چكيده انديشه ها
(خلاصه اى از شش كتاب دكتر تيجانى )

حسين غفارى ساروى

- ۵ -


در صـحـاح اهـل سـنـت نيز روايات فراوانى به چشم مى خورد كه هم رسول خدا(ص ) وهم برخى اصـحاب حضرت در غير سفروضرورت نماز ظهر وعصر را با هم ومغرب وعشا را با هم خوانده اندازجمله :.
(ابـن عـبـاس ) مـى گـويـد: پـيـامـبر(ص ) هفت ركعت را با هم وهشت ركعت را با هم به جاىآورد) (359).
(ابـن عباس ) مى گويد: رسول خدا(ص ) در (مدينه ) بين دو نمازظهر وعصر ودو نماز مغرب وعشا جمع كرد بدون خوف وباران .
راوى مـى گـويـد بـه (ابن عباس ) گفتم : چرا چنين كرد؟ گفت : براى اينكه امتش در مشقت نيفتند (360).
(روزى (ابن عباس ) پس از عصر تا غروب وپديدار شدن ستارگان مشغول سخنرانى بود فردىفـريـاد زد: نـمـاز, نـمـاز! (ابـن عباس )گفت : آيا تو مى خواهى سنت را به من بياموزى ؟ خودمپيامبر(ص )راديدم كه بين دو نماز ظهر وعصر ونماز مغرب وعشا جمع مى كرد) (361).
اهل سنت مى گويند: جمع بين دو نماز يعنى نماز عصر ونمازعشا را قبل از وقت خواندن .
مـى گوئيم : بنابراين نبايد در عرفات ومزدلفه جمع جايز باشد,ولى شما آن را جايز مى دانيد ونمازقبل از وقت به حساب نمى آوريد.
بـسـيـارى از جوانان كه به خاطر عدم توانائى انجام نماز در پنج وقت اصل نمازرا ترك كرده بودندوقـتـى اين حقيقت را دريافتند به اقامه نماز بازگشتند, وحكمت جمع را دريافتند كه همه مردماعم از دانشجووكارمند وارتشى وكارگر و مى توانند نمازرا طورى بخوانند كه نه نمازقضا شود ونهاز كار خويش عقب بيفتند, واز التهابهاى درونى نيزخلاصى يابند.
مـن وقـتى معلم بودم نمى توانستم نمازهارا در وقت خودش انجام دهم , لذا معمولا نمازهاى ظهروعـصـر ومـغـرب از مـن فـوت مـى شـد, بـويژه در فصل زمستان , گاهى چهار نماز را شب انجاممـى دادم ,خـسـتـه به خانه باز مى گشتم وتوان نماز خواندن را نداشتم وبا سختى انجام مى دادم ,بـسـيـارى از مـسلمانان به همين خاطر نماز را ترك مى كنندودر يك تزلزل روانى به سر مى برندوآرزوى فرصت انجام آن را دارند.
بنابراين نزد برخى از افراد نفرتى پيش مى آمد زيرا نماز راكابوسى تلقى مى كردند كه آسايششان رابـه هـم مـى زنـد, از سـوى ديـگـرمـسـيـحـيـت از همين نكته حساس براى انحراف جوانان سؤاستفاده مى كرد وادعا مى نمود كه دينش با تمدن هماهنگ است .
اما با روشن شدن سيره پيامبر(ص ) وائمه اهل بيت (ع ) تمامى اين مشكلات حل شد (362).

سجده بر خاک

شيعيان سجده را جز بر زمين يا چيزى كه از آن مى رويد به شرطاينكه خوراكى وپوشاكى نباشد روا نمى دانند (363) , اما علماى اهل سنت سجده بر همه چيز را جايز مى شمارند وشيعيان را متهم بهبت پرستى مى نمايند.
در روايـاتى از اهل سنت مى خوانيم كه رسول خدا(ص ) سجده گاهى براى خود داشتند (364) ,ونيز سجده بر زمين را دوست مى داشتند (365).
بنابراين ديگر شايسته نيست اهل سنت , شيعيان را بت پرست بدانند در حالى كه شيعيان شهادتينمـى گـويـند وزكات مى دهند ونمازمى خوانند وحج خانه خدا به جاى مى آورند, آنگاه براى اينكهنـمـازوسـجـده شان پاك ومقبول نزد خداوند باشد فرمان رسول خدا(ص )وائمه اطهار(ع ) را اجرامى كنند.
به قول شهيد صدر (ره ): ما بر خاك سجده مى كنيم نه براى خاك (366).

ازدواج موقت

تمام احكام وشرايطش همانند ازدواج دائم است با اين تفاوت كه :.
1 ـ مدت بايد معلوم باشد.
2 ـ زن ومرد در اين ازدواج از همديگر ارث نمى برند.
3 ـ هزينه زندگى زن بر عهده مرد نمى باشد.
اين عمل در زمان پيامبر(ص ) و(ابوبكر) ومدتى از خلافت (عمر) جايز بود اما وى پس از مدتىآن را ممنوع نمود:.
1 ـ (جـابر بن عبداللّه ) مى گويد: ما در زمان رسول خدا(ص )و(ابوبكر) روزها با يك كف دست خرما يا آرد تمتع مى كرديم تا اينكه (عمر) از آن نهى كرد) (367).
2 ـ (خـود عـمـر اعلام كرد كه : دو متعه در دوران رسول اللّه آزاد بودولى من از آنها نهى مى كنموكسى كه آنها را انجام دهد عقاب مى نمايم :متعه حج ومتعه بانوان ) (368).
3 ـ (عمران بن حصين ) مى گويد: آيه متعه در كتاب خدا بود ومادر زمان رسول خدا(ص ) به آنعـمـل كرديم وقرآن آن را تحريم نكردوپيامبر آن را نهى نفرمود تا از دنيا رفت , ولى يك نفر به ميلونظرخودش چيزى گفت ) (369).
4 ـ (امام على (ع ) مى فرمايد: متعه رحمتى است كه خداوند با آن بندگانش را مورد مهر قرار دادهكه اگر نهى (عمر) نبود جز انسان بدبخت كسى زنا نمى كرد) (370).
5 ـ گـذشـت كـه حـتـى (عـبـداللّه بن عمر) نيز على رغم نهى پدرش آن را حلال اعلام كردهبود (371).
بـنـابـرايـن چيزى كه خدا ورسولش آن را حلال كرده بودند وحتى مسلمانان آن را انجام مى دادندكسى نمى تواند آن را حرام كند چرا كه :.
ـ (وما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضى اللّه ورسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم ) (372).
يعنى : (هيچ مرد وزن مؤمنى را در كارى كه خدا ورسولش حكم كرده اند اختيارى نيست ).
بـنـابـرايـن سـزاوار نـيست شيعيانى را كه جز سنت رسول خدا(ص )را نمى پذيرند متهم به حلالدانـسـتن زنا نمائيم چرا كه ازدواج موقت هيچ ارتباطى با زنا ندارد, بلكه داراى احكام ازدواج دائممى باشد با سه فرق كه ذكر شد.
من در دوران جوانى احكام اسلام را ظالمانه مى پنداشتم كه چرادستور اعدام مرد وزنى را فقط بهخـاطـر يك عمل جنسى مى دهد, اماروزى كه شيعه را شناختم گشايش ورحمتى فراگير وحلهمه مشكلات اجتماعى , اقتصادى وسياسى را در عقيده هايشان يافتم .
كارساز بودن اين راه حل در زمان ما خصوصا در موارد زيربسيار واضح است :.
1 ـ آشنائى قبل از ازدواج دائم .
2 ـ مسافرينى كه مدت زيادى از همسرشان دوراند.
3 ـ دختران مسن ازدواج نكرده .
4 ـ زنان بيوه .
5 ـ در هـر مـوردى كـه نـيـاز بـه تماس يا خلوت مرد با زن نامحرم وياحضور زن يا دخترى بدونحجاب در برابر مرد باشد.
فـقهاى برخى از مذاهب اسلامى , براى كنترل جوانان لا ابالى ,گشودن مراكزى براى زنا را تجويزكـرده اند ونامش را (سد باب الذرائع ) گذاشته اند, اما در عين حال متعه را حرام مى دانند واينجز تحريم حلال وتحليل حرام نيست (373).
در پايان اين بخش خوب است اين ماجرا را بشنويد كه :.
(عـبداللّه بن زبير) قائل به تحريم متعه بود, روزى به (ابن عباس )گفت : اگر اين كاررا انجامبـدهـى تـورا سـنگسار مى كنم , (ابن عباس ) به اوپاسخ داد:
اگر مى خواهى حلال بودن متعه رابـدانـى از مـادرت بـپـرس ,عـلـتـش اين بود كه (زبير) با (اسم) به صورت متعه ازدواج كردوخود(عبداللّه ) از متعه به دنيا آمده بود (374).

فصل پنجم عملكرد شيعه وسنى

در عملكرد شيعيان واهل سنت برخى نقاط ضعف وقوت وجود دارد كه عبارتنداز:.

الف : نماز

نـمـازگـزاران شيعه اهميتى به ترتيب صفهاى جماعت ونظم آن نمى دهند, هنوز صف اول كامل نـشده صفهاى ديگر بدون هيچ نظمى برقرار مى گردد, در هنگام نماز وارد مسجد مى شوند وبيننمازگزاران راه مى روند.
امـا در نماز اهل سنت امام جماعت در آغاز دستور ترتيب صفوف را با جمله (استووا رحمكم اللّه )مى دهد ونمازگزاران براى پركردن جاهاى خالى از يكديگر سبقت مى گيرند.
ولى در مورد طهارت مسجد, شيعه بيشتر به آن اهميت مى دهد.
اهـل سـنـت پشت سر هر مؤمن وفاسقى نماز را صحيح مى دانندلذا (عبداللّه بن عمر) پشت سر(يـزيـد بـن مـعـاويـه ) و(حجاج بن يوسف ثقفى ) وحتى (نجده ) خارجى نماز مى خواند, اماشيعيان احراز عدالت را در امام جماعت شرط مى دانند (375).

ب : سيگار كشيدن در مساجد

گـذشته از ضررى كه سيگار كشيدن براى سلامتى انسانها دارد, تاجائى كه در برخى كشورها در امـاكـن عـمـومـى مـمـنوع شده است , انجام اين عمل در مساجد وحتى ساير امكان مذهبى چونحـسـيـنيه هاتوهينى به آن اماكن مقدس به حساب مى آيد, كه متاسفانه شيعيان گاهى اين كاررامى كنند.
بـه عـلاوه ضـررهـاى اقتصادى ومبالغ هنگفتى كه جهت درمان بيماريهاى ناشى از سيگار نظير:سرطان , تنگى نفس , آسم , خرابى دندان ومى شود.
امـا اگر در حالى كه در دستت سيگار دارى وارد مسجد اهل سنت شوى تورا منع مى كنند وشايداذيتت نيز بنمايد (376).

ج : اذان واقامه

اهل سنت معتقدند كه پيامبر العياذ باللّه در چگونگى دعوت مردم به نماز سرگردان شده بود كه با (ناقوس كليس) باشد يا زدن دوچوب به يكديگر كه (عبداللّه بن زيد انصارى ) در خواب اذان راشنيده ,به پيامبر عرض كرد حضرت نيز آن را پذيرفت (377).
امـا شـيعيان معتقدند كه اذان به وحى الهى بوده است , لذا هيچ زيادى وكمى را در آن نمى پذيرند,ولى اهل سنت آن را تغييرمى دهند.
آورده انـد كـه (عمر) در خواب بود كه مؤذن اورا با جمله (الصلاة خير من النوم ) يعنى نماز ازخـواب بهتراست بيدار كرد, او خوشش آمدودستور داد آن را جز اذان صبح قرار دهند (378) , ازطـرف ديـگر چون مى خواست كه مردم با تكيه بر نماز جهاد را كنار نگذارند جمله (حى على خيرالعمل ) را از اذان حذف كرد (379) , پس اذان اهل سنت با اذان نبوى دو تفاوت دارد.
ممكن است اشكال شود كه شيعيان نيز شهادت به ولايت حضرت على (ع ) را به اذان افزوده اند.
در پاسخ مى گوئيم كه هيچيك از مراجع شيعه فتوا به جزئيت اين شهادت در اذان واقامه نداده اندبلكه اگر كسى به اين قصد آن را بگويدبدعت وحرام مرتكب شده است .
ولـى سزاواراست كه طرفين از اين اختلاف دست بردارندواضافات را بزدانيد وكاستى را سرجايش بگذارند, در نتيجه چون زمان پيامبر(ص ) اذان بگويند (380).

د : استقلال علما

عـلـمـاى شـيـعه استقلال دارند وبه حاكمان وابسته نيستند زيرامردم يك پنجم اموال خودرا در اخـتـيـارشـان مى گذارند, كه با اين پولهاحوزه هاى علميه اداره مى شود, ومدرسه ها وچاپخانه هاتاسيس مى گردد, وهزينه طلابى كه از سراسر جهان مى آيند پرداخت مى شود.
امـا علماى اهل سنت چون مزد بگيرد دولت اند هرگز فتوائى نمى دهند وسخنى نمى گويند مگراينكه قبلا نظر حكومت را تامين كنند, ودولت است كه آنهارا عزل ونصب مى نمايد (381).

هـ : زكات وخمس

زكـات نـزد هر دو گروه بر نه چيز واجب است : طلا, نقره , شتر,گاو, گوسفند, گندم , جو, خرما وكـشـمش , آن هم به مقدار 5/2% اماصاحبان ساير درآمدها بر اساس فقه سنى هيچگونه حقى دراموالشان نيست , ولى شيعه خمس را نيز بر اساس فرمان قرآن كريم واجب مى داند كه مى فرمايد:.
(واعـلـمـوا انـمـا غنمتم من شى فان للّه خمسه وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابنالسبيل ) (382).
يـعـنـى : (بـدانـيـد, هـر چه به دست مى آوريد يك پنجم آن مال خداورسول وهمراه او ويتيمانوبيچارگان وراه ماندگان است ).
واضح است كه معمولا ثروت جامعه در دست افرادمعدودى است كه گرفتن زكات از موارد معينفوق كمكى به توزيع عادلانه آن نمى كند.
بـه عـنوان مثال فردى كه ده هزار دينار دارد, زكاتش فقط دويست وپنجاه ديناراست اما خمس اودو هـزار ديـنـار, پـس تـقـسـيـم ثروت درجامعه بر اساس فقه شيعى بسيار عادلانه تراست تا فقهسنى (383).

فصل ششم: وهابيت

الف : عقائد آنها

وهـابـيـون تـوسل به پيامبر(ص ) واهل بيتش (ع ), تبرك به آثارشان ونيز زيارت قبورشان را تحريم كرده , مرتكب چنين عملى را كافرومشرك مى دانند.
آنـهـا با اين عقائد افراطى خويش نه تنها با شيعه بلكه با مسلمانان سراسر دنيا مخالفت مى نمايند,وبديهى است كه هر نوع تجددونوآورى مطلوبيتى دارد.

ب : تشابه وهابيون به خوارج

افكار وعقائد وهابيون مارا به ياد خوارج مى اندازد زيرا آنهاخطاب به على (ع ) مى گفتند: (حكم از آن تو نيست بلكه از آن خدااست ).
آن حضرت هم در جواب مى فرمود:.
(اين كلمه حقى است كه از آن باطلى را قصد دارند) (384).
يـعنى درست است كه حكم فقط حكم خداست اما آنهامى خواهند نتيجه بگيرند كه : حكومت براىتو نيست .
در حـالـى كـه قـرآن كـريـم آيـات فـراوانـى درباره حكومت انبياوصالحان دارد, مثلا خطاب بهپيامبر(ص ) مى فرمايد:.
(وان حكمت فاحكم بينهم بالقسط) (385).
يعنى : (اگر حكم كردى , پس ميانشان با عدالت حكم نم).
بنابراين انبيا وجانشينان آنها حاكميت اجرائى دارند.
وهابيون نيز شعارشان اين است كه :.
(قل انما ادعوا ربى ولا اشرك به احدا) (386).
يعنى : (بگو كه من تنها پروردگارم را مى خوانم وكسى را شريك او قرار نمى دهم ).
بـنـابـرايـن تـوسل جستن به خداوند متعال توسط پيامبر وائمه (ع )را تحريم مى كنند وآن را شرك مـى دانـنـد, غـافـل از ايـنـكه توسل كننده به آنها اعتقادش اين نيست كه آن حضرات نفع يا ضررمى رسانند,همچنانكه مشركين چنين اعتقادى درباره خدايان خويش داشتند, بلكه معتقدند همهچـيـز در دسـت خـداسـت , او يـكى است وشريكى ندارد, مااز اولياى او كه عابرومندان درگاهش هـسـتـند تقاضا مى كنيم كه براى مانزد خدا دعا كنند واز او چيز بخواهند, پس چقدر فاصله است ميان شرك وتوسل ؟ وچقدر وحدت است ميان خوارج ووهابيت ؟.
خوارج گفتند: (داورى جز براى خدا نيست ).
وهابيت مى گويد: (توسلى جز به خدا روا نيست ).
خوارج گفتند: (حكم از آن تو نيست اى على ).
ووهابيت مى گويد: (وسيله اى براى تو نيست اى محمد).

ج : ريشه تاريخى سياسى وهابيت

قبل از بررسى علمى اين عقيده مناسب است ريشه تاريخى سياسى وهابيت را بدانيم .
واضـح اسـت كـه اسـتعمار از دير باز اسلام را خطرى بزرگ براى خود مى دانست , ونيز مى داند كهمسلمانان دو منبع مقدس به نام قرآن وسنت دارند.
مـنـبع اول را نمى توانند دست بزنند ومورد هجوم قرار دهند, امامنبع دوم يعنى سنت پيامبر(ص )در معرض طعنه قرار دارد.
در ميان مسلمانان شخص رياست طلبى چون (محمد بن عبدالوهاب ) را يافتند وآنقدر اورا بزرگ كردند كه باور كرد از (خلفاى راشدين ) هم با هوش تراست , اجتهادهاى (عمر) را نشانش دادندكه چگونه در برابر شخص پيامبر(ص ) ايستاد واظهار نظر بر خلاف راى آن حضرت مى كرد, چرا كهاو بشراست ومعصوم نيست واشتباهات فراوانى دارد كه مردم آنهارا اصلاح كرده اند!.
بنابراين اورا براى تسلط بر جزيرة العرب , بعد جهان عرب ,وآنگاه جهان اسلام به طمع انداختند.
اين (محمد بن عبدالوهاب )است كه مى گويد:.
(محمد مردارى پوسيده است , نه زيانى دارد ونه نفعى , اين عصاى من از او بهتر وبرتراست زيرا همفايده مى رساند وهم زيان )!!!.
همين سخن را (حجاج بن يوسف ثقفى ) گفته بود كه :.
(خاك بر سرشان , اينها بر گرد مردارى پوسيده طواف مى كنند,اگر بر گرد كاخ اميرالمؤمنين(عبدالملك بن مروان ) طواف مى كردند برايشان بهتر بود)!!!.
اين جرات را (عمر) به آنها داد آنجا كه خطاب به حضرت گفت :.
(اين مرد هذيان مى گويد! كتاب خدا مارا بس است )!!!.

د : ترويج وهابيت

اين آئين از طرق زير توانست رواج پيدا كند:.
1 ـ با اشغال (مكه مكرمه ) و(مدينه منوره ) كه هر ساله ميليونهامسلمان به آنجا مى آيند, آنها ازطـريـق كـنـفـرانـسـها وجلسات وتماس مستقيم با افراد وگروهها, ووسايل تبليغاتى چون راديووتلويزيون درجانهاى حجاج تاثير به سزائى مى گذارند.
2 ـ دارائى هـنگفت ناشى از فروش نفت , به اضافه بازار رونق گرفته ايام حج وعمره سبب شده كهاز نظر مالى براى ترويج آئين خودمشكلى نداشته باشند.
3 ـ سـاخـتن مساجد بى شمار در كشورهاى عربى واسلامى ,تاسيس مدارس ودانشگاههاى وهابىواعزام مبلغ به سراسر جهان ونيز نشر بيش از صد روز نامه ومجله ونشريه , چاپ ميليونها جلدقرآنوكـتـابـهـاى وهابى واهداى آن به مردم در سراسر جهان , وحتى تقسيم شير وخرما در ماه رمضانواهدا شيشه هاى آب زمزم به مسافرين , همه وهمه در ترويج اين آئين مؤثرند.
4 ـ از آنجا كه (امريك) بر تمامى كشورهاى عربى اسلامى خصوصا پس از سقوط (شوروى ) تاثيرمـسـتـقـيـم يـا غير مستقيم دارد ونيز پوشيده نيست كه پس از سقوط (شاه ) در (ايران ) وبرپـائى جمهورى اسلامى ومخالفتش با سياستهاى (امريك), (عربستان ) به عنوان چشم راستش در آمده , همچنانكه (اسرائيل ) چشم چپ اوست ,بنابراين (امريك) كشورهاى اسلامى را به الگوپذيرى از اسلام وهابى تشويق مى كند ورضايت خويش را در آن مى داند, در نتيجه دولتهاى اسلامىوحتى غير اسلامى بر مبلغين وهابى سخت نمى گيرند وميدان عمل را بر ايشان باز مى گذارند اماپيروان اهل البيت (ع ) را تروريست مى دانند.

هـ : سركوب شيعيان

دشـمنان اهل بيت دست به دست هم دادند وبا يكديگر متحدشدند و(صدام ) را تقويت كردند تا (جمهورى اسلامى )را از بين ببرنداما وقتى ديدند نقشه شان نقش بر آب شد ومبارزين عراقى درداخل وخارج تقويت شدند, از ترس اينكه مبادا تجربه (امام خمينى )(ره ) در(عراق ) كه بيش ازدو سومش شيعه است تكرار گردد وانقلاب (عراق ) باانقلاب اسلامى (ايران ) متحد شود نقش زشـت تـرى را بـازى كـردنـدوتـئاتـر اشغال (كويت ) وجنگ (خليج ) را به راه انداختند, نه بهخـاطـرنـابودى (صدام ), بلكه به خاطر نابودى (ملت شيعه عراق ) وهمينطورهم شد, چرا كه(كويت ) به بهتر از حال سابق خود بازگشت , رژيم (صدام ) هم از گذشته قدرتمندتر شد ولى(ملت مظلوم عراق ) به كلى اززندگى ساقط گشتند تا جائى كه حاضرند اساس زندگى ولباس خودرابفروشند تا قرص نانى به دست آورند.
ايـنـجـا بـود كـه وهـابـيت بر شيعيان چيره شد به ويژه پس از جاى دادن شيعيان در اردوگاههاوچادرهاى سعودى با كمال ذلت وخوارى (387).
ـ(ولن ترضى عنك اليهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم ) (388).
يعنى : (هرگز يهود ونصارى از تو راضى نمى شوند مگر آنكه پيرو روش آنان شوى ).
وامـروزه يـهـود ونـصـارى يـعنى غرب از وهابيت راضى هستندچرا كه از دستورهاى آنها پيروىكرده اند.

و : گفتگو با عالم وهابى

در خـلال سـفـرى بـه جـزايـر (كـومـور), قاضى القضاة آنجا از دست علماى وهابيت كه با پول وكـتـابـهـاى زيـاد بـيـشـتر جوانان را به صف خودكشاندند شكايت كرد, چرا كه اينان تا ديروز بهپدرانشان احترام مى كردند ودست وسرشان را مى بوسيدند ولى امروز بوسيدن دست وخم شدن دربرابر هر شخصى را سجود براى غير خدا وشرك مى دانند, بنابراين تنفر زيادى بين پدران وفرزندانايجادشده است .
جلسه بحثى ميان من ويك عالم وهابى ترتيب داده شد, من درآنجا مساله توسل را مطرح كردم كهچگونه انسان گنهكار ومشغول به دنيا, انبيا واولياى خدا را شفيع قرار مى دهد تا دعايش مستجاب شود.
او گفت : (وان المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه احدا) (389).
يعنى : (همانا مساجد از آن خداست پس همراه خداكسى رانخوانيد).
هـر كـس غير از خدارا بخواند براى او شريك ساخته كه به اونفعى برساند در حالى كه نفع دهندهوضرر رساننده فقط خداست .
گـفتم : كسى كه به رسول خدا(ص ) متوسل مى شود مى داند كه اونه نفعى مى رساند نه زيانى , امادعـايـش نـزد خدا مستجاب است كه اگر به خدا عرض كند:
پرورگارا اين بنده ات را رحم كن , ياببخشاى , يا بى نيازساز, خداوند دعاى آن حضرت را مستجاب مى كند.
آنگاه رواياتى را برايش خواندم ولى او از قرآن دليل طلب كرد,گفتم : خداوند مى فرمايد:.
(يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه وابتغوا اليه الوسيلة ) (390).
يعنى : (اى اهل ايمان , تقواى الهى پيشه كنيد ودر راه او وسيله اى بيابيد).
گفت : وسيله همان عمل صالح است .
گـفـتـم : آيه مى رساند كه وسيله براى رسيدن به خداى متعال همراه با تقوا وعمل صالح است كهمى فرمايد: (اتقوا اللّه ) پس ايمان وتقوا رامقدم بر وسيله خواهى قرار داد (391).
وساطت را هم از خود قرآن برايت مى آورم كه مى فرمايد:.
ـ (قـالـوا يـا ابـانـا اسـتـغـفـر لـنـا ذنوبنا انا كنا خاطئين قال سوف استغفر لكم ربي انه ه و الغفورالرحيم ) (392).
يعنى : (برادران يوسف ) گفتند: اى پدر براى گناهانمان طلب مغفرت بكن , چرا كه ما خطا كاربـوديـم (يـعـقـوب ) گـفـت : از پـروردگـارم بـرايـتـان طـلـب مغفرت خواهم كرد كه او بسيارآمرزنده ومهربان است ).
چـرا حـضرت (يعقوب ) به فرزندانش نگفت : خودتان از خداطلب آمرزش كنيد ومرا واسطه قرارندهيد, بلكه بر عكس آن راپذيرفت .
وهـابـى وحـشـت زده گـفت : مارا به (يعقوب ) چه كار, او پيامبر(بنى اسرائيل ) بود وبا آمدنشريعت اسلام شريعتش از بين رفت .
گفتم : از شريعت اسلام دليل مى آورم :.
ـ (ولـو انـهـم اذ ظـلـمـوا انـفـسـهـم جاوك فاستغفروا اللّه واستغفر لهم الرسول لوجد وا اللّه توابارحيما) (393).
يـعـنـى : (اگر آنها هنگامى كه به خود ظلم كردند نزد تو مى آمدندواز خدا آمرزش مى طلبيدندوپيامبر نيز برايشان آمرزش مى طلبدبى گمان خداوندرا توبه پذير ومهربان مى يافتند).
حاضرين در جلسه گفتند: بالاتر از اين دليلى نيست .
وهـابـى وحـشـت زده وشـكـست خورده گفت : اين حرف مال وقتى است كه او زنده بود اما الانچـهـارده قـرن اسـت كـه آن مـردمـرده اسـت , وسـاطـت در زمـان حياتش جايز بود ولى پس ازوفاتش خير (394).
گفتم : (در (بخارى ) آمده كه هر وقت قحطى مى شد (عمر) نزد(عباس بن عبد المطلب )مى آمد واز او مى خواست از خدا طلب باران كند.
گفت : (عمر) به پيامبر كه مرده بود توسل نكرد بلكه به (عباس )كه زنده بود توسل جست .
گفتم : بنابراين شما اقرار مى كنيد كه توسل به زنده هادرست است , آنگاه برخاسته رو به قبله كردموگفتم :.
بار الها ما تورا مى خوانيم وبه تو توسل مى جوييم به وسيله بنده صالح ونيكوكارت (امام خمينى ).
ناگهان وهابى از جا پريد وبا گفتن (اعوذ باللّه , اعوذ باللّه ), به سرعت بيرون رفت .
حاضرين باتعجب خدارا شكر كردند كه حق را برايشان آشكارساخت .

ز : پاسخ ديگر به وهابيون

گـذشـتـه از آنچه در مناظره با آن وهابى بيان شد بايد دانست كه درطول تاريخ , اصحاب رسول خـدا(ص ) ونـيـز عـمـوم مسلمين به آثار آن حضرت چه در زمان حيات وچه پس از وفاتش تبرك مى جستند, نظير:.
1 تبرك به موى آن حضرت .
2 ـ تبرك به آب وضوى حضرت .
3 ـ تبرك به كفش وظرفهاى حضرت .
4 ـ شفا يافتن على (ع ) به بركت آب دهان حضرت .
(مسلم ) و(بخارى ) آورده اند كه در روز خيبر پيامبر(ص ) فرمود:.
(فـردا پـرچـم را بـه دست مردى كه خدا ورسولش را دوست داردوخدا ورسولش نيز اورا دوست دارند مى دهم , فردا كه شد فرمود: على كجاست , گفته شد: على چشم درد دارد, آنگاه پيامبر آب دهـانـش را بـرچـشـم عـلـى مـالـيـد وبـرايـش دعـا كـرد واو شفا يافت , بعد پرچم را به دست اوسپرد) (395).
حـتى از غير پيامبر(ص ) نيز شفاعت رواست كه آن حضرت فرمود: ـ (هر كس بميرد وچهل نفر ازكـسـانى كه شرك به خدا ندارند برجنازه او بايستند (ونماز بخوانند) خداوند شفاعتشان را دربارهاومى پذيرد) (396).
روزى (علامه سيد شرف الدين ) قرآنى را به (عبدالعزيز) پادشاه سعودى هديه كرد, پادشاه جلدآن را بوسيد وبر صورت خودگذاشت .
علامه گفت : چرا جلد قرآن را مى بوسى واحترام مى كنى ؟.
شاه گفت : مگر نگفتى كه درون آن قرآن است ؟.
علامه گفت : قرآن درون آن است , ولى تو كه قرآن رانبوسيدى .
شاه گفت : مقصودم داخل جلد بود.
عـلامه گفت : ما هم وقتى ضريح پيامبر(ص ) را مى بوسيم مقصودمان تعظيم كسى است كه درونپنجره ها مى باشد كه رسول خدا(ص )است (397).

ح : زيارت قبور

وهـابـيـون زيـارت قـبـور بـراى زنان را حرام مى دانند وهيچ دليلى هم بر آن ندارند, در حالى كه (مسلم ) مى گويد: (عايشه ) از رسول خدا(ص ) پرسيد: زن اگر به زيارت قبور بيايد چه بگويد؟فرمود:.
(بـگـو: سلام بر شما اى قومى كه آرام در خانه تان آرميده ايد, شماپيش از ما رفتيد وما به خواست خدا به شما ملحق مى شويم , خداوندگذشتگان وآنان كه پس از اين مى آيند را بيامرزد) (398).
به اضافه احاديث ديگرى كه مجال ذكرش نيست (399).

خاتمه : در دادگاه

بـا ايـمان به اينكه مردم بر دين سلاطين خود هستند ودرس گيرى از رفتار پيامبر(ص ) كه براىپـادشاهان زمان خويش نامه هائى فرستاديك نسخه از اولين كتابم يعنى : (آنگاه هدايت شدم ) رابـراى : (مـلك حسن ), (شاذلى بن جديد), (زين العابدين بن على ), (معمر قذافى ),(ملك حـسـيـن ) وبـرادرش (حـسـن ) و(مـلك فهد بن عبدالعزيز) (400)
ارسال نمودم كتابها بهدستشان رسيد چون برگ رسيد رؤساى دفاترشان ازطريق پست به من داده شد.
اما هيچيك جوابى ندادند جز رئيس (زين العابدين بن على ) كه خالصانه تشكر كرده بود.
قبل از رسيدن نامه ايشان با اتومبيل خود به (تونس ) مسافرت كردم در حالى كه دويست جلد ازآن كتاب را همراه خود داشتم , درگمرك از من مجوز خواستند گفتم : اين كتاب خودم مى باشد,مـسـئول گمرك تقاضاى يك جلد از آن را كرد كه با كمال ميل به ايشان هديه داده اجازه ورود راصادر نمود.
بـه پـايـتـخـت وبعد زادگاهم (قفصه ) رفتم ودر طول سفر حدودنيمى از كتابهارا به دوستانوشـاگردان حتى دشمنان عقيده ام اهدا كردم ,به شهرها وروستاهاى اطراف نيز رفتم تا جائى كهجز سه يا چهار نسخه برايم نماند.
از سـوى ديگر رئيس دانشگاه زيتونه كه از دشمنان بزرگ من وتشيع بود, از طرف والى از استاندارخـواسـت كه مرا توقيف , وتمامى كتابهاى پخش شده را جمع , وبراى افرادى كه به آنها كتاب دادهبودم پرونده سازى كنند.
يـكـى از دوستانم با رساندن اين خبر, كه پليس در تعقيبم مى باشد, پيشنهاد كرد كه از كشور فراركنم , ولى من پاسخ دادم كه اگراين كار را بكنم , براى آنان ثابت مى شود كه من گناهكارم .
بالاخره نيروهاى امنيتى فرا رسيده , مرا با خود به مركز بردند, درآنجا استاندار با ديدن من گفت :.
مى خواهى در كشور آشوب بر پا كنى ؟ خيال مى كنى اينجا هم (ايران )است ؟.
آنـگـاه مـرا مـتهم كرد كه سه هزار جلد كتاب كفر آميز به همراه صدميليون پول آورده ام تا ميانمردم تقسيم كنم .
گـفـتـم : اولا كـتابم كفر آميز نيست , ثانيا سه هزار جلد نيار به يك تريلى دارد شما اتومبيل مرا پركنيد ببينيد چقدر جا مى گيرد؟ وثالثا يك نفررا بياوريد كه از من پولى گرفته باشد.
بـه عـلاوه مـن بـه صـورت قاچاق نيامدم بلكه از طريق قانونى آمده همانند ديگران مورد بازرسىدقيق قرار گرفتم .
بـالاخره آن شب مرا رها كردند تا فردا صبح بازگردم , صبح فرداكه آمدم مرا سوار ماشين كرده بادو نگهبان به دهات اطراف فرستادند تاكتابهارا جمع آورى كنم .
در راه مـتـوجـه شـدم كـه هر دو نگهبانم با خواندن كتاب من شيعه شده اند, از اين تصادف جالب خـيـلى خنديديم واصلا در طول راه خسته نشديم , به هر حال تا آنجا كه ممكن بود كتابها را جمعآورى كرده , افراد به مركز پليس فرا خوانده شدند.
بـا آقـاى والـى ملاقات كردم به من گفت : مرا از شما خيلى ترسانده بودند ومى گفتند يك شيعهافـراطى است كه از سوى (خمينى ) تغذيه مى شود, چرا يك نسخه از آن كتاب را به خود من اهدانـكـردى تـامـسـالـه اى پـيش نيايد, ولى الان ديگر از قدرت ما خارج شده , در دست دادگاه قرارگرفته است , تا ببينيم آنها چه مى كنند؟.
در اين بين تمامى افرادى كه مورد بازجوئى قرار گرفته اند درباره من جز خير نگفتند.
در دادگـاه هم با دادستان گفتگو كردم واز اينكه سفر يك هفته اى من يك ماه به طول انجاميدهوزن وبـچـه ام در (پاريس ) تنها مانده انداظهار ناراحتى كردم او گفت : اكنون يك سوم كتاب راخوانده ام ان شااللّه امشب آن را به پايان مى برم تا فردا حكم كنم .
فردا در ساعت مقرر رفتم ديدم دادستان دم در ايستاده مرا درآغوش گرفت وبا احترام فوق العادهگفت :.
(جناب دكتر هر چه در اين كتاب آمده مورد تصديق من است ومن به همه اش ايمان دارم ).
اشك شوق از ديدگانم جارى شد, آنچه را مى شنيدم باورنمى كردم .
سـپـس گفت : بفرما! اكنون حكمت را مى نويسم , اگر ميليونهامصرف مى كردى كتابت اينچنينمشهور نمى شد, چرا كه برخى تور(سلمان رشدى قفصى ) ناميده اند.
آنگاه از من تقاضاى ده جلد كتاب كرد, آنهارا تحويلش دادم , ده جلد هم بنا به درخواست كارمنداندادگاه با اجازه دادستان بين آنان توزيع نمودم سپس حكم تبرئه خود را گرفته از دادگاه خارجشـدم , درحالى كه از خوشحالى زمين گنجايشم را نداشت , كتابها را هم به صاحبانش برگرداندمودر درون هـر كـدام يـك نـسـخه حكم دادگاه گذاشتم , از آن به بعد كتاب در همه جا حتى درقهوه خانه بدون هيچ ترس وخوفى دست به دست مى شد خلاصه اين كتاب انقلابى فكرى بر پا نمودوبر اساس آن عده ديگرى از مسلمانان آگاه شده به مذهب اهل بيت (ع ) گرويدند.
بـه (پاريس ) بر گشتم , در ضمن نامه هاى رسيده نامه رئيس جمهورى آقاى (زين العابدين بنعـلـى ) را يـافـتـم , از ديـدن آن هـمـه كـرامتها به فضل اهل بيت (ع ) بسيار خرسند بوده به آنهامباهات مى كنم .
وآخر دعوانا ان الحمدللّه رب العالمين والصلاة والسلام على اشرف الانب يا والمرسلين سيدنا ومولانامحمد وآله الطيبين الطاهرين (401).