داستانهاى كودكى بزرگان تاريخ
جلد ۵

احمد صادقى اردستانى

- ۲ -


12: سيد حسن صدر
ظهر جمعه بيست و نهم ماه مبارك رمضان سال 1272 هجرى قمرى ، در شهر كاظمين (ع ) كودكى به دنيا چشم گشود، كه نام او را حسن انتخاب كردند.
خاندان حسن از نظر اصالت ، اهل جبل عامل لبنان بودند، كه به خاطر ظلم و ستم حاكمان متجاوز به عراق و اصفهان مهاجرت كرده و در شهرهاى مختلف پراكنده شده بودند.
افراد خاندان حسن ، همگان اهل علم و دانش مردان مجاهد و مبارزه با ظلم و ستم بودند و اين كودك در چنين خانواده اصيل و مؤ من و نجيب و پاكى چشم به دنيا گشوده بود.
سيد حسن دوران كودكى خود را در آغوش گرم و لبريز از ايمان و دانش ‍ پدرش سيد هادى فرزند سيد محمد عاملى موسوى سپرى مى كرد و از همان زمان ، علم و فضيلت را همراه با شير مادر و خوراك روزانه مى بلعيد و مى آموخت ، تا آن جا كه هنوز به پانزده سالگى نرسيده بود، كه علوم صرف و نحو و معانى و بيان و بديع و علم منطق را به خوبى فرا گرفت و در اين علوم به مقام بلندى دست يافت .
سيد حسن از همان دوران كودكى خود، داراى هوش سرشار، همت بلند، نشاط و شوق فراوان و روح جستجوگر و پر تلاش بود، و به همين خاطر در زمينه تحصيل علم و دانش ، در ميان كودكان هم سن و سال خود به درخشش و برازندگى خاصى آراسته بود.
هنوز هيجده سال او تمام نشده بود، كه دوره علوم سطح فقه و اصول را نزد پدر بزرگوار خود و ساير استادان با دقت و كوشش فراوان به خوبى فراگرفت و در همان سن و سال در حوزه علمى كاظمين (ع ) به شهرت و عظمت درخشانى دست يافت و همگان او را به عنوان جوان عاقل و فاضل و خوش اخلاق و نيك رفتار ياد مى كردند.
او به دستور پدر خود از سال 1290 به حوزه علمى (((نجف اشرف ))) هجرت كرد و مدت هفت سال دوره خارج علوم فقه و اصول و حكمت را نزد استادان بزرگى چون : مولا محمد باقر مشكى ، مولا شيخ محمد تقى گلپايگانى و شيخ عبدالنبى طبرسى گذرانيد و به توانائى براى استنباط و اجتهاد احكام اسلامى رسيد.
مجدد بزرگ ، ميرزا حسن شيرازى از سال 1291 از نجف اشرف به (((سامرا))) هجرت كرد و آن جا را حوزه عظيم علمى قرار داد، و سيد حسن هم براى رونق بخشيدن به حوزه تازه شكل گرفته (((سامرا))) از سال 1297 به آن پايگاه شتافت و به عنوان يك شاگرد فاضل نيرومند و سرشناس ، حوزه درسى ميرزاى شيرازى بزرگ را جلوه و عظمت زيادى بخشيد.
سيد حسن غير جنبه علمى بلند، داراى روح ايمان ، صفاى باطن ، سوز احساس مسؤ وليت و اخلاق پاك و جذابى بود و به همين دليل توانست حوزه درسى استاد و فضاى محيط علمى را به يك محيط صفا و صميميت ، فضاى معنوى و انسانى و بستر اخوت و بردارى در آورد، و پيوند برادرى اسلامى را تحكيم و جلوه درخشانى ببخشد.
او عنصر ايمان و تلاش و تحرك بود، ساعاتى را با استادان به سر مى برد، ساعاتى براى براى شاگردان خود تدريس مى كرد، ساعاتى را براى بحث و مناظره ترتيب داده بود و در مدت هفده سالى كه وى در حوزه (((سامرا))) تلاش مى كرد، آن حوزه را به صورت يك پايگاه عظيم علمى و اخلاقى در آورده و علم و اخلاق و معنويت آنجا در سطح بلندى قرار گرفته بود.
وضع كوشش و جديت سيد حسن صدر، درباره درس خواندن و مطالعه براى رشد و تعالى علمى آنطور بود كه مدت دوازده سال با همدرس ديگر خود ميرزا محمدتقى شيرازى هم مباحثه بود و هرگز از مطالعه و مباحثه غفلت نداشت .
در سال 1314 مرجع بزرگ ميرزا محمدحسن شيرازى ، استاد سيد حسن صدر و ديگران با يك دنيا عظمت و سربلندى زندگى را بدرود گفت و جهان اسلام را به ماتم نشانيد، در اين زمان سيد حسن صدر، كه به مقام بلند اجتهاد رسيده و از درس و بحث معمول بى نياز گرديده بود، آن حوزه را ترك گفت و به وطن اصلى خود كاظمين (ع ) هجرت نمود. در آن حوزه وقت خود را ميان امامت جماعت ، مطالعه در كتابخانه تدريس طلاب ، مباحثه علمى ، ارشاد و تبليغ و تاليف و تصنيف و تحقيق كتابهاى علمى تقسيم نمود.
آن گاه كه در محراب عبادت قرار مى گرفت ، حال و هواى معنوى امام زين العابدين (ع ) را در برابر خود مجسم مى كرد، هرگاه كه در كتابخانه مشغول مطالعه مى شد، با همه وجود در عمق درياى علم و دانش فرو مى رفت ، آن گاه كه بر كرسى تدريس مى نشست چون چشمه فياضى علم مى بارانيد، و هرگاه قلم بدست مى گيرد با نهايت قدرت و دقت مسائل و مشكلات علمى را بر پيشانى كاغذ مى نگاشت .
بارى ، سيد حسن صدر حوزه علمى كاظمين (ع ) را تحرك و رونق چشمگيرى بخشيد، اما از اقامت او در آن مركز بزرگ بيش از دو سال نگذشته بود كه پدر خود آيت الله سيد هادى صدر را از دست داد و سوگ پدر براى او مصيبت سختى را بوجود آورد.
پس از درگذشت استاد بزرگ ميرزاى شيرازى بزرگ ، افراد به خانه سيد حسن صدر هجوم آوردند، تا به عنوان مرجع تقليد از او تقليد كنند، ولى او اين مسئوليت را نپذيرفت و مردم را به پسر عموى خود آيت الله سيد اسماعيل صدر ارجاع داد ولى به سال 1338 كه وى وفات يافت ، آيت الله سيد حسن صدر عهده دار مقام عظيم مرجعيت تقليد گرديد و رساله عملى او براى مقلدين چاپ و منتشر شد.
آثار علمى و فرهنگى آيت الله صدر، فراوان است وى غير از مقام عظيم مرجعيت ، كتابخانه بسيار مهمى متشكل از هزاران جلد كتاب خطى و چاپى در كاظمين (ع ) تاسيس نمود، كه جرجى زيدان هم آن را مورد تعريف و تمجيد قرار داده است . (14)
اضافه بر اين ، آيت الله سيد حسن صدر، در زمينه علوم فقه ، اصول ، رجال ، درايه ، منطق ، حديث ، تاريخ ، حكمت ، اخلاق ، كلام ، تفسير، هيات و علوم ادبى بيش از هفتاد اثر مهم علمى نوشته ، كه تعدادى از آنها بدين قرار است :
1- در شرح عقايد جعفرى .
2- سبيل الصالحين .
3- احياء النفوس ، باداب سيد بن طاووس .
4- سبيل الرشاد، در شرح نجاه العباد.
5- المسائل المهمه ، براى مقلدين .
6- شرح وسائل الشيعه .
7- مجالس المومنين ، در تاريخ ائمه معصومين (ع ).
8- حاشيه بر عروه الوثقى .
9- فرقه ناحيه .
10- خلاصه علم نحو.
11- وفات الاعلام من شيعه الكلام .
12- رساله اخلاق و سير و سلوك .
13- الشيعه و فنون الاسلام .
14- تاسيس الشيعه الكرام لعلوم الاسلام .
دو كتاب اخير از آثار ابتكارى و بى نظير در اين زمينه مى باشد و به اوج و عظمت مولف بزرگ آن شكوه و جلوه خاصى بخشيده است .
آيت الله العظمى سيد حسن صدر، كه در مقام مرجعيت تقليد و با فكر و فرهنگ خود براى جامعه اسلامى خدمات مفيد و ماندگارى انجام داد، عصر پنجشنبه يازدهم ربيع الاول سال 1354 هجرى قمرى به 86 سالگى در بيمارستان بغداد زندگى را بدرود گفت ، حدود يكصد هزار نفر از جنازه او تشييع و تجليل كردند و او در جوار جد خود امام موسى بن جعفر (ع ) آرميد.
به مناسبت رحلت اين عالم ربانى ، آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى در عراق سه روز عزاى عمومى اعلام كرد، كشورهاى ايران ، افغانستان ، هند، سوريه و لبنان ، مدت هفت روز سوگوارى نمودند و به پاس خدمات علمى و عظمت مرجعيت تشيع ، حتى مطبوعات عراق و لبنان هم تجليل به عمل آوردند. (15)

13: شيخ بهائى
محمد بن حسين ، معروف به شيخ بهائى هنگام غروب آفتاب روز چهارشنبه بيست و هفتم ذيحجه سال 953 هجرى قمرى ، در شهر بعلبك ديده به جهان گشود. از همان دوران طفوليت ، آثار بزرگى و انديشمندى در سيماى كودكانه اش آشكار بود و از هوش و استعداد سرشار برخوردار بود.
در مورد استعداد بالاى وى همين اندازه كافى است كه بدانيم ، در سن سيزده سالگى رساله اى در مورد واجبات علمى و عملى نوشت و شانزده ساله بود كه كتاب اشكال التاسيس را به رشته تحرير درآورد.او از ابتداء كودكى ، تحصيلات خود را نزد پدر بزرگوارش به نام حسين بن عبدالصمد آغاز كرد و تا سن سى و يك سالگى از فضل و دانش پدر بهره جست .
شيخ بهائى در سى و يك سالگى همراه با پدرش ، به ايران آمد و شهر قزوين را كه در آن روزگار پايتخت كشور بود، براى اقامت انتخاب كرد.شهر قزوين مركز تجمع دانشمندان و علماء بزرگ شيعه بود.او مدت ده سال در اين شهر به تحصيل و دانش اندوزى اشتغال داشت و از محضر استادان طراز اول و بزرگان شيعه استفاده هاى فراوانى بود.
شيخ بهائى سفرهاى زيادى به اطراف و اكناف داشت ، كه از جمله مى توان به مسافرت هاى به مشهد، خراسان ، هرات ، آذربايجان ، عراق ، آسياى صغير، سوريه ، لبنان ، بيت المقدس ، مصر و حجاز اشاره كرد.
شيخ بهائى تفسير، حديث و عربى را نزد پدر و حكمت ، كلام و علوم منقول را از مولا عبدالله مدرس يزدى و رياضيات را نزد ملا على مذهب و علم طب را از حكيم عمادالدين محمود فرا گرفت .
شيخ بهائى مردى پركار و خستگى ناپذير بود، به طورى كه بيشترين اوقات زندگى پربار او در تلاش و كوشش در راه علم و دانش مى گذشت .او اهل منبر و محراب بود، قضاوت داشت ، براى تربيت شاگردانش ، همواره جلسات درس و بحث تشكيل مى داد، آثار قلمى متعددى تاليف نمود.او افضل علماء زمان و عصر خويش محسوب مى شد و حتى در برخى از علوم ، يگانه دانشمند عصر بود، به طورى كه هيچ يك از علماء معاصر و پيشينيان ، نه از عامه و نه از خاصه ، به مقام علمى او نمى رسيدند.در علوم طبيعى ، رياضى ، حكمت و فلسفه ، يد طولائى داشت و در اين زمينه ها حدود نود و پنج اثر ارزشمند از خود به يادگار گذاشته است و بعضى از اين آثار، در چندين مجلد تدوين گرديده است .
از جمله آثار مهم وى تفسير عروه الوثقى و الصراط المستقيم مى باشد، كه در اكثر كشورها به عنوان كتاب درسى در مراكز علمى تدريس مى گرديد.
شيخ بهائى شاگردان بسيارى تربيت نمود كه هر كدام از آنها، استوانه هاى علم و فضيلت بودند و در اين زمينه فقط به ذكر نام سه نفر از شاگردانش : ملا صدرالدين شيرازى و مولا صالح مازندرانى و مرحوم علامه محمدتقى مجلسى اكتفا مى نمائيم .
شيخ بهائى با اينكه نزد مردم و هم چنين دستگاه حكومت وقت ، از مقام و منزلت والائى برخوردار بود و در دستگاه حاكمه وقت ، مقامات و مناصب ظاهرى و معروفى داشت ، در عين حال ، در نهايت قناعت ، سادگى ، وارستگى ، فروتنى ، خوشروئى و آزادمنشى زندگى مى كرد و دور از هواهاى نفسانى ، همانند درويشان مى زيست ، با مردم مهربان بود، اهل علم و معرفت را بسيار احترام مى نمود، كرامت و بخشندگى وى ، زبانزد خاص و عام بود، خانه اش پناهگاه يتيمان و بيوه زنان و مستمندان بود، از تظاهر و خودنمائى به شدت گريزان بود و به گوشه نشينى و تنهائى تمايل زيادى داشت .
اين عالم بزرگ و با تقوى در اواخر عمر كه در پايتخت آن روز ايران اصفهان با سمت شيخ الاسلام مى زيست بيمار شد و مدت هفت روز بسترى گرديد، تا اينكه در شب دوازدهم ماه شوال سال 1030 هجرى قمرى ، چشم از جهان فرو بست .جنازه اش را به مشهد مقدس انتقال دادند و در منزل خودش كه در آن زمان نزديك حرم مطهر بود، دفن كردند.بعدها با توسعه حرم مطهر حضرت امام رضا (ع ) خانه شيخ بهائى نيز در آستانه مقدسه قرار گرفت و امروز مزار اين دانشمند بزرگ اسلامى در كنار تربت پاك امام هشتم (ع ) مورد احترام و زيارت زائران مى باشد.لازم به ذكر است كه شيخ بهائى در زمينه ادبيات فارسى و عربى و سرودن اشعار عربى و فارسى نيز از مشاهير عصر خويش بود و اشعار زيادى از او به يادگار مانده است .
از خصوصيات ديگر زندگى شيخ بهائى اين است ، كه همسر او دختر زين الدين على معروف به منشار عاملى از زنان دانشمند و فقيه و محدث بود، اين دختر چون يگانه اولاد بود، از پدر خود چهار هزار جلد كتاب به ارث برد.اين زن دانشمند براى بانوان هم در علوم فقه و حديث تدريس ‍ مى كرد.
البته شيخ بهائى ، كه احياگر دين در قرن يازدهم نيز لقب گرفته ، به علوم عجيب و غريب هم آگاه بوده ، كارهائى شبيه معجزه صورت مى داده ، و خدمات فراوانى هم به علم و دين نموده است ، اما عظمت او در اينگونه علوم آنقدر بلند بوده ، كه گاهى افسانه ها را هم به او نسبت داده اند.
از كتابها و آثار ديگر اين دانشمند نابغه ، در علوم : فقه ، حديث ، تفسير، نحو، رجال و علوم هيات و نجوم ، كتابهاى زير را مى توان نام برد:
1- جامع عباسى ، فقه فارسى .
2- عين الحياه ، در تفسير قرآن .
3- مفتاح الفلاح
4- حبل المتين ، در مزاياى قرآن مبين .
5- مشرق الشمس .
6- شرح اربعين .
7- التهذيب در علم نحو.
8- الفوائد الصمديه در علوم ادبى .
9- خلاصه الحساب .
10- درايه الحديث .
11- حاشيه بر خلاصه الرجال .
12- الزيده ، در علم اصول .
13- المخلص ، در هيئت و نجوم .
14- تشريح الافلاك .
15- كشكول ، مجموعه هفت جلدى مطالب ادبى گوناگون .
16- مجموعه اشعار، گربه و موش ، نان و حلوا، شير و شكر، نان و پنير ...(16)

14: فرخى يزدى
محمد فرخى ، فرزند محمد ابراهيم سمسار يزدى ، در سال 1306 هجرى قمرى در يزد به دنيا آمد و علوم مقدماتى را در يزد فرا گرفت .اما ذوق و استعداد خدادادى او به قدرى قوى بود، كه از شانزده سالگى ، سرودن اشعار بكر و بى سابقه اش را با مضامين خوب و موثر آغاز كرد.
محمد فرخى از آغاز نهضت مشروطيت ، به جمع آزاديخواهان پيوست .او فردى مبارز و بى باك بود و نفوذ كلامى نيرومند داشت .در دوره نخست وزيرى وثوق الدوله با حكومت وى و قرارداد استعمارى 1919 ميلادى به مخالفت برخاست و مدتى به زندان افتاد.در زندان اشعار و غزليات تاثرانگيزى مى سرود و آن ها را در روزنامه طوفان منتشر مى كرد.
وى در سال 1327 يا 1328 هجرى قمرى ، مطالبى را در مجمع آزاديخواهان و دمكراتهاى شهر يزد خواند، كه موجب خشم و غضب ضيغم الدوله قشقائى حاكم يزد واقع شد و حاكم دستور داد، لبهاى فرخى را با نخ و سوزن دوختند و او را به زندان افكندند!
آزاديخواهان و دمكراتهاى يزد، يا ديدن اين صحنه دردآور، در تلگرافخانه يزد تجمع نمودند و تلگراف هائى به مجلس شوراى ملى و ساير مقامات كشور مخابره كردند.اين خودسرى و ظلم آشكار، كه نمونه كامل استبداد در دوره مشروطيت بود، خشم عموم وكلاى مجلس شوراى ملى را برانگيخت ، به طورى كه آنان سريعا وزير كشور را استيضاح نمودند، اما وزير كشور با بى شرمى ، اين حادثه را تكذيب كرد و اين در حالى بود كه فرخى با لب و دهان مجروح ، در شهربانى يزد زندان بود.
فرخى پس از يكى دو ماه از زندان فرار كرد و به تهران رفت و مقالات كوبنده و موثرى در مورد آزادى در ايران انتشار داد.او تنها مدعى آزادى نبود، بلكه با تمام وجود، براى آزادى تلاش مى كرد، از تمام علايق دنيوى و همه تجملات زندگى دست شسته بود و چون طوفانى سهمگين ، بر پايه هاى زور و استبداد يورش مى برد و با عناصر استبداد و ارتجاع بدون هيچگونه رودربايستى مى جنگيد، و آزارها، شكنجه ها و حملات خطرناك دشمنان ، او را منصرف نمى كرد.
فرخى روزنامه (((طوفان ))) را با كليشه سرخ ، كه نشانگر انقلابى بودن آن بود منتشر كرد و به طرفدارى از توده هاى مردم زحمتكش و دهقانان و به هوادارى از كارگران بيچاره ، مقالات و اشعار مهيج و كوبنده اى در اين روزنامه درج مى نمود و به همين دليل بود كه فرخى در زمان اغلب كابينه ها در زندان و يا در تبعيد بود.
همواره از زندانى به زندان ديگر و از تبعيدگاهى به تبعيدگاه ديگرى منتقل مى گرديد.
در سال 1307 هجرى شمسى ، از سوى مردم يزد به عنوان نماينده مجلس ‍ شوراى ملى انتخاب گرديد و در زمان وكالت در مجلس نيز، همواره دچار مخالفت ها و زد و خوردهاى عناصر ضد آزادى قرار گرفت . در اواخر دوره نمايندگى به روسيه و از آنجا به برلين (((آلمان ))) رفت و در مجله (((پيكار))) چاپ برلين ، مقالاتى منتشر كرد، كه با در خواست دولت ايران ، عاقبت از برلين و كشور آلمان اخراج گرديد. او در اواخر جنگ جهانى دوم به بين النهرين هجرت كرد. انگليسى ها او را تعقيب نمودند، لذا مجبور شد تا از بين النهرين بگريزد. سپس به بغداد و كربلا و از آنجا به موصل رفت و از بيراهه و به طور مخفى به ايران مراجعت نمود.
هنوز چند روزى در تهران دستگير و زندانى شد و بالاخره در سال 1318 شمسى ، عده اى جلاد فرومايه بر پيكر مردانه اش حمله بردند و او را شكنجه هاى فرومايگان حكومت طاغوت بود، از حلقوم خود چنين نعره بر آورد:
هرگز دل ما ز خصم در بيم نشد
در بيم ز صاحبان ديهيم نشد
اى جان به فداى آنكه پيش دشمن
تسليم نمود جان و تسليم نشد
و بدين صورت اين اديب آزاده و آزاديخواه ، در زندان ، جان به جان آفرين تسليم كرد.
قبر فرخى تا كنون مشخص نشده است ، اما آثار ادبى و متعهدانه اش ، مورد توجه فرهنگيان و ادباى فارسى و استادان دانشگاههاى بزرگ مى باشد و در نظر خاور شناسان ، فرخى يكى از مفاخر ادبيات قرن معاصر به شمار مى رود.
از اشعار او است :
اى دوست ! براى دوست ، جان بايد داد
در راه محبت ، امتحان بايد داد
تنها نبود شرط محبت ، گفتن
يك مرتبه هم ، عمل نشان بايد داد.
از فرخى ، اديب و دانشمند آزادى خواه ، اشعار رباعى و غزلهاى ارزشمند فراوانى به جاى مانده است ، كه به طور جداگانه هم به چاپ رسيده و چند نمونه آن را هم در زير مى آوريم :
دردى بتر، از علت نادانى نيست
جز علم ، دواى اين پريشانى نيست
قسم به عزت و قدر و مقام آزادى
كه روح بخش جهان است ، نام آزادى
هزار بار بود به ، ز صبح استبداد
براى دسته پا بسته ، شام آزادى
به پيش اهل جهان ، محترم بود آنكس
كه داشت از دل و جان ، احترام آزادى . (17)


15: كانت
(((آمانوئل كانت ))) فيلسوف شهير آلمانى در بيست و دوم آوريل سال 1724 ميلادى ، در شهر (((كونيگسبرگ ))) به دنيا آمد. پدرش به نام (((يوهان گئورگ كانت ))) اهل (((اسكاتلند)))بود و با وجود شغل (((سراجى ))) زندگى بسيار فقيرانه اى داشتند. دو خواهر آمانوئل ، در خانه ثروتمندان به كلفتى و خدمتگزارى روزگار مى گذراندند و يكى از برادرانش ‍ كشيش مسيحى بود.
مادرش زنى متدين و با تقوى بود و در تربيت اخلاقى و مذهبى اما نوئل تلاش بسيارى نمود و او را در هشت سالگى به مدرسه (((كونيگسبرگ )))فرستاد.
كانت در سن سيزده سالگى مادرش را از دست داد.
با اينكه فوت مادرش براى او بسيار سنگين بود و روح كودكانه اش را سخت تحت تاءثير قرار داد، اما كانت سعى كرد بر مشكلات فائق گردد و بالاخره تحصيلاتش را در مدرسه كونيگسبرگ ادامه داد و در سن شانزده سالگى وارد دانشكده فلسفه دانشگاه كونيگسبرگ شد و علاوه بر دروس متداول در
رشته فلسفه ، فرضيه هاى نيوتن را نيز فرا گرفت .
كانت در سال 1746 ميلادى ، نخستين رساله خود را تحت عنوان (((افكار درباره ارزيابى واقعى نيروهاى زنده ))) به رشته تحرير در آورد. متاءسفانه در همين موقع ، پدرش بدرود حيات گفت و با مرگ پدر، مسئوليت اداره زندگى و تاءمين معاش خانواده به او واگذار شد.
كانت در اين شرايط، چاره كار را در اين ديد كه كار كند و با در آمدى كه بدست مى آورد، مخارج زندگى خانواده را تاءمين نمايد، لذا به عنوان آموزگار استخدام شد و بى آنكه از شهر و زادگاهش دور شود، مدت نه سال تمام به آموزگارى اشتغال داشت و در كنار اين شغل ، تحصيلاتش را نيز ادامه داد و با نوشتن يك رساله تحقيقى تحت عنوان (((طرح اجمالى و تفكراتى چند درباره آتش ))) به زبان لاتين ، گواهينامه پايان تحصيلى خود را نمود. سپس با ارائه رساله ديگرى به نام (((توجيه تازه اى از اصول اوليه متافيزيك ))) به عنوان استاد حق التدريس در دانشگاه پذيرفته شد. او با راه يافتن به تدريس در دانشگاه ، يك دوره درس آزاد در دانشگاه دايره نمود و طولى نكشيد كه عده زيادى براى شركت در كلاس درس كانت هجوم آوردند و از اين به بعد بود كه زندگى مادى و معنوى او رونق يافت و بدينوسيله توانست كمك هاى مادى بيشترى به خواهران و برادرانش ‍ نمايد.
كانت در سال 1770 ميلادى ، رساله اى به نام (((شكل و اصول دنياى محسوس و قابل درك ))) منتشر ساخت و در اين رساله ، شالوده فرضيه معرفت را به طرز زيبائى مطرح نمود. محتواى اين رساله ، از نظر علمى ، به اندازه اى عميق بود كه به مقام (((پروفسورى )))ارتقاء يافت .
او در سال 1781 ميلادى ، رساله (((نفادى عقل مطلق ))) و در سال 1783، رساله (((تعاريف ابتدائيه ))) و دو سال بعد، رساله (((استقرار متافيزيك در رسوم و عادات ))) و در سال 1788 ميلادى ، رساله (((نقادى عقل عملى ))) و دو سال بعد، رساله (((نقادى حكم ))) و (((مبانى فلسفه اخلاق ))) را به چاپ رسانيد.
انتشار پى در پى رساله هاى فوق ، كه هر يك از آنها، انديشه ها و ديدگاه هاى نوينى را عرضه مى كرد، كانت را به مقام يكى از بزرگترين فلاسفه جهان معرفى نمود. حكومت (((پروس )))يك كرسى در دانشگاه (((هال ))) كه از معتبرترين دانشگاهها بود، به وى تفويض كرد، ولى كانت آن را نپذيرفت ، چون علاقه داشت كه در زادگاهش بماند.
كانت در سال 1786 ميلادى ، به رياست دانشكده و در سال 1792 ميلادى ، به رياست دانشكده و آكادمى زادگاهش منصوب گرديد. جامعه بزرگ آلمان و كشورهاى خارجى ، كانت را به عضويت پذيرفتند.
سپس در همان سال به عضويت فرهنگستان (((سن پطرزبورگ ))) چهار سال بعد به عضويت فرهنگستان (((وين ))) انتخاب گرديد و شهرت علمى و فلسفى او عالمگير شد.
اما انتشار جلد اول و دوم كتاب (((مذهب در حدود عقل نظرى ))) از اين فيلسوف بزرگ ، به نظر سران حكومت وقت ناخوشايند بود، لذا وزير، يك نامه سرزنش آميز رسمى به كانت نوشت و طى بخشنامه اى استادان دانشگاههاى را از تدريس فلسفه كانت بر حذر داشت .
كانت با اين برخورد دولت ، بناچار تسليم شد و طى نامه اى به دولت قول داد كه تا زمانى كه رعيت به دولت وفادار باشد، او با مسائل مذهبى نپردازد.
يك سال پس از ارسال اين نامه ، سلطان در گذشت و كانت كه با مرگ پادشاه خود را متعهد به انجام مفاد نامه خود نمى دانست ، اقدام به انتشار كتابى در مورد (((منازعه دانشكده ها))) در سال 1798 ميلادى نمود و در اين كتاب حقوق عقل را در برابر ايمان اثبات كرد.
سرانجام امانوئل كانت در دوازدهم فوريه سال 1904 ميلادى ، چشم از جهان فرو بست . با انتشار خبر درگذشت كانت عزاى عمومى بر پا شد و جسد او را زير روانق خارجى كليساى (((كونيگسبرگ ))) به خاك سپردند و بالاى سنگ قبرش عبارت زير را كه از كتاب (((نقادى عقل عملى ))) انتخاب كرده بودند، حك نمودند:
(((اين آسمان پرستار برفراز من ، و قانون اخلاقى در قلب من جاى دارد.)))
كانت تمام زندگى هشتاد ساله خود را، به دانش آموزى ، دانشجوئى ، مطالعه ، تحقيق ، تاءليف و تدريس گذرانيد، حتى آنقدر زندگى خود را صرف علم و حكمت نمود، كه نتوانست ازدواج هم برقرار نمايد.
اين فيلسوف بزرگ ، به اصول اخلاقى سخت پايبند بود، و به شهرت و خودنمائى توجهى نداشت ، از تجربه ها درس مى آموخت ، و چنان غرق در مطالعه و كارهاى علمى بود، كه در عمر خود مسافرتى هم نكرد.
به همين جهت در علوم رياضيات ، طبيعات ، هياءت ، نجوم ، فلسفه ، زمين شناسى ، جغرافيا، منطق ، ديانت و سياست آثار او به حدود هفتاد و هشتاد رساله و كتاب كوچك و بزرگ مى رسد.(18)

16: كنت
(((ايزيدور اوگوست مارى فرانسواكنت ))) در شانزدهم ژانويه سال 1789 ميلادى ، در (((مونپليه ))) فرانسه متولد شد. پدرش (((لوئى كنت ))) صندوقدار اداره تحصيلدارى مونپيله بود. او به اصول ارزشى سخت كوشا بود و كارمندى نمونه بشمار مى رفت .
او گوست كنت از كودكى خواندن و نوشتن و مقدمات زبان لاتين را نزد يك معلم پيرى فراگرفت و در سن نه سالگى به دبيرستان مونپليه رفت و به تحصيل ادبيات پرداخت . او در سال ششم متوسطه در فصاحت و روان سخن گفتن شاگرد اول شد و جايزه مقام اول را دريافت كرد.
كنت حافظه قوى و نيرومندى داشت ، به طورى كه اگر تنها يك بار، مطلبى را مى خواند، مى توانست دقيقا و بدون يك كلمه كم و زياد آن را بازگو نمايد. قدرت حافظه وى ، موجب شگفتى همشاگردى ها و استادانش بود.
اوگوست كنت بعد از كلاس ادبيات ، به فراگيرى رياضيات پرداخت . استاد رياضيات او، (((دانيل آنكونتر))) نام داشت ، كه علاوه بر تدريس ، رياست دانشكده علوم را نيز بر عهده داشت و در دانشكده علوم ، رشته درسى (((رياضى تخصصى ))) را تدريس مى كرد.
كنت و استادش با يكديگر بسيار صميمى بودند و با هم رابطه استاد و شاگردى بسيار خوبى داشتند. كنت ، دانيل آنكونتر را عالى ترين استادان زمان مى ناميد و به همين دليل ، يكى از بهترين آثارش را به اين استاد خويش ‍ تقديم كرد.
كنت در فراگيرى رياضيات به قدرى سريع و با شتاب فوق العاده اى پيشرفت كرد، كه دانيل آنكونير استاد و رياست دانشكده علوم ، از تدريس ‍ دست كشيد و از بهترين شاگردش يعنى (((كنت ))) تقاضا نمود، تا به جاى او، تدريس (((رياضى تخصصى ))) را بر عهده گيرد.
بدين ترتيب بود كه نوجوان در سن شانزده سالگى ، استاد رياضيات دانشكده علوم گرديد!
كنت در ماه اوت سال 1816 ميلادى ، در مسابقه ورودى مدرسه (((پلى تكنيك ))) شركت كرد و در بين شركت كنندگان زياد اين مركز آموزش عالى ، رتبه چهارم را كسب نمود.
بدين جهت براى ادامه تحصيل به پاريس رفت .
هنگام ورود به مدرسه پلى تكنيك ، به اندازه اى كم سن و سال و از نظر جسمى كوچك بود كه موجب شگفتى سايرين قرار مى گرفت ، اما با اين حال ، رتبه ممتاز و نمره عالى وى باعث شد كه درجه (((سرجوخگى ))) به وى اعطاء گردد.
روز بيست و هشتم آوريل سال 1814 ميلادى ، (((ناپلئون بنارت ))) از مدرسه پلى تكنيك بازديد كرد. كنت بسيار خوشحال بود كه در آينده نزديك ، به ارتش شمال ملحق خواهد شد، اما با روى كار آمدن (((لوئى هيجدهم ))) و رسيدن او به سلطنت ، در پى بهانه هائى ، مدرسه پلى تكنيك تعطيل گرديد.
با تعطيل شدن اين مدرسه ، كنت ناچار به مونپليه بازگشت و در رشته پزشكى تحصيلاتش را ادامه داد و پس از فراغت از تحصيل در پزشكى ، به پاريس رفت و با مطالعات و تحقيقات فراوانى ، اقدام به انتشار رساله اى به نام (((تفكرات من ))) نمود.
در سال 1817 ميلادى ، زير نظر (((سن سيمون )))، وارد گروه صنعت گرديد و در اين زمان بود كه چندين جلد كتاب ، تحت عنوان (((آزادى مطبوعات ))) تاءليف كرد.
در سال 1822 ميلادى ، رساله (((روش سياسى ))) را كه حاصل يك كار تحقيقاتى وسيعى بود، به (((سن سيمون ))) تقديم نموده و آن را منتشر ساخت . سپس يك دوره كلاس براى آموزش (((فلسفه تحقيقى )))داير كرد و در دوم آوريل سال 1826 ميلادى ، نخستين كلاس خود را در يك آپارتمان آغاز نمود.
مدتى بعد، گرفتار نارسائى هائى مانند مشكلات مالى شد و از شدت ناراحتى به تنگ آمد و خسته و كوفته ، تحصيل خود را ترك نمود، از پاريس ‍ خارج شد، و در درمانگاه (((اسكيرول ))) تحت درمان قرار گرفت .
در سال 1842 ميلادى ، جلد ششم (((دوره فلسفه تحقيقى ))) تكميل نمود. در مقدمه اين كتاب ، به (((آراگو))) توهين شده بود، لذا اوگوست كنت از طرف ناشر اين كتاب ، به محاكمه كشيده شد.
در سال 1844 ميلادى ، كنت رساله (((فلسفه نجوم براى عامه ))) را منتشر ساخت و چهار سال بعد از اين ، با درگذشت همسرش تصميم گرفت ، يكسره و تمام وقت به نوشته ها و تاءليفاتش رسيدگى نمايد. بدين جهت (((انجمن طرفداران فلسفه تحقيقى ))) را بنيانگذارى كرد و در اين انجمن دروه هاى متعددى از كلاسهاى (((تاريخ انسانيت ))) را تشكيل داد. با اينكه هر جلسه از كلاس هايش ، بيش از سه ساعت طول مى كشيد، اما مطالب جديد و حرفهاى گفتنى و پرجاذبه و پر محتواى كنت ، طورى بود كه هيچيك از شنوندگان ذره اى خسته و كسل نمى گرديدند.
كنت همزمان با تدريس در كلاس هاى انجمن ، كتاب (((سيستم سياست تحقيقى ))) و (((جامعه شناسى از لحاظ دين و انسانيت ))) در چهار مجلد و هم چنين كتاب (((گفتار در كليات فلسفه تحقيقى ))) را تاءليف و منتشر كرد.
زندگى اين فيلسوف و دانشمند بزرگ ، بسيار ساده و بى آلايش بود و با رضايت و زهد آشكارى زندگى مى كرد.
وى با همه كسانى كه با او دشمن بودند و افكار و عقايدش را به صورت خصمانه مى كوبيدند، آشتى كرد و دشمنى ها و خصومت هاى آنان را بخشيد. روزهاى چهارشنبه ، اعضاء انجمن طرفداران فلسفه تحقيقى ، در خانه محقر و كوچك او جمع مى شدند و با كنت ، كه دوران پيرى و پايان عمرش را مى گذرانيد، ديدار و ملاقات مى نمودند.
كنت در حالى كه به شدت بيمار شده و در منزل بسترى گرديده بود، رساله اى در مورد (((تربيت عمومى ))) و رساله ديگرى تحت عنوان (((عمل دسته جمعى بشريت بر روى كره زمين ))) تاءليف كرد و در اين دو رساله ، در صدد بود، تا تمام كاتوليك ها و پيروان فلسفه تحقيقى خود را، بر ضد انقلابيون تمام فرقه ها متحد نمايد.
وى كه از بيمارى رنج مى كشيد و احتمالا زخم معده اش شديدتر گرديده بود، سر انجام در پنجم سپتامبر سال 1857 ميلادى ، به 60 سالگى ديده از جهان فرو بست و از دنيا رفت .
اوگوست كنت ، خانه كوچكش را كه در آن تدريس هم مى كرد، همراه با مالكيت و درآمد آثار ادبى و فلسفى خويش را در وصيت نامه خود، به انجمن طرفداران فلسفه تحقيقى بخشيد.
اگوست كنت ، فيلسوف و رياضى دان بزرگ فرانسوى ، كه در 16 سالگى به مقام استادى دانشگاه رسيده بود، نوزده كتاب علمى و فلسفى از خود به جاى گذاشته ، اصول فلسفى خود را بر اساس (((ديانت انسانى ))) به وجود آورد، و افراد زيادى از دانشمندان و ديگران نيز در اين اصول اعتقادى از او پيروى كردند، و بدين سان تحولى در افكار فلسفى به وجود آورد.
همانطور كه مطالعه كرديم ، اگوست كنت فيلسوف و رياضى دان بزرگ فرانسوى ، كه در 16 سالگى به مقام استادى دانشگاه رسيده بود، نوزده كتاب علمى و فلسفى از خود به جاى گذاشته ، اصول فلسفى خود را بر اساس (((ديانت انسانى ))) به وجود آورد، و افراد زيادى از دانشمندان و ديگران نيز در اين اصول اعتقادى از او پيروى كردند، و بدين سان تحولى در افكار فلسفى به وجود آورد.
همانطور كه مطالعه كرديم ، اگوست كنت فيلسوف و رياضى دان بزرگ فرانسوى در قرن نوزدهم ، با فقر و مشكلات مالى به تحصيل خود ادامه داد، براى كسب علم و تحقيق مسافرتهاى زيادى انجام داد و تلخى ها و سختى ها كشيد تا اينكه به مقام بلند و ماندگارى دست يافت .
هم چنين در وصيت نامه خود، جزئيات مربوط به تشيع جنازه اش را شرح داد، نوشت او را هرگز كالبد شكافى نكنند، جسد او را در قبرستان (((پرلاشز))) كه خودش تعيين كرده بود، به خاك بسپارند، روى قبر سنگ ساده اى نصب كنند و در دو طرف راست و چپ قبر او، دو بناى ياد بود بسازند.(19)
اما آنچه به اين فيلسوف فرانسوى اهميت بخشيده است ، افكار انسانى ، تربيت شاگردان دانشمند و انديشه هاى خير خواهانه او مى باشد.

17: كوپر نيك
(((نيكو لا كوپرنيك ))) منجم و ستاره شناس شهير لهستانى ، در نوزدهم فوريه سال 1473 ميلادى ، در شهر (((تورن ))) لهستان متولد شد. نيكولا كوپرنيك در دوران طفوليت يتيم شد و عمويش كه يك كشيش بزرگ مسيحى بود، به عنوان قيم او، تربيت و پرورش او را بر عهده گرفت .
نيكو لا از كودكى مشغول به تحصيل گرديد، تا اينكه عمويش او را براى تحصيلات عالى ، به دانشگاه (((كراكو))) فرستاد. دانشجوى جوان ، با عشق و علاقه فوق العاده اى ، تمام مواد درسى دانشگاه را در رشته هاى هياءت ، نجوم و نقاشى به پايان رسانيد.
او در سال 1496 ميلادى ، كه جوانى بيست و سه ساله بود، به ايتاليا رفت و در دانشگاه (((پادوا))) به تحصيل علم طب پرداخت و در همين حال ، در دانشگاه (((بولونى ))) ادامه تحصيل در رشته نجوم را نيز دنبال كرد.
پس از فراغت از تحصيلات دانشگاهى ، از طرف دانشگاه او را دعوت به همكارى علمى و تدريس نمودند، اما عمويش كه كشيش بزرگى بود، كوپرنيك را احضار نمودند، اما عمويش كه كشيش بزرگى بود، كوپرنيك را احضار نمود و او را به عنوان كشيش رسمى به شهر (((فروئنبورگ ))) اعزام كرد.
كوپرنيك با اندوه و ناراحتى زيادى در سال 1506 ميلادى ، بنابه دستور عمويش به شهر فروئنبورگ رفت و تا آخر عمر در اين شهر اقامت نمود و تنها چند سفر كوتاهى به (((تورن ))) و (((كراكو))) داشت .
كوپرنيك در شهر فرو ئنبورگ ، زندگانى مستقل و آرامى داشت . كليه بيماران فقير را معالجه و درمان مى كرد. ولى با معلومات رياضى خود، سعى داشت در اين زمينه نيز به كشورش خدمت نمايد. براى مبارزه با سازندگان سكه هاى تقلبى روش ابتكارى و مناسبى را ابداع كرد. در مقابل خانه كوچك و محقر خود برجى ساخت ، تا ستارگان را رصد نمايد، اما چون در سواحل (((نيستول ))) بيشتر اوقات و به خصوص شب ها، هوا ابرى ناصاف بود، در رصد كردن ستارگان توفيق زيادى بدست نياورد، اما به جاى رصد كردن سيارات و ستارگان و مطالعه روى آها، ترجيح داد كه كتاب ها و ستارگان و مطالعه روى آن ها، ترجيح داد كه كتاب ها و آثار منجمان ديگر را جمع آورى نموده و روى آن به مطالعه ، كاوش و تحقيق بپردازد و همين كار را هم كرد.
كوپرنيك در سال 1503 ميلادى ، اعلام كرد كه با عقيده (((فيلولائوس ))) و (((آريستارك ))) مبنى بر حركت وضعى و انتقالى زمين به دور خود و به دور خورشيد موافق است و زمين ضمن اينكه در هر بيست و چهار ساعت ، يك بار به دور خودش مى چرخد، در هر سال نيز يك بار به دور خورشيد گردش ‍ مى نمايد. او عقيده داشت كه همه ستارگان ثابت و درخشان مى باشند و همگى سيارات از جمله كره زمين در حال حركت هستند.
كوپر نيك با اين اعتقادات خود، مطالبى را كه هيجده قرن پيش مطرح شده بود، زنده كرد و دوباره همان مخالفت ها و مشكلات بوجود آمد. اما او مايل نبود كه نظر مخالفت ديگران را به سوى خود جلب نمايد و همراه به دنبال يك زندگى مفيد اما آرام و بى دردسر بود به همين دليل ، مدت چهل سال عقايد و افكار خود را در مورد ستارگان و سيارات منتشر ننمود، چون او دانشمندى صبور و بردبار بود و طوفان حوادث ناگوار را، در صورت انتشار عقايد و افكارش ، به خوبى حدس مى زد.
بنابراين سعى مى كرد تا حتى الامكان ، زمان شروع اختلافات و درگيرى ها را به تاءخير اندازد.
كوپرنيك مدت هاى مديرى در مورد انتشار عقايد نجومى خود مى انديشيد، اما وجود تعصبات شديد كليسا با اينگونه عقايد و مجازات هاى بيرحمانه سران مسيحيت ، نسبت به اينگونه دانشمندان ، او را از اتخاذ يك تصميم قاطع باز مى داشت ، تا اينكه پس از ساليان طولانى ، بر ترديد خود فائق آمد و نسخه خطى و دست نويس كتاب خويش را به (((رتيكوس ))) دانشمند جوانى كه از فداكارترين شاگردانش بود، تحويل داد.
رتيكوس با شتاب فراوان به چاپخانه رفت و نظارت و پيگيرى چاپ كتاب نجوم كوپرنيك را بر عهده يكى از دوستانش كه پروتستان و عالم علوم الهى بود، واگذار كرد.
كوپرنيك حدود هفتاد سال از عمرش در راه آموزش علوم حقوق ، طب ، رياضيات و علوم طبيعى گذشته بود كه به علت كار زياد و بى خوابى پى در پى ، روز به روز خسته تر و ضعيف تر مى گرديد. او نمى خواست در آخر عمر، خود را با كليسا درگير و بد نام نمايد، لذا براى رعايت احتياط، كتاب نجوم خود را به چاپ پل سوم تقديم كرد.
كوپرنيك در سال 1543 ميلادى ، در حالى كه فقط چند روز از انتشار اولين نسخه كتابش درباره (((دوران اجسام و كرات آسمانى ))) گذاشته بود، چشم از جهان فرو بست . اما اين كتاب بزرگ ، انقلابى در جهان دانش پديد آورد، وى (((پدر نجوم جديد))) ناميده شد، هياءت بطلميوس را كه يك هزار و هشتصد سال از آن مى گذشت در هم فرو ريخت .(20)
آرى ، اين تنها (((كوپرنيك لهستانى ))) نبوده ، كه به خاطر ابزار عقيده علمى خويش ، از سوى متعصبين به اصطلاح طرفدار دين وحشت داشته است ، بلكه متاءسفانه در طول تاريخ به اينگونه مسائل دردناك گاهى برخورد مى كنيم .
يك روز (((سقراط))) فيلسوف بزرگ يونانى ، روز ديگر (((گاليله ))) ستاره شناس ايتاليائى وقت ديگر (((لاوازيه ))) شيمى دان بزرگ فرانسوى ، و بالاخره بار ديگر (((ملا صدراى شيرازى ))) به خاطر اظهار عقيده علمى مورد اتهام قرار گرفتند و گاهى هم جان بر سر عقيده گذاشتند، اما فكر و عقيده آن هم چنان زنده و پايدار مانده است .

18: لئوى آفريقائى
حسن فرزند (((محمد وزان ))) معروف به لئوى آفريقائى ، در بين سالهاى 894، تا 901 هجرى قمرى ، مطابق با 1489 تا 1495 ميلادى ، در جزيره (((گرانادا))) كه آن روز جزء كشور (((اسپانيا)))محسوب مى شد، چشم به جهان گشود.
آن سرزمين از سال 92 هجرى قمرى به دست ارتش مسلمانان فتح گرديد و حدود هشت قرن اسلام بر سرزمين پهناور اسپانيا و بخش عمده آفريقا حكومت مى كرد. ولى متاءسفانه به خاطر اختلافات حاكمان و هوسرانى ها و غفلت از معيارهاى اخلاقى اسلام ، مسلمانان موقعيت درخشان خود را از دست دادند، و در زمان (((سلطان ابوعبدالله ))) آخرين سلطان خاندان (((بنى نصير))) اسپانيا بدست (((فرديناند)))فرمانده مسيحى و ديگران سقوط كرد، مصائب و سختى هاى زيادى بر مسلمانان وارد شد، و بسيارى از آنان از خانه و زندگى و وطن خود آواره شدند، و به شهرها و كشورهاى ديگر با تلخى مهاجرت كردند.
لئوى آفريقائى نيز از كودكى به شهر معروف و زيباى (((فاس ))) واقع در منطقه كوهستانى (((مراكش ))) مهاجرت نمود، مردم آنجا عرب زبان بودند و لئو هم از همان دوران كودكى به مكتبخانه رفت ، علوم قديم را خوب آموخت ، به حفظ قرآن پرداخت و آنقدر در اين راه جديت به خرج داد و كوشش نمود، كه هنوز ده سال او تمام نشده بود، و از حافظان معروف آن سامان محسوب مى گرديد.
وى همچنان به تحصيل علم هم ادامه مى داد، تا اينكه دوره مدرسه و دبيرستان را پشت سرگذاشت و مدت دو سال در شهر (((فاس ))) به كار دبيرى و تدريس پرداخت . اما پس از آن به همراه يكى از دائيهاى خود كه به عنوان سفارت از جانب سلطان (((فاس ))) به (((سودان ))) مى رفت ، لئوى هم روانه آن كشور گرديد.
لئوى آفريقائى ، قبل از رسيدن به سى سالگى موفق به زيارت خانه خدا و حرم مطهر پيامبر اسلام شد، و سپس جهانگردى خود را آغاز نمود و به شهر قاهره واقع در كشور مصر وارد شد. او سالهائى را در قاهره به سر برد، سياحت نمود و از نزديك شاهد انقراض پادشاهان مصر به دست تركان عثمانى بود و با دو چشم خود مشاهده كرد، كه تومان بيك آخرين سلطان آنجا را به دار آويختند.
لئوى آفريقائى ، كه به عنوان يك دانشمند بزرگ اندلسى در علم جغرافيا و جهانگردى شهرت يافته است ، اضافه بر حافظ قرآن بودن ، طى سياحت و مسافرتهاى فراوانى ، علوم و معارف زيادى را كسب نمود، تا اينكه به شهر رم واقع در كشور ايتالياى كنونى وارد شد، در دستگاه پاپ اعظم به خدمت و مطالعه پرداخت و طى اقامت در آنجا كتاب بسيار مهم وصف آفريقا را تاليف نمود.
اين كتاب نخست به زبان ايتاليائى بود، و خاطرات و مشاهدات لئوى افريقائى به عنوان يك ماخذ معتبر براى شناخت كشورهاى شمال آفريقا در اوائل قرن شانزدهم ميلادى بود، و خوشبختانه سالهاى اخير، اين كتاب به نام لئوى آفريقائى به فارسى هم ترجمه شده است . (21)

19: لامارك
ژان باتيست دولامارك نابغه طبيعى دان و گياه شناس بزرگ فرانسوى ، در اول ماه اوت سال 1744 ميلادى ، در بازانتن چشم به جهان گشود.پدرش به نام شواليه ژان دومونه لامارك و مادرش به نام مارى فرانسوا آزادوشى نينيول با يازده فرزند در خانه قديمى و پوسيده اى زندگى مى كردند.زيادى فرزندان باعث شد كه پدرش نتواند فرزندانش را از لحاظ تحصيلات مطابق دلخواه خود تربيت نمايد، اما با اين همه ، فقر و تنگدستى نتوانست اصالت خانوادگى آنان را برهم ريزد.
پدر لامارك تصميم گرفت او را وارد سلك روحانيت نمايد، اما وى ، دورنماى زندگى روحانى را دوست نداشت ، لذا پس از چند سال تحصيل در رشته روحانيت ، در حالى كه شانزده ساله بود، تحصيل را رها كرد و تصميم گرفت همانند نويسنده كتاب سه تفنگدار و قهرمان داستانش ، بر اسبى سوار شود و در جستجوى ثروت براه افتد.براى نيل به اين منظور، به هلند رفت و به قشون مارشال دوبروى پيوست و با فكر و انديشه قوى و نيرومندش توانست كارهاى مهمى انجام داده و برترى هاى خود را از نظر فكرى نشان دهد، به طورى كه لامارك به نام افسرى بزرگ و بى باك مشهور گشت .بعد از امضاء قرارداد صلح ، مجبور شد، زندگى در پادگانهاى شهرستانها را اختيار نمايد كه اينگونه زندگى ، با توجه به محدوديت هايش ‍ براى او سخت بود، لذا در سن بيست و چهار سالگى خدمت نظامى را رها كرد و به پاريس رفت و پيش يك نفر صراف شروع به كار نمود و اوقات فراغت را به ادامه تحصيل گذراند.
او ضمن تحصيل ، گياهان داروئى را جمع آورى مى كرد و كم كم ذوق گياه شناسى در او قوت گرفت و به تدريج تحصيلات خود را در رشته طب دنبال نمود.
لامارك در انديشه تاليف كتابى در مورد گياهان كشور فرانسه افتاد و به دنبال آن در سال 1777 ميلادى ، كتاب گياهان فرانسوى را با هزينه دولت چاپ و منتشر كرد.
انتشار اين كتاب ، سبب شد كه لامارك شهرت فراوانى كسب نمايد، به طورى كه در سال 1779 ميلادى ، آكادمى علوم فرانسه ، او را دعوت به همكارى نمود و با آغوش باز از وى استقبال كرد.
با شروع انقلاب فرانسه ، لامارك به خاطر شهرت و شرافت و مردانگى و هم چنين آگاهى فراوانش در زمينه گياهان ، به معاونت دوبانتون در باغ پادشاه منصوب گرديد.او باغ پادشاه را به موزئوم ملى تبديل كرد و دوكرسى گياه شناسى را به ژوسيو و دفونتن داد، اما كرسى درس تاريخ طبيعى حيوانات را هيچيك از استادان نپذيرفتند و همه متفق القول گرديدند، تا كرسى تاريخ طبيعى حيوانات را لامارك خود به عهده گيرد و او مجبور شد و تدريس اين درس را پذيرفت .
لامارك در سن پنجاه سالگى و پس از بيست سال صرف وقت در كار گياه شناسى ، تصميم گرفت راه جديدى را انتخاب نمايد كه با انتخاب اين راه ، مى بايست همه چيز را از برنامه ، روش ، كتاب و جزوات و ... را تماما به طرز جديدى تدوين نموده و در مجامع علمى مطرح سازد.او بلافاصله كار جديدش را آغاز كرد و چون فردى دقيق و منظم و مصمم بود، در ابتدا حيوانات را به دو دسته مهره داران و بى مهره گان تقسيم بندى كرد، سپس ‍ گروه عنكبوتيان را از طايفه خرچنگ ها جدا نمود و از سال 1815 تا 1822 ميلادى ، طى هفت سال كتاب بزرگى تحت عنوان تاريخ طبيعى غير ذوفقاران را تاليف نموده و انتشار داد.
لامارك با انتشار اين اثر بزرگ و مهم خود، اين تفكر را در مجامع علمى و دانشگاهى مطرح ساخت كه امكان دارد تمام حيوانات از چند اصل و مبدا محدودى سرچشمه گرفته باشند.
لامارك همواره در اين انديشه بود كه چرا حيوانات به تدريج تغيير مى يابند و جوانب اين سوال را، تاثير محيط بر روى حيوانات توجيه مى كرد كه محيط زيست باعث تضعيف و كوچك شدن بعضى از اعضاء و همينطور سبب تقويت و بزرگ شدن ساير اندام ها مى گردد.براى مثال حيوانى كه از نسل گوزن مى باشد، اگر در محيط جديدى قرار گيرد كه مجبور شود، از برگ درختان تغذيه نمايد، بعد از گذشت چندين نسل متوالى ، به تدريج گردنش ‍ درازتر گرديده و به صورت زرافه در مى آيد.
تكامل اين طرز فكر لامارك ، سبب شد كه او كتابى را تحت عنوان فلسفه حيوان شناسى انتشار داد كه اساس فلسفه پيروان مكتب تغيير تدريجى موجودات بود.
لامارك در حالى كه در زمينه گياه شناسى و جانورشناسى ، دانشمندى بزرگ و صاحب افكار جديد بود، در عين حال افكار كهنه و ارتجاعى را نيز رها نمى كرد و هنوز هم به آناليز لاگرانژ، فيزيك نيوتن و شيمى اشتاهل معتقد بود، به طورى كه در سال 1810 ميلادى ، كتابى درباره جوشناسى انتشار داد و در اين كتاب ، كره ماه را به عنوان يكى از عوامل اصلى خوبى و بدى آب و هوا و بارش برف و باران و ... معرفى كرد، كه او با انتشار اين كتاب ، ناپلئون او را مورد ملامت شديدى قرار داد و قلب لامارك را جريحه دار كرد، آنچنان كه با شنيدن سخنان ملامت بار ناپلئون ، وى سخت گريست !
لامارك چهار همسر برگزيد، اما از هيچكدام از آنها صاحب فرزند نشد و نداشتن فرزند از يك طرف ، او را رنج مى داد و سخت نگران كرده بود و از سوى ديگر، يك عده از دوستان حسود، در انديشه تحقير او بودند و اصرار مى ورزيدند، تا به هر طريق ممكن ، از ارزش و اعتبار لامارك بكاهند و براى رسيدن به هدف ناجوانمردانه خود، او را رها كردند و تنهايش گذاشتند.
و اين چنين بود كه پيشگام و مؤ سس رشته (((حيوان شناسى ))) قرن نوزدهم ، نه تنها تحقير مى گرديد، بلكه با بى كسى و تنهائى ، زندگى تلخى را مى گذرانيد.
لامارك در سالهاى آخر عمر، درست مثل دوران طفوليت خود، زندگى فقيرانه اى داشت و با تهيدستى و تنهائى در گوشه خانه اش زندگى مى كرد. او در هيجدهم ماه دسامبر سال 1829 ميلادى ، در سن هشتاد و پنج سالگى در پاريس وفات يافت ، در حالى كه انديشه هاى نو و افكار جديد او، شاهراه بزرگى را در رشته هاى علوم بشرى بوجود آورده بود، اما ديگر افراد حسود و كوته بين در برابر عظمت علمى (((لامارك ))) به زانو در آمدند و سر تسليم فرود آوردند.(22)

20: لامارتين
(((الفونس لوئى دو لامارتين ))) شاعر و سياستمدار مشهور فرانسوى ، در بيست و يكم اكتبر سال 1790 ميلادى ، در شهر (((ماكون ))) فرانسه ديده به جهان گشود.
پدرش در دوران بحرانى و وحشت زاى انقلاب فرانسه مدت ها زندانى شده بود و پس از آزادى از زندان همراه با خانواده اش به روستاى كوچك (((ميلى ))) كوچ كرد و در خانه محقرى در اين روستا به حالت انزوا و گوشه گيرى زندگى خود را ادامه داد.
لا مارتين بهترين ايام زندگانى خود را، زمانى مى داند كه با پدر، مادر و پنج خواهرش در روستاى (((ميلى ))) در كمال آسايش و آرامش زندگى مى كرده است . او از كودكى درس خواندن را دوست نداشت و نسبت به تحصيل علم و دانش بى علاقه بود، اما ناگهان در سن دوازده سالگى ، شوق آموختن زبان لاتين ، وجودش را فرا گرفت ، بدين خاطر مادرش او را به يك نفر كشيش سپرد، تا زبان لاتين را به او بياموزد، اما با اين همه در آموزش زبان لاتين هم پيشرفتى نداشت و مادرش و مادرش او را به مدرسه ميلى فرستاد.
بالاخره اين دانش آموز بى علاقه در سال 1809 ميلادى ، يعنى در سن نوزده سالگى ، تحصيلات خود را در مدرسه ميلى ، با هزار گرفتارى و بدبختى به پايان رسانيد. سپس به كتاب ها و آثار نويسندگان و شاعران علاقمند گرديد و مطالعه آثار آنان را آغاز كرد.
دو سال بعد، با يكى از آشنايان خود به ايتاليا رفت و مدت دو سال در آنجا بود و در شهرهاى ايتاليا به سير و سياحت پرداخت ، در همين سفرها بود كه در شهر (((ناپل ))) با دخترى به نام (((گرازيلا))) آشنا شد. گرازيلا شاعرى زبر دست بود و مجموعه اشعارش را تحت عنوان (((رازهاى نهانى ))) سروده بود. آشنائى لامارتين با گرازيلا، به تدريج علاقمندى به شعر و شاعرى را در انديشه او زنده كرد و اين بود كه گهگاه اشعارى را مى سرود.
لا مارتين بعد از دو سال به فرانسه ، يعنى موطن اصلى خويش بازگشت و با زن بيوه اى كه قبلا همسر يك فيزيكدان سالخورده اى بود، به نام (((مادام شارل ))) ازدواج كرد، اما هنوز چهار سال از ازدواج آنها نگذشته بود كه همسرش در گذشت . مرگ مادام شارل احساسات لا مارتين را سخت جريحه دار نمود، به طورى كه او در سال 1820 ميلادى ، عميق ترين و لطيف ترين احساسات خود را در اولين كتاب به حدى جالب بود كه علاقه و تحسين عمومى را به سوى خود جلب كرد.
در سال 1833 ميلادى ، لا مارتين دومين كتاب خود را تحت عنوان (((انديشه هاى تازه ))) انتشار داد. محتواى دومين اثر لامارتين اين بود كه سرمايه دارى و مال و منال دنيا نمى تواند دل انسان را شاد و راضى نمايد و حيف است كه آدمى عمر خود را صرف مال اندوزى نمايد و او خود نيز چنين زندگى مى كرد و به دنبال مال و ثروت نبود.
او در سال 1823 ميلادى ، حكم منشى گرى سفارت فرانسه در (((ناپل ))) را گرفت و به ناپل رفت و در همين سال ، با يك زن انگليسى ازدواج كرد. پس از يك سال ، به شهر (((فلورانس ))) ماءموريت يافت و مدت پنج سال تمام در اين شهر زندگى كرد. سپس به خاور نزديك و فلسطين ماءمور شد و مدتى هم در (((بيروت ))) كار مى كرد.
زمانى كه در بيروت بود، دختر كوچك و عزيزش را از دست داد و مرگ او در زندگى لامارتين آنچنان مؤ ثر بود كه تمام وجودش را تحت الشعاع
خود قرار داد و بالاخره لامارتين پس از سالها ماءموريت در خارج از وطن ، در سال 1834 ميلادى ، با دلى آكنده از غم و اندوه از دست دادن دخترك خردسالش به فرانسه ، يعنى وطن اصلى اش بازگشت .
لا مارتين در طول ماءموريت هاى خارج از كشور، به ويژه در بيروت ، مطالعات فراوانى داشت ، به طورى كه در زمينه هاى علمى به عنوان فردى صاحب نظر محسوب مى شد.
لامارتين در فرانسه نيز كارهاى سياسى خود را ادامه داد و براى راهنمايى ملت فرانسه و استقرار عدالت اجتماعى ، زحمات زيادى را متحمل گرديد. او براى رسيدن به اهدافش سعى مى كرد كه در تمام انجمنها و جوامع سياسى فرانسه راه يابد، تا در اعضاء انجمنها و جوامع نفوذ كرده و افكار و اهدافش را به آنها بقبولاند و به حق در اين راه به موفقيت هاى چشمگيرى دست يافت .
لامارتين در مقابل هيچ كس و هيچ يك از احزاب سياسى و اجتماعى ، هرگز عجز و ناتوانى از خود نشان نداد. او حتى در زمانى كه به نمايندگى پارلمان فرانسه انتخاب گرديد، با احزاب مخالف استقرار عدالت اجتماعى ، به مبارزه اى سرسختانه برخاست . وى در پارلمان زياد صحبت مى كرد و از هيچگونه تلاش و كوششى براى رسيدن به اهداف خود كوتاهى نمى كرد و به تدريج لامارتين به جناح چپ در پارلمان مشهور و معروف گشت .
در انقلاب فوريه سال 1848 فرانسه ، لامارتين به عضويت دولت موقت انتخاب شد و جزء پنج نفر اعضاء اصلى كميته اجرائى دولت موقت بود. در سال 1849 ميلادى ، نامزد رياست جمهورى فرانسه گرديد، اما در مقابل
(((ناپلئون سوم ))) موفق به اخذ اكثريت آراء نشد.
يكى از مهمترين افتخارات لامارتين ، سخنرانيهاى هيجان انگيز و نطق هاى انقلابى او بود، كه در برابر ملت و در حالى كه هر لحظه شليك گلوله هاى دشمنان او را تهديد مى كرد، با كمال شهامت و شجاعت و قرص و محكم سخنرانى ايراد مى كرد.
لامارتين پس از وقوع انقلاب اجتماعى نيز دست از همكارى با احزاب چپ برنداشت و به همين جهت بود كه از كناره گيرى نمود و به قول خودش ‍ دوران پيرى را با تحمل رنج و سختى سپرى كرد.
او در سال 1830 ميلادى ، كتابى به نام (((سقوط يك فرشته ))) را به رشته تحرير در آورد و هفت سال بعد از آن ، كتاب (((ژوسلن ))) را نوشت و آخرين اشعارش را در سال 1839 ميلادى ، تحت عنوان (((برگزيده ها))) منتشر ساخت .
او يك مرتبه متوجه شد كه بدهكارى هايش زياد گرديده است و لذا براى امرار معاش و پرداخت بدهى هاى خود، در روزنامه هاى مختلف مقاله مى نوشت . در سال 1867 ميلادى ، مقاله اى به نام (((اعترافات ))) را براى روزنامه (((لاپرس ))) نگاشت و حكومت فرانسه به خاطر سابقه درخشان و مؤ ثر وى و هم چنين به منظور جبران خسارات وارده به وى مقرر كرد، ماهيانه مبلغ بيست و پنج هزار فرانك به او بپردازد.
لا مارتين خود را در سبك هاى متداول محدود نكرد و از پيشگامان و پيش آهنگان (((رومانتيسم ))) بود. هنگامى كه كتاب (((انديشه هاى شاعرانه و مذهبى ))) را براى چاپ به ناشرين مى داد، ناشرين حاضر به چاپ آن نبودند و مى گفتند: (((اين سبك ، تابع هيچيك از سبكهاى ما نيست .)))
مهم ترين و بهترين اثر لامارتين كه خود او نيز علاقه شديدى نسبت به آن داشت ، قطعه اى به نام (((درياچه ))) بود كه ماجراى بازگشت خود را به ناحيه كوهستانى ، پس از مرگ معشوقش توصيف كرده بود. لامارتين علاوه بر كتابهاى مذكور آثار فراوانى دارد كه بعضى از آنها عبارتند از:
1 تفكرات جديد شاعرانه .
2 آهنگ هاى شاعرانه و مذهبى .
3 تاريخ ژيروندن ها.
4 رازها.
5 گرازيلا.
6 را فائل .
7 سنگ تراش سن پوان .
8 ژنويو.
9 دوره خانگى ادبيات .
10 خاطرات كودكى .
11 مرگ سقراط.
12 سفر شرق .
13 تاريخ ارتجاع .
14 تراژدى شاتؤ ل .
15 تاريخ مجالس مقننه .
در اين ميان قطعه ادبى (((درياچه ))) به عقيده ادباء و شعراء، عالى ترين شعرى است كه در زبان فرانسه تا به حال سروده شده است .
لامارتين در تاريخ 28 فوريه سال 1869 ميلادى ، پس از عمرى پرتلاش و پر ماجرا و مؤ ثر، به سن 79 سالگى ديده از جهان فرو بست و چهره در نقاب خاك كشيد.(23)

21: لرمانتوف
(((ميخائيل يوريويچ لرمانتوف ))) روز پانزدهم اكتبر سال 1814 ميلادى در شهر مسكو متولد شد. ميخائيل سه ساله بود كه مادرش را از دست داد و از مهم ترين كانون محبت ، در دوران خردسالى و طفوليت محروم گشت . پدرش او را نزد مادر بزرگش گذاشت و بلافاصله روسيه را ترك كرد و به كشور ديگرى مهاجرت نمود و اينچنين بود كه ميخائيل در واقع پدر و مادرش را همزمان از دست داد.
مادر بزرگ او بسيار خشن و سخت گير بود و به همين جهت ، ميخائيل كه احساس تنهائى و بى كسى مى نمود، بسيار خجالتى ، كم رو و منزوى بود.
او تحصيلات خود را در يك مدرسه شبانه روزى كه در نزديكى منزل مادر بزرگش بود، آغاز كرد. در اين مدرسه اغلب اعيان و بزرگزادگان تحصيل مى نمودند. ميخائيل در زمان تحصيل در مدرسه شبانه روزى هم منزوى بود و با همكلاسى هايش ارتباط دوستى برقرار نمى كرد و همراه به مطالعه ادبيات مى پرداخت و ادبيات ، تنها دوست صميمى و يار دوست داشتنى ميخائيل بود.
لرمانتوف در سن چهارده سالگى شعر مشهور و معروف خود را به نام (((اهريمن ))) سرود، كه انتشار اين شعر، استعداد سرشار او را در جامعه مطرح ساخت .
لرمانتوف در مدرسه به زبان هاى فرانسه ، آلمانى و انگليسى كاملا آشنا شد و در كنار تحصيل ، عشق و علاقه شديدترى به تاءتر و موسيقى پيدا كرد، به طورى كه هنوز هم چندين پرده نقاشى و نمايشنامه از او به يادگار مانده است .
وى با استعداد سرشار و ذوق و علاقه اى كه به درس و هنر داشت ، توانست در سال 1830 ميلادى ، كه هنوز شانزده ساله بود، وارد دانشكده حقوق سياسى دانشگاه مسكو گردد، اما چون علاقه شديدترى به رشته ادبيات داشت ، خود را به دانشكده ادبيات همان دانشگاه انتقال داد، ليكن قبل از اينكه تحصيلات خود را به پايان برساند، به خاطر گستاخى رفتارهاى لرمانتوف در سال 1832 ميلادى ، وارد دانشكده نظامى گرديد و تحصيلات دوره عالى خود را در اين دانشكده به پايان رسانيد و با دريافت درجه گارد مخصوص تزار در آمد. در محيط نظامى شرايط به گونه اى بود كه لرمانتوف نتوانست كار ادبى مهمى كارش مقدارى بهتر و مساعدتر گرديد و لرمانتوف فعاليت هاى ادبى خود را با سرودن شعر مجددا آغاز كرد.
در پايان ماه ژانويه سال 1837 ميلادى ، (((الكساندر پوشكين ))) شاعر معروف و دوست صميمى لرمانتوف ، در جنگ تن به تن مجروح شد و شدت جراحات وارده با اندازه اى بود كه منجر به مرگ اين شاعر مشهور و هنرمند نامدار گرديد.
لرمانتوف از مرگ دوست خود و شاعر معروف (((پوشكين )))، سخت ناراحت شد و به شدت تحت تاءثير قرار گرفت . بدين جهت احساسات عميق و صميمى خود را نسبت به پوشكين ، در شعرى تحت عنوان (((مرگ شاعر))) سرود و منتشر ساخت و در اين شعر، عاملين قتل پوشكين ، اين نويسنده و اديب بزرگ و پدر ادبيات كشور روس را به رسوائى كشيد و بى پرده قاتلان پوشكين را تحقير كرد.
انتشار اين سروده ، خشم اشراف را بر انگيخت و طولى نكشيد كه علت اعتراض اشراف ، لرمانتوف دستگير شد و به (((قفقاز))) تبعيد گرديد، تا در خدمت سواره نظام كار كند.
لرمانتوف دو سال تمام در تبعيد بسر برد، اما پس از بازگشت از تبعيدگاه ، هنوز مدتى نگذشته بود كه با دخالت هاى سفير فرانسه ، دوباره تبعيد گشت .
مخالفان لرمانتوف حتى به اين هم اكتفا نكردند و با تبعيد او هم قانع نشدند و تصميم گرفتند، به هر طريق ممكن ، او را كه سد راه فجايع و جنايات آنها بود، به قتل برسانند!
يك روز ميان لرمانتوف با يكى از آشنايانش به نام (((نيكامار ينتوف ))) كه دست نشانده دشمنان او بود، بحثى در گرفت و بين آن دو نزاع سختى پيش ‍ آمد و به همين دليل قرار شد بين اين دو نفر جنگ تن به تن انجام گيرد.
روز پانزدهم ژوئيه سال 1814 بود كه لرمانتوف براى آخرين بار دست به قلم برد و چنين نوشت :
(((ساعت دو بعد از نيمه شب است ، هنوز ميل به خفتن در خود احساس ‍ نمى كنم . گرچه استراحت لازم است ، زيرا بايد چنان آرامشى در اعصاب خودم پديد بياورم كه فردا دستم نلرزد. اما آيا شانس و اقبال من يارى خواهد كرد، چگونه ؟ آيا در جنگ تن به تن فردا، بايد من بميرم ؟ يا نيكلا مارينتوف و يا هر دو؟!)))
دوستان واقعى لرمانتوف تلاش مى كردند و اميدوار بودند، قبل از رسيدن اختلاف به جاى حساس ، بين او و نيكلا مارينتوف آشتى برقرار كنند، اما موفق نشدند.
آسمان پوشيده از ابر بود، گوئى زمين و زمان در غم فرو رفته و قبل از شروع جنگ تن به تن ماتم گرفته بودند. نيكلا مارينتوف رقيب خود را صدا كرد، تا خود را آماده نمايد.
نيكلا گفت : يك ، دو، سه ، شليك كن ! اما او شليك نكرد.
يكى از داوران فرياد زد: (((منتظر چه هستى ؟ يا شليك كنيد و يا دست از جنگ برداريد.)))
ناگهان برقى در فضاى ابر آلود جستن كرد و با صداى شليك گلوله از سوى نيكلا مارنتوف نقش بر زمين شد و بدين ترتيب بود كه با توطئه اشراف و مخالفان ، تراژدى مرگ پوشكين تكرار شد و لرمانتوف شاعر بزرگ قرن نوزدهم روسيه ، در روز بيست و دوم ژوئيه سال 1841 ميلادى ، در سن بيست و هفت سالگى چشم از جهان فرو بست ، در حالى كه هنر اين شاعر توانا و تيزبين ، تازه به كمال رشد و قوت خود رسيده بود.
آثار لرمانتوف شاعر و نويسنده بزرگ روس در ادبيات كشور روسيه جايگاه و مقام ارجمندى دارد، كه براى رعايت اختصار به برخى از مهم ترين آن ها اشاره مى كنيم :
1 قهرمان عصر ما.
2 نور اهب .
3 شيطان .
4 والريك .
5 ماساكاراد.
6 خيال .
7 پريان .
8 داستان كودكان .
9 امير قفقاز.(24)
درباره (((الكساندر پوشكين ))) شاعر بزرگ و نامدار قرن 19 روسيه و اروپا، و دوست صميمى (((لردمانتوف ))) روزنامه رسمى (((منبر اسلام ))) طى مقاله اى در آخرين شماره خود نوشته است :
پروفسور (((يسكى با))) در مقدمه كتاب (((اشعار منتخب پوشكين ))) كه اخيرا منتشر شده است مى نويسد: قرآن مقدس گنجينه بزرگ معنوى و ناجى بشريت معاصر است ، پوشكين بعد از آشنائى با ترجمه قرآن مجيد به زبان فارسى ، كه در سال 1795 صورت گرفته است به مطالعه آن پرداخت . اين كتاب مقدس مسلمانان طورى در او اثر گذاشت ، كه يك سلسله اشعار خود را با عنوان (((اقتباس از قرآن ))) سرود.
عطش شديد شاعر به عميق كلام الهى ، طبع ظريف وى را كمك كرد، تا در اقيانوس معنويت قرآن غرق شود، به طورى كه محور اصلى اشعار او را، لطف و رحمت الهى ، حقايق عدالت و ترس از روز رستاخيز تشكيل مى داد.
پوشكين در شهر (((پيامبر))) براى يافتن مرواريدهاى شاعرانه ، به قرآن پناه برده و مى نويسد: اى پيامبر!
برخيز و بشنو، زمين و درياها را طى كن ، و با كلمات آسمانى خود قلب ما را منور بگردان .(25)

22: مريم صديقه (ع )

(((عمران ))) فرزند (((ماسان ))) مرد بزرگوار و با شخصيتى بود، اما همسر او (((حنه ))) زن عقيم و نازائى بود، كه نداشتن فرزند او را سخت رنج مى داد و براى رهائى از درد بى فرزندى پيوسته به درگاه خداوند، دست به دعا و نياز بر مى داشت .
حتى آن زن پاك و دلسوخته با خداوند عهد و نذر كرد، كه اگر فرزنددار شود، آن فرزند را به اطاعت پروردگار عالم و خدمتگزارى (((بيت المقدس ))) وادار سازد.
خداوند مهربان هم دعاى (((حنه ))) را پذيرا شد و طولى نكشيد، كه او احساس كرد وى جنينى در حال حركت است . چند روز گذشت كه او فرزند زائيد، اما فرزند دختر بود، ولى مادر از اين كه خداوند فرزند سالمى به او داده بود، شكر الهى را به جاى آورد و اسم او را هم (((مريم ))) گذاشت و از درگاه خداوند درخواست نمود، كه كودك و نسل او را از خطرها و لغزشهاى شيطانى محفوظ بدارد.
خداى مهربان باز هم تقاضاى (((حنه ))) را پذيرفت ، نذر او را هم قبول كرد و مادر هم براى وفاى به نذر خود دخترك را براى آماده شدن به خدمتگزارى پرورش مى داد. اما طولى نكشيد كه (((عمران ))) از جهان چشم فرو بست و دختر كوچك او در حالى كه احتياج زياد به مراقبت و سرپرستى داشت ، يتيم شد.
بالاخره دخترك به سن و سالى رسيد، كه بايد براى اداى نذر و خدمتگزارى به بيت المقدس منتقل شود، اين كار را مادر عملى كرد، اما متصديان آن عبادتگاه براى سرپرستى و نگهدارى مريم كوچك اختلاف نظر پيدا كردند، و پس از اين كه براى حل مشكل به قرعه كشى راضى شدند. قرعه به نام (((زكريا))) در آمد.
زكريا مرد مؤ من و خدمتگزار و مبلغ احكام دين خداوند بود، و نيز شوهر خاله (((مريم ))) محسوب مى گرديد، بدين جهت با كمال علاقمندى سرپرستى وى را به عهده گرفت ، براى عبادت او اطاق مخصوص و مرتبى تعيين كرد، در آن اطاق محراب عبادت تشكيل داد، و مريم هم در حالى كه جاى امن و مخصوص به خود داشت ، با خيال راحت به عبادت و مناجات با خداوند عالم مى پرداخت .
يك روز وقتى زكريا به اطاق مريم وارد شد، صحنه عجيبى مشاهده كرد، ديد مريم در محراب خويش مشغول عبادت است و غذاهاى مخصوص كه در آن فصل يافت نمى شد، در كنار مريم قرار دارد، با وجود اين كه كسى به آن مكان رفت و آمد نداشت ، زكريا شگفت زده شد و از مريم پرسيد:
اين غذا را چه كسى براى تو آورده است ؟
مريم گفت : اين غذا از جانب پروردگار عالم رسيده است و خداوند هر كس ‍ را بخواهد، بدون حساب روزى مى دهد.(26)
روزها يكى پس از ديگرى مى گذشت و مريم در حالى كه در پرتو عنايت خداوند و امداد غيبى قرار داشت به عبادت و بندگى پروردگار عالم ادامه مى داد، تا اين دختر جوانى شد و پاكى و فضائل معنوى در او آن چنان عظمت و تكامل آفريد، كه بيشتر مشمول عنايت و توجه خداوند قرار مى گرفت .
يك روز در حالى كه سخت مشغول عبادت و راز و نياز با خداوند بود، مژده اى دريافت داشت . فرشتگان گفتند:
اى مردم ! مژده ، كه خداوند ترا برگزيده گردانده ، پاك و پيراسته ساخته و ترا بر تمام زنان عالم برگزيدگى و برترى داده است اكنون به شكرانه اين نعمت در برابر پروردگار خود خضوع و فروتنى داشته باش ، سجده و خاكسارى پيش گير، و با ركوع كنندگان ، ركوع و خضوع انجام بده .(27)
مريم (ع ) را خداوند بانوى پاك و برگزيده معرفى كرد، پيامبر اسلام هم چهارزن را بانوى برگزيده و برتر معرفى نموده ، كه از جمله آنان مريم (ع ) مى باشد.در بيان پيغمبر (ص ) چهار زن برگزيده عبارتند از: مريم دختر عمران ، خديجه دختر خويلد، آسيه دختر مزاحم و همسر فرعون ، و فاطمه (س ) دختر محمد (ص ).(28)
مريم (ع ) بر اساس موازين آئين خود، راه پاكى و ديندارى ، عصمت و عفت ، مبارزه با تمايلات نفسانى و بالاخره يك مجاهده سخت را ادامه داد، اطاعت و رضايت خداوند را بر همه چيز مقدم داشت و بيشتر مورد عنايت پروردگار جهان قرار گرفت و به مقام بلندترى عروج كرد.
اين بار فرشتگان الهى ، براى مريم (ع ) مژده ترفيع مقام ديگرى را آوردند.
فرشتگان گفتند: اى مريم ! ما براى تو مژده ديگرى آورده ايم ، خداوند ترا به كلمه اى - نعمت يا بركت پسرى - مژده مى دهد، كه نام آن پسر هم مسيح ، عيسى بن مريم - ع مى باشد و آن فرزند در دنيا و آخرت صاحب وجهه زياد و شخصيت درخشان ، و از مقربين الهى خواهد بود.
اين كودك در گهواره و در حال كهولت و ميانسالى با مردم سخن خواهد گفت ، و او از افراد صالح و پرلياقت مى باشد.
مريم (ع ) گفت : پروردگارا! من چگونه داراى چنين فرزندى مى شوم ، در حالى كه بدون همسرم ؟ و هيچ انسانى با من تماسى نداشته است ؟
فرشته الهى در پاسخ گفت : مطلب از اين قرار است ، كه خداوند هر چه را بخواهد مى آفريند، او هرگاه اراده فرمايد مى گويد: موجود شو و آن چيز هم وجود و هستى پيدا مى كند.(29)
مريم (ع ) در محراب عبادت خويش قرار داشت ، كسى از اعضاء خانواده با او نبود، اما خداوند فرشته مقرب خود جبرئيل را نزد او فرستاد.مريم (ع ) كسى را بصورت انسانى كنار خود مشاهده كرد، اما در حالى كه پريشان شده بود گفت : من عنصر پاك و عفيفى هستم ، به خداوند پناه مى برم و اگر تو نيز خدا را مى شناسى و او را در نظر دارى ، بايد از من دور شوى .
فرشته الهى گفت : من مامور خداوند هستم ، آمده ام تا بتو فرزند پسرى عطا كنم ، كه او شخص پاك و صالح و پيراسته از هرگونه آلودگى باشد.
مريم (ع ) باز تعجب كرد و گفت : اين كار چگونه ممكن است ؟ من دخترى هستم كه هيچ انسانى با من تماس نداشته و من از هرگونه لغزشى مصون هستم .
فرشته گفت : اين يك فرمان الهى است ، فرزنددار شدن تو معجزه و قدرتنمائى خداوند و رحمت پروردگار عالم مى باشد.(30) از به دنيا آمدن عيسى (ع ) بدون پدر هم نبايد تعجب كرد، زيرا خداوند حضرت آدم (ع ) را بدون پدر و مادر، بلكه از خاك آفريد.(31)
بالاخره جبرئيل در گريبان مريم (ع ) دميد، آن بانوى پاك در يك لحظه باردار شد، و در حالى كه از حرف مردم ناراحت و پريشان شده بود، مدت باردارى او بيش از نه ساعت طول نكشيد، و با فاصله گرفتن از محل خود، وضع حمل نمود و داراى فرزند پسرى شد.
آن گاه هم كه موضوع باردارى و فرزند زائى او مورد سوال و اعتراض ديگران قرار گرفت ، مريم (ع ) اشاره به كودك كرد، كه هر چه مى خواهيد از او سوال كنيد!
آنان گفتند: كودك در گهواره چگونه مى تواند با ما سخن بگويد؟!
در اين هنگام عيسى (ع ) لب به سخن گشود و گفت : من بنده خدا هستم ، خداوند به من كتاب داده و مرا پيامبر مبارك و مقدسى تعيين نموده و سفارش فرموده : در همه حال تا زنده هستم ، نماز و زكات انجام دهم ، به پدر و مادر خويش نيكى كنم و هرگز به راه ستمكارى و بدبختى قدم نگذارم ... (32)
مريم (ع ) كه خود با دعاى مادر و عنايت خداوند به دنيا آمده بود، زندگى پاك و همراه با رنج و زحمتى را گذرانيد، راه عصمت و پرهيز از هرگونه لغزش و گناهى را پيمود، خداوند او را بانوى برگزيده و ممتاز گردانيد، فرزند او عيسى بن مريم (ع ) هم مايه خير و بركت و نجات انسانها از گمراهى شد.(33)