قصص الدعا يا داستانهايى از دعا
(جلد اول)

شهيد احمد مير خلف زاده و قاسم ميرخلف زاده

- ۴ -


دعا لذيذترين لذتها است

دعا لذيذترين لذتها است و براى نوع انسان لذتش بى نظير است چون دردها و لذتها كلا به سه گروه تقسيم مى شوند:
1-يك گروه از آنها: دردها و، رنجها و لذتهاى جسمى است كه بين انسان و ديگر جانداران مشترك است، مثل خوردن و نوشيدن.
2-گروه ديگر: دردها، رنجها وهمى و خيال است مثل ارضاى و غريزه، مال دوستى، دوست داشتن فرزند، ميل به رياست و جاه طلبى.
3-گروه ديگر دردها، و رنجها و لذتهاى روحانى و معنوى است مثل آموزش ‍ ديدن، انفاق كردن، ثابت كردن حق از بين بردن باطل و اين گروه آخر مختص انسان است، و بدون شك اينكه بنده در برابر آقايش بايستد، و اينكه دلداده با دلدار خلوت كند دلپذيرترين لذتهاى معنوى استو چون خوش گفته است كه: يك لحظه جدايى يكسال است و يكسال وصال و با تو بودن يك لحظه است.
اميرمومنان (عليه السلام) در دعاى كميل مى فرمايد: گيرم كه بر گرماى اتشت پايمردى كردم، دورى از تو را چگونه تحمل كنم خداوندا!؟ لذا لذيذترين حالتها براى انسان اين حالت است، لذا راضى مى شود در اين راه همه چيزش را به پاى او بريزد و فداى او كند چنانكه حضرت ابراهيم (عليه السلام) همه مالش را حتى خودش را داد تا يكبار ديگر اسم خداى متعال را بشنود كه: سبوح قدوس رب الملائكه و الروح و نمود ديگر قضيه اياز با سلطان محمود غزنوى است كه پس از بازگشت خود از هند صندوق جواهرات غنيمى را شكست و آنان را حراج كرد تا هر كه خواست بردار، همه به طرف صندوق هجوم بردند مگر اياز، كه وقتى سلطان محمود از او علت را پرسيد اياز در جواب گفت: يكساعت با تو بودن از هر چيز ديگر براى من ارزشمندتر است.
و هم چنين نقل شده است! شاه فرمان داد در گرانبهايى را بشكند هيچ كس ‍ حاضر به شكستن آن نشد مگر اياز، كه وقتى به او اعتراض كردند در جواب ايشان گفت:
گوهر امر شه بود اى ناكسان   جمله بشكستيد گوهر را عيان
خدايا مرا از من ازاد كن   ضميرم به عشق خود آباد كن
سرم را به ياد خودت زنده دار   روان مرا منبع ياد كن
به روى خودت باز كن ديده ام   دلم را به نظاره ات شاد كن
خرابم كن از مستى و بيخودى   وجودم به ويرانى آباد كن
زشيطان و نفسم پناهى بده   زجور اعاديم آزاد كن

خدايا آتش دنيا و آخرت را بر اين مرد حرام كن

شيخ بهائى وارد شهرى شد، در بازار كنار دكان آهنگرى عبور مى كرد كه ديد آهنگر آهن سرخ شده ((گداخته)) را با دست خود برداشته و كج و راست مى كند، تعجب كنان پرسيد: اى استاد چه رياضتى كشيدى كه اين مقام را به دست آوردى كه آتش در دست تو موثر نيست.
آنگر فهميد شيخ غريب است از او خواست كه شب در خانه او بيايد شيخ قبول كرد، شب وارد منزل استاد آهنگر گرديد پس از صرف غذا گفت يا شيخ زمانى در اين شهر قحطى عجيبى افتاده من آذوقه فراوان داشتم.
شبى صداى در خانه را شنيدم، پشت در رفته درب خانه را باز كردم، بازنى سيده كه در همسايگى من بود روبرو شدم آن زن گفت:بچه هايم گرسنه هستنند و آذوقه نداريم، براى خدا به من رحم كن، شيطان آن را براى من جلوه داد، نگاهى به صورتش كرده گفتم اگر حاضرى حاجتم را بر آورى آذوقه مى دهم.
زن غضب آلوده درب خانه ام را بست و رفت شب را با گرسنگى صبح نمود.
صبح به سراغم آمده حرفش را تكرار كرد و همان جواب را شنيد بار دوم رفت براى سومين بار آمد گفت از خدا بترس، براى خاطر جدم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به ما كمك كن بچه هايم را از خطر گرسنگى نجات بده، همان حرف را زدم.
زن گفت: حاظرم بشرط آنكه محلى كه انتخاب مى كنى براى اين كار خالى از اغيار باشد و هيچ كس ما را به اين حال نبيند، او را در خانه ام بردم اطاقهاى متعدد خالى بود تا رسيدم به اطاق هفتم تمام دربهاى اتاق يك به يك بسته بوده خواستم او را به طرف خود بخوانم.
گفت: اى مرد با من عهد كردى جاى خلوت انتخاب كنى.
گفتم! اى زن خيال نمى كنم كسى ما را در اين محل ببيند.
آن زن خوش بيان گفت: اى مرد اگر مسلمانى وپروردگار را مى شناسى آيا مى دانى خداوند احوال بندگانش را مى نگرد و توجه دارد؟ گفتم: آرى.
گفت: آيا مى دانى خداوند دو ملك را ماءموريت داده كه افعال و كردار بندگان را بنويسند.
گفتم: آرى.
گفت: پس در اين صورت هر كجا برويم خداوند در درجه اول، و آن دو ملك ماءمور ناظرند و ما را مى بينند.
پس به خود آمدم و عملى انجام ندادم آذوقه به آن زن دادم و آو را طرف خانه اش با دل خوش روانه كردم آن زن سر به طرف آسمان بلند نمود و گفت: خداوند آتش دنيا و آخرت را بر اين مرد حرام گردان چنانچه دامن مرا آلوده نكرد، صبح آن روز درب دكان آهنگرى را باز نموده، دست به آتش ‍ زدم احساس سوزش نكردم و تا به حال چنان مى گذرد.
اى خوش آن روزى كه ما جان در ره جانان كنيم   ترك يك جان كرده خود را منبع صد جان كنيم
اختيار خود به پيش اختيار او نهيم   هرچه او مى خواهد از ما از دل و جان آن كنيم
در طلسم ماست پنهان گنج سر معرفت   تا شود اين گنج پيدا خويش را ويران كنيم
همتى او تا چو ابراهيم بر آتش زنيم   آتش عشق خدا بر خويشتن بستان كنيم

اگر دعاى شما نبود ارزش نداشتيد

قل ما يعبوا بكم ربى لولا دعا و كم.
بگو پروردگار من براى شما ارج و زنى نيست اگر دعاى شما نباشد در باره معنى دعا چند احتمال است
1-بعضى گفته اند: دعا به همان معنى دعا كردن معروف است.
2-بعضى گفته اند: به معنى ايمان.
3-بعضى گفته اند: به معنى عبادت و توحيد.
4-بعضى گفته اند: به معنى شكر.
5-بعضى گفته اند: به معنى خواندن در سختيها و شدائد.
اما ريشه همه اينها همان ايمان و توجه به پروردگار است.
دعا وسيله موثرى است براى خودسازى و پيوند نزديكى است ميان انسان و خدا.
1-نخستين شرط دعا، شناخت كسى است كه انسان او را مى خواند.
2-شرط دوم شستشوى قلب و دل و آماده ساختن روح براى تقاضاى از اوست چرا كه انسان هنگامى كه به سراغ كسى مى رود بايد آمادگى لقاى او را داشته باشد.
3-شرط سوم دعا جلب رضا و خشنودى كسى است كه انسان از او تقاضائى دارد، چرا كه بدون آن احتمال تاءثير بسيار ناچيزى است.
4-چهارمين شرط استجابت دعا آن است كه انسان تمام قدرت و نيرو و توان خويش را به كار گيرد و حد اكثر تلاش و كوشش را انجام دهد، و نيت به ماوراى آن دست به دعا بردارد و قلب را متوجه خالق كند.
به اين ترتيب دعا وسيله اى است براى شناخت پروردگار و صفات جمال و جلال او و هم وسيله اى است براى توبه از گناه و پاك سازى، روح، و هم عاملى است براى انجام نيكى ها، و هم سببى است براى جهاد و تلاش و كوشش بيشتر تا آخرين حد توان.
در روايت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد:
1 - دعا اسلحه مومن است.
2: ستون دين.
3 - نور آسمانها و زمين.
بر در تو من، رو بخاك عجز، ناله مى كنم كاى اله من   جرم كرده ام، ظلم كرده ام، پرده اى بپوش برگناه من
گريه مى كنم شسته تا شود ز آب ديده ام نامه گنه   آه مى كشم تا كند سپيد هر چه كرده ام دود آه من
آمدم بتو از ره نياز، عاجزانه من شايد از كرم   رحم آورى بر من و كشى خط مغفرت برگناه من
پا تا بسر گشته ام اميد تا شنيده ام آنكه گفته اى   كى گذارمش تا شود هلاك، آنكه آيد او در پناه من

حضرت دعا كرد او سگ شد

على بن حمزه روايت مى كند كه سالى در خدمت امام جعفر الصادق (عليه السلام) به حج رفته بودم، در راه به سايه درخت خرمائى منزل كرديم، آن حضرت لب مبارك به دعا حركت داد، چيزى فرمود كه آن را نفهميدم، بعد از آن فرمود: يا نخله اطعمنا مما جعل الله فيك من ررق الله عبده - يعنى: اى درخت خرما ما را خرما بچشان از آنچه حق تعالى از رزق در تو خلق كرده پس ديدم كه آن نخله خشكيده، سبز شد و برگهايى بر او ظاهر گرديد، و رطب داد، شاخها به جانب حضرت مايل گرديد، آن حضرت مرا امر فرمود، كه پيش رو بسم الله بگو آنچه ميل دارى بخور، پيش آمدم رطب ها را ديدم در كمال لطافت و جلالت كه هرگز رطب به آن خوبى نخورده بودم، اتفاقا عربى در آنجا حاضر بود و گفت: من در عمر خود از هيچكس چنين سحرى نديده بودم، آن حضرت فرمود: ما وارث علم و نبوت هستيم كهانت و سحر به ما نسبت ندارد، حق تعالى را مى خوانيم و دعا مى كنيم اجابت مى فرمايد، اگر خواهى دعا كنم كه خدا تو را سگى كند كه چون به خانه خود روى و فرياد كنى اهل تو تو را نشناسند، عرب از كمال جهلى كه داشت گفت: بلى، پس آن حضرت دعا كردند، چون نظر كردم ديدم كه عرب به صورت سگى شده است و ساعتى به حضرت نگاه كرد پس راه خانه خود گرفت، آن حضرت فرمود از عقبش بر ببين چه واقع مى شود، من از پشت سرش رفتم و ديدم كه به خانه رفت و به اهل خانه ملايمت بسيار مى كرد و اهلش ضرب چوب و سنگ آن را از خانه بيرون كردند، پس به خدمت آن حضرت آمده كيفيت احوال عرب را به حضرت عرض كردم در اين اثناء ديدم سگ حاضر شد و اشك بر صورتش جارى گشته، اظطراب بسيار مى كرد و در خاك مى غلطيد و فرياد مى كرد، چون حضرت حال اورا مشاهده نمود، از كمال رافت بر او ترحم فرمودند و دعا كردند عرب به صورت اول عدو كرد.
حضرت به او فرمودندحالا دانستى كه اهل بيت پيغمبر ساحر و كاهن نيستند بلكه هادى راه حق و خلفاى مطلقند.
عرض كرد يابن رسول الله ايمان آوردم به آنچه هزار هزار بار.
الهى عبدك العاص اتاكا   مقرا بالذنوب و قد دعاكا
فان تغفر فانت لذاك اهل   و ان تطرد، فمن يرحم سواكا

اين دعا از هفت آسمان بالا رود

امام هشتم (عليه السلام) از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل فرمودند كه هركه خواهد كه او را از مجاهدين در ملااعلى زياد ثنا گويند، پس هر روز اين دعا را بخواند، و اگر حاجت داشته باشد بر آورده شود و اگر دشمنى داشته باشد بر او غالب گردد و اگر قرض داشته باشد ادا شود و اگر غمى و همى داشته باشد زايل گردد و اين دعا از هفت آسمان بالا رود تا در لوح محفوظ براى او نوشته شود، دعا اينست: سبحان الله كما ينبغى لله تنزيه خدايرا چنانچه سزاوار اوست و الحمدلله كما ينبغى لله حمد براى خدا چنانكه سزاوار اوست و لا اله الا الله كما ينبغى لله معبودى نيست جز خدا و يگانگى شايسته خداست و الله اكبر كما ينبغى لله و خدا را بزرگ شمرم آنچنانكه سزاواراست ولا حول و لا قوه الا بالله وجنبش ونيرونيست جز به خدا و صلى الله على محمد النبى و على و درود فرستند خدا بر محمد پيامبر وبر اهل بيته و جميع المرسلين خاندانش و تمام فرستادگان و النبين حتى يرض الله و پيامبران تا خدا خشنود شود

اين دعا را در حق او كرد

عمر و بن حمق از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و از ياران شجاع و مخلص على (عليه السلام) بود كه سرانجام توسط دژخيمان معاويه دستگير شد، و در حصن موصل زندانى گرديد، سرش را بريدند و نزد معاويه هديه بردند.
او هنگام جوانى براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آب برد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را آشاميد و سپس اين دعا را در حق او كرد: اللهم امته بشبابه خدايا او را از جوانى بهرمند كن.
اين دعا آنچنان در حق او به استجابت رسيد، كه هشتاد سال از عمرش ‍ گذشت در عين حال موى سفيد در سر و صورت او ديده نشد.
او روزى به حضور امام على (عليه السلام) آمد، امام ديد چهره او زرد شده پرسيد: اين زردى چيست؟ او عرض كرد: بر اثر بيمارى است كه به آن مبتلا شده ام.
امام على (عليه السلام) به او فرمود: ما از خوشحالى شما خوشحاليم، و هنگام اندوه شما غمگين هستيم، و براى بيمارى شما بيمار مى شويم و براى شما دعا مى كنيم.
مرا در تن بود تا جان على گويم على گويم   چه در پيدا چه در پنهان على گويم على گويم
به كامم تا زبان باشد زبان تا در دهان باشد   بهر لفظ و بهر عنوان على گويم على گويم
زمهرش مست و حيرانم غم و شادى نميدانم   به هر دردى پى درمان على گويم على گويم

دعاى مورچه

در زمان حضرت سليمان (عليه السلام) بر اثر نيامدان باران، قحطى شديدى به وجود آمد، به ناچار مردم به حضور حضرت سليمان آمده و از قحطى شكايت كردند و درخواست نمودند تا حضرت سليمان براى طلب باران، نماز ((استسقا)) بخواند. حضرت سليمان به آنها فرمود: فردا پس از نماز صبح، با هم براى انجام نماز استسقاء به سوى بيابان حركت مى كنيم.
فرداى آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به سوى بيابان حركت كردند، ناگهان حضرت سليمان (عليه السلام) در راه مورچه اى را ديد كه پاهايش را روى زمين نهاده و دستهايش را به سوى آسمان بلند نموده و مى گويد: خدايا ما نوعى از مخلوقات تو هستيم، و از رزق تو بى نياز نيستيم، ما را بخاطر گناه انسانها، به هلاكت نرسان.
حضرت سليمان (عليه السلام) رو به جمعيت كرد و فرمود: به خانه هايتان باز گرديد، خداوند شمارا بخاطر غيرش ((مورچگان)) سيراب كرد: در آن سال آنقدر باران آمد كه سابقه نداشت.
آرى گناه موجب بلا از جمله قحطى خواهد شد.
ز رحمت جرعه اى بر جرعه نوشان   گناه اين خطاكاران بيوشان
بسوزان تا بسوزند از غم تو   بدم تا زنده گردند از دم تو

بينائيش را به او برگردان

اعمش مى گويد: در مدينه كنيز سياه چهره نابينائى را ديدم كه آب به مردم مى داد و مى گفت: به افتخار دوستى على بن ابى طالب (عليه السلام) بياشاميد، بعد از مدتى او را در مكه ديدم كه بينا بود و به مردم آب مى داد و مى گفت: ((به افتخار دوستى على بن ابى طالب (عليه السلام) آب بنوشيد، به افتخار آن كسى كه خداوند به واسطه او بينايم را به من بازگردانيد!)) نزديك رفتم و به او گفتم قصه بينائى تو چگونه است؟
گفت: روزى مردى به من گفت: ((اى كنيز تو كنيز آزاد شده على ابن ابى طالب و از دوستان او هستى؟)) گفتم: آرى.
گفت: ((خدايا اگر اين زن راست مى گويد: ((و در محبت خود به على (عليه السلام) صادق است، بينايش را به او بازگردان)).
سوگند به خدا، بعد از اين دعا، بينا شدم و خدا نمت بينائى را به من بازگردانيد، به اين مرن گفتم: تو كيستى؟ گفت: انا الخضر و انا من شيعه على بن ابى طالب من خضر هستم، و من شيعه على (عليه السلام) مى باشم.
ما عاشق آل مصطفائيم   پيوسته گداى مرتضائيم
داريم وفا به آل حيدر   تا ظن نبرى كه بى وفائيم
حمد علوى نسب فقيريم   شكر رضوى نسب گدائيم

آيا آخر مرا به آتش مى سوزانى

از اصمعى غلام حضرت زين العابدين (عليه السلام) نقل شده است: شبى در ((مسجد الحرام)) صداى ناله جانگذارى به گوشم رسيد.
نزديك در ((حجر اسماعيل)) رفتم در آنجا آقائى را ديدم كه پرده كعبه را چنگ زده و راز و نياز مى كرد.
او فرمود: ((اى كسى كه در تاريكى ها دعاى بيچارگان را پاسخ مى فرمائى، ميهمانان تو اطراف خانه ات خوابيده اند، اما تنها تو اى خداى قيوم ، هرگز نمى خوابى...)) صدايش گرفت و گوئى لبانش ديگر قادر به تكلم نشد، روى زمين افتاد و چند لحظه بى حركت ماند.
پس از مدتى باز دوباره برخواست و به مناجات خويش ادامه داد: ((خدايا! كيست از من مقصرتر؟ كيست از من روسياه تر؟ خدايا آيا آخر مرا به آتش ‍ مى سوزانى؟ پس اميد به تو چه مى شود؟ خوف من چه مى شود؟ تو خودت وعده دادى هركس اميد به تو دارد نا اميدش نمى كنى، من اميد وارم تو مرا بيامرزى، آمرزش تو مورد رجاء و اميد من است.
پس از آخرين جمله، ديگر صدائى نيامده جلو رفتم ديدم مولايم امام سجاد (عليه السلام) است.
سر حضرت را به دامن گرفتم، با ديدن حال حضرت، اشك از چشمانم جارى شد.
اشكم بر رخسار نورانى حضرت ريخت و ايشان چشم باز كرد و فرمود: ((كيستى؟)) گفتم: ((اصمعى)) غلام شما هستم.
آقا جان، شما چرا با اين پاكى و عصمت و طهارت چنين ناله سر مى دهيد، آقا، شفاعت از آن جد شما پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و از آن خاندان شما است، مگر نه اين است كه آيه تطهير در شان شما نازل شده است، ديگر چرا چنين اظهار ندامت مى نمائيد؟)) امام (عليه السلام) فرمود: آيا مگر نمى دانى خدا بهشت را آفريده است براى هركس كه بندگى كند، هر كه تقوى داشته باشد رستگار است، هر چند غلام سياه باشد و جهنم را آفريده است براى هر كس كه گناه كند، هر چند سيد قريشى و از شريفترين مردم روى زمين مى باشد...)) حضرت فرمود: ((آيا مگر نمى دانى خدا بهشت را آفريده است براى هركسى كه بندگى كند، هر كه تقوى داشته باشد رستگار است، هر چند غلام سياهى باشد و جهنم را آفريده براى هر كسى كه گناه كند، هر چند سيد قريشى و از شريفترين مردم روى زمين باشد...)) حضرت بدين وسيله به غلامش گوش زد كرد كه هر كس متقى تر باشد، خود را در برابر خداوند كوچكتر مى پندارد، هم چنين سر مشقى براى غلامش تعيين فرمود كه نبايد به خانواده و قبيله و منصب متكى بود.
الهى بى پناهان را پناهى   بسوى خسته حالان كن نگاهى
چه كم گردد ز سلطان گر نوازد   گدائى را از رحمت گاه گاهى
مرا شرح پريشانى چه حاجت   كه بر حال پريشانم گواهى
الهى تكيه بر لطف تو كردم   كه جز لطف ندارم تكيه گاهى
دل سر گشته ام را رهنما باش   كه دل بى رهنما افتد به چاهى

حضرت دعا كرد تا پنجاه حج بجا آورد

حماد بن عيسى روايت مى كند كه روزى به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) رفتم و عرض كردم اميد دعا از شما دارم كه دعايم كنيد تا حق تعالى مرا آن مقدار مال و توانگر بدهد كه حج بسيار بجا بياورم، و ديگر اينكه مزرعه هاى خوب، خانه مرغوب روزى من گرداند و ديگر اينكه زوجه و همسر صالحه از اولاد خوبان و ابرار روزگار به من عطا فرمايد آنگاه حضرت صادق (عليه السلام) دست به دعا برداشتند و فرمودند: خداوند حماد بن عيسى را آن مقدار توانگر عنايت فرما كه پنجاه حج كند و مزرعه هاى خوب در دنيا و خانه دل گشا روزى گردان و زوجه صالحه نصيب او كن.
يكى از اصحاب مى گويد: وقتى عبور و گذر من به بصره افتاد، حماد بن عيسى را ديدم چون چشمم به او افتاد به خاطرم افتاد.
كه از او سؤال كنم كه حضرت صادق (عليه السلام) از براى تو دعا كردند چه اثرى مشاهده كردى.
گفتم: اى حماد خداوند به تو كرامت كرد آنچه از امام صادق (عليه السلام) استدعا كرده بودى.
حماد گفت: آرى.
حماد دست مرا گرفت به خانه خود آورد چون نظر كردم منزلى ديدم كه هرگز منزل هيچ يك از پادشاهان زمان را به آن صفا و تكلف نديده بودم.
حماد گفت: اين خانه بهترين خانه هاى اين شهر است و زوجه من صالحه و گرامى ترين مردم است و فرزندان مرا هر كس كه مى شناسد مى دائد كه از خوبان است و همه اش از لطف الهى و بركت دعاى آن حضرت است و تا به حال 48 حج مرا ميسر شده و قسمتم شده و همه آنچه به وسيله دعاى آن حضرت كه از خداوند سؤال و مسئلت نموده بودم به من عنايت شد و اميد وارم همچنانكه بوسيله دعاى آن حضرت در دنيا به جائى رسيدم در آخرت از محبت و ولاى آن حضرت و ساير اهل بيت (عليه السلام) محصل المرام باشم.
راوى مى گويد: كه حماد بن عيسى بعد از اين داستان دو حج ديگر كرد تا پنجاه حج تكميل شد، در صبح پنجاه و يكم به حدود جحفه رسيد و متوجه غسل احرام گرديد در آن حدود رودخانه اى بود طغيان كرد از آن رودخانه سيل جارى شد و سيل حماد بن عيسى را برد و نتوانست پنجاه و يكمين حج را بجا بياورد و حماد غرق شد و شهره زبان مردم گرديد.
بس جور كشيديم در اين ره كه برديم   المنه لله به مقصود رسيديم
طى شده الم فرقت و برخواست غم از دل   با دوست نشستيم و مى وصل چشيديم
بس عقده مشكل كه در اين راه گشوديم   بس گم شدگان را كه به فرياد رسيديم
با پاك كه برفتند گروهى ره جنت   ما با پر عرفان به ره قدس پريديم
رفتند محبان نخسين ره دوزخ   ما حب آل على و ره فردوس گزيديم

شامل دعاى حضرت حجت شد

على بن بابويه عريضه ئى به حضور حضرت صاحب الامر امام دوازدهم (عليه السلام) نوشت و به وسيله حسين بن روح كه نائب خاص حضرت بود تقديم كرد در آن نامه نوشته بود حضرت دعا كنند كه خداوند فرزند به او عطا كند.
پس امام در جواب نامه نوشتند، ما دعا كرديم از براى تو خداوند به اين زودى دو نفر فرزند نيكوكار به تو عنايت خواهد كرد، يكى را محمد نام گذار و ديگرى را حسين.
و از حسين نسل بسيار از محدثين به هم رسيد.
و محمد فخر مى كرد كه به دعاى حضرت صاحب الامر به دنيا آمد و استادان او را تحسين مى كردند و مى گفتند، سزاوار است كسى كه به دعاى حضرت حجت به هم رسيده چنين باشد.
نگاهى كن كه شيداى تو گردم   خرابم كن كه ماءواى تو كردم
سراپا در سرپاى تو محوم   به قربان سراپاى تو گردم
حديثى زان لب شيرين بفرما   كه شورستان سوداى تو گردم
بيفكن سايه خود بر سر فيض   اسير قد رعناى تو گردم

دعاى مجرب

حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه هر كه هر روز صد مرتبه بگويد: لا اله الا الملك الحق المبين.
يعنى! معبودى نيست جز خداى پادشاه بر حق آشكار كننده.
از فقر و وحشت قبر در امان است و توانگرى به او روى آورد و درهاى بهشت به روى او گشوده شود و حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند كه هر كه هر روز 7 مرتبه بگويد: الحمد لله على كل نعمته كانت اوهى كائنه.
سپاس هر خداى را بر هر نعمتى كه به من پيش از اين داد يا بعد از اين مى دهد.
اداى شكر نعمتهاى گذشته و آينده را كرده است.
الهى اى اميد اين دل زار   مرا از شر هر شرى نگهدار
الهى اى چراغ جان انسان   زهر دردى مرا بنماى درمان
الهى گم شدم گم گشته راه   ز لطفت كن مرا تو آگاه
الهى گر چه عهد تو شكستم   در رحمت به روى خود ببستم