عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۳۶ -


عمل كردن به همين يك آيه براى رستگارى كافى است !!

در كشاف آورده : كه يكى از ملوك از علماى زمان خود طلب آتى كرد كه عمل به آن كافى باشد و محتاج به آيات ديگر نشود آن عالم اين آيه را تعليم فرمود: س 24ى 52 و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون يعنى و كسى كه فرمان برد خدا و پيمبرش را و بترسد از خدا و پرهيز كند از خشم او و معصيت نكند پس او فائز و رستگار خواهد بود، حقيقتا كه تعليمى بسيار به جا بوده چون حصول فوز و فلاح جز به فرمانبردارى و خشيت و تقوى مقدور نيست و اين آيه شرفه دستور جامعى براى امر عبادت و بندگى به اهل ايمان داده است .

بهشت براى خائفين است

سوره النازعات آيه 40 و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى 41 فان الجنة هى الماءوى و اما هر كس كه ترسيده باشد از ايستادن نزد پروردگار خود در آن موقف عتاب كه يوم يقوم الناس ‍ لرب العالمين و باز داشته باشد نفس خود را از آرزوها يعنى از تمناى حرام و ناشايست ((نهى كرده باشد نفس خود را از هوى و هوس )) پس بدرستى كه آرامگاه او بهشت است .

و در سوره الرحمن آيه 46 مى فرمايد و لمن خاف مقام ربه جنتان ، حقيقتا چه مژده بسيار خوبى است كسى كه از خدا بترسد از براى او دو بهشت است ، يعنى از براى كسى كه بترسد در نزد پروردگار خود و مرتكب اعمال ناشايسته اى نشود، يا بترسد از موقف حساب ، دو بهشت آماده شده است ، يكى جنت عدن است و ديگرى جنت نعيم .

در خبر قدسى وارد شده است : كه به عزت خودم قسم كه هيچ بنده دو ترس را جمع نمى كنم و از براى هيچ بنده دو امن را قرار نمى دهم ، پس هر كه در دنيا ايمن باشد از من در روز قيامت او را خواهم ترسانيد و هر كه در دنيا از من مى ترسد در روز قيامت او را ايمن خواهم ساخت .

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه هر كه از خدا بترسد خدا همه چيز را از او مى ترساند و هر كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مى ترساند.

از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مرويست كه : مؤ من هميشه ميان دو ترس است يكى ترس از گناهى كه كرده و گذشته است و نمى داند كه خدا با او در آن چه خواهد كرد و يكى ديگر ترس از عمرى كه باقى مانده و نمى داند كه خود در آن چه خواهد كرد، پس هيچ روزى را صبح نخواهد كرد مگر كه خائف و ترسان باشد.

حالت خوف و رجاء بايد متعادل باشد

اين نكته را هم بايد توجه داشت كه مقام خوف بندگان نسبت به خداى تعالى بايد به حدى باشد كه مقام رجاء ايشان است و اگر شنيده باشيد كه انبياء و اولياء در عبادات خود از خوف خدا آرام نداشته اند آنها به همان نسبت كه خائف بوده اند اميدوار به عفو و رحمت پروردگارى بوده و هيچگاه از رحمت و كرم خدا ماءيوس نبوده اند و بيانات حضرت سجاد عليه السلام هم در فقرات همين دعاى شريف مصداق اين معنى را كاملا مى رساند بلكه او عليه السلام در باب سعه رحمت بيانات خود را بيشتر گسترده است و بايد دانست كه اگر حالت خوف آدمى زياده از حالت رجاء باشد در زمره گروه گمراهان قرار خواهد گرفت و شايد مشمول اين عبارت شود، كه : و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون آيه 56 از سوره 15

كيست كه نااميد شود از رحمت خدا مگر گمراهان كه طريق معرفت را نشناخته و وسعت رحمت و كمال علم و قدرت او را سبحانه ندانسته اند.

و شكى نيست كه اگر خوف به حدى رسد كه ايجاد ياءس نمايد آدمى را از عمل باز داشته و سلب طاعت مى نمايد، چون نااميد نباشد خاطر را نشاطى و دل را شوقى نيست و چون نشاط و شوق برطرف شد كسالت روى مى دهد و آدمى را از عمل باز مى دارد، و چنين خوفى سبب فساد و نقصان و در نزد عقل و شرع مذموم است ، و عكس اين حالت يعنى در مقابل شدت خوف حالت اطمينان كامل و خاطرجمعى به رحمت پروردگارى و بى خبرى از عظمت و جلال پروردگارى و فراموشى از مؤ اخذه و حساب و كتاب و عقاب روز جزا مى باشد، كه اين هم سبب هلاكت و دورى از رحمت خداى تعالى است ، پس هر كس به قدر معرفت خود بايد در حفظ تعادل مقام خوف و رجاء كوشش نمايد يعنى كسى كه صفت خوف بر او زياده غالب باشد بايد تحصيل صفت رجاء و اميدوارى كند و بالعكس آن كس را كه اميدوارى به رحمت خدا او را از طاعت و عبادت باز دارد تحصيل صفت خوف براى او اصلح است .

و اگر كسى بيان مولا اميرالمؤ منين عليه السلام را سرمشق خود قرار دهد مى تواند حالت خوف و رجاء را در خود حفظ نمايد؛ و او عليه السلام به يكى از فرزندان خود فرمود: اى فرزند؛ چنان از خدا بترس كه همچنين دانى كه اگر طاعات همه اهل زمين را داشته باشى از تو قبول نخواهد كرد و چنان به خدا اميدوار باش كه چنان دانى كه اگر گناهان همه اهل زمين را كرده باشى تو را خواهد آمرزيد.

و حضرت سجاد عليه السلام هم در اين دعاى شريف همين رويه را معمول داشته و گاهى مقام خوف را به مرتبه اى نزديك ياءس رسانيده و گاهى مقام اميدوارى را به نهايتى بالاتر كشانيده كه خوف را منتفى كرده است و اين رويه از حالات واقعى اهل ايمان است كه هم خائف و هم اميدوار باشند.

در بيان خوف و رجاء

خائفم من از خداى لا يزال   خائفم من خائفم فى كل حال
گر بود خوف من از آقاى من   از چه باشد بعد از اين پرواى من
سوى او دارم بسى من اشتياق   گر مرا خواند به وصل و يا فراق
هم به عفو و رحمتش دارم اميد   چون كه بر لا تقنطوا دادم نويد
اين كه بينى حال و زارم را پريش   بيم و ترسم باشد از اعمال خويش ‍
ورنه اين معنا بود بر من عيان   كه مرا باشد خدايى مهربان
حق بود ترسد گنهكار و اثيم   چون بود امرش به جبارى عظيم
آن كه از قهرش ندارد كس امان   بايدش ترسيدن از او هر زمان
ليك گفتا عارفى در اين مقام   كه مرا در خاطر آمد اين پيام
خالق عالم رحيم است و غفور   ياءس و نوميدى ز خود افكن به دور
زين سبب آمد مرا همت بلند   كه شدم بر رحمت او آزمند
خوف خود را خالص آوردم به كار   در رجا كوشيده ام در وصل يار
هم گرفتم انس خود را با حبيب   ليس لى خوف على يوم الحسيب
عاشقم من واله و شيداى دوست   هر كسى يارش چنين باشد نكوست
رو كنم بر درگهش با صد نياز   دست حاجت را كنم سويش دراز
مى زنم رنگى كه بالاتر ز رنگ   در محبت دامنش آرم به چنگ
تا شود ترسم مبدل بر اميد   اى خوش آن كس دل ز غير او بريد

يا مولاى بذكرك عاش قلبى و بمناجاتك برّدت الم الخوف عنى ؛ فيا مولاى و يا مؤ ملى و يا منتهى سؤ لى (84) فرّق بينى و بين ذنبى المانع لى من لزوم طاعتك ؛ فانما اسئلك (85) لقديم الرجاء فيك (86) و عظيم الطمع منك (87) الذى اوجبته على نفسك من الرافة والرحمة فالامر لك وحدك لا شريك لك و الخَلق كلهم عيالك و فى قبضتك و كل شى ء خاضع لك تباركت يا رب العالمين .

اى آقاى من ؛ به ياد تو دل من زنده است ؛ يعنى به ذكر نام تو و با توجه به مقام ربوبيت ، روح شادى و فرح در قلبم دميده شده ، زنده دل مى شوم .

و به راز گفتن با تو ترس و بيم را از خود دور كرده ام ، يعنى با مناجات و راز و نياز گفتن با تو آتش خوف خود را فرونشانيده ام .

پس اى آقاى من ، و اى اميد و آرزوى من ، و اى نهايت خواهش و منتهاى مسئلت من ، جدايى انداز ميان من و گناهانم ((آن گناهى )) كه مرا زا ملازمت به عبادت و اطاعت تو باز مى دارد.

همانا از تو مسئلت و خواهش مى كنم ، با اميد و آرزوى ديرينه اى كه بر تو دارم و با آن سوابق خوف و رجاء و طمع بزرگى كه به عنايت تو دارم ، از تو خواهانم آن چه را كه از رحمت و راءفت بر ذات پاك خود واجب فرمودى مرا بهره مند سازى ، قوله تعالى : كتب على نفسه الرحمة از اين رحمت كه بر خود لازم گردانيده اى مرا مستفيض فرما.

پس امر؛ امر تو است قل ان الامر كله لله تويى يگانه و بى انباز و آفريدگان همه عائله تو و تحت سرپرستى تواند ((خلق عالم جيره خوار احسان تو هستند)) و جمله در قبضه اختيار و اقتدار تو و همه چيز در پيشگاه عظمت تو سر تسليم داشته و فروتن است .

چه بزرگوار و پاك و منزهى اى پروردگار عالميان !

و اين جمله آخر اشاره به اين آيه شريفه است س 8ى 54 الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين يعنى آگاه باشيد كه خلق و امر و فرمان از براى خداست كه موجد همه چيز و متصرف در جميع امور است .

بزرگ است خداى به وحدانيت ؛ در الوهيت و فردانيت و ربوبيت ، پروردگار و آفريدگار عالميان است !!

تسلى در خوف براى حصول رجاء

بعد از آن كه امام عليه السلام در مقام خوف مطالبى ايراد فرمود ((كه شرح آن قبلا گذشت )) در اين جا تقويت مقام رجا كرده و خوف خود را تسلى مى دهد، يعنى با لسان محبت آميزى عرض مى كند: كه اى خداى من ، آتش خوف خود را به راز و نياز با تو سرد مى كنم و از تو مسئلت دارم كه ميان من و گناهانم جدايى اندازى ((كه اين در واقع سبب اصلى خوف و مانع لزوم طاعت است )) سپس براى رهايى از خوف اشاره به حالت ديرينه خود كرده و طمع و آرزوى خود را كه در بهره گيرى از رحمت خداونديست ابراز مى دارد و با ايراد جملات بعد مقام خوف را تسكين داده و رجاء را تعديل مى نمايد.

در فقرات مورد شرح در موضوعات قابل اهميت است ، يكى بيان ذكر ((يا مولاى )) است كه آيا از چه نظر امام عليه السلام اين نام شريف را مكرر آورده ، و ديگر روابط ذكر خداى تعالى با قلب است كه نام خدا چه اثرى در قلب باقى مى گذارد و اين هر دو موضوع از نظر قرآن مجيد شايان اهميت بوده و بى ارتباط به آيات الهى نيست .

در بيان ذكر ((يا مولاى ))

در موضوع اول ، بايد گفت : كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف در بعضى از فقرات با لحن ملاطفت آميزى كه حاكى از محبت خالص است پروردگار خود را به نام ((يا مولاى )) مى خواند؛ هنگامى كه عرض ‍ مى كند معرفتى يا مولاى .... و جاى ديگر اذا راءيت مولاى .... و جاى ديگر: فحقق رجائنا يا مولانا و هكذا در فقرات مورد شرح در دو نوبت با لسان مختلف تكرار مى كند و اگر با دقت در بيان امام عليه السلام توجه شود خواهيم دريافت كه در بعضى از كلمات و عبارات كوتاهى كه ايراد فرموده معانى بزرگى نهفته شده كه خواننده را به اسرارى آشنا مى سازد، ببينيد در همين يك كلام كه پروردگار خود را به نام ((يا مولاى )) خوانده است چه رموزى را آشكار كرده و چه بابى را در مقام توحيد گشاده است . يعنى اگر دانسته شود كه اصل عنى ((مولى )) چه هست اهميت اين نام ظاهر شده و سر تكرار آن در اين دعاى شريف به خوبى معلوم مى گردد.

اهل لغت بر آنند: كه مولى به معنى اولى مى باشد كه اصل و مرجع ذكر اقسام معانى ديگر است و معناى حاصله از اين اصل عبارت است از سيد ((آقا)) مالك ، سرور، مهتر، دوست ، سرپرست ، دوستدار، آزادكننده ، ناصر، ياور، مطاع ، رئيس ، امام ، و خلاصه آن چه كه در اين سلك معنى رود تمام راجع به ((اولى )) مى شود، و او سبحانه و تعالى از هر چيز بر بندگان اولى و سزاوارتر است .

و در معانى اين كلمه در قرآن مجيد مشقاتى آورده كه مفهوم واقعى از آن حاصل و معلوم مى دارد كه چرا و چگونه خداى تعالى خود را بر وجوه مختلف به اين نام معرفى كرده است .

هنگامى مى فرمايد: فالله اولى بهما، يعنى خدا اولى بر آنها و يا به اعتبار ديگر يعنى خدا مولى و كارگزار ايشان است .

و در سوره الانفال آيه 40 مى فرمايد: فاعلموا ان الله موليكم نعم المولى و نعم النصير يعنى پس بدانيد كه خدا سرپرست ((يار و مددكار و حافظ)) شما است چه نيكوسرپرست و يار و ياورى است . و باز قريب به همين عبارت در آخر سوره الحج است كه فرمود: هو موليكم فنعم المولى و نعم النصير، و نيز جايى خطاب به اهل ايمان فرموده : در آيه 150 از آل عمران مى فرمايد: بل الله موليكم و هو خير الناصرين بلكه خدا يار و مددكار شما است و اولى به تصرف در امور شما و او بهترين يارى كنندگان است ، و همچنين خداى تعالى در بعضى موارد خود را بر اين وجوه معرفى مى كند، جايى مى فرمايد: و الله ولى المؤ منين ، و جايى : و هو الولى الحميد، و جايى : و الله ولى المتقين ، و جايى : و هو يتولى الصالحين و خلاصه جايى مطلب را به اين عبارت تمام مى كند كه : و كفى بالله وليا كفى بالله نصيرا و بس است دوستى خدا ((در توليت امور شما)) و بس است نصرت او بر شما.

و در آخر سوره البقره كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در كلامى كه با الهام الهى به زبان امت ادا فرمود، عرض كرد: انت مولانا تو كارساز و يارى دهنده مائى .

و اين نكته را هم بايد توجه داشت كه خداى تعالى ((مولى و ولى و ياور و ناصر)) كسانى است كه ايمان آورده باشند به وحدانيت وى ، و تصديق كرده باشند به جميع اوامر و نواهى او همچنان كه مطالبى كه گذشت حاكى از همين معنى بوده و گاهى هم صراحتا مى فرمايد: الله ولى الذين آمنوا.... و اصلا از جمله نامى هاى الهى كه در دعاى جوشن كبير مذكور است يكى : يا ولى المؤ منين و ديگرى يا ولى من استولاه و همچنين ((يا ولى ، و يا نعم المولى از اسامى خداى تعالى شمرده شده است .

از اين جهت است ، كه امام عليه السلام مكرر بر مكرر در اين دعاى شريف و ادعيه ديگر عرض مى كند: اى مولاى من ، و با ذكر اين نام شريف هم آتش خوف خود را فرونشانيده و هم حقايقى را در مقام توحيد آشكار كرده است .

همچنان كه در شرح فقره الى من يذهب العبد الا الى مولاه در صفحه 374 مطالبى بر وجه ديگر گذشت .

ارتباط قلب با ذكر خداى تعالى

موضوع ديگرى كه در شرح اين فقرات ، مورد بحث است ارتباط ذكر خداى تعالى با دل است تا دانسته شود كه از چه نظر امام عليه السلام عرض كرده است يا مولاى بذكر عاش قلبى و چه تاءثيرى ذكر در قلب دارد و چگونه دل را زنده مى نمايد.

قبلا در صفحه 243 در شرح فقره اللهم اشغلنا بذكرك در باب ذكر بيانى به تفصيل گذشت و همچنين در صفحه 116 در شرح فقره و بقلب قد اوبقه جرمه مطالبى در باب قلب گذشت كه اگر به طور كلى در اين سه مورد مطالعه شود خواننده مطالبى جامع دريافته است و لكن در شرح اين فقره چون قرآن مجيد اشاراتى دارد، بى مورد نيست كه اين بحث را از اين نظر مورد بررسى قرار داده تا اهميت بيان امام عليه السلام بخوبى ظاهر گردد.

در اول بايد متذكر شد كه قلب آدمى مركز بسيار حساسى است كه علماء علم اخلاق و روانشناسان كتابهايى در آن باب نوشته و حتى اكثر از عرفا بر آنند كه حصول مقام اشرفيت از خلق در آدمى بسته و ارتباط به وضع حالى قلب داشته و به طور كلى طريق ساعدت يا شقاوت را پيوسته به آن دانسته اند، و چون اين بحثى عظيم است كه در اينجا مجال گنجايشى بر آن نيست ؛ لذا با توجه به بيان امام عليه السلام متذكر مى شويم ، كه چه عواملى قلب را مى ميراند، يعنى چه چيز باعث مى شود كه حالت معنويت قلب را از بين مى برد و چه عواملى به حالت معنويت قلب حيات بخشيده آن را زنده مى دارد.

در اين موضوع آن چه را كه به طور قطع و مسلم مى توان بيان داشت ، سبب تيرگى و قطع حيات دل همانا گناه و نافرمانبردارى است كه بنا گفته قرآن مجيد گناه كار را به جايى مى رساند كه دل آدمى را از سنگ سخت تر كرده كه هيچ چيز در آن نفوذپذير نيست و هيچ دوايى در آن تاءثير نخواهد كرد و خداى تعالى درباره چنين دلهايى مى فرمايد: س 39ى 22 فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله پس واى بر جماعتى كه سخت است دلهاى ايشان از جهت ياد كردن و ذكر خداى تعالى ، يعنى واى بر آنها كه در اثر گناهكارى هرگاه نزد ايشان ياد خدا مى كنند قساوت دلهاى آنها زيادتر مى شود كه فزادتهم رجسا الى رجسهم .

و همچنين عكس اين حالت گاهست كه قلوب به طورى حالت معنويت به خود گرفته و به ماوراء عالم احاطه مى نمايد كه ارتباط مستقيم و غيرمستقيم به مبداء پيدا كرده و مورد الهام قرار مى گيرد ((و حتى گاهى به مقام نزديكتر رسيده در مقابل وحى و تكلم وحى قرار مى گيرد)) و از اينجاست كه در شاءن اين قلوب فرمود: س 13ى 28 الذين آمنوا و تطمئن القلوب بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب آنان كه گرويدند به خدا آرام مى يابد دلهاى ايشان به ياد خدا؛ يعنى چون ذكر خداى شنوند انس و آرام گيرند، بدانيد كه به ذكر خدا آرام مى گيرد دلها.

و از اين بيانات بلاشك معلوم مى شود كه حيات و زندگى دل بستگى به ذكر خداى تعالى دارد ((و در اين مورد هم در بيان ذكر مطالبى گذشت )).

و اگر خواسته باشيم آياتى را كه در قرآن مجيد در اين باب آورده متذكر شويم به طول انجاميده و از مقصد باز مى مانيم فقط در پايان اين بحث متذكر شده كه اصولا خداى تعالى در حالات قلب تشبيهات و اشاراتى به كار برده كه اگر به دقت توجه به آنها حاصل شود مفهوم ((مرگ و زندگى قلب )) كاملا روشن مى گردد همچنان كه گاهى بر سبيل معرفى در شاءن گروه دل مردگان بر وجوه مختلف مى فرمايد: فى قلوبهم مرض ، فى قلوبهم زيغ ، قلوبهم قاسية و هكذا عبارات ديگر و به طور كلى بايد گفت كه تمام اوصاف حميده و يا صفات رذيله ظهور آن از قلب و منشاء بروز آنها از دل است حتى دخول در شاهراه هدايت و ورود در وادى ضلالت ارتباط مستقيم با قلب دارد؛ و آن چه از عوالم و صفات ممدوح و مذموم كه آدمى متصف به آنها مى شود اثر اوليه آن در قلب به وجود آمده و تحول و تغيير آن هم به وسيله قلب انجام پذير است .

و پوشيده نماند كه هيچ كس عامل ايجاد تحول در قلب نيست مگر خداى تعالى و اين مصداق يكى از نامهاى شريف او سبحانه است كه عرض ‍ مى شود: يا من لا يقلب القلوب الا هو و اين كه امام عليه السلام زنده بودن دل را به ذكر او سبحانه پيوست مى دهد از اين نظر است كه چون خداى تعالى مقلب القلوب است بلكه به مصداق ديگرى از نام هاى او، انيس القلوب است به مجرد اين كه او را در دل ياد كنند او ياد مى كند يادكننده را و از اين جهت است كه ((مرگ و زندگى قلب )) و يا روشنى و تيرگى قلوب و تحولات ديگرى كه در قلب ايجاد مى شود مقدمه آن به اختيار خود آدمى گذاشته شده ، يعنى تا او را ياد نكنند و يا ساده تر گفته شود تا او را صدا نزنند جوابى نمى شنوند مگر نشنيده ايد كه يكى ديگر از نامهاى الهى يا طبيب القلوب است پس اگر مريض درد را به طبيب نگويد كه او علاج نمى شود خوب گفت شاعر بزرگ شيراز:

دردمندى كه كند درد نهان پيش طبيب   درد او بى سببى قابل درمان نشود

پس زمانى مقلب القلوب قلب را منقلب سازد كه اقلا ذكر او را جارى كرده و درد را آشكار سازند، تنها محيط تنگ و تاريك دل به ذكر خداى تعالى نورانى و روشن مى شود و معناى بذكرك عاش قلبى همين است كه پس از ياد كردن خداى تعالى مصداق يا منور القلوب كه يكى ديگر از نامهاى الهيست در قلب ظاهر شده و همان نور است كه قلب را زنده و روشن مى نمايد.

و خلاصه از اين بيانات چنين نتيجه گرفته مى شود، كه حيات دل بستگى به ذكر و طاعت و عبادت داشته و به نظر نگارنده بهترين ذكرى كه در اين مورد مؤ ثر است (88) همين اذكارى است كه خدا را براى همين منظور ياد مى كنند، يعنى بايد پيوسته با قلب و بر زبان جارى كرد يا منور القلوب ، يا طبيب القلوب ، يا مقلب القلوب ، يا انيس القلوب ، يا من يحول بين المرء و قلبه ، يا من لا يقلب القلوب الا هو، و به ذكر اين اذكار هر قدر كه دل زدودگى داشته باشد آن را صفا بخشيده و شفاف مى كند، چون جلاى هر شى ء به وسيله عامل مؤ ثرى در آن شى ء است و بهترين عامل در اين كار ياد خداوند جهان است .

در بيان فقرات مورد شرح

اى مرا بر ياد تو دل زنده است   سايه مهرت به سر افكنده است
آشناى كويت از جان بى خبر   هر زمان ذكر تو مى خواند ز بر
همچنان گويد كه اى آقاى من   اى ولى و والى و مولاى من
راز خود با تو گذارم در ميان   خوف خود سازم ز مهجورى عيان
با نياز و راز و آواز و خروش   آتش هجران كنم بر جان خموش ‍
ذكر تو دايم مرا آيد به ياد   چون كند قلب مرا ياد تو شاد
پس مرا باشد همين بس يك اميد   كه گناهم را كنى از من بعيد
چون گناهم مانع آيد از صواب   مى كشد آخر مرا سوى عقاب
اين كه من بر رحمتت دل بسته ام   آيتى اندر كتابت جسته ام
گفته اى واجب كنم بر نفس خويش   تا بگيرد رحمتم سبقت به پيش ‍
غير از اين هم چاره اى در كار نيست   چون كه بر خلقت كسى را يار نيست
خلق عالم را تو جمله سرپرست   كى بود دستى ز تو بالاى دست
در جهانت آن چه باشد در مدار   جمله ات در قبضه آن اقتدار
هر چه بينم اندرين عالم به پاست   ((كل شى ء خاضع لك )) را رواست
پس تبارك بر تو اى جان آفرين   كه تويى مولا به خلق عالمين

الهى ارحمنى اذا انقطعت حجتى و كل عن جوابك لسانى و طاش عند سؤ لك اياى لبى فيا عظيم رجايى (89) لا تخيبنى اذا اشتدت فاقتى اليك (90) و لا تردنى لجهلى (91) و لا تمنعنى لقلة صبرى اعطنى لفقرى و ارحمنى لضعفى .

خدايا رحم كن بر من ، در آن هنگام كه قطع شود حجت من ، يعنى رحم كن بر من زمانى كه ديگر دليل و برهانى بر عذر آوردن به گناه خود ندارم .

و رحم كن بر من در آن هنگام كه زبانم بر اداى جوابت كند و عاجز ماند، يعنى رحم كن بر من زمانى كه نتوانم پاسخ گويم تو را آن چه كه از من سوال كرده مى شود.

و رحم كن بر من در آن هنگام ((كه از هيبت بازخواست تو)) مدهوش ‍ مانده عقل از سرم به در رود، يعنى رحم كن بر من زمانى كه سوال فرمايى از كردار من يا سوال كرده شوم از نعمت هايى كه در دنيا به من عطا فرمودى و يا سوال فرمايى آن چه را كه بايد سوال فرمايى ؛ و من از اين كه جواب شايسته اى ندارم از شدت هول و هراس يا در اثر شرمندگى و خجلت عقل و فكر و هوش خود را از دست داده نتوانم تو را پاسخ گويم .

پس اى اميدگاه بزرگ من ((اى كسى كه اميد بزرگ من اوست )) محروم مگردان مرا در آن زمان كه فقر و فاقه من به نهايت سختى رسيده باشد؛ يعنى در آن روز كه نياز و احتياج شدت پيدا كرده و جز تو كسى به دادم نمى رسد، نااميدم مفرما!!

و به سبب جهل و نادانيم مرا از درگاه خود مران ؛ و به علت كم صبرى و ناشكيباييم لطف خود را از من باز مدار؛ و رحم كن بر ناتوانيم ، و عطا كن بر من نياز و احتياجم را يعنى ببخش بر فقر و فاقت من و رحم كن بر ناتوانيم .