داستانهاى صاحبدلان

محمد محمدى اشتهاردى

- ۱۵ -


186 - وفاى پيامبر مهربان (صلى الله عليه و آله )
پس از جنگ حنين ، و پيروزى مسلمين در اين جنگ (كه درسال نهم هجرت واقع شد) در ميان اسيرانى كه از مشركانى به مدينه آوردند، دختر حليمه سعديه بنام شيماء نيز بود، شيماء خواهر رضاعى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود (يعنى حدود شصت سال ) قبل مادر او (حليمه ) مدتى به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) (هنگام كودكى ) شير داده بود.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) وقتى كه او را شناخت ، فرشى پهن كرد و با كمال محبت او را نزديك خود نشاند، و به اوفرمود: اختيار با تو است ، اگر دوست دارى نزد ما با كمال عزت و احترام بمان ، و اگر دوست دارى به سوى بستگان خودبرگرد و آن چه خواستى ازتوشه راه و لباس به تو خواهم داد.
او گفت : دوست دارم به سوى بستگانم بازگردم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) او را از توشه راه و لوازم زندگى بهره مند كرد و با كمال احترام او را روانه قومش نمود(494) دراين جا مناسب ديدم ، اين چند شعر مرحوم آيت الله اصفهانى (كمپانى ) را بياورم :

اى مظهر اسم اعظم حق
مجلاى اتم نور مطلق
اى نور تو صادر نخستين
وى مصدر هر چه هست مشتق
يك آيه اى از محامد تو است
قرآن مقدس مصدق
فرمود: بشانت ايزد پاك
لولاك لما خلقت الافلاك (495)

187 - نامه خواندنى سلمان به عمر
در زمان خلافت عمر بن خطاب ، سلمان استاندار مدائن گرديد، پس از مدتى عمر براى سلمان نامه اى نوشت و در آن نامه دستوراتى داد و در امورى او را سرزنش كرده بود.
سلمان جواب نامه عمر را نوشت كه با مطالعه و دقت در جواب ، به شهامت وقاطعيت سلمان در راه دين - آن هم دربرابر عمر - پى بريم كه جدا قابل توجه است ، كه فشرده نامه چنين است .
بنام خداوند بخشنده مهربان ، از سلمان آزاد كرده رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به عمر بن خطاب ، نامه سرزنش آميز شما رسيد، در مورد امورى مرا بازخواست كرده بودى ، اينك جواب آن :
1 - نوشته بودى از كارهاى حاكم قبل ، حذيفة بن يمان تجسس و تحقيق كنم ، ولى خداوندما را از اين كار نهى كرده و فرموده :
اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم ....
: اى مومنان ! از بسيارى از گمانها دورى كنيد، چرا كه بعضى از گمانها، گناه است ، و غيبت يكديگر ننمائيد....
2 - مرا در مورد حصيربافى و خوردن نان جوين سرزنش كرده بودى ، اين سرزنش بى مورد است ، سوگند به خدا خوردن نان جوين و حصير بافى و بى نيازى از افزون طلبى نزد خدا بهتر است و به تقوا نزديكتر مى باشد، و از غضب حق مومن و ادعاى بيجا، برتر است ، زيرا بارها ديدم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نان جو مى خورد و در اين مورد خوشحال بود.
3 - نوشته بودى كه چرا حقوقم را در راه زندگى خودم مصرف نمى نمايم ، سوگند به خداى عزيز، آن چه را دندانهايم نرم كند و از گلويم پائين رود، برايم يكسان است خوان نان گندم و مغز كله گوسفند باشد يا سبوس ‍ جو!.
4 - اين كه گمان مى برى با اينگونه روش ، حكومت اسلامى را خوار ميكنم ، و خود را ضعيف نشان مى دهم و در نتيجه مردم از من نمى ترسند، و بار خود را بر دوش من مى گذارند...
اين را بدان كه خوارى در اطاعت پروردگار، برايم محبوبتر از نافرمانى او است ، من پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را مى ديدم كه با مقام نبوت و رسالت ، با مردم نزديك مى شد، و با آنها انس مى گرفت ، تا جائى كه همچون يكى از افراد عادى مردم (در ظاهر) به حساب مى آمد، غذاى خشن مى خورد و لباس زبر مى پوشيد و تمام مردم از سياه و سفيد، و عرب و عجم و قريش و غير قريش ، در برابرش يكسان بودند مگر نشنيده اى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
هركس به هفت نفر مسلمان ، حكومت كند، ولى رعايت عدالت ننمايد، در حالى خداوند را ملاقات مى كند كه مشمول خشم خدا است .
با اين كه مى گوئى خود را خوار ساخته ام ، كاش در اين حكومت (برترى جوئى نكنم ) سالم بمانم ، و حكومت من كه محدود است ، پس حال كسيكه بر همه امت اسلامى حكومت مى كند چگونه خواهد بود؟ با توجه به اين كه خداوند در قرآن (سوره قصص آيه 83) مى فرمايد:
تلك الذار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبة للمتقين : اين سراى آخرت (بهشت ) است كه آن را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جوئى درزمين ، و فساد را ندارند، و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است .
من اينجا نيامده ام كه مردم را زير فشار سياست قرار دهم ، بلكه آمده ام با ارشاد راهنمائى آنها، حدود الهى را برپا دارم ، اگر خداوند درباره اين امت اراده خير مى نمود بهترين افراد را بر ايشان مى گماشت - والسلام (منظور سلمان از اين فراز آخر اين است كه امت ، بر اثر ناآگاهى و وظيفه نشناسى ، به راههاى ديگررفتند، و خداوند نيز آنها را به رهبر ناشايست ، مكافات نمود). (496)
188 - برترى جوئى !!
در مورد آيه 83 سوره قصص كه درداستان قبل ذكر شد، در روايات آمده : هنگامى كه امام صادق (عليه السلام ) اين آيه را مى خواند، زار زار مى گريست و مى فرمود: ذهبت والله الامانى عند هذه الاية : سوگند به خدا با وجود اين آيه ، همه آرزوها بر باد رفته است (يعنى دسترسى به بهشت آخرت بسيار دشوار است ).
و على (عليه السلام ) مى فرمود: گاه مى شود كه انسان لذت مى برد از اين كه بند كفشش از بند كفش دوستش بهتر است ، چنين كسى (برترى جو است ) و مشمول آيه مذكور مى باشد. (497)
در اين جا مناسب است به اين شعر معروف و زيباى سعدى توجه كنيد:

يكى قطره باران زابرى چكيد
خجل شد چو پهناى دريا بديد
كه جائى كه دريا است من كيستم ؟
گر او هست حقا كه من نيستم
چو خود را به چشم حقارت بديد
صدف در كنارش به جان پروريد(498)
سپهرش بجائى رسانيد كار
كه شد نامور، لولو شاهوار
بلندى از آن يافت كو پست شد
در نيستى كوفت تا هست شد

189 - چوپان هوشيار
دانشمندى در بيابان به چوپانى رسيد، به او گفت : چرا به جاى تحصيل دانش ، چوپانى مى كنى .
چوپان درپاسخ گفت : آن چه خلاصه دانشها است ياد گرفته ام .
دانشمند گفت : خلاصه دانشها چيست ؟!.
چوپان گفت : پنج چيز است :
1 - تاراستگوئى تمام نشده ، دروغ نگويم .
2 - و تا مال حلام تمام نشده ، مال حرام نخورم .
3 - تا ازعيب و گناه خود پاك نگردم ، عيب ديگران نگويم .
4 - تا روزى خدا تمام نگردد به در خانه كسى نروم .
5 - تا قدم به بهشت نگذارم ، از هواى نفس و شيطان ، غافل نباشم .
دانشمند گفت : حقا كه تمام علوم را دريافته اى ، هركس اين پنج خصلت را داشته باشد از (آب حقيقت ) علم و حكمت سيراب شده است . (499)
190 - محكوم شدن اشرافيت و نفاق
فتح مكه به دست مسلمانان كه درسال نهم هجرى واقع شد، بزرگترين نقطه عطف تاريخ هجرت است ، و با آزادسازى مكه پايگاه توحيد، زمينه پيروزيهاى چشمگير ديگر به وجود آمد.
هنگامى كه ظهر شد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به بلال حبشى (كه هم سياه چهره بود و هم غريب و هم مستضعف ) فرمود برو بالاى بام كعبه اذان بگو.
منافقان (آنان كه در عين قبول اسلام ، قلبشان تيره بود) گفتند بلال اذان نگويد بلكه يك نفر با شخصيت ، و چنين وچنان اذان بگويد....
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در آن موقعيت حساس براى حفظ پيوند مسلمين ، و خاموش كردن منافقان ، صلاح دانست كه بلال اذان نگويد.
بلال از اين جهت دل شكسته شد، ولى چون پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرموده بود، چيزى نگفت .
اما طولى نكشيد كه جبرئيل بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نازل شد و عرض كرد كه خداوند مى فرمايد: به غير از بلال ، كسى اذان نگويد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) طبق فرمان الهى ، به بلال فرمود كه بر پشت بام رود و اذان بگويد، او رفت و اذان گفت . (500)
و اين نيز يك فرمان براى محكوم كردن اشرافيت و نفاق بود، كه درحساس ترين حادثه تاريخ اسلام ، در مكه كنار كعبه ، (پايگاه مركزى توحيد) انجام گرفت .
191 - آزاد كردن شرابخوار ناآگاه
بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درزمان خلافت ابوبكر، مسلمانى را كه شراب خورده بود، دستگير كرده و نزد خليفه آوردند، و اين اولين بار بود كه ابوبكر در معرض قضاوت قرار گرفت ابوبكر به او گفت : تو شراب آشاميده اى ؟
او گفت : آرى ، ابوبكر گفت : چرا شراب نوشيدى با اينكه حرام است ؟
او گفت : من قبول اسلام كردم ، ولى منزل من در محلى واقع است كه مردمش شراب ميخورند و آن را حلال مى دانند، و اگر من مى دانستم شراب در اسلام حرام است ، از آن دورى مى كردم .
ابوبكر به عمر بن خطاب متوجه شد و گفت : تو در اين باره چه نظر ميدهى ؟.
عمر گفت : اين يك مساله مشكلى است ، كه حل آن با ابوالحسن على (عليه السلام ) است .
ابوبكر خواست براى على (عليه السلام ) پيام بفرستد و او حاضر گردد و قضاوت كند، عمر گفت : ميرويم به منزل او تا قضاوت نمايد، همگى ، كه سلمان نيز همراهشان بود به حضور على (عليه السلام ) رسيدند و جريان را گفتند.
على (عليه السلام ) به ابوبكر فرمود: شخصى را مامور كن ، با اين شرابخوار، بروند در خانه هاى مهاجر و انصار بگردند و اعلام كنند كه آيا كسى آيه حرام بودن شراب را براى اين شخص خوانده يا نه ؟
همين كار را كردند، ولى كسى گواهى نداد كه آيه حرمت شراب را براى او خوانده باشد، آنگاه به دستور على (عليه السلام ) او را آزاد نمودند. (501)
192 - پاداش شيعيان راستين
جابربن عبدالله انصارى گويد: روزى در حضور رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) بوديم ، ناگهان پيامبر (صلى الله عليه و آله )به على (عليه السلام ) رو كرد و فرمود:
مى خواهى تو را اى ابوالحسن بشارت بدهم ؟.
على (عليه السلام ) عرض كرد: آرى .
فرمود: اين جبرئيل است ، از ناحيه خداوند خبر ميدهد كه : شيعه و دوست تو داراى هفت خصلت است :
1 - رفق و آرامش در لحظه مرگ 2 - انس هنگام وحشت 3 - نور هنگام ظلمت 4 - امن هنگام فزع و بى تابى 5 - قسط (و كم نياوردن ) در نزد ميزان 6 - عبور در پل صراط 7 - وارد شدن به بهشت قبل از ساير مردم ، در حالى كه نور آنها در پيشاپيش آن ها، جلو آنها را روشن كرده است . (502)
193 - يك آيه اميدواركننده و غرورشكن
يكى از امراء از وزير خود راجع به اين آيه (29 سوره رحمان ) كل يوم هو فى شان : خداوند در هر روزى داراى شانى است سوال كرد، وزير اظهار بى اطلاعى نمود، و از اين كه نتوانسته پاسخ سوال را بدهد، اندوهگين و محزون به خانه آمد.
غلام سياه (با معرفتى ) داشت ، پرسيد: چرا اندوهگين هستى ؟ وزير جريان را گفت ، غلام گفت : من تفسير آيه را مى دانم و براى رئيس بازگو مى كنم اميدوارم كه پاسخ خوبى به رئيس بدهم ، نزد امير رفت و گفت : معنى آيه اين است : شان خداوند است كه شب و روز را يكى بعد از ديگرى مى آورد و مى برد، از دل مرده ، زنده خارج مى كند و از زنده ، مرده بيرون مى آورد، بيمارى را شفا مى دهد، گرفتارى را عافيت مى بخشد، عزيزى را ذليل و ذليلى را عزيز مى كند، ثروتمندى را فقير و فقيرى را ثروتمند مى نمايد.
رئيس از اين پاسخ ، خوشحال شد و گفت : فرجت غنى فرج الله عنك : مشكلى را براى من گشودى ، خداوند مشكلت را برطرف سازد و بعد به او جايزه داد. (503)
194 - شرافت و عزت انسان
سهل بن سعد از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) گويد: جبرئيل نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمد و گفت :
اى محمد آن چه مى خواهى زندگى كن ولى سرانجام مى ميرى ، و آن چه ميخواهى دوست بدار ولى سرانجام از آن جدا خواهى شد، و آن چه مى خواهى عمل كن ، ولى نتيجه عمل تو به خودت باز مى گردد.
و اعلم ان شرف الرجل قيامه بالليل ، و عزة استغاثه عن الناس : و بدان كه شرافت انسان در برخاستن از بستر خواب براى عبادت شب است ، و عزت او در بى نيازى او از مردم است . (504)
195 - اثر نيك نماز
نماز جماعت با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بر پا شده بود، يكى از مسلمانان مدينه ، نيز در نماز شركت مى كرد، اما او در عين حال كه نماز مى خواند، گناه نيز مى كرد، اين مطلب را به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خبر دادند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ان صلاته تنهاه يوما: قطعا نمازاو، سرانجام باعث مى شود كه روزى فرا رسد و او از كارهاى ناشايست دست بردارد. (505)
196 - آقا! ما كه دل و قلب تو را نداريم !
مرحوم حضرت آيت الله العظمى بجنوردى يكى از مراجع تقليد وارسته و زاهد بود كه چند سال قبل در نجف اشرف رحلت كرد.
در آن زمان كه حضرت امام خمينى (مدظله الوارف ) در نجف تبعيد بود، شايع شده بود كه حزب بعث عراق آقازاده آقاى بجنوردى را با عده اى كه دستگير كرده بودند، اعدام نموده است .
يكى از شاگردان امام خمينى (دام ظله ) نقل مى كند: همراه امام به منزل بر مى گشتيم ، در راه فرمودند: منزل آقا بجنوردى كجاست ، عرض كردم داخل اين كوچه ، (منظور امام اين بود كه از آقاى بجنوردى در مورد آقازاده شان ، دلجوئى و احوال پرسى بنمايند).
وقتى به خانه آقاى بجنوردى رسيديم ، به بيرونى منزل رفتيم ، فهميديم هنوز آقاى بجنوردى به منزل نيامده است ، در همان بيرونى منزل نشستيم ، وقتى كه امام سادگى منزل را ديد فرمود: اين خانه از يك عالم هفتاد ساله ما است ، آن وقت (شاه ) به ما مى گفت مفت خور!.
تا اين كه آقاى بجنوردى تشريف آورد، بعد از احوال پرسى ، امام به آقاى بجنوردى گفتند: من وقتى در تركيه بودم به من گفتند كه مصطفى (فرزند امام ) رفته زندان ، من گفتم كه خوب است زندان رفته ، ورزيده مى شود.
وقتى امام اين تعبير را كرد، آقا بجنوردى فرمود: آقا ما كه دل و قلب شما را نداريم .
آن شب امام ، چند مزاح هم كردند مزاحهاى شرعى و لطيف كه انسان وقتى مى شنيد از اندوه بيرون مى آمد. (506)
197 - توجه به همسايه !
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: پس از گم شدن يوسف فرزند حضرت يعقوب (عليه السلام ) فرزند ديگر او بنيامين نيز به مسافرت رفت و برنگشت .
حضرت يعقوب از فراق يوسف ، بسيار اندوهگين شد و فراق بنيامين كه مادر او همان مادر يوسف بود، نيز بر اندوهش افزود، آن قدر گريه كرد كه چشمش آسيب ديد.
روزى در مناجات عرض كرد: خداوندا مرا مشغول رحمت قرار بده ، كه بينائى چشمم رفت ، و فرزندانم نيز رفتند...
خداوند به او وحى كرد: اگر آن دو فرزندش از دنيا رفته باشند در عين حال آنها را زنده مى كنم و به تو باز مى گردانم ولى به يادبياور آن گاه كه گوسفندى ذبح كرديد و گوشتش را بريان نموده و خورديد اما فلانكس كه در همسايگى شما زندگى ميكرد و روزه گرفته بود، از آن گوشت نخورد
(آرى اين ترك اولى را نيز بياد آور).
حضرت يعقوب (عليه السلام ) بعد از اين وحى ، اشخاصى را گمارده بود كه تا يك فرسخى خانه اش ، صبح و شام اعلام مى داشتند كه اگر كسى مى خواهد مهمان گردد، يعقوب او را دعوت مى نمايد، و به اين ترتيب سفره اش براى همه واردين ، گسترده بود. (507)
198 - نهى از خنده قهقهه
امام على (عليه السلام ) فرمود: خنده رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تبسم (لبخند) بود (نه بيشتر از آن ) روزى بر جمعى ازانصار (مسلمانان مدينه ) گذشت ، شنيد آن ها با هم گفتگو مى كنند، و به گونه اى مى خندند كه دهانشان پر مى شود (و خنده قهقهه مى كنند).
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به آن ها فرمود: آرام باشيد، هرگاه كسى از شما، آرزويش او را مغرور ساخت ، و در عمل نيك كوتاهى كرد، برود قبرستان ، و قبرها را بنگرد و عبرت بگيرد: از اين كه پس از مرگ زنده خواهد شد و در روز قيامت براى حساب الهى كشانده مى شود فاذكرو الموت فانه هادم اللذات : به ياد مرگ باشيد، كه درهم شكننده لذتها و خوشى ها است . (508)
199 - ارباب و نوكر!!
در حكايات آمده : اربابى ، نوكرى تنبل داشت ، روزى به او دستور داد برو انگور و انجير خريدارى كن و بياور.
نوكر، سهل انگارى كرد و رفت يكى از اين دو (مثلا انگور تنها) را خريد و آورد. ارباب نوكر را كتك زد و گفت : از اين پس هر وقت از تو كارى خواستم بجاى يك كار، بايد دو كار انجام دهى ، او گفت : چشم .
روزى ارباب ، بيمار شد و به نوكرش دستور داد كه برو دكترى بياور، او رفت و دكتر را با يك مرد ديگر حاضر كرد.
ارباب گفت : اين مرد دوم كيست ؟.
نوكر گفت : اين ، قبركن است ، توبه من گفتى هر وقت يك كار از من خواستى ، دو كار برايت انجام دهم ، اينك فرمان تو را انجام داده ، يك دكتر آوردم با يك قبركن ، كه اگر دكتر تو را خوب كرد كه چه بهتر و گرنه قبركن حاضر است ، و ديگر نيازى به رفتن دوباره براى پيدا كردن قبر كن نيست !!. (509)
200 - چهره خندان امام باقر (عليه السلام )
گروهى به حضور امام باقر (عليه السلام ) شرفياب شدند، ديدند كودكى از آن حضرت بيمار شده ، و امام به او مى نگرد و سخت ناراحت است و آثار اندوه از چهره اش به خوبى ديده مى شود.
با خود گفتند: اگر اين كودك از دنيا برود، ترس آن داريم كه امام باقر (عليه السلام ) را آن گونه بنگريم كه نمى خواهيم او را چنان ببينيم .
اتفاقا چند دقيقه اى نگذشت كه كودك ، جان سپرد، و صداى گريه اهل خانه شنيده شد.
ناگهان ديدند امام باقر (عليه السلام ) با چهره اى بشاش و خندان برخلاف حالت قبل ، از خانه بيرون آمد، و با آنها ملاقات صميمانه كرد.
آن ها به امام عرض كردند خداوند ما را فدايت گرداند، ما آن حالت پر اندوه تو را كه قبلا (هنگام بيمارى كودك ) ديديم ، ترسيديم كه اگر حادثه اى رخ دهد (و كودك از دنيا برود) حال شما به گونه اى شود كه ما را محزون نمايد!.
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: انا لنحب ان نعافى فيمن نحب ، فاذا جاء امر الله سلمنا فيما احب : ما دوست داريم كه در مورد آن كس ‍ كه دوست داريم در عافيت و سلامتى باشيم ، و وقتى كه امر (و قضا و قدر) خداوند فرا رسيد، آن چه را خدا دوست دارد، تسليم آن هستيم .
(وسائل الشيعه ، ج 2 ص 918)
خدا را شكر كه توفيق ، رفيق شد و اين كتاب (شامل 200 داستان ) كه جلد دوم كتاب داستان صاحبدلان است ، به پايان رسيد.
اميد آن كه در پاكسازى و بهسازى ، و پيشرفتهاى اخلاقى و فرهنگى ، آموزنده و سازنده باشد.
الحمدلله رب العالمين
(پايان )

 

fehrest page

back page