شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۲)

محقق دانشمند مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاى محمد تقى فلسفى

- ۲۱ -


يكى ديگر از آفات زبان اين است كه آدمى سخنى بگويد كه به آن نياز ندارد و فاقد خير دنيا و آخرت باشد، گرچه گفتن چنين كلامى مباح است ولى از اين جهت كه موجب تضييع عمر گوينده و شنونده مى شود بر خلاف اخلاق اسلامى است . گاهى از كسى سؤ ال مى كند كه به آن احتياج ندارد ولى شخص مورد سؤ ال در مضيقه قرار مى گيرد، مثلا از كسى در ماه رمضان مى پرسد: روزه دارى يا نه ؟ او چون بيمار است روزه ندارد اما نمى خواهد بيمارى خود را به زبان بياورد، نمى داند به آن پرسش چگونه پاسخ دهد، اگر بگويد روزه دارم دروغ گفته و اگر بگويد روزه ندارم ، او از علت آن مى پرسد، و اگر به سؤ الش پاسخ ندهد اهانت تلقى مى شود. به صورت ، يك سؤ ال نابجا، مسلمانى را به گناه وادار مى كند و براى او ايجاد مشكلات مى نمايد. در لسان روايات و كتب اخلاق ، گفتن سخنى كه بدان نياز نيست به عنوان ما لا يعنى تلقى شده است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : من حسن اسلام المرء تركه ما لا يعنيه .(626)
رسول اكرم (ص ) فرموده : از جمله علائم حسن اسلام يك مسلمان ترك سخنى است كه به آن احتياج ندارد.
ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال لبعض اصحابه و هو مريض : ابشر! فقالت امه هنيئا لك الجنة . فقال رسول الله (ص ): و ما يدريك ؟ لعله قال ما لا يعنيه او منع ما لا يعنيه .(627)
رسول اكرم (ص ) به يكى از اصحاب خود كه مريض بود فرمود بشارت باد ترا! مادر بيمار با شنيدن سخن رسول اكرم (ص ) به فرزندش گفت : بهشت بر تو گوارا باد! حضرت به وى فرمود: از كجا مى دانى گوارا بودن بهشت را براى فرزندت ؟ شايد او سخنى را كه مورد احتياجش نبوده گفته است ، يا چيزى را كه احتياج نداشته از ديگرى منع نموده است .
گويى رسول اكرم (ص ) مى خواهد بفرمايد: بهشت گوارا را كسى دارد كه در پرونده خود با مشكلات مواجه نشود، هر چند آن مشكل ، گفتن سخنى باشد كه احتياج نداشته يا منع چيزى كه مبتلابهش نبوده است .
امام سجاد (ع ) در جمله دوم اين قطعه از دعاى مكارم الاخلاق كه موضوع بحث و سخنرانى امروز است به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و الهمنى التقوى ؛بارالها! تقوى و پرهيز از ناروايى ها را با اشراق معنوى خود به روحم الهام فرما.
الالهام ان يلقى الله فى النفس امرا يبعثه على الفعل او الترك و هو نوع من الوحى يخص الله به من يشاء من عباده .(628)
الهام عبارت از اين است كه خداوند در نفس انسان چيزى را القا كند كه او را برانگيزد به انجام عملى يا ترك كارى . الهام نوعى از وحى است و حضرت بارى تعالى آن را اختصاص مى دهد به بندگانى كه خواسته باشد.
نمونه الهام الهى كه با كلمه وحى ادا شده و در قرآن شريف آمده است افاضه معنوى حضرت بارى تعالى به مادر حضرت موسى است ، موقعى كه جان طفل نوزادش در معرض خطر قرار داشت خداوند با الهام خود موجبات نجاتش را فراهم آورد.
و اوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين .(629)
ما به مادر موسى الهام نموديم كه طفل خود را شير دهد و موقعى كه بر جان كودك ترسيد او را با جعبه سربسته و محفوظى به رود نيل افكند و ترس و اندوهى به خود راه ندهد كه ما بچه را به تو بر مى گردانيم و او را از پيمبران خود قرار خواهيم داد.
براى آنكه همه انسانها، از هر قوم و نژاد، امهات فضايل و رذايل اخلاق را بشناسند و براى تاءمين سعادت خويش عملا آنها را به كار بندند، آفريدگار حكيم ، نيروى درك پاكى ها و ناپاكى هاى اصلى و اساسى را با سرشتشان آميخته است . از اين رو به طور فطرى و طبيعى و بدون نياز به مدرسه و معلم همه مى فهمند كه اداى امانت ، وفاى به عهد، راستگويى و انصاف خوب است ، خيانت در امانت ، عهد شكنى ، دروغگويى ، و بى انصافى بد و قبيح است . قرآن شريف در اين باره فرموده :
و نفس و ما سواها. فالهمها فجورها و تقواها. قد افلح من زكاها. و قد خاب من دساها.(630)
قسم به جان بشر و قسم به خداوندى كه آن را موزون و معتدل آفريده ، و نيك و بدش را به وى الهام نموده است . بدون ترديد كسى كه نفس را از بدى ها پاك و منزه دارد رستگار خواهد بود. و كسى كه آن را آلوده به گناه و سيئات نمايد زيانكار است .
و اين الهام عمومى را كه به همه انسانها از طرف بارى تعالى اعطا گرديده در روانشناسى هاى امروز وجدان اخلاقى مى خوانند. همان طور كه ملاحظه مى كنيد در الهام فطرى ، فجور و تقوى در كنار هم آمده است . به شرحى كه توضيح داده شد اين الهام عمومى ناظر به امهات فضايل و رذايل اخلاق است . حضرت زين العابدين (ع ) كه در دعاى خود به پيشگاه خداوند عرض مى كند: و الهمنى التقوى ؛مقصود امام تقواى وسيع و دامنه دارى است كه جميع شئون مادى و معنوى را در بر گيرد و تمام افكار و اعمال امام بر وفق رضا و خشنودى ذات اقدس الهى باشد.
حضرت صديقه طاهره ، زهرا عليها السلام ضمن يكى از دعاهاى خود چنين درخواستى از پيشگاه بارى تعالى نموده عرض مى كند:
و الهمنى طاعتك و العمل بما يرضيك و التجنب بما يسخطك .(631)
بارالها! طاعت و فرمانبردارى خود را به من الهام فرما به گونه اى كه تمام اعمالم بر وفق رضاى تو باشد و به آنچه مايه سخط و غضب توست اجتناب نمايم .
تقوى در شرع مقدس عبارت از ملكه اى است كه بر اثر مجاهده و كوشش در نفس متقى پديد مى آيد و او را وادار مى كند كه اوامر الهى را اطاعت نمايد و خويشتن را از عذابهاى مخوف و سنگين مصون دارد.
الوقاية حفظ الشى ء مما يؤ ذيه و يضره و التقوى جعل النفس فى وقاية مما يخاف .(632)
وقاية نگاه داشتن چيزى است از آنچه موجب اذيت و ضرر است ، و تقوى عبارت از اين است كه آدمى نفس خود را از آنچه مايه خوف و هراس است حفظ كند.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : لا يغرنك بكاءهم انما التقوى فى القلب .(633)
امام صادق (ع ) فرمود: گريه هاى آنان ترا مغرور ننمايد چه آنكه جايگاه تقوى در اعماق قلوب انسانهاست .
با توجه به اينكه تقوى ملكه نفسانى است و پايگاه آن دل است و با در نظر گرفتن اين مطلب كه الهام الهى نيز فيضى است نفسانى و خداوند آن را به هر كس كه اراده كند اعطا مى نمايد امام سجاد (ع ) در دعاى خود از پيشگاه خداوند مى خواهد كه تقوى و پاكى روحش را با الهام معنوى و نفسانى كه افاضه مى فرمايد تقويت كند. به موجب روايات براى تقوى قدر و منزلتى است رفيعتر از ايمان چه آنكه هر كس واجد تقوى است واجد ايمان نيز هست و ممكن است كسانى از نعمت ايمان برخوردار باشند اما فاقد ملكه تقوى .
عن الوشاء عن ابى الحسن عليه السلام قال : سمعته يقول : الايمان فوق الاسلام بدرجة و التقوى فوق الايمان بدرجة (634)
وشاء مى گويد از حضرت ابى الحسن (ع ) شنيدم كه فرمود: ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است و تقوى نيز يك درجه از ايمان بالاتر.
تقوى داراى درجات و مراتبى است همان طور كه ايمان نيز مراتب و درجاتى دارد. عالى ترين مراتب تقوى براى كسانى است كه مصداق واقعى اين آيه شريفه هستند:
يا ايها الذين آمنوا اتقو الله حق تقاته .(635)
اى مردم با ايمان ! بكوشيد تا به حق تقوى يعنى به تقوايى كامل دست يابيد و نايل گرديد.
از امام صادق (ع ) دو حديث راجع به اين آيه رسيده و در بعضى از تفاسير هر دو حديث از پى هم آمده است . حديث اول :
سئل عن الصادق عليه السلام عن هذه الاية قال : يطاع و لا يعصى و يذكر فلا ينسى و يشكر و لا يكفر.(636)
امام (ع ) حق تقوى را چنين بيان نمود: اوامر الهى همواره مطاع باشد و هرگز از دستورش تخلف نشود، دل متقى پيوسته در ياد او باشد و هرگز فراموشش ننمايد، متنعم به نعمتهاى او شكرگزار عطايايش باشد و هيچ نعمتى را كفران ننمايد.
انجام اين اعمال كه حق تقوى است از عهده اولياى بزرگ الهى بر مى آيد، مؤ منين عادى تا اين حد وسيع تقوى ندارند، از اين رو در حديث دوم ، امام صادق (ع ) ارفاق الهى را مژده داده است :
العياشى عنه عليه السلام ، سئل عنها فقال : منسوخة . قيل : ما نسخها؟ قال : قول الله تعالى : اتقوالله ما استطعتم .(637)
عياشى از امام صادق (ع ) نقل نموده كه از آن حضرت درباره اين آيه سؤ ال شد. حضرت فرمود: نسخ شده است . گفته شد كدام آيه اين آيه را نسخ نموده است . فرمود: آن آيه كه دستور داده شد: به قدر توانايى و استطاعت خود متقى باشيد.
امام سجاد (ع ) در جمله سوم دعا كه موضوع سخنرانى و بحث امروز است به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و وفقنى للتى هى ازكى ؛بارالها! مرا موفق بدار به چيزى كه هر چه بيشتر موجب طهارت و پاكى و مايه نمو و رشد روحانيم گردد.
قد تكرر الحديث ذكر الزكوة و التزكية ، و اصل الزكوة فى اللغة الطهارة و النماء و البركة و المدح ، و كل ذلك قد استعمل فى القرآن و الحديث .(638)
زكوة و تزكية در احاديث ، مكرر ذكر شده است ، و اصل زكوة در لغت به معناى طهارت ، نمو، بركت ، و مدح است ، و همه اين معانى در قرآن شريف و روايات آمده است .
به منظور تبيين مطلب براى هر يك از معانى زكوة شاهدى از قرآن شريف ذكر مى شود. زكوة به معناى طهارت :
قد افلح من زكيها، و قد خاب من دسيها.(639)
بى گمان رستگارى براى كسانى است كه نفس خود را از اخلاق ذميمه و اوصاف پليد تطهير مى نمايند.
زكوة به معناى نمو و بركت :
ذلكم ازكى لكم و اطهر(640)
مجمع البحرين در ماده ( زك و) اين آيه را چنين معنى مى كند:
اى انمى لكم و اعظم بركة ؛ يعنى : اين عمل كه در آيه ذكر شده براى شما نمو بيشتر و بركت عظيمتر در بر دارد.
زكوة به معناى مدح :
فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى ؛(641) خويشتن را مدح و تمجيد ننماييد چه آنكه خداوند به ضميرتان آگاه است و مى داند كدام يك از شما واجد نعمت تقوى است .
مهمترين ماءموريت فرستادگان الهى آن بود كه نفوس مردم را از پليدى شرك تزكيه و تطهير نمايند و انديشه هاى باطلى را كه درباره بت و بت پرستى داشتند از صفحات خاطرشان بزدايند و آنان را به راه يكتاپرستى سوق دهند. قرآن شريف درباره ماءموريت آسمانى حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة .(642)
آيات الهى را بر آنان تلاوت نمايد، ارواحشان را از شرك تطهير كند، و پس از آنكه يكتاپرستى را قبول نمودند كتاب و حكمت بارى تعالى را به آنان بياموزد و از تعاليم سعادت بخش اسلام آگاهشان نمايد.
دعوت به توحيد و تطهير دلهاى آلوده بشر در سر لوحه دعوت پيمبران الهى قرار داشت و اين مهم كه زير بناى مكتب انسان ساز انبياست آنقدر مورد توجه بود كه اولين ماءموريتى را كه خداوند به حضرت موسى بن عمران محول فرمود اين بود كه نزد فرعون برود و تطهير دل او را با وى در ميان بگذارد و اگر مايل باشد از خود پرستيش برهاند و به صراط سعادت اذهب الى فرعون انه طغى . فقل هل لك الى ان تزكى ؟ و اهديك الى ربك فتخشى .(643)
نزد فرعون برو كه به سركشى و طغيان گراييده است . به او بگو آيا براى تطهير و تزكيه نفس خود آمادگى دارى كه ترا به پروردگارت هدايت نمايم تا از عظمت او بترسى و از ادعاى ربوبيت دست بردارى .
اولياى بزرگ اسلام براى تزكيه نفس و نيل به كمال معنوى همواره متوجه به خداوند بودند و در اين باره از ذات اقدس الهى استمداد مى نمودند.
عن سعيد ابن ابى هلال قال : كان رسول الله صلى الله عليه و آله اذا قرء هذه الآية : قد افلح من زكاها وقف ، ثم قال : اللهم آت نفسى تقواها، انت وليها و موليها و زكها و انت خير من زكاها.(644)
سعيد ابن ابى هلال مى گويد: روش پيمبر گرامى اسلام (ص ) اين بود كه وقتى آيه قد افلح من زكاها را مى خواند، قدرى توقف مى نمود، سپس به پيشگاه خداوند عرض مى كرد: بارالها! تقواى نفسم را به من بده كه تو ولى و مولاى نفس من هستى ، آن را تزكيه و تطهير كن كه تو بهترين تزكيه كننده اى .
امام سجاد (ع ) همانند جد بزرگوارش رسول اكرم (ص ) براى بهره مندى بيشتر از تزكيه نفس به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و وفقنى للتى هى ازكى ؛ بارالها! مرا موفق بدار به صفات و خصالى كه پاكيزه ترين وسيله براى تزكيه نفس انسان باشد تا بر اثر آن به نماء بيشتر و اجر فزونتر دست يابم .
حضرت زين العابدين (ع ) در جمله چهارم دعا كه آخرين قسمت سخنرانى و بحث امروز است به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و استعملنى بما هو ارضى ؛ بارالها! نيروى مرا در راهى به كار گير كه هر چه بيشتر موجب خشنودى و رضايت ذات اقدست باشد.
تمام اعمالى كه در شرع مقدس نيكو خوانده شده ، مرضى حضرت بارى تعالى است و انجام هر يك از آنها به تناسب خلوصى كه انجام دهنده در مقابل عمل دارد از پاداش الهى برخوردار مى گردد. آنطور كه از منابع دينى استفاده مى شود كارهاى خوب از نظر ارزش معنوى با هم يكسان نيستند، بنابراين اگر انسان با ايمانى در يك زمان با انجام دو عمل مواجه شود كه يكى خوب است و آن ديگر خوبتر، شايسته است عمل خوبتر را برگزيند، چه آنكه ارزش معنويش فزونتر است و خداوند از انجام آن بيشتر خشنود مى گردد، و براى آنكه اين مطلب از نظر دينى روشن شود پاره اى از روايات را كه ناظر به اين امر است تقديم شنوندگان محترم مى نمايد.
روى عن بعض الصحابة قال : جاء رجل من الانصار الى النبى صلى الله عليه و آله فقال يا رسول الله ! اذا حضرت جنازة و مجلس عالم ايهما احب اليك ان اشهد؟ فقال رسول الله : ان كان للجنازة من يتبعها و يدفنها فان حضور مجلس عالم افضل من حضور الف جنازة و... الا علمت ان الله يطاع بالعلم و يعبد بالعلم و خير الدنيا و الاخرة مع العلم و شر الدنيا و الاخرة مع الجهل .(645)
از بعضى صحابه روايت شده كه مردى از انصار حضور رسول اكرم (ص ) شرفياب شد. عرض كرد: اگر تشييع جنازه مسلمانى با مجلس علمى تقارن يافت ، كدام يك از آن دو نزد شما محبوبتر است كه حضور يابم ؟ فرمود: اگر براى تشييع و دفن جنازه به قدر كافى ، افراد هستند در مجلس علم برو كه حضور در مجلس عالم افضل از تشييع هزار جنازه است ، و سپس چند عمل مستحب ديگر را نام برد. در پايان حديث فرمود: مگر نمى دانى خداوند اطاعت مى شود به علم ، و عبادت مى شود به علم ، و خير دنيا و آخرت با علم است و شر دنيا و آخرت با جهل .
شارع مقدس ، تشييع جنازه مسلمان و شركت در مجلس علم را خوب و ممدوح شناخته است ، ولى ارزش معنوى اين دو عمل خوب ، با هم يكسان نيست و شركت در مجلس علم سطح معرفت را بالا مى برد، به آدمى در امر عبادت و اطاعت آگاهى مى بخشد و خير دنيا و آخرت به بار مى آورد، بنابراين خشنودى بارى تعالى در مجلس علم بيش از رضاى الهى در تشييع جنازه است و اشخاص با ايمان در راهى قدم مى گذارند كه رضاى خداوند در آن بيشتر باشد.
خرج رسول الله صلى الله عليه و آله ، فاذا فى المسجد مجلسان : مجلس ‍ يتفقهون و مجلس يدعون الله و يساءلون . فقال كلا المجلسين الى خير اما هولاء فيدعون الله و اما هولاء فيتعلمون فيفقهون الجاهل ، هولاء افضل ، بالتعليم ارسلت ، ثم قعد معهم .(646)
رسول اكرم (ص ) از منزل خارج شد، ديد در مسجد دو مجلس تشكيل است ، گروهى گردهم آمده از فقه دين سخن مى گويند و گروه ديگر با هم دعا مى كنند. حضرت فرمود: هر دو مجلس در راه خير است : اينان دعا مى كنند و آنان سرگرم تعليم و تعلم اند و به افراد جاهل ، فقه دين مى آموزند. مجلس علم برتر از مجلس دعاست و من به تعليم مبعوث شده ام ، سپس ‍ رسول اكرم (ص ) آمد و با گروهى كه بحث علمى مى نمودند نشست .
در اين روايت نيز دو عمل خوب با هم ذكر شده و در كنار هم قرار گرفته است : يكى مجلس دعا و آن ديگر مجلس علم . اما پيشواى اسلام مى فرمايد: مجلس علم افضل و برتر است و رضاى الهى در مجلس علم بيش از مجلس دعا جلب مى شود و آن حضرت ، خود، در مجلس علم شركت فرمود:
در دو حديث ديگر كه مرحوم محدث قمى رضوان الله تعالى عليه آن دو را از پى هم ذكر نموده ، اجر برآوردن حاجت مؤ من ، با عمل طواف و اعتكاف در كنار هم قرار گرفته و تصريح شده است كه قضاى حاجت برادر دينى ، افضل و برتر از طواف و اعتكاف است و خشنودى بارى تعالى در انجام حاجت مسلمان بيش از طواف و اعتكاف جلب مى شود.
عن ابان بن تغلب قال : كنت اطوف مع ابيعبدالله عليه السلام فعرض لى رجل من اصحابنا يساءلنى الذهاب معه فى حاجة . فاشار الى فكرهت ان ادع اباعبدالله عليه السلام و اذهب اليه . فبينا انا اطوف اذ اشار الى ايضا فراه ابو عبدالله (ع ) فقال : يا ابان ! اياك يريد هذا! قلت نعم . قال : فمن هو؟ قلت رجل من اصحابنا. قال هو على مثل ما انت عليه . قلت نعم .قال فاذهب اليه . قلت فاقطع الطواف ؟ قال نعم . قلت و ان كان طواف الفريضة ؟ قال نعم . قال فذهبت معه .
ابان بن تغلب مى گويد: با امام صادق (ع ) طواف مى كردم . مردى از اصحاب ما خود را به من عرضه كرد و مى خواست براى حاجتى كه دارد با او بروم . من نمى خواستم امام صادق (ع ) را ترك گويم و خواسته او را اجابت نمايم . او دوباره در طواف بعد به من اشاره نمود و درخواست خويش را تجديد كرد. امام متوجه او شد، به من فرمود: ابان ! آيا او به تو اشاره مى كند؟ عرض ‍ كردم بلى . فرمود: او كيست ؟ عرض كردم : مردى از اصحاب ماست . فرمود: آيا او هم مانند تو دوستدار اهل بيت است ؟ عرض كردم : بلى . فرمود: آيا او هم مانند تو دوستدار اهل بيت است ؟ عرض كردم : بلى . فرمود: به سويش ‍ برو، خواسته اش را اجابت كن . عرض كردم : طوافم را قطع كنم ؟ فرمود: بلى قطع كن . عرض كردم : اگر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: بلى ، اگر چه طواف واجب باشد. ابان مى گويد: طبق دستور امام ، طواف خود را قطع نمودم و از پى انجام كار او رفتم .
عن ابن عباس قال : كنت مع الحسن بن على فى المسجد الحرام و هو معتكف و هو يطوف بالكعبة . فعرض له رجل من شيعته . فقال يابن رسول الله ! ان على دينا لفلان فان رايت ان تقضى عنى . فقال : و رب هذه البنية ما اصبح عندى شى ء. فقال : ان راءيت ان تستمهله عنى فقد تهددنى بالحبس . قال ابن عباس : فقطع الطواف و سعى معه . فقلت : يابن رسول الله : انسيت انك معتكف ؟ فقال لا و لكن سمعت ابى عليه السلام يقول سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول : من قضى اخاه المؤ من حاجة كان كمن عبد الله تسعة آلاف سنة صائما نهاره و قائما ليله .(647)
ابن عباس مى گويد: من و حضرت مجتبى (ع ) در مسجد الحرام بوديم . او معتكف بود و طواف مى نمود. مردى از شيعيان به حضورش آمد، عرض ‍ كرد: يابن رسول الله ! من به فلانى دين دارم ، اگر ممكن است آن را از طرف من پرداخت كنيد. حضرت فرمود: به صاحب اين بنا قسم كه امروز چيزى ندارم . عرض كرد پس بياييد از او بخواهيد به من مهلت دهد، چه آنكه مرا تهديد به حبس نموده است ابن عباس مى گويد: حضرت حسن عليه السلام طواف را قطع نموده و با او به راه افتاد. عرض كردم : آيا فراموش ‍ كرديد كه در مسجد معتكفيد؟ فرمود از يادم نرفته ، اما از پدرم شنيدم كه رسول اكرم (ص ) فرموده : هر كس حاجت برادر خود را برآورده سازد مانند كسى است كه نه هزار سال خدا را عبادت كند، روزها روزه باشد و شبها در قيام .
نتيجه آنكه كارهاى خوب همه خوب است ، اما بعضى خوبتر. امام سجاد (ع ) از پيشگاه خدا درخواست مى كند كه او را به كارهايى وادارد كه خوبتر است و بيشتر موجب خشنودى و رضايتش مى گردد.
60- پيمودن راه برتر - تمناى مرگ و حيات در دين حق
بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم اسلك بى الطريقة المثلى ، و اجعلنى على ملتك اءموت و اءخيى .
به خواست خداوند توانا اين دو جمله از دعاى شريف مكارم الاخلاق موضوع بحث و سخنرانى امروز است . امام سجاد عليه السلام به پيشگاه خداوند عرض مى كند: بارالها! مرا به مسيرى برتر و بالاتر از هر طريقى سوق ده و وادارم نما كه آن راه را بپيمايم ، بارالها؟! مرا در دين خودت آنچنان ثابت قدم قرار ده كه در آن بميرم و در آن زنده شوم .
المثلى اى الفضلى تاءنيث الامثل بمعنى الافضل .(648)
مثلى به معناى فضلى تاءنيث امثل است ، به معناى افضل . و مراد از طريقه مثلى راه حقى است كه ما را به خداوند مى رساند و آن راه هدايت بارى تعالى است كه به معرفى پيمبران او شناخته مى شود و از راههاى باطل ممتاز مى گردد. كلمه مثلى و امثل در روايات رسول اكرم (ص ) و ائمه معصومين عليهم السلام به كار برده شده ، از آن جمله ، اين حديث شريف است :
سئل رسول الله صلى الله عليه و آله : من اشد الناس بلاء فى الدنيا؟ فقال : النبيون ثم الامثل فالامثل و يبتلى المؤ من بعد على قدر ايمانه و حسن اعماله .(649)
از رسول اكرم (ص ) سؤ ال شد كدام گروه از مردم دنيا به بلاياى شديد مبتلا بوده اند؟ فرمود: پيمبران الهى و هر كدام كه برتر و افضل بوده اند ابتلائاتشان فزونتر بود و سپس افراد با ايمان به مقدار ايمان و خوبى اعمالشان .
مى توان گفت دو عامل اساسى منشاء بلايا و مصائب شديد پيمبران خداوند و مؤ منين وظيفه شناس و درستكار بوده : اول دعوت مردم به ذات اقدس ‍ الهى و قيامت ، دوم تهذيب آنان به تاءذيب غرايز حيوانى و محدود نمودن شهوات . براى روشن شدن مطلب لازم است درباره هر يك از اين دو به اختصار توضيح داده شود. بشر در عالم محسوس زندگى مى كند و علاقه دارد به چيزهايى دل بندد و گرايش يابد كه آنها را حس كند و لمس نمايد. برخلاف ميل مردم ، دين خداوند كه موضوع دعوت پيغمبران است حاوى مسائل نامحسوس متعددى است از قبيل وحى و فرشتگان و از همه مهمتر دو اعتقاد قلبى و غيبى يعنى ايمان به خداوند و ايمان به قيامت ، ركن اصلى و اساسى دين حق است و بدون اعتقاد به آن دو، پيروى از پيمبران تحقق نمى يابد. خداوند در قرآن شريف ايمان به غيب را در راءس اوصاف اهل تقوى ذكر نموده و فرموده است :
الذين يؤ منون بالغيب .(650)
اينان كسى هستند كه غيب دين را باور دارند و به آن مؤ من و معتقدند.
در مقابل اتقيا و مؤ منين به غيب ، اسيران عالم حس اند و خداوند درباره اينان فرموده است :
و اذ ذكر الله وحده اشماءزت قلوب الذين لا يؤ منون بالاخرة و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون .(651)
وقتى نام خداوند يگانه برده مى شود دلهاى كسانى كه به قيامت ايمان ندارند حالت نفرت و انزجار به خود مى گيرد و چون از محسوس سخن گفته شود و نام غير خدا به ميان آيد مسرور و شادمان مى شوند.
بدبختانه جاذبه حس و محسوس در وجود بشر آنقدر نيرومند و قوى است كه با كمترين برخورد مجذوب مى گردند و خواستار آن مى شوند. بنى اسرائيل ساليان متمادى اسير فرعون و فرعونيان بودند و حضرت موسى (ع ) در پرتو حمايت ذات اقدس الهى نجاتشان داد و آنان را از دريا به سلامت گذراند و فرعون غرق شد. بنى اسرائيل با مشاهده اين همه قدرت از خداوند ناديده به محض اينكه با امر محسوس مواجه شدند، بت و بت پرست را ديدند، دگرگون گشتند و از موسى (ع ) درخواست بت نمودند.
و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون .(652)
خداوند در قرآن شريف فرموده : ما بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم . در راه با مردمى برخورد نمودند كه در بتكده اقامت داشته و بت مى پرستيدند. به موسى گفتند: براى پرستش ما معبودى محسوس معين كن همان طور كه اينان معبودهايى دارند. موسى از اين تقاضا سخت ناراحت شد و گفت : بى گمان شما مردمى جاهل و نادانيد.
به شرحى كه در تاريخ آمده منشاء آوردن بت هبل در مكه و پرستش آن چيزى جز كوشش و جاذبه حس و محسوس نبود. مردى به نام عمرو بن لحى براى انجام كارهايى كه داشت از مكه به شام رفت . در يكى از نقاط اطراف شام وارد شد، مشاهده كرد كه مردم در آنجا بت مى پرستند.
فقال لهم ما هذه الاصنام التى اراكم تعبدون ؟ قالوا له : هذه اصنام نعبدها فنستمطرها فتمطرنا و نستنصرها فتنصرنا. فقال لهم : افلا تؤ توننى منها صنما فاسير به الى ارض العرب فيعبدوه . فاعطوه صنما يقال له هبل . فقدم به مكه . فنصبه و امر الناس بعبادته و تعظيمه .(653)
به آنان گفت : اين اصنام چيست كه مى بينيم شما مى پرستيد؟ پاسخ دادند: ما اين بتها را مى پرستيم ، از آنها باران مى خواهيم ، به ما باران مى دهند، از آنها يارى مى خواهيم ما را يارى مى كنند. عمرو بن لحى از مشاهده بتها و آثارى را كه بت پرستان گفتند تحت تاءثير قرار گرفت و گفت : آيا از اين اصنام ، بتى را به من عطا نمى كنيد كه به سرزمين عرب ببرم تا آن را پرستش نمايند؟ بتى را كه هبل نام داشت به وى دادند، آن را به مكه آورد و نصب نمود، به مردم گفت : هبل را بپرستيد و تعظيمش نماييد.
واضح است پيمبران الهى كه مردم را دعوت به خداوند و معاد نامحسوس ‍ مى كردند و همچنين مردان با ايمانى كه به غيب اعتقاد داشتند همواره از گفتار و رفتار كسانى كه خودشان اسير زندان حس و محسوس بودند زجر مى كشيدند و رنج مى بردند و خداوند وضع رقت بار رسولان خود را ضمن يك آيه چنين بيان فرموده است :
يا حسرة على العباد ما ياءتيهم من رسول الا كانوا به يستهزءون .(654)
اى افسوس و حسرت بر بندگان نادان كه هيچ پيمبرى بين آنان نيامد جز آنكه مورد استهزاء و تمسخرش قرار دادند.
از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه اولين علت آزار شديد و اهانت جهال به پيمبران و مردان با ايمان آن بود كه از نامحسوس سخن مى گفتند و جامعه را به خداى يگانه و روز رستاخيز دعوت مى نمودند. علت ديگرى كه موجب شده است پيغمبران خدا و افراد با ايمان در دنيا همواره با مصائب و بلاياى شديد مواجه باشند اين است كه هدف مكتب پيمبران انسان سازى است ، مى خواهند بشر را به مكارم اخلاق و سجاياى عالى متخلق سازند و آنان را به كمال لايقشان برسانند و اين كار زمانى ميسر است كه مردم به تعديل غرايز حيوانى و تحديد تمايلات نفسانى خويش تن دردهند و آنها را در حدود رضاى الهى كه بر وفق عقل و مصلحت است اقناع نمايند.
ولى بشر به جاذبه لذت و كامرانى مى خواهد آزاد بى قيد و شرط باشد و شهوات خود را آنطور كه غرايز كور و كر طالب اند ارضا نمايد، و همين منافات گاهى بين تعاليم انبيا و غرايز بى شعور موجب شده است كه مردم لذت گرا و شهوت پرست به ايذاى پيمبران قيام نمايند، آنان را با انواع بلايا زجر دهند و بدين وسيله موانع را از پيش روى خود برطرف كنند و راه تمنيات نفسانى خويشتن هموار سازند. امام سجاد (ع ) در جمله اول اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق كه موضوع سخنرانى و بحث امروز است به پيشگاه بارى تعالى عرض مى كند:
اللهم اسلك بى الطريقة المثلى ؛بارالها! مرا به مسيرى كه افضل و برتر از هر طريقى است سوق ده و وادارم نما كه آن راه را بپيمايم .
حضرت زين العابدين (ع ) طريقه مثلى و راه افضل را از خداوند درخواست مى كند، خداوندى كه به تمام حوايج آگاه است و همه دقايق سعادت بشر را مى داند و اگر حضرت بارى تعالى مدد فرمايد و آدمى را به طريقه مثلى سوق دهد قطعا هر فردى با پيمودن آن راه به كمال لايق انسانى خود دست مى يابد، اما اگر بشر ناآگاه بخواهد طريقه مثلى و راه افضل را كه حاوى تمام مراتب سعادت و مدارج كمال باشد تعيين نمايد قطعا به خطا مى رود و چه بسا پاره اى از نقائص را كمال تصور كند و آن را قسمتى از طريقه مثلى معرفى نمايد، چه آنكه همه انسانها از هر قوم و نژاد تحت تاءثير عوامل گوناگونى هستند و خوب و بدها را در شئون مختلف اعتقادى ، اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى ، سياسى ، تربيتى ، و ديگر امور از همان ديدگاه مى نگرند و بر همان اساس قضاوت مى نمايند.
پيروان مكتب مادى گمان مى كنند طريقه مثلى و راه افضل براى تاءمين سعادت بشر، مادى گرى و نفى آفريدگار حكيم است . پيروان كليسا تصور مى كنند بهترين عقيده دينى و باور معنوى ، تثليث كليسا تصور مى كنند بهترين عقيده دينى و باور معنوى ، تثليث و دلبستگى به آب و ابن و روح القدس است . بت پرستان ، آتش پرستان ، گاوپرستان ، و معتقدين به ساير پرستشهاى موهوم عقيده خود را در طريقه مثلى و راه افضل مى پندارند و مردم را به سوى آن مى خوانند. در امر اقتصاد نيز همان اختلاف عقيده وجود دارد، از زمانى كه رژيم كمونيستى در اتحاد جماهير شوروى پايه گذارى شد ميليونها مردم تصور مى كردند طريقه مثلى و راه سعادت براى همه كشورهاى جهان برقرار شدن رژيم كمونيستى است . اما با تحولى كه اخيرا در آن كشور پهناور به وجود آمد معلوم شد كه دهها سال در اشتباه بوده اند و اين رژيم با كشتن هزارها افراد بى گناه ، مردم را به راه بدبختى و سيه روزى سوق داده است .
طرفداران سيستم سرمايه دارى عقيده دارند كه طريقه مثلى و راه برتر در امر اقتصاد، سرمايه دارى است در حالى كه سرمايه دارى به منطق دنياى غرب امروز مايه اختلاف شديد طبقاتى است و هر روز فاصله مردم مملكت و فاصله ملل جهان را از يكديگر افزايش مى دهد و زمينه عناد و فساد اجتماعى را در جهان فراهم مى آورد. شايد طولى نكشد كه سرمايه دارى همانند رژيم اشتراكى مطرود گردد و طرفداران آن از عمل نارواى خويش ‍ اظهار ندامت نمايند. نه تنها انسانهاى امروز راه خود را طريقه مثلى مى پندارند بلكه در گذشته نيز بسيارى از مردم جهان اسير اين تصور باطل بودند. نمونه آن ، مطلبى است كه در قرآن شريف آمده است .
موقعى كه حضرت موسى و هارون از طرف خداوند ماءموريت يافتند كه مردم مصر را از اسارت فرعون مستبد و مدعى ربوبيت نجات دهند و موسى عصاى خود را افكند و به امر الهى به صورت اژدها درآمد پيروان فرعون به زبان آمدند:
قالوا ان هذان لساحران يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلى .(655)
اين دو نفر دو ساحرند، مى خواهند با سحر خودشان شما را از سرزمينتان بيرون برند و طريقه مثلى و راه برترتان را كه فرعون پرستى است از ميان ببرند.
منشاء اين سوء تشخيص و باطل نگرى انحراف از يكتاپرستى است . قرآن شريف در اين باره فرموده :
و لا تكونوا من المشركين . من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون .(656)
از گرايش به شرك كه مايه اصلى تفرق و پراكندگى است بركنار نماييد تا دچار اين فكر باطل نشويد كه هر كس روش ناصحيح خود را طريقه مثلى تلقى كند و هر گروهى راه گزيده خويشتن را مايه شادى و مسرت بداند.
طريقه مثلى و راه افضل و برتر، صراط مستقيم خداوند است ، همان راهى كه فرستاده او حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله از طرف بارى تعالى به مردم ارائه نموده و فرموده است :
و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله .(657)
و اين است راه مستقيم من ، از آن پيروى كنيد و به راههاى مختلف گرايش ‍ نيابيد كه موجب تفرق و پراكندگى شما از راه مستقيم خداوند مى شود.
طريقه مثلى و راه افضل و برتر، همان صراط مستقيم است كه در سوره حمد آمده و افراد با ايمان در نمازهاى يوميه روزى چند بار از پيشگاه الهى درخواست مى نمايند:
اهدنا الصراط المستقيم ؛(658) ما را به راه راست هدايت فرما، يعنى : بارالها! تفضل هدايت خود را درباره ما ادامه بده چه اگر لحظه اى فيضت قطع شود زمينه انحرافمان از مسير حق و صراط مستقيم مهيا مى گردد.
قال جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام فى قوله عزوجل اهدنا الصراط المستقيم قال يقول : ارشدنا الى الصراط المستقيم ، ارشدنا بلزوم الطريق المؤ دى الى محبتك و المبلغ الى دينك و المانع من ان نتبع اهواء نا فنعطب او ناءخذ بآراءنا فنهلك .(659)
امام صادق (ع ) در تفسير اهدنا الصراط المستقيم فرمود: گوينده آن از خداوند درخواست مى كند كه ما را ارشاد فرما به راه راست ، ارشاد فرما كه همواره ملازم راهى باشيم كه به محبتت منتهى مى گردد و ما را به دينت مى رساند، نمى گذارد از هواى نفس كه موجب هلاكت است تبعيت نماييم و مانع آن مى شود كه از راءى خودمان كه مايه تباهى است پيروى كنيم .
نتيجه آنكه طريقه مثلى و راه افضل برتر، همان صراط مستقيم است كه رسول گرامى (ص ) از طرف حضرت بارى تعالى ماءموريت يافت به مردم ارائه كند و پيرويش را از آنان بخواهد. طريقه مثلى همان صراط مستقيم است كه پيمبر گرامى اسلام (ص ) و ائمه معصومين عليهم السلام و تمام مسلمانان ، موظف اند در نمازهاى روزانه از خداوند درخواست نمايند. امام سجاد (ع ) در نمازهاى واجب و مستحب همه روزه اين وظيفه مقدس را انجام مى دهد بعلاوه در جمله اول اين قطعه از دعاى مكارم الاخلاق كه موضوع سخنرانى امروز است به پيشگاه بارى تعالى عرض مى كند:
اللهم اسلك بى الطريقة المثلى ؛بارالها! مرا به مسيرى كه برتر و بالاتر از هر طريقى است سوق ده و وادارم نما كه آن راه را بپيمايم . حضرت على به الحسين عليهما السلام در جمله دوم اين قطعه از دعا كه موضوع بحث و سخنرانى امروز است به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و اجعلنى على ملتك اموت و احيى ؛ بارالها! مرا بر دين خودت آنچنان ثابت قدم قرار ده كه در آن بميرم و در آن زنده شوم .
راغب در معناى كلمه ملت چنين مى گويد:
الملة كالدين و هو اسم لما شرع الله تعالى لعباده على لسان الانبياء ليتوصلوا به الى جوار الله .(660)
ملت همانند دين اسم است براى شرع و طريقى كه خداوند زبان پيمبران براى مردم مقرر فرموده تا به وسيله آن به جوار رحمت الهى واصل شوند.
ما از بيشتر كلمات لغت عرب كه به زبان فارسى راه يافته و در سخنان خود به كار مى بريم همان معنى را مى فهميم كه عرب زبان مى فهمد مثل ايمان و كفر، صدق و كذب ، حسن و قبح ، ظاهر و باطن ، قيام و قعود، طلوع و غروب ، قوت و ضعف و نظاير اينها.
بعضى از كلمات را عرب زبان و فارسى زبان در يك معنى به كار مى برند با مختصر تفاوتى در مورد استعمال آنها. اما عرب زبان در گفتگوهاى خود از كلمه ملت ، دين مى فهمد، همان معنايى كه در لغت آمده و مذكور افتاد، ولى فارسى زبان ، كلمه ملت را به معناى مردم به كار مى برد، گاهى ملت مى گويد در مقابل دولت و گاهى ملت مى گويد و تمام افراد، از زن و مرد، بزرگسال و اطفال ، شهرى و روستايى ، و خلاصه همه عمال دولت و افراد عادى را شامل مى شود. در قرآن شريف مكرر كلمه ملت به كار رفته و در تمام موارد، از آن دين اراده شده است و در اينجا به ذكر دو مورد اكتفا مى شود:
دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا.(661) ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا.(662)
در صحيفه سجاديه ، كلمه ملة در موارد متعدد آمده و همه جا از آن دين اراده شده است . از آن جمله در دعاى سى و يكم ، حضرت زين العابدين (ع ) به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
توفنى على ملتك و ملة نبيك ؛بارالها! مرا به دين خودت و به دين پيمبرت بميران .
در جمله دوم اين قطعه دعا كه موضوع سخنرانى و بحث امروز است امام سجاد (ع ) عرض مى كند:
و اجعلنى على ملتك اموت و احيى ؛ بارالها! مرا در دين خودت آنچنان پايدار و استوارم قرار ده كه در آن بميرم و در آن زنده شوم .
بعضى گفته اند: مقصود از موت و حيات كه در كلام امام (ع ) آمده مرگ و زندگى در دار دنياست و اگر سؤ ال شود در دنيا، زندگى قبل از مرگ است چرا امام در كلام خودت موت را مقدم داشته است ، در پاسخ گفته مى شود كه مردان الهى در دنيا همواره به ياد مرگند و با توجه به مرگ ، خويشتن را از كارهاى ناپسند و اعمال ناروا مصون مى دارند و همين امر، توجه شديد آنان را به مرگ ، جلب نموده و موجب شده است كه موت را قبل از حيات ذكر نمايند.

 

next page

back page