مردان علم در ميدان عمل (جلد هفتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۸ -


پيام مرحوم كنى به ناصر الدين شاه
در زمان ناصر الدين شاه كسى به وزارت رسيده بود كه در آن روزگار افراد لايق تر از او بسيار بودند حاجى ملا على كنى يكى از علماى معاصر ناصرى به شاه پيغام داد: من به شما كارى دارم و مى خواهم كسى را بفرستيد تا پيام خود را به وى بگويم . شاه عموى خود فرهاد ميرزا را نزد شيخ فرستاد. مرحوم كنى به عموى شاه مى گويد: به برادر زاده ات بگوئيد علامت زوال و انقراض يك سلطنت و كشور و بدبختى و اضمحلال ملت و مردم اين است كه افراد پست و فرومايه به مقامهاى عاليه رسيده و پستهاى حساس را اشغال كنند، در كشور ايران خردمندانى هستند كه اشخاص لايق نمرده اند كه چنين فردى به مسند وزارت تكيه كند. فرهادميرزا رفت و دوباره برگشت و گفت : اعليحضرت شهريارى فرمودند: همه كارها تحت مراقبت و زير نظر خودمان اداره مى شود، وزارت صورتى بيش نيست خاطر خطير حضرت حجة الاسلام آسوده باشد، صدر اعظم قدرتى ندارد جاى هيچ گونه نگرانى نيست ، ما براى اظهار قدرت چنين مصلحت ديده و مقتضى دانستيم كه از فرومايگان و اشخاص پست به مقام بلند برسانيم و ما مى توانيم از چوب وزير بتراشيم و بلكه از... وزير بسازيم ، مرحوم آيت الله كنى در پاسخ شاه به فرستاده شاه (فرهاد ميرزا) مى گويد: به شاه بگو: خوب مثلى آورديد و چه نيكو گفتيد و تشبيه كرديد كه دماغ شما از همين بوها آكنده شده و عادت كرده است ، ولى در اين مملكت هنوز دماغهاى سالم هستند كه تاب تحمل ندارند و طاقت نمى آورند و زود ناراحت مى شوند. فرهاد ميرزا مى گويد مرا قدرت چنين بيانى نيست از ابلاغ اين پيام مغدرت مى خواهم به ديگرى امر بفرمائيد.(236)

چند رويداد تاريخى از علماى مبارز در مسجد شيخ عبدالحسين تهرانى
وقايع محرم سال 1325 ه.ق سيد جمال واعظ اصفهانى همه ساله ماه محرم در اين مسجد به وعظ مى پرداخت و عليه دولت سخنرانى مى كرد.
حاجى عبدالرزاق اسكوئى كه يكى از تجار و متوليان مسجد بود با فعاليت سيد مخالفت كرد و گفت : قصد ما روضه خوانى است حالا كه اين عبارات ناصحيح در سر منبر گفته مى شود بهتر اين است كه روضه خوانى را متوقف كنيم ، لذا چادرى كه به مناسبت ايام محرم بر پا كرده بودند برچيدند.
به اعتقاد برخى اين كار به دستور دولتمردان بود، همان روز كه چادر برچيده شد جمعى حاج عبدالرزاق را تهديد كردند و مجددا چادرها را برپا كردند.(237)
حتى برخى جوانان با بر پا كردن چادرها به حاجى عبدالرزاق فحش مى دادند كه اگر پول نمى دهد مگر ما مرده ايم ما هزينه آن را ميان خود تقسيم مى كنيم و روضه را سرپا نگاه مى داريم .(238)
2 مخالفت با اخذ وام خارجى از دولتهاى روس و انگليس در اواخر سال 1288 ه‍ ش . بيش از همه عده اى از تجار بازار با آن به مخالفت برخاستند و پيشنهاد كردند كه همه دارائيهاى خود را فداى ميهن مى كنند. و عليه وام خارجى به مجلس اعتراض كردند در مسجد شيخ عبدالحسين ميرزا اسداللّه تبريزى زيان اين وام را برشمرد...(239)
3 مخالفت با قرارداد 1919 م ، 17 مرداد 1279 ميان دولتهاى ايران و انگليس به وسيله وثوق الدوله مخالفتهائى با اين قرارداد از طرف روحانيان ، بازرگانان و دمكراتها ابراز شد، رهبرى مخالفان را شهيد سيد حسن مدرس بر عهده داشت مجالس پر هيجانى به وسيله سران جمعيت ((وداديون )) در مسجد شيخ عبدالحسين بر پا شد.
از جمله كسانى كه در اين مسجد درباره اين قرارداد سخن گفت مرحوم ابوالحسن ميرزا (شيخ الرئيس ) قاجار بود. روزى شيخ ‌الرئيس در منبر سخنرانى مى كرد كه ميرزا على اكبر ساعت ساز به سوى شيخ تيراندازى كرد، ضارب عمدا منبر را هدف قرار داد زيرا فقط قصدش ارعاب بود، شيخ از منبر پائين آمد و همين كه از جلوى ميرزا على اكبر گذشت گفت اى عقربك خاردار مى دانم از كجا كوكت كرده اند.(240)
4 رضا خان و جلب افكار عمومى رضاخان قبل از رسيدن به سلطنت براى جلب رضايت مردم در مراسم و هيئتهاى مذهبى حضور مى يافت وى در يكى از شبهاى محرم به همراه دسته قزاق براى انجام مراسم مذهبى به مسجد شيخ عبدالحسين رفت .(241)
رضا خان پس از رسيدن به قدرت تمامى اموال و موقوفه اين مسجد را تصرفت كرد.
سيد محمد شيرازى (سلطان الواعظين ) در اين باره ضمن موعظه اى اظهار كرد: مساجد محل تبليغات مذهبى است و بايد همواره مرتب باشد و در انظار خارجيان شكوه و عظمت داشته باشد ولى متاءسفانه مساجد ما كه رجال سابق با زحمات زياد بنا كرده اند متدرجا رو به ويرانى گذاشته است مثلا همين مسجد كه يادگار نياكان ماست خراب شده .... اين مسجد نياز به كمك مردم نداشت و موقوفات زيادى داشت ولى افسوس كه شاه سابق (رضا شاه ) موقوفات آن را از بين برد و در بحران ظلم و تعديات خود آنها را تصرف كرده ، به مردم فروخت و اين مسجد را بلاموقوفه گذاشت و محتاج مردم نمود بنابراين بر شما مسلمين واجب است كه در تعمير اين مسجد اقدام نمائيد كه شعائر مذهبى ما مسلمانان در انظار خارجيان حفظ شود.
5 عاشوراى 1342 ه‍ ش در شب عاشوراى 13 خرداد 1342 خطيب و واعظ معروف حجت الاسلام والمسلمين فلسفى در اين مسجد عليه حكومت وقت افشاگرى نمود و كشتار مدرسه فيضيه قم (2 فروردين 1342) را به شدت محكوم كرد، اين سخنرانى تاءثير زيادى در حركت مردمى 15 خرداد بوجود آورد (تحقيقات ميدانى )...
(تمامى مطالب فوق از مجله مسجد فروردين و ارديبهشت 1375 شماره 25 به قلم سيد سعيد ميرمحمد صادق با ملاحظه اختصار نقل شده است ). (242)

آيت اللّه صافى و مبارزه با ظلم رضا خانى
آيت اللّه آخوند ملا محمد جواد صافى عالم آگاه و مبارز و مخالف سرسخت رضاخان پهلوى و خوانين ستمگر بود.
از همان موقعى كه رضاخان براى تسلط به ايران به عنوان جمهورى طرح رئيس جمهورى خود را مى ريخت در مقام برآمد كه از علماى بزرگ به زور و تهديد امضاء بگيرد از اين رو اين كار را در بروجرد، لرستان و گلپايگانى به احمد امير احمدى سپهبد جلاد كه در آن موقع در خرم آباد و به اصطلاح امير ناحيه غرب بود سپرد اما آيت اللّه صافى با او مخالفت كرد و نه تنها خود امضا نكرد و از رئيس جمهورى رضاخان سرباز زد بلكه علماى ديگر همچون آيت اللّه آقا شيخ محمد سعيد و حاج ميرزا محمدباقر امامى را نيز به مخالفت برانگيخت ، كه مخالفت آن دو موجب مشكلاتى براى آنان شد آيت اللّه صافى هميشه او را يك عامل انگليسى مى دانست و بر آن دلائلى اقامه مى كرد.
ايشان با توجه به سياستهاى استعمارى و اطلاعات تاريخى وسيعى كه از اوضاع سياسى جوامع اسلامى داشت همواره مردم را از دسايس بيگانگان و تفرقه افكنيهاى آنان در بين مسلمانان و الگوسازيهايشان در مناطقى مانند تركيه به نام مصطفى كمال آتاترك و در ايران به نام رضاخان برحذر مى داشت كه گول اينها را و همچنين متجدد مآبيها و اروپا رفته هاى غرب زده را نخورند.
ايشان در ضمن اشعار بسيار از اين اوضاع و به ويژه از انگليسيها شكايت كرده است مثل اين شعر:
انگليسى در جهان افكنده دام مكر و فن
اى خدايا مسلمين را سيد و سالاركو
بحر پر موج و بلا در اوج و كشتى در خطر
نوح كشتيبان در اين درياى محنت بار كو
صفحه روى زمين بگرفت دجال فتن
مهدى صاحب زمان و تيغ آتشبار كو
همچنين در ضمن قصيده اى بسيار طولانى كه اوضاع مسلمانان را تشريح كرده است و حتى از تبليغاتى كه پيش از اقدام پهلوى به كشف حجاب و آن مظالم بيحد و حصر براى كشف حجاب ، اختلاط زن و مرد و برچيدن سنن و آداب اسلامى مى شد و غرب زده گيهاى نويسندگان و مجلاتى كه در آن زمان بود و افكار جوانان را مسموم مى ساخت فرموده است :
هست در بعضى زنان شورى پى كشف حجاب
خاك هر ذلت به سر اين خلق بى سر كرده اند
روزى آيد زين شب مظلم كه هر يك بى عفاف
بهره ور از وصل خود رندان ابتر كرده اند
اين جوانان وطن در معنى حب الوطن
اشتباهى بوالعجب در خود مخمر كرده اند
وضع دوران اروپائى كنون سرمشق ماست
گرچه ما را در حقيقت خوار و مضطر كرده اند
علم و صنعت را نسازد كس از آنها پيروى
ليك لفظ مسيو و مرسى مكرر كرده اند
تا اينكه خطاب به پهلوى يا ديگرى ، مى گويد:
ايكه دارى آرزوى انخساف ماه شرع
ويكه زاول فطرتت از بد مخمر كرده اند
هر چه مى خواهى بگو و هر چه مى خواهى بكن
كارفرمايان عالم كار ديگر كرده اند
يك دو روزى گر مساعد گشت وقت ايمن باش
صد هزاران چون ترا با خاك يكسر كرده اند
اين همان خانه است كاندر آن به جاى عيش و نوش
بستر از خاك ملك شه بهر سنجر كرده اند
سرانجام دوران پهلوى با آن همه مظالم و ستمگريها طى شده ، و همان طورى كه اين مرد دل آگاه مكرر خبر مى داد آن معلون به ذلتى كه عبرت همگان گرديد گرفتار شد.
پس از فرار رضاخان ، محمد رضا به سلطنت رسيد و دوران جديد استعمارى با برنامه هاى ضد ايرانى ، ضد انسانى ، و خلاف شرع شروع شد جالب اينكه آيت الله صافى اين روزگار را نيز پيش بينى مى كرد و در ضمن كتابى كه به نظم در آورد به نام كلمة الحق ، در تاريخ دوران سياه پهلوى سروده است ، از ملت ايران مى خواهد تا هنگامى كه اين شاه جديد جائى و جانى نگرفته است كنارش بگذارند وگرنه او هم همان راه پدر را ادامه خواهد داد:
اگر چه رفت آن مردود گمراه
ولى آوخ كه شد فرزند او شاه
نخواهد داشت جز ظلم و ستم كار
مثل باشد نزايد مار جز مار


آيت الله صافى و مبارزه با خوانين ستمگر
از جريانهاى جالبى كه براى ايشان در طول مبارزاتشان با ستمگران واقع شد مبارزه با امير مفخم بختيارى بود.
هنگامى كه امير مفخم نفوذ و قدرت زيادى داشت و بويژه نفوذش منطقه گلپايگان ، خمين و كمره را در برگرفته بود و دهات و قراى متعددى را با زور تصاحب مى كرد و گستاخى او به حدى رسيده بود كه افرادش را ماءمور كرد كه قوام السلطنه را كه وزير داخله وقت بود در هنگام بازگشتن از وزارتخانه از در شكه پائين كشيدند و به منزل او كه در خيابان حسن آباد بود بودند و مى خواست او را چوب بزند.
آيت الله صافى برخلاف توقع او كه انتظار سكوت ايشان را داشت با او مخالفت و از گسترش نفوذ و مظالم او جلوگيرى كرد و مظالم او را تقريبا در حدود كمره (خمين ) محدود نمود، امير مفخم وقتى با انواع وسائل كه در اختيار داشت نتوانست ايشان را لااقل به سكوت وادارد جدا در مقام تهديد و اذيت و توهين به ايشان برآمد و شخصى را به نام شهاب لشكر با جمعى تفنگدار و مسلح براى جلب ايشان به كمره و توهين حضورى فرستاد و به ظاهر نامه دعوتى هم به دستشان داده بود متضمن اينكه چون حضور شما در كمره براى مذاكره در بعضى امور ضرورت دارد، تشريف بياوريد. وقتى اين نامه و اين جمعيت به گلپايگان رسيد و به ايشان ابلاغ شد تمام طبقات نگران شدند و خطر جانى را براى ايشان پيش بينى مى كردند لذا سران طبقات بويژه علماى بزرگ جلساتى تشكيل دادند و دو سه روز به بهانه هائى شهاب لشكر را معطل ساختند و تصميم د كه دو نفر ديگر از علماى بزرگ را همراه آيت الله صافى به ملاقات امير بفرستند، در اين بين شهاب لشكر كه از تعطل و عدم انجام فرمان امير سخت ناراحت شده بود شخصا در منزل آيت الله صافى آمد و پيغام داد كه جواب نامه امير را بدهند. ايشان براى آنكه شخصا به او جواب منفى بدهد با قرآن مجيد استخاره كرد اين آيه شريفه آمد:
و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين و كفى بربك هاديا و نصيرا للّه
وى فورا بدون درنگ شخصا به در منزل آمد و به شهاب لشكر. گفت : جه مى خواهى ؟ او گفت : جواب نامه امير را ميخواهم ، آيت الله صافى فرمود: امير غلط كرده كه نامه نوشته و تو هم غلط كردى كه نامه آوردى . سپس آيت الله داخل خانه برگشت به لطف خدا شهاب لشگر چنان مرغوب شد كه از همانجا رفت و مثل اينكه ماءموريتش را فراموش كرد و اين واقعه بسيار عجيب بود زيرا اگر شهاب لشكر با آن ماءمورين وارد منزل مى شدند ايشان را دستگير مى نمودند و هيچ كس نمى توانست جلوگيرى كند.

قدرت ادبى و ذوق شعرى آيت الله صافى
اقتدار سخنورى و آراستگى الفاظ توام با صنايع بديعى چيره گى او را در مبانى ادبى و تسلط كامل او را بر اصول ادب فارسى و عربى آشكار مى سازد. در اين مورد به قصيده ايشان درباره امام زمان (عج ) كه به صنعت جمع و تفريق - يكى از مشكلترين صنايع شعرى - و با مطلع زير آمده است اشاره فرموده است :
به فيروزتر ز ما به زيباترين بهار
به نيكوترين شبى به روشنترين نهار
يكى روح خرمى يكى جان آدمى
يكى چون صباح وصل يكى چون رخان يار
كه هر يك از ابيات اين قصيده 400 قطعه مى باشد شاعر هر قطعه شعر اول را تفريق كرده و صفتى از صفات يا تشبيهى از تشبيهات آن را در شعر بعد بيان كرده است وى پس از 91 سال زندگى پر بركت در شب 25 رجب 1378 ه‍ بدرود حيات گفت و در مسجد بالاى سر حضرت معصومه سلام الله عليها به خاك سپرده شد. (243)
و اين اشعار نيز از آيت الله صافى است .
گوشه چشمى به ما كن يا على مرتضى
خاك ما را كيميا كن يا على مرتضى
ما سراپا حاجتيم و مستمند و دردمند
دردهاى ما دوا كن يا على مرتضى
هست چون (صافى ) سگى از چاكران درگهت
قلب او را با صفا كن يا على مرتضى
با كمال فقر ما رو بر درت آورده ايم
حاجت ما را روا كن يا على مرتضى
- محمد رضا شاه پهلوى
پايه هاى سلطنت را چه كسانى سست و شل كردند
ارسنجانى بعد از انجام اصلاحات ارضى در سفرى كه به اروپا كرده بود به يكى از دوستان خود گفته بود، من با يك تير سه نشان زدم ، و پيچ و مهره هاى سه پايه از چهار پايه سلطنت را شل كردم آن يك تير به اين سه هدف اصابت كرد:
1 - خود كشاورزى و اقتصاد مملكت كه شاه به آن تكيه داشت .
2 - روحانيت كه پشتيبان شاه بود.
3 - فئودالها و ملاكين كه پشت سلطنت بودند...
نوبت چهارمين پايه كه خود سلطنت باشد هم خواهد رسيد، البته ارسنجانى نماند تا ببيند كه پايه چهارم سلطنت را خود شاه سست كرد و پيچ آن را لق كرد، با تاءسيس حزب رستاخيز و اعلام اينكه هر كس وارد اين حزب نشود مى تواند گذرنامه گرفته و بدون پرداخت عوارض از مملكت برود، معلوم شد كه شاخص ترين كسى كه از چنين گذرنامه اى ناچار شد استفاده كند خود شاه بود. (244)
البته مطلب فوق را آقاى باستانى پاريزى نقل كرده است ولى به اين سخن تاريخى مرحوم امام خمينى (قدس سره ) توجه نكرده است كه در يكى از سخنرانيهايش خطاب به شاه فرموده است : كارى نكن كه به ملت دستور بدهم دمت را بگيرند و مانند پدرت از مملكت بيرونت كنند. چنانچه ملت مسلمان ايران با غيرت اسلامى و با يارى خداى عزوجل و به رهبرى آن مرحوم نه تنها سلطنت پهلوى بلكه سلطنت دو هزار و پانصد ساله را سرنگون كردند و دهان ياوه گويان و قلم به دستان بى دين و مزدور و منافق را كوبيدند...

داستان ميرزا حسين واعظ تبريز و حمله روسها به تبريز
در سالهاى اول و دوم مشروطه آقا ميرزا حسين (واعظ معروف تبريز) يكى از پيشگامان به نام (و مبلغ رژيم مشروطه ) شمرده مى شد ولى در سال سوم و پس از آن با اينكه نماينده انجمن ايالتى بود جز سردى نشان نمى داد و چون در 1290 كشاكش اولتيماتوم پيش آمد و سپس با روسيان جنگ رخ داد آقا ميرزا حسين به يكبار بر كنار مى بود و چنانچه خودش گفته است : شبى كه با روسيان جنگ رخ داد او در مهمانى بوده كه فردا از آنجا خود را به خانه مى رسانند و بيرون نمى آيد تا هنگامى كه روسها چيره مى گردند و مجاهدان از شهر بيرون مى روند و روسها به دستگيرى اين و آن مى پردازند و او چون اينها را مى شنود پنهانى از خانه بيرون مى رود و در خانه يكى از دوستانش پنهان مى شود و با همه جستجو كسى به جايگاه او پى نمى برد و همگى مى پندارند كه او نيز چون ديگران از شهر گريخته است اينست كه آقا ميرزا حسين ايمن گشته دوباره پنهانى به خانه خود برگشته و مخفى مى زيست ولى يك بى باكى (و بلكه رعايت حفظ آبرو و حيثيت خانوادگى ) پرده از روى كار او برمى دارد و ناگزيرش مى كند كه بيرون آيد و با پاى خود نزد دشمن (صمد خان نماينده و كارگزار روس ) بشتابد.
چگونگى آنكه همسر او حامله و بارور مى گردد و چون داستان نهان كردنى نبوده مردم از آن آگاه مى كردند، (قهرا همسر او مورد اتهام قرار مى گيرد) آقا ميرزا حسين چنين مى انديشد كه ميانجى نزد صمد خان فرستد و از او ايمنى گيرد و خود بيرون آيد، حاجى على آقا كمپانى كه صمد ن با خاندان وى آشنائى ديرين داشته است به ميانجى گرى برخاست و صمد خان نيز ميانجى گرى او را پذيرفت و چنين قرار شد كه آقا ميرزا حسين بيرون آيد و نزد صمد خان برود و پس از آن هر چه زودتر از آذربايجان بيرون رود ولى پيش از آنكه ميرزا از تبريز بيرون رود روسيان از ونگى داستان آگاه شده و به آزادى وى راضى نشدند و از صمدخان او را خواستند، صمد خان ناگزير شد، او را به كنسول خانه فرستاد و پس از چند روز او را روانه خوى كردند تا در آنجا در دادگاه به جرمش رسيدگى كنند اين پيش آمد بر تبريزيان بويژه به آزاديخواهان بس سخت افتاد و دلسوزى بى اندازه كردند و كسى گمان رهائى درباره او نمى برد كارگزار درباره او به كوشش افتاد و چگونگى را به وزارت خارجه آگاهى داد وزارت خارجه به سفير ايران تلگراف كرده دستور داد كه با دولت روس گفتگو كند سفير به گفتگو پرداخت و از دولت روس چنين پاسخ دادند ه دادگاه جنگى خوى بسته به فرمانفرمائى قفقاز و در كارهاى خود آزاد است و با اين همه كابينه دستور خواهد فرستاد واعظ را از كشتن نگه دارند و به كيفر ديگر رسانند، واعظ پس از چند ماهى كه در خوى در بند مى زيست و روسيان باز پرسيهائى از او كردند رهايش ساختند و او از همانجا روانه استامبول شد و به ديگران پيوست واعظ خود گفته است : هنگامى كه در خوى در بند بوده چون مرگ را براى خود حتمى مى دانست و هيچگونه اميدى به رهائى نداشته به هنگام باز پرسى و داورى ديوانگى از خود نشان مى داده و گويا چنين مى داند كه در نتيجه آن رها گرديده است .(245)

تاءثير سخنان ميرزا غفار خان در گرفتن حقوق سربازان
احمد كسروى گويد: در جنبش دموكراتها سردار معتضد رئيس قشون بود و از او كارهاى شگفتى سر مى زد چنانكه ماهانه سربازها را خورد و از رخت آنان بريده و براى پرده كشى به اين سياه كاريهاى خود ديندارى از خود نشان مى داد و چون ماه محرم رسيد آن مرد سياه درون از سربازان دسته تشكيل مى داد روز شنبه بيستم آذر ميرزا غفارخان زنوزى كه يكى از مجاهدين بنام آغاز مشروطه كه خود مرد سخنورى بود و در اين زمان رخت سپاهى در تن كرده و داراى پايگاه (ماژورى ) مى بود به سرباز خانه آمد، سربازان جلوى او را گرفته از گرسنگى و برهنگى خود شكوه مى كنند، ميرزا غفارخان جوابى نداده و در ميان سربازخانه به روى يك بلندى مى آيد و بدان سان كه در ميان گورستان مى كنند با آواز بلند دعاى اللهم اغفر للمومنين و المومنات ... مى خواند سپس رو به سربازان كه در اطراف او گردانيده مى گويد: خواهيد گفت مگر اينجا گورستان است و شما مردگانيد. شما مى گوئيد رخت نداريم مگر مرده رخت خواهد؟ مى گوئيد كفش نداريم مگر مرده كفش مى خواهد، آيا شما نمرده ايد؟ اگر نمرده ايد آن كسى كه پول شما را خورده بدين سان لخت و گرسنه گردانيده يك نفر بيشتر نيست برويد بكشيد و بياوريد و خود را بگيريد. اين سخنان او در سربازان چنان اثر گذاشت كه همگى رو به خانه سردار معتضد نهاده او را با مرآت السلطنه حسابدار سپاه كشيده و با صد خوارى آورده در سربازخانه باز مى دارند. در گرما گرم اين شورش و هياهو سردار انتصار از طرف غفارخان آمد و به آرام كردن سربازان كوشيد و خودگردن گرفت كه به حساب معتضد و مرآت السلطنه رسيدگى كند و حقوق آنها را تا سه روز ديگر گرفته به آنان بپردازد، در نتيجه رياست از معتضد گرفته شده و به انتصار داده شد، سردار معتضد با رسوائى در خانه نشسته به پس دادن حساب ناگزير شد.(246)

مبارزات سيد جمال اسدآبادى
آن روزى كه دشمنان ديرين اسلام كار خويش را كرده بودند آن روز كه در برنامه هاى درسى و گفته هاى مدرسان و سخنان واعظان و گفتگوها منابر و مساجد چيزى كه بيدارى بيافريند و در اجتماع حركت پديد آورد كمتر يافت مى شد و سخنى كه مردم را به دفاع از دين و آزادى برانگيزد و در برابر بيگانگان وادارد كمتر به گوش كسى مى رسيد.
در بيشتر مدارس روحانى و حوزه هاى علمى ، كتابها ساكت و آرام باز و بسته مى شد و درسها يكنواخت و بى تعهد خوانده مى شد و طلاب از رسالت خويش آگاه نبودند، روزنامه نويسان شهامت نداشتند، روشنفكران اعتماد به نفس را از دست داده بودند، صاحب قدرتان نوكرى اجانب مى كردند و در يك كلمه مسلمانان در دست عوامل بيگانه و ايادى خيانت خرد شده بودند. در چنين روزگارى در دنياى اسلام ، مجاهدى درگير و بيدارى شجاع و آگاهى متعهد پرورده مى گشت و ديدن اوضاع در هم ريخته شرف و شخصيت خرد شده رجال اسلام خون او را به جوش ‍ مى آورد و جان او را از حماسه و خروش لبريز مى كرد.
سيد زاده اسدآباد همدان بود. يكى از شاعران بزرگ ، عاشورا را چونان خورشيدى دانسته است ، كه در دل شب سياه ستم درخشيده تا تاريكيهاى سرد پليد را بزدايد، فرزندان حسين نيز، در طول تاريخ اسلام همواره آفريننده گان خورشيد عاشورا بوده اند در برابر ستم و شاهى .
و يكى از اين خورشيدهاى فروزان در شب سياه ستم بيدادگران سيد جمال الدين اسد آبادى حسينى است .

آفاق وجود و شخصيت سيد از ديدگاه بزرگان علم
شيخ محمد عبده عالم بزرگ مصر او را پس از پيغامبران فرزانه ترين اولاد آدم دانسته است : فانى او قلت ان ما اتاه الله من قوه الذين وسعه العقل و نفوذ البصيره ، هو اقصى ما قدر لغير الانبياء لكنت غير مبالغ (247)
من اگر بگويم ذهن نيرومند و عقل بزرگ و ديد نافذى كه خدا به سيد جمال الدين داده است ، پس از پيامبران در بالاترين مرتبه جاى دارد مبالغه نكرده ام .
و نيز شيخ محمد عبده مى گويد:
در همان حال كه مردم در غفلت و محروميت و بدبختى بسر مى بردند، مردى غريب وارد مصر شد، مردى آگاه و با خبر از دين ، آشنا به احوال ملتها، مردى پر دل اطلاع و داراى فرهنگى وسيع كه معروف شده بود به (سيد جمال الدين افغانى ) او شروع كرد به تدريس برخى از علوم عقلى و فلسفه ...طلاب درس او را مى نوشتند و معارف و علومى را كه از او مى آموختند در ايام تعطيل به شهر و آباديهاى خويش مى بردند و مى پراكندند، بدين گونه بود كه شعور خفته اجتماع بيدار شد، و عقول مردم از خواب درآمد و پرده غفلت و بى خبرى رو به پاره شدن گذاشت .
ذكاء الملك نويسنده كتاب سير حكمت در اروپا درباره سيد و ديدار خود با او چنين مى گويد: او را دريائى از علم و فضل ديدم ... عالمى مانند سيد، قبل از ديدار آن و بعد از آن نديدم (248)
شاعر و فيلسوف پاكستانى محمد اقبال لاهورى م 1317 شمسى در مثنوى جاويد نامه پاره اى از افكار سيد جمال الدين را بيان كرده ، او به راهنمائى پير رومى به سير مى پردازد، و در فلك (عطارد) به زيارت ارواح جمال الدين و سعيد حليم پاشا نائل مى گردد:
من برو مى گفتم اين صحرا خوش است
در كهستان شورش دريا خوش است
من نيابم از حيات اينجا نشان
از كجا مى آيد آواز اذان ؟
گفت رومى اين مقام اولياست
آشنا اين خاكدان با خاك ماست
بوالبشر چون رخت از فردوس بست
يك دو روزى اندر اين عالم نشست
اين فضاها سوز آهش ديده است
ناله هاى صبحگاهش ديده است
خيز تا ما را نماز آيد به دست
يك دو دم سوز و گداز آيد به دست
رفتم و ديدم دو مرد اندر قيام
مقتدار تار تار و افغانى امام
سيد السادات مولانا جمال
زنده از گفتار او سنگ و سفال
سپس چنانكه ياد شد، به بيان افكار سيد جمال الدين مى پردازد كه همه خواندنى است و در خور دقت . رجوع كنيد به جاويد نامه سليم بك العنحورى گويد: سيد جمال الدين عادت داشت كه همه روز را در خانه بماند اما چون شب مى شد، از خانه بيرون مى آمد، عصا در دست به قهوه خانه اى مى رفت نزديك از بكيه . در آنجا در صدر گروهى مى نشست كه به شكل نيم دايره گرد او جمع مى شدند، گروهى مركب از اديب ، شاعر، فلسفه دان ، پزشك ، شيميدان ، مورخ ، جغرافيدان ، مهندس ، طبيعيدان ...
اين جماعت مشكلترين سوالات و پيچيده ترين مطالب را مى پرسيدند سيد همه را پاسخ مى داد با زبان عربى فصيح و همه شنوندگان را قانع و راضى مى كرد و شب بر او و آنان همين گونه مى گذشت تا سپيده دمان آنگاه بر مى خاست و حساب همه را خود به قهوه چى مى پرداخت و به خانه باز مى گشت . (249)
سيد مى گويد: اگر چشم من ، در او خير عبادالله نباشد كور باد بهتر است و اگر دستم براى سعادت مردم نكوشد از حركت باز ماند. و اگر پايم در راه امت محمديه قدم نزد شكسته شود، اين است مذهب من و اين است مشرب من ، و اميد آن دارم كه جناب جلالت ماب اجل ، به قدر اقتدار خود، در خير ايرانيان مسكين فلك بكوشد. (250)
مرا در اين جهان چه در غرب باشم و چه در شرق مقصدى نيست جز آنكه در اصلاح دنيا و آخرت مسلمانان بكوشم . و آخر آرزويم آن است كه چون شهداى صالحين خونم در اين راه ريخته شود...
ميرزا ابوالحسن جلوه از دانشمندان بزرگ معاصر به ملاقات سيد مى رود با او بحث مى كند همه مى انديشند كه سيد در برابر علم حكيم جلوه مجاب خواهد بود، ولى وقتى جلوه بيرون مى آيد، از او درباره دانش و فلسفه و اطلاعات سيد و اثر گفتار او مى پرسند پاسخ مى دهد: (مى روم كفنى براى خود تهيه كرده جهاد نمايم ). (251)
سيد از بصره نامه اى نوشت به ميرزاى بزرگ به زبان عربى ادبى و فصيح در اين نامه ميرزا را با انواع عبارات هيجان آفرين به مبارزه و درگيرى فرا مى خواند و به فرياد رسى مسلمين دعوت مى كند، اين نامه در نجف منتشر شد و مردم همه آن را خواندند. (252)
مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب طبقات اعلام الشيعه شرح حال سيد جمال الدين را زير عنوان (سيد جمال الدين الهمدانى الشهير بالافغانى ) آورده است . و پس از ذكر نسب او تا امام زين العابدين عليه السلام او را با اين تعبير معرفى كرده است :
(من اعاظم الفلاسفه و كبار رجال الشيعه المصلحين ) در شمار بزرگترين فيلسوفان و از مصلحان بزرگ شيعه (253)
حاج سياح محلاتى نيز كه با سيد معاصر بوده و خدمت او را درك كرده است چنين مى نويسد: (در ضمن گفتار مفصلى ) به اعتقاد من ، مدح امثال من در حق او قدح است . اشتهار او بقدرى است كه كتابها در شرح حال او نوشته شود اما سبب اشتهار او به افغانى اين است كه مدتى در افغان مانده ...
سيد براى اينكه در بلاد عثمانى و ممالك اسلامى كه اكثر مذهب اهل سنت دارند به اسم تشيع منفور نشده ، در اتحاد اسلامى كه وجهه همت او بود و در نجات دادن ممالك اسلام بتواند كار كند، از عمامه سفيد استفاده مى كنند و در ممالك شيعه از عمامه سياه كه نشانه سيادت ايشان است . اين بزرگوار را در مصر و در اروپا ديدم و ارادت داشتم در بيست و سوم شهر ذى القعده سنه 1303 قمرى (شهريور 1265 شمسى ) تلگرافى از بوشهر از حاجى احمد معروف به (كبابه اى ) به من به اصفهان رسيد كه (جناب آقا سيد جمال الدين وارد بوشهر شده عازم نجد است ) من اين نعمت را غنيمت شمرده جواب تلگراف كردم حضرت آقا از ايران عبور فرمايد. علماى اصفهان شايق ملاقات هستند... چند روز در شيراز توقف كرده با علما و سايرين ملاقات فرموده بود مكتوبى از ميرزاى آسوده رسيد بدين مضمون (اين بزرگوار... سبب انقراض جور و عدوان است )... از اول گيردار (در حضرت عبدالعظيم ) تا آخر يك كلمه تضرع و التماس نكرده پس از اينكه ... پاهايش را زير شكم اسب مى بندند مى گويد (يا عدل و يا حكيم ) و به فراشان مى گويد: (البته به شاه خواهيد گفت كه سيد را روانه كرديم ) مى گويند (بلى عرضى هم داريد بگوئيد) پيغامى از من به او برسانيد، بگوئيد من و تو هر دو كارهاى گذشته اجدادمان را تجديد كرديم به انتقام دچار خواهى شد). (254)
ميرزا محمد ناظم الاسلام كرمانى (زاده 1242 هجرى خورشيدى ، در گذشته 1297 هجرى قمرى 1337 هجرى خورشيدى ) كه حدود 25 سال عمر خود را معاصر سيد بوده و با برخى از دوستان و معاشران سيد نزديك بوده است و در جريانهاى زمان بوده و سيد جمال الدين را نيك مى شناخته است در ضمن شرح مفصلى از فضائل علمى و اخلاقى سيد چنين مى نويسد: سيد جمال الدين ايرانى و از قريه اسد آباد همدان است قصبه اسد آباد اقشار در هفت فرسخى همدان و پنج فرسخى كنگاور است خانواده سيد از خانواده هاى صحيح و از سادات عالى درجات حسينى است پدرش سيد صفدر است خانه مسكونى سيد امروز در اسد آباد معلوم است طايفه و فاميلش را همه كش مى شناسند. پسر عموى سيد جمال الدين اسد آقا سيد هادى در مدرسه چاله حصار تهران تحصيل مى نمود و طايفه صاحب اختيار مى گويند: سيد كمال برادر زاده سيد جمال الدين اليوم در اسد آباد است .
ى بودن سيد از اهل اسد آباد به تواتر ثابت و مسموع گرديد، ليكن سبب اينكه سيد خود را به افغان نسبت داده و اصرارى در اين امر داشت معلوم نبود تا اينكه در اين ايام يكى از موثقين گفت از خود سيد جمال الدين شنيدم (جناب آخوند ملا آقاى طالقانى معروف به شيخ الرئيس نقل كرد از جناب آقا سيد اسد الله خرقانى كه اليوم در نجف در اداره امور آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و از بزرگان است شنيدم كه گفت از خود سيد سبب را پرسيدم جواب داد: چون افغان نسبت دادم كه از دست كنسولهاى ايرانى آسوده باشم و در هر شهرى كه مى روم گرفتار كنسول نباشم .(255)
از جمله كتابهائى كه در سالهاى اخير درباره سيد جمال الدين منتشر شده است كتاب (اسناد و مدارك درباره سيد جمال الدين اسد آبادى است تاءليف صفات الله جمالى اسد آبادى همدانى نوه خواهرى سيد فرزند مرحوم ميرزا لطف الله اسد آبادى خواهر زاده سيد. اين ميرزا لطف الله نيز كتابى درباره سيد نوشته يعنى دائى خود به نام (شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسد آبادى ) كه با مقدمه اى از دانشمند فقيد حسين كاظم زاده ايرانشهر، به چاپ رسيده است .
خانه پدرى سيد واقع در كوى سيدان اسد آباد، قبور اجداد و نياكان سيد واقع در حوالى شرقى امام زاده احمد در محله سيدان ، و جماعت زيادى از منسوبين در زادگاه او و عده قليلى از معاصرين او هنوز زنده اند.(256)

قسمتى از آخرين نامه تاريخى سيد جمال الدين اسد آبادى از زندان تركيه
من در موقعى اين نامه را به دوست عزيز خود مى نويسم كه در محبس محبوسم و از ملاقات دوستان محرومم نه انتظار نجات دارم و نه اميد حيات ، نه از گرفتارى متاءلم و نه از كشته شدن متوحش ، خوشم بر اين حبس و خوشم بر اين كشته شدن ، حبسم براى آزادى نوع ، كشته مى شوم براى زندگى قوم ولى افسوس مى خورم از اينكه كشته هاى خود را ندرويدم ، به آرزوئى كه داشتم كاملا نائل نگرديدم شمشير شقاوت نگذاشت بيدارى ملل شرق را ببينم ، دست جهالت فرصت نداد صداى آزادى را از حلقوم امم شرق بشنوم ، ايكاش من تمام افكار خود را در مزرعه مستعد افكار ملت كاشته بودم چه خوش بود تخم هاى بارور مفيد خود را در زمين شوره زار سلطنت فاسد نمى نمودم آنچه در آن مزرعه كاشتم به نمو رسيد و هر چه در اين كوير غرس نمودم فاسد گرديد در اين مدت هيچيك از تكاليف خير خواهانه من به گوش سلاطين شرق فرو نرفت ، همه را شهوت و جهالت مانع از قبول گشت ، اميدواريها به ايرانم بودند، اجر زحماتم را به فراش غضب حواله كردند با هزاران وعده و وعيد به تركيه احضارم كردند اين نوع مغلول و مقهورم نمودند غافل از اينكه انهدام صاحب نيت اسباب انهدام نيت نمى شود صفحه روزگار حرف حق را ضبط مى كند.
آخرين نامه مرا به نظر دوستان عزيز و هم مسلكهاى ايرانى من برسانيد و زبانى به آنها بگوئيد شما كه ميوه رسيده ايران هستيد و براى بيدارى ايرانى دامن همت به كمر زده ايد از حبس و قتال نترسيد از جهالت ايرانى خسته نشويد از حركات مذبوحانه سلاطين متوحش نگرديد با نهايت سرعت كوشيد با كمال چالاكى كوشش كنيد، طبيعت به شما يار است و خالق طبيعت مددكار، بنياد حكومت مطلقه معدوم شدنى است شماها تا مى توانيد در خرابى اساس حكومت مطلقه بكوشيد نه به قلع و قمع اشخاص ، كول عوام فريبان را نخوريد.(257)

خصوصيات مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادى از ديدگاه شهيد مطهرى
خوب است بدانيم كه سيد جمال درد جامعه اسلامى را چه تشخيص مى داده و راه چاره را چه مى دانسته است و چه راههائى براى وصول به هدفهاى اسلامى خويش انتخاب مى كرده است ؟
نهضت سيد جمال هم فكرى بود و هم اجتماعى ، او مى خواست رستاخيزى هم در انديشه مسلمانان به وجود و هم در نظامات زندگى آنها.
او در يك شهر و يك كشور و حتى يك قاره توقف نكرد، هر چند وقت در يك كشور به سر مى برد، آسيا و اروپا و آفريقا را زير پا گذاشت ، در هر كشور با گروههاى مختلف در تماس بود همچنانكه نوشته اند در برخى كشورهاى اسلامى عملا وارد ارتش شد براى اين كه تا دل سپاهيان نفوذ نمايد.
مسافرت سيد به كشورهاى مختلف اسلامى و بازديد آنها از نزديك سبب شد كه آن كشورها را از نزديك بشناسد و ماهيت جريانها و شخصيت هاى اين كشورها را به دست آورد. همچنانكه جهان پيمائيش و مخصوصا توقف نسبتا مى گذشت و به ماهيت تمدن اروپا و نيت سردمداران آن تمدن آشنا ساخت .
سيد جمال در نتيجه تحرك و پويائى هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهاى كشورهاى اسلامى كه داعيه علاج آنها را داشت دقيقا آشنا بود.
سيد جمال مهمترين و مزمن ترين درد جامعه اسلامى را استبداد داخلى و استعمار خارجى تشخيص داد و با اين دو به شدت مبارزه كرد. آخر كار هم جان خود را در همين راه از دست داد...
دردهائى كه سيد جمال در جامعه اسلامى تشخيص درد عبارت بود از:
1 - استبداد حكام
2 - جهالت و بى خبرى توده مسلمان و عقب ماندن آنها از كاروان علم و تمدن .
3 - نفوذ عقائد خرافى در انديشه مسلمان و دور افتادن آنها از اسلام نخستين .
4 - جدائى و تفرقه ميان مسلمانان ، به عناوين و غير مذهبى
5 - نفوذ استعمار خارجى
سيد چاره دردهائى كه تشخيص داده بود در امور ذيل مى دانست :
1 - مبارزه با خود كامگى مستبدان
اين مبارزه را چه كسى بايد انجام دهد؟ مردم ، مردم را چگونه بايد وارد ميدان مبارزه كرد؟
آيا از اين راه كه به حقوق پايمال شده شان آگاه كردند؟ بدون شك اين كار لازم است اما كافى نيست . پس چه بايد كرد.
كار اساسى اين است كه مردم ايمان پيدا كنند كه مبارزه سياسى يك وظيفه شرعى و مذهبى است .
تنها در اين صورت است كه تا رسيدن به هدف از پاى نخواهند نشست . مردم در غفلتند كه به نظر اسلام ، سياست از دين و دين از سياست جدا نيست . پس همبستگى دين و سياست را بايد به مردم تفهيم كرد. اعلام همبستگى دين و سياست و اعلام ضرورت شرعى آگاهى سياسى براى فرد مسلمان و ضرورت دخالت او در سرنوشت سياسى كشور خودش و جامعه اسلامى يكى از طرحهاى سيد براى چاره جوئى دردهاى موجود بود. خود سيد عملا با مستبدان زمان درگيرى داشت ، مريدان خود را به مبارزه تحريك مى كرد تا آنجا كه قتل ناصر الدين شاه به تحريك او منتسب شد.
2 - مجهز شدن به علوم و فنون جديد.
3 بازگشت به اسلام نخستين ، و دوره به دور ريختن خرافات و پيرايه ها و ساز و برگهائى كه به اسلام در طول تاريخ بسته شده است ...
4 ايمان و اعتماد به مكتب .
سيد در نشريات و خطابه هاى خود كوشش داشت مسلمانان را عميقا مؤ من سازد كه اسلام قادر است به عنوان يك مكتب و يك ايدئولوژى مسلمانان را نجات و رهائى بخشد و به استبداد داخلى و استعمار خارجى پايان دهد و بالاخره به مسلمانان عزت و سعادت ارزانى دارد. مسلمانان طمئن باشند كه براى تاءمين سعادت خود نياز به مكتب ديگر ندارند و نبايد به جانب مكتب ديگر دست دراز كنند. از اين رو در آثار و نوشته هاى خود به ذكر مزاياى اسلام مى پرداخت : از قبيل اعتبار دادن به عقل و برهان و استدلال ، و از قبيل اينكه تعليمات اسلام بر اساس شرافت فرد انسانى و قابليت او براى رسيدن به هر تعالى به استثناى نبوت است ، و از قبيل اينكه اسلام دين علم است ، دين عمل و سختكوشى است ، دين جهاد و مبارزه است ، دين اصلاح و مبارزه با فساد و امر به معروف و نهى از منكر است ، دين عزت و عدم قبول ذلت است ، دين مسئوليت است و...
سيد مخصوصا روى توحيد اسلامى . و اينكه اسلام توحيد را جز بر مبناى يقين برهانى پذيرفته نمى داند و اينكه توحيد برهانى و استدلالى ريشه سوز همه عقائد باطله است تكيه فراوان داشت و معتقد بود جامعه اى كه معتقد باشد اساسى ترين معتقداتش را بايد با نيروى برهان و يقين ، نه ظن و تخمين و نه تعبد و تقليد به دست آورد كافى است كه زير بار خرافه و اوهام نرود پس بايد مردم را به توحيد برهانى دعوت كرد تا احترام و اعتبار عقل از نظر دينى براى آنها مسلم و مسجل گردد.
5 مبارزه با استعمار خارجى ...
6 اتحاد اسلام . ظاهرا نداى اتحاد اسلام را در برابر غرب اولين بار سيد جمال بلند كرده منظور از اتحاد اسلام ، اتحاد مذهبى كه امرى غير عملى است ، نبود، منظور اتحاد جبهه اى و سياسى بود يعنى تشكيل صف واحد در مقابل دشمن غارتگر...
7 - دميدن روح پرخاشگرى و مبارزه و جهاد به كالبد نيمه جان جامعه اسلامى ...
8 مبارزه با خود باختگى در برابر غرب ...
- سيد جمال الدين اسد آبادى
امتيازات سيد جمال الدين اسد آبادى
سيد جمال از يك سلسله مزاياى طبيعى و اكتسابى برخوردار بوده كه در مجموع نظيرى برايش نمى توان يافت .
عى اولا از هوش و استعداد خارق العاده برخوردار بود كه به ندرت در ميان افراد بشر نظيرى برايش مى توان يافت . اين چيزى است كه همه كسانى كه او را از نزديك ديده اند بدان معترفند. ثانيا نفوذ كلام و قدرت القا و تلقين فوق العاده اى داشته است ، گوئى از نوعى هيپنوتيزم و سحر كلام برخوردار بوده است ، در خطابه هايش كه در مصر ايراد كرده گاه و لوله ايجاد ميكرد، مردم را بر حال و وضع خود سخت مى گريانده و به هيجان مى آورده است .
از نظر اكتسابى اولين امتيازش اين است كه فرهنگش فرهنگ اسلامى است ، تحصيلات اوليه سيد در قزوين و تهران و نجف بوده ، مخصوصا در نجف از محضر دو شخصيت بزرگ بهره مند شده ؛ يكى مجتهد بزرگ خاتم الفقهاء حاج شيخ مرتضى انصارى اعلى الله مقامه و ديگر حكيم متاءله فيلسوف عاليقدر و عارف بزرگ آخوند ملاحسينقلى همدانى در جزينى شوندى ظاهرا سيد علوم عقلى را از اين مرد بزرگ كه خود از شاگردان برجسته مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى بوده فرا گرفته است و به علاوه در محضر اين مرد بزرگ كه ضمنا همشهرى سيد نيز بوده با مسائل معنوى و عوالم عرفانى آشنا شده است دوستى و رفاقتش با دو بزرگ ديگر در نجف يكى مرحوم آقا سيد احمد طهرانى كربلائى عارف و حكيم بزرگ عصر خودش ، و ديگر مرحوم سيد سعيد حبوبى شاعر و اديب و عارف و مجاهد بزرگ عراقى كه در انقلاب عراق نقش ‍ برجسته اى داشته است در محضر مرحوم آخوند همدانى صورت گرفته است ...
ز سيد آشنائى او با جهان و زمان خود بود. او اولا زبانهاى متعدد بيگانه از قبيل انگليسى و فرانسه و حتى روسى را (طبق نقل آثار العجم ) مى دانست . به آسيا و اروپا و قسمتى از آفريقا مسافرت كرده و با شخصيتهاى مهم علمى و سياسى جهان برخورد و مذاكره كرده بود و اينها به او ديد وسيعى بخشيده بود.
مين امتياز سيد اين بود كه جهان اسلامى را كه در راه نجات و رهائى آن كوشش مى كرد از نزديك مى شناخت . به غالب آن كشورها مسافرت كرده و با مردم آنجا از نزديك تماس پيدا كرده بود. به حجار و مصر و هند و ايران و تركيه و افغانستان رفته و در هر كدام مدتى اقامت كرده بود، و لهذا به ماهيت حركتها و نهضتها و شخصيتهائى كه در آن زمان در كشورهاى اسلامى وجود داشت پى برده بود و از اشتباهاتى از نوع اشتباهاتى كه برخى مصلحان ديگر دچار شده اند مصون ماند. چهارمين امتيازاش اطلاعات وسيعش درباره اوضاع سياسى و اقتصادى و جغرافيائى كشورهاى اسلامى بود.
از نامه اى كه به مرحوم زعيم بزرگ حاج ميرزا حسن شيرازى نوشته است روشن مى شود كه تا چه حد اين مرد از اوضاع عمومى ايران و از جريانهاى پشت پرده سياست و از نيرنگهاى استعمار آگاه بوده است ...
از خصوصيات برجسته سيد جمال اين است كه در اثر آشنائى نزديك با جامعه شيعه و با جامعه سنى تفاوت و دوگانگى وضع روحانيت شيعه را با روحانيت سنى به خوبى درك كرده بود.
او مى دانست كه روحانيت سنى يك نهاد مستقل ملى نيست و در مقابل قدرتهاى استبدادى و استعمارى قدرتى به شمار نمى رود، روحانيت سنى وابسته به حكومتهائى است كه خود قرنها آن را به عنوان اولواالامر به جامعه معرفى كرده است لهذا در جامعه تسنن به سراغ علما مى رفت و مستقيما به سراغ خود مردم مى رفت ، از نظر او علماى دينى سنى از جهت اينكه بشود به عنوان پايگاه ضد استبداد و ضد استعمار از آنها بهره جست امتياز خاصى ندارند مانند ساير طبقانند.
ى روحانيت شيعه چنين نيست ، روحانيت شيعه يك نهاد مستقل است ، يك قدرت ملى است ، همواره در كنار مردم و در برابر حكمرانان بوده است ، از اين رو سيد جمال در جامعه شيعه اول به سراغ طبقه علما رفته و به آگاه سازى آنها پرداخت ، اين طبقه را بهترين پايگاه براى مبارزه با استبداد و استعمار تشخيص داد. از مضمون و محتواى نامه هائى كه سيد به علماى شيعه ، خصوصا نامه اش به زعيم بزرگ مرحوم حاج ميرزا حسن شيرازى اعلى الله مقامه و نامه ديگرش كه صورت بخشنامه دارد به سران علما معروف و برجسته شيعه در عتبات و در تهران و مشهد و اصفهان و تبريز و شيراز و غيره نوشته است اين مدعا كاملا پيداست .
سيد جمال تشخيص داده بود كه در روحانيت شيعه اگر احيانا افرادى رابطه نزديك با مستبدان زمان خود داشته اند وابستگى خود را با روحانيت و مردم و دين حفظ كرده اند و از آن اصل كه در فقه مطرح است يعنى استفاده از پايگاه دشمن به سود مردم پيروى كرده اند، و اگر احيانا افراغدى هم بوده اند (كه البته بوده اند) كه واقعا وابسته بوده اند جنبه استثنائى داشته اند و لهذا مردم شيعه پيوند محكم خود را با روحانيت شيعه در طول تاريخ نگسسته اند.
روش سيد جمال در قبال روحانيت شيعه ، تاءثير فراوانى داشت هم در جنبش تنباكو كه منحصرا به وسيله علما صورت گرفت و مشتى آهنين بود بر دهان استبداد داخلى و استعمار خارجى ، و هم در نهضت مشروطيت ايران كه به رهبرى و تاييد علما صورت گرفت . در تاريخ سيد جمال به عنوان يك شخصيت مسلمان انقلابى آگاه هرگز ديده نشده است كه روحانيت شيعه را بكوبد يا تضعيف نمايد، با آن كه شخصا در اثر برخى ناآگاهيها صدمات و آزارهائى هم ديده است ...
امتياز ديگر سيد جمال اين است كه با اينكه به اصطلاح مردى تجددگرا بود و مسلمانان را به علوم و فنون جديده و اقتباس تمدن غربى مى خواند و با بى سوادى و بى خبرى و عجز فنى و صنعتى مسلمانان به پيكار برخاسته بود، متوجه خطرهاى تجديد گرائيهاى افراطى بود او مى خواست نان علوم و صنايع غربى را فراگيرند اما با اينكه اصول تفكر مسلمانان يعنى جهان بينى آنها جهان بينى غربى گردد و جهان را با همان عينك ببينند كه غرب مى بيند مخالف بود، او مسلمانان را دعوت مى كرد كه علوم غربى را بگيرند اما از اينكه به مكتب هاى غربى بپيوندند آنها را برحذر مى داشت ...
4 رهبرى
هر نهضتى نيازمند به رهبر و رهبرى است . در اين جهت جاى سخن نيست . يك نهضت كه ماهيت اسلامى دارد و اهدافش همه اسلامى است ، وسيله چه كسانى و چه گروهى مى تواند رهبرى شود و بايد رهبرى شود؟
بديهى است كه وسيله افرادى كه علاوه بر شرائط عمومى رهبرى ، واقعا اسلام شناس باشند و با اهداف و فلسفه اخلاقى و اجتماعى و سياسى و معنوى اسلام كاملا آشنا باشند، به جهان بينى اسلام ، يعنى بينش و نوع ديد اسلام درباره هستى و خلقت و مبداء و خالق هستى و جهت و رورت هستى ، و ديد و بينش اسلام درباره انسان و جامعه انسانى كاملا آگاه باشند، ايدئولوژى اسلام را يعنى طرح اسلام را درباره اينكه انسان چگونه بايد باشد و چگونه بايد زيست نماى و چگونه بايد خود را و جامعه خود را بسازد و چگونه به حركت خود ادامه دهد و با چه چيزها بايد نبرد كند و بستيزد و خلاصه چه راهى را انتخاب كند و چگونه برود و چگونه بسازد و چگونه زيست نمايد و... درك نمايد بديهى است ، افرادى مى توانند عهده دار چنين رهبرى بشوند كه در متن فرهنگ اسلامى پرورش يافته باشند، و با قرآن و سنت و فقه و معارف اسلامى آشنائى كامل داشته باشند و از اين رو تنها روحانيت است كه مى تواند نهضت اسلامى را رهبرى نمايد...
امروز هم ما به خواجه نصيرالدينها، بوعلى سيناها، ملا صدراها، شيخ انصاريها، شيخ بهائيها، محقق حلى ها و علامه حلى ها احتياج داريم اما خواجه نصير الدين قرن چهاردهم نه خواجه نصير الدين قرن هفتم ، بو على قرن چهاردهم نه بوعلى قرن چهارم ، شيخ انصارى قرن چهاردهم نه شيخ انصارى قرن سيزدهم ، يعنى همان خواجه نصير و همان بوعلى و همان شيخ انصارى با همه آن مزاياى فرهنگى به علاوه اينكه بايد به اين قرن تعلق داشته باشد و در اين قرن و نياز اين قرن را احساس نمايد...
ند روز پيش يكى از دوستان كتابى به من ارائه داد كه مجموعه اى از مقالات بوده و مرا به خواندن و اظهارنظر درباره يكى از آن مقالات تشويق كرد. آن مقاله تحت عنوان للّه للّه در روش
و به قلم يكى از دوستان ناديده بود كه سالها در اروپا است و غيابا به ايشان ارادت دارم زيرا تا آنجا كه شنيده و اطلاع دارم مرد مسلمان و با حسن نيتى است . در قسمتى از اين مقاله بحث رهبرى به اصطلاح سنتى نقد شده بود.
در آغاز آن مقاله مسئله حركت و بنيار و تبديل شدن حركت و بنياد مطرح شده است كه چگونه حركتها و جنبشها تغيير ماهيت مى دهد و به صورت نظامها و قالبها در مى آيند و يك امر پويا تبديل به يك امر ايستا مى گردد، نيروهاى اجتماعى ما اگر پياپى چون موج برمى خيزند و جذب مى شوند به خاطر تبديل حركت به بنياد است . به خاطر قالب پيدا كردن انديشه و عمل است ، پس كار اول اينست كه قالب يا قالبها را بشكنيم ، آنگاه اين مساءله مطرح شده است كه اسلام دين جوانان است و جوان قالب شكن است پس ‍ اسلام دين قالب شكنى است .
سپس سخن به مساءله رهبر كه اكنون بحث است كشيده شده است و از رهبرى سنتى آغاز شده است .
در آن مقاله چنين آمده است :
از رهبرى سنتى كه پاسدار بنيادهاى فرهنگى است كارى ساخته نيست چرا كه طى دو قرن تمام عرصه هاى انديشه را از او گرفته اند و هنوز نيز مى گيرند و اين رهبرى گاهى مقاومتكى كار پذيرانه مى كند و تسليم مى شود در ميان اين رهبرى البته سيد جمال ، مدرس ، و... خمينى مستثنى هستند.(258)