آداب راز ونياز به درگاه بى نياز
با ترجمه عدة الداعى و نجاح الساعى ابن فهد حلى (ره )
همراه با شرح اسماء الله

ترجمه و تحشيه :محمد حسين نائيجى نورى

- ۹ -


استفاده از آيه و من يتق الله

آنگاه به آيه اخير و معناى آن توجه كن ! اين آيه بر امورى دلالت مى كند:

اول : اينكه تقوى قلعه اى غير قابل نفوذ و پناهگاهى نگه دار است ، زيرا خداى تعالى فرمود: يجعل له مخرجا نظير اين آيه سخن آن حضرت است كه فرمود: اگر آسمانها و زمين بر بنده اى بسته گردند، سپس پرهيزگارى از خدا را پيشه كند خداى تعالى براى او خروج و نجاتى قرار مى دهد.

دوم : تقوا گنجى كافى و مكفى است :زيرا خداى تعالى فرمود: و يرزقه من حيث لا يحتسب از راه غير قابل حساب به او روزى مى دهد.

سوم :آيه دلالت مى كند بر فضيلت توكل و اينكه خداى تعالى ضامن مهمات و مشكلات متوكل است به اينكه خود كفايت امر آنها را مى نمايد چون فرمود: فهو حسبه او كفايتش مى كند و كدام كس از خداى راستگوتر است ؟ و به همين خاطر پيامبر(ص ) فرمود: اگر مردم همين آيه را مى گرفتند ايشان را كافى بود.

چهارم : خداى تعالى به بندگان ، خويش را معرفى كرد به اينكه او بر آنچه كه مى خواهد تواناست و چيزى نمى تواند او را ناتوان كند و هيچ مطلوبى نمى تواند از اراده اش امتناع كند،زيرا خداى تعالى فرمود: ان الله بالغ امره خداى تعالى امرش را به بنده متقى مى رساند تا آنكه مردم به وعده الهى اطمينان كنند و تقوى پيشه كنند و اينكه خدا ايشان را كافى است .

از امام صادق عليه السلام سئوال شد كه تعريف توكل چيست ؟ فرمود: متوكل با خدا، از كسى نترسد. و اين آيه بندگان را به مطلوب مى رساند و آنكس كه خواهان هدايت است ارشادش مى كنند.

احمد بن حسين ميثمى از مردى از يارانش نقل كرد كه جواب امام صادق عليه السلام به مردى از اصحابش خواندم كه در آن نوشته بود: اما بعد، من تو را به تقواى خدا سفارش مى كنم زيرا خداى تعالى ضمانت متقين را كرده است كه او را در امور نامطلوب به امور محبوب هدايت كند، و او را از راهى كه اميد ندارد روزى دهد، خداى عز و جل فريب نمى خورد و به آنچه نزد خداست نمى رسند ،مگر آنكه طاعت شود انشاء الله .

و از امام باقر عليه السلام از رسول خدا روايت شده كه آن حضرت فرمود: خداى تعالى مى فرمايد:

قسم به عزت و جلال و عظمت و كبريا و نور و علو و بزرگيم ! هيچ بنده اى ،خداى خود را بر هواى خود اختيار نمى كند جز آنكه كار را بر او سخت مى گيرم و دنيايش را بر او بپوشانم و قلبش را مشغول دنيا كنم و به او از دنيا نمى دهم جز آنكه برايش مقدر كردم و قسم به عزت و جلال و عظمت و كبريا و نور و علو و بزرگيم ! هيچ بنده اى هدايت مرا بر هواى خود بر نمى گزيند جز آنكه ملايكه خود را حافظ او قرار مى دهم و آسمان و زمين روزى وى را كفايت و سرپرستى مى كنند، و من دنيا را بالاتر از تجارت هر تاجرى براى او مى آورم در حاليكه دينار مقهور بنده من است . ابو سعيد خدرى گفت : در زمان مراجعت رسول خدا از احد در حاليكه مردم در اطرافش ‍ حلقه زده بودند و او به درخت طلحه پشت داده بود فرمود: اى مردم به اصلاح آخرت خود كه خداى شما را به آن تكليف كرده ، روى آوريد و از دنيايى كه خداى تعالى آنرا ضمانت كرده است روى برگردانيد و به اعضايى كه به نعمت الهى تغذيه شده اند، معصيت وى نكنيد و متعرض خشم الهى نشويد و كارتان التماس مغفرت از وى باشد، و همت خود را صرف در تقرب به وى نماييد به اينكه با اطاعتش به او نزديك شويد و هر كس به بهره دنيوى مبادرت كند بهره اخروى او نيز همانست و از آخرت بهره اى نمى برد، ولى هر كس مبادرت به بهره هاى اخروى كند بهره دنيوى وى به وى مى رسد و مقاصد اخروى را نيز درك مى كند.

عبد الله بن سنان از ابى عبدالله (ع ) نقل كرد كه فرمود: هر مومنى كه به محبوبهاى الهى روى آورد ،و آنها را بپذيرد خداى تعالى به وى رو آورد و هر چه را كه بنده دوست دارد مى پذيرد و هر كس به خداى تعالى چنگ زند خداى تعالى او را معصوم نگه مى دارد و هر كس خداى به او روى آورد و قبولش كند و او را محفوظ بدارد، هيچ نگرانى ندارد گر چه آسمان و زمين ويران شوند و اگر حوادث تلخى بر اهل زمين نازل شود و بلا شامل حال ايشان گردد او در حرز و پاسدارى خدا از همه بلاهاست آيا خداى تعالى نفرمود: ان المتقين فى مقام امين (170)متقين در مقام امين هستند؟

فصل قاضى وزن مومن

محمد بن يعقوب در حديثى مرفوع از اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود: در بنى اسرائيل پادشاهى بود و قضاوت وى را قاضيى بر عهده داشت (از قضا مساله اى پيش آمده و) و پادشاه مى خواست كسى را براى آن بفرستد. به قاضى گفت : مردى امين براى اين ماموريت پيدا كن . قاضى برادرى داشت كه مردى راستگو بود و زنى از نسل انبيا در خانه او بود. قاضى به پادشاه گفت : مردى مطمئن تر از برادرم سراغ ندارم . قاضى برادر خود را خواست تا او را به آن ماموريت بفرستد آن مرد دوست نداشت كه به ماموريت برود و به برادرش گفت من دوست ندارم كه زنم را تنها بگذارم پس قاضى سوگندش داد كه قبول كند مرد ناچار پذيرفت و به برادرش گفت : برادرم هيچ چيزى براى من از زنم مهمتر نيست تو از او مواظبت نما و خود احتياجات او راكفالت كن ! قاضى پذيرفت . و آن مرد به ماموريت رفت . زن او نيز به مسافرت شوهرش تمايل نداشت . پس از رفتن آن مرد قاضى به منزل او مى آمد و از احتياجاتش ‍ مى پرسيد و آنها را بر مى آورد (كم كم ) از آن زن خوشش آمد و او را به خود خواند زن ابا كرد. قاضى قسم خورد كه اگر تسليم خواسته من نشوى من به پادشاه خواهم گفت كه تو عمل ناشايسته انجام دادى . زن پاسخ داد: هر چه مى خواهى بكن من به خواسته تو تسليم نمى شوم قاضى پيش پادشاه آمد و گفت : زن برادرم عمل ناشايسته انجام داده و در نزد من به اثبات رسيده است ، پادشاه به او گفت : او را پاك كن ! قاضى به پيش زن آمد و گفت پادشاه مرا امر به سنگسار كردن تو كرده است چه مى گويى ؟ يا به خواسته من سر تسليم فرود مى آورى و الا سنگسارت مى كنم . زن پاسخ داد: من هرگز به اين عمل تن ندهم هر چه مى خواهى بكن . پس زن را از شهر بيرن آورد و چاله اى كند و با مردم او را سنگسار كردند. وقتى مطمئن شد كه زن مرد، او را رها كرد و به شهر باز گشت . شب شد ،هنوز زن رمقى داشت و به خود تكانى داد و از چاله بيرون آمد و با زحمت خود را بر زمين كشيد تا از شهر خارج شد و به ديرى رسيد كه مردى راهب در آن زندگى مى كرد در بيرون دير مقابل در آن خوابيد وقتى صبح شد راهب در را باز كرد ناگهان با زنى مواجه شد از او قضيه را پرسيد زن ماجرا را گفت : دل راهب به حالش سوخت و او را وارد دير نمود راهب مردى درست كار بود جز فرزندى كوچك كسى را نداشت . شروع به مداواى زن كرد تا آنكه جراحت هاى وى بهبود يافت و پسر كوچكش را به او سپرد زن آن بچه را تربيت و نگهدارى مى كرد. كارهاى راهب بعهده قهرمان يعنى وكيل وى بود.(وقتى زن را ديد) ا زاو خوشش آمد و او را به خود خواند زن ابا كرد و قهرمان هر چه كوشش كرد فايده اى نداشت به وى گفت : اگر به اين عمل تن دهى من در كشتن تو كوشش خواهم كرد گفت : هر چه خواهى كن .قهرمان كودك را گرفت و گردنش را شكست و به پيش صاحب دير آمد و گفت : زن فاجره اى را پناه دادى و پسرت را به او سپردى ،ولى پسرت را كشت راهب آمد وقتى فرزند خود را به آن حال ديد به او گفت : چرا چنين كردى ؟ زن ماجرا را گفت راهب گفت : بعد از اين واقعه ديگر خوش ندارم كه در اين دير باشى خارج شو! و پس زن شب هنگام از دير بيرون كرد و مقدار بيست درهم به عنوان توشه راه به وى داد، و به وى گفت اين پولها به عنوان توشه راهت باشد خدا تو را كافى است . زن به هنگام شب از دير بيرون آمد و به هنگام صبح وارد دهى شد ناگهان ديد مردى را بر دار آويخته اند آن مرد زنده بود از داستان آن مرد پرسيد گفتند: بيست درهم بدهكار است و رسم ما چنين است كه هر كس بدهكار باشد او را دار مى زنيم تا مال را به صاحبش برساند پس بيست درهم بيرون آورد و به طلب كار داد گفت : او را نكشيد مردم او را از دار پايين آوردند مرد مصلوب به زن گفت : هيچكس حقى بالاتر از حق تو بر گردن من ندارد، مرا از چوبه دار و مرگ نجات دادى هر كجا كه خواهى بروى من با تو هستم آن مرد به همراه زن راه افتاد تا به ساحل دريا رسيدند. كنار دريا عده اى از مردم در كنار دو كشتى بودند ايشان وقتى آنها را ديدند مرد به زن گفت همين جا بنشين تا بروم و كار كنم و غذا تهيه كنم و برايت بياورم به پيش ايشان آمد و به ايشان گفت در اين كشتى چه داريد؟ گفتند در اين كشتى مال التجاره و جواهر و عنبر و اموال تجارى موجود هست و آن كشتى براى سوارى ماست ، گفت : اموال كشتى شما چه مقدار مى ارزد گفتند: اموال زيادى در آن است و ارزشى بى شمار دارد مرد گفت : من چيزى گرانبهاتر از اموال درون كشتى شما دارم پرسيدند چه دارى ؟ گفت : كنيز زيباروى كه همتايى ندارد گفتند: آنرا خريداريم مرد گفت در صورتى مى فروشم كه كسى از شما برود و كنيز را ببيند، ولى البته به خود كنيز چيزى نگويد و آنگاه معامله صورت گيرد و پولها را نيز به من تحويل دهيد و به او نگوييد تا من بروم گفتند: شرايط را پذيرفتم آنگاه كسى را فرستادند زن را ببيند. آن مرد رفت و ديد و برگشت گفت هرگز همانند اين زن نديدم زن را به ده هزار درهم از او خريدند و درهمها را به او تحويل دادند و او درهمهارا گرفت و وقتى ناپديد شد تجار به پيش زن آمدند و به او گفتند :بلند شو! و به داخل كشتى بيا زن گفت : چرا؟ گفتند: ماتو را از مولايت خريديم . زن پاسخ داد آن مرد مولايم نبود. گفتند :بلند شو! و تو را به زور مى بريم زن بلند شد و با ايشان راه افتاد. وقتى به دريا رسيدند هيچكس ، ديگرى را بر آن زن امين ندانست و او را در كشتى كه در او جواهر و مال التجاره بود گذاشتند و خود در كشتى ديگر نشستند. آنگاه راه افتادند. خداى تعالى طوفانى برانگيخت ايشان راغرق كرد و او با اموال بى پايان نجات يافت تا به جزيره اى از جزاير دريا رسيدند و كشتى را بست وخود در جزيره گردش كرد .در آن جزيره آب و درختان ميوه وجود داشت با خود گفت : از اين آب مى خورم و از اين ميوه هاى درختان تغذيه مى كنم و خداى را در اين موضع عبادت مى كنم . خداى تعالى به پيامبرى از پيامبران بنى اسرائيل امر فرمود كه به پيش آن پادشاه برود و به او بگويد در اين جزيره يكى از بندگان صالح من زندگى مى كند و تو واهل مملكت خود را به آن جزيره برويد و در نزد اين بنده من گناهان خويش ‍ را اعتراف نماييد سپس از او بخواهيد كه شما را بيامرزد اگر بخشيد من هم مى بخشم پادشاه با اهل مملكت خود خارج شد. زنى را در آن جزيره يافتند پادشاه پيش او آمد و (به گناهان خود اقرار كرد) گفت : اين قاضى پيش من آمد و مرا خبر داد كه زن برادرش عمل منافى عفت انجام داد من امر كردم كه او را سنگسار كنند و شهود پيش من شهادت نداند مى ترسم كه بر حرام اقدام كرده باشم دوست دارم كه براى من طلب آمرزش كنى ؟ زن گفت : خداى تو را بيامرزد !همين جا بنشين !سپس شوهر آن زن آمد ،ولى زن را نمى شناخت به او گفت : من زنى فاضله وشايسته داشتم از نزد او براى كارى خارج شدم در حاليكه زن دوست نداشت كه من به مسافرت بروم برادرم به من خبر داد كه اين زن كار ناشايست كرده است پس او را رجم نمود و من مى ترسم كه مبادا د رحق زنم كوتاهى كرده باشم براى من استغفار كن ! زن گفت خداى تو را بيامرزد! بنشين ! و او را در كنار پادشاه نشانيد. آنگاه قاضى آمد به زن گفت برادرم زنى (زيبا) داشت كه من از او خوشم آمد و او را به عمل زشت خواندم ولى او ابا كرد من به پادشاه خبر دادم كه اين زن عمل ناشايست انجام داد و پادشاه به من فرمان داد كه او را سنگسار كنم من او را سنگسار كردم در حاليكه دروغ گفته بودم براى من طلب استغفار كن !زن گفت خداى تو را بيامرزد. سپس به شوهرش روى آورد و گفت بشنو. سپس راهب آمد و قصه خود را باز گفت . و اضافه كرد كه من شبانه او را از دير بيرون كردم مى ترسم كه درنده اى به او برخورد كرده باشد و او را كشته باشد براى من استغفار كن ! زن گفت : خداى تو را بيامرزد سپس قهرمان آمد و قصه خود را باز گفت زن به راهب گفت بشنو خداى تو را بيامرزد. آنگاه شخص مصلوب آمد و قصه خود را باز گفت زن به او گفت : خداى تو را نيامرزد! سپس به شوهرش روى آورد و گفت من زن تو هستم و هر چه شنيدى داستان زندگى من بود و من نيازى به مرد ندارم من دوست دارم كه اين كشتى و اموالش را بگيرى و مرا رها كنى تا آنكه خداى را در اين جزيره عبادت كنم . ديدى كه از مردم چه كشيدم . مرد او را رها كرد. و كشتى و اموالش را گرفت و پادشاه و اهل مملكت او مراجعت كردند.

خداى تو را رحمت كند به تقواى اين زن نگاه كن چگونه خدا او را از سه ورطه سخت نجات داد. خداى از مرگ در حال سنگسار شدن نجاتش داد و از تهمت قهرمان و از بردگى تجار او را رهانيد سپس چقدر اين زن بر خداى تعالى عزيز شد كه رضايت اين زن با رضايت خدا مقرون گرديد و مغفرت زن با مغفرت خدا توام شد و چگونه آنهايى كه درصدد حيله و نيرنگ با او برآمدند و مشكلاتى را براى زن آفريدند ،خداى تعالى ايشان را در مقابل زن خوار نموده تا آنكه از او مغفرت و رضايت طلبيدند و چگونه به او عظمت داد و يادش را بلند كرد بطورى كه به پيامبرش دستور داد كه پادشاه و قاضيان و عباد صالح را فرمان دهد كه او را به عنوان راهى و بابى براى خدا و رضايتش بدانند.

و به همين مضمون در حديث قدسى آمده است : اى پسر آدم من غنى هستم كه هرگز فقير نمى شوم و فرامين مرا طاعت كن تو را غنى قرار مى دهم كه هرگز فقير نشوى اى فرزند آدم ! من زنده اى هستم كه نمى ميرم فرامين مرا اطاعت نما! تو را زندگى دهم كه هرگز مرگ درآن راه نيابد اى فرزند آدم ! من هرچه بخواهم به آن مى گويم موجود شو، موجود مى شود و امر مرا اطاعت كن تو را نيز چنان مى كنم كه اگر چيزى را بخواهى به او بگويى موجود شو!موجود شود.

و از ابى حمزه نقل شده است كه گفت :خداى تعالى به داوود امر فرمود اى داوود هيچ بنده اى از بندگان نيست كه اوامر مرا اطاعت كند جز آنكه قبل از درخواست به او بدهم و او را قبل از دعا اجابت كنم . و از امام ابى جعفر باقر عليه السلام آمده است كه فرمود:خداى تعالى به داوود وحى فرمود كه : پيام مرا به قومت برسان كه هيچ بنده اى را امر به اطاعت نمى كنم جز آنكه اگر طاعت كند بر من سزاوار است كه او را طاعت كنم و بر طاعتم او را كمك كنم و اگر از من بخواهد به او بدهم . و اگر بخواند اجابتش مى كنم و اگر از من حفظ طلبد او را حفظ كنم و اگر از من كفالت طلبيد او را كفالت كنم و اگر بر من توكل نمايد او را حفاظت نمايم و اگر همه خلايق بخواهند به او نيرنگ زنند من حايل بين او و نيرنگ ايشان مى شوم .

مرد عاشق از امام صادق راهنمايى مى گيرد

و از درعه بن محمد نقل شده كه مردى در مدينه كنيزى ارزشمند داشت و عشق او در قلب مردى افتاد و از او خوش ‍ آمد به امام صادق عليه السلام شكايت برد: فرمود كه متعرض ‍ ديدار او شو و هر گاه او را ديدى بگو: اسئل الله من فضله از خداى فضلش را مى طلبم . آن مرد دستور امام صادق را اجرا كرد اندكى نگذشت كه براى مولاى كنيز سفرى پيش ‍ امد. به نزد همين مرد آمد و به او گفت اى فلانى ! تو همسايه و امين ترين مرد نزد منى و براى من سفرى پيش آمده و دوست دارم كه كنيز من در نزد تو باشد مرد گفت : من زن ندارم و در خانه ام زنى زندگى نمى كند (كه كنيز تو پيش او باشد) چگونه كنيز تو در نزد من باشد؟ گفت : من اين كنيز را با تو قيمت مى كنم و تو ضمامن قيمت مى شوى ! وقتى كه من آمدم اين كنيز را به من بفروش و من وى را مى خرم و اگر از او لذت بردى بر تو حلال باشد. مرد پذيرفت و با قيمت معامله را محكم كرد. مولاى كنيز به سفر رفت و كنيز در مدتى نزد مرد ماند تا آنكه كام دل گرفت سپس نماينده يكى از خلفاى بنى اميه براى خريد كنيز به مدينه آمد، از جمله كنيزانى كه ماموريت داشت بخرد همين كنيز بود. والى مدينه براى او شخصى را فرستاد و از او خواست كه كنيز را بفروشد مرد مدنى گفت : مولاى كنيز در سفر است ولى والى او را مجبور به فروش كرد و بيش از مبلغى كه مولاى كنيز قيمت كرده بود به او پرداخت . وقتى كنيز با (جمع كنيزان ) از مدينه خارج شد مولاى كنيز از سفر برگشت و به نزد او آمد و اولين چيزى كه پرسيد از كنيز بود كه حالش چطور است . آن مرد قصه را باز گفت و تمام قيمتى كه والى مدينه پرداخته بود، چه اصل قيمتى كه مولاى كنيز معين كرده بود و چه بهره آن را ،جلوى او گذاشت . به او گفت اين قيمت كنيز است مرد ابا كرد و گفت همان قيمتى كه با تو معين كرده بودم بر مى دارم و بقيه پول از آن توست و گوارايت باشد. خداى تعالى به حسن نيتش با او چنين رفتارى كرد.

بدان كه تقوا دو قسمت دارد تقواى اكتساب و تقواى اجتناب . مقصود از تقواى اكتساب انجام اعمال صالح و طاعات مى باشد و منظور از تقواى اجتناب ترك منهيات است تقواى اجتناب سالمتر و شايسته تر و مهمتر از تقواى اكتسابى است زيرا در صورتى كه اجتناب از محارم شود تقواى اكتسابى مفيد فايده است و ثمرات فعل طاعات و تقواى اكتساب ولو اندك باشد با وجود اجتناب از محارم پاكيزه و سالم مى ماند و اين از لابلاى مطالب مذكور كه :

دعاى اندك با اعمال نيكو بسان نمك در طعام است و نظاير آن از مطالب فوق ، روشن گرديد. بنابراين با تكرار آن كلام را ،طولانى نمى كنيم . و قسمت اكتساب با ضايع كردن قسمت اجتناب ثمرى ندارد و اين مطلب از لابلاى اين كتاب روشن شد و خبر معاذ دراثبات اين مطلب كافى است . و نيز از گفتار آن قريشى به پيامبر(ص ) كه گفت : ما در بهشت درختان زيادى داريم حضرت فرمود:بلى ، ولى شما را بر حذر مى دادم كه بر آن درختان آتشهايى بفرستيد كه آنانرا بسوزاند. و از آن حضرت عليه السلام آمده است كه حسد (ش 82) حسنات را مى خورد چنانكه آتش هيزم را از بين مى برد،و از ائمه اطهار عليهم السلام آمده است كه فرمودند :تلاش و كوشش كنيد و اگر عمل نمى كنيد معصيت نكنيد هر كس بنا مى كند و خراب نمى كند خانه اش بالا مى رود، گر چه بنايش كم باشد ،ولى كسى كه بنا مى كند و خراب مى كند ممكن است اصلا بنايى برايش باقى نماند. پس كوشش كن كه هر دو طرف را مراعات نمايى تا آنكه حقيقت آنرا مراعات كنى و به سلامت بمانى و غنيمت ببرى . پس اگر به يكى بيشتر نمى رسى پس بهترين انتخاب ،انتخاب قسمت اجتناب است بنابراين سالم مى مانى گر چه غنيمت هم نبرى و در غير اينصورت هر دو قسمت از دستت بيرون مى رود و شب زنده دارى و سختى آن نفعى به حال تو ندارد در صورتيكه آبروى مردم را در دهان مضمضه مى كنى .

از پيامبر (ص ) روايت شده كه فرمود: شما را از پرخورى برحذر مى دارم . زيرا بر قلب داغ سختى ومهر قساوت مى زند و اعضا را در طاعت كند مى كند و گوشها را از شنيدن موعظه گنگ مى نمايد شما را بر حذر مى دارم از نگاه زيادى ،زيرا هواى نفس را در دل مى كارد و باعث غفلت مى شود و شما را بر حذر مى دارم از اينكه طمع پيشه كنيد ،زيرا قلب را با سختى حرص توام مى سازد و مهر دنيا دوستى ،بر دل مى زند و اين كليد همه معاصى و گناهان است و باعث از بين رفتن همه حسنات مى باشد. و اين سخن نظير گفتار آن حضرت است كه در گذشته بيان شد فرمودند: بر حذر مى دارم شما را كه آتشهايى به درختانتان در بهشت بفرستيد و آن ها را بسوزانيد. محمد بن يعقوب با واسطه از ابى حمزه نقل مى كند: گفت در نزد على بن الحسين امام سجاد بودم مردى خدمت آن حضرت (ع ) رسيد عرضه داشت اى ابامحمد! به زنان مبتلا هستم روزى زنا مى كنم و روزى روزه مى گيرم آيا مى تواند روزه ام كفاره زنا باشد؟ حضرت على بن الحسين (ع )فرمود: هيچ چيز نزد خدا عزيزتر از طاعت نيست به اينكه عصيان نشود پس زنا هم مكن و روزه هم مگير .حضرت ابو جعفر عليه السلام دست او را گرفت و او را به طرف خود كشيد و فرمود: آيا عمل اهل آتش مى كنى و اميد بهشت دارى ؟!

و از پيامبر (ص ) آمده كه فرمود: اقوامى در روز قيامت مى آيند حسناتى بسان كوههاى تهامه دارند امر مى شود كه به آتش ‍ انداخته شوند. از آن حضرت پرسيدند آيا ايشان نماز مى گذاشتند؟فرمود: اينها نماز مى گزاردند و روزه مى گرفتند و نزديك نيمى از شب را عبادت مى كردند ،ولى وقتى اندكى از دنيا برايشان لبخند مى زد بر آن مى افتادند. بدان كه تو به اين مرحله نمى رسى جز آنكه با نفس اماره جهاد كنى ، زيرا بدترين دشمنان نفس اماره مى باشد و انسان ابتلاى بسيارى به او دارد و نيز بسيار ويرا در مهالك مى اندازد و بسيار پر شهوت است . خداى تعالى فرمود: فاما من طغى و آثر الحيوة الدنيا فان الجحيم هى الماوى و اما من خاف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى (171) هر كس طغيان كند و زندگى دنيا را انتخاب كند جهنم جايگاه اوست و هر كس از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هواهاى نفسانى باز دارد بهشت جايگاه اوست و فرمود: دشمنترين دشمنان نفس ‍ توست كه در دو پهلوى توست و از او غافل مشو و با عنان تقوى افسارش كن .

راه شكستن نفس

و با سه چيز نفس را بشكن ، اول :منع شهوات زيرا اگر از علف حيوان چموش كم كنى نرم و رام مى شود.(172)دوم :بار عبادت را بر نفس بيفكن زيرا وقتى چارپا بارش زياد شود و علفش كم گردد، ذليل و منقاد مى شود از خدا كمك خواستن و زارى به سوى وى ، به اينكه از خدا بخواهى كه تو را كمك كند، آيا به گفتار حضرت يوسف صديق (ع ) نمى نگرى كه فرمود: ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى نفس ‍ بسيار به بديها امر مى كند جز آنكه خداى تعالى رحم كند، وقتى بر اين امور مداومت كردى نفس به اذن خدابراى تو منقاد مى شود و اين زمان تسلط بر نفس است كه بر او لگام بزنى و از شر او در امان باشى چگونه با سهل انگارى در امور نفس مى توانى از نفس ايمن باشى و يا از او سالم بمانى ،با آنكه مشاهده مى كنى كه نفس بد اختيار مى كند و حالات نفسانى پست است آيا نفس را در حالت شهوت مى بينى كه حيوانى بيش نيست و در حالت غضب سيرى او را مستكبر مى يابى و در حال گرسنگى مجنونش مى بينى و اگر او را سير كنى طغيان مى كند و اگر ويرا گرسنه نگه دارى صيحه مى زند و جزع مى كند پس نفس بسان الاغى بد مى باشد اگر علفش ‍ دهيد در مى رود اگر گرسنه اش نگهدارى عر عر مى زند.

نفس شفاعت هيچكس را قبول نمى كند

دانشمندى مى گويد: نفس شفاعت هيچكس را قبول نمى كند. از بدى نفس و نادانيش آنكه وقتى به معصيتى همت گمارد يا در شهوتى افتد اگر خداى تعالى را شفيع نمايى و سپس ‍ پيامبرش و جميع انبيا و كتابهاى خدا و همه ملايكه مقرب را به شفاعت بياورى و مرگ و قبر و قيامت و بهشت و آتش را براى وى سان دهى نمى توانى او را لگام زنى و آرام مى شود و شهوتش را ترك مى كند تا آنكه بر تو واضح شود كه او پست و نادان است تو را سفارش مى كنم كه هرگز از نفس به چشم بهم زدنى غافل نشوى ! زيرا نفس چنانكه خالق وى فرمود ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى (173) و همين آگاهى براى عاقل كافى است . پس به تقوا لگامش زن و افسار اميد را بر او بزن و با تازيانه ترس او را بران !ولى تقوا براى سركشى نكردن و نرميدن نياز است ،ولى ترس به دو دليل است :

اول :نفس از معاصى بازداشته شود،زيرا بسيار به بدى امر مى كند و بسيار ميل به شر دارد و از آن جز با ترس شديد و تهديد باز نمى گردد.

دوم :براى اينكه از طاعت به خود عجب راه ندهد و عجب از مهلكات است ،بلكه بواسطه مذمت و عيب گيرى و ياد آورى گناهان و خطاها كه باعث خوارى و آتش مى شود او را افسار بزنى .

و اما اميدوارى به دو دليل لازم است .

اول :براى اينكه انگيزه بر طاعت پيدا كند، زيرا اعمال خير سنگين است و شيطان جلوى آن را مى گيرد و نفس هم به كسالت و بيكارى و بطالت تمايل دارد.

دوم :اميد به اين خاطر كه كشيدن مشقت ها وسختيهاى طاعات آسان گردد، زيرا كسى كه بداند چه مى خواهد بر او خرج كردن آسان مى شود آيا نمى بينى خواهان عسل هرگز در نيش ‍ زنبور فكر نمى كند ،چون ياد شيرينى عسل مى كند. وكارگر در طول روز به زحمت شديد كار مى كند و از آن لذت مى برد به اميد اينكه اجرت بگيرد. و كشاورز در سختى گرما و سرما، كار و كوشش در طول سال را به خاطر دسترسى به خرمن تحمل مى كند ،بنابراين اى آگاه ! به نهايت بكوش و بر درد و رنج صبر نما!

ما ضر من كانت الفردوس مسكنه

ماذا تحمل من يوس و افتقار

تراه يمشى كئيبا خائفا و جلا

الى المساجد يمشى بين اطمار

ترجمه شعر: آنكس را كه جايگاهش بهشت است ضرر نمى رساند كه از فقر و تنگدستى چه مى كشد او را در حال حزن و ترس و هراس مى بينى كه به مساجد در ميان كهنه پوشان مى رود. حال كه اثر عبوديت قيام به طاعت و نهى ا زمعصيت است و آن بدون ترغيب و ترساندن و تشويق كردن نفس اماره ميسر نمى شود زيرا حيوان سركش محتاج كسى است كه او را برد و چاروا دار كه او را سوق مى دهد وقتى در پرتگاه افتاد از طرفى او را تازيانه مى زند و از طرفى با نشان دادن جو، تحريك و تشويقش مى كند تا بلند شود و از آن مهلكه خلاص شود زيرا كودك مغرور نادان به مدرسه نمى رود مگر آنكه پدر و مادر او را تشويق كنند ومعلم او را بترساند همينطور اين نفس حيوانى سركش است كه در مقاصد پرتگاه دنياوى افتاده است پس ترس ، تازيانه اش و اميد جو راننده آن مى باشد كه او را حركت مى دهد و مى برد.

و كودك نادان به مدرسه مى رود، چون به اميد ترغيب شده و بواسطه ترسانيدن ترسيده است پس ذكر بهشت و ثوابش ‍ تشويق و ترغيب نفس است وآتش و عاقبت آن تهديد و ترسانيدن نفس مى باشد.

خاتمه كتاب در اسماى حسنى الهى (83)

فصل

به دو دليل دوست دارم كه اين رساله را به ياد اسماى حسناى الهى ختم كنم دليل اول آنكه مقصود از اين كتاب آگاهى بر علل اجابت دعاست و خداى تعالى فرمود: و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها (174) صدوق به اسناد خود بدون واسطه به عبد السلام صالح هروى از على بن موسى الرض (ع ) از پدران بزرگوارش از على (ع ) از رسول خدا(ص ) نقل كرد كه فرمود:خداى تعالى نودو نه (84) اسم دارد كه هر كس به آن واسطه خداى را بخواند خداى تعالى وى را اجابت مى كنند و هر كس آنها را احصا كند داخل بهشت مى شود. دليل دوم :اينكه مى خواهم اين رساله را به شرافت اسماء الهى مشرف گردانم و مهر آن را به مشك بگيرم . سپس به طور كوتاه شرح آن اسما كنم نه به اختصارى كه مقصود از دست رود و نه به اطاله كلام كه خسته كننده و ملال آور باشد تا آنكه اين اسما و شرح آن مثل عقيده اى براى شنونده و خواننده و حفظ كننده و داننده و نويسنده آن شود تا آنكه به اين وسيله به حقيقت توحيد برسند، و شايد صدوق نيز بر همين مطلب اشاره فرموده باشد در آنجايى كه فرمود مقصود از شمارش ‍ اسما(احصاها) (85) در روايت احاطه و اطلاع بر معانى آن اسما است . و معنى احصا شمارش نيست و نيز صدوق به اسناد خود به سليمان بن مهران از امام صادق (ع ) از جعفر بن محمد از پدرش محمد بن على از پدرش على بن حسين از پدرش حسين بن على از پدرش على بن ابيطالب عليهم السلام از رسول خدا نقل كرد كه آن حضرت فرمود:خداى تعالى نود و نه اسم دارد صد جز يكى . هر كس آن را احصا كند داخل بهشت مى شود و آنها عبارتند از: الله ، الواحد، الاحد، الصمد، الاول ، الاخر، السميع ،البصير، القدير، القاهر، العلى ، الاعلى ، الباقى ، البديع ، البارى ، الاكرم ، الظاهر، الباطن ، الحى ، الكريم ، الحكيم ،العليم ،الحفيظ، الحق ، الحسيب ، الحميد، الحفى ، الرب ، الرحمن ، الرحيم ، الذارى ، الرازق ، الرقيب ، الروف ، الرائى ، السلام ، المومن ، المهيمن ، العزيز، الجبار، المتكبر، السيد، السبوح ، الشهيد، الصادق ، الصانع ، الطاهر، العدل ، العفو، الغفور، الغنى ، الغياث ، الفاطر، الفرد، الفتاح ، الفالق ، القديم ، الملك ، القدوس ، القوى ، القريب ، القيوم ، القابض ، الباسط، القاضى ، المجيد، المولى ، المنان ، المحيط، المبين ، المقيت ، المصور، الكبير، الكافى ، كاشف ، الضر، الوتر، النور، الوهاب ، الناصر، الواسع ، الودود، الهادى ، الوفى ، الوكيل ، الوارث ، البر، الباعث ، التواب ، الجليل ، الجواد، الخبير، الخالق ، خير الناصرين ، الديان ، الشكور، العظيم ، اللطيف ، الشافى .

شرح اين اسما (85)

(1) الله :مشهورترين اسم خداى تعالى است و جايگاهى و الا در ذكر و دعا دارد و ساير اسما به آن علامت شناخته مى شوند.

2 و 3 الواحد الاحد دو اسم هستند كه بر نفى بعضيت واجزا دلالت دارند. و تفاوت هايى بين آندو وجود دارد اول : واحد يعنى ذاتا يكى و متفرد است و احد يعنى به جهت معنا يكى و متفرد است دوم : واحد مصاديقش بيشتر است ، زيرا بر عاقل و غير عاقل اطلاق مى شود ،ولى احد تنها بر عاقل اطلاق مى گردد سوم : واحد در ضرب و عدد داخل است ، ولى در احد ايندو محال است .

4 الصمد :آقايى كه در امور مقصود همه است و در نياز منديها و حوادث به او مراجعه مى شود و اصل الصمد قصد است ، مى گويى صمدت صمدا هذا الامر يعنى قصدت قصده يعنى قصد اين امر كردم . و گفته شد: صمد آن است كه جسم و مجوف و تو خالى نيست .

5 الاول :سابق بر همه اشياى موجودى كه هميشه قبل از وجود خلق ، موجود بود و هيچ چيز قبل از وى نبوده است .

6 الاخر: آنكه بعد از فناى همه خلق باقى است و معنى آخر اى نيست كه : وى چيزى است كه پايان دارد چنانكه معنى اول آن نيست كه وى چيزى است كه ابتدا دارد پس هو الاول والاخر

7 السميع :به معناى شنونده است كه پنهان و نجوى و در گوشى را مى شنود در نزد او بلندى صدا و كوتاهى آن برابر است و گفتگو و سكوت مساوى است گاهى شنيدن به معناى قبول و اجابت است و اوست كه توبه را از بندگان مى پذيرد و دعا را مى شنود و گفتند سميع يعنى داناى به شنيدنيها كه همان اصوات و حروف است حصول اين معنا براى خدا روشن است زيرا هيچيك ا زصداهاى خلقش بر او پنهان نيست يا آنكه سميع است چون به همه اشيا عالم است و اين معنا اسم البصير شريك است .

8 البصير :و او بيناست يعنى داناى پنهانى ها. و گفتند كه بصير يعنى داناى ديدنى ها.

9 قدير:به معناى تواناست و كسى كه قدرت و تمكن امرى داشته باشد به او قدير گفته مى شود. كسى نمى تواند از مراد و خواست او امتناع كند چيزى نمى تواند از قبض و بسط او خارج شود.

10 القاهر: و او كسى است كه ستمگران را مقهور ساخته و بندگانش را بواسطه مرگ مغلوب كرده است و اشياء از آنچه كه او اراده اجرا دارد، نمى توانند امتناع كنند. (175)

11 العلى :كسى كه از صفات مخلوقات پاك است و بزرگتر از آن است كه به تعريف در آيد و گاهى العلى به معناى برتر از خلق به اينكه قدرت برايشان دارد، مى آيد، يا آنكه خداى تعالى بلند مرتبه است به اينكه از اشيا و اضداد بالاتر است و از آنچه كه وساوس جهال در آن فرو رفته و افكار گمراهان در آن ورطه افتاده بالاتر است پس او متعالى است از آنچه ستمگران در موردش مى گويند.

12 الاعلى :به معناى پيروز است ، چنانكه خداى تعالى فرمود: لا تخف انك انت الاعلى (176)اى موسى ! مترس تو پيروزى . و گاهى الاعلى به معناى پاكيزگى از افعال و اضداد و اشبا و نظاير است .

13 - الباقى :و آن به معناى اين است كه پديده هاى زايل شدنى بر او عارض نمى شوند و بقاى او غير متناهى است و به حد در نمى آيد، و بقاء و دوام آن به صفت بقا و دوام اهل بهشت و اهل جهنم نيست ،زيرا بقاى خداى تعالى ازلى و ابدى است ولى بقاى بهشت و جهنم ابدى است ولى ازلى نيست و معنى ازل يعنى آنچه كه هميشه بوده و معنى ابدى آنكه هميشه هست و بهشت و جهنم مخلوق هستند بعد از آنكه نبودند پس اين تفاوت بين بقاى حق و بقاى ايندو مى باشد.

14 البديع :او كسى است كه خلايق را ابداعا آفريد نه آنكه خلق از روى نمونه قبلى باشد و بديع بر وزن فعيل به معناى مفعل است يعنى از جمله صفاتى است كه به معناى اسم فاعل مى باشد مثل اليم كه به معناى درد آور است و ابداع و بدع به معناى اول در هر چيزى را گويند مثل گفتار خداى تعالى : قل ما كنت بدعا من الرسل (177)بگو من اولين پيامبر نيستم .

15 البارى ء: به معناى خالق است و گفته مى شود خداى بارى خلق است يعنى ايشان را خلق كرده است چنانكه بارى النسم و يا و هو الذى خلق الجنة وبرء النسمه يعنى خالق انسانها و او آن موجودى است كه دانه را شكاف و انسان را آفريد و بارى البرايا يعنى خالق خلايق و بريه به معناى مخلوق است .

16 الاكرم :به معناى كريم است و گاهى افعل به معناى فعيل مى آيد مثل سخن حق سبحان و هو اهون عليه بر او آسانتر است يعنى آسان است لا يصلاها الا الاشقى و سيجنبها الاتقى (178)يعنى شقى و تقى : و در اين مورد شعرى انشاء شده است :

ان الذى سمك السماء بنى لنا بيتا   قوائمه اعز و اطول

آنكه آسمان را آفريد، خانه اى براى ما بنا كرد كه ستونهاى آن محكم و بلند است .

17 الظاهر :يعنى به محبت هاى روشن و براهين آشكار خود ظاهر و هويدا است و شواهد و نشانه هاى او دلالت بر ثبوت ربوبيت و صحت وحدانيت او دارد پس موجودى نيست جز آنكه بوجود خداى تعالى شهادت مى دهد. و هيچ آفريده اى نيست جز آنكه از توحيد او خبر مى دهد. و فى كل شى له اية # تدل على انه واحد در هر چيزى نشانه اى است كه دلالت مى كند كه او يكى است . و ظاهر گاهى به معناى غالب و قادر مى آيد فاصبحوا ظاهرين (179)يعنى پيروان عيسى (ع ) پيروز شدند.

18 الباطن :يعنى از ادراك ديده ها درحجاب است و از آلودگى خاطرها و افكار پاك است پس او ظاهر خفى است ،يعنى به دلايل و نشانه ها، روشن و هويدا است . و خفى است يعنى از اينكه اوهام او را به حقيقت دريابند پنهان است . ذاتش ‍ محجوب است ولى آيات او ظاهر است پس او باطن است بدون آنكه در حجاب باشد. ظاهر است بدون آنكه نزديكى حاصل شده باشد و گاهى باطن به معناى بطون يعنى خبره وآگاه به داخل اشياء است .بطنه يعنى دوست خاص ‍ وى كه او در امور ايشان دخالت مى كند و ايشان در امور دخالت مى كنند و معنايش اين است كه او به پنهانى ها و سراير اشخاص آگاه است پس از پنهانى ها دلها خبر دارد و بر غيوب مخفى مطلع است .

19 الحى :او فعال مدرك و زنده مى باشد ومرگ و فنا بر او روانيست و به حيات نيازمند نيست كه به واسطه آن حى و زنده باشد.

20 الحكيم :يعنى كسى كه براى خلق اشيا محكم كارى مى كند و معنى محكم كارى يعنى تدبير درست و صورت زيبا و اندازه بجا. و گفتند: حكيم به معناى دانا و لغت حكيم به معناى علم است ، چون خداى تعالى فرمود: يوتى الحكمة من يشاء (180)و حكيم يعنى آنكه كار ناشايسته انجام نمى دهد و از واجبى سرباز نمى زند و حكيم آنست كه اشيا را در جايگاهشان مى گذارد پس در تقدير اشيا كسى حق اعتراض ‍ ندارد ودر تدبيرش كسى حق خشمگين شدن ندارد.

21 العليم :يعنى وى كسى است كه ادراك پنهانى ها و امور مخفى مى نمايد كه دانشمندان خلق ادراكش نمى كنند چون خداى تعالى فرمود: و هو عليم بذات الصدور ولايعزب عنه مثقال ذرة فى السماء و لا فى الارض (181)داناى به جزييات قبل از حدوث اشياء و بعد از حدوث آنهاست .

22 الحليم :كسى كه چشم پوشى مى كند نادانى حكم او را تغيير نمى دهد، و خشم خشمگين او را از جاى در نمى برد، و نافرمانى گناهكاران او را از خود بى خود نمى كند.

23 الحفيظ :او حافظ است كه آسمانها و ما بين آنها را حفظ مى كند، و بنده را از مهالك و سختيها نجات مى دهد، و او را از سقوط كردن حفظ مى كند.

24 الحق :او بود و وجودش متحقق است و هر چيز كه وجودش و بودش حقيقت داشته باشد حق است چنانكه مى گويند: الجنه حق كائنه و النار حق كائنه بهشت حقيقت است و موجود مى باشد، و جهنم حقيقت است و موجود مى باشد.

25 الحسيب :يعنى كافى . مى گويد حسبك در هم ، يعنى درهمى تو را كافى است چنانكه حق تعالى فرمود: حسبك الل و من اتبعك من المؤ منين ، يعنى خداى و مؤ منين كه از تو پيروى كردند تو را كافى هستند. و حسيب به معناى حسابگر هم آمده است : چنانكه خداى تعالى فرمود: و كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا (182)يعنى امروز خودت براى محاسبه كافى هستى . و نيز حسيب به معناى محصى وعالم آمده است .

26 الحميد :پسنديده اى كه بواسطه كارهايش مستحق حمد گرديد يعنى در آسايش و بيمارى و در سختى و آسانى استحقاق حمد دارد.

27 الحفى :معنايش عالم است خداى تعالى مى فرمايد: يشالونك كانك حفى عنها از تو از روز قيامت مى پرسند مثل آنكه تو داناى به زمان قيامت هستى . پس حفى داناى به وقت آمدن قيامت . و گاهى الحفى به معناى لطيف است يعنى كسى به تو حفى است به تو خوبى ومحبت و لطف مى كند.

28 الرب :به معناى مالك است و هر كس چيزى را مالك شود رب اوست و اين معناى آيه است كه فرمود: ارجعى الى ربك (183)يعنى به سوى رب خود بازگرد يعنى به سيد و مالك خود باز گردد گوينده اى در روز حنين گفت : لان يربنى رجل من قريش احب الى من ان يربنى رجل من هوازن مردى از قريش رب من باشد دوستر دارم كه مردى از هوازن ربم باشد كه منظورش آنست كه اگر مالك من مردى از قريش باشد.

ولى اگر الرب با الف و لام باشد جز به معناى معبود نيست زيرا الف و لام معناى الرب را عموم مى بخشد و تنها خدا، مالك همه اشياست و اگر بر غير خدامالك اطلاق مى شود به لحاظ اشيايى است كه او مالكش مى باشد و به او نسبت دارد. ربانيون كسانى هستند كه به تاله و عبادت پروردگار منسوبند و چون بسوى خدا منقطع گشتند، هدفشان تنها خدمت حضرت حق است و ديگر آنكه : الربانيون آنانى هستند كه با انبيا صبر مى كنند و از ملازمين ايشان هستند.

29 الرحمن :به همه خلق رحمان است زيرا خداى تعالى داراى رحمت همه گير است كه اين رحمت همه خلق را در ارزاق و اسباب معاششان در بر مى گيرد و شامل مومن و كافر و شايستگان و نابكاران مى شود.

30 الرحيم :خداى تعالى به مومنين رحمت خاصه دارد فرمود: و كان بالمومنين رحيما به مومنين رحيم است و دو اسم رحمن و رحيم براى مبالغه در رحمت و مشتق از كلمه رحمت به معناى نعمت مى باشند خداى تعالى فرمود: و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين (184)يعنى ما تو را نفرستاديم جز براى اينكه رحمت و نعمت براى عالميان را تمام كرده باشيم . ديگران هم اسم رحيم را برخود مى توانند بگذارند، ولى اسم رحمن جايز نيست كه به عنوان اسم كسى غير از خدا باشد، زيرا رحمن كسى است كه مى تواند بلاها را برطرف كند ،ولى خلق رحيم ، قدرت بر طرف كردن بلاها را ندارد. و به قرآن رحمت گفته مى شود چنانكه به ابر رحمت گفته مى شود پس رحمت به معناى نعمت است چنانكه به مردم نازك دل نيز رحيم گفته مى شود، زيرا به واسطه رقت قلب بسيار مهربان است و كمترين مهربانى و رحمتش دعا براى ميت و ابراز تاسف براى وى است ،ولى رحيم به عنوان صفت الهى به معناى رقت قلب نيست بلكه معناى آن در ذات اقدس بارى تعالى به معناى ايجاد نعمت براى مرحوم و برطرف كردن بلا از اوست پس تعريفى كه معناى رحيم را در خلق و حق برساند اينكه بگويى :رهايى از آفات و رساندن خيرات به ارباب حاجات را رحيم مى گويند.

31 الذارى :به خالق گويند و خداى تعالى خلق را آفريد و ايشان را خلق نمود و بيشتر علما همزه را از الذارى حذف كردند.

32 الرازق :كسى كه متكفل روزى است و قيوم همه نفوس است به اينكه غذاهاى مورد نياز هر نفس را تامين مى كند، و روزى خداى تعالى شامل همه خلايق مى شود و روزى را خاص ‍ مومنى نكرده است كه به كافر ندهد و يا به نيكوكاران روزى دهد و به بدكاران ندهد.

33 الرقيب :يعنى نگهدارنده كه هيچ چيز از او مخفى نمى ماند، و از اين باب گفتارحق سبحانه است كه فرمود: و ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد. هيچ گفتارى نمى گويد جز آنكه نگهبانى سخت او را نگهبانى مى كند.

34 الرئوف :به مهربانيش بر بندگان رحمت مى آورد و گفته شده است كه رافت از رحمت رساتر است و گفته شد كه :رافت خاص است و رحمت عام .

35 الرائى :معناى آن عالم مى باشد. و ممكن است رايى به معناى بينا و رويت به معناى ديدن بيايد.

63 السلام :و معناى آن اينست كه وى داراى سلام است . و منظور از اين صفت حق تعالى اين است كه او موجودى است كه از همه عيوب برى مى باشد. و از هر آفت و نقصانى دور است . گفته شده معنايش سلامت دهنده است زيرا سلامتى از ناحيه او به مردم مى رسد و سلام و سلامت مثل رضاع و رضاعت است . اينكه خداى تعالى فرمود: لهم دار السلام ممكن است معنايش اين باشد كه ايشان بهشتى دارند كه بهشت سلامت است و به معنايش اضافه اى دارد يعنى بهشت به سلام باشد و يا اينكه بهشت را سلام ناميد، زيرا كسى كه به بهشت مى رود از همه آفات دنيا مصون مى ماند پس بهشت دار السلام است .

37 المومن : ريشه ايمان در لغت تصديق است پس مؤ من تصديق كننده است يعنى وعده ها را راست مى گرداند، يعنى به واقعيت مى رساند و گمان بندگان مؤ من خود را در مورد خودش به واقعيت مى كشاند، و آرزوهاى ايشان را برآورده مى سازد. گاهى مومن به معناى اين است كه خداى تعالى ايشان را از ظلم و جور نجات مى دهد از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: خداى تعالى مومن ناميده شده است ، زيرا هر كس اطاعت خدا كند از عذاب او در امان است و علت اينكه به عبد مومن گفته مى شود اين است كه مؤ من خود را در امان حق تعالى مى بيند و خداى تعالى هم امانش را مورد پذيرش قرار مى دهد.

38 المهمين :به معناى شهيد است و گفتار حق سبحان شاهد است كه : مصدقا لما بين يديه من الكتاب مهيمنا عليه (185)تصديق كتابهاى الهى كه قبل از وى آمده اند مى نمايد و برآن كتابها شاهد است يعنى خداى تعالى مهمين يعنى شاهد همه اقوال و افعال بندگان است و از وى مثقال ذره اى در زمين و آسمن مخفى نيست و گفته شده كه مهيمن به معناى امين است و به معناى نگهدار اشيا و نيز گفتند: مهمين اسمى از اسماى خداى تعالى در كتب پيشينيان است .

39 العزيز:منيعى كه مغلوب نمى شود و چيزى با خداى معادل نيست و مثال و نظير ندارد و در مثل گفته مى شود : من عزيز هر كس غلبه كند مى ربايد.خداى تعالى در حكايت از كلام خصم به نزد داوود مى فرمايد: و عزنى فى الخطاب يعنى در سئوال و جواب بر من غلبه پيدا كرد و گاه به معناى پادشاه مى آيد، چنانكه برادران يوسف گفتند: يا ايها العزيز.

40 الجبار :او كسى است كه بيچارگى هاى مردم و شكستگيهاى آنها را جبران مى كند و اسباب معاش و روزى آنها را كفايت مى كند گفتند:الجبار يعنى كسى كه بالاتر از خلق خود مى باشد و هر جبار و ستمگرى را از بين مى برد و مى شكند و گفتند: جبار يعنى ظاهرى كه دست كسى به او نمى رسد چنانكه به درخت خرمايى كه در دسترس نباشد، جباره گفته مى شود و جبر به اين معناست كه شخصى را بر كارى مجبورش كنيد و امام صادق عليه السلام فرمود: لا جبر و لا تفويض وليكن امر بين الامرين نه جبر ونه واگذارى مردم به خودشان است . بلكه چيزى بين آندوست . و مقصود امام صادق عليه السلام اين است كه خداى تعالى بندگانش را بر معاصى مجبور نساخته و امر دين را به اشان وانگذاشته تا آنكه به نظرات و قياسهاى خود در مسائل دينى سخن گويند پس خداى عز و جل حدودى قرار داد و بياناتى نمود و احكامى را وضع كرده ، وامورى را واجب نموده و امورى را مستحب كرده و دين را كامل نموده است نه آنكه دين را به ايشان واگذار كرده باشد پس با بيانات ومعرفى دين از طرف خدا جايى براى واگذارى دين به آرا و عقايد مردم نيست .

41 المتكبر:كسى كه از صفات خلق بلند مرتبه تر است . و بر عاصيان از خلق متكبر مى گويند چون با حق تعالى در عظمتش منازعه و كشمكش كردند، متكبر مشتق از كبرياء است وكبريا اسم تكبر و بزرگى است .

42 السيد: به معناى پادشاه است و به پادشاه و بزرگ قوم سيد گويند كه وى برايشان آقايى دارد و به قيس بن عاصم گفتند: علت آقايى تو بر قومت چيست ؟ گفت جوانمردى و آزار نكردن مردم و يارى بندگان . پيامبر(ص ) فرمود: على آقاى عرب و سيد آنانست عايشه عرضه داشت : اى رسول خدا آيا تو سيد عرب نيستى ؟ فرمود: من سيد فرزندان آدم و على (ع ) سيد عرب است ، عايشه عرضه داشت : سيد يعنى چه ؟ فرمود: سيد به معناى كسى كه طاعت او واجب باشد چنانكه طاعت من واجب است . بنابراين حديث سيد يعنى پادشاه واجب الاطاعه .

43 السبوح :يعنى كسى كه از چيزهاى ناشايسته پاك است و وزن آن فعول است و در كلام عرب تنها دو كلمه سبوح و قدوس بر اين وزن آمده اند و معناى هر دو هم يكى است .

44 الشهيد: يعنى آنكه هيچ چيز از او مخفى نيست مى گويند: شاهد و شهيد عالم و عليم يعنى مثل حاضر و شاهدى است كه چيزى از او مخفى نمى ماند. و شهيد به معناى عليم است چون خداى تعالى فرمود: شهد الله انه اله لا اله الا هو والملائكه وگفتند شهيد در اين آيه به معناى علم (دانست ) است .

45 الصادق :يعنى آنكه دروعده هاى خود راست مى گويد و هر كس به عهد او وفا كند در ثوابش كم نمى گذارد.

46 الصانع :صانع به طور مطلق صانع همه مصنوعات است يعنى آفريننده همه مخلوقات و پديد آورنده جميع پديده هاست و اين دلالت مى كند بر اينكه خداى تعالى به هيچ چيز شباهت ندارد، زيرا تاكنون نيافتيم كه هيچ فعلى مشابه فاعلش باشد و هر موجودى غير خدا فعل و مصنوع اوست و همه آنها دليلند بر اينكه او يگانه است و شاهد بر فردانيت او هستند و شاهدندكه او بر خلاف خلق خود است به اينكه او شريكى ندارد و بعضى از حكما در وصف نرگس در اين معنا گفته است :

چشمها در پلكها در شاخه ها

پديد آمده و حق در ساختن آن چيره دستى كرده است .

چشمهايى با كرشمه و ناز

مثل آنك حدقه هاى آن از طلا ريخته شده

بر بالاى نى زمردين بر آمده و خبر مى دهند

به اينكه خداى شريكى ندارد.

47 الطاهر :يعنى از اشتباه و انداد و امثال و اضداد و زن و اولاد و حدوث و زوال و سكون و انتقال و طول و عرض و باريكى و ضخامت و حرارت و برودت منزه است و خلاص از معانى كه در مخلوقات موجود است پاك مى باشد و از صفات ممكنات طاهر است و از صفات پديده ها پاكيزه مى باشد پس بلند و مكرم و مقدس و بزرگ است از اينكه علمى او را احاطه كند يا وهمى او را در نظر آورد.

48 العدل :عدل در آن كسى موجود است كه هواى نفس در وى تاثير نمى كند به اينكه در قضاوت ستم كند. و عدالت در مردم به اين معناست كه كسى در قول و فعل و قضاوتش مورد رضايت باشد.

49 العفو:يعنى كسى كه بسيار گناهان بزرگ و مهلك را محو مى كند و آنها را به اضعافى از حسنات بدل مى كند و العفو بر وزن فعول است و از كلمه عفو گرفته شده و عفو به معناى چشم پوشى از گناه و مجازات نكردن گناهكار است و گفتند: عفو از عفت الريح الاثر گرفته شده ،يعنى باد اثر و نشانه را محو و پاك نموده است .

50 الغفور:كسى است كه بسيار مى آموزد و معناى غالب آن مغفرت از گناهان در آخرت و گذشتن از مجازات است و غفور از غفر به معناى ستر و پوشش گرفته شده است و به همين سبب عرب به كلاه خود چون سر را مى پوشاند، مغفر مى گويند و مبالغه در العفو بيشتر از مبالغه در الغفور است ، زيرا ممكن است چيزى پوشانده شود ولى اصلش باقى باشد، ولى در عفو و محو اينطور نيست زيرا محو يعنى بكلى از بين رفتن و نابود شدن آثار و نشانه هاست .

51 الغنى :يعنى كسى كه ذاتا بى نياز از خلقش مى باشد پس ‍ حاجاتى نخواهد داشت و به جهت كمال و قدرتش به آلات و ادوات نيازى ندارد، ولى همه موجودات جز او محتاجند گرچه تنها در وجودشان محتاج باشند ،ولى او غنى مطلق است .

52 الغياث :يعنى فرياد رس ، علت اينك مصدر مجازا اسم گرديده اين است كه بسيار از بيچارگان دستگيرى مى كنند و دعاى انسانهاى مضطر را اجابت مى كند.

53 الفاطر:يعنى آنكه خلق را آفريده واشيا را به صورت ابداعى و تازه خلق نمود وپس خداى فاطر اشياء است يعنى خالق و مبدع آنهاست .

54 الفرد :يعنى كسى كه تنها او منفرد در ربوبيت و پرورش است و تنها امر در دست اوست نه در دست مخلوق و نيز چون او تنها، موجود است و هيچ موجودى با او نيست به او فرد گفته مى شود.

55 الفتاح :يعنى كسى كه بين بندگان قضاوت مى كند. گفته مى شود فتح الحاكم بين الخصمين حاكم بين متخاصمين فتح كرد در صورتى كه بين آندو قضاوت كرده باشد. و به همين معناسخن حق تعالى آمده است كه : ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين (186)يعنى خدايا بين ما و بين قوم ما قضاوت كن و تو بهتين قاضيانى و نيز معناى فتاح آن است كه روزى و رحمت را براى بندگانش مى گشايد و باز مى كند.

56 الفالق :آنكه ارحام راشكافت و حيوان از آن بيرون آمد و دانه و هسته را شكافت و گياه را از آن روياند و زمين را شكافت و راه را براى هر چه كه از زمين بيرون مى آيد باز كرد و اين معنا همان سخن حق تعالى است : و الارض ذات الصدع : قسم بزمين گياه روينده و گويند: فلق الظلام عن الصباح و السماء عن القطر يعنى صبح را از تاريكى شكافت و قطره را از آسمان شكافت و فلق البحر لموسى فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم (187) دريا را براى موسى شكافت و دريا شكافته شد پس هر قسمى مثل كوهى بزرگ گشت .

57 القديم :يعنى كسى كه بر همه اشياء به همه انحاى تقديم مقدم است ، و وجودش اول ندارد و عدمى بر او سابق نيست .

58 الملك :يعنى كسى كه مملكت او تمام و جامع اصناف مملوك هاست و ملكوت ملك خداست و ت به آن اضافه شده است چنانكه در هبوت و رحموت اضافه شده است عرب مى گويند و رهبوت خير من رحمود از تو بترسند بهتر از آن است كه بر تو رحم كنند.

59 القدوس :بر وزن فعول از قدس است و قدس به معناى طهارت و پاكى است و قدوس يعنى كسى كه از همه عيوب پاكيزه و از انداد و اولاد پاك است و تقديس به معناى تطهير و تنزيه است و گفتار حق سبحان كه از ملايكه نقل كرد كه : و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك (188)يعنى ما تو را تسبيح مى كنيم و به پاكى تو را مى ستاييم و نسبحك و نسبح لك اين دو جمله كه با حرف جر و بدون آن است به يك معناست و حظيره القدس يعنى جايگاه طهارت و پاكى از نحاست هايى كه در دنياست و از حوادث و دردها خالى است و گفتند قدوس اسمى از اسماى خداى عز جل در كتب پيشينيان است .

60 القوى :گاهى قوى به معناى قادر است يعنى كسى كه بر چيزى قوى است يعنى بر آن تواناست ومعناى آن اين است كه او چون كسى است كه داراى همه قواست و هيچگاه بر آن قوى ناتوانى راه نمى يابد و اين قوا غير قابل استيلاست پس او قوى است كه خستگى در آن راه ندارد و از كسى يارى نمى خواهد.

61 القريب :يعنى كسى كه اجابت مى كند، خداى تعالى مى فرمايد : واجيب دعوة الداع من درخواست دعا كننده را اجابت مى كنم . گاهى قريب به معناى عالمى كه از وسوسه هاى قلوب آگاه است و بين او و بين قلوب پرده و مسافتى نيست مثل سخن خداى عز و جل : و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (189)ما به او از رگهاى گردن نزديكتريم پس او قريب است بدون آنكه تماسى بين ايشان برقرار باشد، و از خلقش جداست بدون آنكه راه و مسافتى بين او و خلقش باشد بلكه او در عين حال كه مفارق است مخلوط و مخالطت دارد و با ايشان مشابهت ندارد و لذا تقرب به از راه ها و مسافت ها نيست ، بلكه از جهت طاعت و حسن اعتقاد به خداست پس خداى تبارك و تعالى نزديك است و نزديكى او بدون نقل و انتقال است ،زيرا نزديكى به او به طى مسافت نيست كه شخصى به سوى او بالا رود. چگونه چنين چيزى ممكن است در حالى كه حق سبحان قبل از پايينى و بالايى و قبل از آنكه به صفت علو و دنو موصوف گردد موجود بود.

62 القيوم :يعنى قايم و دايم بدون زوال و گفته مى شود او قيم همه اشياست به اين معنا كه به همه رسيدگى كرده و رعايت همه چيز را مى كند نظير قيوم ، قيام است و ايندو بر وزن فعول و فيعا ا ز قمت بالشى مى باشد و اين جمله به هنگامى گفته مى شود كه خود متولى چيزى شدى و متولى نگهدارى و اصلاح و تدبير آن گرديدى . و در مثل گفتند: ما فيها من ديور و لا ديارا در خانه احدى نيست .

63 القابض :به معناى كسى است كه ارزاق را به حكمت خود از فقرا مى گيرد (منع مى كند) و به لطف خويش ايشان را مبتلا مى كند تا آنكه صبر نمايند و به پاداش نفيس آن در آخرت برسند، و گفتند: القابض يعنى آنكه ارواح را به ميراندن مى گيرد. و نيز گفتند: القابض از قبض به معناى ملك است چنانكه گويند فلان اى فى ملكه فلان چيز در قبض فلانى است يعنى ملك فلانى است . اين چيز در قبض من است يعنى در ملك من است و از همين باب سخن حق سبحان است كه فرمود و الارض جميعا قبصته يوم القيامة (190)زمين در قيامت در قبض و ملك خداى تعالى است و نظير سخن حق كه فرمود: و له الملك يوم ينفخ فى الصور (191)ملك مال حق تعالى است روزى كه در صور دميده شود. و الامر يومئذ لله (192)امر در آن روز مال خداست .

64 الباسط :يعنى خداى ارزاق را براى همه مى گستراند تا آنكه از رحمت و كرم و فضل حق تعالى نيازى باقى نماند.

65 القاضى :يعنى خداى تعالى در اوامر و نواهى و مواردى كه امر به ترك كرده و يا مواردى كه مورد رضايت اوست بر بندگان حكم مى كند كه ايشان اطاعتش نمودند. و قاضى از قضا مشتق شده و قضاء الهى سه گونه است :

اول :حكم و الزام مثل سخن خداى : و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه (193)خداى حكم كرد كه هيچكس جز او را نپرستيد. و گويند . قضى القاضى بكذا قاضى به فلان چيز حكم كرد و او را ملزم نمود.

دوم :به معناى خبر دادن و اعلام كردن است مثل سخن حق سبحان و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب (194)ما (به زبان پيامبر بنى اسرائيل ) به ايشان اعلام كرديم .

سوم :به معناى تمام كردن : مثل سخن حق : فقضيهن سبع سموات فى يومين (195)(خلقت ) هفت آسمان را در دو روز تمام كرد و گفتند: قضى فلان حقه : فلانى حاجتش را برآورد يعنى بنا به درخواست تمام نمود.

66 المجيد :يعنى كسى كه وسعت دهنده كرم است . عرب به كسى رجل ماجد مى گويند كه بخشنده باشد و در عطا وسعت دهد و گفتند معنايش كريم عزيز مى باشد و از همين باب سخن حق سبحان است كه فرمود قرآن مجيد (196) يعنى كريم و عزيز است و مجد در لغت به معناى رسيدن به شرافت است و گاهى المجيد به معناى ممجد است يعنى خلق خدا او را تمجيد و تعظيم مى كنند و بزرگش ‍ مى شمارند.

67 الولى :معناى آن ياور مؤ منين كه متولى ثواب واكرام ايشان است . خداى تعالى فرموة : الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (197)خداى تعالى ولى مومنين است و ايشان را از تاريكى ها خارج ساخته به نور مى آورد و گاهى ولى نيز به معناى اولويت و برترى است چنانكه پيامبر(ص ) فرمود: الست اولى منكم بانفسكم قالوا:بلى يا رسول الله ! قال من كنت مولاه فعلى مولاه . آيا من از شما به نفوستان اولويت ندارم عرض كردند بله اى رسول خدا، فرمود: هر كس من مولاى او هستم على هم مولاى او هست . و نيز به معناى ولى آمده است يعنى كسى كه متولى كارى گرديد و براى آن بپا خواست . و ولى طفل كسى است كه اصلاح كارهاى طفل را بعهده دارد و كارهايش را انجام مى دهد الله ولى المومنين يعنى خداى ولى مومنين است چون يقينا خدا متولى اصلاح شئون مومنين است و مهمات دنيا و دين ايشان را بر عهده دارد.

68 المنان : معنايش بخشنده و نعمت دهنده است واز همين باب سخن حق سبحان است فامنن او امسك بغير حساب بى حساب ببخش يا نگه دار.

69 المحيط :كسى كه بر اشيا غلبه داشته و برآن متمكن باشد وعلم و قدرت او اشيا را در برگرفته باشد پس او محيط است يعنى استيلاى علمى بر همه اشيا دارد و لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض و لا اصغر من ذلك و لا اكبر فى كتاب مبين (198)

هيچ مثقال ذره اى در آسمانها و زمين و نه كمتر از مثقال ذره و نه بيشتر از آن از او پنهان نيست جز آنكه در كتاب (علم ازلى حق ) آشكار است . قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله عددا 109 كهف بگو: اگر دريا براى نوشتن كلمات و مخلوقات پروردگارم مركب شود قبل از آنكه كلمات پروردگارم تمام شود دريا تمام مى شود گرچه به اندازه آن درياها كمك آورند. ولو انما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله 27 لقمان البته اگر درخت هاى زمين قلم مى شدند و درياى محيط (اقيانوس ) مركب مى گرديدند و هفت درياى ديگر هم بدان اضافه مى گرديد كلمات خدا تمام نمى شد و خداى قدرتى دارد كه از قدرت وى هيچ چيز خارج نيست گر چه بزرگ باشد و پيش ‍ خدا مور و زنبور و طفل شيرخوار و عرش عظيم و ظريف و ضخيم و بزرگ و كوچك مساويند و هو على كل شى قدير (199)او برهمه اشيا تواناست . ما خلقكم امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون :82 يس / 36 دستور خدا وقتى چيزى رابخواهد كه موجود گردد اين است كه به او بگويد بشو پس انجام مى شود (موجود مى شود)

70 المبين :يعنى آشكارى كه به آثار قدرت و آيات خود روشن است و ظهور تدبيرش در اشيا و پيدايى بينات او حكمت وى را ظاهر مى سازند.

71 المقيت :يعنى مقندر و براى اين اسم شعرى از زبير بن عبد المطلب انشا شده است . و ذى ضغن كففت النفس عنه # و كنت على مسئابة مقيتا

كينه ورزى كه خود را از او باز گرفتم

بر زيان رساندن به او قادر بودم

و اين زبان قريش است و گفتند: مقيت به معناى حفيظ ونگهدار است كه اشيا را به مقدار نيازش حفظ مى كند. و نيز گفتند: مقيت آنى است كه غذا مى دهد و گفته شده كه :معنايش نگهدار نگهبان است .

72 المصور :يعنى آنكه خلقش را بر صورتهاى مختلف آفريده تا از همديگر شناخته گردند خداى تعالى فرمود و صوركم فاحسن صوركم (200)خداى تعالى شما را صورتگرى كرد و نيكو صورتگرى نمود.

73 الكريم :يعنى بخشنده زياد گفته مى شود: مرد كريم يعنى بخشنده و گفتند :معنايش عزيز است چنانكه گوينده فلانى با كرامت تر از فلانى است .يعنى عزيزتر از اوست . و در اين باب سخن حق است كه فرمود: انه لقران كريم يعنى اين كتاب قرآن عزيز است .

74 الكبير :يعنى سيد و به بزرگ قوم مى گويند سيد قوم كبريا اسم تكبر و بزرگى است .

75 الكافى :يعنى هر كس توكل بر او كند خداى ويرا كفايت مى كند پس نياز او را بر مى آورد و او را به ديگران حواله نمى دهد .خداى تعالى فرمود: و من يتوكل على الله فهو حسبه (201)هر كس بر خدا توكل كند خداى تعالى او را كافى است .

76 كاشف الضر:معنايش گشايش دهنده است امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء 62 / نمل مضطر را به هنگام دعا اجاب مى كند و بدى را از او بر مى دارد.

77 الوتر:فرد را گويند و هر چيزى كه فرد باشد به آن وتر گفته مى شود.

78 النور:وى به نور خويش كوران را بينا كند و به هدايت خود گمراهان را هدايت كند. و نور به معناى ضياء است و مجازابه صورت مصدر آمده در حاليكه معناى آن اسم فاعل است يعنى منير به معناى روشنى ده . يا آنكه چون اهل آسمانها و زمين بواسطه حق تعالى به مصالح و كمالات خود مى رسند چنانكه به واسطه نور مردم مى بينند يا آنكه چون نور را نور كرده و خلق نموده است به اسم وى النور مى گويند.

79 الوهاب :يعنى كسى كه بسيار مى بخشد و بخشش او به لحاظ مقدار، فراوان است .

80 الناصر و النصير: هر دواسم به يك معناست و به معناى كمك دهنده است و نصرت به معناى كمك است .

81 الواسع :يعنى وى كسى است كه بى نيازى او نياز بندگانش را پوشانيد و روزى او به همه خلقش رسيد. و گفتند واسع غنى و وسعت وسعة به معناى بى نيازى است و فلانى از سعه خود مى بخشد يعنى از ثروت خود مى بخشد و وسع به معناى كوشش و توان مرد است مى گويند: به مقدار وسع خود خرج كن .

82 الودود :از ود گرفته شده است يعنى خداى تعالى بندگان شايسته خود را دوست دارد. يعنى از ايشان راضى مى گردد و اعمالشان را مى پذيرد و گاهى به معناى اين است كه : محبت ايشان را در دل خلق مى اندازد و مثل سخن حق است سيجعل لهم الرحمن ودا (202)يعنى رحمن براى ايشان دوستى قرار مى دهد. و شايد فعول به معناى مفعول باشد، چنانكه در مورد مهيب معنايش مهيوب است يعنى ترسناك است در اينجا نيز ودود به معناى مودود يعنى محبوب مى باشد.

83 الهادى :يعنى آنكه منت گذاشت و به هدايت خود جميع خلقش را هدايت كرد و ايشان را به نور توحيد كرامت داد. زيرا ايشان را به فطرت توحيدى خلق كرد و ايشان را به مقصود خود از خلق راهنايى نمود و با كمك عقل والهام و دلايل واعلام و نيز بواسطه پيامبرانى كه با حجت هاى موكد مويد بودند، ايشان را قدرت بر فهم آن داد ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى بينة (203)تا هر آنكه هلاك گردد، با برهان هلاك گردد و هر كس زنده و هدايت شود، از بينه و دليل هدايت گردد. و امابيان هدايت بندگان از اين آيه استفاده مى شود كه خداى تعالى حكايت كرده است فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى (204)ايشان راهدايت كرديم ولى ايشان كورى را به جاى هدايت دوست داشتند (برگزيدند) و اما اينكه ايشان را به تو توحيد كرامت و در ابتدا ايشان را بر توحيد خلق كرده : فطرة الله التى فطر الناس عليها (205)كه خداى ايشان رابر آن فطرت خلق كرد و سخن رسول خدا (ص ) كل مولود يولد عن الفطرة و انما ابواه يهودانه وينصرانه ويمجسانه : هر فرزند بر فطرت متولد مى شودو ثانيا پدر و مادرش او را يهود يانصارى و يا مجوس مى نمايند. و سپس پيامبران را فرستاد و نور دين و هدايت را گسترانيد و ثالثا تحريض و ترغيب و ترهيب نمود رابعا امداد و الطاف و توفيق بر سعادت و كمك به آن نمود و نيز خداى تعالى است كه همه حيوانات را به مصالح ايشان راهنمايى مى كند و طلب روزى را به ايشان الهام مى نمايد و راه مسرت را به ايشان مى آموزد و اينكه چگونه از آفات و مضار دورى نمايند.

84 الوفى :به معناى آنست كه به عهد وفا مى كند و وعده اش عمل مى شود.

85 الوكيل : متولى ما يعنى كسى كه به حفظ ما برپا خواست و همين معناى وكيل بر مال و ثروت مى باشد و گاهى به معناى معتمد و ملجا و توكل واعتماد والتجا نيز مى آيد و گفتند يعنى كسى كه متكفل ارزاق بندگان است و مصاحل ايشان را بر مى آورد و مى فرمايد: حسبناالله و نعم الوكيل (206)يعنى در امور ما خوب كفيلى است امور را بر مى آورد.

86 الوارث : يعنى كسى كه همه ملك ها و مالها بعد از فنا مالكان به وى مسترد مى گردد و خداى تعالى بعد از فناى همه خلق باقى است و املاك و مواريث شان ،بعد از مرگ به خدا مى رسد.

اش به همه خلق مى رسد و گاهى بر به معناى صادق مى آيد چنانكه گويندبرت يمين فلان فلانى در سوگند راستگو است (قسم فلانى راست در آمد) و صدقت فلان و بر، فلانى راست گفت .

88 الباعث :آنكه خلق را بعد از مرگ زنده مى كند و بعد از وفات باز مى گرداند وايشان براى پاداش و بقا زنده مى گردند.

89 التواب :آنكه قبول توبه مى كند وقتى بنده توبه كند از گناهان عفو مى نمايد و هر چه توبه تكرار شود، عفو هم تكرار مى گردد.

90 الجليل :و آن از جلال و عظمت است و معنايش جلال و بزرگى قدر و شان و منزلت است و عظمتى است كه همه بزرگان در مقابل او كوچك هستند.

91 الجواد :او نعمت ده ، نيكى كن و بسيار نعمت بخش و احسان كننده است و فرق بين جواد و كريم اين است كه كريم با در خواست مى دهد و جواد بدون درخواست مى بخشد و گفتند: عكس اين معناى مذكور است . جود به معناى بخشش ‍ و رجل جواد يعنى مرد بخشنده و بر خداى سبحان اطلاق نمى شود، زيرا ريشه سخاوت نرمش است مى گويند ارض ‍ سخاويه و قرطاس سخاوى زمين نرم و كاغذ و سخى را سخى گويند چون به هنگام نيازها نرم است .

92 - الخبير :كسى است كه به دقايق و رموز اشياء و مشكلات آن واقف است فلانى عالم خبيرى مى باشد يعنى به كنه شى داناست و بر حقيقت آن مطلع است و الخبر يعنى علم مى گويى لى به خبر يعنى من آگاهم .

93 الخالق :يعنى كسى كه مبدع خلق است و ايشان را اختراع كرده است بدون آنكه نمونه اى داشته باشد خداى تعالى مى فرمايد: هل من خالق غير الله (207)آيا خالقى غير خدا موجود است ؟ و گاهى گويند مراد از خلقت اداره است چنانكه خداى تعالى در حكايت از حضرت عيسى (ع ) مى فرمايد انى اخلق لكم من الطين (208).من گل را به اندازه پرنده درست مى كنم . و خداى تعالى در حقيقت خالق و وجود دهنده آن است .

94 خير الناصرين :زياد و مكرر يارى ونصرت از وى مى رسد ،چنانكه مى گويند : خير الراحمين يعنى زياد رحمت مى كند.

95 الديان :و وى كسى است كه به بندگان پاداش و جزاى اعمال را مى دهد و الدين به معناى جزاست گفته مى شود : كما تدين تدان يعنى همانطورى كه جزاء و پاداش مى دهى به تو پاداش مى دهند.

كما يدين الفتى يوما يدان به

من يزرع الثوم لا يقلعه ريحانا

هر طور كه جوانمرد جزا مى دهد به او جزا دهند.

هر كس سير بكارد از آن ريحان برداشت نمى كند.

96 الشكور:آنى است كه طاعت كم را شكر مى گويد و به او ثواب بسيارى مى دهد و نعمت هاى بزرگ و فراوان مى دهد و به كم شكر قناعت مى كند ،خداى تعالى فرمود: ان ربنا لغفور شكور (209)پروردگار ماغفور شكور است . و چون شكر درلغت به معناى اعتراف به احسان است و خداى سبحان به بندگان نيكويى مى نمايد و به ايشان نعمت مى دهد ولى خداى سبحان چون مطيع را به خاطر طاعتش جزا فراوان مى دهد به همين خاطر پاداش به ايشان را مجازا شكر گزارى نسبت به بندگان ناميد، چنانكه به مكافات و پاداش شكر گفتند.

97 العظيم :يعنى داراى عظمت و جلال ، اين اسم غالبا به كسى كه داراى شان و جلالت قدر است گفته مى شود.

98 اللطيف :يعنى كسى كه به بندگان خود نيكى مى كند و از راهى كه نمى دانند به ايشان لطف مى كنند يعنى نرمى و مدارا مى نمايد و لطف يعنى به خوبى كردن و كرامت دادن و فلانى لطيف به مردم است يعنى به ايشان نيكى مى كند و به ايشان لطف مى نمايد و گاهى لطيف را به معناى لطف در تدبير و فعل مى گيرند، مى گويند: فلانى صنعتگرى لطيف الكف است (يعنى چيره است ) در صورتى كه وى در امر حاذق و ماهر باشد و در خبر در معناى لطيف آمده كه : او خالق مخلوقات لطيف (ظريف ) است چنانكه به عظيم ناميده شده است ، زيرا خالق مخلوقات عظيم است و گفته مى شود: لطيف يعنى هر كس كه فاعل لطف است يعنى بنده با آن به فعل طاعت نزديك مى شود و از فعل معصيت دور مى گردد.

99 الشافى :يعنى كسى كه تندرستى و شفا را روزى مى دهد بدون آنكه دوايى در كار باشد و بلا را با دعاى اندك برطرف مى كند و بر ابتلاى كوچك پاداش بزرگ مى دهد. خداى تعالى در حكايت از ابراهيم عليه السلام فرمود: و اذا مرضت فهو يشفين (210)وقتى مريض گرديدم او مرا شفاء مى دهد.

اين ها تمام اسماى حسناى الهى بود.

بدان كه : اينكه اين اسماى مخصوص را ذكر كرديم دلالت ندارد كه اسمايى غير آنها وجود ندارد، زيرا غير اين اسما در دعاهاى ايمه اطهار عليهم السلام زياد است . كه در اين اسمايى كه ما شمرديم نيست و شايد علت ذكر اسماى ياد شده اين باشد كه اين اسما بر باقى اسما مزيت و شرافت دارند.

كثرت اسما با وحدت ذات تنافى ندارد

بدان كه علت اسامى كثيره حق سبحان با معانى كثيره ، موجب تكثر در ذات مقدس بارى تعالى نيست ، بلكه اين تكثر و تعدد و كثرت اسما ناشى از اضافات حق سبحان مى باشد. بلكه حق تعالى از جميع جهات و اعتبارات يكى است .

صفا حقيقيه و صفات اضافيه

تحقيق آن است كه صفات حق تعالى دو قسم است صفات حقيقيه و صفات اضافيه :صفات حقيقيه آن است كه با توجه به ذات تنها آن صفت بر ذات اطلاق مى شود مثل حى موجود ازلى باقى ابدى سرمدى كه اين صفات تنها با نظر به ذات الهى گفته مى شود و صفات اضافيه آن صفاتى اند كه با نظر به غير حق تعالى پيش مى آيند مثل اينكه : او قادر خالق رحيم است زيرا اين صفات با نظر به مخلوق و مقدور و مرحوم بر ذات اطلاق مى شوند و تعددى كه از اين باب حاصل مى آيد به هنگامى است كه امور خارج از ذات را با ذات در نظر بگيريم وباعث تعدد در ذات نمى شود و كثرتى را در ذات ايجاد نمى كند خداى تعالى از تعدد و كثرت منزه است .

فصل (1)

و على بن رثاب از عده اى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: هر كسى خداى را به وهم عبادت كند كفر ورزيد و هر كس اسم را عبادت كند و معنا را عبادت نكند كفر ورزيده است و هر كس اسم و معنا را عبادت نمود شرك ورزيد و هر كس معنا را عبادت كرد به اينكه اسمايى را كه خداى تعالى خود را به آن وصف كرد بر خدا اطلاق كرد و در قلب به آن معتقد شد و در زبان و در نهان و آشكار آنرا جارى كرد ايشان مومنين هستند. و در حديث ديگر: ايشان مومنين حقيقى هستند. و در حديثى به هشام بن حكم فرمود:خداى تعالى نود و نه اسم دارد اگر اسم همان معنا باشد پس هر اسمى يك خدا و معبود جداست ، ولى الله يك معناست كه اين اسما بر آن دلالت دارند.

فصل (2)

عمر بن شعيب از جدش از پيامبر(ص ) نقل مى كند كه جبرئيل از آسمان بر آن حضرت نازل شد و در حاليكه مى خنديد و بشارت مى داد، اين دعا را آورد و عرضه داشت : السلام عليك اى محمد !پاسخ فرمودو عليك السلام اى جبرئيل ! عرض كرد :خداى تعالى هديه اى براى تو فرستاد، فرمود: اى جبرئيل آن هديه چيست ؟ پاسخ داد: كلماتى از گنجهاى عرش كه حق تعالى تو را به آن كرامت داد. پرسيد اى جبرئيل !آن كلمات كدامند؟ پاسخ داد: بگو:

يا من اظهر الجميل و ستر القبيح يا من لم يواخذ بالجريرة و لم يهتك الستر يا عظيم العفو يا حسن التجاوز يا واسع المغفره يا باسط اليدين بالرحمة يا صاحب كل نجوى يا منتهى كل شكوى يا كريم الصفح يا عظيم المن يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها يا ربنا و يا سيدنا و مولينا غاية رغبتنا اسئلك يا الله الاتشوه خلقى بالنار: اى كسى كه زيبايى را آشكار مى نمايى و زشتى را مى پوشانى اى كسى كه از گناه مؤ اخذه نمى كنى و پرده را نمى درى اى كسى كه عفوى بزرگ دارى و خوب گذشت مى كنى اى كسى كه مغفرت تو وسعت دارد اى كسى كه دو دست را به رحمت گشودى اى صاحب همه نجواها اى نهايت همه شكايت ها اى كسى كه با كرامت گذشت مى كنى اى كسى كه بخششى بزرگ دارى !اى كسى كه قبل از استحقاق شروع به نعمت ها مى نمايى اى رب ما و اى آقاى ما و مولاى ما و نهايت رغبت ما از تو اى خدا مى خواهيم كه خلقت مرا با آتش مشوه و زشت نسازى . رسول خدا(ص ) از جبرئيل پرسيد اين سخنان چيست ؟ پاسخ داد: هيهات !كار ملايكه براى نوشتن آن تعطيل شده و منقطع گرديده (كنايه از زيادى پاداش كه همه كارها را ملايك تعطيل مى كنند تا انرا بنويسند) اگر ملايكه هفت آسمان و هفت زمين بر آن اجتماع كنند كه پاداش اين كلمات را تا روز قيامت وصف كنند يك جزيى از آن پاداش را نتوانند وصف كنند. وقتى بنده بگويد يا من اظهر الجميل و ستر القبيح خداى او را بپوشاند و در دنيا وى را رحمت نمايد و در آخرت با او رفتارى نيكو نمايد و در دنيا و آخر هزار پوشش بر او بگذرد و وقتى بگويد : يا من لم يؤ اخذ بالجريرة و لم يهتك الستر خداى تعالى در روز قيامت از او حساب نكشد و پرده او را در روزى كه پرده ها پاره مى شوند پاره نكند وقتى بنده بگويد يا عظيم العفو خداى تعالى گناهانش رامى بخشد گر چه گناهانش مثل كف دريا باشد و اگر بگويد: يا حسن التجاوز خدا از آن در گذرد حتى اگر دزدى و شرابخورى و مصيبت هاى دنيا و امثال آنها از گناهان كبيره باشد و وقتى بگويد: يا واسع المغفره خداى تعالى هفتاد در رحمت بر او بگشايد پس او در رحمت خداى عز و جل فرو مى رود تا آنكه ا زدنيا خارج شود و وقتى بگويد: يا باسط اليدين بالرحمة خداى تعالى دست خود را به رحمت مى گشايد و وقتى بگويد: يا صاحب كل نجوى و يا منتهى كل شكوى خداى تعالى پاداش تمام رنجورها و سالم ها و مريض ها و نابينايان و مساكين و فقرا و تمام مصيبت زده ها تا روز قيامت را به او اعطا مى كند و وقتى گويد يا كريم الصفح

خداى تعالى به او كرامت انبيا را مى دهد وقتى بگويد : يا عظيم المن خداى تعالى در روز قيامت آرزوهاى وى و آرزوهاى خلايق را براى وى بر مى آورد. و وقتى بگويد: يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها خداى تعالى به عدد شاكرين نعمت هاى الهى به او اجر مى دهد و وقتى بگويد:،، يا ربنا و يا سيدنا خداى تعالى به ملايكه مى فرمايد :اى ملايكه من شاهد باشيد كه من اورا آمرزيدم و به عدد اجر مخلوقاتى كه در بهشت و جهنم و هفت آسمان و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و قطره هاى باران و انواع خلق و كوهها و ريگها و خاك و غير آن و عرش و كرسى هستند به او مى دهم و وقتى بگويد: يا مولينا خداى تعالى قلب او را از ايمان پر مى سازد و وقتى بگويد : يا غاية رغبتنا خداى تعالى در روز قيامت رغبت و مثل رغبت خلايق را به او مى دهد و وقتى بگويد اسئلك يا الله ان لا نشوه خلقى بالنار: خداى جبار گويد: بنده ام از من درخواست آزادى از آتش نمود اى ملايكه من شاهد باشيد كه من او را از آتش ‍ آزاد كردم و پدر و مادر و برادران و خانواده و فرزندان و همسايگان وى را نيز از آتش آزاد كرده ام و شفاعت او را در هزار نفر كه آتش برايشان واجب شده باشد قبول كردم و از آتش پناه دادم اى محمد اين كلمات را به متقين بياموز و به منافقين ياد مده زيرا اين دعا را هر كس بخواند مستجاب است ان شاءالله تعالى . و اين دعاى اهالى بيت المعمور به هنگام طواف به دور آن است .

اين همه مطالبى بود كه در اين رساله املا كرديم و از خداى سبحان خواهانم كه ما را از اولين بهره گيرندگان ومتادب به آداب وارد شده در آن و از حريصترين مخاطبين به آن قرار دهد! و ما را از كسانى قرار دهد كه فصول و ابوابى كه اين رساله مشتمل بر آنست را در ما پياده كند و در اين دعا همه كسانى كه از اين رساله مطلع شدند شريك گردند برادرانى كه مى خواهند هدايت شوند و راه سلامت يافتگان را روند وآنانى كه ميخواهند بر توشه قيامت بيافزايند و از آن بهره ور شوند و اين كتاب را براى ما و ايشان سلاح و توشه قرار دهد تا بواسطه آن به تمام مقاصد دست پيدا كنيم و از همه سختيها نجات يابيم و خداى تعالى ولى خيرات است و به نعمت او اعمال صالح تمام مى شود و درود بر اشرف نفوس پاكيزه ، محمد و عترت شايسته و آقا تا به هنگامى كه صبح و شب مى آيند و مى روند و تاريكى و روشنايى پى هم در آيند پايان .

مترجم گويد:

حمد خدايى را كه مرا توفيق ترجمه اين كتاب داد و درود بى پايان برمحمد و اهل بيت پاكش باد.

واخر دعوينا ان الحمد لله رب العالمين 29صفر الخير 1415