بر درگاه دوست

استاد محمد تقى مصباح يزدى‏

- ۱۱ -


(9) شرح فرازهايى از دعاى ابوحمزه ثمالى

ارزش ايمان

«اَللهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ ايماناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبي وَ يَقيناً حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ يُصيبَني اِلاّ مَا كَتَبْتَ لي وَ رَضِّني مِنَ الْعَيْشِ بِمَا قَسَمْتَ لي يَا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ»؛

پروردگارا، ايمانى ثابت كه هميشه در قلبم برقرار باشد و يقينى صادق از تو درخواست مى كنم تا بدانم كه جز آنچه قلم تقدير تو نگاشته است به من نخواهد رسيد و مرا از (وسايل) زندگانى به هر چه قسمتم كرده اى راضى و خشنود ساز، اى مهربانترين مهربانان.

اين فقره آخرين جملات از دعاى شريف «ابوحمزه» است. گويا امام سجاد (عليه السلام) پس از دعا و مناجات، آخرين و بالاترين خواسته خود را در اين دو جمله خلاصه نموده از خداوند درخواست «ايمان ثابت» و «رضا به قضاى الهى» مى كند.

از اينجا، استفاده مى شود كه ايمان از چه اهميتى برخوردار است كه امام سجاد (عليه السلام) پس از اين مناجات طولانى از خدا درخواست مى كند كه به او «ايمان» عطا نمايد. همچنين به دليل آنكه ايمان پس از به وجود آمدن، در معرض آفات قرار دارد، از خداوند درخواست مى كند كه ايمانى به او عطا كند كه راسخ و ثابت در قلب او باشد. اگر ايمانى براى انسان حاصل شد نبايد مغرور شود و تصور كند كه براى هميشه باقى و ثابت خواهد ماند.

زبان انسان از توصيف ارزش ايمان عاجز است. ايمان گوهر گرانبهايى است كه مايه آرامش روح انسان مى باشد، در گرفتاريها و كشمكشهاى زندگى، پناهگاه انسان است و بالاتر از همه، ايمان موجب سعادت ابدى انسان و نجات او از عذاب اخروى است.

ايمان ـ هر چند هم كه ضعيف باشد ـ بزرگترين نعمتى است كه خداى متعال به انسان مرحمت مى كند. با اينكه آثار چنين ايمانى بسيار ضعيف و اندك است، ولى در عين حال، بسيار ارزنده و براى سعادت دنيوى و اخروى او بسيار با اهميت است. مَثَل انسان نسبت به ايمان همچون ماهى در آب است؛ ماهى تا زمانى كه در آب است قدر آن را نمى شناسد ولى وقتى از آب بيرون افتاد، مى فهمد كه در چه نعمتى غرق بوده و اكنون از او سلب شده است. ما نيز، بحمدالله، از اين نعمت بزرگ الهى بهره منديم؛ هر چند ضعيف است، ولى حيات و زندگى ما در گرو آن است. اگرـ خداى ناكرده ـ همين ايمان ضعيف از ما سلب شود و حالت شك و تزلزل در ما به وجود آيد، خواهيم فهميد كه چه نعمتى داشته ايم كه اكنون از ما سلب گشته است.

شخصى نقل مى كرد كه در مسافرت با كسى آشنا شدم، همه اعمال و حالات او طبيعى بود، جز آنكه شبهاى جمعه را مقيّد بود كه تا به صبح احيا بدارد. علّت اين كار را از او سؤال كردم. او گفت: برايم مشكلى پيش آمده بود، وقتى خدا گره از آن گشود با خود عهد كردم كه تا پايان عمر شبهاى جمعه را به احيا بگذرانم. از او پرسيدم كه مشكل شما چه بود؟ (شايد ما تصور مى كنيم كه مشكل او فقر يا بيمارى يا گرفتاريهايى از اين قبيل بوده كه او را به چنين كار مشكلى وا داشته است.) او در جواب گفت: زمانى دچار شك و ترديد در اعتقادات شده بودم و ايمانم متزلزل گشته بود. هر چه تلاش كردم كه خود را از اين حالت برهانم، نتوانستم. به افراد متعدّدى مراجعه كردم، هر يك كتابهايى معرفى نمودند، مباحثات فراوانى انجام دادم؛ اما هيچ يك مؤثر واقع نشد، بلكه بر اضطرابم مى افزود تا آنكه شنيدم عالمى، به نام «شيخ حسنعلى اصفهانى»(رحمه الله) در مشهد مقدس، صاحب كرامات و مقامات معنوى والايى است و مشكلات مردم را حل مى كند. به او نامه اى نوشتم و شرح حال خود را بازگو كردم. چون اهل اهواز بودم ايشان در پاسخ نامه ام نوشتند: در فلان روز و فلان ساعت به كنار رودخانه «كارون» برو و در گوشه اى از نخلستانها بنشين، شايد خداوند مشكل تو را برطرف نمايد. لذا، در همان روز و ساعت مشخص شده بدانجا رفتم و در گوشه اى متحيّر نشستم. در حالى كه مشغول تماشاى رودخانه بودم، ديدم گاوميشى در وسط آب مشغول شنا كردن است. به تدريج، به سمت من آمد تا به ساحل رسيد، از آب بيرون آمد و چند دقيقه اى در نخلستان توقّف كرد تا آنكه بچه اى را كه در شكم داشت وضع حمل نمود. سپس آن را تميز كرد و به او شير داد! از تماشاى اين منظره، همه شكهايم برطرف شد و روحم آرامش پيدا كرد. به شكرانه اين نعمت، كه ايمان خود را باز يافتم و تزلزلم برطرف شد با خود عهد كردم كه هر شب جمعه تا صبح شب زنده دارى كنم.

چنين افرادى كه مدتى از نعمت ايمان محروم شده اند و خداوند دوباره به آنان ايمان عنايت كرده است قدر اين نعمت را بهتر مى دانند. كسانى كه از آثار سوء بى ايمانى و تزلزل در اعتقادات آگاهند و درد فقدان آن و طعم تلخش را چشيده اند وجود آن را مغتنم مى شمارند. ولى از آنجا كه هيچ گاه ايمان از ما سلب نشده است به خوبى نمى دانيم ايمانى كه داريم ـ هر چند كم رنگ و كم اثر است ـ چقدر با ارزش مى باشد. به قول ظريفى «بى خدايى نكشيده ايم كه بفهميم ايمان به خدا چه نعمتى است»! بايد تلاش كنيم كه ايمانمان در معرض آفات قرار نگيرد و پابرجا بماند و ان شاءالله با ايمان از دنيا برويم. اگر روزى رابطه انسان با خدا قطع شود و راه را گم كند و او تلاش نمايد تا راهى پيدا كند ولى روزنه اى بر روى او باز نشود آنگاه مى فهمد كه به چه بلايى مبتلا شده است.

گناه و خطر زوال ايمان

نبايد تصوّر كنيم كه ايمان، با آن همه كه ارزش دارد، براى ما ثابت و پابرجاست، بلكه اين نعمت نيز همانند ساير نعمتها امكان زوال دارد. از اينكه روزى اين نعمت از ما سلب شود، بايد به خدا پناه ببريم. چه بسيار كسانى بوده اند كه ايمان داشته اند و اعمال صالح بسيار انجام مى دادند، ولى پس از مدتى در اثر عواملى ايمانشان ضعيف شده يا از آنان سلب گرديده است و بى ايمان از دنيا رفته اند.

خداوند براى هيچ كس ضمانت نكرده است كه اگر نعمتى به وى ارزانى داشت از او سلب نكند، بلكه فرموده است:

«لَئنْ شَكَرْتُمْ لاَزيدَنّكمْ وَ لَئنْ كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابي لَشَديدٌ»؛(164)

اگر شكر نعمت بجاى آريد بر نعمت شما مى افزايم و اگر كفران نعمت كنيد عذاب من دردناك است.

بنابر اين، بايد توجه داشت كه ايمان انسان پيوسته در معرض هجوم آفات و نابودى است. از يك سو، شبهات و وسوسه هاى شيطانى و از سوى ديگر، اعمال و كردار زشت و ناشايست ايمان انسان را مورد تهديد جدّى قرار مى دهند. در روايات بيان شده كسى كه مرتكب گناهى مى شود نقطه سياهى در قلبش پديد مى آيد و آنجا را آلوده و تيره مى كند اگر گناهان زياد شد، تمام صفحه دل را فرا مى گيرد و چنين فردى ديگر رستگار نخواهد شد.(165)

بايد از خدا بخواهيم كه ايمان ما را تقويت كند و آن را از آفات و دستبرد شياطين جنّ و انس محفوظ بدارد و اگر خداى ناكرده گناهى مرتكب شديم هر چه زودتر در صدد توبه و جبران آن برآييم تا تيره گيهايى را كه در اثر گناه در قلبمان پديد آمده است بزداييم. سياهى دل آثارى دارد كه در انسان تأثير مى گذارد، ولى ما متوجه نيستيم و تصور مى كنيم كه سالم هستيم. از جمله آثار گناه اين است كه موجب قساوت قلب مى شود و به دنبال آن، انسان از دعا و مناجات با خدا، قرائت قرآن و توسّل به ائمه اطهار (عليهم السلام) لذّت نمى برد و در او ميل به گناه، شهوترانى و لهو و لعب ايجاد مى شود. نزديكى با اهل گناه و مجالست با آنان جاى مجالست با صالحان و بندگان شايسته خدا را مى گيرد و انسان علاقه پيدا مى كند كه با افرادى كه كم و بيش مانند خود او هستند همنشين باشد. اينها نشانه قساوت قلب و تيرگى دل است.

دلى كه نورانى است و با خدا ارتباط دارد از چيزهايى كه او را از خدا و ياد او دور مى سازد رنج مى برد؛ اگر با كسى كه اهل دنيا و لهو و لعب باشد همنشين گردد گويا در زندانى گرفتار آمده و در انتظار رهايى از اين مجالست است؛

چو طوطى كلاغش بود هم نفس *** غنيمت شمارد خلاص از قفس

بنابر اين، بايد بدانيم كه اولاً، ايمان ـ هر قدر هم كه ضعيف باشد ـ گوهر بسيار گرانبهايى است كه خدا به ما ارزانى داشته است. ثانياً، نبايد از اين نكته غافل شويم كه ايمان انسان در معرض زوال است. لذا، بايد پيوسته درصدد تقويت آن باشيم و تا آنجا كه ممكن است به تقويت اعتقادات خويش بپردازيم و از شبهات و آنچه موجب ايجاد شبهه مى گردد، دورى كنيم. اگر شبهه اى برايمان پيش آمد درصدد علاج آن برآييم و نگذاريم كه ذهن و دل ما جولانگاه وساوس شيطانى شود.

همچنين بايد از گناه و آنچه انسان را به گناه نزديك مى كند، اجتناب ورزيم. اگر خداى ناكرده، مرتكب گناهى شديم هر چه سريعتر توبه كنيم و بالاتر از همه آنكه با كمال ذلّت و تضرّع، از خدا بخواهيم كه ايمان ما را حفظ و آن را تقويت نمايد و براى اين منظور، به ائمه اطهار (عليهم السلام) نيز متوسّل شويم.

فقرات مزبور از دعاى «ابوحمزه» ناظر به نكاتى است كه ذكر گرديد:

«اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ ايماناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبي وَ يَقيناً»؛

پروردگارا، ايمان و يقينى كه پيوسته در قلب من حضور داشته باشد و از آن جدا نشود به من عنايت فرما.

برخى آثار ايمان

الف. يقين: وقتى ايمان در دل ثابت گرديد ثمراتى به بار مى آورد؛ كه در اينجا امام سجاد (عليه السلام) به دو اثر آن اشاره فرموده است؛ يقين به تقديرات الهى و رضا به قضاى الهى:

«حَتّى اَعْلَمَ اَنَّهُ لَنْ يُصيبَني اِلاّ مَا كَتَبْتَ لي»؛

خداوندا، به من يقينى عطا كن كه بدانم هيچ چيز به من نمى رسد، مگر آنچه كه تو برايم مقدّر ساخته اى.

يقين بالاترين و كاملترين مرحله ايمان است، ايمان خود متوقف بر معرفت است معرفت كامل موجب پيدايش صفت يقين در انسان مى شود. كسى به مرحله يقين برسد ديگر برايش فرق ندارد كه در رفاه باشد يا در سختى، در مقابل حوادث زندگى مادى بى تفاوت است چون دلش به جاى ديگرى محكم شده است. مؤمنى كه ايمانش كامل گشته و به مرحله يقين رسيده كار خود را به خدا وامى گذارد و مى داند نفعش در چيزى است كه خدا براى او پيش مى آورد.

لذا مؤمن خيالش آسوده است كه خدا عهده دار زندگى اوست و خير او در چيزى است كه خدا پيش مى آورد، در حديث معراج خداوند مى فرمايد:

فَاِذا اسْتَيْقَنَ العَبْدُ لا يُبالى كَيْفَ اَصْبَحَ بِعُسْر اَمْ بِيُسْرِ»(166).

پس هرگاه بنده ام به مقام «يقين» رسيد، اهميت نمى دهد كه زندگى او به سختى بگذرد يا به آسانى.

از امام رضا (عليه السلام) معناى «يقين» پرسيده شد. فرمود: امام باقر (عليه السلام) آن را چنين تفسير كرده است:

اَلتَّوكُلُ عَلَى اللهِ وَالتَّسْليمُ للهِ وَالرِّضا بِقَضاءِ اللهِ وَالتَفْويضُ اِلَى اللهِ(167

يقين عبارت است از: توكّل بر خدا نمودن، تسليم فرمان خدا بودن، و راضى به قضاى الهى بودن و واگذارى (امور) به خدا.

بنابراين اولين اثر ايمان اين است كه انسان يقين پيدا مى كند كه آنچه را كه بايد به او برسد خواهد رسيد و آنچه را مقدّر نشده است به او نمى رسد.

امام صادق (عليه السلام) از حضرت على (عليه السلام) نقل كرده است كه فرمود:

«لا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الاِْيمانِ حَتى يَعْلَمَ اَنَّ ما اَصابَهُ لَمْ يَكُنْ لِيُخْطَئَهُ وَاَنَّ ما اَخطأهْ لَمْ يَكَنُ لِيُصيبَهُ وَاَنَّ الضّارَّ النّافِعَ هُوَ اللهُ؛ عَزَّوَجَلَّ»(168)

هيچ بنده اى طعم ايمان را نمى چشد مگر آنكه علم (يقين) پيدا كند كه آنچه به او رسيده ممكن نبوده است كه به او نرسد و آنچه به او نرسيده غير ممكن بوده است كه به او برسد. (آنچه بنا بوده به او برسد، رسيده است يا خواهد رسيد و آنچه بنا نيست به او برسد، نرسيده و نخواهد رسيد). و تنها كسى كه مى تواند سود و زيان برساند خداى عزّوجل است.

اين بينش كه آنچه در اثر تلاش و كوشش ما حاصل مى شود از خود ماست، بينش شرك آميز است.

انسان موحد بايد بداند كه وجودش از خداست نيروى بدنى و فكرى اش از خداست و موادى كه در آنها تصرّف مى كند از خداست، علاوه بر همه اينها استفاده از آنها نيز در گرو تدبير اوست و چنان نيست كه هر كسى مالى اندوخت و ثروتى بدست آورد، بتواند به خوبى و بدون خواست خدا استفاده كند چه بسا كسانى كه ثروتها اندوختند (چه از راه حلال و چه از راه حرام) ولى موفق نشدند از آنها استفاده كنند. بنابراين استفاده بردن از مال نيز به خواست خدا بستگى دارد.

البته بايد توجه داشت كه لازمه پذيرفتن يقين، اعتقاد به جبر نيست؛ يعنى چنين نيست كه انسان به دنبال كار و كوشش نرود و تنبلى را پيشه سازد و اعتقادات دينى را بهانه قرار دهد و بگويد هر چه مقدر شده باشد به من خواهد رسيد، خواه كار كنم يا نكنم. گر چه در اينجا، مجالى براى مطرح كردن بحث جبر و اختيار به طور تفصيل نيست، لكن به اجمال مى گوييم كه آنچه مقدّر است: «تحقّق مسبّبات از راه اسباب است». خداوند در تقدير امور، اسباب و عوامل را در نظر داشته است. يكى از اين اسباب اراده خود انسان است كه جزو اسباب و مسبّبات است.

به عنوان مثال، اگر مقدّر شده است كه عمر كسى پنجاه سال باشد به اين معناست كه خداوند مى داند كه وى در طول عمر خويش، چه كارهايى انجام مى دهد و چه كارهايى را ترك مى كند، چقدر بدانچه موجب طول 41عمر و يا كوتاهى آن مى شود، مانند صله رحم، يا قطع رحم، مراعات حقوق پدر و مادر، مراعات بهداشت و مسائلى از اين قبيل، اهميت مى دهد.

بنابراين، خداوند بر اساس علم گسترده خود بر اعمال و رفتار اختيارى آن شخص، مقرّر فرموده است كه عمر او مثلاً پنجاه سال باشد. ولى چنين نيست كه وى بگويد مقدّر شده است، عمر من پنجاه سال باشد و كارهاى من تأثيرى در آن ندارد. آنچه خداوند مقدّر فرموده بر اساس همين افعال اختيارى انسان است.

استناد افعال اختيارى انسان به خداى متعال منافاتى با استناد آنها به خود وى ندارد؛ زيرا اين استنادها در طول يكديگر هستند و تزاحمى با هم ندارند. به ديگر سخن، استناد فعل به فاعل انسانى در يك سطخ است و استناد آن به خداى متعال در سطح بالاترى است كه در آن سطح وجود خود انسان و وجودماده اى كه كارش را روى آن انجام مى دهد و وجود ابزارهايى كه كار را بوسيله آنها انجام مى دهد همگى مستند به اوست. پس تأثير اراده انسان به عنوان «جزء اخير علت تامه» در كار خودش منافات با استناد وجود همه اجزاء علّت تامه به خداى متعال ندارد و اين خدا است كه وجود جهان و انسان و همه شؤون وجودى او را در دست قدرت خود دارد و همواره به آنها وجود مى بخشد و هيچ موجودى در هيچ حالى و زمانى از او بى نياز نيست. و استقلال از او ندارد. بنابراين كارهاى اختيارى انسان هم بى نياز از خدا و خارج از قلمرو اراده او نيست و چنان نيست كه كار يا بايد مستند به اراده انسان باشد يا مستند به اراده خدا، زيرا اين دو اراده در عرض يكديگر نيستند كه قابل جمع نباشند. بلكه اراده انسان همانند اصل وجودش وابسته به اراده الهى است و اراده خداى متعال براى تحقق آن ضرورت دارد، وما تَشاؤنَ اِلاّ اَنْ يَشاءَاللهُ رَبُّ الْعالَمينَ؛(169)

قرآن مجيد مى فرمايد:

«مَا اَصَابَ مِنْ مُصيبَة فِى الارْضِ وَ لافي اَنْفُسِكُم اِلاّ فى كِتَاب مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَأهَا اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسيرٌ»؛(170)

هيچ مصيبت و رنجى در زمين و يا در وجود خودتان به شما نمى رسد مگر اينكه، قبل از آنكه آن را ايجاد كنيم، همه در كتاب (لوح محفوظ) ثبت شده است و اين كار بر خدا آسان است.

سپس مى فرمايد:

«لِكَيْلا تَأسَوا عَلى مَا فَاتَكُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»؛(171)

تا هرگز بر آنچه از دست شما مى رود دلتنگ نشويد و بدانچه به شما مى رسد دلشاد نگرديد.

اگر در اين دنيا، نعمتى از ما گرفته شد؛ مثلاً يكى از عزيزان خود را از دست داديم يا به فقر، بيمارى و مانند آن گرفتار شديم، بايد بدانيم كه اينها مقدّر و مكتوب است تا متأثر نشويم و خود را نبازيم؛ بايد بدانيم كه نعمتى بوده كه خدا داده، سپس بنابر مصالحى آن را از ما گرفته است.

خداوند به حضرت موسى فرمود: محبوبترين بندگانم كسى است كه وقتى محبوبش را از او مى گيرم با من منازعه نمى كند و تسليم است.(172)

بنابر اين، انسان مؤمن نبايد به نعمتهاى دنيا دل ببندد و به دليل از دست دادن آنها غمگين شود، بلكه پيوسته بايد در فكر بندگى و انجام وظايف خويش باشد، نه اينكه در اين فكر باشد كه چه چيزى را به دست آورده يا چه چيزى را از دست داده است.

ب ـ راضى بودن به قضاى الهى: دومين اثر ايمان رضا به قضاى الهى است:

«وَ رَضّني مِنَ الْعَيْشِ بِما قَسَمْتَ لي يَا اَرْحَمَ الّراحمِينَ»؛

اى مهربانترين مهربانان، مرا بدانچه در زندگى قسمت مى فرمايى راضى بگردان.

خداى متعال براى بندگان خود تقديراتى دارد و اين تقديرات گاهى موافق با خواسته ايشان است و به آن خرسند مى گردند و زمانى نيز از آن ناخشنود مى شوند. آنچه خداوند مى خواهد اين است كه به مقدرات او راضى باشند و به قضاى او گردن نهند اين تقدير گاهى در امور تشريعى است و گاهى در امور تكوينى.

در امور تشريعى همان تكاليف، واجبات و محرمات است. رضايت در اينجا به معناى انجام واجبات و ترك محرمات است.

در امور تكوينى، بايد به آنچه خدا براى بنده پيش مى آورد راضى باشد، چه واقعه ناگوار باشد و چه خوشايند. انسانها در برابر حوادث ناخوشايند آزموده مى شوند تا مشخص شود چه واكنشى نشان مى دهند برخى از آزمايشها مربوط به مرحله اول ايمان است تا معلوم شود آيا انسان در مقابل حوادث سخت، احكام الهى را رعايت مى كند يا عصيان مى كند؟ و مربته بالاتر مخصوص بندگان برجسته است كه آيا در برابر حوادث سخت از خدا شكوه مى كنند يا آنها را تحمل كرده، دم فرو مى بندند اين مقام «صبر» است، بالاتر از صبر مقام «رضا» است، يعنى اهل رضا هم درد و رنج و گرفتارى را تحمل مى كنند و هم به آن رضايت مى دهند (در عمق دل هيچ ناراحتى و شكوه اى ندارند) چون از جانب خداست. اين بالاترين مرحله ايمان است كه در آن صورت انسان از جان و دل به تقديرات خداوند راضى است و به اينكه تقديرات الهى از روى حكمت است، ايمان دارد. لذا خداوند در شب معراج به رسولش فرمود: محبوب ترين كارها نزد من توكل است و (بالاتر از آن) «رضايت» به آنچه تقدير كرده ام.(173)

البته اين بدان معنا نيست كه انسان دست از كار و كوشش بردارد، بلكه تلاش كردن خود جز عوامل تقدير الهى به شمار مى رود. منظور اين است كه به آنچه واقع شده راضى باشيم. و بدانيم هر حادثه اى بر حكمتى استوار است.

خداوند به موسى خطاب فرمود:

يا موسى ما خَلَقْتُ خَلْقاً اَحَبَّ اِلَىّ مِنْ عَبدى اَلْمُؤمِنْ وَاِنّى اِنَّما اِبْتَلَيتُهُ لِما هُوَ خَيْرٌ لَهُ.(174)

اى موسى، هيچ مخلوقى نزد من از بنده مؤمنم محبوبتر نيست؛ اگر گرفتارى و ابتلايى براى او پيش مى آورم خير او در آن است. چرا كه من به صلاح بنده ام آگاه ترم.

مادرى كه به بچه مريض خود داروهاى تلخ و بدمزه مى خوراند مسلماً دوست فرزندش هست به جهت دشمنى با او نيست بلكه كار او از روى محبت و علاقه به فرزندش است كار خداوند نيز چنين است.

روايت زيادى داريم كه بيان مى كند گاهى خداوند صلاح بنده اى را در فقر مى بيند، امر دينش جز با فقر و تهيدستى اصلاًح نمى شود. از روى محبت آن بنده را فقير مى كند، و برخى جز با غنا و ثروتمندى ايمانشان حفظ نمى شود، آنان را غنى مى كند. گاهى فقر و غنا را وسيله امتحان بندگان قرار مى دهد.(175)

مجدداً تأكيد مى كنم، انسان نبايد دست روى دست بگذارد و از تلاش باز ايستد و بگويد كه خدايا، هر چه خير است براى من پيش آور! بلكه انجام وظيفه مطلبى است و واگذارى كارها به خدا و رضا به قضاى او مطلب ديگر.

به هر حال انسان بايد بدانچه كه خدا قسمت او كرده است ـ چه كم باشد و چه زياد ـ راضى باشد. اين رضايت هم نتيجه دنيوى دارد و هم نتيجه اخروى؛ در دنيا، انسان احساس آرامش و آسايش مى كند. در آخرت نيز از مقامهاى اهل «رضا» برخوردار مى گردد.

متأسفانه بيشتر مردم، در اثر ضعف ايمان، از وضع زندگى خويش راضى نيستند و شكايت مى كنند؛ بدانچه خدا به آنان داده قانع نيستند. از اينرو، هيچ گاه آرامش و آسايش ندارند و نگرانى سراسر زندگى آنان را فرا گرفته است. اما انسان مؤمن به اين نكته توجه دارد كه بسيارى از چيزهايى را كه مردم آرزو مى كنند، داشته باشند و براى به دست آوردن آنها تلاش مى كنند، چه بسا به صلاحشان نباشد و حتى موجب ناراحتى و بروز مشكلات گردد.

در دعاى افتتاح، مى خوانيم: «لَعَلَّ الّذي اَبْطَأَ عَنِّي هُوَ خيرٌ لي لِعِلْمِكَ بِعَاقِبَةَ الاُمُورِ»؛ خدايا، گاهى از تو چيزهايى را درخواست مى كنم، و تو اجابت آنها را به تأخير مى اندازى؛ از اين تأخير اظهار ناراحتى مى كنم، امّا چه بسا، تأخير در استجابت دعا برايم بهتر بوده است؛ زيرا تو از عاقبت كارها آگاهى.

قرآن كريم نيز مى فرمايد:

«عَسى اَنْ تكْرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى اَنْ تُحِبُّوا شَيئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ»(176)

چه بسا، چيزى را ناگوار شماريد، ولى به حقيقت، خير و صلاح شما در آن باشد و چه بسا، چيزى را دوست بداريد، ولى در واقع، شرّ و فساد شما در آن باشد.

اين مسأله بسيار اتفاق افتاده است كه حتى گاهى خود انسان مى فهمد كه چيزهايى را كه بدانها علاقه مند بوده و دوست داشته كه واجد آنها باشد، اگر بدانها دست مى يافت به زيانش بود و بعكس، برخى چيزهايى را كه از وجودشان ناخشنود بوده و نسبت به آنها اظهار بيزارى مى كرده وقتى تحقّق يافته اند، در يافته است كه به خير و نفع او بوده است.

قرآن در باره همسران مى فرمايد:

«فَاِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى اَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَ يَجْعَلَ اللهُ فيهِ خَيْراً كَثير»؛(177)

اگر (همسرانتان) مورد پسند شما نيستند (اظهار كراهت نكنيد) چه بسا، چيزى مورد پسند شما نباشد اما خداوند در آن خير فراوانى قرار دهد.

بنابر اين، در هر حال، انسان بايد كار خود را به خدا واگذارد و نسبت به آنچه براى او پيش مى آورد راضى باشد. از اينرو، يكى از نتايج ايمان كامل يقين و ديگرى رضايت و خشنودى نسبت به قضاى خداوند است.

شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق

(1) شرح فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق

«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحمد وَ الِهِ»

دعاى صالحان

همه دعاهاى وارد شده از سوى ائمه اطهار عليهم السلام وسيله گرانبهايى براى تقرب به خداى متعال هستند، ولى برخى از دعاها مزاياى ديگرى نيز دارند؛ گنجينه هايى از علوم و معارف اهل بيت عليهم السلام در آن ها ذخيره شده است، كه با دقت در آن ها مى توان به اندازه ظرفيت، فهم، معرفت و دقت خود از معارف بلند و گرانبهاى آن ها بهره جست. دعاى مكارم الاخلاق(178) از جمله آن ها است. هر فراز اين دعاى شريف حاوى پيامها و درسهاى مهمى براى انسان است. همان طورى كه از نام اين دعا پيداست، موضوع اين دعا متمركز در مسائل اخلاقى است و با دقت در مضامين آن مى توان به نكات بسيار ارزشمند اخلاقى دست يافت.

نام اين دعا به ما يادآور مى شود كه در مقام درخواست از خداى متعال، نبايد تنها به امور مادى و دنيوى توجه داشت. شايد اكثر كسانى كه دعا مى كنند، بيشتر متوجه نيازهاى مادى جسمانى، اجتماعى و... خود هستند و كمتر توجه دارند كه كسب فضايل اخلاقى نيز نيازمند درخواست از خداست؛ بلكه به همان اندازه كه فضايل اخلاقى از امور مادى برترى دارد، بايد براى به دست آوردن آن بيشتر و عميق تر دعا كرد.

ما معمولاً زمانى به سراغ دعا مى رويم و از خدا طلب كمك مى كنيم كه احساس كنيم وسايل مادى براى رفع آن حاجت در اختيار ما نيست.

«فاِذا رَكِبُواْ فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»(179)

زمانى كه در وسط دريا امواج خروشان و سهمگين بلند مى شود و انسان خود را در معرض غرق شدن مى بيند، آنگاه دست به دعا برمى دارد؛ وقتى كه با مشكل بزرگى روبرو مى شود و رفع آن را در توان خود نمى بيند، از خدا طلب يارى مى نمايد. در حالى كه بايد هر چيزى را كه طالبيم و بقاء آنچه را كه داريم تنها از خدا بخواهيم، زيرا عالم هستى تحت قدرت اوست؛ سر رشته دار همه اسباب و مسببات اوست و نيز آنچه خدا به ما عطا مى كند، خود ضمانت بقاء ندارد و بقاء آن به دست خداست. و از اين نظر تفاوتى ميان احتياجات پيش پاافتاده و نيازهاى معنوى و اساسى انسان وجود ندارد.

كارگرى كه صبح از خانه بيرون مى آيد تا براى كسب روزى حلال به كار خود مشغول شود، بايد بينديشد كه دست، پا، چشم، عقل، حيات و نعمتهاى بى شمار ديگرى كه در اختيار اوست، همه از جانب خداست و اگر در هر كدام از اين اسباب خللى حاصل شود، او به خواستهايش نمى رسد؛ پس بايد همراه با تلاش و كوشش، نيازهاى خود را از خدا بخواهد.

دانشجويى كه مشغول تحصيل علم است، بايد در پى تحصيل علم تلاش كند، امّا بداند كه استاد، هم مباحثه، كتاب، گوشى كه مى شنود، فهمى كه درك مى كند، سلامتى و... همه از خداست و اگر هر كدام از آنها قوام نيابد، او نمى تواند به تحصيل علم بپردازد؛ پس بايد از خدا بخواهد كه اسباب علم آموزى را براى او فراهم آورد.

يكى از نيازهاى اساسى انسان تحصيل مكارم الاخلاق و سجاياى انسانى است. درست است كه بايد با تلاش و كوشش اخلاق سيئه را از خود دور ساخت و فضايل اخلاقى را جانشين آن ها نمود، ولى چون اختيار همه اسباب و مسببات تنها به دست خداست، بايد توفيق كسب آن ها را از خدا خواست. اين اسباب و وسايط كه در نظام خلقت وجود دارند، همگى مجارى فيض خدايند.

ذكر صلوات براى استجابت دعا

ذكر صلوات بر محمّد و آل محمد نشانه ادب در مقابل پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم و موجب استجابت دعاست. در بعضى از روايات تصريح شده است كه براى استجابت دعا، آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد آغاز كنيد، زيرا صلوات بر محمّد و آل محمّد همواره مستجاب است و خدا كريم تر از آن است كه دعاى اوّل را مستجاب كند و دعاى دوّم را مستجاب ننمايد.(180) و در روايات ديگرى آمده است كه دعايتان را با صلوات شروع و با آن ختم كنيد، تا دعاى شما بين دو دعاى مقبول واقع شود و مستجاب گردد، زيرا خدا كريم تر از آن است كه اوّل و آخر دعا را مستجاب كند و وسط آن را مستجاب ننمايد.(181)

در اين دعاى شريف نيز در ابتداى دعا و در پايان هر چند فرازى از آن، صلوات بر محمّد و آل محمّد ذكر شده است.

راه وصول به كاملترين مراتب ايمان و برترين يقين

امام عليه السلام پس از ذكر صلوات مى فرمايد:

«و بَلِّغْ بايمانى اَكْمَلَ الاْيمان واجْعَلْ يقينى اَفْضَلَ اليقين»

كامل ترين مراتب ايمان را به من مرحمت كن و يقين من را برترين يقين قرار بده.

وقتى كه انسان از خدا امور معنوى را طلب مى كند، بايد بهترين و بالاترين مراتب آن را بخواهد. معمولاً ما در مورد نيازهاى مادى و دنيوى خود طالب بهترين ها هستيم و از خدا نيز آن را طلب مى كنيم، ولى براى كسب سجاياى انسانى به مرتبه پايين آن اكتفا مى كنيم؛ اگر بلند همت باشيم سعى مى كنيم واجبات خود را انجام داده و از محرمات دورى جوييم، تا به آتش جهنم گرفتار نشويم. امّا امام عليه السلام در اين دعا به ما تعليم مى دهد كه كوتاه همت نباشيم و در دعاهاى خود ايمانى مانند ايمان انبيا و يقينى مانند يقين صدّيقين از خدا طلب كنيم، تا اگر لياقت كسب آن مراتب عالى را نداشتيم، خدا به اندازه ظرفيت ما، آن را به ما عطا كند.

نعمتهاى بزرگ مادى همواره با خود آفاتى به همراه دارند؛ هر چه نعمت مادى بيشتر، گرفتارى و دردسر و غصه آن نيز بيشتر است؛ امّا نعمتهاى معنوى اين گونه نيستند؛ آن ها هر چه عالى تر باشند، لذت، سعادت و كمال آن ها نيز بيشتر خواهد بود؛ بنابراين، بايد در مورد امور معنوى همت خود را متوجه بالاترين مراتب ايمان و يقين نمود و از خدا براى كسب آن ها يارى خواست.

ايمان داراى درجاتى است و قابل افزايش و كاهش است. قرآن كريم مى فرمايد:

«.... و اِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ اياتُهُ زَادَتْهُمْ اِيماناً...»(182)

... و چون آيات خدا را بر آنان تلاوت كنند بر مقام ايمانشان بيفزايد....

امام عليه السلام در اين دعا از خداوند بالاترين درجات ايمان را طلب مى كند كه هيچ كاستى نداشته باشد. شايد دليل اينكه امام عليه السلام در مورد يقين به «بهترين» تعبير نموده، اين است كه حقيقت يقين اعتقاد صد در صد قطعى است كه احتمال خلاف آن نمى رود؛ بنابراين، نمى توان گفت كه يقين مراتب يا كم و زيادى دارد، امّا مى توان براى آن انواعى برشمرد. كيفيت يقين ها با هم متفاوت است؛ يك نوع آن يقينى است كه از راه استدلال حاصل مى شود و به آن علم اليقين مى گويند و نوع ديگر آن يقينى است كه با كشف و شهود حاصل مى شود و به آن عين اليقين مى گويند و نوع سوم آن كه با يافتن حقيقت و اتصال به آن حاصل مى گردد، به آن حق اليقين اطلاق مى شود.

براى تقريب به ذهن مى توان اين موضوع را به شربت گوارايى كه در ليوانى وجود دارد تشبيه كرد: فردى آن را نديده است، ولى توسط مخبر صادقى به وجود آن پى مى برد؛ فرد ديگرى آن شربت را در ليوان مى بيند و فرد سوم، اين شربت را مى چشد. در اينجا هر سه نفر به وجود اين شربت يقين دارند، امّا نحوه يقين هر كدام متفاوت است. شايد منظور از «افضل» در اين دعا نحوه كامل تر و بهترين يقين است، كه معمولاً علماى اخلاق آن را به حق اليقين تعبير مى كنند.

تفاوت ايمان و اعتقاد

پيدايش علم و ادراك و اعتقاد اختيارى نيست؛ ممكن است مقدمات بعيده آن ها اختيارى باشد، ولى با فراهم آمدن آن مقدمات، بدون آنكه انسان بخواهد اعتقاد براى او حاصل مى شود. انسان فردى را در پيش روى خود مى بيند و يقين مى كند كه آن شخص در آنجا حضور دارد، يا بى اختيار دست بر روى آتش قرار مى گيرد و مى سوزد و از آن يقين حاصل مى شود كه آتش سوزاننده است. ممكن است انسان مطالبى را بداند، بدون آنكه بخواهد؛ حتى ممكن است از اين كه به آن مطالب آگاهى يافته است در خود احساس ناراحتى كند. ولى براى كسب ايمان، غير از اعتقاد يقينى يا ظنّى، بايد قلب نيز آمادگى داشته باشد؛ دل نيز بخواهد و جذب آن شود.

اگر دوست داشتن را كيفيت نفسانى بدانيم، اين كشش، شوق، ميل و دوست داشتن غير از علم است؛ در اين مقوله عنصر اختيار دخالت دارد؛ شخصى ممكن است با آنكه يقين دارد، نخواهد و نپذيرد. قرآن كريم درباره فرعونيان مى فرمايد:

«وَ جَحَدُواْ بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها اَنفُسُهُمْ ظُلْماً و عُلُوّاً...»(183)

و با آنكه يقين داشتند، به سبب لجاجت و ظلم و برترى طلبى آن ها را انكار كردند....

بعد از آنكه آيات الهى و آن معجزات عظيم به دست حضرت موسى عليه السلام ظاهر شد، با آنكه فرعونيان يقين كردند كه حضرت موسى عليه السلام پيامبر خدا است و اين معجزات از طرف اوست، ولى به سبب لجاجت، ستمگرى و برترى طلبى خود، آن ها را انكار كردند و پيامبر خدا را ساحر و مسحور ناميدند؛ آنان در دلشان يقين داشتند، امّا ايمان نياوردند و انكار كردند. حضرت موسى عليه السلام خطاب به فرعون مى فرمايد:

«قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا اَنْزَلَ هؤُلاءِ اِلاَّ رَبُّ السَّموات والأَرْضِ...»(184)

موسى گفت: «حقّاً و يقيناً مى دانى كه اين آيات را جز پروردگار آسمان ها و زمين نازل نكرده است....»

در اين آيه دو ادات تأكيد «لام و قد» آمده است؛ يعنى حقاً و يقيناً مى دانى كه اين آيات را جز خدا، پروردگار جهان، نازل نكرده است؛ با اين وجود، فرعون گفت:

«و قالَ فِرْعَوْنُ يا ايُّهَا المَلاَُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرى...»(185)

و فرعون گفت: «اى بزرگان قوم! من هيچ كس ديگرى را جز خودم، خداى شما نمى دانم....»

و ايمان نياورد، ولى زمانى كه در دريا غرق شد، گفت:

«... قَالَ امَنْتُ اَنَّهُ لاَالهَ اِلاَّ الَّذِى امَنَتْ بِهِ بَنُوا اِسرائيلَ و اَنَا مِنَ المُسْلِمِينَ»(186)

... فرعون گفت: «من ايمان آوردم و شهادت مى دهم كه خدايى نيست، مگر آن كه بنى اسرائيل به او ايمان دارند و من نيز تسليم فرمان اويم.»

ولى چون اين سخن او از روى اضطرار بود، پذيرفته نشد. پس ايمان توسط مقدمات قهرى حاصل نمى شود و عنصر اختيار در تحقق آن نقش دارد.

براى تحقق ايمان يقين صد در صد لازم نيست؛ با ظن قوى نيز مى توان ايمان آورد؛ يعنى، دل را با آن ظن قوى همراه كرد و به احتمال خلاف آن توجهى ننمود و آن را پذيرفت. ولى بدون داشتن علم يا مرتبه اى از ظن نمى توان ايمان آورد. بسيارى از كسانى كه در صدر اسلام به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم ايمان مى آوردند در آغاز، نسبت به اسلام يقين كامل نداشتند و بدين علت، برخى از آنان كه به مرور شبهاتى برايشان پيدا مى شد، مرتد شده، از اسلام خارج مى شدند.

پس ايمان به سبب اعتقاد و تمايل به يك موضوع حاصل مى شود. اعتقاد داراى شدت و ضعف است و از ظن تا كامل ترين نحوه يقين قابل افزايش است و تمايل نيز از ميل سطحى تا عالى ترين مراتب عشق قابل تغيير است. اين دو عنصر به مقدار شدت و ضعف خود بر قدرت ايمان تأثير مى گذارند؛ هر چه اعتقاد و شوق انسان نسبت به موضوعى بيشتر باشد، به همان نسبت بر قوّت ايمان به آن موضوع افزوده مى شود و با كاهش اعتقاد و تمايل، از شدّت و قوّت ايمان كاسته مى گردد.

بنابراين، براى كسب ايمان كامل لازم است اعتقاد خود را تقويت نموده، دلايل متقن ترى براى ايمان بيابيم و نيز موانع قلبى پذيرش ايمان را برطرف سازيم.

دلايل مخالفت امت ها با انبيا

يكى از عللى كه موجب مى شد اكثر امتها در ابتداى بعثت انبيا با انبيا مخالفت كنند اين بود كه انبيا انسان ها را به پذيرفتن معاد دعوت مى كردند و پذيرش اين دعوت براى بعضى از انسان ها بسيار دشوار بود؛ آنان براى خود خدايانى مى ساختند و آن ها را پرستش مى كردند، امّا به خداى واقعى ايمان نمى آوردند. زيرا لازمه پذيرش توحيد، پذيرفتن معاد و زندگى پس از مرگ است و چون آنان قدرت خدا را محدود مى پنداشتند، نمى توانستند بپذيرند كه خداى آنان مى توانند دوباره آنان را زنده كند و آنان نتايج اعمال خود را در دنياى ديگرى مى بينند. پذيرفتن معاد به اين معنا است كه روزى همه اعمال و كردار انسان ها محاسبه مى شوند و انسان ها به جزاى اعمال نيك و بد خود مى رسند؛ و كافران گمان مى كردند كه اگر از ابتدا آن را انكار كنند، راحت و آسوده خواهند بود و مى توانند به راحتى به ارضاى اميال خود بپردازند.

بهترين راه براى پذيرفتن معاد، دقت در قدرت خداست. او همان گونه كه انسان ها را از نيستى به هستى آورد، مى تواند بار ديگر آنان را زنده كند. قرآن كريم مى فرمايد:

«اَيَحْسَبُ الاِْنْسانُ اَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ بَلَى قادِرِينَ عَلَى أَنْ نُّسَوِّى بَنانَهُ بَلْ يُرِيدُ الاِنْسانُ لِيَفْجُرَ اَمَامَهُ»(187)

آيا آدمى مى پندارد كه ما ديگر، ابداً استخوان هاى او را باز جمع نمى كنيم؟ بله ما قادريم خطوط سر انگشت او را نيز دوباره، مانند قبل، برگردانيم؛ بلكه انسان مى خواهد آنچه در پيش دارد همه را به فجور و هواى نفس بگذراند.

علايم يقين

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«روزى رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم در مسجد با مردم نماز خواند؛ سپس نگاهش به جوانى افتاد كه چرت مى زد و سرش پايين مى افتاد؛ رنگش زرد، تنش لاغر و چشمانش گود افتاده بود. رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم به او فرمود: «حالت چطور است.» او گفت: «من به يقين رسيده ام.» رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم از گفته او تعجب كرد (خوشش آمد) و فرمود: «هر يقينى را حقيقتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ او گفت: «اى رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم! علامت يقين من اين است كه من را اندوهگين ساخته و شب ها بيدار و روزهاى گرم تشنه ام نگه مى دارد و من به دنيا و آنچه در دنيا هست بى رغبت شده ام و گويا عرش پروردگارم را مى بينم كه براى رسيدگى به حساب خلق بر پا شده و مردم براى حساب گرد آمده اند و من نيز در ميان آنان هستم و اهل بهشت را مى بينم كه متنعمند و بر صندلى ها تكيه زده، يكديگر را معرفى مى كنند و اهل دوزخ را مى بينم كه معذبند و طلب كمك مى كنند. و اكنون صداى زبانه هاى آتش در گوشم طنين انداخته است.» رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: «اين جوان بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته است....»(188)

و نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«مِنْ صِحَّةِ يقينِ الْمَرءِ الْمُسْلِمِ ان لايَرضَى النَاسَ بِسَخَطِ اللّهِ وَ لاَ يَلُومُهُمْ عَلَى ما لم يُؤْتِهِ اللّهُ....»(189)

از نشانه هاى صحت يقين مسلمان آن است كه به بهاى خشم خدا رضايت مردم را به دست نياورد و آنان را به سبب آنچه خدا به آنان داده است سرزنش نكند....

از آيات الهى استفاده مى شود كه تنها كسانى مى توانند از قرآن بهره ببرند كه به عالم غيب ايمان و به آخرت يقين داشته باشند:

«اَلَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالْغَيْبِ و يُقِيمُوْن الصَّلَوةَ و مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ... و بالاخَرةِ هُمْ يُوْقِنُونَ»(190)

آن كسانى كه به جهان غيب ايمان آرند و نماز بپا دارند و از هر چه روزيشان كرديم انفاق كنند... و آنان خود به عالم آخرت يقين دارند.

براى كسب علم اليقين بايد به ادّله قوى درباره شناخت خدا و عالم غيب تمسك جست؛ همراهى يقين با عمل صالح موانع و تيرگى ها را از مقابل انسان مى زدايد و نفس انسان را براى كسب عين اليقين و حق اليقين آماده مى سازد.

بهترين نيت و نيكوترين عمل

«و انْتَهِ بِنيَّتى الى احسنِ النّيّات و بِعَمَلى الى احسن الاعْمالِ»

نيّت من را به بهترين نيّت ها و عمل من را به نيكوترين اعمال منتهى كن.

از اينجا استفاده مى شود كه نيّت نيز مانند عمل، احسن و غير احسن دارد و كمال و نقص اعمال تابع كمال و نقص نيّات است. نيّت پاك آن است كه غير حق در دل راه نداشته باشد، كه به دست آوردن آن كار بسيار دشوارى است. از ابى عبدالله صلّى الله عليه وآله وسلّم نقل شده است كه فرمود:

«النِّيَّةُ اَفْضَلُ مِنَ العَمَلِ. أَلا، وَ اِنَّ النَيَّةَ هِىَ العَملُ»(191)

نيّت از عمل افضل است، بلكه نيّت تمام حقيقت عمل است.

منظور از نيّت و عمل، كميّت آن ها نيست، بلكه مقصود كيفيّت آن هاست. چنان كه قرآن كريم مى فرمايد:

«اَلَّذِى خَلَقَ المَوتَ والحَيوةَ لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَل»(192)

خدا اين عالم را با مرگ و زندگى آفريد، تا شما را بيازمايد كه عمل كداميك از شما بهتر است.

در آيه شريفه نفرمود «ليبلوكم ايكم اكثر عملا»؛ تا بيازمايد كه عمل كداميك از شما بيشتر است.

برترين عبادت

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«العِبادَةُ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عبدوا اللّه عَز و جلّ خوفاً؛ فتلك عبادَةُ العبيد. و قَومٌ عَبَدُوا اللّه تبارَكَ و تَعالَى طَلَبَ الثَّوابِ؛ فَتِلكَ عبادة الأُجَرَاءِ. و قَوْمٌ عَبَدُوا اللّه عَزَّ و جَلَّ حُبّاً لَهُ؛ فَتِلكَ عبادَةُ الأحْرارِ. و هِىَ أَفْضَلُ العِبادَةِ.»(193)

عبادت كنندگان سه دسته اند: گروهى خداوند را از ترس عذاب جهنم عبادت مى كنند؛ اين عبادت بردگان است و گروهى خداوند را به طمع بهشت عبادت مى كنند؛ اين عبادت مزدبگيران است و گروهى خداوند را از روى عشق و محبت به او عبادت مى كنند؛ اين عبادت آزدگان است، و اين بهترين عبادت هاست.

با معرفت و ايمان ضعيف نمى توان از خود انتظار نيّتى خالص داشت. آنچه انسان را به كار وادار مى كند انگيزه اوست و انگيزه تابع معرفت و ايمان انسان است و معرفت و ايمان حقيقت نيت را تشكيل مى دهند. پس براى به دست آوردن نيت خالصانه، لازم است معرفت و ايمان انسان تقويت شوند. نيت خالص عمل صالح را با خود به همراه مى آورد، زيرا بهترين اعمال آن است كه با بهترين نيّات همراه باشد؛ بنابر اين، كليد همه كمالات كسب معرفت و قوى ساختن ايمان است.

انسان تا حدّى مى تواند خودكاوى كند و درباره انگيزه و نيّت اعمال خود به تفكر بنشيند، كه اگر جهنم و بهشتى وجود نمى داشت، آيا حاضر مى شد نيمه هاى شب بستر گرم را رها سازد و نماز شب بخواند يا گرسنگى روزه ماه رمضان را تحمل كند و خود را از لذايذ مادى محروم سازد تا رضاى خدا را به دست آورد؟ و آيا به خاطر محبت خدا و شكر نعمات الهى از گناهان دورى مى جست؟

معرفت بعضى از انسان ها به حدّى مى رسد كه اگر جهنم نيز نمى بود، به شوق بهشت و نعمات فراوان آن خدا را عبادت مى كردند؛ كسانى نيز يافت مى شوند كه نه از ترس جهنم و نه به شوق بهشت، بلكه چون خدا سزاوار پرستش است او را پرستش و عبادت مى كنند، تا به او نزديك تر شوند، محبت او را به دست آورند و نعمات او را شكر گويند.

بايد براى به دست آوردن نيت والا تلاش بىوقفه اى را آغاز كرد؛ با عمل صالح و تفكر در راز هستى و در اين حقيقت كه همه هستى از خداست و دوست داشتنى تر از او كسى نيست و تنها اوست كه سزاوار پرستش است و با استمداد از خدا بر ايمان و يقين خود افزود و به نيّت خالص دست يافت.

البته خلقت بهشت و جهنم و انذار از عذاب الهى و وعده بهشت، لطف بزرگى از جانب خدا بر بندگان است، زيرا بسيارى از انسان ها به آن معرفت عالى دست نمى يابند كه خدا را تنها به خاطر محبت به او پرستش كنند، ولى به شوق بهشت يا ترس از جهنم او را عبادت مى كنند و اگر بهشت و جهنمى نمى بود، اين گروه از نتايج عبادت و ترك گناه بى بهره مى ماندند و به كمال آن نيز دست نمى يافتند.

«اللهم وَفِّرْ بلطفِك نيّتى و صَحِّحْ بما عِندكَ يَقينى، واسْتَصْلِحْ بِقُدرتِكَ ما فَسَدَ مِنّى»

خدايا! با لطف خودت نيت من را عالى سازد و يقينم را يقين حقيقى قرار بده [و مگذار يقينم به شك آلوده شود [و با قدرت خودت راه جبران آنچه را كه در گذشته خراب كرده ام به من عطا كن] تا آن ها را جبران كنم].

خدايا! من نمى توانم با ضعف خودم به نيت عالى دست يابم؛ اسباب اين امر را بايد تو برايم فراهم سازى. منظور از «بلطفك» نعمتهاى خاص و ويژه الهى است؛ يعنى، بايد من را با رأفت و رحمت خودت حمايت كنى تا به نيّت صحيح و كامل دست يابم. نيّت كامل آن است كه خدا فقط براى شكرگزارى و اداى وظيفه بندگى عبادت شود؛ عبادت براى نيل به ثواب يا ترس از عذاب آخرت هر چند نيت صحيح شمرده مى شود، ولى نيّت كامل نيست.

امام عليه السلام در ابتداى اين دعا، فصلى به منزله ديباچه كه فهرست كلى مطالب دعا يا محورهاى اصلى خواسته هاى امام عليه السلام را در اين دعا مشخص مى كند بيان كردند؛ ملاك ارزش در اسلام، ايمان و عمل صالح است و براى آنكه آنچه به آن ها ايمان داريم در مقام عمل به عرصه ظهور برسد مقدماتى لازم است. لازمه ايمان كامل اعتقاد يقينى است و آنچه ايمان را به عمل مربوط مى كند نيّت است. خوردن، تلاش و كوشش، امساك از غذا، قرض دادن و قرض گرفتن و... همواره با ايمان ارتباط ندارند؛ هر كسى ممكن است چنين كارهايى را انجام بدهد. زمانى عمل انسان بهترين عمل محسوب مى شود و با ايمان ارتباط پيدا مى كند كه واسطه آن نيّت الهى باشد. بهترين نيّت ها ارزشمندترين اعمال را به دنبال مى آورد.

ايمان كامل، اعتقاد در حدّ بالاترين مراتب يقين، بهترين نيت خالصانه و ارزشمندترين اعمال، چهار محور اساسى و سرفصل هاى مطالب دعاى مكارم الاخلاق هستند.

درخواستهاى امام عليه السلام در اين دعا قابل تشبيه به يك هرم مربع القاعده است. ابتدا محورهاى اين فضايل و ارزشهاى بلند را به چهار مطلب خلاصه مى كند، كه به منزله وجوه جانبى اين هرم هستند. همه اين جوانب به يك نقطه منتهى مى شوند. آن، نقطه قرب به خداست. جوانب اين هرم بالاترين ايمان، برترين نوع يقين، ارزشمندترين نيّت و بهترين عمل هستند. اين، روى بيرونى هرم است. اين چهار عنصر ارزشمند در درون هرم با يكديگر ارتباط دارند و در يكديگر اثر مى گذارند و صفات ارزشمند ديگرى را به وجود مى آورند.