مردان علم در ميدان عمل (جلد ششم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۸ -


با يك دستور آخوند تمام روستائيان در زنجان اجتماع كردند
و نيز استاد حاج سيد موسى شبيرى از قول مرحوم پدرشان ، آيت الله حاج سيد احمد زنجانى نقل كردند: مرحوم آخوند زمانى (ظاهرا در جريان مشروطه ) پيغام داده و حكم كرده بودند كه مردم از دهات قصبات اطراف به زنجان بيايند كه مثلا اگر لازم شد، ايشان دستورى بدهند، مى گفتند به مجرد رسيدن پيغام آخوند تمام مردم هر چه روستائى بوده با آنكه وقت داغى كارشان بوده ، خرمنها و همه كارشان را رها كرده و به زنجان آمدند و يك جمعيت بسيار مفصل را تشكيل دادند كه باعث ارعاب اولياى امور شد بعدا مرحوم آخوند - كه نظرشان صرفا آن بود كه به والياى امور تقريبا تهديد كرده باشد كه خيلى تندروى نكنند وگرنه نمى خواهند جنگى راه بيندازند و طالب آن بودند كه با مسالمت اولياى امور را وادار به عقب نشينى كنند و از مظالم خويش دست بردارند لذا فرموده بودند: حالا شما مرخصيد و برگرديد فعلا دستورى نداريم .(154)

 
قيام و شورش مردم بر عليه مدير روزنامه اى كه به آخوند توهين كرده بود
استاد حاج سيد عزالدين حسينى مرقوم داشته اند: مرحوم آخوند ملاقربانعلى تنها مرجع تقليد نبود، معبود زنجانيها بود حتى در احترام پس ‍ از مرگ و در اين باب اين داستان كفايت مى كند، كه يك وقتى مجله تهران مصور در يكى از شماره هاى خويش به نقل از تاريخ مشروطه كسروى عبارت توهين آميزى درباره آخوند درج كرده بود - هنوز مدير مجله به دست يكى از طرفداران نواب صفوى به قتل نرسيده بود - مرحوم آيت الله والد و من بى اطلاعى بوديم كه ناگهان بازار تعطيل شد و انبوه جمعيت ساعت هشت و نيم صبح به منزل ما آمدند به گونه اى كه حياط مسجد پر شد و دامنه جمعيت به كوچه كشيد.
خاطرم هست كه استاندار وقت نيز در مقام تشويق مردم خطاب به آنان كرده و گفت : بسيار خوب كرديد كه دور امام جمعه تان را گرفته ايد آن قوت همه مردم رو به مرحوم والد و استاندار كرده با لحنى اعتراض آميز گفتند: در اين مجله به حجة الاسلام جسارت شده و ما جدا از دولت مى خواهيم مدير آنرا تنبيه و سياست كند، مرحوم والد چگونگى اوضاع را تلگرافى به عرض ‍ علماى تهران از جمله مرحوم بهبهانى و حاج ميرزا عبدالله مسيح تهرانى رساندند، استاندار نيز قضيه را به مقامات ذى ربط گزارش كرد تلگراف فورى بود مردم به اطمينان وعده تنبيه مدير مجله ، متفرق شدند، ظاهرا فرداى آن روز تلگرافى از طرف مدير مجله به زنجان رسيد كه در آن از پيشامد مزبور عذر خواهى كرده بود و خاطرنشان ساخته بود كه سوء قصدى در كار نبوده و ما صرفا از تاريخ چيزى نقل كرده بوديم و در شماره بعدى هم رسما معذرت خواستند(155)...

 
حرمت خانه اى كه آخوند در سفر خود در آن توقف كرد
مؤ لف محترم كتاب ((سلطنت علم و دولت فقر)) مى نويسد آقاى كريم نيرومند نويسنده و محقق معاصر حضورا بدين بنده فرمودند: يكى از روستاهائى كه مرحوم آخوند ملاقربانعلى پس از اشغال زنجان توسط سپاه يفرم و سردار بهادر بختيارى ، در مسير سفر به كرسف از آن عبور كرده اند روستاى زرين آباد شهرستان خدابنده است كه مرحوم آخوند در طول راه از آن روستا عبور كرده اند و چند ساعتى را در يكى از خانه هاى آن توقف كرده اند جالب اين است كه خانه مزبور به همين مناسبت مورد توجه همه اهالى بوده و با آنكه دهها سال از آن حادثه مى گذرد هنوز هم ساكنين روستا با يك احترام معنوى از كنار آن خانه مى گذرند و هنگام عبور صلوات مى فرستند و براى آن مرحوم طلب رحمت مى كنند، خانه ياد شده تاكنون به همان وضع اوليه و بدون دست خوردگى باقى مانده و به پاس احترام آن بزرگوار كسى در آن سكونت نمى كند.
آقاى نيرومند افزودند يكى از خويشان مادرى بنده ساكن آنجا است و اين خانه را خود ديده ام ، روستائيان حتى كنار ديوار هم نمى رفتند و مى گفتند حريم را بايد نگه داريم .

 
سكه دو ريالى آخوند در يك خانواده
آقاى شكورى نيز در كتاب خويش به نقل از پيرمردان كهنسال روستاى آقبلاغ نوشته اند آخوند ملاقربانعلى در مسير حركت به كرسف به روستاى آقبلاغ رسيده و سه يا چهار روز در خانه شخصى به نام كربلائى نبى الله بسر مى برند. در آنجا چون رفت و آمد زياد مى شد از اين رو ايشان آقا را در خانه دختر بيوه اش خديجه كه در كنار خانه اش قرار داشت مخفى مى نمايد در اين خانه خديجه با مادر شوهر و فرزند دو ساله خود على زندگى مى كردند و از هر لحاظ براى اين كار محل مناسبى بوده و در آن مدتى كه آقا در اين خانه بسر مى بردند فرصتى دست مى دهد كه لباسهاى آقا را شستشو مى نمايند و آقا هم حسين على را به آغوش خود مى گيرند صورت او را بوسيده و دست شفقت بر سر وى مى كشند و يك عدد سكه نقره دو ريالى به او مرحمت مى كنند، همان سكه تا به حال در آن خانواده به عنوان تبرك و يادگارى نگه دارى مى شود و در حال حاضر سكه مذكور در اختيار شخصى به نام حاجى مهدى آقبلاغى برادر مادرى حسين على ياد شده قرار دارد.
و متقابلا شخصى نيز كه محل اقامت مرحوم آخوند را به دشمن لو مى دهد (اهالى روستاى آقبلاغ و ديگر روستاهاى اطراف گناه او را نابخشودنى دانسته و زبان به طعن و تقبيح و تكفير وى مى گشايند و پيوسته او را غيابا و حضورا نفرين و مورد ملامت قرار مى دهند).(156)
آرى :
 
نه بقا كرد ستمگر نه بجا ماند ستم
 
سلطنت سلطنت تومت كه پاينده لو است
 
اينها نمونه و شواهدى است بر سلطنت و نفوذ و فرمانروائى علماى ربانى در دلهاى مردم و جامعه مسلمين و پيوند ناگسستنى اين گونه عالمان فداكار با امت وفادار.

 
ترس در قاموس وجود آخوند ملاقربانعلى زنجانى بود
در آستانه هجوم قشون مشروطه به زنجان برخى از ناصحان به مرحوم آخوند ملاقربانعلى پيشنهاد كرده بودند كه براى حفظ جان خويش برود به زير بيرق روس تزارى ، آن مرد بزرگ همچون يار همرزم و هم انديش خود شيخ فضل الله شهيد نورى ننگ التجا به پرچم كفر را نپذيرفته و گفته بود، مرا از مرگ نترسانيد من جز اين عبا و جز اين قرآن چيزى ندارم هرگز هم زير بيرق اجانب زندگى نمى كنم . بى جهت نيست كه (به گفته شاهدان عينى ) يفرم در پى شنيدن برخى از آن پاسخهاى استوار، گفته بود اين شخص را اين طور كه من مى بينم بايد خود مسيح باشد.
مرحوم امام جمعه زنجان فرموده است گوئى اصلا ترس در قاموس وجود آخوند نبود. آيت الله شبيرى از مرحوم حاج آقا رضا زنجانى نقل كرده اند كه فرموده است : آخوند هم (بكوب ) بود و هم (بخور) يعنى هم اهل مبارزه و قيام و اقدام بود و هم از اينكه آماج حملات سهمگين شود بيمى نداشت . و هيچگاه ضعف و عجز از خود نشان نمى داد و در مشكلات دست التجا بسوى اين و آن دراز نكرده و يا واسطه برانگيز نبود با قدرت و صلابت اقدام مى كرد و با استقامت و پايدارى كار را به انجام مى رساند.(157)

 
جهان شاه خان بى جقه نوكر آخوند قربانعلى
در ميان خوانين بومى زنجان (جهانشاه خان امير افشار) دهها سال در آن منطقه سلطان بى جقه شمرده مى شد و رفتار بسيار جسورانه و توهين آميزش با شاهزاده عبدالعلى ميرزا احتشام الدوله (پسر عموى ناصر الدين شاه ). و حاكم وقت زنجان كه بركنارى فضاحت بار شاهزاده را بدنبال داشت كه بنا به نقل ملك المورخين سپهر كه مى نويسد: حكومت زنجان را به او دادند از روى بيخردى با جهانشاه خان رئيس ايل بزرگ زنجان طرف شد جهانشاه خان شاهزاده را گرفت و حبس كرد و در طويله به آخور بست و بعضى اعمال ديگر گفتند با او انجام داد از آنجا شاهزاده از نظر دولت افتاد و ديگر به او شغلى ندادند.
با اين همه سلطه وسيع و ريشه دار امير افشار در شعاع دينى و معنوى حجة الاسلام زنجانى جلوه اى نداشت و او حتى اظهار مى داشت كه مقلد حجة الاسلام است .(158)
مردوخ كردستانى مى گويد: همراه چند تن از دوستان خويش و شيخ المشايخ كردستان در اواخر دوران استبداد به تهران مى آيد و چند روز در منزل شيخ شهيد فضل الله نورى اقامت مى كند و پس از فتح تهران و پيروزى مشروطه به سنندج باز مى گردد و در بين راه تهران و زنجان او و دوستانش گرفتار حمله 9تن از سواران جهانشاه خان مى شوند و با جنگ وگريزى شديد به سختى جان خود را از چنگ آنها خلاص مى كنند.
مردوخ سپس مى نويسد: وارد زنجان شده به خانه آخوند ملاقربانعلى رفتيم و شرح ماجرا را كماجرا براى ايشان نقل كرديم آخوند از وضع پيش آمده عصبانى شده فورا كاغذ شديد اللحنى به جهانشاه خان نوشت كه سوارهاى شما قراسوران و حافظ امنيتند يا دزد و راهزن ، ديروز در دو فرسخى زنجان به آقايان حجة الاسلام و امام جمعه و شيخ المشايخ كردستان برخورده و آنها را لخت كرده اند كه ناچار خود امام جمعه به دفاع پرداخته و سوارهاى شما را شكست داده اند و يك قبضه تفنگ سه تير بلند كه در دست آدم ايشان بوده سوارهاى شما برده اند به فوريت تفنگ را پس گرفته روانه نمائيد و از آن سوارها هم تنبيه كامل بعمل آوريد كه دفعه ديگر اينگونه قضايا را تكرار نكنند خصوصا نسبت به اشخاص محترمى كه همسايه ما هستند و يك راس اسب شما هم اينجاست بفرستيد بيايند ببرند، فردا مقارن ظهر آدم آخوند برگشت و تفنگ را آورد، كاغذى هم جهانشاه خان در جواب نوشته بود كه : اولا بى اندازه از آقايان حجج اسلام كردستان خجل و منفعل هستم كه اين پيشامد در بين سوارهاى قراسوران و آدمهاى ايشان رخ داده است ، ثانيا آنچه كه من بايستى از قراسورانها تنبيه بعمل بياورم خود حضرت آقاى امام جمعه از آنها تنبيه فرموده اسب يكى از سوارها كشته شده و پاى سردسته آنها نيز مجروح شده است با اين حال تفنگ را از آنها گرفته اعاده دادم و هشت نفر ديگر را هم زنجير كرده تنبيه كامل از آنها بعمل خواهد آمد.
اميدوارم كه آقايان عظام اين قضيه ناگوار را كه باعث شرمسارى بنده است كان لم يكن گرفته عفو و اغماض بفرمايند. ده كله قند و يك من چائى بعنوان تبريك منزل خدمت آقايان ارسال شد كه به سلامت تناول بفرمايند.
فرداى آن روز را كه روز 28 رجب 1327 بود از زنجان حركت كرديم از طرف آخوند هم آقايان آقا مير صالح و آقا سيد محسن كه دو نفر سيد معمم و فاضل جليل القدر بودند تا سرحد خمسه ما را بدرقه و مشايعت كردند و روز سوم شعبان وارد كردستان شديم .(159)
داستان فوق ضمنا حاكلى از اهتمام جدى حجة الاسلام به رعايت حال اقليتهاى مذهبى و دينى كشورمان است .(160)
سعد السلطنه در سال 1328 ه‍ق به علت اسائه ادب به آخوند ملاقربانعلى مور مهاجه واقع شد و به سختى كتك خورد و سرش شكست و هنوز جهت مداوا به قزوين نرسيده بود كه در بين راه در گذشت .(161)

 
حاكم مغرور گيلان به سزاى اعمالش رسيد
آقا باقر آبدار مشهور به سعد السلطنه يكى ديگر از حكام گيلان بود كه مردى خوادخواه و مستبد بود. يك روز ملا حسن تحويلدارى ، روحانى طرفدار عامه را معلوم نيست به چه علت به دار الحكومه احضار كرد، ملا حسن به پيغام حكومت از آن جهت كه علت احضار اعلام نشده بود وقع نگذاشت و به دار الحكومه نرفت ... حاكم مجددا پيغام داد و تاكيد كرد و خط و نشان كشيد، ملاحسن براى بار دوم باز معذرت خواست ، براى سومين بار عده اى از فراشان حكومت به خانه اش ريختند و او را به اجبار به دار الحكومه بردند حاكم مستبد دستور داد گوش روحانى بى گناه را به ديوار ميخ كنند، عمل ناشيانه مزبور، علما را عصبانى كرد و به اشاره حاجى ملا محمد خمامى كه از علماى درجه اول گيلان بود بازارها بسته شد و شهر متشنج گرديد، خبر اعتصاب به مركز منعكس شد مظفر الدين شاه بيدرنگ سعد السلطنه را معزول كرد و به حاجى خمامى نوشت كه فرزندش شعاع السلطنه را قريبا به گيلان مى فرستم تا خطاى حاكم خطاكار را جبران كند و از مردم گيلان بويژه روحانيون تحبيب نمايد و سفارش كرد كه حاكم جديد را حاجى خمامى به جاى فرزندش بشناسد.(162)

 
همكارى علما با سلاطين و حكومتهاى جابر به عنوان دفع افسد به فاسد است
مؤ لف محترم كتاب ((سلطنت علو و دولت فقر)) مى نويسد: اولا حجة الاسلام زنجانى در عين ستيز با حكام خودكامه (و در حقيقت با خود كامگيهاى حكام ) دعواى شخصى با ديوانيان نداشت و وجهه نظرش صرفا تعديل مظالم آنان و دفاع از حقوق مظلومان بود.
ثانيا در عين اهتمام شديد به دفاع از مظلومان و ستيز با خودكامگان ، در مسائل عمومى و اجتماعى اهل حساب و كتاب بود و در محاسبات و تصميم گيريها، مصالح كلى كشور و جامعه را از قلم نمى انداخت و تنها نه او كه نوع عالمان بزرگ شيعه از شيخ صدوق و مفيد... و شيخ بهائى و كاشف الغطاء و علامه مجلسى و شهيد نورى و ميرزاى شيرازى و سيد اصفهانى و مرحوم بروجردى و... چنين بوده اند و اگر اسلام و تشيع و ايرانى باقيمانده از بركت همين سياست پخته (حفظ و رعايت مصلحت و دفع افسد و فاسد) است ، بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران امام خمينى - قدس سره - در كتاب ((كشف الاسف الاسرار)) خطاب به كسانى چون كسروى و همفكران وى خط كلى سياست علماى دين را تا آن روزگار چنين ترسيم مى كند: شما مى گوئيد روحانى با نظم مملكت و حفظ استقلال مملكت مخالف است . اف بر اين تشخيص بيخردانه و حق كشى بى اساس شما، اينها هر وقت ممكن شده با شمشير و گاه نشد، با قلم و زبان از حكومتهاى اسلامى (مقصود دولتهاى مسلمان حاكم بر ممالك اسلامى است ) بى آنكه طمعى در كار باشد يا خود خيال حكومت و منصبى داشته باشند با هر كوششى شده است تاييد كرده و مى كنند در عين حال كه تشكيلات را بدترين تشكيلات مى دانند و مى دانيد كه همين طور هم هست از هيچگونه همراهى براى حفظ حكومت اسلامى دريغ ندارند و در موقع امتحان هم امتحان داده اند... فرضا كه اين قوانين را بر خلاف دستور خدائى بدانند باز مخالفت با آن نكرده زيرا كه اين نظام پوشيده را باز بهتر از نبودنش ‍ مى دانند.(163)

 
بهتر بود اول خودت مسلمان مى شدى
يپرم خان ارمنى سردار مشروطه خواهان براى جلب حمايت مرحوم آخوند ملاقربانعلى زنجانى - قدس سره - يكى از روحانيون با نفوذ زنجان كه مخالف مشروطه بود به ديدنش مى رود و مى گويد: ما براى نگهدارى اسلام و حفظ قرآن قيام كرده ايم و مخالفت شما با مشروطه در حكم مخالفت با اسلام است .
آخوند مى گويد: تو كه اين قدر اسلام را قبول دارى و مى خواهى از آن دفاع كنى بهتر بود اول خودت مسلمان مى شدى ؟(164)

 
مدرس گفت : اگر هشت نفر سراغ داشتم
ميرزا حسن رشديه براى رفع خونريزى به مدرس گفت : موافقت فرمائيد تا سردار سپه رئيس جمهور شود و جنابعالى رئيس الوزراء و هشت نفر از علما را براى وزارت خود انتخاب كنيد و به اين كشمكش و خونريزى خاتمه دهيد، مدرس در پاسخ بلند شد ايستاد و با حركت دست و لهجه اصفهانى گفت : اگر هشت نفر مثل خودم سراغ داشتم كه دنبال صنارى (صد دينارى ) نباشند قبول مى كردم ولى مى ترسم اگر اين پيشنهاد را بپذيرم از علما دولتى تشكيل دهم آنها فريفته مقام و منصب و حب دنيا شوند و موجب دلسردى مردم از روحانيون بشود و مردم از تقليد ماها دست بردارند، بنابراين من به راه خود ادامه مى دهم ، رشديه با نااميدى بيرون رفت .(165)

 
آيت الله سيد محمود امام جمعه زنجان و استخاره او براى شهيد نواب صفوى
ابوالفضائل مجتهدى (فرزند مرحوم آيت الله سيد محمود امام جمعه زنجان ) نقل كرده اند: مرحوم شهيد نواب صفوى روى فشارهاى سياسى روز، فرارى بود و در جريان قرار و اختفا يك روز سرد زمستان خود را از طريق بيراهه از شهر ((اردبيل )) به زنجان رسانده وارد منزل پدرم شد و دست كم دو شبانه روز در اتاقى خاص از حياط اندرونى دور از چشم اغيار، مهمان ما بود من نيز از جانب پدر ماءمور پذيرائى و انجام دستورات و حوائج وى بودم يك روز اول صبح كه آقاى نواب در حال عزيمت به تهران بود، از مرحوم پدرم در خواست استخاره كرد. مرحوم پدرم با قرآن استخاره كرد و با ديدن آيه مورد نظر به مرحوم نواب فرمودند استخاره ظاهرا مربوط به مسئله جنگ و ستيز و كشت و كشتار است خوب است ، مى كشى ولى ... خود نيز كشته خواهى شد... بعدا كه از والد سؤ ال شد شما از كجا اين معنا را دريافتيد؟
فرمودند آيه استخاره ((فقاتلو ائمة الكفر... توبه 12)) بود و من اين معنا را از كلمه ((قاتلوا)) استنباط كردم كه از باب مفاعله و بين الاثنينى است و حاكى از زد و خورد متقابل و كشتن و كشته شدن مى باشد...

 
مرحوم آيت الله امام جمعه زنجان به سلطنت رضاخانى راى نداد
مرحوم امام زنجانى گذشته از جهات علمى و اخلاقى ، تعصبى شديد در دفاع از دين داشت و در ستيز با عوامل ظلم و حفظ حرمت عالمان بغايت استوار بود.
آيت الله حاج آقا عز الدين نوشته اند مرحوم والد مكرر مى فرمودند كه شخص مجتهد علاوه بر دارا بودن شرايط اجتهاد، بايستى حائز شرط (مسدد بودن ) نيز باشد يعنى در كارها موفق به تشخيص صواب باشد كه آن هم جز با داشتن تقوا در حد اعلا ممكن نيست ، مولاى متقيان على عليه السلام فرمود: ((ان تقوى الله مفتاح السداد)) تقواى الهى كليد موفقيتها است .(166)
آيت الله عز الدين حسينى فرموده اند: در انتخابات مجلس مؤ سسان رضاخانى مرحوم والد و چند تن ديگر از شخصيتهاى علمى و اجتماعى طراز اول زنجان شركت داشتند و به عنوان وكلاى منتخب مردم زنجان وارد مجلس مؤ سسان شدند، مرحوم والد خاطرات گوناگونى از اين مسافرت نقل مى كردند. (منجمله فرمودند) در آخرين جلسه نوبت براى راى گيرى رسيد، كارتهاى سفيد نشانه راى مثبت به سلطنت پهلوى بود و رنگ آبى علامت امتناع بود اسامى حاضر نيز بر روى كارتها چاپ شده بود مرحوم والد فرمودند يك مرتبه به فكرم افتاد كه اين مرد كه كه چنين در باغ سبز نشان مى دهد از كجا معلوم كه پس از قرار سلطنت به راه كج نرفته و مرتكب اعمال خلاف دين نگردد، به نشانه اعتراض از جاى برخاسته و به راه افتادم يكى از منسوبين نزديك كه در مجلس حضور داشت پرسيد كجا مى رويد؟ گفتم : من اين راى دادن را مشروع نمى دانم و سرانجام بدون راى دادن از آن جلسه خارج مى شوند و مى فرمود: چون بار اول مسافرتم به تهران بود و وقت شب و هوا هم بارانى بود راه خانه را گم كردم و تقريبا تا صبح در كوچه هاى آن روز تهران سرگردان مى گشتم تا با زحمت فراوان منزل را پيدا كردم به خانه كه برگشتم جسما خيلى خسته بودم اما نشاط ناشى از اين معنا كه خداوند توفيق تصميم قاطع به ترك چنين جلسه اى را نصيبم فرموده فراموش نشدنى است .
آرى آن مرحوم اين تسديد را يكى از بزرگترين مواهب الهى مى دانستند و پيوسته در تداعى خاطرات شكر گزار اين نعما بودند.(167)

 
مقاومت شجاعانه امام جمعه زنجان در برابر دستور كشف حجاب
و نيز استاد حاج سيد عزالدين در شرح يكى ديگر از اين برخوردها... آورده اند: اوائل غائله كشف حجاب بود و من هنوز به حد تكليف نرسيده بودم ، همراه مرحوم والد در يك منزل اجاره اى واقع در خيابان سيروس ‍ تهران سكونت داشتيم آن روزها مسئله كشف حجاب از طرف رژيم تعقيب مى شد و مجالس تشكيل مى يافت و بزرگان را طوعا و كرها به آن مجالس ‍ همراه خانمهايشان دعوت مى كردند، شوهر همشيره مرحوم والد يكى از رجال سرشناس زنجان بود و احتمال ميرفت كه او نيز دعوت شده و در آنگونه مجالس حضور يابد. مرحوم والد نامه مفصلى به وى نوشته و در آن بر لزوم مقاومت در برابر اين برنامه ننگين و ضرورت رد دعوت مجالس ‍ مزبور تاكيد كردند، نامه به آدرس زنجان پست شد. چندى بعد مرحوم والد طرف صبح به همراه يكى از بستگان به قصد ملاقات كسى از منزل خارج شدند و ظهر به منزل نيامدند، ما نگران شديم شب كه مرحوم والد به منزل آمد ماجرا را چنين تعريف كرد:
همين كه از منزل بيرون رفته و سوار درشكه شديم شخص جلو آمد و گفت : سرتيپ جوانشير شما را به اداره تاءمينات احضار كرده اند و بايد الان با من به نظميه بيائيد. درشكه از همان جا مستقيم به ميدان توپخانه رفت و مرا به نظميه بردند و به اطاقى كه دفتر كار سرتيپ جوانشير بود وارد كردند، سرتيپ با برخوردى بسيار سرد كاغذى را در جلوى من گذاشت و پرسيد: اين كاغذ را شما نوشته ايد؟
من ديدم همان نامه اى كه به شوهر همشيره ام نوشته بودم كه سانسور شده و به دست نظميه افتاده است ، بارى با كمال شجاعت و صراحت گفتم : بلى من نوشته ام سرتيپ پرسيد مگر نمى دانى كه اعليحضرت به رفع حجاب امر فرموده است ؟ گفتم : فعلا به اين جهت قضيه كه اين عمل خلاف شرع مقدس و مخالف صريح قرآن است كارى نداشته و بدان نمى پردازيم اما از بيان اين نكته نمى توانم بگذرم كه آنچه من از مقام و عزت و آبرو و امكانات مادى و غير و غيره دارم همه و همه از پرتو اين دين مبين و پيروى از آن بدست آمده است حال اگر با وجود برخوردارى از اين همه نعمت كه به بركت اين دين فراهم آمده با دستورات آن مخالفت ورزم كفران نعمت و ناسپاسى كرده و بايد دو توپ گذاشته شوم من اين نامه را به حكم وظيفه دينى كه بالاتر از هر امر و فرمانى است نوشته ام و در اين راه نيز خود را براى هر اتفاقى كه رخ دهد آماده كرده ام .
مى فرمود: برخلاف انتظار اين كلام بسيار مؤ ثر افتاد و سرتيپ نامبرده با لحنى گرم صدا زد براى آقا چاى بياوريد. گفتم : من نمى خورم و (چون سرتيپ چنين پنداشت كه به خاطر احتياط و پرهيز از سم احتمالى از نوشيدن آن خوددارى مى كنم ) افزودم كه : از بركت اين دين من بحمدالله بهترين چاى لاهيجان را مى خورم و اينگونه چائيها با مذاق من سازگار نيست .

 
مبارزات امام جمعه زنجان با دموكراتهاى تجزيه طلب
در جنگ جهانى دوم كه آذربايجان براى مدتى به دست عوامل روس افتاد امام زنجانى همزمان با حكم جهاد و دفاع يكى از رجال مقتدر زنجان را به قيام مسلحانه عليه توطئه تجزيه آذربايجان تحريك كرد فرد مزبور نيز امر مرحوم امام را امتثال كرد و با جمع آورى افراد خويش از دهات اطراف زنجان به جنگ با عوامل تجزيه پرداخت تا اينكه غلام يحيى پى برد كه اساس اين مقاومت از طرف امام جمعه بوده از اين روى شخصا به قصد دستگيرى ايشان راهى زنجان شد، مرحوم امام جمعه كه از اين موضوع آگاه شد با قطار بسوى تهران حركت كرد غلام يحيى دستور داد قطار را متوقف كنند ولى خوشبختانه قطار از قلمرو و سلطه دموكراتها گذشته بود، مرحوم امام جمعه به سلامت وارد تهران شدند و پس از توقف كوتاه به قو رفتند و تا بيرون رفتن ايادى همسايه شمالى در آن شهر اقامت گزيدند.(168)

 
سيد تقى سلطانيه اى و اهانت او به حاكم زنجان
مى گويند در زمان رضاخان حاكم زنجان روحانيون و علما را اجبارا در مجلسى گرد آورده بود تا نظر مساعد آنان را براى اعمال برنامه كشف حجاب بدست آورد، همه ناراحت بودند ولى نمى دانستند چگونه آن مجلس را بر هم بزنند، در آن ميان سيد تقى سلطنيه اى با ابراز جسارت و شجاعت زياد خطاب به شخص حاكم با ذكر طنز و متلكى ركيك منطبق بر همسر و دختر حاكم در صورت ظاهر شدنشان بصورت مكشوفه در كوچه و خيابان او را در انظار همگان سبك و منفعل كرد و بدان وسيله مجلس را بر هم زد و حاكم با چهره سرخ شده و منفعل جلسه را ترك نمود.(169)

 
يك نفر در ده نمانده بود
از مرحوم امام جمعه زنجان نقل شده كه فرمودند در عصر مشروطه همراه پدرم به ده ((و نه نق ))كه ملك شخصى ايشان و در 10 فرسخى زنجان بود رفتيم ماه رمضان و فصل تابستان بود هنگام عصر بود كه به دهى مجاور ((ونه فق )) رسيديم خواستيم پياده شويم ديديم هيچكس نيست كه حتى براى دو دقيقه اسب ما را بگيرد و استراحتى كنيم اين چنين ده خالى بود، گفتند همه مردم ده به عنوان اينكه آخوند حكم جهاد داده به شهر رفته اند و يك نفر نيز در ده نمانده است .(170)
آرى مردمى كه مى ديدند آخوند در عين امكان هرگونه بهره گيرى از نعم دنيوى (شهد استغناء) و (گنج قناعت ) را بر جاه و مال و لذائذ مادى ترجيح داده است و آن همه نفوذ و قدرت دينى را جز در طريق اجراى احكام شرع و بسط عدل و داد و احقاق مظلومان به كار نمى گيرد از صميم قلب ياريش ‍ مى كردند.(171)

 
آيت الله ميرزا عباس طارمى در مجلس موسسان رضاخانى شجاعت نشان داد
آيت الله حاج سيد محمود امام جمعه زنجان اعلى الله مقامه نقل كرده است : چند روز پيش از تشكيل مجلس مؤ سسان از نمايندگان شهرها كه در تهران جمع بودند دعوت عمومى شد تا با سردار سپه ((رضاخان )) معارفه اى بعمل آيد.
نمايندگان در دو طرف سالن عمومى صف كشيده بودند كه رضاخان با تشريفاتى وارد شد، پشت سر وى رجال عالى رتبه بودند رضا خان نطقى مفصل دائر بر ذم و بدگوئى شديد از قاجاريه و وعده خدمت و ترقى كشور ايراد كرد...
سخنرانى كه پايان يافت رضاخان نگاهى به صف اول انداخت كه علماى اعلام حاضر بودند و از تك تك آنها با ذكر نام تصديق و گواهى مى خواست ... تا رسيد به نمايندگان زنجان ... منجمله مرحوم آيت الله آقا ميرزا عباس طارمى مجتهد مسن زنجان و وكيل آن شهر در مجلس مؤ سسان ولى برخلاف انتظار وقتى رضاخان از وى گواهى خواست او بدون معطلى با صداى بلند گفت : خير، رضاخان كه سخت جاخورده و بور شده بود پرسيد چرا؟ مرحوم طارمى اشاره به موهاى خود كرده فرمود: اين موها سفيد شده اند به وعده هائى كه امرا و سلاطين همواره به ما داده اند ولى عمل نكرده اند شما هم يكى از آنها هستيد.
مجلس را سكوت فرا گرفت رضاخان مجددا شروع به سخنرانى كرده همان گفته هاى پيشين را تكرار كرد و در پايان باز به شيوه سابق از تك تك حضار تصديق گرفت تا به مرحوم طارمى رسيد و با تصريح به نام وى گفت : حال قانع شديد و قبول فرموديد؟ مرحوم طارمى مجددا پاسخ داد: خير مطلب همان است كه گفتم ، چهره رضاخان درهم رفت و خشم بر وى مسلط شد، مرحوم آقا ضياء نايب الصدر كه (از اعيان زنجان بود) و پشت سر مرحوم طارمى قرار داشت براى حفظ جان آن مرحوم از مخاطرات بعدى سر انگشتان خويش را بر گيجگاه خود زده به سردار سپه رساندند كه آقا اختلال حواس دارند و معذورند سخنان او را به دل نگيريد رضا خان مرحوم طارمى را رها كرده به ديگران پرداخت .(172)

 
اولين اعلاميه سياسى امام خمينى توسط جوانان مبارز براى افشاى جنايات خاندان پهلوى : قيام لله يگانه راه اصلاح جهان
بسم الله الرحمن الرحيم
قال الله تعالى : ((قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى )) خداى تعالى در اين كلام شريف از سر منزل تاريك طبيعت تامنتهاى سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هائى است كه خداى عالم از ميانه تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را براى بشر پيشنهاد فرموده اين كلمه تنها را اصلاح در جهان است قيام براى خدا است كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه هاى گوناگون عالم طبيعت رهانده است :
 
خليل آسا در ملك يقين زن
 
نداى لا احب الافلين زن
 
قيام لله است كه موسى كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو كشاند.
قيام لله است كه خاتم النبيين صلى الله عليه و آله را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا بر انداخت و به جاى آن توحيد و تقوا را گذاشت و آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسين او ادنى رساند.
بدبختى و تيره روزى ما به خاطر قيام براى منافع شخصى است . خودخواهى و ترك قيام براى خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده و همه جهانيان را بر ما چيره كرده و كشورهاى اسلامى را زير نفوذ ديگران در آورده و روح برادرى و وحدت را در ملت اسلامى خفه كرده .
قيام براى نفس است كه بيش از ده ميليون جمعيت شيعه را بطورى از هم متفرق و جدا كرده طعمه مشتى شهوت پرست پشت ميز نشين شدند قيام براى شخص است كه يك نفر مازندرانى بيسواد را بر يك گروه چندين ميليونى چيره مى كند كه (حرث و نسل ) آنها را دستخوش شهوات خود كنند. قيام براى نفع شخصى است كه الان هم چند نفر كودك خيابان گرد را در تمام كشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حكومت داده . قيام براى نفس اماره است كه مدارس علم و دانش را تسليم مشتى كودك ساده كرده و مراكز علم قرآن را مركز فحشا كرده ، قيام براى خود است كه موقوفات مدارس و محافل دينى را به رايگان تسليم مشتى هرزه گرد بى شرف كرده و نفس از هيچ كس در نمى آيد، قيام براى نفس است كه چادر عفت را از سر زنان عفيف مسلمان برداشت و الان هم اين امر خلاف دين و قانون در مملكت جارى است و كسى بر عليه آن سخنى نمى گويد. قيام براى نفع شخصى است كه روزنامه ها كه كالاى پخش فساد اخلاق است امروز هم همان نقشه ها را كه از مغز خشك رضاخان بى شرف تراوش كرده تعقيب مى كنند و در ميان پخش مى كنند، قيام براى خود است كه مجال به بعضى از اين وكلاى قاچاق داده كه در پارلمان بر عليه دين و روحانيت هر چه مى خواهد بگويد و كسى نفس نكشد.

 
براى نجات دين از دست مشتى شهوتران قيام كنيد
هان اى روحانيين اسلامى ، اى علماى ربانى ، اى دانشمندان ديندار، اى گويندگان آئين دوست اى دين داران خداخواه ، اى خداخواهان حق پرست ، اى حق پرستان شرافتمند، اى شرافتمندان وطنخواه ، اى وطنخواهان با ناموس ، موعظه خداى جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحى را كه پيشنهاد فرموده بپذيريد و ترك نفعهاى شخصى كرده تا به همه سعادتهاى دو جهان نائل شويد و با زندگانى شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شويد: ((ان لله فى ايام دهركم نفحات الا فتعر ضوا اليها)).
امروز روزى است كه نسيم روحانى الهى وزيدن گرفته و براى قيام اصلاحى بهترين روز است كه اگر مجال را از دست بدهيد و قيام براى خدا نكنيد و مراسم دينى را عودت ندهيد فرداست كه مشتى هرزه گرد شهوتران بر شما چيره شوند و تمام آئين و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود كنند امروز شماها در پيشگاه خداوند عالم چه عذرى داريد؟ همه ديديد كتابهاى يك نفر تبريزى بى سر و پا را (مراد كسروى است - مولف ) كه تمام آئين شماها را دسخوش ناسزا كرد و در مركز تشيع به امام صادق و امام غائب روحى له الفداء آنهمه جسارتها كرد و هيچ كلمه اى از شماها صادر نشد امروز چه عذرى در محكمه خدا داريد اين چه ضعف و بيچارگى است كه شما را فرا گرفته ؟ اى آقاى محترم كه اين صفحات را جمع آورى نموديد و به نظر علماى بلاد و گويندگان رسانديد خوب است يك كتابى هم فراهم آوريد كه جمع تفرقه آنان را كند و همه آنان را در مقاصد اسلامى همراه كرده از همه امضا مى گرفتيد كه اگر در يك گوشه مملكت بدين جسارتى مى شد همه يكدل و يك جهت از تمام كشور قيام مى كردند. خوب است ديندارى را دست كم از بهائيان ياد بگيريد كه اگر يك نفر آنها در يك ده زندگى كند از مراكز حساس آنها با او رابطه دارند و اگر جزئى تعدى به او شود براى او قيام كنند، شما كه به حق مشروع خود قيام نكرديد خيره سران بيدين از جاى برخاستند و در هر گوشه زمزمه بيدينى را آغاز كردند و به همين زودى بر شما تفرقه زده ها چنان شوند كه از زمان رضاخان روزگار تان سخت تر شود.
((و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدر كه الموت فقد وقع اجره على الله ))(173).
11 شهر جمادى الاولى 1363
سيد روح الله خمينى

 
حجت الاسلام حاج حسن آقا در جبهه جنگ
سردار رحيم صفوى گفته است حاج حسن آقاى خمينى فرزند رشيد حاج احمد آقاى خمينى (قدس سره ) در زمان جنگ اكثر اوقات در جبهه ها بود و اين موضوع را كسى نمى داند ولى ما مى دانيم و اين افتخار براى امام و حاج احمد آقاست كه فرزندشان را مى فرستادند داخل جبهه هاى نبرد. آنهائى كه مى گفتند بچه هاى مسئولين در جبهه ها نيستند من شهادت مى دهم كه فرزند حاج سيد احمد آقا سيد حسن در جبهه هاى نبرد بودند و در آن خط مقدم فرزند مقام معظم رهبرى ، هر دو نفرشان را من در جبهه ها مى ديدم .
فرزندان آقاى هاشمى هم در جبهه هاى نبرد بودند ما اينها را براى مردم مى گوئيم كه بعضى ها باور نمى كنند كه احمد آقا پسر جوانش را در جبهه ها بفرستد. الان واقعا مردم ما نمى دانند كه اين آقاى سيد حسن كه حالا جوان بيست و سه ساله است چه رزمنده دلاورى هست كه اينها واقعا ناگفته است براى ما.(174)

 
اشعار امام در پاسخ آقاى رى شهرى در خصوص حفظ جان امام
در اثناى جنگ تحميلى حجت الاسلام و المسلمين آقا رى شهرى وزير اطلاعات وقت نامه اى به محضر امام خمينى قدس سره ارسال نمودند كه متن آن چنين است :
پس از اسلام به يارى خدا وضع جبهه خوب است و رزمندگان عليرغم فشار دشمن مشغول تثبيت مواضع عملياتى هستند. طبق اخبار موثق و مطمئن دشمن ظرف امروز - فردا به جماران حمله مى كند تقاضاى عاجزانه حقير شما را به جان زهراى اطهر (سلام الله عليها) اجازه بفرمائيد از حضرت عالى حفاظت گردد.
امام (رحمة الله عليه ) در پاسخ ايشان اين اشعار را انشاء فرمودند:
 
بر در ميكده ام دست فشان خواهى ديد
 
پاى كوبان چوقلندر صفتان خواهى ديد
 
باز سرمست از آن ساغر مى خواهم شد
 
بيهوش و مسخره پير و جوان خواهى ديد
 
از در مدرسه و دير برون خواهم تاخت
 
عاكف منزل آن سرو روان خواهى ديد
 
از اقامتگه هستى به سفر خواهم رفت
 
به سوى نيستيم رقص كنان خواهى ديد
 
خرقه فقر به يكباره تهى خواهم كرد
 
ننگ اين خرقه پوسيده عيان خواهى ديد
 
باده از ساغر آن دل زده خواهم نوشيد
 
فارغم از همه ملك جهان خواهى ديد(175)
 

 
دقت در حفظ جان امام خمينى و خيانت كشميرى منافق
حجت الاسلام حميد انصارى مى نويسد: پس از آنكه ضد انقلاب و منافقين علنا رو در روى نظام اسلامى قرار گرفتند و خط ترور در برنامه كار آنها قرار گرفت به مسئولين حفاظت جماران اعلام كردم كه هيچكس حق ندارد هنگام ملاقات با امام ساك و يا وسيله اى به همراه داشته باشد، چند روز بعد از انفجار حزب جمهورى اسلامى اعضاى هيئت دولت و شوراى امنيت ملى به حضور امام رسيدند از دفتر حفاظت سه راه بيت در جماران تماس گرفتند و گفتند كشميرى دبير شواراى امنيت به همراه شهيد رجائى و باهنر آمده است با خود كيفى به همراه دارد و مى گويد: محتوى وسائل و صورت جلسات شوراى امنيت است و حتما بايد در جلسه باشد گفتم : بگوئيد نمى شود و بايد كيف را تحويل بدهد چند بار ديگر تماس گرفتند فايده اى نبخشيد، شهيد رجائى شخصا به وساطت آمد نزد من و از اينكه او را مى شناسد و وى به حدى مورد اعتماد اعضاى شورا است كه حتى گاهى نماز جماعت را به او اقتدا مى كنند سخن گفت . گفتم : همه اينها درست اما ما نمى توانيم تصميمهائى را كه به خاطر مصالح امام و بعد از بحثهاى كارشناسى گرفته ايم لغو كنيم . ايشان از اينكه من اينقدر سماجت مى كنم دلگير شدند و كيف خود را برداشته و رفتند به حالت قهر و گفته است در جلسه شركت نمى كنم .
يكى دو روز بعد از اين بود كه همان منافق نفوذى كشميرى كه تا آن حد نفاق و دوروئى از خود نشاچن داده و اعتماد مسئولين را به خود جلب كرده بود با گذاردن همين كيف كه بعدا مشخص شد حاوى مواد منفجره و بمب ساعتى بوده و از ترس اينكه مبادا اصرار و سماجتش باعث لو رفتن وى شود منطقه را ترك كرده بود در محل تشكيل شوراى امنيت در نخست وزيرى گذاشته شهيد باهنر و رجائى را به شهادت رساند.(176)

 
امام خمينى و هنر مبارزه با منحجرين و روحانى نمايان
حجت الاسلام و المسلمين مرحوم حاج احمد آقاى خمينى در توصيف امام خمينى اعلى الله مقامه گفته است : بعضى ها فكر مى كنند كه امام يك فقيه و مرجع و يا يك عارف و فيلسوف و حكيم و يا يك شاعر و اديب بود ولى آيا هنر امام اينهاست ؟ يا هنر امام مبارزه آشتى ناپذير بر عليه مجموعه دنياى استكبار است آيا هنر امام بر پائى جمهورى اسلامى است ؟ به نظر من هنر امام به تنهائى هيچكدام از اينها نيست .
ما فقيه و فيلسوف و عارف بسيارى داشته ايم اما اينها هيچكدام امام نبوده اند. هنر امام تنها مبارزه با آمريكا نيست براى اينكه سياسيون بسيارى در داخل و خارج با آمريكا جنگيدند اما آنها هم امام نيستند، من معتقدم آنچه كه امام را امام كرده است و باعث اوجگيرى نهضت تاريخى و اسلامى امام شد مبارزه پيگير حضرت ايشان بامتحجرين و مقدس مابان و واپسگرايان احمق بوده است . متحجرين در همه زمينه ها حتى در زمينه هنر از ابتدا تا انتهاى نهضت امام خمينى (س ) در برابر نظام اعتقادى ايشان يعنى اسلامى ناب محمدى (ص ) ايستاده اند، اما امام بحمدالله در مقابل آنها ايستاد و آنان را شكست داد و نهضت را به نتيجه رساند.
امام از فقه ، عرفان ، فلسفه ، كلام ، شعر و هنر استفاده كرد اما همه اينها مقدمه اى بود براى رهائى مردم مظلوم از قيد و بندهائى كه مقدس مآبها به دست و پاى آنها بسته بودند و به دنبال سركوب متحجرين ، بسيج پا برهنگان مغضوب ظالمين و مستكبرين براى مبارزه با شاه و بعد با آمريكا شكل گرفت و اين خود نشاءت گرفته از مكتب واقعى حضرت رسول (ص ) يعنى اسلام ناب محمدى (ص ) مى باشد.
امام در طول مبارزه پرفراز و نشيب با متحجرين و واپسگرايان هم خيلى زحمت كشيدند و هم خيلى صدمه خوردند. امام در پيامشان به روحانيون مى فرمايند: خون دلى كه پدر پيرتان از اين دسته متحجرين خورده است از هيچ دسته اى نخورده است امروز هم نظام و انقلاب اسلامى ما بيش از همه از سوى متحجرين و مرتجعين روحانى نما تهديد مى شود، ما نبايد بگذاريم متحجرين و مقدس مابها زمام امور را در هيچ زمينه اى در دست بگيرند و براى اين كار بايد سرمايه گذارى كرد.
حضرت امام خود فرمودند: مبارزه با متحجرين واپسگرا قربانى مى خواهد و دعا كنيد من اولين قربانى آن باشم .(177)
امروز من صراحتا مى گويم آنچه كه شالوده و اساس تغيير بنيه فرهنگى حوزه ها بوده مبارزه با دسته متحجرين است اگر مبارزه با آنان و قربانى دادن نبود نه انقلابى پيدا مى شد و نه مردم از اسلام ناب مطلع مى شدند هنر امام در اين است كه توانسته اند در محيطى كه دست بر روزنامه و شنيدن صداى راديو گناه به شمار مى رفت شاگردانى تربيت كنند كه در نهادهاى مختلف به مردم خدمت و به تبع آن پايه هاى اعتقادى نهضت را استوار كنند...
امام خمينى فرموده اند: عده اى مقدس نماى واپسگرا همه چيز را حرام مى دانستند و هيچكس قدرت نداشت در مقابل آنها قد علم كند... وقتى شعار جدائى دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احكام فردى و عبادى شد و قهرا فقيه هم مجاز نبود كه از اين دائره بيرون رود، حماقت روحانى در معاشرت با مردم فضيلت شد، روحانيت به زعم بعضى افراد زمانى قابل احترام بود كه حماقت از سراپاى وجودش ‍ ببارد والا عالم سياس و روحانى كاردان و زيرك كاسه اى زير نيم كاسه داشت و اين از مسائل رائج حوزه ها بود كه هر كس كج راه مى رفت متدينتر بود، ياد گرفتن زبان خارجى كفر، فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار مى رفت . در مدرسه فيضيه فرزند خرد سالم مرحوم مصطفى از كوزه اى آب نوشيده كوزه را آب كشيدند چرا كه من فلسفه مى گفتم ترديدى ندارم اگر اين روند ادامه مى يافت وضع روحانيت و حوزه ها وضع كليساهاى قرون وسطى مى شد خداوند بر مسلمين و روحانيت منت گذاشت و كيان و مجد واقعى حوزه را حفظ كرد.
علماى دين باور در همين حوزه ها تربيت شدند و صفوف خويش را از ديگران جدا كردند، قيام بزرگ اسلاميمان نشاءت گرفته از همين بارقه است ... ولى پرونده تفكر اين گروه همچنان باز است و شيوه مقدس مآبى و دين فروشى عوض شده است ، شكست خوردگان ديروز سياست بازان امروز شده اند، روحانى نماهائى كه قبل از انقلاب دين را از سياست جدا مى دانستند و سر بر آستانه دربار مى سائيدند يك مرتبه متدين شده و به روحانيون عزيز كه آن همه زجر و شكنجه كشيده اند تهمت وها بيت زدند ديروز مقدس نماهاى بى شعور مى گفتند دين از سياست جداست و مبارزه با شاه حرام است ، امروز مى گويند مسئولين نظام كمونيست هستند ولايتى هاى ديروز كه در سكوت و تحجر خود آبروى اسلام را ريخته اند در عمل كمر پيامبر و اهلبيت را شكسته اند و عنوان ولايت بر ايشان جز تكسب و تعيش نبوده است امروز خود را بانى و وارث ولايت نموده و حسرت ولايت دوران شاه را مى خورند... مردم عزيز ايران بايد مواظب باشند كه دشمنان از برخورد قاطع نظام با متخلفين از به اصطلاح روحانيون سوء استفاده نكنند و با موج آفرينى و تبليغات اذهان را نسبت به روحانيون متعهد بدبين ننمايند و اين را دليل بر عدالت نظام بدانند كه امتيازى براى هيچكس قائل نيست و خدا مى داند كه شخصا براى خود ذره اى مصونيت و حق و امتياز قائل نيستم اگر تخلفى از من هم سر زند مهياى مواخذه ام .(178)

 
و چه جالب است كلام امام خمينى
در جنگ ((بدر صغرا)) كه يك سال پس از جنگ ((غروه احد)) رخ داد بسيارى از اصحاب پيامبر (ص ) زخمى و مجروح بودند نعيم بن مسعود اشجعى به مكه رفته و در بازگشت به مدينه به مسلمين اطلاع داد كه دشمنان خيلى خود را مجهز كرده اند و شما حتما شكست مى خوريد، و با اين سخنان - كه از قبل نقشه اى با ابوسفيان تنظيم شده بود - مى خواستند مسلمانان را از جنگ بترسانند، برخى از اصحاب با دلهره از حضرت خواستند صرفنظر نمايد. حضرت رسول (ص ) فرمود: ((به آن خدائى كه جان من در قبضه اوست سوگند، اگر هيچكس نيايد، حتما خودم يكه و تنها براى جنگيدن با دشمن ، از مدينه خارج مى شوم و همانا آدم ترسو برگشته است ولى دلاور مردان خود را آماده كارزار كرده اند و پشتوانه ما تنها خداست و بر او تكيه مى كنيم )).
و چه جالب است كه پس از گذشت چهارده قرن فرزند دليرش مى گويد: اگر خمينى يكه و تنها بماند به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستى ادامه مى دهد:...
و آنگاه حضرت رسول (ص ) با اصحاب به بدر رفتند و منتظر دشمن شدند ولى دشمن چون دريافت كه حضرت با كمال شهامت و شجاعت به ميدان شتافته اند، نزديك نيامد و مسلمانان با سر بلندى بازگشتند.(179)