داستانهاى تبليغى

شيخ على گلستانى همدانى

- ۴ -


چهار چيز براى چهار چيز است

قال النبى صلى‏الله عليه و آله خلق اربعه لاربعه:

المال للانفاق لا للامساك و العلم للعمل لا للمجادله و العبد للتعبد لا للتعظيم و الدنيا للعبره لا للعماره‏(56)

رسول گرامى فرموده است: چهار چيز خلق شده براى چهار چيز:

اول: مال براى انفاق است نه براى حفظ كردن و نگه داشتن.

دوم: علم و دانش براى عمل است نه براى مجادله.

سوم: بنده‏هاى خدا براى اطاعت بندگى است نه براى تكبر و بزرگى.

چهارم: دنيا براى عبرت است نه براى عمارت و تشريفات.

ندبه امام زين العابدين (عليه السلام) را توجه فرماييد:

اين السلف الماضون و الاهلون و الاقربون و الاولون و الاخرون و الانبياء و المرسلون طحنتهم و الله المنون و توالت عليهم السنون و فقدتهم العيون و انا اليهم صائرون فانا لله و انا اليه راجعون اين من شق الانهار و غرس الاشجار و عمر الديار الى آخر ندبه امام سجاد (عليه السلام)(57).

كجا رفتند گذشتگان و اهل خويشان و اولين و آخرين و پيغمبران و مرسلين. بخدا سوگند كه آسياى مرگ بر ايشان بگشت و ساليان جهان بر ايشان گذشت و از چشمها ناپديد شدند و همانا ما نيز بسوى ايشان بگشت و ساليان جهان بر ايشان رويم و به آنها ملحق شويم، پس به درستى كه ما از آن خداونديم كه از كمند بندگى او در بنديم پس به درستى كه بسوى پاداش و جزا دادن او رجوع كنندگانيم، كجا رفتند آنها كه نهرها بشكافتند و آبها جارى ساختند و درختنها بنشاندند وخانه‏ها آباد كردند آيا آثار آنها ناپديد نگشت، الى آخر دعاى ندبه.

حضرت عيسى (عليه السلام) همراه با رفيق دنيا پرست

شخصى با حضرت عيسى (عليه السلام) همسفر شد تا به كنار آبى رسيدند سه قرصه نان داشتند دو تاى آن را با هم خوردند و يكى ديگر را در آن محل گذاردند و براى خوردن آب بر سر نهر رفتند بعد از ساعتى حضرت سراغ آن گرده نان را گرفتند، گفت: اطلاعى ندارم پس هر دو از آنجا راه افتادند رفتند، اتفاقا آهويى با دو بچه آهو به نظر حضرت عيسى (عليه السلام) در آمدند آن حضرت يكى از آن دو آهوى بچه را طلبيد به فرمان حق تعالى آن آهو اجابت كرد به خدمت حضرت آمد آن حضرت آن را ذبح نمودند و كباب و بريان كردند به اتفاق رفيق ميل كردند.

بعد از آن، حضرت خطاب به آن آهو بره كشته شده كردند و فرمودند: قم باذن الله، بلند شو به اذن خدا آهو بره زنده شد و رفت.

حضرت با رفيق خود راهى شدند بعد حضرت فرمود: بحق آن خدايى كه اين آيه بزرگ را به تو نشان داد بگو كه آن قرص نان را كه برداشت گفت: نمى‏دانم (انسان گرفتار دنيا است و مال دنيا، ببينيد اين شخص چقدر و چند دفعه دروغ بگويد شايد به دنيا برسد) خلاصه پس از آن دوباره راهى شدند رسيدند به روى آب روان و يا رودخانه حضرت عيسى (عليه السلام) دست آن رفيق را گرفت به روى آب روان گشتند.

چون از آن آب گذشتند حضرت فرمود: از تو سوال مى‏كنم بحق آن خدايى كه اين معجزه را به تو نشان داد آن گرده نان را كه برداشت، باز گفت: نمى‏دانم و خبر ندارم، از آنجا نيز عبور كردند در بيابان نشستند حضرت عيسى پاره خاك فراهم فرمود و امر كرد: كن ذهبا باذن الله يعنى: طلا بشويد به اذن خداوند تعالى، آن خاك و ريگ به فرمان الهى طلا گرديد، آن حضرت آن طلا را سه قسمت فرمود، يك قسمت را خودش برداشت، قسمت ديگر را به رفيق داد، قسمت سوم را فرمود براى كسى گذاشتم كه آن گرده نان را برداشته باشد.

مريض حريص گفت: من برداشتم، حضرت عيسى وقتى اين جريان را ديدند هر سه قسمت را به او دادند و از او جدا شدند آن مرد با آن سه قسمت طلا در بيابان ماند كه دو نفر ديگر به او رسيدند و به طمع آن مال خطير به دنبال او افتادند و قصد كشتن او را نمودند ناچار زبان ملايمت گشودند و گفتند: اين سه قطعه طلا را تقسيم مى‏كنيم هر كدام يك قطعه برداشتند.

چون به منزل رسيدند، يكى از رفقا را براى خريد نان به قريه نزديك فرستادند رفيقى كه براى تهيه نان رفته بود با خود فكر كرد كه طعام را با زهر مسموم كند و به خورد دو رفيق خود بدهد و هر سه قطعه طلا را تصرف نمايد و همين عمل را انجام داد.

اتفاقا آن دو رفيق هم در بيابان نقشه قتل او را طرح كردند كه وقتى آمد او را بكشند و تمام طلاها را تصرف كنند، چون آن رفيق، آن دو نفر آمد او را كشتند سپس بدون اطلاع از جريان طعام مسموم، از آن طعام خوردند و هر دو مسموم شدند و مردند و آن سه قطعه طلا و سه جنازه كشته شده در بيابان افتاده بود.

بار ديگر حضرت عيسى (عليه السلام) با حواريين از آن طرف عبورشانافتاد و آن سه قطعه طلا و سه جنازه را ملاحظه كردند حضرت عيسى صورت بطرف اصحاب خود كرد و حكايت آنها را نقل فرمود، بعد از آن فرمودند: هذه الدنيا فاحذروها، يعنى اين است دنيا پس دورى كنيد از آن دنيا و دل به آن نبنديد كه نتيجه بعدى گرفتارى است كه ملاحظه فرموديد، كه دل بستن به دنيا چه عاقبت بدى بوجود آورد(58).

روى ان رسول الله صلى‏الله عليه و آله مر بمجنون، فقال: ماله؟ فقيل: انه مجنون. فقال صلى‏الله عليه و آله بل هو مصاب انما المجنون من اثر الدنيا على الاخره‏(59)

روايت شده بر اينكه حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله نظر مباركشان افتاد به يك مجنونى، بعد فرمودند: چه شده به اين بنده خدا؟

عرض كردند: او ديوانه است.

حضرت فرمودند: بلكه او مصيبت زده شده است، ديوانه آن كسى است كه آخرت خود را فداى دنيا كند، به عبادت ديگر اگر كسى آخرتش را فداى دنيا كند يعنى تقوى و دين خود را از دست داده است و حال آنكه بزرگان دين فرمودند: دل به اين دنيا نبنديد و يا اينكه لقمان حكيم به فرزند خود ضمن يك موعظه فرمودند: اى فرزند من دنيا را مثل يك پل قرار دهيد كه از آن عبور كنيد نه آنكه خودت را فداى دنيا كنيد.

بيان حضرت على (عليه السلام) درباره دنيا

على (عليه السلام) درباره دنيا چه فرموده؟

مى‏فرمايد: و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلته و ان دنياكم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده تقضمها ما نعلى و لنعيم يفنى و لذه لا يبقى‏(60)

قسم بخدا اگر داده شود به من هفت آسمان و آنچه در زير آسمانها است از زمين هفتگانه براى آنكه مخالفت دستور خدا را نمايم درباره مورچه‏اى به اينكه پوست جويى را از او بگيرم هرگز حاضر نخواهم گرديد زيرا دنياى شما در نزد من پستر است از يك برگ سبزى كه در دهن ملخى باشد و او را بخورد.

على را با نعمتى كه فانى مى‏شود و لذايذى كه باقى نمى‏ماند چه كار است‏(61).

ابورافع خزانه‏دار على (عليه السلام)

در زمانى كه ابورافع خزينه‏دار امير المومنين بود ايام عيدى فرا رسيد، ام كلثوم دختر حضرت امير المومنين (عليه السلام) به نزد و آمد، گفت: اين گردنبندى كه در خزينه است به من عاريه بده تا فردا كه همه زنان زينت مى‏كنند به گردن اندازم بعد به تو برگردانم.

ابو رافع گفت: مى‏ترسم تلف شود و از بين برود، جواب پدرت على را چه بگويم، گفت: ضمانت مى‏كنم كه اگر تلف شد از عهده برايم خلاصه گردنبند را گرفت، به گردن آويخت روز عيد پدرش على (عليه السلام) آن را در گردن ام‏كلثوم ديد، فرمود: ام كلثوم مثل اينكه گردنبند از بيت المال است.

وى گفت: آرى از ابورافع به عاريه مضمونه گرفتم تا روز عيد داشته باشم بعد به او برگردانم، فرمود: مگر تمام زنان مسلمانان اينطور است چنين كردند و گردنبندى دارند كه تو مى‏خواهى بپوشى فورى ببر آن را رد كن اگر با ضمانت نگرفته بودى اول دست زنى كه در خلافت من بريده مى‏شد دست تو بود كه به عنوان سرقت مى‏بريدم.

بعد به ابورافع هم اعتراض شديدى كرد كه خزينه‏دار مسلمانان هستى به چه جهت گردنبندى كه از آن همه مسلمين است به كسى مى‏دهى اگر ديگر باره اين عمل تكرار بشود تو را مجازات مى‏كنم‏(62).

خشم امير المومنين على (عليه السلام) از عمر

مردى نزد عمر بن خطاب بر على (عليه السلام) اقامه دعوا كرد در حالى كه على (عليه السلام) نيز در مجلس حضور داشت در اين هنگام عمر رو به على (عليه السلام) كرد و گفت: يا اباالحسن برخيز: دوشادوش مدعى بنشين، على (عليه السلام) برخاست و در كنار مدعى نشست و طرفين دعوى و دفع حجتهاى خويش را تقرير كردند تا كار محاكمه به پايان رسيد و مدعى از پى كار خود روان شد و على (عليه السلام) بجاى اول بازگشت.

در اين موقع عمر آثار خشمى در سيماى على (عليه السلام) ديد و براى كشف علت گفت: آيا پيشامد ناگوارى داشتى؟

على (عليه السلام) فرمود: آرى.

بعد فرمود: موجب ناگوارى آن بود كه تو مرا در حضور مدعى با كنيه خطاب كردى در صورتى كه حق آن بود كه مرا به نام مى‏خواندى و امتيازى ميان من و او قائل نمى‏شدى.

عمر چون اين سخن را شنيد على (عليه السلام) را در آغوش كشيد و صورتش را بوسيد زياد بوسه زد و گفت: پدرم فداى شما باد كه خدا ما را در پرتو وجودتان هدايت فرمود و از ظلمت به نور آورد(63).

حضرت على (عليه السلام) در محكمه و قضاوت عمر

بعد از رحلت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله على (عليه السلام) ندا كرد هر كس را بر عهده رسول خدا دينى و يا امانتى باشد از من بخواهد تا ادا كنم و هر كه مى‏آمد و طلب مى‏كرد از قرض يا غير قرض حضرت گوشه مصلى خود را برميداشت اگر حق مى‏بود موافق طلب او در زير مصلى مى‏بود و به آن شخص مى‏داد و اگر خلاف بود معلوم مى‏شد.

چون اين خبر فاش شد عمر به ابى بكر گفت: كه ما را در اين باب فكرى بايد كرد كه نام ما پست شد، بعد از آنكه مشورت شد با هم قرار دادند كه ابوبكر نيز ندا كند منادى ابى بكر ندا كرد و چون خبر به على (عليه السلام) رسيد فرمود: زود باشد پشيمان شوند، پس روز ديگر اعرابى آمد از جانشين رسول الله پرسيد و نشانش دادند بطرف ابى بكر، اعرابى از او پرسيد تو وصى رسول الله و خليفه او هستيد؟ گفت: بلى چه مى‏خواهى؟ گفت: هشتاد ناقه كه رسول خدا صلى‏الله عليه و آله ضامن شده بوده؟ گفت: اگر تو خليفه رسول خدا بودى مى‏دانستى كه چه ناقه و چرا ضامن شده بود كه هشتاد ناقه سرخ موى و سياه چشم بدهد بايد داد يا ترك اين دعواى بايد نمود، ابوبكر به عمر گفت: در جواب فكرى كن، عمر گفت: اعرابى جاهل مى‏باشد.

از او طلب گواه كنيد، ابوبكر طلب گواه كرد، اعرابى گفت، مثل من كسى بر پيغمبر شاهد مى‏تواند گرفت، بخدا قسم تو نه وصى پيغمبر و نه خليفه رسول صلى‏الله عليه و آله و از آن مجلس ناراحت بلد شد بيرون آمد سلمان او را ديد از جريان او بااطلاع شد گفت: بيا تو را به وصى رسول صلى‏الله عليه و آله نشان دهم.

چون به خدمت آن حضرت رسيد گفت: انت وصى رسول الله صلى‏الله عليه و آله حضرت فرمود: بلى، منم وصى رسول خدا، چه مى‏خواهى؟

اعرابى حرف خود را تكرار و اعاده كرد، حضرت فرمود: مسلمان شديد تو و اهل تو خويشان تو، اعرابى چون اين را شنيد پاى حضرت را بوسه كرد و گفت: شهادت مى‏دهم كه تو وصى رسول خدا هستيد و خليفه الله هستى.

چون بين من و رسول الله اين شرط شده بود و ما همگى مسلمان شده‏ايم پس آن حضرت امام حسن را طلبيده، گفت: با سلمان برو به فلان وادى و ندا كن و بگو يا صالح چون جواب بشنوى بگو كه اميرالمومنين فرمود: كه هشتاد ناقه كه رسول خدا صلى‏الله عليه و آله ضامن شده به اين اعرابى تسليم نماييد.

و چون حضرت امام حسن با سلمان و ديگر مردمان رفتند و آن حضرت ندا فرمود: جواب شنيد، اطاعت و در اين حال زمام ناقه از سنگ بيرون آمد حضرت امام حسن آن را گرفته بدست اعرابى داد و شتران به همان هيئت بيرون آمدند هشتاد عدد تمام شد و اعرابى آن را تمام تصرف كرد و راه قبيله خود پيش گرفت‏(64).

سگ، دشمن حضرت على (عليه السلام) را پاره كرد

از ابى هريره منقول است كه صبح با رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله نماز خوانديم حضرت رو به اصحاب كرده بود صحبت مى‏فرمودند، كه مردى از انصار رسيد، گفت: يا رسول الله گذار من بر در خانه فلان شخص افتاد كه سگى دارد سر راه من گرفته جامه مرا پاره كرده و ساق مرا مجروح ساخته مرا از نماز صبح محروم كرد.

روز ديگر شخص ديگر آمد و به همان طريق شكوه كرد از آن سگ كه جامه مرا پاره كرده و ساق مرا مجروح كرده و به نماز نرسيدم و ناراحت شدم.

حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله برخاسته متوجه منزل آن شخص شد، فرمود: سگ عقور را بايد كشت چون به در خانه رسيد در را بكوفت، صاحب خانه بيرون آمد گفت: يا رسول الله چه چيز شما را به خانه من آورده و حال آنكه من بر دين شما نيستم اگر كارى با من بود دستور مى‏داديد من مى‏آمدم من چه شخصى هستم كه شما منزل من بياييد.

حضرت فرمود شما سگى درنده داريد و هر روز يكى را مجروح مى‏سازد او را بياوريد من او را به قتل برسانم آن مرد به خانه دويد ريسمانى در گردن سگ كرده كشان كشان بيرون آورد چون چشم آن سگ به رسول الله صلى‏الله عليه و آله افتاد به قدرت الهى به زبان آمد و گفت: السلام عليك يا رسول الله، چه چيز شما را به اينجا آورده و سبب قتل من چيست؟ حضرت فرمودند: ديروز فلانى را، امروز فلانى را جامه دريده، پاهاى ايشان را مجروح نموده‏ايد و از نماز ساخته‏ايد.

آن سگ به زبان فصيح گفت: يا رسول الله مرا كار به مومنان نيست و اين شخص از جمله منافقان و دشمنان امير المومنين هستند چون به خانه خود مى‏روند پسر عم تو را ناسزا مى‏گويند و سب مى‏كنند و اگر آنها چنين نبودند معترض نمى‏شدم لكن آنها را به قدر امكان ايذا مى‏كنم.

چون رسول خدا صلى‏الله عليه و آله اين كلمات را از آن حيوان شنيد به صاحب سگ سفارش نمود با محبت رفتار نمايد.

حضرت حركت كرد و خواست كه برگردد آن مرد بدست پاى حضرت افتاد و گفت: يا رسول الله سگ من شهادت به رسالت تو داده باشد من كمتر از سگ باشم كه به شما ايمان نياورم يا رسول خدا دست مبارك را به من بدهيد تا مسلمان شوم دست حضرت را گرفت و شهادتين را به زبان جارى كرد و گفت: اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان على ولى الله و جميع آنهايى كه در خانه بودند همگى مسلمان شدند(65).

يك حيوان درنده دشمنان على بن ابى طالب را پاره مى‏كند و دوستان آن بزرگوار را اذيت نمى‏كند.

ما كه در زبان مى‏گوييم يا امير المومنين ما شيعه و دوستان شما هستيم اما كردار ما يا رفتار ما و يا عملكرد ما و يا قول و مطابق با روش آن بزرگوار نباشد و ما را به عنوان يك نفر شيعه نپذيرد روز قيامت تكليف ما چه مى‏شود بايد فكرى كرد اگر در زندگى اشتباهاتى بوده باشد تجديد نظر كند و كارى كند بعد از مردن على (عليه السلام) قبول فرمايد كه ما شيعه هستيم نه تنها اين باشد بلكه با اخلاق ديگران را هم هدايت كنيم و به مردم بفهمانم كه شيعه على (عليه السلام) كدام كس و چه كسانى هستند، شما آقايان هستيد كه مردم را بيدار مى‏كنيد اگر شما علماء و اهل علم و طلاب موعظه نكنيد مردم روشن نمى‏شوند.

شما مبلغين هستيد كه در راه خداوند سبحان جهاد مى‏كنيد و فوق العاده زحمت مى‏كشيد قلم شما، قدم شما، زبان شما، درس است براى مردم، شما هستيد كه خدا را و ائمه را و حلال و حرام را به مردم معرفى نموده‏ايد خدا آن روز را نياورد بين ما طلبه‏ها و مردم فاصله افتاده باشد البته ملت ما بسيار مردمان شريف هستند نسبت به دين و قرآن و به علماء علاقه دارند بنده يك فرد طلبه ناچيزى هستم شما آقايان رهبر و خدمتگزار ملت هستيد مومنين هم پيرو شماها هستند خداوند همه ما را جزء سربازان حضرت ولى عصر (عليه السلام) قرار بدهد.

شير به ديدن حضرت على (عليه السلام) آمد

روايت شده از منقذ اسدى كه شبى در خدمت على (عليه السلام) بودم كه نيمه شعبان بود حضرت بر استرى سوار براى كار ضرورى به محلى مى‏رفت در اثناى راه در موضعى فرود آمد خواست كه وضو سازد من عنان استر را داشتم، ديدم كه استر گوش‏ها را تيز كرده است و ناراحت است من از نگاهداشتن او عاجز شدم، حضرت پرسيد چه شده؟ گفتم: استر چيزى به نظرش آمد بى تاب است، حضرت نگاه كرد فرمود: سبعى است (درنده)، بخدا قسم ذوالفقار برداشته چند قدمى پيش نهاد نعره بر آن درنده زد چون شيرى ديده شد و صداى آن حضرت را شنيد پيش آمد و سر در پيش انداخت حضرت دست مبارك را دراز كرده موى گردنش را گرفت و فرمود: كه تو نمى‏دانى من اسد الله و حيدرم قصد استر من كرده‏اى؟

شير متكلم شده به زبان فصيح گفت: يا امير المومنين هفت روز است كه شكار بدست من نيامده و گرسنگى مرا بى طاقت كرده بود سياهى شما را از دو فرسخى ديدم با خود گفتم: بروم شايد كه در اين جمع نصيبى باشد و شكمى سير نمايم و لكن خداوند بر ما سباع و وحوش گوشت دوستان و تو و عترت تو را حرام گردانيده است و بر دشمنان شما سگان شام را مسلط نموده‏اند.

آن حضرت دست بر پشت آن شير مى‏كشيد و او ذليلانه حرف مى‏زد تا آنكه گفت: يا ولى الله الجوع، الجوع يعنى: گرسنگى بر من زور آورده است، امام (عليه السلام) دست بر آورد گفت: خدايا روزى اين را بدهيد به محمد و آله، فورا ديدم چيزى نزد آن شير حاضر شد و به خوردن آن مشغول شد و چون فارغ گشت حضرت از او پرسيد: مسكن تو كجاست؟

جواب داد كه در كنار رود نيل، پرسيد: كه در اين مكان چه مى‏كنى؟ گفت: يا ولى الله به قصد زيارت تو از مكان خود متوجه حجاز شدم و در آنجا مرا به كوفه نشان دادند و اين بيابان را طى كردم به اميد پا بوسى تو الان اجازه مى‏خواهم برگردم كه دو پسر و زنى دارم از من بى خبرند، حضرت چون اجازه داد، گفت: يا امير المومنين در اين شب (به قادسيه) مى‏روم كه سنان ابن وابل شامى كه در دشمنان تو است در جنگ صفين فرار كرده است خداوند او را طعمه من قرار داده كه از گوشت او توشه راه كنم بعد حضرت را دعا كرد.

منقد اسدى مى‏گويد من تعجب نمودم حضرت ديد كه من متحير هستم، فرمود: اى منقد اسدى از اين حال تعجب نمودى، بدان خدايى كه دانه را مى‏روياند اگر آنچه از معجزات كه رسول الله مرا تعليم نموده ظاهر سازم خلق به ضلالت مى‏افتد.

پس متوجه قادسيه شديم اول نماز صبح رسيديم غوغا در ميان مردم بود كه سنان ابن وابل را يك شيرى برد بعد از شير شنيدم از براى مردم نقل كردم و مردم آمدند خاك قبر حضرت را بوسيد و بر صورت مى‏ماليد(66).

پيامبر صلى‏الله عليه و آله خدا را به على (عليه السلام) قسم مى‏دهد

از سلمان نقل شده كه روزى بر رسول خدا صلى‏الله عليه و آله وارد شدم ديدم در حال سجده خدا را به على (عليه السلام) قسم مى‏دهد كه خدايا قسم به على، مى‏دهم تو را گناهانى كه بر دوش من است سبك گردان.

سلمان مى‏گويد: تعجب كردم گفتم: خدا را به حق على قسم مى‏دهى؟

فرمود: اگر مى‏خواهى مقام على (عليه السلام) براى تو ظاهر شود بقيع برو صدا بزن بندار چون او را ديدى مقام على را سوال كنيد.

سلمان مى‏گويد: رفتم صدا زدم بندار ناگاه شخصى عظيم الجثه در كنار خودم ديدم ايستاده، پرسيدم از او، گفت: يهودى هستم از اهل مدينه لكن در دل محبت على (عليه السلام) را داشتم هر روز در راه على (عليه السلام) مى‏ايستادم زيارت كنم روزى گفتند: على در مسجد است رفتم در محازى درب مسجد ايستادم شايد زيارت كنم، تا رسيدم درب مسجد على (عليه السلام) نگاهى به من كرد مثل اينكه مى‏دانست نظر من ديدن او است زيارت كردم رفتم، تا اينكه از دنيا رفتم در حال كفر و مرا به آتش مبتلا نمودند و لكن آتش از من دور است و به من صدمه‏اى وارد نمى‏آيد چون محبت على (عليه السلام) در دل داشتم و به محبت آن بزرگوار از دنيا رفتم‏(67).

جواب دادن حضرت على (عليه السلام) به گوسفندى كه از سگ حامله شده

از مرحوم شيخ بهايى رحمه الله كه در شهر مشهد مدفون است نقل شده است كه: عربى آمد خدمت حضرت على (عليه السلام) سوال كرد بر اينكه يك سگى با گوسفندى وطى كرد و بچه متولد شد آيا حكم او چيست؟ حضرت فرمودند: اگر گوشت مى‏خورد او سگ است گوشت او حرام است و نجس، اگر علف مى‏خورد او گوسفند است و گوسفند او پاك است و حلال، عرض كرد: گاهى گوشت مى‏خورد و گاهى علف فرمود: اگر بدن او پشم آورده و شبيه به گوسفندى است پاك است و اگر مو آورده حرام است و نجس، عرض كرد: بعضى از بدن او پشم دارد و شبيه به گوسفند است و بعضى از بدن او مو دارد و شبيه به سگ است، فرمودند: در موقع خوابيدن صاف به روى زمين مى‏خوابد گوسفند است و اگر با قفا مى‏خوابد و مى‏نشيند سگ، عرض كرد: گاهى صاف مى‏خوابد و گاهى با قفا مى‏خوابد، فرمودند: اگر در جلو گله يا وسط راه مى‏رود گوسفند است و اگر عقب گله راه مى‏رود سگ است، عرض كرد. گاهى عقب گله و گاهى جلو يا وسط گله راه مى‏رود، فرمودند: در وقت بول كردن به طرف زمين خم مى‏شود و گوسفند است و اگر پاى خود را بلند مى‏كند سگ است، عرض كرد: گاهى خم مى‏شود و گاهى پاى خود را بلند مى‏كند بول مى‏كند، فرمودند: در موقع آب خوردن آب را مى‏مكد گوسفند است و اگر آب را با زبان بر ميدارد سگ است، عرض كرد: گاهى مى‏مكد و گاهى آب را با زبان بر ميدارد، فرمودند: سر او را ببريد و شكمش را پاره كنيد اگر داراى شكمبه باشد پاك است حلال و اگر فاقد شكمبه باشد حرام است و گوشت او نجس است.

فضايل على (عليه السلام) را كه نمى‏شود بيان كرد ولى هر كس به اندازه خود كه شناختى پيدا كرده است بايد به قلم بياورد تااينكه حق آن بزرگوار ادا بشود جايى كه على (عليه السلام) معلم جبرئيل باشد ماها مى‏توانيم مقام و مرتبه او را بيان كنيم؟

از شنيدن يك داستان توجه شما را به آن جلب مى‏نمايم.

حضرت على (عليه السلام) استاد جبرئيل است

مرحوم سيد جزايرى مى‏نويسد روزى جبرئيل (عليه السلام) خدمت رسول الله صلى‏الله عليه و آله مشرف بود كه حضرت امير المومنين (عليه السلام) وارد شد.

جبرئيل بجهت احترام آن حضرت برخاست رسول خدا صلى‏الله عليه و آله به جبرئيل فرمودند: اتقوم لهذا الصبى قال نعم ان له على حق تعليم آيا بر مى‏خيزى براى اين طفل؟ عرض كرد بلى زيرا كه على (عليه السلام) حق تعليم نسبت به من دارد حضرت فرمود كدام است عرض كرد وقتى كه خداوند عالم مرا خلق كرد فرمودند: من انت و ما اسمك و من انا و ما اسمى خداوند فرمود تو كيستى و اسم تو چيست و من كه هستم و اسم من چيست؟

تو خداى بزرگ هستى و اسم تو جليل است و من بنده ذليل هستم و اسم من جبرئيل است، حضرت فرمود: عمر تو چقدر است عرض كرد: من حساب عمر خود را ندارم وليكن ستاره‏اى در گوشه عرش هر سى هزار سال يك مرتبه طلوع مى‏كند و بعد غروب مى‏نمايد و من تا بحال سى هزار مرتبه اين ستاره را ديده‏ام‏(68).

علم خوب است يا مال؟ (از نظر على (عليه السلام))

در روايت وارد شده كه ده نفر با هم، هم قول شدند گفتند مى‏رويم و از على بن ابيطالب سوال مى‏كنيم اگر جواب همه ما را يكى داد مى‏فهميم فضلى ندارد ولى اگر هر يكى از ما را از مساله واحد بنوع مخصوص جواب داد مى‏فهميم كه رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله راست فرموده: انا مدينه العلم على بابها من شهر علم هستم و على (عليه السلام) در آن شهر است.

پس شخص اول آمد و سوال كرد يا على علم بهتر است يا مال؟ حضرت فرمودند: علم بهتر است يا زيرا كه علم ميراث انبيا است و مال ميراث قارون و فرعون و هارون و شداد است.

دومى آمد سوال كرد يا على علم بهتر است يا مال؟ حضرت فرمود: علم براى اين كه علم تو را حفظ مى‏كند و مال را بايد تو حفظ كنى او رفت.

سومى آمد سوال كرد يا على علم خوب است يا مال؟ حضرت فرمودند: علم زيرا براى عالم دوستانى فراوان است و براى صاحب مال دشمن فراوان است سومى كه رفت.

چهارمى آمد سوال كرد يا على علم خوب است يا مال؟ علم بهتر است زيرا از علم هر چه بردارى و صرف كنى زياد مى‏شود ولى از مال بردارى كم مى‏شود او رفت.

پنجمى آمد و سوال كرد ياعلى علم خوب است يا مال؟ فرمودند: علم بهتر است زيرا كه شخص مالدار بخيل و لئيم ناميده مى‏شود ولى شخص عالم را با عظمت و بزرگى ياد مى‏شود پس او رفت.

ششمى آمد و سوال كرد يا على علم خوب است يا مال؟ فرمودند: علم زيرا كه مال را دزدان به دنبال است كه برسند مى‏ربايند اما براى علم اين وحشت و ترس نيست او رفت.

هفتمى آمد و سوال كرد يا على علم خوب است يا مال؟ فرمودند: علم زيرا كه مال بمرور ايام كم و كهنه مى‏شود و پوسيده مى‏شود اما علم هر چه زمان بگذرد كهنه و پوسيده نمى‏شود.

هشتمى آمد و سوال كرد يا على علم خوب است يا مال؟ فرمودند: علم براى اينكه مال همراه صاحبش بوده تا هنگام مرگ ولى علم هم در حال حيات و هم در حال ممات همراه صاحبش خواهد بود.

نهمى آمد و سوال كرد يا على علم خوب است يا مال؟ فرمودند: علم زيرا كه مال دنيا دل را قسى مى‏كند به خلاف علم كه دل را نورانى مى‏كند.

دهمى آمد و سوال كرد يا على علم بهتر است يا مال؟ فرمودند: علم خوب است به دليل اينكه صاحب مال تكبر مى‏كند گاهى ادعاى خدايى مى‏كند ولى صاحب علم متواضع و فروتن مى‏باشد.

ده تا سوال كردند حضرت همه را مختلف و با منطق جواب فرمودند(69).

نزول آيه ولايت درشان حضرت على (عليه السلام)

قلم من لياقت ندارد از فضايل حضرت على (عليه السلام) بيان نمايم ولى مى‏خواستم اظهار علاقه و محبت كرده باشم و بگويم اى اولين مظلوم در عالم ما هم بسيار شما را دوست داريم.

يكى از آيات قرآن كه در شان آن حضرت نازل شده اين آيه است:

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا يقيمون الصلوه و يريدون و هم راكعون

آيه ولايت در تفسير مجمع البيان و كتب ديگر از عبدالله بن عباس چنين نقل شد كه روزى در كنار چاه زمزم نشسته بود و براى مردم از قول پيامبر صلى‏الله عليه و آله حديث نقل مى‏كرد، ناگهان مردى كه عمامه‏اى بر سر داشت و صورت خود را پوشانيده بود نزديك آمد و هر مرتبه كه ابن عباس از پيغمبر اسلام صلى‏الله عليه و آله حديث نقل مى‏كرد او نيز با جمله قال رسول الله حديث ديگر صلى‏الله عليه و آله نقل مى‏نمود.

ابن عباس او را قسم داد تا خود را معرفى كند او صورت خود را گشود و صدا زد اى مردم هر كس مرا نمى‏شناسد بداند من ابوذر غفارى هستم با اين گوشهاى خودم از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله شنيدم و اگر دروغ مى‏گويم هر دو گوشم كر باد و با اين چشمان خود اين جريان را ديدم و اگر دروغ مى‏گويم هر دو كور باد كه پيامبر صلى‏الله عليه و آله فرمود: على قائد البرره و قاتل الكفر منصور من نصره مخذول من خذله .

على (عليه السلام) پيشواى نيكان و كشنده كافران است هر كس او را يارى كند خدا ياريش خواهد كرد و هر كس دست از ياريش بر دارد خدا دست ازيارى او بر خواهد داشت سپس ابوذر اضافه كرد اى مردم روزى از روزها با رسول خدا صلى‏الله عليه و آله در مسجد نماز مى‏خواندم سائلى وارد مسجد شد و از مردم تقاضاى كمك كرد ولى كسى چيزى به او نداد او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاى كمك كردم ولى كسى جواب مساعد به من نداد.

در همين حال على (عليه السلام) كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد پيامبر صلى‏الله عليه و آله كه در حال نماز بود اين جريان را مشاهده كرد هنگامى كه از نماز فارغ شد سر به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت: خداوندا برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گردانى و كارها را بر او آسان سازى و گره از زبان او بگشاى تا مردم گفتارش را درك كنند و نيز موسى درخواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار ده و بوسيله او نيرويش را زياد كنى و در كارهايش شريك سازى خداوندا من محمد پيامبر و برگزيده توام سينه مرا گشاده كن و كارها رابر من آسان، از خاندانم على (عليه السلام) را وزير من گردان تا بوسيله او پشتم قوى و محكم گردد.

ابوذر مى‏گويد: هنوز دعاى پيامبر صلى‏الله عليه و آله پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شده و به پيامبر صلى‏الله عليه و آله گفت: بخوان پيامبر صلى‏الله عليه و آله فرمود: چه بخوانم؟ گفت: بخوان انما وليكم الله الى آخر آيه، ولى شما سه كس است خدا و رسول خدا و كسانى كه ايمان آورده‏اند و نماز را برپا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند(70).