قصص التوابين يا داستان توبه كنندگان

على ميرخلف زاده

- ۲ -


13 ( توبه فورى واجب )  
توبه از گناهان چه كبيره و چه صغيره به اتفاق جميع علماء و به حكم عقل واجب و فورى است ، چنانچه محقق طبرسى در تجريد الكلام و علامه حلى در شرح آن فرموده اند كه به توبه فورى ضرر دفع مى شود و دفع ضرر هم عقلا واجب است پس توبه به حكم عقل واجبست و در قرآن سوره نور آيه سى و يك مى فرمايد: توبه كنيد، و همه شما بسوى خداوند رجوع كنيد، باشد كه رستگار شويد و نيز در آيه هشت سوره تحريم مى فرمايد: اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد توبه كنيد و به خدا رجوع نمائيد، توبه خالص (فقط براى رضاى خدا) اميد است پروردگار شما، گناهانتان را تلافى فرمايد.
مرحوم شيخ بهائى رضوان اللّه تعالى عليه در شرح اربعين فرموده شكى در وجوب فورى توبه نيست ، زيرا گناهان مانند سمهايى هستند كه به بدن انسان ضرر مى رسانند و همچنانكه خورنده سم واجب است در معالجه عجله و شتاب كند تا به هلاكت نرسد و از بين نرود، شخص گنه كار هم همينطور است واجب است بر او كه هرچه زودتر گناه را ترك كند و سريع توبه نمايد تا دينش ضايع نگردد و گنه كارى كه در توبه مسامحه كند و به وقت ديگر تاءخير اندازد بين دو خطر بزرگ خود را قرار داده است كه اگر از يكى سالم بماند به ديگرى مبتلا خواهد شد:
اوّل : رسيدن مرگهاى ناگهانى به طورى كه از خواب غفلت بيدار نشود مگر مرگ خود را ناگهان ببيند چنانچه قرآن مجيد در سوره اعراف آيه نود و پنج مى فرمايد: آيا در امانند اهل قريه ها كه مرگ ايشان را بگيرد در حالى كه خوابيده اند. كه در آن حال باب توبه مسدود و يكساعت مهلت مى خواهد ولى اجابت نمى شود. چنانچه در سوره منافقون آيه 10 و 11 مى فرمايد:
انفاق كنيد از دارائى خود پيش از اينكه مرگ يكى از شما برسد بگويد پرودگارا مرگ مرا به تاخير انداز به مدت كمى تا تدارك گذشته كنم و هيچگاه خداوند مرگ كسى را هنگام رسيدنش به تاءخير نخواهد انداخت .
در تفسير اين آيه شريفه گفته شده كه شخص محتضر به ملك الموت مى گويد يك روز مرا مهلت بده تا از گناهان خود توبه كنم و براى سفر آخرتم توشه اى تدارك كنم مى گويد روزهاى عمرت به سر آمد، گويد يك ساعت مرا مهلت بده مى گويد ساعتهاى عمرت تمام شد پس ‍ باب توبه بر او بسته مى شود و روح از بدنش خارج مى گردد با هزاران حسرت و ندامت بر عمر گذشته اش و گاهى مى شود كه در آن حال اصل ايمان هم به خطر مى افتد.
دوّم : آنكه بواسطه پاك نكردن آلودگى خود از گناه (بوسيله توبه )، تاريكى و تيرگى گناهان بر دل زياد مى شود تا به حدى چرك و طبع مى رسد كه ديگر قابل پاك شدن نيست زيرا هر گناهى كه شخص ‍ مى كند ظلمتى در دلش پيدا مى شود مانند نفسى كه به آينه دميده مى شود، چطور زلال بودنش را از دست مَى دهد وتيره و تار مى شود.
هرگاه ظلمت گناهان بر قلب زياد شد دين (چرك ) مى شود و كم كم بر اثر ماندن چرك جرم مى گيرد و چركها زياد مى گردد و طبع مى شود، يعنى مهر بر او زده مى شود و بسته مى گردد و بطورى كه هيچ حقى را ديگر نمى فهمد ونمى پذيرد؛ بر اثر زياد شدن زنگ و جرم ديگر قابليت صيقلى شدن نخواهد بود.
گر آئينه از آه گردد سياه
شود روشن آئينه دل ز آه
بترس از گناهان خويش اى نفس
كه روز قيامت نترسى ز كس
بله چنين قلبى در روايت قلب منكوس و قلب اسود ناميده شده است آقا حضرت باقر (ع ) مى فرمايد هيچ چيز براى قلب زيانبخش تر از گناه نيست ، هر وقت قلب در ظلمت گناهى واقع بشود آن ظلمت با اوست تا تاريكى تمام قلبش را مى گيرد تا اينكه بالايش پائين مى شود يعنى اين قلب وارانه و از حق منحرف مى گردد.
در روايت ديگر مى فرمايد:
لَمْ يَرْجَ صاحِبه اِلى خيرٍ ابدا . صاحبش ديگر به هيچ خيرى بر نمى گردد و اين دليل بر آن است كه صاحب چنين قلبى از گناهان خود دست بردار نيست و از آن توبه نمى كند اگر به زبانش ‍ بگويد توبه كردم حرفيست كه به زبانش جارى شده و دلش با آن همراه نيست و حقيقتى در كار نيست و اثرى براى آن نخواهد بود، چنانچه اگر شخصى به زبان بگويد لباسم را شُستم هيچگاه با اين حرف لباسش پاك نمى گردد و گاهى چنين شخص به قدرى در امر دين بى مبالات مى شود كه اصل ايمانش در خطر و بالاخره عاقبت به شر مى گردد.
طريقى بدست آور صلحى بجوى
شفيعى بر انگيز و عذرى بگوى
به يك لحظه صورت نبيند امان
چو پيمانه پرشد به دور زمان
فراشو چو بينى در صلح باز
كه ناگه در توبه گردد فراز
برو گرد ذلت زدامن بشوى
كه ناگه زبالا ببندند جوى


14 ( توبه نصوح در قرآن )  
آقا امام صادق (ع ) در تفسير، واژه نصوح را چنين فرموده :
هَوَ الذَّنْبُ الذّى لايَعُودُ فيهِ اَبَدا .
آن گناهى است كه بنده هرگز به آن باز نگردد.( 24)
آقا امام هادى (ع ) در معنى نصوح فرمود:
اَنْ يَكُونَ الباطِنَ كالطّاهِر وَ اَفضَلُ مِنْ ذلِك .
توبه نصوح آن توبه ايست كه باطن انسان مانند ظاهر و بهتر از ظاهر باشد.( 25)
رسول خدا (ص ) در معنى نصوح فرمود:
اَنْ يَتُوبَ التّائبُ ثُمَّ لايَرْجِعُ فى ذَنبٍ كَما لايَعُودُ الْلَّبَنَ اِلَى الضَّرْع .
توبه كننده هرگز به گناه باز نمى گردد چنانچه شير به پستان باز نمى گردد.( 26)
مرحوم علامه مجلسى رضوان الله تعالى عليه در شرح كافى در معنى توبه نصوح چند وجه از مفسرين نقل نموده .
1 توبه خالص و پاك براى رضاى خدا يعنى فقط به منظور مخالفت امر خدا از گناه پشيمان شده باشد نه از ترس جهنم يا طمع به بهشت باشد (زيرا پشيمانى از گناه براى ترس از دوزخ توبه نيست .)
2 توبه اندرز بخش كه مردم را بمانند خود تشويق كند يعنى حال او در توبه طورى باشد كه آثار توبه او را ببينند و به توبه مايل شوند و با اين عمل خود ديگران را نصيحت كرده و به توبه كردن دلالت و راهنمائى نموده يا اينكه توبه اندرز كننده صاحبش باشد يعنى گذشته خود را اصلاح نمايد و از هر گونه گناه كنده شود و تا آخر عمر پيرامون هيچ گناهى نرود.
3 توبه رفو كننده (از نصاحت بمعنى خياطت باشد) يعنى توبه اى كه بوسيله آن هرچه از پرده ديانت پاره شده است دوخته شود و توبه كننده را با اولياء خدا و دوستان او به هم گرد آورد.
4 نصوح صفت توبه كننده مى باشد يعنى توبه شخص كه نصيحت كننده خودش باشد به آن توبه به اين معنى كه بر وجه كامل توبه كند كه تمام آثار گناه را از دل ريشه كن سازد به وسيله اينكه خود را در توبه رياضت آب كند (يعنى با رياضت هر گناهى كه با بدن كرده و گوشت بدنش از گناه روئيده آب كند) و تيرگى گناهان را از آن بزدايد و به پرتو حسناتش بيارآيد.
الهى چه سازم پناهى ندارم
به جز توبه و گريه راهى ندارم
زهر سو گرفته مرا خوف و خشيت
به جز غصّه و غم سپاهى ندارم
برى هستم از كفر و از شرك و طغيان
به جز ذات پاكت پناهى ندارم
زكردار بد رفته بس آبرويم
به نزد تو جز روسياهى ندارم
به آتش همه سوخته خرمن من
به بستان عمرم گياهى ندارم
زافعال خود آنقدر شرمسارم
كه نزد كسى عزّوجاهى ندارم


15 ( جبران گناه )  
يكى از اركان مهمّ توبه ، جبران گناه است كه موجب شُستن آثار گناه شده و بطور كلى انسان را از رسوبات گناه مى رهاند. از اين جبران در اسلام به عنوان (كفّارات و تكفير) پوشاندن و پاك كردن ياد مى شود. تكفير در مقابل احباط است ، احباط آنست كه انسان با ارتكاب گناه بزرگى ، كارهاى نيك خود را پوچ و بى اثر كند ولى تكفير يعنى انسان با جبران گناه آثار گناهان سابق را به طور كلى از چهره جان خود بزدايد به عبارت روشنتر و واضحتر توبه داراى دو مرحله است :
1 قطع و ترك گناه (پاكسازى ).
2 تقويت جان با اعمال نيك (بهسازى ).
مانند كسى كه مبتلاى به بيمارى تب است كه درمان او داراى دو بُعد است :
1 خوردن داروى قطع كننده تب .
2 خوردن داروهاى نيروبخش .
تا آثار و ضايعات بيمارى مانند ضعف را از بين ببرد و توبه كننده هم چون مبتلا به بيمارى گناه بوده راه درمانش همچنانكه گفتيم دو مرحله دارد:
اوّل : بايد داروى ضد گناه يا ترك تمام گناهان را استفاده كند و خودش را از همه معاصى پاك كند (پاكسازى نمايد).
دوّم : بايد داروى نيروبخش و تقويت جان را با اعمال نيك و خوب جبران كند و جبران گناهان گاهى به مرحله اى مى رسد كه گناهان سابق را تبديل به نيكيها و حسنات مى كند يعنى نه تنها آثار گناه را از لوح دل مى شويد، بلكه آثار درخشان كارهاى نيك را جايگزين آن مى نمايد. به عنوان مثال اگر كسى مدتها پدر و مادرش را مى آزارده و اكنون توبه نموده تنها قطع آزار كافى نيست بلكه بايد با شيرينى محبتهاى بى دريغ خود، تلخيهاى دوران آزار را جبران نمايد.
خداوند مى فرمايد:
وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيّئَة .( 27)
عاقلان كسانى هستند كه با كارهاى نيك و شايسته و خوب و حسنه كارهاى ناشايسته و بدو سيئات را از بين مى برند.
يُبَدِّلُ اللّه سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ ( 28)
كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد. خداوند گناهان اين گروه را به حسنات تبديل مى كند.
... اِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَيّئات ( 29)
بدرستى كه حسنات و خوبيها، سيئات و بدى ها را بر طرف مى سازد.
در آيه 31 سوره نساء مى فرمايد:
اگر از گناهان كبيره اى كه از آن نهى شده ايد اجتناب كنيد از گناهان شما روپوشى مى كنيم .
در آيه 7 سوره عنكبوت مى خوانيم : آن كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند قطعا از گناهانشان روپوشى مى كنيم .
منظور از گناه را روپوشى مى كنيم يعنى گناهان را محو و آثارى از آن باقى نمى گذاريم .
در سوره آل عمران آيه 195 مى خوانيم :
آنهائى كه در راه خدا هجرت كردند و از خانه هاى خود بيرون رانده شدند، و در راه من آزار ديدند و جنگ كردند و كشته شدند، سوگند ياد مى كنم كه گناهان آنها را مى پوشانيم .
حضرت رسول (ص ) مى فرمايد:
اتَّقِ اللّهَ حَيثُ كُنْتَ، و خالِقِ النّاس بِخُلْقٍ حَسَن وَاِذاعَمِلْتَ سَيّئَةً فَاعْمَلْ وحَسَنَةً تَمْحُوها .( 30)
در هر جا هستى از خدا بترس و با مردم با اخلاق خوب برخورد كن و هرگاه گناهى كردى كار نيكى بعد از آن انجام بده كه آن گناه را محو مى كند.
.... مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فِى السِّرِّ وَمَنْ عَمِلَ سَيْئَةً فِى الْعَلانِيَةِ فَلْيَعْمَلْ حَسَنَةً فِى الْعَلانِيَةِ .( 31)
كسى كه در پنهانى گناه كند، پس در پنهانى كار نيكى انجام دهد و كسى كه در آشكار گناه كرد پس آشكا را كار نيك انجام دهد.
همچنين امام باقر (ع ) فرمود:
هرگاه نشانه هاى توبه ، از توبه كننده آشكار نگشت ، اوتوبه كننده حقيقى نيست (و آشكار شدن نشانه هاى توبه اينستكه ) آنها را كه ادعاى حقى بر او دارند راضى كند، نمازهاى قضا شده اش را اعاده نمايد، در برابر مؤ منان متواضع باشد و خود را از طغيان هوسهاى نفسانى حفظ نمايد... ( 32)
آقا اميرالمؤ منين (ع ) فرمود:
ثَمَرَةُ التَّوْبَةِ اِسْتِدْراكُ فَوارِطِ النَّفْسِ .( 33)
ميوه و آثار توبه جبران ضايعات نفس است .
امام باقر (ع ) فرمود:
ما اَحْسَنَ الْحَسَناتِ بَعْدَ السَّيْئاتِ .( 34)
چقدر كارهاى شايسته و خوب ، بعد از گناهان ، شايسته و زيباست .
شخصى از حضرت رسول (ص ) پرسيد:
كفاره گناه غيبت چيست ؟
حضرت فرمود: تَسْتَغْفِرْ لِمَنْ اِعْتَبَتهُ .
براى كسى كه او را غيبت كردى از خدا طلب مغفرت و آمرزش ‍ كن .( 35)
امام كاظم (ع ) فرمود:
از كفّارات گناه بزرگ ، پناه دادن به انسان پريشان و گرفتار و زدودن اندوهگين از اندوهگين و غمناك است .( 36)
امام باقر (ع ) فرمود:
چهار خصلت است كه اگر كسى داراى آن باشد، هر چند از سر تا قدمش را گناه فراگرفته باشد، خداوند متعال آن گناهان را به نيكى تبديل مى كند:
1 راستگوئى . 2 حياء. 3 خوش اخلاقى . 4 شكر خدا.
پيامبر (ص ) فرمود: بعضى از گناهان است كه نماز و صدقه آنها را جبران نخواهد كرد شخصى پرسيد: پس جبران آنها كدام عمل است ؟
آن حضرت فرمود: تحمل رنج و اندوه در تحصيل معاش زندگى اَلْهُمُومُ فى طَلَبِ الْمَعيشَةِ ( 37)
شخصى به حضور رسول خدا (ص ) آمد و عرض كرد:
گناهانم بسيار شده اند و اعمال نيكم اندك است . حضرت فرمود: سجده هاى بسيار (يا طولانى ) بجا آور؛ چرا كه سجده گناهان را آنچنان ميريزد كه باد برگهاى درخت را مى ريزد.( 38)
من آن بنده روسياه توام
زجرم و گنه عذر خواه توام
كه بر فضل و عفو تو دل بسته ام
زالطاف غير تو بگسسته ام
گذشته خطا بوده است كار من
نبوده به شان تو رفتار من
زافعال زشتم به نزدت خجل
ز رسوائيم گشته ام منفعل
بپوشان عيوبم به ستاريت
ببخشاگناهم به غفاريت
به جهل و به كردار زشتم مگير
به عجزونيازم مرا دست گير


16 ( شرايط صحّت توبه )  
شرايط صحت و كمال توبه اينستكه انسان گنه كار بايد توبه كند و تدارك گذشته را نمايد و اصلا به گذشته بر نگردد و در اطاعت حقّ كوشا باشد و شرايط صحت و قبولى آمرزش و توبه شش چيز است چنانچه شخصى براى خود نمائى در حضور حضرت اميرالمؤ منين (ع ) گفت : استغفر اللّه .
حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند آيا مى دانى استغفار چيست ؟ (چون استغفارش تنها به زبان بوده و دلش از حقيقت آن خالى بود) استغفار درجه بلند مقامان و صدر نشينان عالم اعلى است و در معنى استغفار شش چيز لازمست و توبه داراى شش پايه و اساس است :
1 پشيمانى و حسرت و ناراحت و افسرده از كردار و گناهان گذشته .
2 تصميم قطعى و عزم برترك گناه براى هميشه .
3 ادا كردن حقوق مردم بطورى كه هنگام مردن پاك باشد و رحمت خدا را ملاقات كند در حاليكه حق كسى بر عهده اش نباشد.
4 هر واجبى كه از او ضايع شده (مثل نماز و روزه و خمس و زكوة و حج ...) تدارك نمايد.
5 آنچه گوشت بدنش از حرام روئيده با اندوهها آبش كند تا پوست به استخوان بچسبد و گوشت نو در بدنش پيدا شود.
6 زحمت عبادت را ببدن خود بچشاند چنانچه خوشى و شيرينى گناه را چشانيده (تا جبران گردد) در اين هنگام بگو استغفر اللّه .( 39)
بله لازمه صحّت و كمال توبه حسرت و ندامت بر گناه و عزم برترك آن در آينده بطوريكه اگر بر ترك آن گناه تصميم نداشته باشد معلوم مى شود حقيقتا از آن گناه و معصيت پشيمانى ندارد.
از لوازم حسرت و ندامت بر گناه سعى در تدارك آنست يعنى اگر آن گناه حق اللّه بوده مانند ترك ، نماز و روزه و زكوة و خمس و حج ... پس قضاى آن را بجاآورد و اگر حق الناس بوده مثلا حق مالى است آن را بصاحبش برگرداند، اگر مرده بورثه اش بدهد و اگر نمى شناسد از طرفش صدقه دهد و اگر حق عرضى است (يعنى با اعضاء و جوارحش كسى را اذيت كرده ) حلال بودى طلبد و طرف را از خودش راضى كند و اگر حق حد باشد مانند قذف بايد تسليم صاحب حق شود تا بر او اقامه حد شود يا عفوش كند.
امير المؤ منين على (ع ) مى فرمايد:
پشيمانى بايد قلبى باشد و بزبان هم عذر خواه و تصميم جدى و مداوم بر ترك گناه باشد.( 40)
امام سجاد (ع ) مى فرمايد:
توبه بمعنى كار شايسته و باز گشت از انحراف نه لقلقه زبان ، به اين ترتيب شرايط قبول شدن توبه را بدست آورديم كه علاوه بر ترك گناه و پيشمانى و تصميم بر ترك ، جبران ضايعات گناه نيز لازم است .( 41)
چنانچه قرآن كريم در سوره نور آيه 5 مى فرمايد:
اِلاّ الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ واَصلَحُوا .
مگر آن كسانيكه بعد از اين توبه كنند و به اصلاح و جبران بپردازند.
جمله اصلحوا بيانگر اينستكه شرايط مهم توبه اصلاح و جبران ضايعات گناه است .
جبران گناه با كارهاى نيك و خوب ممكن است به صورتهاى گوناگون مانند كمكهاى مالى ، جهاد در راه خدا، روزه گرفتن ، شب زنده دارى و... انجام گيرد ولى مناسب آن است كه جبران هر گناه خاصى در رابطه با ضد همان گناه باشد مثلا گناه بى حجابى و ناپاكى را با حفظ كامل عفت و رعايت همه جوانب پاكدامنى جبران كرد، گناه غيبت كردن با كنترل زبان و مراقبت دقيق براى حفظ زبان بايد جبران شود. و گناه ظلم و بى رحمى را با احسان به مظلومان و دستگيرى از بينوايان تلافى نمود. و گناه چشم چرانى را با عفت چشم و نگاههائى كه براى آن پاداش است مانند نگاه به قرآن و چهره عالم ربّانى و نگاه به چهره پدر و مادر جبران نمود. تا با برقرارى اين هماهنگى ضايعات گناهان بطور مناسب همسان جبران گردد چنانكه اين مطلب از بعضى روايات استفاده مى شود.
امام صادق (ع ) فرمود:
كفاره و جبران گناه كارمند دستگاه حاكم و سلطان و دولت رسيدگى و برآوردن نيازمنديهاى برادران دينى است .( 42)
اى خدا من فقير و گدايم
رانده و مضطر و بى نوايم
تو رحيم و كريم و غفورى
آمدم تا كه بخشى خطايم
خالق مهربانى و آقا
بنده ام مستحق عطايم
بر در خانه تو شب و روز
حلقه بر در زنان گشته جايم
با نوا گِريم اى بار الها
بشنوى يا الهى صدايم
خوانمت با غم و آه و زارى
كن ز فضلت اجابت دعايم


17 ( تكميل توبه )  
پس از پيدا شدن حالت توبه چند عمل سزاوار است :
اوّل : سه روز، روزه گرفتن است چنانچه آقا امام صادق (ع ) فرمود:
توبه نصوح كه خداوند به آن امر فرموده روزه گرفتن روز چهار شنبه و پنج شنبه و جمعه است .( 43)
دوّم : غسل توبه كند، چنانچه حضرت رضا (ع ) به كسى كه مى خواست از گناه استماع و گوش دادن به غناء و موسيقى توبه كند فرمود:
برخيز و غسل توبه كن .
حضرت رسول خدا (ص ) فرمود:
بنده اى كه گناهى كرد هر اندازه كه باشد بعد پشيمان شود و توبه نمايد خداوند به مغفرت و آمرزش او رجوع مى فرمايد: سپس به شخصى كه آمده بود محضر مقدس شان كه توبه كند فرمود:
برخيز و غسل كن و براى خدا سجده نما.
سوم : خواندن دو يا چهار ركعت نماز است چنانچه حضرت صادق (ع ) فرمود:
هر بنده اى كه گناهى كرد پس برخيزد و تحصيل طهارت كند (وضو بگيرد) و دو ركعت نماز بخواند و از خداوند متعال طلب آمرزش ‍ كند. بر خداست كه توبه اش را بپذيرد چون خودش فرموده : هر كس ‍ كه كار زشتى كند يا بخودش ظلم كند پس استغفار كند خدا را آمرزنده و غفّار و رحم كننده مى يابد.
و در كتاب اقبال در باب اعمال ماه ذيقعده نقل نموده كه در روز يك شنبه ماه ذيقعده حضرت پيغمبر (ص ) به اصحاب فرمود:
اى مردم كيست از شما كه بخواهد توبه كند؟ گفتند همه ما مى خواهيم توبه كنيم حضرت فرمود: غسل كنيد و وضو بگيريد و چهار ركعت نماز بخوانيد در هر ركعت پس از حمد، سوره قل هو اللّه را سه مرتبه و معوّذتين (سوره ناس و فلق ) را يك مرتبه بخوانيد سپس هفتاد مرتبه استغفار كنيد و در آخر بگوئيد:
لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيم .
و دعاى مختصرى هم پس از آن يادشان داد كه بخوانند:
يا عَزيز يا غَفّارُ اِغْفِرلى ذُنُوبى وَ ذُنُوب جَميع المُؤْمِنينَ وَ الْمُؤ مِناتِ فَاِنَّهُ لايَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاّ اَنْتَ .
سپس فرمود: هر كس از امّت من اين عمل را بجا آورد از آسمان ندا مى آيد كه توبه ات پذيرفته و گناهانت آمرزيده شده و ملكى از عرش ‍ مى گويد بركت خدا بر تو و اهل و اولادت باد و ملك ديگرى گويد خصماء (دشمنان ) تو در قيامت از تو راضى خواهند شد (به گمانم آن كسانى كه به گردن او حق دارند و او نداده و موجب دشمنى آنها گشته باشد) ملك ديگرى گويد اى بنده با ايمان قبرت فراخ و روشن خواهد بود، ملك ديگر گويد پدر و مادرت از تو راضى شدند به واسطه عمل تو، رحمت و مغفرت الهى شامل آنها و ذرّيه ات گرديد و خودت در وسعت خواهى بود چه در دنيا و آخرت و جبرئيل گويد هنگام مرگت با عزرائيل مى آيم و سفارشت را خواهم كرد كه جانت را به آسانى قبضه كند.
اصحاب گفتند: يا رسول اللّه ! اگر كسى اين عمل را در غير اين ماه بجا آورد چگونه است ؟
فرمود: مثل همانست كه بيان كردم و جز اين نيست كه اين كلمات را جبرئيل در شب معراج به من ياد داد.
چهارم : استغفار و سحرخيزى است . استغفار و خواندن دعاهاى توبه اى كه از ائمّه طاهرين : وارد گرديده است خصوصا دعاهاى صحيفه سجّاديه بالاخص دعاى سى و يكم كه در مورد توبه است و همچنان مناجات خمسة عشر بالاخص مناجات يكم كه مناجات تائبين است و بايد هنگام خواندن معانى آنها را متذكّر باشد و سعى كند كه حالش با گفتارش يكى باشد.
پنجم : تكرار توبه و استغفار است چنانچه حضرت صادق (ع ) فرمودند كه رسول خدا (ص ) در هر شبانه روز يكصد مرتبه به سوى خدا توبه مى كرد و از او طلب آمرزش مى خواست بدون اينكه فكر گناهى از او سرزند و از هيچ مجلسى بر نمى خواست مگر بيست و پنج بار استغفار كند و نيز فرمود: هرگاه بنده اى زياد استغفار جويد نامه عملش در حاليكه مى درخشد بالا مى رود.
حضرت رضا (ع ) فرمود: مَثَلِ استغفار چون برگى است بر درختى كه بجنبد و پياپى از آن برگ ريزد، و كسيكه از گناهى استغفار كند در حاليكه از آن گناه دست برنداشته باشد مثل كسى است كه خدا را مسخره كرده .
ششم : اختيار كردن وقت سحر براى استغفار، هرچند در هر وقت كه حالت توبه و دعا باشد در آن وقت خوب است لكن سحر كه ثلثى از آخر شب است تا طلوع فجر اثر خاصى در پاك شدن از گناهان دارد و در چند جاى قرآن به آن تذكّر داده و مستغفرين در سحر را مورد ثناى خود قرار داده و آنرا از صفات اهل تقوى و بهشتيان شمرده .
شو قليل النوم مما يهجعون
باش در اسحار از يستغفرون
حضرت لقمان فرزندش را سفارش مى كند به سحرخيزى ، زيرا در آن وقت چيزها به انسان مى دهند.
مى فرمايد: اى فرزندم ! مبادا از سحرخيزى غافل گردى ، اى فرزندم خروس از تو فهميده تر، زرنگ تر و داناتر نباشد در سحرخيزى ، زيرا خروس در سحر بر مى خيزد و طلب آمرزش و استغفار مى كند، مبادا او زرنگ تر از تو باشد برخيزد، و تو در خواب باشى و سحر خيز نباشى ؟!
بانك برداشته مرغ سحرى
كرده بر خفته دلان پرده درى
هيچ از جاى نمى خيزى تو
اللّه اللّه چه گران خيزى تو
آرى تو اى انسان عزيز، زودتر از ديگران بيدار شو پيش از گل نرگس و يا سمن چشم بگشا و جلوتر از مرغ سحر صدايت را بلند كن به آواى اُذْكرُ اللّه و لا تَكُنْ مِن الغافلين به ياد خدا باش و جز غافلان نباش .
آدم آن نيست كه با صداى مرغ سحر از خواب بيدار شود، آدم آنست كه پيش از مرغ سحر به شور و نوا برخيزد و سبوحٌ قُدوس ‍ گويد:
خروس صبح زد سبوح و قدوس
بر آورديده از اين خواب مخوس
به غير از خوردن و خفتن ندانى
نصيب اينست شد از معقول و منحوس
ز بالا سوى پستى چون كنى روى
به مقصد كى رسى زين سير معكوس ؟!
آرى اى فرزندم و اى عزيزم ، مبادا خروس در صبح و سحرخيزى از تو زرنگ تر و هوشيارتر و تيزتر باشد به اوقات نماز، آيا نمى بينى كه به هنگام هر نماز اعلام دخول وقت نماز را مى كند و مراقب نماز است و هر سحرگاهان ندا به آواز بلند سر مى دهد در حالى كه تو در خوابى .
هنگام سپيده دم خروس سحرى
دانى كه چرا همى كند نوحه گرى ؟!
يعنى كه نمودند در آئينه صبح
كز عمر شبى گذشت و تو بى خبرى


( چهل داستان )  
از كسانى كه گنهكار
بوده اند كه با يك جرقه دست از خلافهاى
خود برداشته و توبه كرده اند
و هر كدام از اولياء خدا شده اند

1 ( توبه جوان هرزه )  
در كتاب كيفر كردار جلد دوّم خواندم : رابعه عدويه مى گويد:
دوستى داشتم كه جوان بسيار زيبا و قشنگ و دلفريبى بود بر اثر جوانى و زيبائى ، جوانان و دوستان بذه كارش او را به طرف گناه كشاندند و او كم كم هرزه و بى بند و بار و شيّاد و لات شد.
بيشتر كارش به دنبال خانم رفتن و تور كردن دختران معصوم بود و عجيب فرد هرزه و گناهكارى شده بود كه همه از دستش ناراحت بودند.
يك روز كه به ديدن او به خانه اش رفتم ، يك وقت ديدم او در سجّاده عبادتش ايستاده نماز مى خواند و غرق در زهد و تقوى و ورع و عبادت و نماز و طاعت است ، عجب نماز با حال و با خشوع و خضوع و گريان و نالان بود.
از حالش متعجّب و حيران شدم ! با خود گفتم آن حال گناه و معصيت و بذه كارى چه بود؟! و اين حال عبادت و طاعت و گريه و ناله و زهد و تقوى چيست ؟ چطور شده كه عتبة بن علام عوض شده ؟!
صبر كردم تا نمازش را تمام كرد، بعد گفتم : ابن علام خودتى ؟! تو آن كسى نبودى كه همه اش در هوى و هوس و زن بازى و عيش و نوش و غرق در معاصى و گناه و خلاف و عشق و شراب بودى چطور شده به طرف خدا آمدى ؟ با خدا آشتى كردى ؟ و چگونه از گناهان خودت برگشتى ؟!
عتبه گفت : اگر يادت باشد من در اوائل جوانيم خيلى معصيت كار بودم و به خانم ها خيلى علاقه داشتم و در اين كار حريص بودم ، همانطور كه مى دانى بيش از هزار زن در بصره گرفتار چنگال عشق من بودند و من هم در اين كار اسراف زيادى داشتم .
يك روز كه از خانه بيرون آمدم ناگهان چشمم به خانمى افتاد كه جز چشمهايش چيزى پيدا نبود و حجاب كاملى داشت ، شيطان مرا وسوسه كرد و گويا از قلبم آتشى بر افروخته شد، دنبالش رفتم كه با او حرف بزنم به من راه نمى داد و هرچه با او صحبت مى كردم اعتنايى به من نمى كرد، نزديكش رفتم ، گفتم : واى بر تو مرا نمى شناسى ؟! من عتبه هستم كه اكثر زنهاى بصره عاشق و دلباخته من هستند ... با تو حرف مى زنم ، به من بى اعتنائى مى كنى ؟! گفت از من چه مى خواهى ؟ گفتم مرا مهمانى كن .
گفت : اى مرد من كه در حجاب و پرده كاملم تو چطور مرا دوست دارى و نسبت به من اظهار علاقه مى كنى ؟
گفتم : من همان دو چشمهاى قشنگ و زيباى تو را دوست دارم كه مرا فريب داده .
گفت : راست گفتى من از آنها غافل بودم . اگر از من دست بر نمى دارى بيا تا حاجت تو را برآورده كنم .
سپس به راه افتاد تا به منزلش رسيد من هم دنبال او رفتم . داخل خانه شد من هم داخل شدم وقتى كه وارد منزلش شدم ديدم چيزى از قبيل اسباب واثاثيه در منزلش نيست . گفتم : مگر در خانه اسباب و اثاثيه ندارى ؟
گفت : اسباب و اثاثيه اين خانه را انتقال داده ايم گفتم كجا؟ گفت مگر قرآن نخوانده اى كه خداوند مى فرمايد:
تِلْكِ الدّار الا خِرَةُ تَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوّا فِى الاَْرْضِ وَلا فَسادا وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ .( 44)
اين سراى (دائمى و با عظمت ) آخرت را فقط به افرادى اختصاص ‍ (داده و) مى دهيم كه در نظر ندارند در زمين برترى جوئى و فساد نمايند و عاقبت نيك و شايسته و خوب براى افراد با تقوا و پرهيزگار خواهد بود.
بله ما هرچه داشتيم براى آخرت جاويد فرستاديم دنياى باقى ماندنى نيست . اكنون اى مرد بيا و از خدا بترس و از اين كار درگذر حذر كن از اينكه بهشت هميشگى را به دنياى فانى بفروشى و حوران را به زنان .
گفتم : از اين پرهيزگارى درگذر و حاجت مرا روا كن .
خيلى مرا نصيحت كرد ديد فايده اى ندارد گفت : حال كه از اين كار نمى گذرى آيا ناگزيرم و ناچارم نياز تو را برآورم ؟!
گفتم آرى .
ديدم رفت در اُتاق ديگر و مرا به آن حال گذاشت . مشاهده كردم پيرزنى در آن اتاق نشسته است . آن دختر صدا زد برايم آب بياوريد تا وضو بسازم آب آوردند و وضو گرفت و تا نصف شب نماز خواند من همين طول در فكر بودم كه اين جا كجاست اينها كى هستند و چرا تا حال طول كشيد كه ناگهان فرياد آن دختر را شنيدم كه گفت يك مقدار پنبه و طبقى برايم بياوريد سپس آن پيرزن برايش برد.
بعد از چند دقيقه ناگهان ديدم پيرزن فريادى زد و گفت :
اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون وَلاحَوْلَ وَلاقوة اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىِّ العَظيم .
من وحشت زده پريدم ديدم آن دختر جفت چشمهايش را با كارد بيرون آورده و روى پنبه و داخل طبق گذاشت . وقتى آن پيرزن آن طبق را به سوى من آورد ديدم چشمها با پيه آن هنوز در حركت بود.
پيرزن كه ناراحت و رنگ از صورتش پريده بود گفت : آنچه را كه عاشق بودى و دوست داشتى بگير (لا بارك اللّه لك فيها) خدا برايت در آنها مبارك نكند ما را تو حيران كردى خدا ترا حيران كند. طبق را جلوى من گذاشت ، من وحشت كرده بودم نمى توانستم حرف بزنم آب دهانم خشك شده بود اين چكارى بود كه آن دختر انجام داد.
پير زن با حالت گريه گفت ماده نفر زن بوديم كه در خانه اعتكاف كرده بوديم و بيرون نمى رفتيم و خريد خانه را اين دختر مى كرد و براى ما چيزى مى آوررد ولى تو ما را حيران و سرگردان و ناراحت و افسرده كردى خوب شد؟! اين چشمهائى كه تو به آنها علاقه مند شده بودى . بگير؟!
همينكه سخن پيرزن را شنيدم از فرط ناراحتى بيهوش شدم وقتى كه به هوش آمدم آن شب را به فكر فرو رفتم و بر گذشته هايم تاءسّف خوردم گفتم : واى به حال من يك عمر دارم گناه مى كنم هيچ ناراحت نبودم ولى اين دختر با اين كار مرا ادب كرد به منزل رفتم و تا چهل روز در خانه مريض شدم ، رفتار و كردار و كارِ آن دختر عجيب در من اثر كرده بود و اين سبب شد كه من از كار خودم پشيمان و نادم گردم و توبه نمودم .
يارب به در تو روسياه آمده ام
بردرگه تو به اشك و آه آمده ام
اذنم بده ، راهم بده اى خالق من
افكنده سر و غرق گناه آمده ام
عمرم به گناه و معصيت شد سپرى
با بار گنه حضور شاه آمده ام
گم كرده ره و منزل پرخوف و خطر
طى كرده بسوى شاهراه آمده ام
يارب تو كريمى و رحيمى و عطوف
با عذر و اشتباه آمده ام
غفار توئى ، صمد توئى ، بنده منم
محتاجم و با حال تباه آمده ام
با بيم و اميد و حالت استغفار
با چشم تر و نامه سياه آمده ام
يارب تو بده برات آزادى من
در مانده منم بهر پناه آمده ام
من معترفم به جرم و عصيان و گناه
در بارگهت چو پرّ كاه آمده ام
درياى كرم توئى و من ذرّه خاك
با لطف تو اينگونه براه آمده ام
دست من افتاده نالان تو بگير
چون يوسفم و زقعر چاه آمده ام
يارب به محمّد و علىّ و زهرا
پهلوى شكسته را گواه آمده ام
حق حسن و حسين و اولاد حسين
نوميد مكن كه روسياه آمده ام
بر نامه اعمال محبت نظرى
بر عمر گذشته عذر خواه آمده ام


2 ( توبه نصوح )  
در كتاب انوار المجالس صفحه 432 داستان زير نوشته بود: (نَصوح ) مردى كوسج (بى ريش ) و مانند زنان داراى دوپستان بود او در يكى از حمامهاى زنانه آن زمان كارگرى مى كرده ، و شستشوى اين زن و آن زن را به عهده داشته .
نصوح به اندازه اى چابك و تردست بوده است كه همه زنها مايل بودند كارشان را او عهده دار شود، خورده خورده آوازه نصوح ، بگوش دختر پادشاه وقت رسيد، ميل كرد كه وى را از نزديك ببيند.
فرستاد حاضرش كردند، همينكه دختر پادشاه وضعش را ديد پسنديد و شب او را نزد خود نگهداشت ، روز بعد دستور داد حمامى را خلوت كنند و از ورود اشخاص متفرقه بآنجا جلوگيرى نمايند. سپس نَصوح را بهمراه خود بحمام برد و تنظيف خودش را به او محول نمود.
از قضا دانه گرانبهائى از دختر پادشاه ، در آنحمام مفقود گشت از اين پيش آمد دختر پادشاه در غضب شد و به دو تن از خواصش فرمان داد كه همه كارگران را تفتيش و بازرسى كنند، تا بلكه آن دانه گرانبها پيدا شود. طبق اين دستور ماءمورين ، كارگران را يكى بعد از ديگرى مورد بازديد خود قرار دادند. هينمكه نوبت به نَصوح رسيد، با اينكه آن بيچاره روحش خبرنداشت ولى از اينجهت مى دانست كه اگر تفتيشش كنند كارش به رسوائى كشيده خواهد شد به خاطر همين هم حاضر نشد كه تفتيشش كنند. لذا به هر طرف كه ماءمورين مى رفتند تا دستگيرش كنند، او به طرف ديگر فرار مى كرد و اين عمل او به آنها اينطور نشان مى داد كه دانه را او ربوده و از اين نظر ماءمورين براى دستگيرى او اهميت بيشترى قائل بودند.
نصوح هم چون تنها راه نجات را اين ديد كه خود را در ميان خزانه حمام پنهان كند ناچار خودش را بداخل خزانه رسانيد، و همينكه ديد ماءمورين براى گرفتنش به خزانه وارد شدند و فهميد كه ديگر كارش تمام است و الا ن است كه رسوا شود، بخداى متعال از ته دل توجه عميقى نمود و از روى اخلاص از كرده هاى خود توبه كرد و دست حاجت بدرگاه الهى دراز نمود و از او خواست كه از اين غم رسوائى نجاتش دهد.
به مجرّد اينكه نصوح حال توبه و استغفار پيدا كرد و از كرده خود پشيمان گشت ، ناگهان از بيرون حمام صدائى بلند شد كه دست از اين بيچاره برداريد چون دانه پيدا شد. پس ، از او دست كشيدند و نصوح خسته و نالان شكر الهى را بجا آورده از خدمت دختر مرخص شد و به خانه خود رفت و هر چه مال كه از راه گناه در آورده بود، همه را بين فقراء قسمت كرد و چون اهالى شهر از او دست بردار نبودند ديگر نمى توانست در آن شهر بماند. و از طرفى نمى توانست راز خودش را به كسى اظهار كند، ناچار از شهر خارج شده و در كوهى كه در چند فرسخى آن شهر بود، سكونت اختيار نمود، و بعبادت خدا مشغول گرديد.
اتّفاقا شبى در خواب ديد كسى به او مى گويد: اى نصوح چگونه توبه كرده اى و حال آنكه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئيده شده است ؟!
تو بايد طورى كنى كه گوشتهاى بدنت بريزد، همينكه نصوح از خواب بيدار شد با خودش قرار گذاشت كه سنگهاى گران وزن را حمل كند و بدين وسيله خودش را از گوشتها بكاهاند.
اين برنامه را نصوح مرتبا عمل كرد، تا پس از مدّتى كه گذشت در يكى از روزها همانطوريكه مشغول به كار بود چشمش به ميشى افتاد كه در آن كوه چرا مى كند، از اين امر به فكر فرو رفت . كه آيا اين ميش ‍ از كجا آمده و از آن كيست ؟! تا آنكه عاقبت با خود انديشيد كه اين ميش قطعا از چوپانى فرار كرده و به اينجا آمده پس بايستى من از آن نگهدارى كنم تا صاحبش پيدا شود و باو تسليمش نمايم ، لذا رفت و آن ميش را گرفت و درجائى پنهانش كرد، و از همان علوفه و گياهان كه خود مى خورد بآن نيز مى خورانيد تا اينكه صاحبش آيد و از او مواظبت هم ميكرد كه آن ميش گرسنه نماند. چونكه چند روزى بهمين منوال گذشت آن ميش به فرمان الهى به تكلم و حرف آمد و گفت :
اى نصوح خدا را شكر كن كه مرا براى تو آفريده سپس از آن وقت به بعد نصوح از شير ميش مى خورد و عبادت مى كرد تا موقعيكه اتفاقا عبور كاروانى كه راه را گم كرده بود و مردمش از تشنگى نزديك به هلاكت بودند به آنجا افتاد. همينكه نصوح را ديدند از او آب خواستند.
نصوح گفت : شماها ظرفهايتان را بياوريد تا من به جاى آب شيرتان دهم مردم ظرف مى آوردند و نصوح آنها را از شير پركرده به آنان رد مى كرد و به قدرت الهى هيچ از آن كم نمى شد بدين وسيله نصوح آن گروه را از تشنگى نجات داد. بعدا راه شهر را بآنها نشان داد.
كاروانيان راهى شهر شدند و هريك از مسافرين در موقع حركت در برابر خدمتى كه آقاى نصوح به آنان كرده بود احسانى نمودند و چون راهى كه نصوح به آنها نشان داده بود نزديكتر بشهر بود. آنها براى هميشه آمد و رفت خود را از آنجا قرار دادند. بتدريج ساير كاروانها هم بر اين راه مطلع شدند. آنها نيز ترك راه قديمى نموده همين راه را اختيار كردند. قهرا اين رفت و آمدها درآمد سرشارى براى نصوح توليد مى نمود، و او از محل اين درآمدها بناهائى ساخت و چاهى احداث كرد و آبى جارى نمود و كشت و زراعتى بوجود آورد و جمعى را هم در آن منطقه سكونت داد، و بين آنها بساط عدالت را مقرر فرمود و برايشان حكومت مى كرد و جمعيتى كه در آن محل سكونت داشتند همگى به چشم بزرگى بر نصوح مى نگريستند.
رفته رفته آوازه و حسن تدبير نصوح به گوش پادشاه وقت كه پدر آن دختر بود، رسيد. از شنيدن اين خبر به شوق ديدنش افتاد لذا دستور داد تا وى را دعوت بدربار كنند. همينكه دعوت پادشاه به نصوح رسيد اجابت نكرد و گفت مرا با دنيا و اهل دنيا كارى نيست . و از اين رفتن به دربار عذر خواست مامورين وقتى سخن نصوح را به پادشاه زدند بسيار تعجب كرد واظهار داشت حال كه او براى آمدن عذر دارد پس چه خوب است ما نزد او رويم و قلعه نوبنيادش را مشاهده كنيم . لذا با خواصش بسوى اقامتگاه نصوح حركت كردند.
همينكه به آن محل رسيدند به قابض الارواح امر شد كه جان پادشاه را بگير و به زندگانى وى خاتمه دهد، پادشاه بدرود حيات گفت .
اين خبر به نصوح رسيد دانست كه وى براى ملاقات او از شهر خارج شده لذا در تجهيزات و مراسم تشييع جنازه اش شركت كرد، و آنجا ماند تا به خاكش سپردند و از اين رو كه پادشاه پسرى نداشت اركان دولت مصلحت را در اين ديدند كه نصوح را به تخت سلطنت بنشانند پس چنان كردند و نصوح را به زور به پادشاهى منصوب كردند.
نصوح هم چون به پادشاهى رسيد، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملكتش گسترانيد و بعد هم با همان دختر پادشاه كه قبلا گفتيم ازدواج كرد. چون شب زفاف رسيد و در بارگاهش نشسته بود، ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت ، چند سال قبل از اين به كار شبانى و چوپانى مشغول بودم و ميشى از من گم شده بود و اكنون آن را در نزد تو يافته ام ، مالم را به من رد كن .
نصوح گفت : همينطور است الا ن امر مى كنم به تو ميش را تسليم كنند. شخص تازه وارد بار ديگر گفت چون ميش مرا نگهدارى كردى هرآنچه از شيرش را خورده اى بتو حلال باد ولى آن مقدار از منافعى كه به تو رسيده نيمى از آنِ تو باشد، بايد نيم ديگرش را به من تسليم دارى .
نصوح دستور داد تا آنچه از اموال منقول و غير منقول كه در اختيار دارد نصفش را به وى بدهند و منشيان را دستور داد تا كشور را نيز بالمناصافه بينشان تقسيم كنند سپس از چوپان معذرت خواهى كرد تا بلكه زودتر برود. در آن موقع شبان گفت : اى نصوح فقط يك چيز ديگر مانده كه هنوز قسمت نشده ؟! نصوح پرسيد كدام است ؟!
چوپان گفت همين دختريست كه به ازدواج خود در آوردى چون آن هم از منفعت ميش من است .
نصوح گفت : چون قسمت كردن او، مساوى با خاتمه دادن به حيات وى است بيا و از اين امر درگذر؟ شبان قبول نكرد باز گفت : نصف دارائى خودم را به تو مى دهم ، تا از اين امر درگذرى ، اين مرتبه هم قبول نكرد. نصوح اظهار داشت تمام دارائى خود را مى دهم تا از اين امر صرف نظر كنى ، باز نپذيرفت . ناچار جلاّد را طلبيد و گفت : دختر را به دو نيم كن . سپس جلاد شمشير را كشيد تا بر فرق دختر زند دختر از وحشت لرزيد و جزع كرد و از هوش رفت .
در اين هنگام شبان جلو جلاد را گرفت و خطاب به نصوح كرد و گفت بدان نه من شبان و نه آن ميش است بلكه ما هر دو ملكى هستيم ، كه از براى امتحان تو فرستاده شده ايم ، سپس در آنموقع ، ميش و چوپان هر دو از نظر غائب شدند. نصوح شكر الهى را بجا آورد و پس از عروسى تا مدتى كه زنده بود عبادت و سلطنت مى كرد و بعضى گفته اند آيه شريفه : تُوبُوا اِلَى اللّه تَوْبَةً نَصُوحا ( 45) اشاره به توبه چنين شخصى است .
از اين داستان نتيجه مى گيريم ، اگر كسى توبه كند خداوند متعال امور دنيا و آخرت او را اصلاح خواهد كرد و دعايش را مستجاب مى كند و او را در بين مردم و ملائكه عزيز و سربلند مى نمايد و بزرگترين پاداش را بعد از امتحان در دنيا و آخرت به او عنايت مى نمايد.
اى خالق زمين و زمان حىّ لايزال
من بنده ذليل و تو معبود ذوالجلال
ازدرد دل چه آرمت اى خانه دار دل
احوال خود چه گويمت اى خانه سازحال
ره يافتن بسوى تو فعلى بود يسير
پى خواستن به كنه تو امرى بود محال
بى حضرت تو حدّ سخن نيست بنده را
جز صحبت از اميد و حكايت ز انفعال
در حيرتم از اينكه چه گويم تو را جواب
يا رب اگر به عدل نمائى ز من سئوال
ياد عدالتت كندم پر ز اضطراب
فكر عنايتت كندم خالى از ملال
عفوت فزون تر است ز عصيان من اگر
عصيان من فزون بود از ماله المثال
يا رب هم از تو ميطلبم بهر خود شفيع
بى اذن تو كه را به شفاعت بود محال
ترسم دو روز فانى دنيايم افكند
در آتشى كه هيچ نباشد در آن زوال
من آمدم براى تجارت در اين جهان
سرمايه رفت از كف و من خالى از خيال
يا رب كرم ز هر صفتى بهتر است و من
جز بهترين صفت ندهم در تو احتمال
عاصى چه من نباشد و چون تو كريم نيست
در پيش عفو تو گنه من عظيم نيست

 

next page

fehrest page

back page