پنجاه درس اصول عقائد براي جوانان

آية اللَّه العظمى ناصر مكارم شيرازى‏

- ۹ -


درس هفتم: 2- جهان بينى قرآن

قبل از هر چيز بايد محيطى را كه قرآن از آن برخاست از نظر فكرى و فرهنگى مورد توجّه قرار داد.

سرزمين حجاز به اعتراف همه مورخان از عقب افتاده ترين مناطق جهان در آن روز بود، به گونه اى كه گاهى مردم عصر جاهليت را اقوام وحشى يا نيمهوحشى مى خوانند.

از نظر عقيدتى سخت به بت پرستى عشق مىورزيدند، و بت هاى سنگى و چوبى به اشكال مختلف بر تمام فرهنگ آنها سايه شوم و گسترده اى افكنده بود، حتّى مى گويند بت هايى را از خرما مى ساختند و در برابر آن زانو مى زدند و سجده مى كردند ولى در قحط سالى آن را مى خوردند!

با آن كه از دختران، سخت نفرت داشتند تا آنجا كه آنها را زنده به گور مى كردند، فرشتگان را دختران خدا مى خواندند! و خدا را تا سر حد يك انسان تنزل مى دادند.

از توحيد و يگانه پرستى سخت تعجّب مى كردند و هنگامى كه پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آنها را دعوت به يكتاپرستى كرد با نهايت تعجب گفتند: اجعل الالهة الها واحداً ان هذالشىء عجاب(40)؛ «آيا اين همه خدايان را مى خواهد تبديل به خداى واحدى كند، اين راستى چيزى عجيب و باورنكردنى است».

هر كس بر خلاف خرافات و افسانه هاى دروغين و پندارهاى آنها سخن مى گفت ديوانه اش مى گفتند.

نظام قبيلگى بر جامعه آنها سخت حكومت مى كرد و اختلاف در ميان قبايل به قدرى بود كه آتش جنگ در ميانشان هرگز خاموش نمى شد و بارها و بارها صفحه زمين را از خون يكديگر رنگين مى ساختند و حمام خون ايجاد مى كردند. به غارتگرى افتخار داشتند و كار عادّى روزانه آنها بود.

كسانى كه تنها سواد خواندن و نوشتن را داشتند در تمام شهر مكه، كه مهم ترين مركز آنها بود انگشت شمار بودند و دانشمند و عالمى، جز به ندرت، در ميان آنها پيدا نمى شد.

آرى از ميان چنين محيطى، فردى درس نخوانده و مكتب و استاد نديده، برخاست و كتابى آورد آنچنان پرمحتوا كه بعد از چهارده قرن هنوز دانشمندان به تفسير آن مشغولند و هر زمان حقايق تازه اى از آن كشف مى كنند.

ترسيمى كه قرآن از جهان هستى و نظامات آن مى كند ترسيمى است بسيار دقيق و حساب شده، توحيد را به كامل ترين نوعش ارائه مى دهد، و اسرار آفرينش زمين و آسمان و خلقت شب و روز و خورشيد و ماه و نباتات و گياهان و وجود انسان را، هر يك به عنوان آيت و نشانه اى از آن خداى واحد و يكتا در آيات مختلف و با بيانات كاملا متنوع برمى شمرد.

گاه به اعماق جان انسان فرو مى رود و سخن از توحيد فطرى مى گويد: (فاذا ركبوا فى الفلك دعوالله مخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذاهم يشركون)؛(41) «هنگامى كه سوار بر كشتى مى شوند و در ميان امواج خروشان و طوفان هاى كوبنده گرفتار مى آيند خدا را با توحيد و اخلاص تمام مى خوانند، امّا هنگامى كه آنها را نجات بخشيديم و به خشكى رسيدند بار ديگر شرك و بت پرستى آغاز مى كنند».

و گاه از طريق عقل و خرد به توحيد استدلالى مى پردازد و بر سير آفاقى و انفسى تكيه مى كند: اسرار آفرينش زمين و آسمان، حيوانات و كوه ها و درياها، ريزش باران، وزش نسيم، و ريزه كارى هاى جسم و روح انسان را بازگو مى كند.

و هنگام بيان صفات خدا عميق ترين و جالب ترين راه را برمى گزيند. يك جا مى گويد: (ليس كمثله شىء)؛(42) «هيچ چيز همانند او نيست».

در جاى ديگر مى گويد: «او خداوندى است كه به جز او معبودى وجود ندارد.

بر اسرار درون و برون، پنهان و آشكار آگاه است.

بخشنده و بخشايشگر است.

سلطان و حكمروا است.

از هر عيب و نقصى منزه است.

ايمنى بخش و نگاهبان و مراقب و پيروز و قاهر و بلند مرتبه و با عظمت است.

از اين شريك ها كه براى او ساخته اند منزه مى باشد.

او خداوندى است ايجاد كننده، آفريننده، طراح صورت ها و صاحب نام و صفات نيك، تمامى موجودات زمين و آسمان تسبيح او مى گويند، او شكست ناپذير و حكيم است(43)».

در بيان و توصيف علم خداوند و ترسيم نامحدود بودنش زيباترين تعبير را به كار برده مى گويد:

«اگر تمامى درختان روى زمين قلم شوند و دريا با هفت درياى ديگر، مركب گردد، با اين حال كلمات خدا پايان نمى گيرد(44)».

قرآن پيرامون احاطه خدا به همه چيز و حضورش در همه جا تعبيرات بلندى دارد كه مخصوص خود قرآن است (و لله المشرق و المغرب فأينما تولوا فثم وجه الله)؛(45) «مشرق و مغرب از آن خداست به هر سو رو كنيد رو به سوى خداست»!

(و هو معكم اين ما كنتم و الله بما تعملون بصير)؛(46) «او همه جا همراه شما و با شماست و آنچه را انجام دهيد مى بيند».

هنگامى كه سخن از معاد و رستاخيز به ميان مى آورد در برابر تعجب و انكار مشركان مى گويد: «آنها گفتند خدا چگونه استخوان هاى پوسيده را زنده مى كند»؟!

«بگو همان كسى كه روز اول آنها را آفريد به حيات نوين باز مى گرداند، و او بر همه چيز آگاه است».

«همان خدايى كه از چوب درخت سبز آتش بيرون مى فرستد و شما با آن آتش مى افروزيد» (همان خدايى كه شعله آتش را در كنار آب قرار داده قادر است حيات را بعد از مرگ تجديد كند)!

«آيا كسى كه آسمان ها و زمين را (با آن همه عظمت) آفريده است قادر نيست همانند آن را بيافريند، آرى قادر است، او آفريننده داناست»!

«قدرتش تا آن پايه است كه هر چيزى را اراده كند، فرمان مى دهد موجود باش! آن نيز فوراً موجود مى شود» (در برابر چنين قدرتى بازگشت انسان ها به زندگى سهل و ساده است(47)).

آن روز كه سخن از عكسبردارى و ضبط اصوات و كلمات در ميان نبود قرآن درباره اعمال آدمى چنين مى گفت: (يومئذ تحدث أخبارها بأن ربك أوحى لها)؛(48) «در روز رستاخيز زمين خبرهايش را باز مى گويد، چرا كه خدا وحى و الهام به آن كرده».

و گاه از شهادت دست و پا و پوست بدن سخن مى گويد: (اليوم نختم على افواههم و تكلمنا أيديهم و تشهد أرجلهم)؛(49) «امروز بر دهان آنها مهر مى نهيم و دست و پاهايشان با ما سخن مى گويند».

(و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا أنطقنا الله الذى انطق كل شىء)؛ «به پوست هايشان مى گويند چرا به زيان ما گواهى داديد؟ پاسخ مى دهند خدايى كه همه موجودات را به سخن درآورده ما را نيز به سخت درآورد (تا حقايق را بازگو كنيم(50))».

* * *

ارزش معارف قرآن و عظمت محتواى آن و همچنين پاك بودن اين معارف از خرافات هنگامى روشن مى شود كه آن را در كنار «تورات و انجيل تحريف يافته كنونى» بگذاريم، و دو بحث از اين دو را با هم مقايسه كنيم، مثلا ببينيم تورات درباره آفرينش آدم چه مى گويد؟ و قرآن چه مى گويد؟

تورات درباره داستان انبيا چه مى گويد و قرآن چه مى گويد؟

تورات و انجيل خدا را چگونه توصيف مى كنند و قرآن چگونه توصيف مى كند؟

در اين صورت به روشنى فرق ميان اين دو آشكار خواهد شد.(51)

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1- ويژگى هاى محيطى كه قرآن از آن برخاست چه بود؟

2- بت پرستى چه تأثيرى در افكار آنان داشت؟

3- فرق توحيد فطرى و استدلالى چيست؟

4- منطق قرآن در معرفى پروردگار و صفاتش چگونه است؟ نمونه هايى را باز گوييد.

5- چگونه بهتر مى توان به محتواى قرآن پى برد؟

درس هشتم: قرآن و اكتشافات علمى روز!

شك نيست كه قرآن يك كتاب علوم طبيعى يا طب و روانشناسى و علوم رياضى نيست.

قرآن يك كتاب هدايت و انسان سازى است، و آنچه را در اين راه ضرورى باشد فروگذار نمى كند.

ما نبايد انتظار داشته باشيم كه قرآن دائرة المعارفى باشد از علوم مختلف، ما بايد از قرآن نور ايمان و هدايت، تقوى و پرهيزگارى، انسانيّت و اخلاق، نظم و قانون بطلبيم و قرآن همه اينها را در بر دارد.

ولى قرآن گاه براى رسيدن به اين هدف اشاراتى به پاره اى از مسائل علوم طبيعى و اسرار آفرينش و شگفتى هاى جهان هستى دارد، مخصوصاً در بحث هاى توحيدى، به تناسب برهان نظم، پرده از روى اسرارى از جهان آفرينش برداشته، و مسائلى را فاش كرده كه در آن عصر و در آن محيط، حتّى براى دانشمندان ناشناخته بود.

اين گونه بيانات قرآن، مجموعه اى را تشكيل مى دهد كه ما آن را «معجزات علمى قرآن» مى خوانيم.

در اين جا به چند قسمت از اين معجزات علمى اشاره مى كنيم:

قرآن و قانون جاذبه

پيش از «نيوتن» هيچ كس قانون جاذبه عمومى را به صورت كامل كشف نكرده بود.

معروف است «نيوتن» هنگامى كه زير درخت سيبى نشسته بود و سيبى از درخت جدا شد و به روى زمين افتاد، اين حادثه كوچك و ساده چنان فكر او را به خود مشغول داشت كه سال ها در انديشه بود اين چه نيرويى است كه سيب را به سوى خود كشيد؟ چرا به آسمان نرفت؟ و پس از سال ها توانست، قانون جاذبه را كشف كند كه «هر دو جسم يكديگر را به نسبت مستقيم جرم ها و به نسبت معكوس مجذور فاصله ها جذب مى كنند».

در پرتو اكتشاف اين قانون ثابت شد كه نظام مجموعه شمسى از كجاست؟

چرا اين كرات عظيم به گرد آفتاب در مدار خود مى چرخند؟ چرا فرار نمى كنند و هر كدام به سوئى نمى افتند؟ چرا آنها روى هم قرار نمى گيرند؟ اين چه قدرتى است كه در اين فضاى بيكران آنها را در مدار دقيقى به گردش واداشته، و سر سوزنى از آن فراتر نمى روند؟!

آرى «نيوتن» كشف كرد كه: حركت دورانى يك جسم باعث فرار او از مركز، و قانون جاذبه باعث جذب او به مركز، مى شود و هرگاه اين دو نيرو كاملا تعادل داشته باشند، يعنى «جرم ها» و «فاصله ها» به آن اندازه «جاذبه» توليد كنند كه سرعت حركت دورانى نيروى «دافعه» و گريز از مركز ايجاب مى كند، اين تعادل «جاذبه» و «دافعه» به آنها اجازه مى دهد كه دائماً در مدار خود بمانند.

ولى قرآن مجيد بيش از هزار سال قبل از اين جريان، اين واقعيّت را در دومين آيه سوره رعد بيان كرده بود:

(الله الذى رفع السماوات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر كل يجرى لا جل مسمى يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم يوقنون)؛ «خدا آن كس است كه آسمان ها (كرات آسمانى) را با ستون هاى نامرئى برافراشت، سپس بر عرش (مجموعه عالم هستى) حكومت كرد، و آفتاب و ماه را مسخر شما ساخت، او تدبير امور جهان مى كند و آيات خود را براى شما تشريح مى نمايد، تا به لقاى پروردگار يقين پيدا كنيد».

در حديثى كه ذيل همين آيه از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) نقل شده چنين مى خوانيم:

«اليس الله يقول بغير عمد ترونها؟ قلت: بلى، قال: ثم عمد لكن لا ترونها!

آيا خدا نمى گويد بدون ستونى كه آن را مشاهده كنيد؟ راوى مى گويد: در جواب امام عرض كردم، آرى، فرمود: بنابراين ستونى وجود دارد امّا شما آن را نمى بينيد(52)».

آيا تعبيرى روشن تر و ساده تر در افق ادبيات عربى براى بيان نيروى جاذبه در سطح توده مردم از «ستون نامرئى» پيدا مى شود؟!

در حديثى نيز از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم:

«هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل المدائن التى فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور؛

اين ستارگانى كه در آسمان است شهرهايى همچون شهرهاى زمين است، هر شهرى با شهرى ديگر (هر ستاره اى با ستاره اى ديگر) ارتباط دارد(53)»!

* * *

كشف حركت زمين به دور خود و خورشيد

معروف اين است اوّلين كسى كه حركت زمين را به دور خود كشف كرد «گاليله» ايتاليايى بود كه تقريباً چهار قرن قبل در جهان مى زيست، و پيش از آن دانشمندان و علماى جهان نسبت به هيئت بطلميوس دانشمند مصرى و فرضيه او وفادار بودند كه مى گفت: زمين مركز جهان است و تمام كرات ديگر به دور آن مى چرخند.

البته «گاليله» به جرم اين اكتشاف علميش از طرف حاميان كليسا تكفير شده و با توبه و اظهار ندامت از اظهار اين اكتشاف از مرگ نجات يافت! ولى بالاخره دانشمندان ديگر دنبال نظرات او را گرفتند، و امروز اين مسئله به صورت يك مطلب مسلّم علمى در آمد، و حتّى با آزمايش هاى حسّى نيز ثابت شده است كه زمين به دور خود مى گردد و بعد از پروازهاى فضايى مطلب جنبه عينى پيدا كرده است.

خلاصه اين كه: مركزيت زمين نفى شد و معلوم شد، اين تنها يك خطاى حس ماست كه ما حركت زمين را با حركت مجموعه ثوابت و سيارات اشتباه مى كنيم، ما خود در حركتيم و آنها را در حركت فرض مى كنيم!

به هر حال عقيده بطلميوس حدود يك هزار و پانصد سال بر فكر دانشمندان سايه انداخته بود، و به هنگام ظهور قرآن كسى جرأت نداشت بر خلاف اين فرضيه اظهار نظر كند.

ولى به هنگامى كه به آيات قرآن مراجعه مى كنيم، مى بينيم قرآن در سوره نمل، آيه 90، حركت زمين به روشنى آمده است: (و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمرمرّ السحاب صنع الله الذى اتقن كل شىء انّه خبير بما تفعلون)؛

«كوه ها را مى بينى و چنين مى پندارى كه آنها ساكن و جامدند در حالى كه همچون ابر در حركت مى باشند، اين آفرينش خداوندى است كه هر چيزى را از روى اسلوب صحيح ساخته، او به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاه است».

آيه فوق با صراحت از حركت كوه ها سخن مى گويد در حالى كه ما همه آنها را ساكن مى پنداريم، و تشبيه حركت آن به حركت ابرها، هم اشاره به سرعت است و هم نرمش، و آرامش و بى سر و صدا بودن!

و اگر مى بينيم به جاى «حركت زمين» تعبير به «حركت كوه ها» مى كند براى اين كه عظمت مطلب آشكار شود، زيرا مسلم است كوه ها بدون زمين هاى اطراف خود حركتى ندارند و حركت آنها عين حركت زمين است (يا به دور خود و يا به دور آفتاب و يا هر دو).

اكنون فكر كنيد در عصر و زمانى كه تمام محافل علمى جهان و مردم عادى نظريه سكون زمين و حركت خورشيد و تمامى كواكب آسمان را به دور آن به رسميت شناخته بودند، خبر دادن از حركت زمين با اين صراحت يك معجزه علمى محسوب نمى شود؟!

آن هم از ناحيه كسى كه مطلقاً درسى نخوانده، و اصولا از محيطى برخاسته كه در آنجا درسى وجود نداشته و از عقب افتاده ترين محيط ها از نظر علم و فرهنگ محسوب مى شده، آيا اين سند حقّانيت اين كتاب آسمانى نيست؟!

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1- منظور از معجزات علمى قرآن چيست؟

2- نخستين كسى كه قانون جاذبه را كشف كرد كه بود و در چه عصرى مى زيست؟

3- قرآن در كدام آيه و با چه تعبيرى از جاذبه عمومى خبر مى دهد؟

4- فرضيه سكون زمين و كشف حركت آن به وسيله چه اشخاصى صورت گرفت و چند سال بر افكار جهانيان حاكم بود؟

5- قرآن در كدام آيه و با چه تعبيرى از حركت زمين سخن مى گويد؟

درس نهم: سند ديگر بر حقّانيّت پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)

ما براى پى بردن به حقّانيّت دعوت يك مدّعى نبوّت، يا كذب و دروغ او، راه ديگرى غير از مطالبه «اعجاز» نيز داريم كه اين خود دليل زنده ديگرى براى رسيدن به هدف مى تواند باشد، و آن بررسى قرائن زير و جمع آورى مجموعه اى از آن است:

1- خصوصيّات اخلاقى و سوابق اجتماعى

2- شرايطى كه بر محيط دعوت حاكم است

3- شرايط زمانى

4- محتواى دعوت

5- برنامه هاى اجرائى و وسائل وصول به هدف

6- ميزان اثرگذارى دعوت در محيط

7- ميزان ايمان و فداكارى دعوت كننده نسبت به هدفش

8- عدم سازش با پيشنهادهاى انحرافى

9- سرعت تأثير در افكار عمومى

10- بررسى ايمان آورندگان و اين كه از چه قشرى هستند؟!

به راستى اگر ما اين مسائل دهگانه را درباره هر مدّعى مورد بررسى دقيق قرار دهيم و از آن پرونده دقيقى بسازيم صدق و كذب او را به راحتى مى توانيم دريابيم.

* * *

با توجه به آنچه در بالا گفته شد به بررسى بسيار فشرده اى درباره مسائل فوق در مورد شخص پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مى پردازيم، هر چند شرح آنها نياز به تأليف كتاب هاى متعدّدى دارد.

1- آنچه از خصوصيّات اخلاقى پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در خلال فعاليت هاى اجتماعيش طبق تواريخى كه دوست و دشمن نوشته اند بر ما مسلّم است، اين است كه او آن قدر پاك و درست كار بود كه حتّى در عصر جاهليّت او را امين لقب داده بودند، تاريخ مى گويد: هنگامى كه مى خواست به مدينه هجرت كند، على (عليه السلام) را مأمور كرد كه بعد از او امانت هاى مردم را به آنها بسپارد.

شجاعت و استقامت و حسن خلق، و سعه صدر، و جوانمردى و گذشت او را از خلال جنگ و صلح او مى توان به دست آورد، مخصوصاً فرمان عفو عمومى كه درباره مردم مكّه پس از فتح اين شهر و تسليم دشمنان خونخوار در برابر اسلام صادر كرد سند زنده اى بر اين امر است.

* * *

2- همه مى دانيم انسان هاى معمولى - حتّى نوابغ - خواه ناخواه رنگ محيط را به خود مى گيرند، البته بعضى بيشتر و بعضى كمتر.

حال فكر كنيد كسى كه چهل سال در محيط جهل و بت پرستى پرورش يافته، در محيطى كه تار و پود فرهنگ مردمش با شرك و خرافات بافته شده، چگونه ممكن است دم از توحيد خالص زند، و با تمام مظاهر شرك به مبارزه برخيزد؟!

چگونه ممكن است از محيط جهل عالى ترين تجلّيات علمى بدرخشد؟!

آيا مى توان باور كرد بدون يك تأييد الهى از ماوراءِ طبيعت چنين پديده عجيبى ظاهر شود؟

* * *

3- بايد ديد ظهور اين پيامبر در چه عصر و زمانى بود؟ در عصرى كه جهان دوران قرون وسطى را طى مى كرد، عصر استبداد، تبعيض، امتيازات ظالمانه نژادى و طبقاتى و چه بهتر اين كه اين سخن را از زبان على (عليه السلام) كه شاهد دوران قبل و بعد ظهور اسلام بود بشنويم:

او مى گويد: «خداوند او را در زمانى مبعوث كرد كه مردم جهان در وادى حيرت گمراه و سرگردان بودند، عقل هاى آنها در گروِ هوس هاى كشنده قرار داشت. و كبر و نخوت آنها را به سقوط كشانده بود، ظلمت جاهليّت آنها را به بيراهه برده، و در ميان جهل و اضطراب سرگردان بودند(54)».

اكنون فكر كنيد آيينى كه شعار آن مساوات انسان ها، حذف تبعيضات نژادى و طبقاتى و (انما المؤمنون اخوة) است، چه تناسبى با وضع آن زمان دارد؟

4- محتواى دعوتش توحيد در تمام زمينه ها، حذف امتيازات ظالمانه، وحدت جهان انسانيّت، مبارزه با ظلم و ستم، طرح حكومت جهانى، دفاع از مستضعفان و پذيرش تقوى و پاكى و امانت به عنوان مهم ترين معيار براى ارزش انسان.

* * *

5- در زمينه برنامه هاى اجرايى هرگز اجازه نداد كه از منطق «هدف وسيله را توجيه مى كند» استفاده كنند، براى رسيدن به هدف هاى مقدّس به دنبال وسائل مقدّس بود، صريحاً مى گفت (ولا يجرمنكم شنآن قوم على الا تعدلوا)؛(55) «دشمنى با هيچ گروه نبايد مانع شما از اجراى عدالت گردد». دستوراتش در زمينه رعايت اصول اخلاقى در ميدان جنگ عدم تعرض نسبت به غير نظاميان، از بين نبردن نخلستان ها و درختان، آلوده نساختن آب آشاميدنى دشمن و رعايت نهايت محبّت با اسيران جنگى و ده ها مانند آن روشنگر اين واقعيّت است.

* * *

6- ميزان تأثير دعوت او در آن محيط تا به آن پايه بود كه دشمنان از نزديك شدن افراد به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وحشت داشتند، چرا كه جاذبه و نفوذ او را خارق العاده مى ديدند، گاهى به هنگامى كه سخن مى گفت غوغا به راه مى انداختند تا مردم گفتار او را نشنوند مبادا سخنان جذاب او در قلوب تشنه اثر بگذارد و به همين جهت براى پرده افكندن به روى نفوذ معجزه آساى پيامبر او را ساحر خواندند و كلماتش را «سحر» ناميدند كه اين خود اعتراف ضمنى به تأثير عجيب دعوت حضرت بود.

* * *

7- ميزان فداكارى او در راه دعوتش نشان مى دهد كه او بيش از هر كس به اين آيينى كه آورده بود مؤمن و پاى بند بود.

در بعضى ميدان هاى جنگ كه تازه مسلمانان فرار كردند او سخت ايستاد، و در آن جا كه دشمن گاه از راه تطميع، و گاه از راه تهديد و خلاصه از هر درى وارد مى شد او بى اعتنا به همه اين مسائل بر اعتقاد خود سخت پافشارى مى كرد و هرگز ضعف و ترديد نشان نداد.

* * *

8- بارها كوشيدند كه او را به سازش با منحرفان بكشانند، امّا هرگز تسليم نشد، مى گفت: اگر خورشيد را در يك دست من و ماه را در دست ديگرم بگذاريد (و تمام منظومه شمسى را زير سيطره من قرار دهيد كه به خاطر آن دست از هدفم بردارم) هرگز دست بردار نيستم».

* * *

9- نه تنها تأثير دعوت او در افكار عمومى مردم عجيب بود كه سرعت آن نيز خارق العاده بود، آنها كه كتاب هاى خاورشناسان غربى را در زمينه اسلام مطالعه كرده اند ديده اند كه همه آنها از پيدايش و گسترش سريع اسلام در شگفتند، فى المثل سه تن از اساتيد معروف غرب كه «تاريخ تمدن عرب و مبانى آن را در شرق» نوشته اند صريحاً به اين حقيقت اعتراف كرده و چنين مى گويند:

«با تمام كوشش هايى كه براى شناخت پيشرفت سريع اسلام در جهان شده، تا آنجا كه در مدتى كمتر از يك قرن توانست بر قسمت عمده جهان متمدن آن روز سايه بيفكند، هنوز اين مسئله به صورت معمّايى باقيمانده است».

آرى به راستى معمّاست كه چگونه با وسائل آن روز اسلام با اين سرعت عجيب در اعماق قلوب ميليون ها انسان نفوذ كرد، تمدّن ها را در خود هضم كرد و تمدّنى نوين به وجود آورد؟!

* * *

10- بالاخره به اين جا مى رسيم كه دشمنان او گروهى از سردمداران كفر و مستكبران ظالم و ثروتمندان خودخواه بودند، در حالى كه ايمان آورندگان به او غالباً جوانان پاكدل، گروه عظيمى از حق طلبان محروم و تهيدست و حتّى بردگان بودند، افرادى كه سرمايه اى جز صفا و پاكدلى نداشتند و تشنه حق بودند.

از مجموعه اين بررسى ها كه شرح آن بسيار مفصّل است مى توان به خوبى نتيجه گرفت كه اين يك دعوت الهى بود، دعوتى كه از ماوراى طبيعت مى جوشيد، از سوى پروردگار بزرگ براى نجات انسان ها از فساد و تباهى و جهل و شرك و ظلم و بى عدالتى فرستاده شده بود.

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1- آيا براى شناختن حقانيّت پيامبر راهى جز معجزه داريم؟ كدام راه است؟

2- منظور از جمع آورى قرائن چگونه قرائنى است؟ و بيش از همه روى چه امورى بايد انديشيد؟

3- آيا از مقايسه وضع عرب قبل و بعد از ظهور اسلام چيزى مى توان در اين زمينه فهميد؟

4- قسمتى از آنچه را درباره عرب خصوصاً و جهان عموماً در عصر جاهليّت مى دانيد بيان كنيد.

5- چرا دشمنان اسلام، پيامبر (صلّى الله عليه وآله) را متهم به سحر كردند؟

درس دهم: خاتميّت پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

مفهوم دقيق خاتميّت

پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آخرين پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خداست و سلسله نبوت با او پايان مى پذيرد و اين از «ضروريات آيين اسلام» است.

معنى «ضرورى» اين است كه هر كس وارد صفوف مسلمين شود، به زودى مى فهمد كه همه مسلمانان به اين مطلب عقيده دارند و از واضحات و مسلمات نزد آنان است؛ يعنى همان گونه كه هر كس با مسلمانان سر و كار داشته باشد مى داند آنها از نظر مذهبى تأكيد روى اصل «توحيد» دارند، همچنين مى داند روى «خاتميّت پيامبر» نيز همگى توافق دارند، و هيچ گروهى از مسلمانان در انتظار آمدن پيامبر جديدى نيستند.

در حقيقت قافله بشريّت در مسير تكاملى خود با بعثت پيامبران مراحل مختلف را يكى پس از ديگرى طى كرده است و به مرحله اى از رشد و تكامل رسيده كه ديگر مى تواند روى پاى خود بايستد، يعنى با «استفاده از تعليمات جامع اسلام مشكلات خود را حل كند».

به تعبير ديگر: اسلام قانون نهايى و جامع دوران بلوغ بشريّت است، از نظر اعتقادات كامل ترين محتواى بينش دينى و از نظر عمل نيز چنان تنظيم يافته كه بر نيازمندى هاى انسان ها در هر عصر و زمانى منطبق است.

* * *

دليل بر خاتميّت پيامبر

براى اثبات اين مدّعا دلايل متعدّدى داريم كه از همه روشن تر سه دليل زير است:

1- ضرورى بودن اين مسئله - گفتيم هر كس با مسلمانان جهان در هر نقطه تماس گيرد درمى يابد كه آنها معتقد به خاتميّت پيامبر اسلامند، بنابراين اگر كسى اسلام را از طريق دليل و منطق كافى پذيرفت، راهى جز پذيرش اصل خاتميّت ندارد، و چون در درس هاى گذشته حقّانيّت اين آيين را با دليل كافى ثابت كرديم بايد خاتميّت را نيز كه از ضروريات اين دين است بپذيريم.

2- آيات قرآن نيز دليل روشنى بر خاتميّت پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم)است از جمله:

(ما كان محمّد أبا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيّين)؛(56)

«پيامبر اسلام پدر هيچ يك از مردان شما نبود او تنها رسول خدا و خاتم انبيا است».

اين تعبير هنگامى گفته شد كه مسئله پسرخواندگى در ميان اعراب رواج داشت، آنها فردى را كه از پدر و مادر ديگرى بود به عنوان فرزند خود برمى گزيدند و همچون يك فرزند حقيقى داخل خانواده آنها مى شد، محرم بود، ارث مى برد و مانند آن.

امّا اسلام آمد و اين رسم جاهليّت را از بين برد و گفت: پسر خوانده ها هرگز مشمول قوانين حقوقى و شرعى فرزند حقيقى نيستند از جمله «زيد» كه پسر خوانده پيامبر اسلام بود و نيز فرزند پيامبر محسوب نمى شد، لذا مى گويد شما به جاى اين كه پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم)را پدر يكى از اين افراد معرّفى كنيد او را به دو وصف حقيقيش توصيف كنيد، يكى وصف «رسالت» و ديگرى «خاتميّت».

اين تعبير نشان مى دهد كه خاتميّت پيامبر اسلام همچون رسالتش براى همگان روشن و ثابت و مسلّم بود.

تنها سؤالى كه در اين جا باقى مى ماند اين است كه مفهوم حقيقى «خاتم» چيست؟

«خاتم» از ماده «ختم» به معنى پايان دهنده و چيزى را كه به وسيله آن كارى را پايان مى دهند مثلا مهرى كه در پايان نامه مى زنند «خاتم» مى گويند، و اگر مى بينيم به انگشتر نيز «خاتم» گفته شده به خاطر اين است كه نگين انگشتر در آن عصر و زمان به جاى مهر اسم به كار مى رفته، و هر كس پاى نامه خود را با نگين انگشترش كه روى آن اسم يا نقشى كنده بود مهر مى كرد، و اصولا نقش نگين انگشتر هر كس مخصوص به خود او بوده است.

در روايات اسلامى مى خوانيم: هنگامى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مى خواست نامه اى براى پادشاهان و زمامداران آن زمان بنويسد و آنها را به اسلام دعوت كند، خدمتش عرض كردند معمول سلاطين عجم اين است كه بدون مهر، نامه اى را نمى پذيرند، پيامبر (صلّى الله عليه وآله) كه تا آن زمان نامه هايش كاملا ساده و بدون مهر بود، دستور فرمود انگشترى براى او تهيّه كردند و بر نگين آن جمله «لا اله الا الله، محمّد رسول الله» را نقش كردند، پيامبر بعد از آن دستور مى داد نامه ها را به وسيله آن مهر كنند.

بنابراين معنى اصلى خاتم همان پايان دهنده و ختم كننده است.

3- روايات فراوانى نيز داريم كه به روشنى خاتميّت پيامبر را ثابت مى كند از جمله روايات زير است:

الف - در حديث معتبرى از جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر چنين نقل شده است كه فرمود:

«مثل من در ميان پيامبران همانند كسى است كه خانه اى را بنا كرده و كامل و زيبا شده تنها محل يك خشت آن خالى است، هر كس در آن وارد شود و نگاه به آن بيفكند مى گويد چه زيباست ولى اين جاى خالى را دارد، من همان خشت آخرم و پيامبران همگى به من ختم شده اند(57)». امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:

«حلال محمّد حلال ابداً الى يوم القيامة و حرامه حرام أبداً الى يوم القيامة(58)؛ حلال محمّد حلال است تا روز رستاخيز و حرام او حرام است تا روز رستاخيز».

در حديث معروفى كه شيعه و اهل تسنّن از پيامبر نقل كرده اند مى خوانيم كه او به على (عليه السلام)فرمود:

«أنت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؛ تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود(59) و ده ها حديث ديگر.

* * *

در زمينه خاتميّت پيامبر اسلام سؤالاتى است كه توجّه به آنها لازم است:

1- بعضى مى گويند اگر فرستادن پيامبران يك فيض بزرگ الهى است چرا مردم زمان ما از اين فيض بزرگ محروم باشند؟ چرا راهنماى جديدى براى هدايت و رهبرى مردم اين عصر نيايد؟!

امّا آنها كه چنين مى گويند در حقيقت از يك نكته غافلند و آن اين كه محروميّت عصر ما نه به خاطر عدم لياقت آنهاست؛ بلكه به خاطر آن است كه قافله بشريّت در مسير فكرى و آگاهى به پايه اى رسيده است كه مى تواند با در دست داشتن تعليمات پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به راه خود ادامه دهد.

بد نيست در اين جا مثالى بزنيم:

پيامبر اولوالعزم يعنى آنها كه داراى دين و آيين جديد و كتاب آسمانى بودند. 5 نفر بودند «نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)» اينها هر كدام در يك مقطع خاصّ تاريخى براى هدايت و تكامل بشر تلاش كردند، و اين قافله را از يك مرحله گذرانده در مرحله دوم به پيامبر الوالعزم ديگرى تحويل دادند، تا به مرحله اى رسيد كه اين قافله راه نهايى را يافت و همچنين توانايى بر ادامه راه را، درست همانند يك محصل كه پنج مرحله تحصيلى را طى مى كند تا دوران فراغت از تحصيل برسد. (البته فراغت از تحصيل معنى ندارد و منظور ادامه راه با پاى خويش است):

دوره دبستان، دوره راهنمايى، دوره دبيرستان، دوره ليسانس، دوره دكترا.

اگر يك دكتر به مدرسه و دانشگاه نمى رود مفهومش اين نيست كه لياقت ندارد؛ بلكه به خاطر اين است كه اين مقدار معلومات در اختيار دارد كه به كمك آن مى تواند مشكلات علمى خود را به كمك آن حل كند و به مطالعاتش ادامه دهد و پيشرفت كند.

* * *

2- با اين كه جامعه بشرى دائماً در حال دگرگونى است، چگونه مى توان با قوانين ثابت و يكنواخت اسلام، پاسخگوى نيازهاى آن بود؟!

در جواب مى گوييم: اسلام داراى دو گونه قوانين است؛ يك سلسله از قوانين كه مانند صفات ويژه انسان ثابت و برقرار است، همچون لزوم اعتقاد به توحيد، اجراى اصول عدالت، مبارزه با هر گونه ظلم و تعدّى و اجحاف و...

امّا قسمتى ديگر يك سلسله اصول كلّى و جامع است كه با دگرگون شدن موضوعات آن صورت تازه اى به خود مى گيرد و پاسخگوى نيازهاى متغيّر هر زمان مى باشد.

مثلا يك اصل كلّى در اسلام داريم تحت عنوان «اوفوا بالعقود». (به قراردادهاى خود احترام بگزاريد و وفادار باشيد)

مسلماً با گذشت زمان انواع تازه اى از قراردادهاى مفيد اجتماعى و تجارى و سياسى مطرح مى شود كه انسان مى تواند با در نظر گرفتن اصل كلّى بالا به آن پاسخ دهد.

و نيز يك اصل كلّى ديگرى داريم به عنوان «قاعده لا ضرر» كه مطابق آن هر حكم و قانونى سبب زيان فرد يا جامعه شود بايد محدود گردد.

ملاحظه مى كنيد كه تا چه حد اين قاعده كلّى اسلامى كارساز و حل كننده مشكلات است، و از اين گونه قواعد در اسلام فراوان داريم، و با استفاده از همين اصول كلّى است كه مى توانيم مشكلات پيچيده دوران بعد از انقلاب شكوهمند اسلامى را حل كنيم.

* * *

3- شك نيست كه ما در مسائل اسلامى نياز به رهبر داريم، و با عدم وجود پيامبر و غيبت جانشين او، مسئله رهبرى متوقف مى شود و با توجّه به اصل خاتميّت، انتظار ظهور پيامبر ديگرى را نيز نمى توان داشت، آيا اين امر ضايعه اى براى جامعه اسلامى نيست؟

در پاسخ مى گوييم براى اين دوران نيز پيش بينى لازم در اسلام شده است و از طريق «ولايت فقيه» است كه رهبرى را براى فقيهى كه جامع الشرايط و داراى علم و تقوى و بينش سياسى در سطح عالى باشد تثبيت كرده است و طريق شناخت چنين رهبرى نيز به روشنى در قوانين اسلام ذكر شده، بنابراين از اين ناحيه نگرانى وجود نخواهد داشت.

بنابراين ولايت فقيه همان تداوم خط انبيا و اوصياى آنها است، رهبرى فقيه جامع الشرايط دليل بر اين است كه جوامع اسلامى بدون سرپرست رها نشده اند.(60)

* * *

فكر كنيد و پاسخ دهيد

1- مفهوم خاتميّت دقيقاً چيست؟

2- چگونه مى توان از آيات قرآن، خاتميّت را استفاده كرد؟

3- چرا مردم زمان ما محروم از اعزام پيامبران الهى باشند؟

4- قوانين اسلام چند گونه است و چگونه پاسخگوى نيازهاى زمان ماست؟

5- آيا يك جامعه اسلامى بدن رهبر مى تواند باشد؟ مسئله رهبرى در زمان ما چگونه حل مى شود؟