داستانهاى تبليغى

شيخ على گلستانى همدانى

- ۱ -


مقدمه:

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين و لعنه الله على اعدائهم اجمعين الى يوم الدين

اما بعد كتاب روش تبليغ در اسلام كه از روايات و احاديث اهل بيت عليهم السلام جمع آورى شده و حاوى داستانها و قضاياى شيرين مى‏باشد.

اميد است براى عموم مورد استفاده قرار بگيرد مخصوصا روحانيون عزيز و محترم كه براى تبليغ دين در ماه مبارك رمضان و در ماه محرم الحرام تشريف مى‏برند بسيار مفيد است چون سعى كردم اقوال معصومين صلوات الله عليهم باشد در ضمن آيات قرآن به مناسبت احاديث جمع آورى كرده‏ام و با اين وسيله خواستم خدمت كوچكى انجام داده باشم شايد مورد توجه امام زمان (عليه السلام) قرار گرفته و خداى سبحان به بركت اين احاديث از لغزشهاى بنده در گذشته و توشه آخرت قرار دهد آمين يا رب العالمين.

قبل از شروع به مطلب خواستم يك موضوعى را من باب تذكر يادآور شوم و آن ثواب و حسنات تبليغ است حديث به اين نحو وارد شده است:

عن امير المومنين (عليه السلام) قال:

بعثنى رسول الله صلى‏الله عليه و آله الى اليمن فقال لى: ياعلى لا تقاتلن احدا حتى تدعوه و ايم الله لان يهدى الله على يديك رجلا خير لك مما طلعت عليه شمس و غربت و لك و لاوه يا على‏(1)

حضرت امير المومنين (عليه السلام) فرمودند:

حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله مرا فرستاد به سوى يمن و فرمودند: اى على كسى را نكشيد و آنها را دعوت كنيد. قسم به خدا به واسطه تو هدايت كند خدا يك نفر از آنها را بهتر است براى تو از آنچه كه مى‏تابد بر او آفتاب و غروب مى‏كند و براى تو است ولايت بر آنها يا على .

اصل قضيه اين حديث از اين قرار است كه در اطراف مكه بتخانه‏هاى زيادى وجود داشت رسول خدا صلى‏الله عليه و آله براى ريشه كن ساختن بت پرستى در سرزمين مكه گردانهايى را به اطراف اعزام نمود تا بتخانه‏هاى اطراف را ويران كنند.

خالد بن وليد به فرماندهى گردانى براى دعوت قبيله حذيمه بن عامر بسوى اسلام رهسپار سرزمين آنان گرديد رسول خدا صلى‏الله عليه و آله دستور داد كه خونى نريزد و از در جنگ وارد نشود چون از زمان جاهليت عموى خالد بن وليد را در يمن كشته بودند و اموالش را به غارت برده بودند خالد كينه آنها را در دل داشت.

بر خلاف قول رسول خدا صلى‏الله عليه و آله با كمال ناجوانمردى فرمان داد دستهاى آنها را از پشت بستند و آنها را به فرمان خالد اعدام كردند اين خبر جنايت خالد به گوش پيامبر صلى‏الله عليه و آله رسيد سخت ناراحت شدند فورا به حضرت على (عليه السلام) دستور داد برود آنجا و خسارت جنگ را بپردازد على (عليه السلام) بقدرى دقت بخرج داد كه قيمت ظرف چوبى كه سگان قبيله در آن آب مى‏خوردند و در برخورد خالد شكسته شده بود پرداخت.

بعد همه سران مصيبت زده را خواست و گفت: آيا تمام خسارت جنگ و خونهاى افراد بى‏گناه بطور دقيق پرداخت شد همگى گفتند: بلى سپس على (عليه السلام) بخاطر اينكه امكان دارد ضررهايى بر آنها وارد شده كه آنان آگاهى نداشته باشند مبلغى بطور رايگان پرداخت و به مكه بازگشت‏(2).

در موقع حركت على (عليه السلام) از محضر مبارك حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله چهار جمله را به على (عليه السلام) موظفه فرمودند:

اول: فرمودند: اى على دعا و نيايش را پيشه خود ساز زيرا دعا غالبا با اجابت همراه است.

دوم: در تمام حالات سپاسگزار و شاكر باش زيرا شكر موجب فزونى نعمت است.

سوم: اگر با كسى پيمان بستى آن را محترم بشمار.

چهارم: از مكر و نيرنگ و فريب دادن مردم بپرهيز زيرا حيله بخود آنان باز مى‏گردد(3).

مطلب ديگر به شما عزيزان محترم از باب اينكه: و ذكر فان الذكرى تنفع المومنين‏(4) و آن مسأله اجتناب كردن از گناه است مخصوصا دروغ و غيبت و بدرفتارى كردن با مردم است.

در اين زمينه يك روايت از حضرت امام صادق (عليه السلام) وارد شده است:

قال الصادق (عليه السلام):

ان الله جعل للشر اقفالا و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب و اشر من الشراب الكذب‏(5).

امام صادق (عليه السلام) فرموده است:

خداوند قرار داده است براى شر قفلهايى را و قرار داده است كليدهاى اين قفلها را شراب و بدتر از شراب دروغ است .

خدا است كه انسان را بى‏نياز مى‏كند نه مردم، انسان لزومى ندارد كه خلاف واقع بگويد تا اينكه به دنيا برسد اگر به اين قصد باشد اصلا به چيزى نمى‏رسد.

زهر است عطايى خلق   هر چند كه روا باشد
حاجت زكه خواهى   جايى كه خدا باشد

و السلام على من تبع الهداى و نهى نفس عن الهدى

قم عش آل محمد صلى‏الله عليه و آله حوزه علميه - على گلستانى همدانى

صفر المظفر سال 1420 قمرى - مطابق خرداد سال 1378 شمسى

عده‏اى بدون پاسخ وارد بهشت مى‏شوند

بحث اول: درباره اعمال است كه اگر عمل انسان خوب باشد در پيشگاه خداوند رو سفيد است و در پيش مردم هم عزيز و محترم و زندگى براى اين شخص بسيار آسان مى‏شود و زندگى اين چنين افراد سهل مى‏شود چون هميشه خدا را در نظر مى‏آورد در اين باره يك روايت بسيار جالب وارد شده است از رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله:

قال النبى صلى‏الله عليه و آله اذا كان يوم القيامه انبت الله تعالى لطائفه من امتى اجنحه فيطيرون من قبور هم الى الجنان يسرحون فيها و يتنعمون كيف شاوا؟

فتقول الملائكه: هل رأيتم الحساب؟ فيقولون ما راينا حسابا.

فيقولون: هل جزتم الصراط؟ فيقولون: ما راينا صراطا.

فيقولون: هل رايتم جهنم؟ فيقولون: ما راينا شيئا.

فتقول: الملائكه من امه من انتم؟ فيقولون: من امه محمد صلى‏الله عليه و آله.

فيقولون: نشدناكم نشدناكم الله حدثونا ما كانت اعمالكم فى الدنيا؟ فيقولون: خصلتان كانتا فينا فبلغنا الله هذه الدرجه بفضل رحمه.

فيقولون: و ما هما؟ فيقولون: كنا اذا خلونا نستحيى ان نعصيه و نرضى باليسير مما قسم لنا.

فتقول الملائكه: حق لكم هذا(6)

حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله فرمود: چون روز قيامت شود خداوند تبارك و تعالى بروياند بالهايى براى طائفه از امت من پس طيران كنند از قبرهاى خود به بهشت در حالى كه سير مى‏كنند در آن و برخوردارند از نعمت آن به هر نحوى كه بخواهد.

پس ملائكه مى‏گويند: آيا حساب را ديديد؟ مى‏گويند: ما حساب را نديديم.

مى‏گويند: آيا از صراط گذشتيد؟ مى‏گويند: ما صراط را نديديم.

مى‏گويند آيا جهنم را ديديد؟ مى‏گويند: ما جهنم را هم نديديم.

پس فرشتگان مى‏گويند: شما از امت كدام پيغمبر هستيد؟ مى‏گويند ما از امت حضرت محمد صلى‏الله عليه و آله هستيم.

ملائكه مى‏گويند: ما شما را قسم مى‏دهيم بخدا كه بيان كنيد كه اعمال شما در دنيا چه بوده؟ مى‏گويند: دو خصلت در ما بود كه خداوند به فضل رحمت خود ما را به اين درجه رسانيد.

ملائكه گويند: آن دو خصلت چه بود؟ گويند: ما هرگاه خلوت مى‏كرديم شرم مى‏نموديم كه خدا را معصيت كنيم و به آنچه خدا بما روزى كرده بود راضى بوديم.

پس ملائكه گويند: كه شايسته و حق شما است.

مومن آن است كه ظاهرش با باطن يكسان باشد چه در خلوت و چه در جلوت بايد براى مومن فرق نداشته باشد.

معصيت خيلى موثر است در زندگى يعنى انسان را گرفتار مى‏كند گناه نكردن سبب مى‏شود كه زندگى انسان براحتى بگذرد.

در زمان بنى اسرائيل مرد گناهكارى بود و از همه نوع معصيت كوتاهى نمى‏كرد او در يكى از مسافرتهاى خود به سر چاهى رسيد و ديد يك سگى از غايت تشنگى زبانش را بيرون آورده و له له مى‏زند و نفس نفس به چاه نگاه مى‏كند مرد گنهكار به حال سگ زبان بسته ترحم كرد و دلش سوخت شال خود را به كفش خود بست و به اين وسيله آب از چاه بيرون آورده به آن حيوان خورانيد و تشنگى او را فرو نشاند و كاملا سيراب نموده و نجاتش داد.

خداوند مهربان به پيامبران زمان وحى كرد كه به آن بنده بگو كارى كه انجام داده‏اى كوشش ترا پذيرفتم و از عمل تو خوشنودم و لذا از سر تقصيرات و گناهانت گذشته و مورد عفو خود قرار دادم مرد عاصى پس از شنيدن جريان خود از كارهاى ناشايسته و قبيح خود نادم و پشيمان شد و از گمراهى بطريق هدايت و راه رستگارى برگشت‏(7).

چيزى بالاتر از اين نيست كه انسان خدمت به ديگران كند دست كسى را بگيرد شما نگاه كنيد يك فرد مرجع عالى قدر شيعه چه اندازه به مردم و به اسلام خدمت مى‏كند و لذا آثار اينها هميشه باقى است.

در روايت منقول است كه خداوند عزوجل به حضرت داود وحى كرد اى داود بشنو از من آنچه را مى‏گويم و حقيقت را به مردم ابلاغ كن هر كس روز قيامت به پيش من يك حسنه بياورد من او را داخل بهشت مى‏نمايم حضرت داود عرض كرد خدايا آن عمل كدام است خطاب رسيد كسى كه غم و غصه بنده مرا رفع نمايد و او را از ناراحتى آسوده كند(8).

بزرگان دين مربيان اخلاق فرمودند: در موقع بگو خدايا ما را يك لحظه بخودمان وامگذار و عاقبت ما را ختم به خير بگردان آنقدر افرادى بودند به مقاماتى نايل شدند ولى در عاقبت گرفتار عذاب الهى شدند و كسانى هم بودند در مرحله اول بيچاره بودند از خط مستقيم دور بودند و گرفتار عذاب خدا بودند ولى اواخر زندگى خداوند بر آنها منت گذاشت و آنها را هدايت كرد و عاقبت بخير شدند در اين زمينه تأييد عرضم.

راهزن در اثر توبه محبوب خدا مى‏شود

از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) منقول است كه فرمود: مردى با خانواده خويش از راه دريا مسافرت كرده و سوار كشتى شدند و در اثر نامساعد بودن دريا كشتى آنان شكسته و خرد شد جمعيتى كه در كشتى بودند همه آنها هلاك و غرق آب شدند جز همسر آن مرد كه روى تخته پاره كشتى قرار گرفته و امواج پيكر او را به لب دريا انداخت زن به جزيره‏اى از جزاير دريا پناهنده شد و در جزيره با مردى كه راهزن بود مصادف گرديد كه شغل او هميشه ناراحت كردن مردم بود.

و در آن جزيره خود را مخفى مى‏ساخت براى اذيت كردن ناگهان چشم گشود و زنى را ديد بالاى سرش ايستاده است گفت: آيا تو انسانى يا جن هستى زن جواب داد از انس هستم راه زن بدون اينكه با او حرفى بزند جلو او نشست و خواست با او عمل خلاف عفت مرتكب بشود.

زن كه خود را در چنگال يك مرد بى‏ايمان و از خدا بى خبر گرفتار ديد مضطرب گرديد راهزن گفت: چرا ناراحتى آن بانوى با ايمان گفت: از خدا ترس دارم دزد گفت: از اين عمل و از اين كار تا حال انجام داده‏ايد زن جواب داد نه بخدا قسم آن مرد گفت: تو اينقدر از خدا ترس دارى در حاليكه تا اين موقع همچو عمل زشت را به جا نياوردى و الان نيز نفرت دارى پس بخدا قسم من از تو اولى ترم كه از خداى خود ترس داشته باشم.

پس از اين از بانو كناره گرفت و بجانب اهل عيال مراجعت نمود و در اثناء راه نفس خود را مورد مذمت قرار داد و توبه كرد و واقعا پشيمان شد از عمل سابق خود.

اتفاقا با راهب نصارا در راه تصادف و برخورد نمود كه آفتاب سوزان بر سر آنان مى‏تابيد آن مرد دير نشين به آن جوان گفت: از خدايت بخواه كه تكه ابرى بفرستد و بر سر ما سايه افكند تا از شدت حرارت خورشيد راحت شويم.

جوان در جواب گفت: من پيش خدا آبرو ندارم زيرا تا حال كار نيك بجا نياوردم و جرات ندارم از خدا چيزى در خواست نمايم.

عابد دير نشين گفت: پس من دعا كنم و تو آمين بگو جوان جواب داد قبول كردم راهب رو بطرف خدا نمود درخواست حاجت خويش كرد جوان نيز آمين گفت فورا به امر پروردگار لكه ابرى در آسمان پيدا شد و! سر آنان سايه افكند و مدتى زير همان ابر راه رفتند و پس از زمانى به سر دوراهى رسيدند و از يكديگر جدا و مفارقت نمودند و هر كدام راه خود را پيش گرفت ناگهان راهب ديد تكه اب بالاى سر آن جوان به حركت در آمد.

عابد گفت: اى جوان تو خوبتر از من بوده‏اى و براى احترام و مقام تو بوده است كه خداوند اين قطعه ابر فرستاده بود خواهش دارم از قصه و سرگذشت خود مرا مطلع ساز.

جوان داستان خود را با آن زن به عابد شرح داد راهب گفت: اى جوان بدان در اثر خوف و ترس كه بخود راه داده‏اى خداوند از سر تقصيرات تو گذشته و ترا آمرزيده و متوجه باش كه ديگر پس از اين به طرف معصيت نروى‏(9).

اينكه حضرت امام صادق (عليه السلام) فرموده است كسى كه از گناه توبه كند مثل اينكه گناه نكرده است همين روايت بود كه ذكر شد آن جوان توبه كرد خداوند تبارك و تعالى هم او را پاك كرد و دعايش مستجاب كرد و در آخرت هم اهل بهشت است و در دنيا در پيش مردم عزيز و محترم و امين مال مردم است اما شيطان قوى است انسان را وادار مى‏كند به معصيت بعد گرفتارش مى‏كند حالا يا به مال يا به مقام شاعر خوب سروده:

آنكس كه بداند و بداند كه بداند   اسب شرف خويش از گنبد گردن بجهاند
آنكس كه بداند و نداند كه بداند   زود بيدار كنش خفته نماند
آنكس كه نداند و بداند كه نداند   لنگ لنگان خرك خويش به منزل برساند
آنكس كه نداند و نداند كه نداند   در جهل مركب ابد و دهر بماند

عبدالله پول حج مستحبى را به فقرا مى‏دهد

علامه حلى در كشف اليقين و علامه نورى در كلمه طيبه حكايتى كه در بغداد اتفاق افتاده نقل مى‏كنند شخصى بنام عبدالله بن مبارك يك سال (در ميان مى‏رفت) به زيارت بيت الله حج مى‏كرد و طواف مى‏كرد و مدت پنج سال در اين امر مشغول بود.

در زمان حكومت مأمون يك وقت بيرون رفت در بعضى از سالها كه نوبت حج او بود پانصد مثقال طلا با خود براشت و متوجه بازار شد كه تدارك سفر حج بنمايد.

پس در خرابه‏اى كه بر سر راه او بود علويه‏اى را ديد كه مرغ مرده را برداشته و پرهاى او را مى‏كند و آن را پاك مى‏كند عبدالله بن مبارك به نزد او آمد و گفت: براى چه اين مرغ مرده را پر مى‏كنى مگر قرآن نخوانده‏اى كه خداوند تبارك و تعالى مى‏فرمايد:

انما حرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير(10)

گفت: مگر نمى‏دانى خوردن ميته حرام است؟

زن علويه گفت: از حال من سوال مكن و مرا به حال خود بگذار و از پى كار خود برو.

عبد الله گفت: از سخن او چيزى بخاطر من رسيد جوياى حال شدم تا اينكه گفت: اى عبدالله بدان كه من زنى سيده و علويه هستم فرزندان يتيم دارم شوهرم از دنيا رفته اين روز چهارم است كه چيزى خوردنى به دست من و بچه‏هايم نيامده است و چون كار به اضطرار رسيد اين مرغ ميته بر ما حلال است و من به غير از اين مرغ مرده چيزى به دست من نيامده اكنون مى‏خواهم آن را پاك كنم براى بچه‏هايم ببرم.

عبد الله گفت: چون اين حكايت را شنيدم از اين علويه با خود گفتم واى بر تو اى عبد الله كدام عمل بهتر از رعايت اين علويه و سادات خواهد بود پس آن علويه را گفتم دامنت را باز كن پانصد مثقال طلا كه داشتم همه را در دامن علويه ريختم و آن سال مكه نرفتم و به منزل خود مراجعت كردم چون حجاج مراجعت كردند من به استقبال ايشان رفتم به هر كس از حجاج مى‏رسيدم مى‏گفتم خداوند حج ترا قبول فرمايد ديدم او نيز به من همين دعا را مى‏نمايد.

و مى‏گويد: اى عبد الله آيا خاطر دارى كه فلان محل با ما چنين و چنان گفتى و مردم بسيار به من همين را مى‏گفتند من تعجب كردم كه امسال به حج نرفتم.

شب در عالم رويا ديدم رسول خدا صلى‏الله عليه و آله را كه فرمود اى عبدالله عجب مدار بدرستى كه چون تو به فرياد علويه و فرزندانش رسيدى من از خداوند متعال درخواست كردم كه ملكى به صورت تو بفرستد براى تو حج بنمايد حالا مى‏خواهى حج بكن و مى‏خواهى حج مكن بعد از اين‏(11).

عمل خوب دو ثمره دارد دنيوى و اخروى ملاحظه فرموديد تاريخ را كه ذكر كرديم كسى كه آخرت را مقدم بدارد او به دنيا هم مى‏رسد ولى اگر بطرف دنيا رفتيم به هيچ كدام نمى‏رسيم آيه قرآن هم اشاره به اين مطلب دارد.

من كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ماله فى الاخره من نصيب‏(12)

ترجمه آيه شريفه: آنها كه فقط براى دنيا كشت كنند تلاش براى بهره‏گيرى از اين متاع زود گذر فانى باشد تنها كمى از آنچه را مى‏طلبند به آنها مى‏دهيم اما در آخرت هيچ نصيب و بهره‏اى نخواهند داشت.

داستان شيرين بلوهر

بلوهر گفته كه شنيده‏ام مردى را فيل مستى در پشت سر بود او مى‏گريخت و فيل از دنبال او شتافت تا اينكه به او رسيد آن مضطرب شد و خود را در چاهى آويخت و چنگ زد بدو شاخه كه در كنار چاه روييده بود پس ناگاه ديد كه در اصل آنها دو موش بزرگ كه يكى سفيد است و ديگرى سياه مشغولند بقطع كردن ريشه‏هاى آن دو شاخ پس در زير پاى خود نظر كرد ديد چهار افعى سر از سوراخ‏هاى خود بيرون كرده‏اند چون نظر به قعر چاه كرد ديد اژدهايى دهان گشوده است كه چون در چاه افتد آن را ببلعد چون سر بالا كرد ديد كه در سر آن دو شاخ اندكى از عسل آلوده است پس مشغول شد بليسيدن آن دو عسل و لذت و شيرينى آن عسل او را غافل نمود از آن مارها كه نمى‏داند چه وقت او را خواهند گزيد و از مكر آن اژدها كه نمى‏داند حال او چون خواهد بود وقتى كه در كام او افتد اين خلاصه داستان بود اما تفسير آن چاه دنيا است كه پر است از آفتها و بلاها و مصيبتها و آن دو شاخ عمر آدمى است و آن موش سياه و سفيد شب و روز است كه عمر آدمى را پيوسته قطع مى‏كند و آن چهار افعى اخلاط چهارگانه‏اند كه به منزله زهرهاى كشنده‏اند سوده و صفرا و بلغم و خون كه نمى‏داند آدمى كه در چه وقت به هيجان مى‏آيد كه صاحب خود را هلاك كند و آن اژدها مرگ است كه منتظر است و پيوسته در طلب آدمى است و آن عسل كه دل باخته او شده بود و او را از همه چيز غافل نموده بود لذتها و خواهشها و نعمتها و عيشهاى دنيا است‏(13).

يك شخص زاهد و متقى ممكن نيست هم از تمام لذتهاى دنيا بهره ببرد و هم نعمتهاى آخرت را برسد.

هر كس كه هواى كوثر دارد   بايد دل از مهر و جهان بردارد
گر مهر و جهان خواهى و كوثرطلبى   محض غلط است خوشه يكسر دارد

ابراهيم جمال و على بن يقطين

يك نمونه تاريخى را ملاحظه فرماييد:

از محمد بن صوفى منقول است كه ابراهيم جمال از على بن يقطين براى انجام بعضى از كارهايش اجازه ملاقات مى‏خواست على بن يقطين از پذيرفتن او امتناع ورزيد از دوستان امام است با اجازه حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) وزير دربار هارون است ولى در اين موضوع كوتاهى كرد اجازه ورود ابراهيم را نداد در همان سال على بن يقطين به زيارت بيت الله مشرف شد هنگامى كه در مدينه اجازه مى‏خواست به خدمت حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) شرفياب بشود در پاسخ با منفى رو به رو شد و نتوانست از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) اجازه ملاقات دريافت كند روز دوم در بيرون منزل با آن حضرت ملاقات نمود و عرض كرد آقا جان تقصير من چه بوده كه ديروز اجازه به من ندادى شرفياب بشوم به حضور شما فرمودند: چرا به برادرت ابراهيم ساربان اجازه ملاقات نداده بودى خداوند سعى تو را نپذيرفت و مورد قبول قرار نخواهد داد مگر اين كه ابراهيم شتربان تو را عفو كند.

عرض كردم يابن رسول الله در اين موقع دستم به ابراهيم نمى‏رسد زيرا من در مدينه و او در كوفه است حضرت فرمود: اگر مايلى من مقدمات آن را فراهم مى‏نمايم و در نيمه شب كه همه چشم‏ها به خواب رفته است خودت تنها به قبرستان بيقع برو بطورى كه كسى از دوستان و غلامان خود آگاه نباشد و در آنجا مركب تندرو و هشيار و مجهز آماده خواهى ديد بر آن سوار شو.

راوى مى‏گويد على بن يقطين شبانه به گورستان بقيع آمد و سوار همان مركب گشت مدتى نگذشت مگر اينكه در كوفه جلو درب منزل ابراهيم ساربان زانو بزمين زد در خانه كوبيد و گفت: على بن يقطين است.

ابراهيم از درون خانه جواب داد و گفت: على بن يقطين در خانه‏ام چكار دارد على بن يقطين گفت اى ابراهيم كار بزرگى پيش آمد كرده است. و او را سوگند داد كه اجازه ورود به او بدهد وقتى كه داخل منزل گشت داستان خود را شرح داد و گفت: مولايم مرا نپذيرفته و اجازه ورود نداده است مگر اين كه تو را راضى كنم و خوشنوديت را بدست بياورم تمنا دارم مرا مورد عفو خود قرار بدهى.

ابراهيم گفت: خدا ترا بيامرزد. على بن يقطين گفت: بايد پايت را به روى رخسارم بگذارى و بصورتم فشار دهى چون با امتناع ابراهيم جمال روبه رو شد دوباره او را قسم داد ابراهيم مقصود او را عملى ساخت و در آنحال على بن يقطين مى‏گفت: خدايا شاهد و گواه باش.

پس از آن سوار شتر شده و همان شب مركب را در مدينه در منزل موسى بن جعفر (عليه السلام) خوابانيد در اين وقت حضرت اجازه ورود داده و با آغوش باز او را پذيرفت‏(14).

آيا ملاحظه فرموديد وقتى كه شخص با تقوى را آگاه كنيد به اشتباهات خود خوشحال مى‏شود و عملا انجام مى‏دهد آن وقت به نتيجه مى‏رسد مثل حر بن يزيد رياحى رضى الله حالت اول او آن چنان بود بعد هم كه خدا در او لطف كرد و حضرت امام حسين (عليه السلام) دعا فرمود رستگار شد يك لحظه بيدارى ايشان را به كجا مى‏رساند.

نمونه يك جوان اهل ايمان و تقوى را ملاحظه فرماييد آيه شريفه ملاك را فقط تقوا دانسته نه مال و منال و نه جاه و جلال و نه علم و اولاد علم هم مقدمه عمل است حاج على بغدادى داراى علم نبود بلكه اهل تقوا بود قرآن كريم مى‏فرمايد:

يا ايهاالناس انا خلقناكم من ذكر او انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفو ان اكرمكم عند الله اتقيكم ان الله عليم خبير(15) اى مردم ما همه شما را از مرد و زنى آفريديم آنگاه شعبه‏هاى بسير و فرق مختلف گردانيديم تا قرب و بعد نژاد و نسب يكديگر را بشناسيد بزرگوارترين شما نزد خدا با تقواترين مردمند و بر نيك و بد مردم كاملا آگاه است.

در سوره ديگر خداوند تبارك و تعالى اجر و مزد شخص صالح و عده و مژده مى‏دهد و افراد گناه كار را وعده عذاب مى‏دهد بلكه عذاب شديد.

توجه شما را به اين آيه جلب مى‏نمايم:

من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوه طيبه و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون‏(16) هر كس از مرد و زن كار نيكى به شرط ايمان بخدا بجاى آورد ما او را در زندگانى خوش و با سعادت زنده مى‏گردانيم و اجر بسيار بهتر از عمل نيكى كه كرده به او عطا كنيم.

جوانى با ايمان به نام جويبر

حالا يك داستان و يك سرگذشتى را براى خواننده عزيز ذكر مى‏كنم ببيند انسان وقتى كه اهل ايمان باشد بكجا مى‏رسد.

يك جوان مومن و پرهيزگار به نام جوبير جوانى است اهل يمانه فقير و چهره سياه و كوتاه قد لكن با هوش است.

آوازه اسلام و ظهور رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله را شنيده بود و لذا يكسره آمد به مدينه از نزديك جريان را ببيند طولى نكشيد اسلام آورد اما چون نه پولى داشت و نه منزلى و نه آشنايى لذا موقتا به دستور حضرت رسول خدا صلى‏الله عليه و آله در مسجد به سر مى‏برد و عده‏اى ديگر هم مثل ايشان بودند تا اينكه به حضرت وحى شد مسجد جاى سكونت نيست اينها را بايد در خارج از مسجد منزل كنند حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله جاى ديگرى درست كرد آنها را منتقل كرد به آنجا كه صفه مى‏گويند آنها را اصحاب صفه مى‏گفتند كه رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله به آنها رسيدگى مى‏كرد.

روزى نظر حضرت به جوبير افتاد گفتگو زندگى و سر سامان جويبر افتاد در جواب عرض كرد: يا رسول خدا به من مگر دختر مى‏دهند كه با اين قيافه و چهره سياهى من و تنگدستى فرمود: خداوند به وسيله ارزش افراد را عوض كرد بسيار افراد محترم بودند در دوره جاهليت اسلام آنها را پايين آورد و بسيار افراد در جاهليت خوار بودند اسلام قدر آنها را بالا برد خداوند تعالى به وسيله اسلام افتخار به نسب و فاميل را منسوخ كرد اكنون همه در يك درجه‏اند مگر كسى كه تقوى او بيشتر است حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به فكر افتاد زندگى براى جوبير تشكيل بدهد.

لذا روزى حضرت امر ازدواج را به او پيشنهاد كرد و دستور داد يكسره به خانه زياد بن لبيد انصارى برود و دخترش را كه ذلفا نام دارد براى خود خواستگارى كند زياد ابن لبيد از ثروتمندان و محترمين مدينه بود وقتى كه جوبير وارد خانه زياد بن لبيد شد گروهى از بستگان قبيله‏اش در آنجا جمع بودند جوبير جلوس كرد و گفت: من از طرف رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله پيامى براى تو دارم حالا محرمانه بگويم يا علنى.

زياد گفت: پيام حضرت افتخار است براى من علنى بگو.

گفت: من را فرستاده دخترت ذلفا را براى من خواستگارى كنم.

زياد گفت: رسول خدا به تو اين موضوع را فرمود.

گفت: عجب است رسم ما نيست دختر خود را جز به هم شأنهاى خودمان بدهيم تو برو و من خود حضور حضرت خواهم رسيد.

دختر (زياد) بنام ذلفا بسيار زيبا بود در زيبايى معروف بود سخنان جوبير را شنيد آمد پيش پدرش تا ماجرا را آگاه باشد گفت: پدر اين مرد چه مى‏گفت؟

پدرش گفت: به خواستگارى تو آمده بود از طرف رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله.

ذلفا گفت: نكند واقعا حضرت فرستاده باشد و رد كردن تو او را تمرد باشد.

زياد گفت چه كنم حالا به نظر شما؟

گفت: به نظر من قبل از آنكه به حضور رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله برسد برو او را به خانه برگردان بعد برو پيش حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله ببينيد قضيه چه بوده، زياد رفت جوبير را به خانه برگردانيد بعد رفت آن حضرت را ديد جريان را گفت: كه جوبير پيامى آورده از طرف شما لكن رسم ما در اين است كه دختران خود را فقط بهم شأنهاى خودمان مى‏دهيم.

حضرت فرمود: به او كه جوبير مومن است و آن خيال كه تو مى‏كنى از ميان رفته مرد مومن هم شان زن مومنه است زياد آمد خانه به سراغ دخترش جريان را نقل كرد، دخترش گفت: به نظر من پيشنهاد رسول خدا را رد نكن من هم به اين امر راضى هستم.

زياد ابن لبيد ذلفا را به عقد جوبير در آورد و مهر او را از مال خودش تعيين كرد و جهاز خوبى براى عروسى تهيه كرد.

زياد گفت: آيا خانه تهيه كرده‏ايد؟ جويبر گفت: چيزى كه من فكر نمى‏كردم اين بود كه روزى داراى زن و زندگى بشوم، رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله ناگهان آمد چنان گفت: زياد تمام لوازم عروسى و خانه را فراهم كرد بدون اينكه جوبير با خبر شود وقتى كه چشمش افتاد به آن خانه و لوازمش گذشته به يادش آمد كه اول در چه حال بوده حالا چه وضعى دارد كه اول نه مالى نه حسب و نسبى داشت خداوند! وسيله اسلام اين همه نعمت داده است من چقدر بايد خدا را شكر كنم به گوشه‏اى از اطاق رفت و به تلاوت قرآن پرداخت.

يك وقت به خود آمد كه نداى اذان صبح به گوشش رسيد آن روز را به شكرانه نعمت نيت روزه كرد وقتى كه زنان به سراغ ذلفا رفتن او را بكر يافتند معلوم شد كه جبير نزديك او نيامده قضيه را از پدر پنهان داشتند دو شبانه روز ديگر به اين نحو گذشت سر و صدا به خانواده عروس پيدا شد كه شايد جبير توانايى جنسى ندارد و احتياج به زن ندارد ناچار به زياد ابن لبيد اطلاع دادند كه جريان از اين قرار است زياد هم به رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله خبر داد.

حضرت جوبير را خواست و به او گفت: مگر ميل به زن ندارى گفت: بلكه شديدتر است، فرمود: پس چرا تا حال پيش عروس نرفته‏اى، گفت: وقتى كه توى اطاق رفتم اين همه نعمت را در خودم ديدم حالت شكر در من پيدا شد لازم دانستم قبل از هر چيزى خدا را شكر و عبادت كنم از امشب نزد همسرم خواهم رفت جريان را حضرت به آنها خبر داد.

بعد جهاد پيشامد كرد جوبير زير پرچم اسلام در آن جهاد شركت كرد و شهيد شد بعد از شهادت جوبير زنى به اندازه ذلفا خواستگارى نداشت براى هيچ زنى به اندازه ذلفا حاضر نبودند پول خرج كنند(17).

پس معلوم و روشن شد از سرگذشت از اين جوان با ايمان و متقى كه عملش را هم در زندگى ديد و هم بعد از مردن كه شهادت بر او نصيب شد و وارد بهشت مى‏شود پس ثمره تقوى را خواننده عزيز فهميديم.