مردان علم در ميدان عمل (جلد هفتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۱۲ -


عنايات و توجهات حضرت رضا به سيد بحرينى
عنايات نهاوندى در كتاب راحة الروح از سيد محمد موسوى خادم روضه مطهره رضوى نقل كرده كه گفت : در سفرى به زيارت ائمه عتبات سيدى صالح و عالم متقى در شهر كاظمين به من گفت : خوشا به حال تو كه از خدام آستانه سلطان خراسان مى باشى و خداوند به بركت آن حضرت امور دينى و دنيائى مرا اصلاح كرد زيرا كه من در يكى از مدارس بحرين تحصيل علم مى كردم با نهايت فقر و پريشانى با اين حال روزى از مدرسه بيرون آمدم ناگهان نظرم به دخترى افتاد كه با كمال زيبائى از حمام بيرون آمد محبت و عشق آن دختر كه دختر شيخ ناصر لولوى بود شب و روز مرا بيقرار و گرفتار كرد به حدى كه از مطالعه و مباحثه باز ماندم تا آنكه جماعتى از بحرين عازم زيارت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام شدند با خود گفتم علاج درد من در نزد آن حضرت است پس با آنها رفيق راه شده و در اول ماه مبارك رمضان وارد مشهد شديم ، شب حضرت را در خواب ديدم فرمود: در اين ماه مهمان ما هستى و بعد از ماه تو را حاجت روا خواهم كرد چون ماه تمام شد به حرم مشرف شدم آن حضرت را وداع كردم و از حرم به قصد سفر حركت كردم چون وسط خيابان سفلى رسيدم شخصى به اسم مرا صدا مى زد نزد او رفتم گفت : الان خوابيده بودم امام هشتم را در خواب ديدم كه به من فرمود: فلان طلبى كه از وصولش نااميدى ما آن را به تو مى رسانيم به شرط آنكه يك اسب با ده اشرفى به آن كسى كه بعد از خواب كه بيرون رفتى و نظرت در اولين دفعه به او خورد بدهى و چون از منزل بيرون دم اولين نفر تو را ديدم پس بگير حواله خود را از آن جناب ، من آنها را گرفته و از شهر بيرون آمدم و در بين راه نيز تاجرى ديدم كه او را توقيف كرده و مانع از رفتن او شده بودند همان شب ورود من آن تاجر در خواب مى بيند كه حضرت به او فرمود اگر مى خواهى از اين گرفتارى نجات يابى پانصد تومان به سيد بحرينى مى دهى من ترا رها خواهم كردو در قيامت نيز شفاعتت مى كنم . پس از توقيف در آمد و مرا تا اصفهان همراه خود برد و متكفل مخارجم شدو در آنجا هم صد اشرفى به من داد و من بعضى لوازم عروسى را آنجا خريدم و به بحرين آمدم و در مدرسه وارد شدم روز دوم ديدم شيخ ناصر پدر دختر به ديدنم آمد و افتاد پاهاى مرا بوسيد و گفت : در شب گذشته حضرت رضا عليه السلام را در خواب ديدم فرمود اگر شفاعت مرا مى خواهى فردا به فلان مدرسه برو و سيدى كه ديروز از زيارت من بازگشته دخترت را به او ترويج نما چون او ترويج آن دختر را از من خواسته است . پس دخترش رابه من عقد بست ، پس از عروسى آن حضرت به من فرمود به نجف و كربلا و كاظمين برو و در آنجا باش تا دستور من به تو برسد و من اكنون منتظر دستور آن حضرتم . (324)

كرامتى از سيد جعفر صاحب رياض الانوار و فريادرسى حضرت رضا(ع )
مولانا سيد جعفر صاحب كتاب رياض الانوار فى حالات الائمة الاطهارللّه معاصر با شهيد ثالث قريب به دويست جلد كتاب وقف بر طلاب فرمود.
قل شده است در سفرى اكراد در ميان قافله اى كه سيد در ميان آنها بود ريختند و همه اموال و اثاث اهل قافله را تاراج كردند و تمام دارائى سيد را بردند (اين واقعه در بين نيشابور و سبزوار واقع شد). سيد برگشت به مشهد مقدس و مشرف شد به حرم حضرت رضا عليه السلام و شكايت كرد، در عالم خلصه آقاى بزرگوارى را ديد كه بدره اى به او داد. چون به حال خود برگشت ديد بسته اى در دست دارد شمرد ديد صد تومان است با آن پول به مكه معظمه و به زيارت عتبات عاليات مشرف شد و پس از مراجعت در سنه 1209 وفات يافت . (325)

شيخ فضلعلى قزوينى و مشاهدات او در صحن حضرت رضا عليه السلام
مرحوم آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى نقل كرد كه شنيدم از عالم عامل و فقيه كامل وقائد مجاهد آيت الله حاج آقا سيد روح الله خمينى امام خمينى كه فرمود شنيدم از آقاى شيخ فضلعلى قزوينى كه او گفت در ميان صحن حضرت ثامن الائمه حضرت رضا عليه السلام بودم ناگاه ديدم سيد بزرگوارى كه چپقى در دست داشت آمد نزديك و با من تعارف كرده بعد فرمود بيا در ميان صحن قدرى سير كنيم پس چپق را به دست من داده با هم حركت كرديم در آن حال من مشاهده كردم كه نورها از گنبد و بارگاه حضرت به طرف آسمان متصاعد است و من با تعجب گفتم اين چه نوريست كه از بارگاه حضرت بلندست يك دفعه آن آقا آن چپق را از دست من گرفت ، پس از آن ديگر نه آن نور را مشاهده كردم و نه آن آقا را ديدم . (326)

امام رضا(ع ) ميرزا احمد على هندى را شفا داد
ميرزا احمد على هندى اصلا و حائرى موطنا و مدفنا شيخ عبدالنبى قزوينى در تكمله امل آمل آورده كه ميرزا احمد على مذكور عالم مقدس و صالح و پرهيزكار بود و زياده از پنجاه سال مجاور حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام بود و خوابهاى صادقه عجيبه زياد ديده بود از بعضى ازدوستان خود شنيدم كه ميرزاى مذكور گفت در زانوى من مريضى پيدا شد كه تمام اطيا از معالجه آن عاجز شدند بالاخره نزد طبيب نصرانى مراجعه كردم او گفت اين علت تو قابل علاج نيست و چند روز ديگر سرايت خواهد كرد در نتيجه تلف خواهى شد چون شب شد در خواب ديدم حضرت على ابن موسى الرضا پيش من تشريف آورد و مرا ندا كرد كه يا احمد بيا، گفتم : اى آقاى من مى دانى كه به چه مرضى گرفتارم ، باز فرمود كه بيا پس برخاستم چون نزديك حضرت رسيدم به دست مبارك خود زانوى مرا مسح فرمود پس عرض كردم اى مولاى من مى خواهم كه به زيارت تو حاضر شوم فرمود: چنين خواهد شد انشاء الله تعالى پس از خواب بيدار شدم هيچ اثر از مرض در زانوى خود نديدم و اين امر را افشا نكردم اما چون مردمان مرا دفعتا سالم ديدند خبر مشهور شد تا آنكه پادشاه هند خواهش طلب من نموده و وظيفه براى من مقرر فرمود و هر سال مى فرستاد و من مجاور كربلاى معلى بودم . (327)

آيت الله گلپايگانى در حرم امام رضا(ع )
حجت الاسلام و المسلمين آقا سعيد اشراقى نقل كرد كه وقتى آيت الله العظمى گلپايگانى (قدس سره ) از سفر مشهد مقدس مراجعت فرموده بودند من به ديدن ايشان رفتم فرمود: يكشب من به حرم مشرف شدم و مشغول دعا و زيارت شدم تا موقعى كه خدام حرم را خلوت مى كردند و مردم را بيرون مى كردن من يك مرتبه متوجه شدم كه تنها من در حرم مانده ام و خادمها نيز درب حرم را بسته و رفته اند، نفهميدم متوجه من نشده اند يا احتراما به من چيزى نگفته اند بالاخره آن شب در حرم حضرت رضا عليه السلام با خاطر آسوده بيتوته كردم و تا صبح احتياج به بيرون رفتن پيدا نكردم .

به امر امام رضا(ع ) درب حرم را آيت الله گلپايگانى باز كرد
و نيز آقاى اشراقى نقل كردند كه آيت الله گلپايگانى در اين اواخر عمرشان كه از زيارت مشهد مقدس مراجعت كرده بودند و من به ديدنشان رفتم موقعى كه مى خواستم حركت كنم اجازه مرخصى خواستم فرمود: بنشين يك مطلبى را به شما بگويم من نشستم فرمود: در اين سفر كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرف بودم شب آخر كه به حرم مشرف شدم فكر كردم چون فردا وقت حركت است ديگر نمى توانم به حرم مشرف شوم همان شب زيارت وداع خواندم و از حضرت خداحافظى كردم آمدم منزل (از روى تنبلى ) قصد داشتم كه ديگر صبح به حرم مشرف نشوم چون هنگام سحر شد ديدم زنگ تلفن به صدا در آمد گوشى را برداشتم ديدم مى گويد: امشب يكى از خدام آستان مقدس حضرت كه مورد وثوق است حضرت رضا عليه السلام را در خواب ديده كه فرموده است : كه بايد امشب درب حرم را حاج سيد محمد رضا گلپايگانى باز نمايد. لذا تا شما تشريف نياوريد درب حرم باز نخواهد شد و من با اين خبر خوش برخاستم و رفتم پس از انجام ماموريت به حرم مشرف شدم و آن بزرگوار را دوباره زيارت كرده مرخص شدم .

سى و هفت سال توليت مشهد مقدس به اشاره حضرت على عليه السلام
فاضل كامل صاحب المفاخر و المناقب مولانا ميرزا ابوطالب اعلى الله مقامه به عزم زيارت عتبات عاليات از اصفهان حركت كرد شبى از كاروان عقب مانده پس از تجسس زياد مايوس شد، دست توسل به عروة الوثقاى ولايت ماب زده ناگاه ديد سوارى پيدا شده راه را به او نشان داد و قرآن كوچكى به او عنايت فرمود و غايب شد چون پس از زيارت كربلاى معلى به زيارت نجف رسيد در عالم رويا حضرت شاه ولايت را ديد كه به او فرمود: زيارت تو مقبول است بزودى راه خراسان را پيش بگير و منت پذير كه امورات روضه مطهره و خدمات بقعه منوره فرزندم (على بن موسى الرضا عليه السلام ) را به تو سپردم .
از خواب بيدار گشت و به عزم زيارت مشهد مقدس حركت كرد چون به ارض اقدس رسيد در مدرسه پائين پاى مبارك حجره اى را اختيار كرد و در آنجا مشغول تدريس و طبابت گرديد و اين در ايام سلطنت نادر شاه بود، وى در اندك زمانى معروف و مشهور شد و معالجاتش مقبول خاص و عام گرديد دراين بين يكى از خادم باشيان آستان مقدس از دنيا رفت و ارثى نداشت منصب او را به ايشان واگذار كردند پس از چند روز به علتى توليت آستان را نيز بر او افزودند.
الحاصل گويند: در مدت دو سال داراى هفت منصب از مناصب كرام در اين دربار عرش مقام آمد. و مدت سى وهفت سال توليت آستان مبارك امام عليه السلام را داشت بالاخره در سنه 1216 آهنگ جنان كرد و پس از خويش نه فرزند رشيد گذاشته كه هر يك در اين عتبه مقدسه شغلى مخصوص داشته اند. (328)

زيارت تو قبول نيست چون خواهر امام را رنجانيده اى
حجت الاسلام و المسلمين آقاى ميرزا اسماعيل رحمتخواه نقل كرداز مرحوم آيت الله سيد احمد بن سيد مرتضى خسروشاهى كه فرموده اند ايام تابستان به قم آمدم چون هوا در قم زياد گرم بود قصد مسافرت مشهد را كردم و چون به مشهد مشرف شدم پس از زيارتو دعا و نماز از حرم به سوى ايوان سمت مسجد گوهر شاد آمدم ، در آنجا شيخى را ديدم كه رو به قبله نشسته است جلو رفته سلام كردم نگاهى به من كرده جواب سلام مرا داد و گفت : اين دفعه زيارت و نماز تو قبول نيست .
روز ديگر باز به همين طريق وقتى نزد او رفتم همان سخن را گفت من پرسيدم چرا قبول نيست ؟
فرمود: چون خواهر اين امام عليه السلام را رنجانيدى من متوجه شدم ولى به ايشان اظهار نكردم و بدون اطلاع ايشان به قم برگشتم و به حرم حضرت معصومه سلام الله عليها مشرف شده زيارت كرده و گريه و زارى و التماس زياد نمودم كه حضرت از من راضى گردد دوباره به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام (نه به قصد هواخورى ) به مشهد برگشتم و پس از زيارت در همان مكان سابق همان شيخ را ملاقات كردم به محض اينكه مرا ديد فرمود اين دفعه زيارت و اعمال تو قبول است و من متحير بودم كه اين شيخ كيست كه از مافى الضمير من خبر مى دهد؟ و چون تحقيق كردم معلوم شد كه اين عالم عارف آقاى شيخ حسنعلى اصفهانى نخودكى است .

شعرى از مولف
در مدح و فضائل حضرت رضا عليه السلام و فضيلت زيارت آن حضرت
ايكه دارى به سر رضا
ايكه دارى به دل ولاى رضا
باش آماده از براى سفر
به سوى كوى با صفاى رضا
دل بكن از علايق دنيا
باش تسليم بر رضاى رضا
حج مستضعفين زيارت اوست
رو سوى مروه و صفاى رضا
مثل پروانه دور مرقد او
خويشتن را بكن فداى رضا
گرد قبر رضا بگرد كه تا
از تو راضى شود خداى رضا
دردهاى تو را دوا نكند
هيچ دارو به جز دعاى رضا
سرمه چشم عارفان باشد
گرد زوار و خاك پاى رضا
سر بسايند با كمال ادب
قدسيان بر در سراى رضا
مى نمايند فخر بر شاهان
خادم و نوكر و گداى رضا
ماه و خورشيد كسب نور كنند
هر دو از گنبد طلاى رضا
گر تو را هست آرزوى بهشت
اى حسينى بگو ثناى رضا
گو، ز مدح رضا كه تا راضى
شوى از خلعت و عطاى رضا
دست زن بر ضريح اطهر او
تا ميسر شود لقاى رضا


حضور امام زمان (ع ) در بعضى از مجالس روضه خوان ها
شخص موثقى از مرحوم آيت الله سيد صدر الدين صدر اصفهانى فرزند مرحوم آيت الله آقا سيد اسماعيل صدر (طاب ثر اهما) نقل نموده كه يكى از تجار كرمانشاه گفته است كه همه ساله در دهه اول محرم من در حسينيه خود اقامه عزاى حضرت سيد الشهداء عليه السلام مى نمودم اتفاقا سالى روز چهارم محرم يكى از آقايان طلاب علوم دينيه نجف اشرف تشريف آوردند و مهمان ما شدند و فرمودند فردا به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام حركت خواهم كرد من با اصرار زياد از ايشان خواهش كردم كه تا عاشورا در مجلس ما شركت داشته باشد، بالاخره قبول كردند شبى بعد از صرف شام عرض كردم : هر سربازى و هر نوكرى با ارباب خود يك ارتباطى دارد جز شما سربازهاى امام زمان عليه السلام فرمود: از كجا مى دانى ما با امام زمان عليه السلام ارتباطى نداريم ؟
عرض كردم اگر ارتباط داريد آدرس آن حضرت را به من نشان دهيد، فرمود: فردا شب آدرس آن حضرت را به تو معرفى مى كنم ، چون او را سيد با حقيقى مى دانستم از شنيدن اين سخن اشكم جارى شد عرض كردم آيا ممكن است من حقيقتا شرفياب حضور آقا شوم ؟ فرمود: آرى شب و روز را با انتظار بسر بردم و انتظار شب بعد را مى كشيدم تا اينكه شب وعده رسيد. عرض كردم بفرمائيد آدرس كجاست ؟ آقا لبخندى زد و چند مرتبه فرمود: مرحبا به تو يك مژده دهم كه روز تاسوعا امام عصر عليه السلام به مجلس روضه تو شركت خواهد كرد و شما آن حضرت را در همين منزل زيارت خواهيد كرد و نشانيش اين است كه واعظى كه هر شب آخرين منبرى بود آن شب اولين منبرى خواهد شد و منبر خود را درباره امام زمان عليه السلام اختصاص خواهد داد.
من آن شب دستور دادم تمام فرشهاى مجلس روضه را عوض كردند و فرشهاى عالى انداختند و مجلس را بسيار آراسته نمودم . تا آنكه ديدم همان واعظ اول هم تشريف آورده گفت : زود چاى بدهيد من بروم منبر. گفتم : چطور امشب شما اول منبر مى رويد؟ گفت : مى خواهم بروم بخوابم كه فردا بتوانم به مجالس برسم . بعد ايشان منبر رفته و حديث فضيلت انتظار فرج را عنوان منبر خود قرار داده و در فضيلت امام زمان عليه السلام صحبت كرد تا آخر منبر روضه خواند و آقايان ديگر هم همين كار را كردند و من درب منزل به مردم خوش آمد مى گفتم تا اينكه مجلس به نصف رسيد و شروع كردند به دادن چاى و من در بين مردم هر چه نگاه مى كردم شخصى را به عنوان امام زمان عليه السلام نمى ديدم .
بالاخره آمدم نزد آقا سيد حسن عرض كردم : آقا تشريف نمى آورند ديدم آقا سيد حسن به دو زانو نشسته و دو دست خود را به روى زانوان نهاده و سر به زير افكنده و ابدا به جائى نظر نمى كند، چند دفعه صدا زدم آهسته جواب داد. گفتن : آقا نيامد، گفت : چرا از اول مجلس شركت دارد. گفتم : ايشان را نشان من دهيد، فرمودند: يكى از آن دو نفرى كه در مقابل منبر نشسته اند و لباس كردى در بر دارند امام زمان تو است . چون نظر كردم يكى از آنها صورتش مانند ماه درخشان بود و خال سياهى در گونه صورتش نمايان بود جلو رفتم دست به سينه نهاده عرض كردم : السلام عليك يا بقية الله فى ارضه و يا حجة بن الحسن . شما درب منزل مشغول پذيرائى از مردم باشيد!
من عقب عقب تا درب منزل برگشتم و از زير چشم به جمال مباركش نگاه مى كردم تا آنكه يكى از علما تشريف آوردند، من به استقبال او رفتم چون برگشتم ديگر آن آقا را نديدم ، پيش آقا سيد حسن آمدم پرسيدم : آقا كجا رفت ؟ فرمود: در اين شهر مجلس روضه زنى تشريف بردند و جاى ديگر نمى روند. (329)

روضه خوانها بخوانند نه براى ديگران
مرحوم محدث قمى مى فرمايد براى من نقل كرد عالم فاضل محدث آقا ميرزا هادى خراسانى كه در خواب ديدم در يكى از حجرات صحن اميرالمؤ منين عليه السلام مجلسى منعقد شده و همه ائمه يا بيشتر آنها در آن مجلس نشسته اند و يك نفر براى آنان روضه مى خواند و در ضمن روضه اين عبارت بر زبانش جارى شد كه : شمر ملعون به يكى از دختران امام حسين گفت : يا بنت الخارجى .
ديدم از گفتن اين عبارت ، اميرالمؤ منين رو ترش كرد و رنگ چهره اش تغيير يافت . وقتى ناراحتى حضرت را ديدم اشاره كردم به آن مرد روضه خوان و فرياد زدم : ساكت شو، آيا نمى بينى اميرالمؤ منين عليه السلام را كه ناراحتند.
آن وقت حضرت رو كرد به سوى من و فرمود: مطلبى را كه تو هم ديروز گفتى كمتر از اين نبود پس يادم آمد كه من در مصيبت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مطلب نابجائى گفته ام و آن جريان آويختن سر مبارك عباس عليه السلام بوده بر سينه اسب و اين خود يك اهانتى است و حضرت على عليه السلام راضى نيست . (330)
داستانى جالب راجع به اين موضوع در جلد اول ص 138 و 169 ذكر شده است مراجعه شود.

سيد محسن امين پس از پنج سال توقف در مكه دو مرتبه به زيارت امام زمان موفق شد
مرحوم سيد محسن جبل عاملى كه از رجال علم و تقواست فرمودند در زمان پدر شريف حسين آخرين حاكم شريف مكه به حجاز مشرف شده و در ايام حج و عرفات و منى متوجه حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه گرديده سعى مى كردم كه آن حضرت را زيارت كنم ولى م نشد آن سال را در مكه ماندم بلكه در سال بعد به اين آرزو برسم باز موفق نشدم تا سال سوم تا پنج سال در مكه ماندم ولى موفق نشدم . در خلال اين مدت با شريف حسين ارتباط داشتم ، گاه و بيگاه بدون مانع مى رفتم و با او ملاقات مى كردم تا آنكه موسم حج شد آمدم پرده كعبه را فتم گريه و التماس كردم كه چرا در اين مدت من كه سيد و عالم و خدمتگزارم به زيارت آن بزرگوار نائل نشدم . پس از گريه زياد بيرون آمدم يكدفعه به فكر گردش افتاده از كوهى بالا رفتم . چون به بالاى كوه رسيدم در آن طرف كوه بيابان سبز و خرمى را مشاهده نمودم كه مانندش را نديده بودم . تعجب كردم كه در بيابان مكه چنين جاى خرمى هست و چرا در اين چند سال نيامدم اين منظره ها را تماشا كنم . پس از بالاى كوه پائين آمدم و در ميان آن چمنزار خيمه اى را مشاهده كردم كه جماعتى در آن خيمه نشسته و شخص بزرگوارى براى آنها صحبت مى كند. به اينجاى صحبت او رسيدم كه مى فرمود: اولاد و ذرارى جده ما حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در موقع مردن ايمان و ولايت به آنها تلقين شده و با دين حقه از دنيا مى روند .
پس از شنيدن اين كلمه سبزى و طراوت آن زمين مرا به خود مشغول كرد وقتى از تماشاى آن منظره برگشتم به طرف خيمه ديدم اثرى از آن خيمه و از آن جماعت و از آن آقا نيست . دوباره به طرح چمنزار برگشتم ديدم از چمنزار هم اثرى نيست بلكه همان كوه خشك و خالى است برخاستم به سوى شهر مكه آمدم وارد مكه شدم ديدم وضع شهر دگرگون است ومردم مكه افسرده و پريشان حالند، پرسيدم چه شده گفتند: شريف مكه در حال احتضار و مرگ است آمدم به سوى منزل شريف ديدم راهها بسته است و كسى را راه نمى دهند ولى چون مرا مى شناختند مانعم نشدند من رفتم وارد شدم ديدم شريف در حال مرگ است و قضات و علماى چهار مذهب در كنار او جمع بودند و پسر بزرگش نيز در كنارش بود من نزديك شريف نشستم ناگاه ديدم همان آقاى بزرگوار كه در خيمه صحبت مى كرد تشريف آورد بالاى سر شريف نشست و به او فرمود: هد ان لا اله الا الله شريف گفت ، بعد فرمود: بگو اشهد ان محمدا رسول الله . شريف گفت : بعد فرمود: بگو اشهد ان عليا ولى الله شريف گفت : بعد فرمود: بگو اشهد ان الحسن حجة الله يك يك اسامى ائمه را به او تلقين كرد و او اقرار كرد تا رسيد به اينجا كه فرمود: بگو اشهد انك حجة الله ، شريف گفت : اشهد انك ، حجة الله پس از جا برخاسته و رفت بيرون من كه تا آن ساعت كه گويا از خود رفته بودم به خود آمده ديدم شريف در آخرين لحظات مردن است علماى چهار مذهب كه اين كلمات را از او مى شنيدند گفتند اين هذيان مى گويد، پسر شريف گفت : بلى از پدرم شنيدم كه مى گفت : هر كدام از پدران ما كه مى خواستند بميرند در موقع مرگشان همين هذيان ها را گفته اند. پس خوشحال شدم كه خداوند مرا به اين كيفيت دو مرتبه به زيارت حضرت حجت عليه السلام موفق كرد. (331)

تشرف حجت الاسلام شيخ محمد تقى بافقى
وم حجت الاسلام آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى يكى از علماى مبارز زمان رضاشاه پهلوى بود كه مكرر آن شاه ظالو او را زندان كرد و تبعيد نمود. او (طبق نوشته گنجينه دانشمندان ج 3 ص 6 معتقد بود كه به ادله اربعه راه ملاقات با امام زمان (ع ) باز است . به علاوه بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است . و ما مى بينيم كه هزارها نفر آن حضرت را ديده شناخته و با او حرف زده اند.
مولف كتاب پس از آنكه اين كلام را مشروح بيان مى كند چند حكايت از مرحوم بافقى در اين ارتباط نقل مى نمايد كه يكى از آن حكايات اينست .
حكايت كرد براى من مرحوم حجت الاسلام عالم عامل عابد زاهد ملا اسد الله بافقى برادر مرحوم حاج شيخ محمد تقى بافقى در ماه سفر 1369 قمرى ، او مى گفت :
رادرم مكرر به خدمت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه رسيده و قضايا را به من گفته و سفارش كرده بود كه تا من زنده ام آنها را براى كسى نقل نكنم ولى حالا كه از دنيا رفته براى شما چند حكايت از آن سر گذشت ها را نقل مى نمايم . يكى از آنها اينست كه ايشان مى فرمود: قصد داشتم از نجف اشرف پياده به مشهد مقدس براى زيارت حضرت على بن موسى الرضا(ع ) بروم . فصل زمستانى بود كه حركت كردم و وارد ايران شدم كوهها و دره هاى عظيمى سر راهم بود و برف هم بسيار باريده بود. يك روز نزديك غروب آفتاب كه هوا هم سرد بود و سراسر دشت را برف پوشانده بود به قهوه خانه اى رسيدم كه نزديك گردنه اى بود گفتم امشب در ميان اين قهوه خانه مى مانم و صبح به راه خود ادامه مى دهم وارد قهوه خانه شدم ديدم جمعى از كردهاى يزيدى در ميان قهوه خانه نشسته ومشغول لهو و لعب و قمارند. با خود گفتم خدايا چه كنم اينها را كه نمى شود نهى از منكر كرد من هم كه نمى توانم با آنها مجالست نمايم . هواى بيرون هم فوق العاده سرد است .
همينطور كه بيرون قهوه خانه ايستاده بودم و فكر مى كردم و كم كم هوا تاريك مى شد صدائى شنيدم كه مى گفت : محمد تقى بيا اينجا. به طرف آن صدا رفتم ديدم شخصى با عظمت زير درخت سر سبز و خرمى نشسته و مرا به طرف خود مى طلبد.
نزديك او رفتم . او سلام كرد و فرمود محمد تقى آنجا جاى تو نيست . من زير آن درخت رفتم ديدم در حريم اين درخت هوا ملايم است و كاملا مى توان با استراحت در آنجا ماند و حتى زمين زير درخت خشك و بدون رطوبت است ولى بقيه صحرا پر از برف است و سرماى كشنده اى دارد.
بهرحال شب را خدمت حضرت ولى عصر عليه السلام - كه با قرائنى متوجه شدم او حضرت بقية الله عليه السلام است - بيتوته كردم و آنچه لياقت داشتم استفاده كنم از آن وجود مقدس استفاده كردم . صبح كه طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم آقا فرمودند هوا روشن شد برويم . من گفتم : اجازه بفرمائيد من در خدمتتان هميشه باشم و با شما بيايم .
رمود: تو نمى توانى با من بيائى ، گفتم : پس خدا از اين كجا خدمتتان برسم . فرمود: در اين سفر دوبار تو را خواهم ديد و من نزد تو مى آيم . بار اول قم خواهد بود و مرتبه دوم نزديك سبزوار تو را ملاقات مى كنم ناگهان از نظرم غائب شد. من به شوق ديدار آن حضرت تا قم سر از پا نشناختم و به راه ادامه دادم تا آنكه پس از چند روز وارد قم شدم و سه روز براى زيارت حضرت معصومه عليها السلام و وعده تشرف به محضر آن حضرت در قم ماندم ولى خدمت آن حضرت نرسيدم .
از قم حركت كردم و فوق العاده از اين بى توفيقى و كم سعادتى متاثر بودم تا آنكه پس از يك ماه به نزديك شهر سبزوار رسيدم همينكه شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم چرا خلف وعده شد؟ من كه در قم آن حضرت را نديدم ، اين هم شهر سبزوار باز هم خدمتش نرسيدم درهمين فكرها بودم كه صداى پاى اسبى شنيدم برگشتم ديدم حضرت ولى عصر ارواحنا فداه سوار بر اسبى هستند و به طرف من تشريف مى آورند و به مجرد آنكه چشمم به ايشان افتاد ايستادند و به من سلام كردند و من به ايشان عرض ارادت و ادب نمودم . گفتم آقا جان وعده فرموده بوديد كه در قم هم خدمتتان برسم ولى موفق نشدم ؟
فرمود: محمد تقى ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو مى آيم تو از حرم عمه ات حضرت معصومه (س ) بيرون آمده بودى زنى از اهل تهران از تو مسئله اى مى پرسيد، سرت را پايين انداخته بودى و جواب او را مى دادى من در كنارت ايستاده بودم و تو به من توجه نكردى و من رفتم . (332)

تشرف ديگرى از حجت الاسلام محمد تقى بافقى
مرحوم آيت الله آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى رحمة الله بقدرى در ارتباط با حضرت ولى عصر عليه السلام قوى بود و در اين جهت ايمانش كامل بود كه هر زمان حاجتى داشت فورا به مسجد جمكران مشرف مى شد و حوائجش را از امام زمان عليه السلام مى گرفت . صاحب كتاب گنجينه دانشمندان از قول يكى از علماى حوزه علميه قم نقل مى كند كه :
حضرت آيت الله حاج سيد محمد رضا گلپايگانى فرمودند كه در عصر آيت الله آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى چهار صد نفر طلبه در حوزه قم جمع شده بودند آنها متحدا از مرحوم حاج شيخ محمد تقى بافقى كه مقسم شهريه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بود عباى زمستانى خواستند آقاى بافقى به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم جريان را مى گويد: حاج شيخ عبدالكريم مى فرمايد: چهار صد عبا از كجا بياوريم ؟ آقاى بافقى مى گويد ازحضرت ولى عصر ارواحنا فداه مى گيريم .
حاج شيخ عبدالكريم مى فرمايد: من راهى ندارم كه از آن حضرت بگيرم .
شب جمعه آقاى بافقى به مسجد جمكران رفت و خدمت حضرت رسيد و روز جمعه به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم گفت : حضرت صاحب الزمان عليه السلام وعده فرمودند روز شنبه چهار صد عبا مرحمت بفرمايند.
روز شنبه ديدم يكى از تجار چهار صد عبا آورد و بين طلاب تقسيم كرد. (333)

مكاشفه جالبى از حجت الاسلام شفتى و مشاهده او شهر امام زمان عليه السلام را
آقاى حسين حيدرى كاشانى در كتاب حكومت عدل گستر نوشته است مرحوم حجت الاسلام شفتى سيد محمد باقر رساله علميه اى دارد به نام تحفة الانوار ، پس از آنكه از دنيا مى رود كتاب را در تركه او مى بينند در پشت آن كتاب به خط بسيار خوبى ديدند هائى براى مطالعه كنندگان مرقوم داشته از آن جمله مى فرمايد: التزام تمام و اقبال به جميع قلب در تمام اوقات به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه داشته باشيد كه آن جناب پدر شفيق خلق است و بپرهيزيد از اينكه از آن حضرت غفلت كنيد و اقبال به غير داشته باشيد و من از آن حضرت مى خواستم مشاهده جزيره خضراء و بحر ابيض و بلادى كه در آنها اولاد حضرت حكومت مى كنند خدا را قسم دادم به حق وليش حجة بن الحسن عجل الله تعالى فرجه كه صحت اين امر بر من مكشوف گردد تا اينكه در شب عيد غديرى كه شب جمعه بود در ثلث آخر ر باغچه منزل خود در محله بيدآباد اصفهان راه مى رفتم ناگاه سيد مجللى را ديدم كه به سيماى علما بود و خبر داد مرا به آنچه در دل داشتم از آرزوى ديدن آن شهرها و گفت : آيا مى خواهى به چشم خود ببينى تا عبرتى براى تو و ديگران باشد؟ گفتم : بله اى آقا من ، منت بزرگى بر من مى گذارى ، فرمود: بيا و دو چشم خود را بر هم بگذار و درود بر جدت رسول الله و آل او بفرست .
چنين كردم ، فرمود: چشمت را باز كن و بنگر چه مى بينى از آيات الهى . من شهرى را ديدم كه خانه هاى آن از يكديگر دور بود و طرف راست و چپ آن سبز و خرم از درختها، گلها (كانها جنات تجرى من تحتها الانهار).
سپس فرمود: نگاه كن به آخر درختها، چون نگاه كردم مسجدى به نظرم رسيد فرمود: برو در آن مسجد امامى است با او نماز فجر را بخوان رفتم در پشت سر او صفوفى مرتب مشاهده كردم و با او نماز خواندم گفتند: كه او از طبقه هفتم صاحب الزمان است و اسم او عبدالرحمن است .
نماز، امام در محراب ايستاده همانند بدر لامع و نور صورت او تا عنان آسمان متصاعد بود، او مرا ديد و فرمود: مرحبا به تو همانا خداوند بر تو منت گذارد، پس از ايشان سوال كردم از مسائلى كه بر من مشكل شده بود و جواب داد و اكرام و انعام نمود و خبر داد مرا از ما فى الضميرم ، پس از تعقيب نماز نزديك طلوع آفتاب شد. در خاطرم گذشت كه همچون وقتى با مردم نماز مى خواندم و آنها بر عادت هر روز منتظر من هستند و امروز گذشت و به نماز نرسيدم .
در اين حال همان سيد كه در محراب نشسته بود فرمود: مترس و محزون مباش كه اكنون تو را به جاى خود مى رسانم و نماز مى خوانى با آنها.
پس ديدم همان آقاى اولى آمد و دست مرا گرفت و گفت : برويم ، به بركت امام زمان - عليه السلام - ناگاه خود را در مسجد اصفهان ديدم و با جماعت نماز خواندم و آن آقا را ديگر نديدم .
اين بود آنچه را مرحوم حجت الاسلام شفتى در پشت كتاب تحفة الانوار خود براى مردم مرقوم داشت .
وقتى اين مطلب رابراى يكى از بزرگان نقل مى كردم ، مى فرمود: مرحوم شفتى مرد بزرگوارى است و نمى توان نوشته او را سرسرى گرفت و ترتيب اثر به او نداد.
آقاى شيخ ذبيح الله محلاتى در كتاب سيوف بارقه مى نويسد كتاب مذكور كه اين حكايت در پشت آن نوشته شده است و آن را در ميان تركه سيد پيدا كرده اند معلوم مى شود در زمان خود اين مطلب را مخفى داشته و به كسى اظهار نكرده است . (334)

دليلى از قرآن براى طول عمر امام زمان عليه السلام
يكى از علماى تبريز سيد بزرگوارى در نجف اشرف مى گويد: در مسجد سهله بعد از زيارت مقام حضرت حجة عجل الله تعالى فرجه الشرف در قلبم افتاد كه اگر فردى از برادران عامه به من بگويد: دليل بر عمر حضرت از قرآن چه داريد و كدام آيه دلالت بر طول عمر حضرت دارد يا امكان طول عمر از آن استفاده مى شود چه جواب بگويم ، هر چه فكر كردم چيزى به ذهنم نرسيد به همين حال خوابم برد در عالم رويا ديدم در مسجد كوفه هستم و پرده اى كشيده شد كه در عقب آن پرده حضرت حجة عليه السلام تشريف دارند، شخصى كه آنجا بود به عنوان پيشكار و دربان آقا دو نفر را خدمت حضرت برد كه آقا را زيارت كردند، نوبت به من رسيد همين كه پرده را بلند كردم چشم آن حضرت به من افتاد بدون تامل فرمود: و ان يونس لمن المرسلين و دنباله آيه را قرائت فرمود تا رسيد به فالتقمه الحوت و هو ميلم فلولا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون . (335)
اگر يونس از تسبيح كندگان نمى بود در شكم ماهى تا روز قيامت درنگ مى كرد.
با شنيدن آيه از خواب پريدم ديدم اشكالم بر طرف شد، خدائى كه مى تواند يونس را در شكم ماهى بدون غذا و طعام و هوا تا روز قيامت زنده بدارد، حضرت حجة عليه السلام را نيز در روى زمين تا وقت ظهورش كه از قيامت چندين مرحله كمتر است مى تواند زنده نگه دارد.
در كتاب جنتان مدهامتان مرحوم شيخ على اكبر نهاوندى از شيخ اسماعيل تبريزى در مكتوبى براى ايشان مى نويسد كه ثقه اى از آن عالم در نجف داستان فوق را نقل كرد. (336)

امام زمان (ع ) با حسين نجف هم كاسه و هم غذا مى شود
مرحوم علامه نهاوندى در عبقرى الحسان از دوازده نفر از بزرگان علماى نجف نقل مى كند كه شيخ حسين نجف پس از زيارت بيت الله الحرام به نجف مراجعت نمود علما و فقها به ديدن او آمدند، سيد مهدى بحر العلوم كه به ايشان كمال ارادت را داشت در اثناى صحبت رو به شيخ كرده گفت : شيخ حسين تو آنقدر مفتخر و سر بلند گرديده اى و كارت به جائى رسيده كه بايد با حضرت صاحب الزمان عليه السلام هم كاسه و هم غذا شوى ؟ شيخ مرحوم متغير شد، حاضرين از اين كلام مسرور شدند.
يد توضيح آن را خواستند. فرمود: شيخ حسين آيا بخاطر دارى كه در مراجعت از حج در فلان منزل در خيمه خود نشسته بودى و كاسه اى آبگوشت براى نهار تهيه كرده بودى ، ناگاه از دامنه بيابان جوان خوشروئى با قيافه اعراب وارد گرديد و از غذاى تو تناول فرمود، همان آقا روح و روان عالم امكان حضرت صاحب الزمان عليه السلام بود. (337)
اما شيخ حسين بن نجف ، اصل او تبريزى و ولادت و وفات او در نجف است ، تمام علما بر جلالت و عظمت او اتفاق دارند، در عصر خود نظيرى نداشت هيچكس از او كدورتى نداشت ... شيخ جعفر عرب مى فرمود اگر اين بزرگوار در شهرى دور قرار داشت و اين صفات و محسنات از او شنيده مى شد و به ما مى رسيد تصديق نمى كرديم كه چنين انسانى در روزگار پيدا مى شود.
اما ما خود اين صفات و اخلاق حميده را با چشم خود ديديم و مشاهده كرديم .

جلالت و عظمت مرحوم حسين نجف
وى معاصر بود با سيد بحر العلوم رضوان الله عليهما، سيد بحر العلوم پيش از وفات فرموده بود: دوست دارم كه نماز بخواند بر من شيخ جليل حسين نجف ، لكن نماز نمى خواند بر من مگر جناب عالم ربانى آقا ميرزا مهدى شهرستانى . اصحاب سيد تعجب مى كردند چون شهرستانى ساكن كربلا بود.
پس از وفات سيد چون او را براى نماز در صحن نهادند ناگهان سيد شهرستانى با لباس سفر وارد شد. چون نزديك جنازه رسيد علما و مشايخ او را مقدم داشتند و بر پيكر شريف سيد نماز خواند...(338)

امام زمان در منزل آيت الله طه نجف
آقاى سيد حسين بحر العلوم نوه آيت الله سيد على بحر العلوم نويسنده كتاب للّه للّه برهان الفقه در اتاقى نشسته از مهمانان و مراجعين استقبال مى كردند. در اين بين يك مرتاض هندى وارد شد و خودش را به آقاى بحر العلوم معرفى كرد، آقا به آن مرتاض فرمود: آيا مى توانى معلوم كنى كه الان امام زمان عليه السلام كجاست ؟ شخص مرتاض مدتى فكر كرده گفت : شخص مورد سوال شما الان در منزل طه نجف و در نزد ايشان مى باشند، پس آقا با اطرافيانش به سرعت به سوى منزل آيت الله طه نجف حركت كردند. در نزديكى منزل ايشان شخصى به صورت صحرانشينان عراقى ولى با وقار و سكينه خاصى كه از صورتيش هيبت و عزت نمايان بود مشاهده كردند و چون وارد منزل شدند ديدند آقا تنها نشسته ولى به صورت غمناك و گريان است و قطرات اشك بر گونه اش سرازير بود و مرتب با خود زمزمه مى كرد و مى گفت در دستم آمد ولى متوجه نشدم ، وقتى متوجه شدم كه از دستم رفت .
علت گريه را پرسيدند فرمود مدتى بود در فكر بودم كه اين امورى كه من از طرف صاحب شريعت انجام مى دهم از قبيل فتوا دادن ، قضاوت كردن ، وجوه گرفتن و صرف آن و ساير اعمالم آيا صحيح است و مورد رضايت شارع مقدس هست يا نه ؟ در اين خصوص متوسل به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شدم و اصرار و التماس زياد كردم تا اينكه چند شب قبل در عالم رويا حضرت امير عليه السلام را ديدم كه به من فرمودند: آن چيزى كه از من طلب كردى به زودى به دست فرزندم مهدى پاسخ آن را خواهى يافت . لذا من چند روزى در انتظار قدوم حبيبم صبر كردم و هر لحظه منتظرش بودم تا اينكه ساعتى پيش كه منزل خلوت شد و همه رفتند و حتى خادم منزل هم براى خريد به بازار رفت ديدم شخصى كه از لهجه اش معلوم بود از عشاير عراقى مى باشد وارد شد، بعد از اسلام مسئله اى را از من پرسيد من جوابش را گفتم او بر اين جواب اشكال كرد و من پاسخ ديگر دادم او اشكال ديگر كرد تا چند مرتبه و من تعجب كردم كه يك مرد عشاير چقدر مسلط بر مسائل است كه اين همه اشكالهاى علمى مى كند. و غفلت عميق بر سراسر ذهنم خيمه زده بود و فراموش كرده بودم كه در انتظار چه كسى هستم تا اينكه آن مرد دستى به شانه ام زد و گفت : انت مرضى عندنا تو در نزد ما مورد رضايت ما هستى تعجب من بيشتر شد كه چگونه يك مرد عشايرى به يك مرجع تقليد چنين سخنى مى گويد.
پس از آنكه بيرون رفت ناگهان به خود آمدم و متوجه شدم كه او همان كسى است كه من مدتها به دنبالش مى گردم و اكنون كه به خدمتش رسيدم بدون توجه از دستم رفت . در اين هنگام سيد بحر العلوم به شيخ گفت : حضرت آيت الله ما هم به همين منظور نزد شما آمديم .
براى همه معلوم شد كه آن شخص كه داراى هيبت و وقار بود و از سوى منزل شيخ طه نجف مى رفت همان آقا و مولاى همه منتظران بوده است . (339)

با توسل به امام زمان (ع ) در يك لحظه از صحراى منى به مكه حاضر شد
مرحوم حجت الاسلام حاج شيخ محمد ارگانى گويد: در سال 63 - 62 كه به مكه معظمه مشرف بودم مكان ما ايرانيان در عزيريه مكه بود بر حسب اتفاق شب هشتم ذيحجة الحرام آن سال مصادف با شب جمعه بود با آقاى ربيعى مدير كاروان 20113، خوزستان وعده گذاشتيم كه حجاج را حوالى ساعت يك بعد از نيمه شب جمعه به طرف عرفات حركت دهيم . من وقت را غنيمت شمرده به آقاى ربيعى گفتم : به مسجد الحرام مشرف مى شوم مواظب حجاج باش كه متفرق نشوند. به مسجد الحرام مشرف شدم ، بعد از نماز تحيت روبروى ناودان طلا آقائى از اهل علم را ديدم در حالتى خاص مشغول دعاى كميل بود در كنارش نشستم و به دعا گوش دادم سپس به نيابت حضرت امام زمان هفت شوط طواف مستحبى بجا آوردم و پس از راز و نياز و دعا متوجه شدم بعد از نيمه شب است ، سخت مضطرب شدم كه قدرى دير كردم .
ز مسجد الحرام بيرون آمدم سوار ماشين شدم تا مرا به عزيريه چهار برساند. از قضا ماشين هنگامى كه به پل نزديك عزيريه چهار رسيد پليس مانع شد كه از بالاى پل رد شويم ناچار راننده از راه ديگرى حركت كرد، يك وقت متوجه شدم كه مرا به منى آورده گفتم : من روحانى كاروانم و بايد به عزيريه چهار برگردم قبول كرد كه مرا به آنجا برساند، از منى به طرف مكه حركت كر، پليس سعودى از پيشروى ما را مانع شد، ناگاه متوجه شدم كه مرا به عرفه آورده است خيلى مضطرب و ناراحت شدم مجددا ملتمسانه از راننده خواستم كه مرا به مكه برساند باز ديدم در منى هستم .
لاصه پليس جلوى راننده را گرفت ، هر چه التماس كرديم قبول نكرد. راننده با عصبانيت مرا از ماشين پياده كرده و رفت . اين موقع بود كه احساس مسئوليت و اينكه بايد زائرين را به عرفه حركت دهم و اعمال انجام بدهند با دلى شكسته و مضطربانه عرض كردم : يا اباصالح ادركنى . آقا امام زمان ترا به جان مادرت زهرا عليها السلام قسمت مى دهم كه آبرويم را حفظ كن و خودت برايم چاره اى بفرما.
چند قدمى بى اختيار راه مى رفتم و زمزمه مى كردم يك وقت ملاحظه كردم ديدم در مجاورت خانه و محل سكونتمان در عزيريه چهار هستم ، از فرط خوشحالى و اين همه رنج و ناراحتى باورم نمى شد كه اين خودم باشم .
ناگهان ديدم در مقابل درب كاروان آقاى ربيعى ايستاده و تازه از خواب بيدار شده است ، به من گفت : خيلى خوشحالى ؟ گفتم آرى . جريان را برايش شرح دادم .
پس از تجديد وضو حجاج كاروان را به طرف عرفه حركت داديم . بحمدالله و المنة تا صبح در سرزمين عرفات به دعاهاى وارده مشغول شديم . (340)

بيعت شيخ محمود عراقى با امام زمان
مرحوم شيخ محمود عراقى مولف دار السلام عراقى در شرح حال خود مى گويد:
(آن طورى كه فرزندش فضل الله ملك الواعظين عراقى از كتاب النيرتن نقل مى كند) آن مرحوم فرمود خداى عالم نعمت خود را بر من به كمال رسانيد و حجت خود را بر من تمام كرد كه بسيارى از برهانيات را حسا به من نمود، حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه را ديدم و با حضرت بيعت كردم با آنكه قبلا در خاطر خود گذرانده بودم كه اگر او خود حضرت است بيعت مرا نخواهد پذيرفت زيرا من اكنون شك دارم كه آيا خود حضرت است ؟
پس حضرت دست خود را رد كرده پس نزد خود شرمنده گى اظهار كردم و يقين به وجود او نمودم پس تبسم فرمود. پدر و مادرم فدايش باد و فرمود: ظهر لك الحق فتعال و بايع حق بر تو ظاهر خواهد شد بيا بيعت كن . پس متنبه شدم و دست مبارك را دراز كرد و با آن حضرت بيعت كردم .
پس از آن حمد الهى در مقابل نعم الهيه مى كند كه خداوند دوستى و ولايت على و اولاد او را در دل او قرار داده و حديث حب على حسنة لا يضر معها سيئة وقول رسول خدا را كه المرء يحشر مع من احب ذكر كرده .
بعد مى گويد: قرار داده براى من حظى از خشيت خود انما يخشى الله من عباده العلماء و خداوند به من نمود جحيم و نعمتهاى خود و حجت خود را تا جائى كه دلم به مقام اطمينان رسيد و از من هر گونه وساوس و خطرات را دور فرمود و علم و ايمان نصيب من فرمود، الى آخر. (341)