سلسله داستانهاى آيه به آيه قرآن مجيد (جلد اوّل)
داستانهاى سوره حمد

على ميرخلف زاده

- ۵ -


دو نفر گنه كار 
در روز قيامت دو نفر را مى آورند كه سزاوار جهنّم و دوزخ هستند؛ به يكى از آنها امر مى شود، وارد دوزخ شو.
او با عجله و شتاب به سوى دوزخ مى رود، به او مى گويند: مگر نمى دانى تو را به كجا مى فرستند؟!
مى گويد: مى دانم ، من به خاطر نافرمانى خدا مستحق جهنّم شده ام ، اگر امروز هم نافرمانى خداى ارحم الراحمين را كنم ، موجب عذاب بسيار سخت خواهم شد، لذا براى اجراى فرمان خداى ((ارحم الراحمين )) شتاب مى كنم كه تاءخير نيفتد.
رحمت الهى به جوش مى آيد، خطاب به ملائكه مى شود كه اين بنده ام را برگردانيد و بسوى بهشت روانه اش كنيد.
شخص ديگرى را مى آورند، فرمان صادر مى شود كه او سزاوار دوزخ است و بسوى دوزخ و جهنم روانه اش سازيد.
او عرض مى كند: ((خداوندا! هر چند گنهكارم ، ولى گمان من از مقام اقدس تو چنين نبوده ، من اميد به رحمت بى نهايت تو داشتم يا ارحم الراحمين )).
پروردگار ((ارحم الراحمين )) به ملائكه ها خطاب مى فرمايد: ((بنده ام راست مى گويد، او حسن ظن واميد به رحمت من داشت ، نمى خواهم كه نااميد شود او را بسوى بهشت روانه سازيد))(105)

الهى بنده اى گم كرده راهم
بده راهم كه سر تا پا گناهم
الهى بى پناهان را پناهى
پناهم ده پناهم ده پناهم
تو از سوز دل زارم گواهى
كه من از رحمت عامت گواهم
الهى هرچه هستم هر كه هستم
تويى بخشنده و من عذر خواهم
ز بار معصيت خم گشته پشتم
ترحم كن تو بر حال تباهم
به آب رحمتت كن رو سپيدم
كه من از فرط عصيان رو سياهم
دعاى مستجاب 
يكى از گنهكاران دست به دعا بلند كرد و به خدا توجّه نمود، و صدا زد، يا ارحم الراحمين .
ولى خداوند متعال ، با نظر رحمت به او نگاه نكرد.
بار ديگر؛ او دست دعا به طرف خدا دراز كرد، و صدا زد: يا ارحم الراحمين .
باز خداوند سبحان ؛ از او رو برگرداند.
او بار سوم ؛ دست نياز به سوى خدا دراز كرد و تضرع و ناله نمود، و صدا زد: ((يا ارحم الراحمين )).
خداوند به ملائكه رحمت خطاب مى كند: اى فرشتگان من دعاى بنده ام را به اجابت رساندم ، چون خدايى غير از من ندارد، او را آمرزيدم و خواسته اش را برآوردم .
چرا كه من شرم دارم از تضرع و گريه بندهايم و آنها مرا به رحمان و رحيمى مى شناسند.
بقول مرحوم سعدى :
كرم بين و لطف خداوندگار
گنه بنده كرده است و او شرمسار
نامه عمل 
مالك يوم الدين صاحب روز جزا و قيامت است .
روز قيامت ؛ روزى است كه هر كس بر نامه عمل خود آگاه مى شود، و آن روز تنها حكم و فرمان با خداست ، با آنكه خداوند، مالك حقيقى همه چيز در همه وقت است ، ولى مالكيت او در روز قيامت و معاد جلوه ديگرى دارد.
يكى از صالحين به فرزند خود گفت : مرا به تو حاجتى است .
پسر گفت : هرچه بفرمائى اطاعت مى كنم .
پدر گفت : ((شب كه به منزل مى آئى هرچه از هنگام خارج شدن از منزل مى گويى و انجام مى دهى ، شب برايم نقل كن )).
پسر قبول كرد. شب كه فرزند به منزل آمد، شروع به نقل كارها و گفته ها كرد، تا رسيد به حرفهاى زشتى كه زده بود و كارهاى ناروائى كه انجام داده بود، ((از پدر خجالت كشيد كه بگويد)).
دست پدر را بوسيد و گريه كرد و گفت : اى پدر از اين حاجت بگذر و جز آن هر چه بفرمائى اطاعت مى كنم ، زيرا از شما خجالت مى كشم .
پدر فرمود: ((اى پسر، من بنده ضعيف و عاجزم ، از من خجالت مى كشى ، پس فرداى قيامت در مقابل مالك يوم الدين در محضر رب العالمين چه خواهى كرد كه نامه عمل تو را به دستت مى دهند))
پسر توبه كرد و از صالحين شد.(106)
گر گناهم فزون گشته از حد
عفو تو مايه باشد برايم
منكه بيمارم و دردمندم
از كرم اى خدا ده شفايم
ترسم از مردن و وحشت قبر
چاره يى كن از آن تنگنايم
توشه ى آخرت را ندارم
يارب آباد كن آن سرايم
بار الها چه سازم به محشر
رحمتى كن به روز جزايم
(مقدم )
بپا شدن قيامت 
دختر ((مالك دينار)) به پدرش گفت : پدر چرا شبها تا مى خوابى ، هر ساعت از خواب مى پرى ؟
پدر گفت : پدرت مى ترسد كه در خواب باشد و بلائى بيايد و ((قيامت )) بر پا گردد.
نمونه اش را در هر زمان مشاهده مى كنيم ، طرف شب مى خوابد و صبح بلند نمى شود.
شخص به بازار مى رود و ديگر بر نمى گردد، به اداره و يا حمام مى رود و ديگر مراجعه نمى كند.
پس انسان بايد دست و پاى خود را جمع كند كه مبادا ((قيامت )) ناگهان او را دريابد.
چنانچه در روايت است كه : در بازار مشترى جنس را گرفته و هنوز پول نداده كه ((قيامت )) برپا مى شود. در ((سوره يس )) هم خداوند به اين موضوع اشاره مى فرمايد:
كه هنگام برپا شدن ((قيامت )) ديگر به وصيّت كردن نمى رسد.
((روز قيامت )) زلزله شديدى دارد، به قسمى كه زن بچه شيرده از بچه اش بى خبر مى شود، و زن آبستن بچه مى اندازد، هنگام مرگ هم بدن چنان به لرزه مى افتد كه جان از آن خارج مى گردد.
((قيامت )) روزى است كه ستاره ها مكدّر و گرفته مى شوند. اذا النجوم انكدرت هنگام مرگ هم ستاره ها نورش گرفته مى شود، اين چشم و گوش به منزله ستاره است ، وقتى مى آيد كه چشم باز است ، ولى نمى بيند، گوش باز است ولى نمى شنود.
((قيامت )) روزى است كه آفتاب مى گيرد و نورش از بين مى رود. هنگام مرگ هم آفتاب قلب غروب كرده و فروغش گرفته مى شود، و ديگر حركتى ندارد.
در طب جديد مى گويند: قلب به قدرى قوى است كه اگر قوى ترين افراد آن را محكم بگيرد، باز هم ضربان و تپش دارد و به حركت خود ادامه مى دهد، لكن ساعت مرگ ، مانند آفتاب روز ((قيامت )) از كار مى افتد.
((قيامت روزى است كه كوهها ريزه ريزه مى گردد، هنگام مرگ هم استخوانهاى به آن محكمى و سختى آثار رخوت و سستى در او نمايان مى گردد. بعد هم طولى نمى كشد كه ريزه ريزه شده مشت خاكى مى گردد و جزء زمين مى شود.
پس حالا تا مى توانيد از اين اعضاء استفاده نمائيد و با بر پا خواستن در شب و ركوع و سجود طولانى غنيمت برگيريد، به زودى مى آيد كه ديگر از اين بدن كارى ساخته نيست .
((پيغمبر اكرم (ص ) )) مى فرمايد: چشم روى هم نمى گذارم كه اميد بازكردنش را داشته باشم . و به ((ابوذر)) فرمود: صبح كه مى كنى به اميد اين مباش كه شب نمائى .(107)
روز محشر چون برندم موقف عدل الهى
هيچ كالايى بجز فضل خدا دربر ندارم
نا اميدم گرچه از اعمال از بهر بهشتم
من اميدى غير عفو خالق اكبر ندارم
سخت ترين روز است محشر مردمان لب تشنه باشند
چشم آبى جز بدست ساقى كوثر ندارم
بار الها با دل بشكسته مى گويد (مقدم )
من بسوى تو بجز آه و دو چشم تر ندارم
مطالبه حق 
روز ((قيامت )) روزى است كه هر فردى را بلند مى كنند تا همه او را ببينند، آن وقت منادى ندا مى كند:
هركس به اين شخص حقّى دارد بيايد؟ آنگاه طالبين حقوق به او رو مى آورند، كسانى را كه شايد اصلاً خودش احتمال نمى داده حقوقشان را اداء نكرده است ، اطرافش را مى گيرند.
((آبروى كسى را ريخته ، يا غيبت كسى را كرده ، مال كسى را خورده يا به كسى بدهى داشته و فراموش نموده ، از او مطالبه حق مى كند، بيچاره بايد از حسنات خود به آنها بدهد.))
در روايات رسيده كه : براى يك درهم مال ، هفتصد ركعت نماز مقبول را بايد بدهد، ديگر مصيبت از اين بدتر؟ در صورتيكه حسناتش تمام شود، بايد در مقابل از گناهان صاحبان حقوق بردارد و بار آنها را سبك تر نمايد.
((قيامت به قدرى سخت است كه برادر از برادر و پسر از پدر و مادر از پدر، زن از شوهر و شوهر از زن فرار مى كند، از ترس اينكه نكند حق خود را مطالبه كند)).(108)
چگونه روز رستاخيز از قبرم برون آيم
ز هول حشر و زنجير و غل و اوزار مى ترسم
كجا رو آورم از كى بغير تو امان جويم
ز اهوال عظيم آنروز آتشبار مى ترسم
چگونه رو بميزان و حساب و بر صراط آرم
كه از رسوايى و آن آتش قهار مى ترسم
شفاعت خواهم از پيغمبر و اولاد اطهارش
كه در روز قيامت ، از عذاب نار مى ترسم
چند طايفه در قيامت 
از لحاظ حساب در روز جزا، خلق بر چهار گروهند:
طايفه اوّل : عدّه اى بدون حساب وارد بهشت مى شوند، اينها دوستان اهل بيتند كه حرامى از آنها سر نزده ، يا اينكه با توبه از دنيا رفته اند.
طايفه دوم : برعكس آنهايند، كه بدون حساب وارد جهنّم مى شوند كه در قرآن مى فرمايد: فلانقيم لهم يوم القيمة وزناً(109) كسانى كه بى ايمان از دنيا بروند حسابى ندارند، عملشان ارزشى ندارد؛ چون ايمان نداشتند.
طايفه سوم : كسانى هستند كه كارهايشان حساب دارد و در موقف قيامت معطل مى شوند، اما عاقبت چون حسناتشان غالب است ، اهل نجاتند؛ ومعطلى در حساب بمقدار گناه است .
چنانچه آقا رسول اكرم (ص ) به ابن مسعود فرمود: براى هر گناهى شخصى را صد سال معطل ميكنند. (هر چند اهل بهشت باشد.) البته در روايت ذكر نشده كه چه قسم گناهى است تااينكه مؤ منين از جميع گناهان پرهيز كنند واز معطلى حساب بترسند .
طايفه چهارم : كسانى هستند كه سيئات آنها بيشتر از حسناتشان باشد، مگر اينكه شفاعت و فضل الهى شامل حال آنها شود و نجات يافته و به بهشت بروند، و الاّ محكوم بعذاب و جاى آنها در آتش ‍ است ، تا وقتيكه از گناهان پاك شوند، آنگاه نجات خواهند يافت و آنها را به بهشت مى برند.
كسى كه يك ذرّه ايمان داشته باشد، در جهنّم نخواهد ماند و در آتش ‍ باقى نماند، مگر كافر و معاند.(110)
آن روز اگر خوانده شوم واى به من
در كار تو درمانده شوم واى به من
گو از همه جا مرا برانند چه باك
گر از در تو رانده شوم واى به من
حق الناس 
عالم زاهد ((سيّد هاشم بحرانى )) رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمودند:
در نجف اشرف ، عطارى بود كه همه روزه پس از نماز ظهر در دكانش ‍ مردم را موعظه مى نمود، و هيچ وقت دكانش خالى از جمعيّت نبود.
يك نفر از شاهزادگان هند كه مقيم نجف اشرف شده بود، برايش ‍ مسافرتى پيش آمد، پس جعبه اى كه در آن گوهرهايى نفيس و جواهرات پربها بود نزد آن عطار امانت گذاشت و رفت .
پس از مراجعت آن امانت را مطالبه كرد، عطار منكر امانت شد، هندى در كار خود بيچاره و حيران ماند، و پناهنده به قبر مطهّر حضرت امير المؤ منين (ع ) شد، و گفت : يا على من براى اقامت نزد قبر شما ترك وطن و آسايش نموده و تمام دارائيم را نزد فلان عطار گذاردم و حالا منكر شده و جز آن مال ديگرى ندارم ، و شاهدى هم براى اثبات آن ندارم ، و غير از حضرتت كسى نيست كه به داد من برسد.
شب در عالم خواب آن حضرت به او فرمود: هنگاميكه دروازه شهر باز مى شود، بيرون برو و اول كسى را كه ديدى امانت را از او مطالبه كن او به تو مى رساند.
چون بيدار شد و از شهر خارج گرديد، اول كسى را كه ديد، پير مرد عابد و زاهدى بود كه پشته اى هيزم بر دوش داشت و مى خواست ، آن را براى مصرف اهل و عيالش بفروشد.
پس حيا كرد از او چيزى بخواهد و به حرم مطهر برگشت ، شب ديگر در خواب مانند شب گذشته به او فرمودند: و فردا همان شخص را ديد و چيزى نگفت .
شب سوم همان را كه شبهاى پيش فرموده بودند، به او فرمودند، و روز سوم آن مرد شريف را ديد و حالات خود را برايش گفت : و مطالبه امانت را از او كرد.
آن بزرگوار ساعتى فكر نمود و فرمود: فردا بعد از ظهر در دكان عطار بيا تا امانت را بتو برسانم ، فردا هنگام اجتماع خلق در دكان عطار، آن مرد عابد فرمود: امروز موعظه كردن را به من واگذار، قبول كرد.
پس فرمود: اى مردم من فلان پسر فلان هستم و من از حق النّاس ‍ سخت در هراسم و به توفيق الهى دوستى مال دنيا در دلم نيست و اهل قناعت و عزلت هستم و با اين وصف پيش آمد ناگوارى برايم واقع شده كه مى خواهم امروز شما را به آن باخبر كنم و شما را از سختى عذاب الهى و سوزش آتش جهنّم و بعضى از گزارشات ((روز جزاء و قيامت )) را به شما برسانم .
بدانيد كه : من روزى محتاج به قرض گرفتن شدم ، از يك نفر يهودى ده قِران گرفتم و شرط كردم كه در مدّت بيست روز به او بازگردانم ، يعنى روزى نيم قِران به او برسانم .
پس تا ده روز نصف طلب را به او رساندم و بعد او را نديدم ، احوالش ‍ را پرسيدم ؟
گفتند: به بغداد رفته ، پس از چند شبى در خواب ديدم ، گويا ((قيامت )) برپا شده كه مرا و مردم را براى موقف حساب احضار كرده اند.
من به فضل الهى از آن موقف خلاص شده و جزء بهشتيان ، رو به بهشت حركت كردم ، چون به صراط رسيدم ، صداى نعره جهنّم را شنيدم ، پس آن مرد طلبكار يهودى را ديدم كه مانند، شعله آتشى از جهنّم بيرون آمد و راه را بر من بست و گفت : پنج قِرآن طلبم را بده و برو.
هرچه گريه و زارى كردم و گفتم : من در مقام جستجو از تو بودم و تو را نديدم كه طلبت را بدهم . گفت : نمى گذارم ، رد شوى ، تا طلب مرا ندهى .
گفتم : اينجا چيزى ندارم ، گفت : پس بگذار تا يك انگشت خودم را بر بدنت بگذارم ، پذيرفتم . چنان انگشتش را به سينه ام گذاشت كه از سوزش آن به جزع افتاده و بيدار شدم .
ديدم جاى انگشتش بر سينه ام زخم است و تا بحال مجروح است و هرچه مداوا كردم فائده نبخشيد.
سپس سينه خود را گشود و نشان مردم داد، وقتى كه مردم اين منظره را ديدند، صداها به گريه و ناله بلند كردند و عطار هم سخت از عذاب روز ((قيامت )) در هراس شد، آن شخص هندى را به خانه خود برد و امانت را به او داد و معذرت خواست .(111)
درگذر باز كه نزد تو پناه آورديم
سينه اى سوخته از آتش و آه آورديم
عمرى اندر پى دل گرد هوس ها گشتيم
عاقبت اين دل گمراه به راه آورديم
هر كجا ديد سرابى دل ما پر زد و رفت
اينك اين مرغك وحشى سر چاه آورديم
باز كن در كه به درگاه تو اندر كف خويش
دل بشكسته خود غرق گناه آورديم
(عطاء اللّه گرامى )
سرهاى كفّار 
((ابو طلحه )) گفت : با ((حضرت رسول خدا (ص ) )) در بعضى از غزوات بودم ، چون كار سخت مى شد و جبهه جنگ و كارزار گرم مى گشت و مسلمانان با مشركين در نبرد بودند.
حضرت رسول (ص ) سر بر مى داشت و مى فرمود: يا مالك يوم الدين ايّاك نعبد واياك نستعين .
يك وقت مشاهده كردم ، ديدم ((سرهاى كفّار از پيكرهايشان جدا مى شد)) و بر زمين مى افتاد و من كسى را نمى ديدم كه به آنها شمشير بزند، ولى كافرين يا كشته و يا مجروح مى شدند و يا فرار مى كردند.
از ((پيغمبر (ص )) ماجرا را پرسيدم ، حضرت فرمود: ((فرشته ها بودند كه سرها را از بدن جدا مى كردند و شما آنها را نمى ديديد.))(112)
در روايت است كه : وقتى كار بر مؤ من تنگ شود، مداومت به گفتن ((مالك يوم الدين اياك نعبد واياك نستعين )) كند؛ كار بر او سهل و آسان شود.(113)
يارب من اگر گناه بيحد كردم
ابواب كرم بروى خود سد كردم
با اين همه مايوس نيم از كرمت
برگشتم و توبه كردم و بد كردم
صاحب اختيار قيامت 
((زهرى )) دانشمند معروف زمانِ ((امام سجاد (ع )) مى گفت : ((حضرت زين العابدين (ع )) فرمود:
اگر همه مردم و جنبندگان بين مغرب و مشرق ، بميرند، وحشت نمى كنم در صورتى كه قرآن با من باشد.
وقتى كه حضرت ((سوره حمد)) را مى خواند و به آيه مالك يوم الدين (خداوند صاحب اختيار كامل روز قيامت است ). مى رسيد، اين آيه را آن قدر تكرار مى فرمود، كه نزديك بود از هوش برود و دار دنيا را وداع گويد.(114)
خوشا دردى كه درمانش تو باشى
خوشا راهى كه پاياينش تو باشى
خوشا چشمى ! كه رخسار تو بيند
خوشا ملكى ! كه سلطانش تو باشى
اسامى دين 
بعضى از اسماء و صفات روز قيامت كه در قرآن مجيد و روايات خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام ) آمده است را به طور اختصار ذكر مى كنيم :
1 مالك يوم الدين : ((صاحب اختيار روز قيامت است .)) (سوره حمد)
2 يوم القيمَةِ: ((روز قيامت )).
3 يَوْمَ الحَسْرَة : ((روز حسرت )). (مريم : 39)
4 يَوْم النّدامَةِ: ((روز پشيمانى ))
5 يَوْم الاْزِفَة : ((روزى كه هر كسى نسبت به نتيجه اعمال خود پى مى برد)) (غافر: 18).
6 يَوْم التّغَابُن : ((روز غَبْن و زيان بدكاران )) (تغابن 8).
7 يومَ الفَصلِ: ((روز جدايى خوبان از بدان )) (دخان 40).
8 يَوْم الجزاء: ((روز پاداش و كيفر)) (انعام : 93).
9 يَوْم النفخه : ((روز نفخه صور)) (طه 102)
10 يَوْم النشر: ((روز نشر عمل )) (تكوير 10)
11 يَوْم الواقعة : ((روز واقعه بزرگ )) (واقعه 1)
12 يَوْم الشاهد و المشهود: ((سوگند به شاهد و مشهود (گواهان موعود و آنچه در آن روز ديده مى شود.)) (بروج 3)
13 يوم العرض : ((روز عرض بر پروردگار)) (الحاقة 18)
14 يوم ترجف الراجفة : ((روزى كه زمين به سختى و شدت بلرزد.)) (نازعات 7)
15 ثُمّ تردّون الى عالم الغيب و الشهادة : ((روزيكه به سوى خداوند عالم به غيب و شهود باز مى گردند.)) (توبه 94)
16 ثمّ ردّوا الى اللّه مواليهم الحق : ((روزى كه بسوى خدا بحق مولاى شماست باز مى گردند.)) (انعام 62)
17 يوم يخرجون من الاجداث سراعا: ((روزى كه بسرعت سر از قبرها در آوردند)) (معارج 43)
18 يوم ترج الارض رجا: ((روزى كه زمين سخت بلرزه درآيد)) (واقعه 4)
19 يوم تكون السماء كالمهل وتكون الجبال كالعهن ولايسئل حميم حميما: ((روزى كه آسمان مانند مس ‍ گداخته بشود و كوه ها چون پشم حلاجى شود و دوستى از حال دوست ديگر نپرسد.)) (معارج 8)
20 يوم يقوم الروح والملائكة صفا صفا: ((روزى كه فرشتگان صف در صف ايستاده اند)) (نباء 38)
21 يوم يفر المراء من اءخيه و اءمه و اءبيه وصاحبته و بنيه : ((روزى كه هر كس از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزند خويش مى گريزد)) (عبس 34)
22 يوم يقوم الناس لربّ العالمين : (( روزيست كه مردم در برابر فرمان پروردگار به پا خيزند)) (مطففين 5)
23 يوم تاءتى كلّ نفس تجادل عن نفسها: ((روزى كه هر نفسى از جانب خود مجادله و دفاع مى كند)) (نحل 111).
24 يوم يبعثهم اللّه جميعا وفينبهم بما عملوا: ((روزى كه خلق بخدا باز گردند و از نتيجه اعمالشان آگاه شوند.)) (مجادله 6)
25 يَوْمَ لا يغنى مَوْلىً عن مولىٍ شيئا ولا هم ينصرون الاّ من رحم اللّه انه هو العزيز الرحيم : ((روزى كه دوستى از براى دوستى اثرى ندارد. و قادر بر هيچ كمكى نيست مگر آنكه خداوند بر حالشان ترحم كند)) (دخان 41)
26 يوم تبدل الارض غير الارض والسموات : ((روزى كه زمين را به غير اين مبدل كنند و هم آسمانها را (دگرگون سازند) (ابراهيم 48)
27 ويوم يعض الظّالم على يديه : ((و روزيكه ستمگران دست حسرت به دندان گرفته و به سختى مى فشارند)) (فرقان 27)
28 يوم لاينفع مال و لابنون : ((روزى كه مال و فرزندان به حال انسان سودى نبخشند)) (شعراء 88).
29 يوم الجمع (يوم يجمعكم ليوم الجمع ): ((روزى كه همه مردم را براى حساب جمع مى كنند.)) (تغابن 8)
30 يوم نبطش البطشة الكبرى : ((روزى كه گرفته مى شوند گرفتنى سخت )) (دخان 168)
31 يوم خمسين الف سنة (تعرج الملائكة والروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة ): ((روزى كه فرشتگان به سوى (عرش ) خدا بالا روند، در روزى كه مدتش پنجاه هزار سال خواهد بود)) (معارج 4).
32 يوم الذكر (يتذكّر الانسان ما سعى ): ((روزى است كه آدمى هرچه كرده بياد آورد.)) (نازعات 35)
33 يوم الوعيد: ((روز ترس )) (ق 20).
34 يوم تبيض وجوه وتسودّ وجوه : ((روزى خواهد آمد كه صورت بعضى ها سفيد و صورت بعضى ها سياه مى گردد)) (آل عمران 106)
35 يوم لاينفع الظالمين معذرتهم : ((در آن روز ستمكاران را (پشيمانى ) و عذر خواهى سودى ندهد) (غافر52)
36 يوم لاتملك نفس لنفس شيئا: ((روزى كه هيچكس براى كسى چيزى را مالك نيست (يعنى دفع ضررى و جلب منفعتى از كسى براى كسى نتوان كرد)) (انفطار 19)
37 يوم الموعود: ((سوگند به روز وعده )) (بروج 3)
اينها خلاصه اى بود از اسماء و صفات قيامت .
اللهم انى اعوذ بك من ان تفضحنى فى ذلك اليوم يا كريم ، يا كريم ، العفو، العفو، السّتر، السّتر.
((پروردگارا از گناهان و زشتيهايم در آن روز به تو پناه مى برم ، اى خداى كريم از تو عفو مى طلبم ، از تو بخشش مى طلبم ، پرده پوشى كن ، عيبم را بپوشان )).(115)
چرا بحثى ندارى از قيامت
كه آن باشد ز اركان ديانت
دوباره مردمان از مرد و از زن
شوند زنده دگر با روح و با تن
به روز حشر ز اول تا بآخر
براى مزد خود گردند حاضر
همه بينند ميزان جزا را
ز نيك و بد همه يابند سزا را
شفاعت خاص خاصان الهى
كه قرآن مى دهد از آن گواهى
همانكس كه ترا آورده اين جا
برد بار دگر در دار عقبى
ترا زنده نمايد روز ميعاد
چنان كه بار اول كرده ايجاد
براى او همه ملك جهان است
چنان كه بار اول كرده ايجاد
براى او همه ملك جهان است
روان ما به سوى او روان است
نباشد سخت تر روزى ز محشر
شود زنده خلايق جمله يكسر
شود منصوب ميزان عدالت
حساب و كوثر وزن و شفاعت
جزاى هر عمل از نيك و از بد
مهيا باشد و هر كس بيابد
رود دوزخ يقين مشرك و كافر
گرو گردد به آتش از كبائر
به جنت مى خرامد شاد و خوشنود
هر آن مؤ من كه عامل شد به موعود
بهاى عمر و قدر خود بداند
به راه حق بكوشد تا تواند
(مقدم ) شد به نفس خويش حيران
كجا عارف شود بر ذات يزدان
نمونه اى از عبد 
ايّاك نعبد وايّاك نستعين فقط تو را عبادت و طاعت مى كنم و مى پرستم و عبد و بنده تو هستم و فقط از تو يارى مى خواهم .
مرد نيكوكار و صالحى به بازار رفت كه بنده اى بخرد، وقتى غلام زرخريد را به او عرضه كردند، به آن غلام گفت : اسمت چيست ؟ گفت : فلان .
گفت : چه كاره هستى ؟ گفت : فلان .
شخص خريدار به برده فروش گفت : من اين غلام را نمى خواهم ، غلام ديگرى بياور.
هنگامى كه غلام ديگرى آورد، آن شخص خريدار به آن غلام گفت : نامت چيست ؟
گفت : هر نامى كه تو بگذارى .
مولا گفت : خوراكت چيست ؟ غلام گفت : آنچه تو عطا كنى .
مولا گفت : چه نوع لباسى مى پوشى ؟ غلام گفت : هر لباسى كه تو به من بپوشانى .
مولا گفت : چه كاره هستى ؟ غلام گفت : هر دستورى كه تو بفرمايى .
مولا گفت : چه چيزى را اختيار مى كنى ؟ غلام گفت : ((من بنده هستم ، بنده كه از خود اختيارى ندارد.))
مولا گفت : اين بنده حقيقى است ، اين بنده را بايد خريد.
((ما هم بايد حالمان مثل حال اين بنده باشد با مولايمان كه خدا است يعنى : خود را واقعا عبد و بنده بدانيم .))(116)
آن بنده اى كه طاعت مولى نمى كند
بهر جزايش توشه مهيا نمى كند
هر كس كه نان زقوت بازوى خود خورد
قد طمع به پيش كسى تا نمى كند
بيچاره آنكه در طلب جسم سالم است
درد روان خويش مداوا نمى كند
آن عاقلى كه عقل سليمش بود دليل
عقبى به دار ملعبه سودا نمى كند
وارسته است مرد خداجوى و خويش را
وابسته علايق دنيا نمى كند
وظيفه بندگى 
عابدى در بنى اسرائيل از مردم كناره گيرى نمود و مدّت هفتاد سال مشغول عبادت شد.
خداى عليم مَلَكى را نزد او فرستاد كه به او بگويد: عبادتهاى تو قبول نيست و خودت را به مشقت و سختى نينداز و جد و جهد هم نكن .
عابد گفت : ((آنچه كه بر من لازم و واجب است ، عبوديت و بندگى مى باشد، لذا من بايد وظيفه خود را هميشه انجام دهم ، و قبول شدن و نشدن آن مربوط به معبود من است !))
وقتى آن ملك مراجعت نمود، خداوند سبحان فرمود: عابد چه گفت ؟
ملك گفت : پروردگارا تو عالم ترى كه او چنين و چنان گفت .
خداوند سبحان فرمود: ((نزد آن عابد برو و به او بگو: ما طاعت هاى تو را بخاطر نيت ثابتى كه در بندگى دارى قبول كرديم .))(117)
يارب اى قادر معبود شه كون و مكان
مالك الملك تويى مصدر خيرات جهان
چشم اميد بلطف و كرمت دوخته ام
گر چه از بار گنه قامت من گشته كمان
قاصر از معرفت ذات تو ارباب عقول
وهم ما نيست ترا لايق توصيف و بيان
عبد آبق من و مولاى پذيرنده تويى
من غريق يَمِ عصيان و تو مرا حصن و امان
من ذليل و تو عزيزى و جليلى و جواد
من گدا بنده عاجز ، تو قوى و سلطان
(ناصر) از غير خدا ديده فرو بند كه نيست
بجز از او به يقين دادرس و دادستان
(ناصر انصارى اصفهانى )
نامه به خدا 
به خليفه ((هارون الرشيد)) خبر دادند، دزدانى چند سر راه قافله را مى گيرند، دست به سرقت و قتل مى زنند و چند قافله اى از حجاج و زائرين بيت اللّه الحرام را مورد دستبرد قرار داده اند.
هارون ماءمورين را فرستاد و دستور داد با آنها به شدّت عمل كنند و همه را دستگير كنند.
ماءمورين هارون پس از تلاش هاى زياد سارقين را دستگير كردند، و قاصدى هم به دربار هارون فرستادند، و عدد دزدان هم كه ده نفر بودند به خليفه گزارش كردند.
ماءمورين با دزدان به طرف بغداد حركت كردند، شبها در منزلى استراحت مى كردند، روزها هم راه مى رفتند. اتّفاقا يكى از اين شب ها كه مى خواستند بخوابند با اينكه ماءمورين به نوبت نگهبانى مى دادند كه دزدها فرار نكنند، با اين حال وقتى صبح بيدار مى شوند مى بينند دزدها نه نفر شده اند و يكى از آنها فرار كرده ، هرچه جستجو مى كنند اثرى نمى يابند.
از طرفى هم عدد آنها بگوش هارون رسيده است حالا اگر نُه نفر را ببرند، هارون مى گويد: آن فرارى رشوه به ماءمورين داده ...
خلاصه ماءمورين حيران و ناراحت جلوى راه ايستادند، پير مردى را ديدند از حج برمى گردد، دستهاى او را بستند، هرچه گفت : موضوع چيست ؟ گفتند: يك نفر كم داريم و او را با آن نُه نفر دزد به بغداد آوردند و به دربار هارونى تسليم و سپس به زندان انداختند.
دزدان از زندان نامه هائى بدوستان و آشنايان خود فرستاده و كمك خواستند، دوستان آن نُه نفر دزد واقعى ، كه در دستگاه هارون مقامى داشتند، دست بكار شده و به مدت دو روز آنها را از زندان آزاد و آنها بكار خويش ادامه دادند.
فقط پيرمرد حاجى كه از مكّه برگشته ؛ بيگناه و به خاطر اينكه يكى كم داشتند در زندان ماند، زندانبان دلش به حال او سوخت و گفت : همانطور كه رفقايت براى دوستانشان نامه نوشتند و مدد خواستند و اقداماتى هم براى آزادى آنها شد ونجات پيدا كردند، تو هم فكرى بكن شايد دوستى به نظرت برسد و نامه اى به او بنويس كه از زندان آزاد شوى .
پير مرد گفت : آرى دوستى دارم و از تو مى خواهم كاغذى با قلم براى من بياورى .
زندانبان برايش آورد و پيرمرد نوشت : من العبد الذليل الى الربّ الجليل از طرف بنده ذليل بسوى پروردگار جليل .
سپس نامه را به زندانبان داد و از او خواست نامه را روى پشت بام زندان بگذارد.
زندانبان نامه را بخواهش پيرمرد زندانى ، بالاى بام زندان گذارد و برگشت داخل زندان و به پير مرد گفت : نامه را روى پشت بام گذاردم و باد آن را به هوا بلند كرد.
پير مرد گفت : بسيار خوب نامه به دوستم خواهد رسيد.
((هارون الرشيد شب در بستر آرميده بود، كه در خواب مى بيند، كسى به او مى گويد: پير مردى از بندگان من در زندان تو است كه بى گناه مانده ، همين امشب او را با احترام آزاد كن و اگر نجاتش ندهى ، زيان متوجه تو و قصرت خواهد شد.))
هارون الرشيد از خواب بيدار شد و وزيرش را فرستاد زندان را مورد بازديد قرار داد، پير مرد را از زندان بيرون آورده به حضور هارون آوردند.
هارون پير مردى را ديد كه در نهايت فصاحت است ، علّت زندان افتادن او را پرسيد؟ گفت :
من نمى دانم ماءمورين مرا گرفته و گفتند: يك نفر را كم داريم چند روز است در ميان زندانم .(118)
بندگى خدا 
((ابو نصر سامانى )) وزير سلطان طغرل بود، او عادت داشت ، پس از نماز صبح بر سر سجاده مى نشست اَوْراد و اَذْكار و دعا مى خواند تا اينكه آفتاب طلوع كند، آنگاه به خدمت سلطان مى رفت .
يك روز صبح كه آفتاب طلوع نكرده بود، سلطان كسانى را به دنبال وزير فرستاد و به او گفت : براى امر مهمى وزير را بگوئيد بيايد.
فرستادگان آمدند و او را بحضور شاه خواندند.
وزير چون ادعيه و اَوْرادَش تمام نشده بود، بفرمان شاه التفات نكرده ، و به دعا و مناجات ادامه نمود.
آنان به حضور سلطان آمده و او را از عدم توجه وزير آگاه كردند، وزير چون اَوْرادَش تمام شد، به خدمت سلطان آمد، شاه با نهايت خشم و غضب گفت : چه شده كه به گفته ما اعتنا نمى كنى ، و چرا وقتى فرمان ما به تو رسيد به تاءخير انداختى ؟!
وزير گفت : ((شاها من بنده خدا هستم و چاكر شما، تا از بندگى خدا فارغ نشوم به چاكرى نتوانم پرداخت )). اين كلمه در سلطان چنان اثر كرد كه گريان شده و وزير را تحسين كرد و گفت : ((بندگى خدا را بر چاكرى ما مقدّم دار تا به بركت آن سلطنت ما پابرجا باشد.))(119)
خرّم كسى كه ز اهل جهان ديده بر گرفت
غير از خدا ز خلق زمانه نظر گرفت
تمكين خلق و بندگى بندگان نكرد
آزاد مرد بُد كُلَهِ خود بسر گرفت
خرچنگ وار آب گل آلود را نخورد
از كجروى ، ز چشمه حق ، آب سر گرفت
در عالمى كه مزرعه آخرت بود
افشاند بذر نيكى و آخر ثمر گرفت
از بهر دفع نفس و دفاع از حريم عقل
تيغ جهاد اكبر خود بر كمر گرفت
(ناصر انصارى )
غلام با خدا 
((عبداللّه مبارك )) مى گويد: براى خريد يك غلام به بازار برده فروشان رفتم ، در آنجا غلامى را ديدم كه بسيار ضعيف و لاغراندام بود، امّا در چهره اش آثار خير مشاهده كردم .
پيش صاحب غلام رفتم و قيمت او را پرسيدم ، گفت : اين غلام به درد كار تو نمى خورد، زيرا شب ها گريه و ناله سر مى دهد.
گفتم : عيبى ندارد من او را مى خواهم . بالا خره غلام را با قيمت كمى خريدم و به او گفتم : برخيز تا به خانه ام برويم ، زيرا كه تو را از مولايت خريدم .
گفت : روزها هرچه فرمان دهى ، اطاعت مى كنم ، امّا شب ها با من كارى نداشته باشى .
قبول كردم و با هم به خانه آمديم ، در خانه براى او اطاقى معيّن كردم تا در آنجا به استراحت بپردازد، نيمه هاى شب از خواب برخاستم و تصميم گرفتم كه سرى به اطاق غلام بزنم و احوال او را جويا شوم .
((وقتى كه به اطاقش چشم انداختم ، ديدم كه نورى از اطاقش به آسمان مى رود و فضاى آنجا را پركرده است . و غلام سرگرم مناجات به درگاه خداوند است و اظهار عجز و نياز مى كند.
او مى گفت : خدايا هر كس از تو دنيا را مى خواهد، امّا من آخرت را برگزيده ام .
خدايا هر كس از تو مال مى خواهد، اما من فرداى قيامت را مى خواهم ، كه پيش پيغمبرت شرمنده نباشم ...))
همانطور مات و مبهوت پشت درب اطاق ايستادم تا اينكه صبح شد و غلام بيرون آمد.
روى دست و پاى او افتادم و به او گفتم : كه من تو را نمى شناختم از امروز مرا ببخش و بر من منّت بگذار و مرا به غلامى بپذير.
گفتم : تو آزادى ، اما مرا به غلامى خود قبول كن .
غلام حالش دگرگون شد و سر به سجده گذاشت و عرض كرد: ((خدايا، اين مولاى كوچك من ، مرا آزاد كرد، تو هم كه مولاى بزرگ من هستى ، مرا آزاد كن و به جوار خود ببر...))
هنوز در سجده بود و راز و نياز مى كرد كه جان به جان آفرين تسليم نمود(120).
غلام خوشحال 
يكى از بزرگان ، در روزگار قحطى ، غلامى را ديد كه بسيار خوشحال و شاد بود.
به او گفت : مگر نمى بينى كه مردم چگونه گرفتار و در غم و غصه هستند، مگر تو غم و اندوهى ندارى ؟
غلام گفت : من غمى ندارم ، زيرا مولايى دارم كه انبارش پر از گندم است او براى من كافى است .
آن بزرگ مرد ناگهان بر سرش زد و با خود گفت : ((آيا يك بار شده كه در عمرت ، چنين حالتى نسبت به مولا و خداوند خود داشته باشى و او را براى خودت كافى بدانى ؟!))(121)
الهى حق ذات كبريايت
نظر كن سوى عبد بى نوايت
به حال مضطر عشاق نالان
كه اندر كوى معشوق اند حيران
به آنهايى كه با غم مبتلايند
براهت همچنان نى در نوايند
به آن پويندگان راه تقوى
به زُهّادى كه خوانندت سراپا
به صدق بندگان سر به راهت
باخلاص كسان بى گناهت
مرا از حد فزون گرديده عصيان
كه بر رويم ببسته راه غفران
گران بارم ز عصيان كردگارا
پشيمانم پشيمان كردگارا
منم عبد ذليل و خوار و مضطر
تويى رب جلى مولى و سرور
منم مذنب تو غفّار الذّنوبى
منم عاصى تو ستار العيوبى
ميفكن پرده از اعمال زشتم
اگر چه بد فعال و بد سرشتم
مرا بنواز شاها از كرامت
بتو رو كردم از راه ندامت
چو (ناصر) غرق درياى گناهم
مكن از روى اعمالم نگاهم
بنده و مولا 
فردى مى گفت : روزى به غلامى رسيدم و صحبتى با او كردم كه بسيار در من اثر گذاشت .
در فصل زمستان او را ديدم كه لباس كمى برتن داشت ، از او پرسيدم : چرا لباس كافى نپوشيده اى ؟
گفت : لباسى در اختيار ندارم .
گفتم : چرا از كسى طلب نمى كنى ؟
غلام گفت : ((بنده حق ندارد به غير از مولايش از كسى چيزى بخواهد.))
گفتم : راست گفتى ، چرا از مولايت تقاضا نمى كنى ؟
گفت : مولايم مرا در اين حال مى بيند، اگر مى خواست به من مى داد.
((فهميدم كه راه و روش بندگى در پيشگاه مولاى حقيقى (يعنى خداوند متعال ) راه و روش اين غلام است )).(122)
خرم آن كس كه بسر شور و نوايى دارد
گرم تقديس خدا صبح و مسايى دارد
ره بسر منزل فيض احدى برده ز زهد
در عبوديت حق راه به جايى دارد
خانه قلب بپرداخته از لوث گناه
دلش از نور خدا ضوء و ضيايى دارد
بس كه بر خاك در درگه حق سوده جبين
چهره جلوه گرش نور و جلايى دارد
در بيابان فنا گام زن از راه وفاست
در سر از كعبه مقصود هوايى دارد
شده از خوف خدا پيكر او شاخه بيد
هم ز خونابه دل قوت و غذايى دارد
غير يارب ميزبانش نبود و رد دگر
بهر دردش ز چنين ذكر دوايى دارد
دود آهش بهوا همدم فرياد بلند
باميدى كه بخشنده خدايى دارد
(حجازى )
صراط مستقيم 
اهدنا الصراط المستقيم خداوندا ما را به راه راست ومستقيم ات هدايت فرما.
1 ((پيامبر اسلام (ص ) و حضرت على بن اءبى طالب (ع )) فرمودند:
((منظور از صراط مستقيم قرآن مجيد است )).
2 ((جابر و ابن عباس )) گفته اند: ((منظور از صراط مستقيم اسلام مى باشد)).
3 در اخبار شيعه روايت شده كه : ((منظور از صراط مستقيم پيغمبر اعظم اسلام (ص ) و دوازده امام معصوم (عليهم السلام ) است كه جانشين آنحضرت هستند)).
از براى خداى سبحان انواع و اقسام وسائل هدايت مى باشد، كه مرجع كليه آنها اين چهار نوع است :
اوّل : ((قوه عقلى و حواس باطنى بشر)) كه خدا بوسيله آنها به انسان فيض مى رساند وانسان بمصلحت هاى خويش راهنمايى مى شود.
دوم : ((نصب دليلهايى )) كه انسان به وسيله آنها حقّ را از باطل و مصلحت را از مفسده تشخيص مى دهد.))
سوم : ((فرستادن پيامبران و كتب آسمانى است .))
چهارم : ((وحى والهام و خوابهاى راست است .))
در مذهب ما علت كل حب وليست
آن معرفت و طاعت ذات ازليست
مقصود خدا از اين همه خلق جهان
پيغمبر و فاطمه و على و اولاد عليست
(مقدم )
دين و دعا 
صراط در لغت به معناى : طريق است ، ولى در اين آيه شريفه : به معناى دين مى باشد.
زيرا دين انسان را به مقامى مى رساند كه مستوجب ثواب و محفوظ بودن از عقاب است .
پس گويا: ((راهى است كه رفتن آن داراى مظنه نجات و سلامتى خواهد بود.))
بعضى ها مى گويند به معناى دعا است :
لذا وجود مقدّس ((پيامبر عظيم اسلام (ص )) مى فرمايد: خدا را به وسيله آن زبانهائى بخوانيد كه با آنها معصيت نكرده باشيد.
گفتند: يا رسول اللّه كدام يك از ما هست كه يك چنين زبانى داشته باشد؟!
حضرت فرمود: ((بعضى از شما براى بعض ديگر دعا كنيد)) زيرا تو با زبان ديگرى و ديگرى با زبان تو گناه نكره است )).(123)
آن صراطى را كزآن بردند نام
دين اسلام است و باقى والسلام
راه قرآن است و جز اين نيست راه
بى سبب جان و تن خود را مكاه
چون ره مقصود يك ره بيش نيست
جز ره مردان خير انديش نيست
پامنه اندر طريق بى نشان
تير مى لغزد چو بد باشد كمان
شك مَبَر آنجا كه مى باشد يقين
چشم بگشا پيش پاى خود ببين
(رجاء اصفهانى )
تاءويل آيه 
ابن عباس از وجود مقدّس پيامبر عالى قدر اسلام (ص ) روايت مى كند: كه به حضرت على (ع ) فرمود:
((تو طريق واضح و صراط مستقيم و يعسوب (يعنى : امير المؤ منين مى باشى ))
كسى كه مى خواهد نظير باد از صراط عبور كند و بدون حساب داخل بهشت شود، بايد وصى و ولى و رفيق و خليفه بلافصل مرا بر اهل بيتم (و مردم )، يعنى على بن ابيطالب ((ع )) را دوست داشته باشد.
كسى كه ولايت على ((ع )) را ترك نمايد داخل جهنّم خواهد شد.
به عزت وجلال پروردگارم قسم على همان باب اللّه است راه ديگرى نيست ، جز اينكه بايد از آن درداخل شد.
((على بن اءبيطالب ((ع ))صراط مستقيم است ، على ((ع )) همان كسى است كه فرداى قيامت از ولايت او سؤ ال خواهد شد.))(124)
اى بشر، راه حقيقت را بجو
تا شوى در هر دو عالم رستگار
راه حق مهر على و آل اوست
باش در اين راه محكم پايدار
(مقدم )
  

 

next page

fehrest page

back page