داستانهاى قرآن و تاريخ انبياء در الميزان

حسين فعّال عراقى

- ۲۴ -


3. مقام هارون نزد خدا و پايه عبوديت او 
خداى تعالى در سوره صافات آن جناب را در منت هايش ، و در دادن كتاب ، و هدايت به سوى صراط مستقيم ، و در داشتن تسليم ، و بودنش از محسنين ، و از بندگان مؤ منين به خدا، با موسى (عليه السلام ) شريك دانسته ، و او را از مرسلان دانسته ، و از انبيايش معرفى كرده ، و او را از كسانى دانسته كه بر آنان انعام فرموده ، و او را با ساير انبياء در صفات جميل آنان از قبيل احسان ، صلاح ، فضل ، اجتباء و هدايت شريك قرار داده و يكجا ذكر كرده .
و در آيه ((و اجعل لى وزيرا من اهلى ، هرون اخى ، اشدد به ازرى ، و اشركه فى امرى ، كى نسبحك كثيرا، و نذكرك كثيرا انك كنت بنا بصيرا)) موسى (عليه السلام ) در مناجات شب طور دعا كرده و از خدا خواسته كه هارون را وزير او قرار دهد، و پشتش را به وى محكم نموده و او را شريك او قرار دهد، تا خدا را بسيار تسبيح كنند، و بسيار ذكر گويند، هم طراز موسى دانسته . و آن جناب در تمامى مواقف ملازم برادرش بوده ، و در عموم كارها با او شركت مى كرده ، و او را در رسيدنش به مقاصد يارى مى كرد.
و در قرآن كريم هيچ مساءله اى كه مختص به آن جناب باشد، نيامده مگر همان جانشينى او براى برادرش ، در آن چهل روزى كه به ميقات رفته بود، ((و قال لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين )) كه به برادر خود هارون گفت : خليفه من باش در قومم ، و اصلاح كن ، و راه مفسدان را پيروى مكن ، و وقتى از ميقات برگشت ، در حالى كه خشمناك و متاءسف بود كه چرا گوساله پرست شدند، الواح تورات را بيفكند، و سر برادر را بگرفت و به طرف خود بكشيد، هارون گفت اى پسر مادر! مردم مرا ضعيف كردند، (و گوش به سخنم ندادند)، و نزديك بود مرا بكشند، پس پيش روى دشمنان مرا شرمنده و سرافكنده مكن ، و مرا جزو اين مردم ستمگر قرار مده ، موسى گفت : پروردگارا مرا و برادرم را بيامرز، و ما را در رحمت خود داخل كن ، كه تو ارحم الراحمينى .
4. داستان موسى (عليه السلام ) در تورات عصر حاضر 
داستانهاى موسى (عليه السلام ) در ماسواى سفر اول از تورات كه پنج سفر است آمده ، جزئيات تاريخ او از حين تولد تا روز وفات ، و آنچه از شرايع و احكام به وى نازل شده ، همه اش در آن چهار سفر ديگر، يعنى سفر خروج ، سفر لاويان ، سفر عدد، و سفر تثنيه آمده است .
چيزى كه هست ما بين آنچه كه تورات آورده ، با آنچه كه در قرآن آمده در امورى كه كم هم نيست ، اختلاف هست .
و يكى از مهم ترين موارد اختلاف اين است كه : تورات مى گويد: نداى موسى و سخن گفتن خدا از درخت با وى در سرزمين مدين ، قبل از حركت دادن خانواده اش به طرف مصر بوده ، و خلاصه در همان ايامى بوده كه براى شعيب گوسفند مى چرانيده مى گويد: در همان ايام كه مشغول شبانى وى بوده ، گوسفند را به ماوراى دشت برده ، و به كوه خدا حوريب رسيد، و در آنجا ملائكه خدا برايش ظاهر شدند، و آتشى را وسط درخت خارى برايش ‍ نمودار كردند، آنگاه خدا با وى سخن گفت ، و آنچه مى خواست در ميان نهاد، و او را براى نجات دادن بنى اسرائيل نزد فرعون فرستاد.
يكى ديگر از موارد اختلاف مهم اين است كه : آن فرعونى كه موسى به سوى وى فرستاده شد، غير از آن فرعونى بوده كه موسى را در دامن خود پروريد، و موسى از شر او گريخت ، تا به عنوان قصاص از خون مرد قبطى كه به دست وى كشته شده بود، به قتل نرسد.
يكى ديگر اين است كه تورات سخنى از ايمان آوردن ساحران به ميان نياورده ، كه وقتى عصاهاى خود را افكندند، و به صورت مارها درآوردند، و عصاى موسى همه آنها را بلعيد، چه كردند، و چه گفتند، بلكه مى گويد كه ساحران همچنان نزد فرعون بودند، و با موسى معارضه كردند، و در مقابل دو معجزه موسى ، يعنى معجزه خون و قورباغه ، سحر خود را به كار زدند.
يكى ديگر اين است كه : تورات مى گويد: آن كسى كه براى بنى اسرائيل گوساله درست كرد، و بنى اسرائيل آن را پرستيدند، خود هارون ، برادر موسى بود، براى اينكه وقتى بنى اسرائيل ديدند كه موسى از مراجعت از كوه طور دير كرد، همه نزد وى جمع شدند، و بدو گفتند براى ما معبودى درست كن ، تا پيشاپيش ما راه برود، براى اينكه اين مرد (موسى ) كه ما را از سرزمين مصر بيرون كرد، نيامد، و نفهميديم چه شد؟ هارون به ايشان گفت : پس هر چه گوشواره به گوش زنان و پسران و دختران خود داريد برايم بياوريد. تمامى بنى اسرائيل گوشواره هايى كه به گوش داشتند بياوردند، هارون همه را گرفت و با ازميل قالبى درست كرد، و طلاها را آب كرده در آن قالب ريخت ، و به صورت گوساله اى درآورد، و گفت : اين است معبود شما، اى بنى اسرائيل ، كه شما را از مصر بيرون كرد.
در اينجا لازم است به خواننده عزيز تذكر دهم كه اگر آيات قرآنى را در اين قسمتها از داستان موسى (عليه السلام ) به دقت زير نظر و مطالعه قرار بدهد، خواهد ديد كه لحن آنها تعريض و كنايه زدن به تورات است .
البته غير از موارد اختلافى كه ذكر شد، اختلافهاى جزئى بسيارى ديگر نيز هست ، مانند اينكه در داستان كشتن قبطى ، مى گويد: دو طرف دعوا در روز دوم اسرائيلى بودند و مانند اينكه مى گويد: آن كسى كه در روز مسابقه عصا را انداخت ، و عصا همه سحر ساحران را بلعيد، هارون بود كه به دستور موسى آن را انداخت و نيز تورات داستان انتخاب هفتاد نفر را براى ميقات ، و نزول صاعقه ، و زنده شدنشان بعد از مردن را اصلا نياورده . و نيز در تورات (اصحاح سى و دوم از سفر خروج ) آمده كه الواحى كه موسى (عليه السلام ) از مراجعت از كوه با خود آورد و به زمين انداخت ، دو تا تخته سنگ بود، كه نامشان لوح شهادت بود، و همچنين از اين قبيل اختلافها زياد است .
ادب موسى عليه السلام در دعاهايش  
و از جمله ادعيه انبياء (عليهم السلام ) دعائى است كه خداى سبحان از نبى محترم خود موسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه در اوائل نشو و نمايش در مصر موقعى كه آن مرد قبطى را با سيلى كشته بود به درگاه خدا عرضه داشته :
((رب انى ظلمت نفسى فاغفر لى فغفر له انه هو الغفور الرحيم .))
و نيز دعائى است كه آنرا موقعى كه از مصر فرار كرد و به مدائن در آمد و براى دو دختر شعيب آب كشى نمود و با شكم گرسنه در سايه درختى آرميد، به درگاه خدا عرضه داشت :
((رب انى لما انزلت الى من خير فقير)).
موسى (عليه السلام ) در اين دو مسئلتش گذشته از التجاء به خدا و تمسك به ربوبيت او كه خود ادب جداگانه ايست از آداب عبوديت ، اين معنا را به كار برده كه در دعاى اولش چون مربوط به امور مادى دنيوى نبود بلكه صرفا توسل به مغفرت خدا بود به حاجت خود تصريح كرد.
آرى خداوند دوست مى دارد كه بندگانش از او طلب مغفرت كنند، چنانكه از نوح (عليه السلام ) حكايت مى كند كه گفت : ((و استغفروا الله ان الله غفور رحيم )) و اين سفارش و توصيه را نه تنها نوح (عليه السلام ) كرده بلكه ساير انبياء (عليهم السلام ) هم مردم را به آن دعوت مى كرده اند. بخلاف دعاى دومش كه در آن حاجت خود را كه بر حسب دلالت مقام ضروريات زندگى از قبيل غذا و مسكن و امثال آن بوده ذكر نكرد، بلكه تنها اكتفا كرد به ذكر احتياج خود و براى اين از ذكر حوائج خود دم فرو بست كه دنيا را در نزد خدا قدر و منزلتى نيست .
و اما اينكه عرض كرد: ((رب انى ظلمت نفس ى فاغفرلى )) (پروردگارا من به خود ستم كردم پس بر من ببخشاى ) بايد دانست كه اين اعتراف به ظلم و طلب مغفرت موسى (عليه السلام ) از قبيل اعتراف آدم و همسر اوست كه گفتند: ((ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين )). و خلاصه اين اعتراف موسى اعتراف به گناه نيست ، بلكه اعتراف به كارى است كه مخالف با مصلحت زندگى خود او بوده ، كما اينكه اعتراف آدم و حوا نيز از همين باب بوده است ، زيرا موسى (عليه السلام ) اگر آن مرد را كشت قبل از بعثتش به رسالت و قبل از نهى از قتل نفس بوده ، علاوه بر اينكه مرد كافرى را كشت كه براى خون او احترامى نيست و دليلى هم در دست نيست بر اينكه چنين قتلى آنهم قبل از شريعت موسى (عليه السلام ) حرام بوده .
آدم و حوا هم اگر با خوردن از درخت به خودشان ظلم كردند، قبل از آن بوده كه خداوند شريعتى را در بين بنى نوع انسانى تشريع كرده باشد، چون خداى تعالى تمام شريعتها را بعد از هبوط آدم از بهشت به زمين تاسيس ‍ نموده و صرف نهى از نزديكى به درخت ، دليل بر اين نيست كه نهى مولوى بوده تا مخالفتش معصيت مصطلح بوده باشد، علاوه بر اينكه قرائنى در دست هست كه نهى متعلق به آدم و حوا نهى ارشادى بوده ، و پاره اى از آن قرائن در آيات سوره ((طه )) است . و ما در سابق در تفسير داستان بهشت آدم در جلد اول عرب ى اين كتاب به آنها اشاره نموديم ، از همه اينها گذشته كتاب الهى تصريح كرده به اينكه موسى (عليه السلام ) بنده اى مخلص بوده : ((و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا)) و نيز تصريح كرده به اينكه ابليس نمى تواند بندگان مخلص خداى را اغوا كند: ((قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين . الا عبادك منهم المخلصين )). و اين هم معلوم است كه معصيت بدون اغواى شيطان محقق نمى شود.
پس ، از تلفيق اين مقدمات چنين نتيجه مى گيريم كه عمل موسى (قتل نفس ) معصيت نبوده . و از اينجا معلوم مى شود مراد از مغفرتى هم كه موسى و همچنين آدم و حوا درخواست آن را كرده اند محو عقابى كه خداوند بر گنهكاران مقرر داشته ، نيست . چنانكه مغفرت در گناهان به همين معنى است ، بلكه مراد محو آثار سوئى است كه ظلم به نفس در زندگى آدمى باقى مى گذارد. موسى (عليه السلام ) هم از اين مى ترسيد كه مبادا داستان آدم كشى او افشاء شود و مردم او را در نظر خود به عنوان قاتل بشناسند، و لذا از خداى تعالى درخواست كرد كه سرش را پرده پوشى كند و او را به اين معنا ببخشد، چه بخشش و مغفرت در عرف و اصطلاح قرآن اعم از محو عقاب است ، بلكه به معنى محو اثر سوء است هر چه مى خواهد باشد، چه عقاب خدائى و چه عقاب عرفى و چه آثار ديگر، و شكى هم نيست در اينكه محو همه اقسام آثار به دست خداى تعالى است .
نظير اين توجيه وجهى است كه ما قبلا درباره دعاى نوح كه عرض كرد: ((و ان لم تغفر لى و ترحمنى )) ذكر كرديم و گفتيم معنايش اين است كه : اگر مرا به ادب خود مودب نفرمائى و به عصمت خودت حفظم نكنى و به اين وسيله بر من ترحم ننمائى از زيانكاران خواهم بود (دقت بفرمائيد).
و از آن جمله دعائيست كه آن حضرت در نخستين روز بعثت خود و دريافت اولين وحى آسمانى كرده و خداى تعالى آن را چنين حكايت نموده :
((قال رب اشرح لى صدرى . و يسر لى امرى ، و احلل عقده من لسانى ، يفقهوا قولى ، و اجعل لى وزيرا من اهلى ، هرون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى ، كى نسبحك كثيرا، و نذكرك كثيرا، انك كنت بنا بصيرا)).
موسى (عليه السلام ) با اين كلمات براى دعوت خود خير خواهى مى كند، و راه دعوت خود را هموار ميسازد، وبطورى كه كلمات او و قرائن مقاميه دلالت مى كند مى خواهد عرض كند كه تو مى دانى وبه حال من و برادرم به خوبى آگاهى كه ما از روزى كه به حد تميز رسيديم تو را تسبيح مى گوئيم و امشب رسالت تو بار گرانى بدوش من نهاده و تو، به حدت و خشونت طبع من و گرهى كه در زبان من است داناترى ، مى ترسم اگر بر حسب دستور تو قوم خودرا دعوت به سويت كنم و رسالتت را تبليغ نمايم مرا تكذيب نموده و در نتيجه سينه ام تنگى كند و عصبانى شوم و زبانم از گفتار باز ماند. پس تو اى پروردگار! شرح صدرى عطايم كن و كار مرا آسان ساز - اين دعا همان دستورى است كه خود پروردگار به همه انبياء داده كه در راه تبليغ رسالات ، خود را به زحمت نيفكنند - و فرموده : ((ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنه الله فى الذين خلوا من قبل )) - و گره از زبانم بگشاى تا گفتارم را بفهمند، و برادرم هارون از من شيرين زبان تر است و هم از خاندان منست ، پس چه بهتر او را شريك در كارم فرمائى و وزيرم قرارش دهى تا تو را بسيار تسبيح گوئيم - همانطورى كه در سابق هم دوستدار تسبيح تو بوديم . اين است خلاصه درخواستهائى كه موسى (عليه السلام ) راجع به اسباب دعوت و تبليغ از پروردگار خود مى كند، ادبى كه آن جناب در اين كلمات به كار برده اين است كه غرض و نتيجه اى كه از اين سوالات در نظر داشته بيان كرده تا كسى خيال نكند منظورش از آنچه كه درخواست كرده نفع شخصيش بوده و لذا گفت : غرضم از اين درخواستها اين است كه من و همه بندگانت تو را بسيار تسبيح گفته و بسيار ذكر گوئيم ، و بر صدق ادعايش ‍ استشهاد كرده به اينكه تو اى پروردگار به آنچه كه در دلهاى ما است آگاهى ، در حقيقت دل و جان خود و برادرش را عرضه به پروردگار نموده و گفت : ((انك كنت بنا بصيرا)) و اينكه سائل محتاج خودش رادر حاجتى كه دارد عرضه كند بر مسوولى بى نياز و جواد، خود بهترين و قوى ترين راهى است براى تحريك عاطفه رحمت ، براى اينكه نشان دادن حاجت تاءثيرش بيشتر است از ذكر آن ، زيرا در ذكر آن به زبان احتمال دروغ هست و در نشان دادنش اين احتمال نيست .
و از آن جمله ، نفرينى است كه خداى تعالى از آن جناب درباره فرعون و فرعونيان نقل مى كند:
((و قال موسى ربنا انك آتيت فرعون و ملاه زينه و اموالا فى الحيوه الدنيا ربنا ليضلوا عن سبيلك ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلا يومنوا حتى يروا العذاب الاليم . قال قد اجيبت دعوتكما فاستقيما و لا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون )).
اين آيات درباره نفرينى است كه موسى و هارون هر دو كرده اند، و لذا در اولش كلمه : ((ربنا)) بكار رفته ، علاوه بر اين ، قسمت دوم آيه هم دلالت بر اين معنا دارد، چون پروردگار در جواب فرموده : ((قد اجيبت دعوتكما - نفرين شما دو نفر اجابت شد)) و اين دو بزرگوار اول نفرين به اموال آنان كردند و درخواست نمودند كه خداوند اموالشان را از قابليت انتفاع بياندازد سپس به جانشان و اينكه خدا دلهايشان را سخت كند تا ايمان نياورند و در نتيجه عذاب دردناك را در يابند و ديگر ايمانشان قبول نشود، چنانكه فرمود:
((يوم ياتى بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيرا)).
معناى نفرين دومى موسى و هارون اين است كه با محروم كردن شان از نور ايمان از آنان انتقام بگيرد و به عذاب ناگهانى كه مهلت ايمان به ايشان ندهد دچارشان سازد، همانطورى كه آنان بندگانت را از نور ايمان محروم كردند و نگذاشتند ايمان بياورند و گمراهشان كردند، و اين نفرين شديدترين نفرينى است كه ممكن است به جان كسى كرد، براى اينكه هيچ دردى بالاتر از شقاوت دائمى نيست .
و بايد دانست كه فرق است بين دعا و نفرين ، زيرا رحمت الهى هميشه بر غضبش سبقت دارد، چون خودش به موسى وحى فرستاد كه : ((عذابى اصيب به من اشاء و رحمتى وسعت كل شى ء)) وسعه رحمت الهى اقتضا دارد كه از رساندن عذاب و شر و ضرر بندگان كراهت داشته باشد، اگر چه ستمگر و مستحق عذاب هم باشند، به شهادت اينكه هر چه هم بندگانش ‍ ست م كار باشند باز خداوند نعمتهاى خود را بر آنان افاضه فرموده و زشتيهايشان را مى پوشاند، حتى بندگان خود را هم دعوت كرده كه در مقابل نادانى ها و تجاوزات يكديگرحوصله كنند، مگر در مواردى كه بخواهند حق لازمى را اقامه نموده و يا در دفع ظلمى كه متوجهشان شده ، مضطر به جلوگيرى و انتقام شوند كه در اين صورت اعمال غضب راتجويز كرده . البته اين در موقعى است كه تشخيص دهند كه مصلحت ملزمه اى از قبيل رعايت مصلحت دين و يا دينداران جز به اعمال غضب حفظ نمى شود، علاوه بر اينكه لطافت جهات خير و سعادت هر چه رقيق تر و رتبه آن هر چه دقيق تر باشد نفوس فطرتى كه خدايشان بر آن فطرت آفريده بهتر آنرا مى پذيرد، بخلاف جهات شر و شقاوت ، كه انسان بر حسب طبعش از آن فرارى و از اطلاع بر آن گريزان است و براى عدم وقوف بر اصل آن - تا چه رسد به جزئيات و تفصيلات آن - حيله ها به كار مى برد، و اين معنا خود باعث شده است كه آداب دعا و آداب نفرين با هم متفاوت باشند، مثلا يكى از آداب نفرين اين است كه به امورى كه باعث اين نفرين شده تصريح نشود، بلكه بطور كنايه ذكر شود، مخصوصا اگر آن امور شنيع و ركيك باشد. بخلاف دعا كه تصريح به موجبات و عوامل آن مطلوب است .
موسى (عليه السلام ) اين نكته را در نفرين خود مراعات كرده ، و به طور اجمال گفت : تا بندگانت را از راه به در برند، و تفصيل جنايات و فضايح فرعونيان را ذكر نكرد. ادب ديگرى كه رعايت نموده اين بود كه در اين نفرين خود با اينكه خيلى طولانى نبود بسيار تضرع نموده و استغاثه جست و زياد نداى ((ربنا، ربنا)) را تكرار نمود، ادب ديگرش اين بود كه به اين نفرين اقدام نكرد مگر بعد از آنكه تشخيص درباره اينكه نابودى فرعونيان بر وفق مصلحت حق و دين و دينداران است از حد ظن و تهمت تجاوز كرده و به حد علم رسيد. آرى موسى (عليه السلام ) به اين معنا علم بهم رسانيده بود، بدليل اينكه خداى تعالى درباره فرعون فرمود: ((و لقد اريناه آياتنا كلها فكذب و ابى )) و گويا از همين جهت بوده كه خداى سبحان او و برادرش را بعد از نويد به اينكه نفرينشان اجابت شد امر فرمود كه استقامت ورزيده و راه مردم نادان را پيروى نكنند (و خدا داناتر است ).
و از جمله ادعيه آن جناب دعائى است كه خداى تعالى در آيات زير حكايت كرده است :
((و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفه قال رب لو شئت اهلكتهم من قبل و اياى اتهلكنا بما فعل السفهاء منا ان هى الا فتنتك تضل بها من تشاء و تهدى من تشاء انت و لينا فاغفرلنا و ارحمنا و انت خير الغافرين . و اكتب لنا فى هذه الدنيا حسنه و فى الاخره انا هدنا اليك ))
در اين دعا ابتدا مى كند به جمله : ((ببخشاى بر ما...)). چون موقفش ‍ موقف سختى بود،موقفى بود كه غضب الهى و قهرى كه هيچ موجودى تاب تحمل آنرا ندارد قومش را فراگرفته بود و در چنين موقفى درخواست از چنين مولائى كه حرمتش هتك و بر ساحت سيادت و مولويتش توهين شده و از اين رو بر بندگان خود خشم گرفته ، مانند درخواستهاى عادى نيست ، روى همين حساب بود كه موسى (عليه السلام ) نخست چيزى گفت كه اين فوران غضب الهى را تسكين دهد، شايد كه به اين وسيله بتواند زمينه را براى طلب مغفرت و رحمت آماده سازد، و آن اين بود كه گفت : پروردگارا تو اگر مى خواستى قبل از اين آنان و مرا هلاك كرده بودى . به طورى كه قرينه مقاميه دلالت مى كند مى خواهد عرض كند: نفس من و نفوس قومم همه در قبضه قدرت و اطاعت مشيت تو است ، تو اگر مى خواستى قبلا هم كه من در بين شان بودم همه را هلاك مى كردى ، همانطورى كه امروز هلاك شان كردى و مرا زنده گذاشتى ، ليكن من متحيرم كه اگر تنها بسوى قوم خود برگردم و مرا به قتل برگزيدگان خود متهم سازند چه جواب بگويم ؟ و تو حال آنان را از من بهتر مى دانى و مى دانى كه اين پيشامد دعوت مرا هيچ كرده و زحماتم را هدر مى دهد، آنگاه هلاكت آن هفتاد نفر را، هلاكت خودش و همگى قومش شمرده و در حقيقت خواست بگويد: مابقى قومم مردمى نادانند كه اعتنائى به كارهايشان نيست و در حقيقت قوم من همينهايند كه تو هلاكشان كردى ، با اين طرز بيان خواست تا به رحمت خداى تعالى توسل جويد، چون عادت پروردگار براين نبوده كه مردمى را با اعمال زشت سفيهان شان هلاك سازد و اگر در اينجا هلاك ساخته نه از باب انتقام بوده بلكه از باب امتحانى بوده كه همواره در ميان آدميان جريان دارد، و باعث گمراهى بسيارى از هدايت بسيارى از آنان مى شود، آنگاه اضافه كرد كه : از تو در قبال زشتيهاى مردم جز گذشت و پرده پوشى سراغ نداريم ، وقتى امر نفس من و نفوس قوم به دست تو است و تو مى توانى هر وقت كه بخواهى ما را هلاك سازى ، و اين هلاكت فعلى قومم هم چيز تازه اى در باب امتحانات عمومى تو كه باعث ضلالت قومى و هدايت اقوام ديگرى مى شود، نبوده باشد و جز به مشيت تو منتهى نشود پس تو لاجرم همان مولائى خواهى بود كه تدبير امور ما بدست امر و مشيت تو است ، و كارى از ما در تدبير امورمان ساخته نيست ، پس تو اى پروردگار! در بين ما به رحمت و مغفرتت حكم كن ، چه يكى از صفات تو خير الغافرين است ، و براى ما در اين دنيا عيشى مامون از عذاب و عيشى كه مشمولين سخطت را خيره سازد و به اعجاب در آورد مقدر فرما، و در آخرت مغفرت و بهشت حسنه اى روزيمان كن .
اين بود سياق و لحن دعاى آن حضرت در موقعى كه قومش را زلزله هلاك كرد و بلا شامل حال آن ها شده بود. بنابراين ، خواننده محترم بايد با در نظر گرفتن موقف آن جناب دركلامش دقت نمايد تا به خوبى به ادب جميلى كه آن جناب بكار برده واقف شود و بفهمد كه چگونه از پروردگار خود استرحام كرده و چطور مرتب طلب رحمت نموده و با ثناى خود از شدت و فوران غضب الهى كاسته ، آرى موسى (عليه السلام ) با اين ادب عبوديتى كه به كاربرد موفق بگرفتن حاجت خود گرديد در حالى كه آن حاجت را بر زبان هم جارى نكرده بود، و آن زنده شدن قومش بعد از هلاكت بود، و به طورى كه خداى تعالى حكايت كرده ، خطاب زير هم به وى وحى شد:
((قال عذابى اصيب به من اشاء و رحمتى وسعت كل شى ء فساكتبها للذين يتقون و يوتون الزكوه و الذين هم باياتنا يومنون )).
و اما اينكه خواننده محترم بعد از خطابى كه خداوند در جواب موسى (عليه السلام ) به وى نموده و فرمود ((رحمتم هر چيزى را فرا گرفته )) چه گمانى به اين خداى مهربان خواهد داشت خودش مى داند، آرى پروردگار متعال صريحا وعده عفو از جرائم قوم موسى و اجابت دعاى آن جناب را مبنى بر زنده كردن قومش بعد از مردن شان و برگرداندن شان به دنيا ذكر كرده و فرموده :
((و اذ قلتم يا موسى لن نومن لك حتى نرى الله جهره فاخذتكم الصاعقه و انتم تنظرون . ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون )).
و قريب به اين مضمون است آيه اى كه در سوره نساء است ، موسى (عليه السلام ) در كلام خود آنجا كه گفت : هر كه را بخواهى با اين امتحان گمراه مى كنى ، اعمال ادب كرد و نگفت گمراهى شان بسوء اختيار خود آنها بوده تا خداى تعالى را همانطورى كه در دل منزه مى دانست در كلام خود هم منزه بداند و گرنه مقصود درونيش همان مفاد آيه زير است كه مى فرمايد: ((يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين )).
آرى ، موسى (عليه السلام ) در مقامى قرار گرفته بود كه رعايت ادب ، او را از تعرض هر مطلبى غير از ولايت مطلقه خداوند و اينكه همه تدبير منتهى به او است باز مى داشت . و نيز آنچه را هم كه در دل داشت از استدعاى زنده كردن شان پس از هلاك بر زبان نراند، زيرا چنانكه گفتيم در مقامى قرار داشت كه هول و خطر موقف او را از پر حرفى و گفتن هر چه كه مى خواست باز مى داشت ، و تنهابا جمله ((رب لو شئت اهلكتهم )) من قبل اشاره اى به منوى خاطر و آرزوى درونى خود نمود.
و از جمله ادعيه آن جناب دعائى است كه پس از مراجعت به قوم خود و مواجه شدن با گوساله پرست شدن آنان كرده ، و خداى تعالى داستانش را چنين نقل فرموده :
((والقى الالواح و اخذ براس اخيه يجره اليه قال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى فلا تشمت بى الاعداء و لا تجعلنى مع القوم الظالمين ))
موسى (عليه السلام ) وقتى چنين ديد بر حال برادرش رقت خورد و تنها به جان او و خودش دعا كرد تا او و خودش را از مردم ستمگر ممتاز سازد و قرآن كريم آن دعا را چنين نقل مى كند: ((قال رب اغفر لى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك و انت ارحم الراحمين )) و اين امتياز (به اينكه خداوند آن دو را در رحمت خود داخل كند) را نخواست مگر براى اينكه مى دانست كه بزودى غضب الهى ستمگران را خواهد گرفت ، چنان كه پروردگار هم بعد از اين آيه مى فرمايد: ((ان الذين اتخذواالعجل سينالهم غضب من ربهم و ذله فى الحيوه الدنيا)) و از آنچه كه در سابق گذشت معلوم مى شود كه آن جناب در اين دعاى خود چه وجوهى را از ادب بكار برده . و نيز از جمله ادعيه آن جناب نفرينى است كه به قوم خود كرده ، وقتى كه به آنها دستور داد به ارض مقدسه در آيند و آنها گفتند: ((يا موسى انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون )) و آن نفرين را قرآن كريم چنين نقل كرده :
((قال رب انى لا املك الا نفسى و اخى فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين )).
ادب جميلى در اين دعا بكار برده ، زيرا غرضش اين بوده كه از اينكه بعد از آن مخالفتهاى شنيع و آن نافرمانيهاى زننده باز هم به آنان دستورى دهد و امر پروردگارشان را به آنها تبليغ نمايد عذر آورد و استعفا نمايد و ليكن اين غرض را صريحا بيان نكرد بلكه از آن كنايه آورد به اينكه : ((پروردگارا من مالك جز خودم و برادرم نيستم )) يعنى كسى كه دستور مرا به كار ببندد و مرا اطاعت كند جز خودم و برادرم كسى نيست و قوم من نافرمانيم را بجائى رسانده اند كه ديگر اميد خيرى از ايشان ندارم از اين رو اجازه مى خواهم كه ديگر با آنان روبرو نشوم و به آنها دستورى ندهم و آنان را به كارهائى كه مصلحت اجتماعى شان در آنست ارشاد نكنم .
و اما اينكه مالكيت خودش و برادرش را به خودنسبت داد غرضش از مالكيت ، ملك اطاعت بود و گرنه اگر مقصودش ملكيت تكوينى بود البته آنرا به خود نسبت نمى داد و اگر هم ملكيت تكوينى چيزى را بخود نسبت مى داد قطعا اشاره به اين معنا مى كرد كه حقيقت ملكيت از آن خداست و او اگر چيزى را مالك است خدايش تمليك كرده ، پس از آنكه ياس خود را از قوم خود و پيشنهاد امساك از تبليغ را عرضه خداى تعالى داشت خودش ‍ راه چاره اى پيشنهاد نكرد بلكه امر را محول به پروردگار كرد و گفت : ((به هر طريقى كه مصلحت است ميان من و مردم فاسق جدائى انداز)).
داستان موسى و خضر عليهماالسلام 
وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضىَ حُقُباً(60)
فَلَمَّا بَلَغَا مجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتخَذَ سبِيلَهُ فى الْبَحْرِ سرَباً(61)
فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ ءَاتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سفَرِنَا هَذَا نَصباً(62)
قَالَ أَ رَءَيْت إِذْ أَوَيْنَا إِلى الصخْرَةِ فَإِنى نَسِيت الحُْوت وَ مَا أَنسانِيهُ إِلا الشيْطنُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتخَذَ سبِيلَهُ فى الْبَحْرِ عجَباً(63)
قَالَ ذَلِك مَا كُنَّا نَبْغ فَارْتَدَّا عَلى ءَاثَارِهِمَا قَصصاً(64)
فَوَجَدَا عَبْداً مِّنْ عِبَادِنَا ءَاتَيْنَهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً(65)
قَالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُك عَلى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْت رُشداً(66)
قَالَ إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً(67)
وَ كَيْف تَصبرُ عَلى مَا لَمْ تحِط بِهِ خُبراً(68)
قَالَ ستَجِدُنى إِن شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصى لَك أَمْراً(69)
قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنى فَلا تَسئَلْنى عَن شىْءٍ حَتى أُحْدِث لَك مِنْهُ ذِكْراً(70)
فَانطلَقَا حَتى إِذَا رَكِبَا فى السفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَ خَرَقْتهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْت شيْئاً إِمْراً(71)
قَالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً(72)
قَالَ لا تُؤَاخِذْنى بِمَا نَسِيت وَ لا تُرْهِقْنى مِنْ أَمْرِى عُسراً(73)
فَانطلَقَا حَتى إِذَا لَقِيَا غُلَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَ قَتَلْت نَفْساً زَكِيَّةَ بِغَيرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْت شيْئاً نُّكْراً(74)
* قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّك إِنَّك لَن تَستَطِيعَ مَعِىَ صبراً(75)
قَالَ إِن سأَلْتُك عَن شىْءِ بَعْدَهَا فَلا تُصحِبْنى قَدْ بَلَغْت مِن لَّدُنى عُذْراً(76)
فَانطلَقَا حَتى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ استَطعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَض فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْت لَتَّخَذْت عَلَيْهِ أَجْراً(77)
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَيْنى وَ بَيْنِك سأُنَبِّئُك بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَستَطِع عَّلَيْهِ صبراً(78)
أَمَّا السفِينَةُ فَكانَت لِمَسكِينَ يَعْمَلُونَ فى الْبَحْرِ فَأَرَدت أَنْ أَعِيبهَا وَ كانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كلَّ سفِينَةٍ غَصباً(79)
وَ أَمَّا الْغُلَمُ فَكانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَينِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طغْيَناً وَ كفْراً(80)
فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبهُمَا خَيراً مِّنْهُ زَكَوةً وَ أَقْرَب رُحماً(81)
وَ أَمَّا الجِْدَارُ فَكانَ لِغُلَمَينِ يَتِيمَينِ فى الْمَدِينَةِ وَ كانَ تحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَ كانَ أَبُوهُمَا صلِحاً فَأَرَادَ رَبُّك أَن يَبْلُغَا أَشدَّهُمَا وَ يَستَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّك وَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى ذَلِك تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسطِع عَّلَيْهِ صبراً(82)
60. و (ياد كن ) چون موسى به شاگرد خويش گفت : آرام نگيرم تا به مجمع دو دريا برسم ، يا مدتى دراز بسر برم .
61. و همين كه به جمع ميان دو دريا رسيدند، ماهى شان را از ياد بردند و آن ماهى راه خود را به طرف دريا پيش گرفت .
62. و چون بگذشتند، به شاگردش گفت : غذايمان را پيشمان بيار، كه از اين سفرمان خستگى بسيار ديديم .
63. گفت : خبر دارى كه وقتى به آن سنگ پناه برديم ، من ماهى را از ياد بردم ؟ و جز شيطان مرا به فراموش كردن آن وانداشت كه يادش نكردم و راه عجيب خود را پيش ‍ گرفت .
64. گفت : اين همان است كه مى جستم . و با پى جويى نشانه قدمهاى خويش بازگشتند.
65. پس بنده اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خويش رحمتى بدو داده بوديم و از نزد خويش دانشى به او آموخته بوديم .
66. موسى بدو گفت : آيا تو را پيروى كنم كه به من از آنچه آموخته اى ، كمالى بياموزى ؟
67. گفت : تو به همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد.
68. چگونه در مورد چيزهايى كه از راز آن واقف نيستى ، شكيبايى مى كنى ؟
69. گفت : اگر خدا خواهد، مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ باب نافرمانى تو نمى كنم .
70. گفت : اگر به دنبال من آمدى ، چيزى از من مپرس تا درباره آن مطلبى با تو بگويم .
71. پس برفتند و چون به كشتى سوار شدند، آن را سوراخ كرد. گفت : آن را سوراخ كردى تا مردمش را غرق كنى ؟ حقا كه كارى ناشاسته كردى .
72. گفت : مگر نگفتم كه تو تاب همراهى مرا ندارى ؟
73. گفت : مرا به آنچه فراموش كرده ام ، بازخواست مكن و كارم را بر من سخت مگير.
74. پس برفتند تا پسرى را بديدند و او را بكشت . گفت : آيا نفس محترمى كه كسى را نكشته بود. بيگناه كشتى ؟ حقا كارى قبيح كردى .
75. گفت : مگر به تو نگفتم كه تو به همراهى من هرگز شكيبايى نتوانى كرد؟
76. گفت : اگر بعد از اين چيزى از تو پرسيدم ، مصاحب من بكن ، كه از جانب من معذور خواهى بود.
77. پس برفتند تا به دهكده اى رسيدند و از اهل آن خوردنى خواستند و آنها از مهمان كردنشان دريغ ورزيدند، در آنجا ديوارى يافتند كه مى خواست بيفتد، پس آن را به پا داشت . گفت : كاش براى اين كار مزدى مى گرفتى .
78. گفت : اينك (موقع ) جدايى ميان من و توست و تو را از توضيح آنچه كه توانايى شكيباييش را نداشتى ، خبردار مى كنم .
79. اما كشتى براى براى مستمندانى بود كه در دريا كار مى كردند. خواستم معيوبش ‍ كنم ، چون كه در راهشان شاهى بود كه همه كشتيها را بغصب مى گرفت .
80. اما آن پسر، پدر و مادرش مؤ من بودند، ترسيدم به طغيان و انكار دچارشان كند.
81. و خواستم پروردگارشان پاكيزه تر و مهربان تر از آن عوضشان دهد.
82. اما ديوار از دو پسر يتيم اين شهر بود و گنجى از مال ايشان زير آن بود، و پدرشان مردى شايسته بود. پروردگارت خواست كه به رشد خويش رسند و گنج خويش بيرون آرند. رحمتى بود از پروردگارت ، و من اين كار را از پيش خود نكردم . چنين است توضيح آن چيزها كه بر آن توانايى شكيبايى آن را نداشتى .
(از سوره مباركه كهف )
داستان موسى و خضر (ع ) در قرآن 
خداى سبحان به موسى وحى كرد كه در سرزمينى بندهاى دارد كه داراى علمى است كه وى آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرين برود او را در آنجا خواهد ديد به اين نشانه كه هر جا ماهى زنده - و يا گم - شد همانجا او را خواهد يافت .
موسى (عليهالسلام ) تصميم گرفت كه آن عالم را ببيند، و چيزى از علوم او را فرا گيرد، لا جرم به رفيقش اطلاع داده به اتفاق به طرف مجمع البحرين حركت كردند و با خود يك عدد ماهى مرده برداشته به راه افتادند تا بدانجا رسيدند و چون خسته شده بودند بر روى تخته سنگى كه بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه اى بياسايند و چون فكرشان مشغول بود از ماهى غفلت نموده فراموشش كردند.
از سوى ديگر ماهى زنده شد و خود را به آب انداخت - و يا مرده اش به آب افتاد - رفيق موسى با اينكه آن را ديد فراموش كرد كه به موسى خبر دهد، از آنجا برخاسته به راه خود ادامه دادند تا آنكه از مجمع البحرين گذشتند و چون بار ديگر خسته شدند موسى به او گفت غذايمان را بياور كه در اين سفر سخت كوفته شديم .
در آنجا رفيق موسى به ياد ماهى و آنچه كه از داستان آن ديده بود افتاد، و در پاسخش گفت : آنجا كه روى تخته سنگ نشسته بوديم ماهى را ديدم كه زنده شد و به دريا افتاد و شنا كرد تا ناپديد گشت ، من خواستم به تو بگويم ولى شيطان از يادم برد - و يا ماهى را فراموش كردم در نزد صخره پس به دريا افتاد و رفت . موسى گفت : اين همان است كه ما، در طلبش بوديم و آن تخته سنگ همان نشانى ما است پس بايد بدانجا برگرديم .
بى درنگ از همان راه كه رفته بودند برگشتند، و بندهاى از بندگان خدا را كه خدا رحمتى از ناحيه خودش و علمى لدنى به او داده بود بيافتند. موسى خود را بر او عرضه كرد و درخواست نمود تا او را متابعت كند و او چيزى از علم و رشدى كه خدايش ارزانى داشته به وى تعليم دهد. آن مرد عالم گفت : تو نمى توانى با من باشى و آنچه از من و كارهايم مشاهده كنى تحمل نمايى ، چون تاويل و حقيقت معناى كارهايم را نمى دانى ، و چگونه تحمل توانى كرد بر چيزى كه احاطه علمى بدان ندارى ؟ موسى قول داد كه هر چه ديد صبر كند و ان شاء الله در هيچ امرى نافرمانيش نكند. عالم بنا گذاشت كه خواهش او را بپذيرد، و آنگاه گفت پس اگر مرا پيروى كردى بايد كه از من از هيچ چيزى سؤ ال نكنى ، تا خودم در باره آنچه مى كنم آغاز به توضيح و تشريح كنم .
موسى و آن عالم حركت كردند تا بر يك كشتى سوار شدند، كه در آن جمعى ديگر نيز سوار بودند موسى نسبت به كارهاى آن عالم خالى الذهن بود، در چنين حالى عالم كشتى را سوراخ كرد، سوراخى كه با وجود آن كشتى ايمن از غرق نبود، موسى آنچنان تعجب كرد كه عهدى را كه با او بسته بود فراموش نموده زبان به اعتراض گشود و پرسيد چه مى كنى ؟ مى خواهى اهل كشتى را غرق كنى ؟ عجب كار بزرگ و خطرناكى كردى ؟ عالم با خونسردى جواب داد: نگفتم تو صبر با من بودن را ندارى ؟ موسى به خود آمده از در عذرخواهى گفت من آن وعدهاى را كه به تو داده بودم فراموش ‍ كردم ، اينك مرا بدانچه از در فراموشى مرتكب شدم مؤ اخذه مفرما، و در باره ام سختگيرى مكن .
سپس از كشتى پياده شده به راه افتادند در بين راه به پسرى برخورد نمودند عالم آن كودك را بكشت . باز هم اختيار از كف موسى برفت و بر او تغير كرد، و از در انكار گفت اين چه كار بود كه كردى ؟ كودك بى گناهى را كه جنايتى مرتكب نشده و خونى نريخته بود بى جهت كشتى ؟ راستى چه كار بدى كردى ! عالم براى بار دوم گفت : نگفتم تو نمى توانى در مصاحبت من خود را كنترل كنى ؟ اين بار ديگر موسى عذرى نداشت كه بياورد، تا با آن عذر از مفارقت عالم جلوگيرى كند و از سوى ديگر هيچ دلش رضا نمى داد كه از وى جدا شود، بناچار اجازه خواست تا به طور موقت با او باشد، به اين معنا كه مادامى كه از او سؤ الى نكرده با او باشد، همينكه سؤ ال سوم را كرد مدت مصاحبتش پايان يافته باشد و درخواست خود را به اين بيان اداء نمود: اگر از اين به بعد از تو سؤ الى كنم ديگر عذرى نداشته باشم .
عالم قبول كرد، و باز به راه خود ادامه دادند تا به قريه اى رسيدند، و چون گرسنگيشان به منتها درجه رسيده بود از اهل قريه طعامى خواستند و آنها از پذيرفتن اين دو ميهمان سر باز زدند. در همين اوان ديوار خرابى را ديدند كه در شرف فرو ريختن بود، به طورى كه مردم از نزديك شدن به آن پرهيز مى كردند، پس آن ديوار را به پا كرد. موسى گفت : اينها كه از ما پذيرائى نكردند، و ما الا ن محتاج به آن دستمزد بوديم .
مرد عالم گفت : اينك فراق من و تو فرا رسيده . تاءويل آنچه كردم برايت مى گويم و از تو جدا مى شوم ، اما آن كشتى كه ديدى سوراخش كردم مال عدهاى مسكين بود كه با آن در دريا كار مى كردند و هزينه زندگى خود را به دست مى آوردند و چون پادشاهى از آن سوى دريا كشتيها را غصب مى كرد و براى خود مى گرفت ، من آن را سوراخ كردم تا وقتى او پس از چند لحظه مى رسد كشتى را معيوب ببيند و از گرفتنش صرفنظر كند.
و اما آن پسر كه كشتم خودش كافر و پدر و مادرش مؤ من بودند، اگر او زنده مى ماند با كفر و طغيان خود پدر و مادر را هم منحرف مى كرد، رحمت خدا شامل حال آن دو بود، و به همين جهت مرا دستور داد تا او را بكشم ، تا خدا به جاى او به آن دو فرزند بهترى دهد، فرزندى صالحتر و به خويشان خود مهربانتر و بدين جهت او را كشتم .
و اما ديوارى كه ساختم ، آن ديوار مال دو فرزند يتيم از اهل اين شهر بود و در زير آن گنجى نهفته بود، متعلق به آن دو بود، و چون پدر آن دو، مردى صالح بود به خاطر صلاح پدر رحمت خدا شامل حال آن دو شد، مرا امر فرمود تا ديوار را بسازم به طورى كه تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند، و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج كنند، و اگر اين كار را نمى كردم گنج بيرون مى افتاد و مردم آن را مى بردند.
آنگاه گفت : من آنچه كردم از ناحيه خود نكردم ، بلكه به امر خدا بود و تاويلش هم همان بود كه برايت گفتم : اين بگفت و از موسى جدا شد.

 

next page

fehrest page

back page