دانستنيهاي ولايت

محمد تقي صرفي

- ۲ -


عبادت‌ بي‌ ولايت

پيامبراكرم‌(ص‌)فرمود:هنگاميكه‌ به‌ معراج‌ رفتم‌،خدا بمن‌ وحي‌ كرد كه‌:

اي‌ محمّد!من‌ نظري‌ بسوي‌ زمين‌ كردم‌ وتورا از آن‌ اختيار كردم‌وپيغمبرساختم‌ واسم‌ تو را از نام‌ خود بر گرفتم‌ كه‌ من‌ محمودم‌ وتومحمّدي‌!دوباره‌ برزمين‌ نظري‌ افكندم‌ وعلي‌ را از آن‌ برگزيدم‌ واورا جانشين‌وداماد تو قرار دادم‌ ونام‌ اورا از نام‌ خودم‌ برگرفتم‌ كه‌ من‌ علي‌ّ اعلي‌ هستم‌واو علي‌ است‌.

سپس‌ فاطمه‌ وحسن‌ وحسين‌ را از نور شما خلق‌ كردم‌.آنگاه‌ ولايت‌ شما را برفرشتگان‌ عرضه‌ كردم‌،تا هركه‌ پذيرفت‌ در پيشگاه‌ من‌ از مقربّين‌ شود.

اي‌ محمّد!اگر بنده‌اي‌ آنقدر عبادتم‌ كند تا خسته‌ شود وبدنش‌ مانند مَشك‌پوسيده‌ گردد ولي‌ درحالي‌ از دنيا برود كه‌ منكر ولايت‌ شما باشد،اورا دربهشتم‌ جاي‌ نخواهم‌ داد ودر زير عرشم‌ سايه‌ نخواهم‌ بخشيد.

اي‌ محمّد مي‌خواهي‌ آنان‌ را ببيني‌؟

عرض‌ كردم‌:آري‌ پروردگارا!

فرمود:سرت‌ را بلند كن‌.

وقتي‌ سرم‌ را بلند كردم‌ ناگاه‌ انوار علي‌ وفاطمه‌ وحسن‌ وحسين‌ وعلي‌ بن‌الحسين‌ ومحمدبن‌ علي‌ وجعفربن‌ محمد وموسي‌ بن‌ جعفر وعلي‌ بن‌موسي‌ ومحمد بن‌ علي‌ وعلي‌ بن‌ محمد وحسن‌ بن‌ علي‌را ديدم‌ ومحمدبن‌الحسن‌ القائم‌ رادر وسط‌ آنان‌ مانند ستارة‌ درخشاني‌ ديدم‌.

عرض‌ كردم‌:اينها كيانند؟

فرمود:اينها امامان‌ هستند واين‌ قائم‌ است‌ .آنكه‌ حلال‌ مرا حلال‌ وحرام‌ مراحرام‌ كند وبوسيلة‌ او از دشمنانم‌ انتقام‌ كشم‌ واوبراي‌ دوستانم‌،ماية‌ راحتي‌است‌ واوست‌ كه‌ دل‌ شيعيان‌ وپيروان‌ تورا از ظالمين‌ وكافرين‌ شفا مي‌بخشدودوبُت‌ لات‌ وعزّي‌ را تروتازه‌ بيرون‌ مي‌آورد وآنهارا مي‌سوزاند.البته‌ فتنه‌وامتحان‌ مردم‌ در آنروز بوسيله‌ اين‌ دوبت‌، سخت‌تر از فتنه‌ گوسالة‌ سامري‌خواهد بود!«مكيال‌ المكارم‌ ج‌1 ص‌75»

از اهل‌ تسنن‌ نقل‌ شده‌ كه‌:

از امام‌ احمدبن‌ حنبل‌ وغيراو نقل‌ شده‌ كه‌ پيامبر(ص‌)فرمود:من‌ وعلي‌،چهارده‌ هزارسال‌ قبل‌ از خلقت‌ آدم‌ از يك‌ نور خلق‌ شديم‌.وقتي‌آدم‌(ع‌)خلق‌ شد،خدامارا در صُلب‌ او قرار داد.

بعد از آن‌،نورمن‌ وعلي‌ باهم‌ بود تا اينكه‌ در صُلب‌ عبدالمّلب‌ از هم‌جداشديم‌.آنوقت‌ در من‌ نبوّت‌ ودر علي‌ ،خلافت‌ وجانشيني‌ مقررگرديد.(شبهاي‌ پيشاور)

ابراهيم‌(ع‌)وملكوت‌ آسمانها

رسول خدا(ص‌):وقتي‌ خداوند ،ملكوت‌ آسمانها را به‌ ابراهيم‌(ع‌)نشان‌داد،ابراهيم‌(ع‌)نوري‌ را در عرش‌ ديد.

پرسيد:خدايا!اين‌ چه‌ نوري‌ است‌؟

خطاب‌ رسيد:اي‌ ابراهيم‌!اين‌ نور،محمّد برگزيده‌ من‌ است‌.

پرسيد:نور ديگري‌ كه‌ پهلوي‌ اوست‌،چيست‌؟

فرمود:اين‌ نور علي‌،ياري‌ كنندة‌ دين‌ من‌ است‌.

پرسيد:نورديگري‌ هم‌ پهلوي‌ ايشان‌ مشاهده‌ مي‌كنم‌!

فرمود:اين‌ فاطمه‌ است‌ كه‌ پهلوي‌ پدر وشوهرش‌ قرار دارد.من‌ دوستان‌فاطمه‌ را از آتش‌ نجات‌ داده‌ام‌.

پرسيد:خدايا!دو نور ديگر مي‌بينم‌!

فرمود:آنها حسن‌ وحسين‌ هستند.

پرسيد:نورهاي‌ ديگري‌ هم‌ مي‌بينم‌!

فرمود:آنهاعلي‌ بن‌ الحسين‌ ومحمدبن‌ علي‌ وجعفربن‌ محمد وموسي‌ بن‌جعفر وعلي‌ بن‌ موسي‌ ومحمدبن‌ علي‌ وعلي‌ بن‌ محمد وحسن‌ بن‌ علي‌ومهدي‌ آل‌ محمد مي‌باشند.

پرسيد:خدايا!غير از اين‌ چهارده‌ نور، نورهاي‌ بسياري‌ در اطراف‌ آنهامي‌بينم‌!

فرمود:اينها شيعيان‌ ودوستان‌ محمّد وآل‌ محمّدند.

پرسيد:شيعيان‌ را با چه‌ علامتي‌ مي‌توان‌ شناخت‌؟

فرمود:خواندن‌ پنجاه‌ ويكركعت‌ نماز در شبانه‌ روز(17ركعت‌ واجب‌و34ركعت‌ نافله‌)،بلند گفتن‌ بسم‌ اللهالرحمن‌ الرحيم‌،قنوت‌ قبل‌ ازركوع‌،سجدة‌ شكر وانگشتر بدست‌ راست‌ كردن‌.

ابراهيم‌(ع‌)درخواست‌ كرد كه‌:خدايا!مرانيز از دوستان‌ وشيعيان‌ محمّد وآل‌محمّد قرار بده‌!

خطاب‌ رسيد:من‌ تورا از دوستان‌ وشيعيان‌ آنها قرار دادم‌.«ستارگان‌ درخشان‌ج‌11ص‌5»

روز قيامت‌ ومنبرهاي‌ پيامبران‌ واوصياء

جابربن‌ عبدالله انصاري‌ از امام‌ باقر(ع‌) نقل‌ مي‌كند كه‌ رسول خدا(ص‌)فرمود:

روز قيامت‌،منبرهائي‌ از نوربراي‌ پيامبران‌ نصب‌ مي‌كنند.منبري‌ كه‌ براي‌ من‌مي‌گذارند،از همه‌ با عظمت‌تر است‌.آنگاه‌ خداوند عزّ وجل‌ مي‌فرمايد:

اي‌ محمّد!خطبه‌ بخوان‌! من‌ سخنراني‌ مي‌كنم‌ كه‌ هيچ‌ يك‌ از پيامبران‌نشنيده‌ باشند.

سپس‌ برا ي‌ جانشينان‌ پيامبران‌ هم‌ منبرهائي‌ نصب‌ مي‌نمايند.منبر جانشين‌من‌ علي‌(ع‌)از همه‌ بلندتر است‌.آنگاه‌ خداوند عزّ وجل‌ّ مي‌فرمايد:

اي‌ علي‌!خطبه‌ بخوان‌!علي‌(ع‌)خطبه‌اي‌ بخواند كه‌ هيچ‌ يك‌ از اوصياءنشنيده‌ باشند.

آنگاه‌ براي‌ فرزندان‌ پيامبران‌ وفرزندان‌ من‌ ،حسن‌ وحسين‌ هم‌ منبرهائي‌ قرارمي‌دهند.

در اين‌ موقع‌،جبرئيل‌ ندا مي‌كند:

فاطمه‌ كجاست‌؟خديجه‌ وآسيه‌ ومريم‌ كجاهستند؟

آنها بلند مي‌شوند.پس‌ خداوند مي‌فرمايد:

لِمَن‌ِ المُلك‌ اليوم‌؟امروز پادشاهي‌ مال‌ِ كيست‌؟

محمّد وعلي‌ وحسن‌ وحسين‌ مي‌فرمايند:لِله‌ّ الواحدِ القهّار.پادشاهي‌براي‌ خداوند يگانه‌ وپرقدرت‌ است‌.

خداوند مي‌فرمايد:

امروز!من‌ محمّد وعلي‌ وحسن‌ وحسين‌ وفاطمه‌ را بزرگواري‌ دادم‌.

هان‌!اي‌ اهل‌ محشر!سرهابه‌ گريبان‌ كشيد وچشمهاي‌ خودرا ببنديد كه‌فاطمه‌ مي‌خواهدبطرف‌ بهشت‌ برود.

در اين‌ هنگام‌ ،جبرئيل‌، ناقه‌اي‌ از بهشت‌ كه‌ مهار آن‌ از مرواريد وزين‌ آن‌ از مرجان‌ است‌ در مقابل‌ فاطمه‌ مي‌خواباند وآن‌ حضرت‌ بر آن‌سوار مي‌شود.آنگاه‌ صدهزار فرشته‌ از طرف‌ راست‌ وصدهزار از طرف‌ چپ‌،حضرت‌ را بربالهاي‌ خود حمل‌ مي‌كنندوبر در بهشت‌ فرود مي‌آورند.

فاطمه‌ داخل‌ بهشت‌ نمي‌شود.وبطرف‌ اهل‌ محشر نگاه‌ مي‌كند.

خطاب‌ مي‌رسد كه‌:اي‌ دختر حبيب‌ من‌!اين‌ نگراني‌ تو از چيست‌؟در حاليكه‌تورا فرمان‌ بهشت‌ دادم‌؟

فاطمه‌ مي‌فرمايد:اي‌ پروردگارم‌!دوست‌ دارم‌ كه‌ مقامم‌ در پيشگاه‌ تو معلوم‌گردد.

خطاب‌ رسد:اي‌ فاطمه‌!بنگر ودر دل‌ هر كه‌ چيزي‌ از محبت‌ خودوفرزندانت‌ يافتي‌،دست‌ اورا بگير ودر بهشت‌ جاي‌ بده‌!

امام‌ باقر(ع‌)فرمود:اي‌ جابر!بخدا سوگند!در آن‌ روز ،فاطمه‌،شيعيان‌ خودراجدا مي‌كند،همانطور كه‌ مرغ‌ دانه‌هاي‌ خوب‌ را از دانه‌هاي‌ بد جدامي‌نمايد.«فاطمه‌ سرور زنان‌ عالم‌ ص‌11»

تقسيم‌ كننده‌ بهشت‌ وجهنّم

‌يك‌ روز علي‌(ع‌)برفراز منبر فرمود:

من‌ از طرف‌ خدا، تقسيم‌ كنندة‌ بهشت‌ وجهنم‌ هستم‌.هيچ‌ كسي‌ جز پيامبراسلام‌ بر من‌ برتري‌ ندارد.«اصول‌ كافي‌ ج‌1»

عبور از عقبه‌!

رسول خدا(ص‌) در تفسير(«فلا اقتحم‌ العقبة‌»بلد11) يعني‌ باز هم‌ به‌ تكليف‌عقبة‌ تن‌ در نداد!فرمود:

بدرستيكه‌ بر بالاي‌ صراط‌،گردنه‌اي‌ صعب‌ العبور است‌ كه‌ طول‌ آن‌ سه‌هزارسال‌ مي‌باشد.هزارسال‌ سربالايي‌ وهزارسال‌ در ميان‌ ماروعقربهاوخاروخاشاك‌ وهزار سال‌ سرازيري‌ دارد!من‌ اولين‌ شخصي‌ هستم‌ كه‌ از اين‌گردنه‌ رد مي‌شوم‌.دومين‌ نفري‌ كه‌ از اين‌ گردنه‌ رد مي‌شود،علي‌ بن‌ ابيطالب‌است‌.

سپس‌ فرمود:

همة‌ افراد در هنگام‌ عبور از اين‌ گردنه‌ دچار سختي‌ مي‌شوند مگر محمّدواهلبيتش‌.«بحارج‌8»

از بين‌ رفتن‌ مرض‌ وبا با زيارت‌ عاشورا!

«نقل‌ شده‌ كه‌ سالي‌ در سامراء وبا آمد وهمه‌ روزه‌ عده‌اي‌ از شيعيان‌ وسنيان‌وديگرافراد از دنيا مي‌رفتند.عاقبت‌ مردم‌ نزد مرحوم‌ محمد تقي‌ شيرازي‌معروف‌ به‌ ميرزاي‌ كوچك‌ آمدند وراه‌ حلي‌ خواستند.ايشان‌ فرمودند:به‌مردم‌ بگوئيد كه‌ همه‌ روزه‌ زيارت‌ عاشورا بخوانند وثوابش‌ را به‌ روح‌ نرگس‌خاتون‌ مادر امام‌ عصر(عج‌)هديه‌ نمايند.شيعيان‌ به‌ اين‌ دستور عمل‌ كردندوبا كمال‌ تعجب‌،كسي‌ ديگر از شيعيان‌ از دنيا نرفت‌ ولي‌ از سني‌ها مرتب‌مرده‌ به‌ غسالخانه‌ مي‌بردند.آنها تعجب‌ كرده‌ وراز اين‌ مطلب‌ را از شيعيان‌جويا شدند وآنها گفتند كه‌ رهبرما بما سفارش‌ كرده‌ كه‌ زيارت‌ عاشورابخوانيم‌.وماهم‌ اين‌ كار را كرديم‌.سنيها با شنيدن‌ اين‌ مطلب‌ شروع‌ بخواندن‌زيارت‌ عاشورا كردند ومردن‌ از آنهاهم‌ متوقف‌ شد.»

جوان‌ با نفرين‌ پدرشل‌ شد!

روزي‌ علي‌(ع‌)درحال‌ طواف‌ بود كه‌ صداي‌ التجاء ومناجات‌ والتماس‌جواني‌ را شنيد.امام‌ ازاو دربارة‌ گرفتاريش‌ سؤال‌ كرد.

او گفت‌:من‌ سالم‌ بودم‌ ولي‌ آنقدر پدرم‌ را اذيت‌ نمودم‌ كه‌ او مرا نفرين‌ كردومن‌ فلج‌ شدم‌ . پدرم‌ تصميم‌ داشت‌ تا روزي‌ به‌ كنار كعبه‌ بيايد، وبراي‌شفايم‌ دعاكند ولي‌ قبل‌ از اين‌ كار، از دنيا رفت‌.حال‌ من‌ مانده‌ ام‌ اين‌ پاهاي‌شل‌!

امام‌ به‌ او دعاي‌ مشلول‌ را ياد دادند كه‌ آنرا بخواند.او اين‌ دعارا خواندوپيامبر را درخواب‌ ديد كه‌ حضرت‌ دستي‌ برپاهاي‌ او كشيد واو شفايافت‌.»«مفاتيح‌ الجنان‌»

تا سه‌ روز ديگر مي‌ميرد

««حسين‌ بن‌ علاء مي‌گويد: درخدمت‌ امام‌ صادق‌(ع‌) بودم‌ كه‌ مردي‌ آمد واز زنش‌ شكايت‌ كرد. امام‌ فرمود: برو و زنت‌ را بياور! آن‌ مرد رفت‌ و باهمسرش‌ برگشت‌. امام‌ به‌ آن‌ زن‌ فرمود: شوهرت‌ چه‌ مي‌گويد؟ زن‌ گفت‌:خدا چنين‌ و چنانش‌ بكند! امام‌ فرمود: اگر بر اين‌ حال‌ بماني‌ و اخلاقت‌ را باشويت‌ درست‌ نكني‌، سه‌ روز بيشتر زنده‌ نماني‌! زن‌ گفت‌: مي‌خواهم‌ هرگزصورتش‌ را نبينم‌! امام‌ به‌ آن‌ مرد فرمود: دست‌ زنت‌ را بگير و برو كه‌ بيشتر ازسه‌ روز زنده‌ نمي‌ماند!

آن‌ دو رفتند، بعد از سه‌ روز آن‌ زن‌ از دنيا رفت‌»

حضور معصومين‌(ع‌)بر بالين‌ محتضران‌!

يا اَيَّتُهَاالنَفْس‌ُ الْمُطْمَئِنَّة‌ اِل'ي‌ مُحَمّدٍ وَوَصِيِّيه‌ِ !

ابابصير مي‌ گويد:از امام‌ صادق‌(ع‌)سؤال‌ كردم‌:آيا مؤمن‌ از مرگ‌ ناراحت‌مي‌ شود؟امام‌فرمود:نه‌بخدا!گفتم‌:چراناراحت‌نمي‌ شود؟فرمود هرگاه‌ مرگ‌ مؤمني‌ فرا برسد،رسول‌ خدا(ص‌)واهل‌ بيتش‌(ع‌)بر بالين‌ او حاضر مي‌ شوند!جبرئيل‌ وميكائيل‌ واسرافيل‌ وعزرائيل‌،نيز بيايند!

علي‌(ع‌)مي‌ فرمايد:يا رسول‌ اللّه‌!اين‌ شخص‌ از دوستان‌ مااست‌!پس‌ او رادوست‌ بدار!همة‌فرشتگان‌ نيز توصية‌اورا به‌ عزرائيل‌،مي‌ كنند!ومي‌ گويند:اين‌ شخص‌ از دوستان‌ محمّد وآل‌ محمّد است‌.با او مدارا كن‌!

عزرائيل‌ گويد:قسم‌ به‌ خدائي‌ كه‌ شمارا برگزيد،ومحمّد را به‌ نبوت‌ انتخاب‌ كرد،من‌ نسبت‌ به‌ او از پدر مهربانتر واز برادر رفيق‌ ترم‌!

سپس‌ عزرائيل‌ به‌ آن‌ شخص‌ مي‌ گويد:اي‌ بندة‌خدا!آيا از آتش‌،خودت‌ را رهاندي‌؟آيا از گرو امانت‌ الهي‌،بيرون‌ آمدي‌؟او جواب‌ مي‌ دهد:آري‌!

عزرائيل‌ مي‌ پرسد:چگونه‌؟مي‌ گويد:به‌ محبت‌ محمّد وآلش‌ وبه‌ ولايت‌ علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌ وفرزندانش‌!عزرائيل‌ مي‌ گويد:خدا تورا از هرچه‌ خوف‌ داشتي‌،ايمن‌ نمودوآنچه‌ اميد داشتي‌،بتوداد!چشمانت‌ را باز كن‌ونگاه‌ كن‌!او وقتي‌ چشمش‌ را باز مي‌ كند،افرادي‌ راكه‌ در اطراف‌ او هستند-پيامبر (ص‌)واهل‌ بيتش‌ وملائكه‌ را-مي‌ بيند.سپس‌ چشمش‌ به‌ دري‌ از باغي‌ از باغهاي‌ بهشت‌،مي‌ افتد.عزرائيل‌ مي‌ گويد:اين‌ راخدا برايت‌ مهيا ساخته‌ واينها هم‌ رفقايت‌ هستند!آيا دوست‌ داري‌ به‌ اينها ملحق‌ شوي‌ ويا به‌ دنيا برگردي‌؟او دستش‌ را بالاي‌ چشمانش‌ گذاشته‌ و مي‌ گويد:نمي‌ خواهم‌ به‌ دنيا برگردم‌!

در اين‌ هنگام‌ از دل‌ عرش‌،ندا مي‌شود:ي'ااَيَّتُه'ا النَفْس‌ُ الْمُطْمَئِنَّة‌ُ اِل'ي‌مُحَمَّدٍ وَ وَصِيّيه‌ وَ الاَئِمَّة‌ُمِن‌ْ بَعْدِه‌ !اِرْجِعي‌ اِل'ي‌ رَبِّك‌ِ ر'اضِية‌ًبِالْولاّيَة‌ِ،مَرْضية‌ ً بِالثَو'اب‌ .فَادْخُلي‌ في‌ عِب'ادي‌ مَع‌َ مُحَمَّدٍوَاَهْل‌ِ بَيْتِه‌ِ وَ ادْخُلي‌ جَنَّتي‌ غَيْرَ مَشوبَة‌ٍ!يعني‌:اي‌ بنده‌ اي‌ كه‌ در كنار محمد ووصيش‌ وامامان‌ بعد از اوآرامش‌ يافتي‌!به‌ سوي‌خدايت‌، برگرد! درحالي‌ كه‌ به‌ ولايت‌ اهل‌ بيت‌،راضي‌ شونده‌وبه‌ ثواب‌ راضي‌ شده‌ اي‌! پس‌ بامحمّد آلش‌،داخل‌ بندگانم‌ شوودرحاليكه‌ دچاراضطرابي‌ نيستي‌ ، به‌ بهشتم‌وارد شو!

شش‌ صورت‌ درقبر مؤمن‌!

امام‌ صادق‌(ع‌)فرمود:هرگاه‌ بندة‌مؤمني‌ مي‌ ميرد،شش‌ صورت‌ به‌ همراه‌ اووارد قبرش‌ مي‌ شودكه‌ داراي‌ نورانيت‌ وبوي‌ خوش‌ وپاكيزكي‌هستند!صورتي‌ درسمت‌ راست‌ مرده‌ وديگري‌ در سمت‌ چپ‌ وسومي‌درمقابل‌ وچهارمي‌ درپشت‌ سر وپنجمي‌ دركنار پايش‌ وآنكه‌ از همه‌ زيباتر است‌ دربالاي‌ سر اومي‌ ايستند!

آنكه‌ از همه‌ زيباتر است‌،از ديگران‌،مي‌ پرسد:شماكيستيد؟ صورت‌سمت‌ راستي‌،مي‌ گويد:من‌ نمازم‌!سمت‌ چپي‌ مي‌ گويد:من‌ زكاتم‌ ! روبرويي‌مي‌ گويد:من‌ روزه‌ ام‌!پشت‌ سري‌ مي‌ گويد:من‌ حج‌ وعمره‌ ام‌ ! آنكه‌ نزدپايش‌ ايستاده‌ است‌،مي‌ گويد:من‌ كارهاي‌ خير توام‌!

سپس‌ آنها از او كه‌ داراي‌ زيباترين‌ صورت‌ است‌،مي‌ پرسند:تو كيستي‌ كه‌ از همه‌ زيباتري‌؟

او جواب‌ مي‌ دهد:من‌ ولايت‌ آل‌ محمّد(ص‌) هستم‌.

پيامبر(ص‌) وعالم‌ برزخ‌!

روايت‌ شده‌ است‌ كه‌بعد از رحلت‌ فاطمه‌ بنت‌ اسد-مادرعلي‌(ع‌)-رسول‌ خدا(ص‌)،پيراهن‌ خودرابه‌ عنوان‌ كفن‌ اوقرار دادودر هنگام‌ تشييع‌،پاهاي‌ خودرادر حاليكه‌ برهنه‌ بود،آهسته‌ بر مي‌ داشت‌وبه‌آرامي‌ بر زمين‌ مي‌ گذاشت‌.در وقت‌ نماز،هفتاد تكبير بر اوخواند!سپس‌ خود به‌ داخل‌ قبر رفت‌ ودر قبر او خوابيد وبا دست‌ شريفش‌،اورا وارد قبركرد وشهادتين‌ را به‌ او تلقين‌ نمود.

هنگاميكه‌ خاك‌ بر قبر او پاشيدند ومردم‌ خواستند بر گردند،ديدند كه‌رسول‌ خدا(ص‌)،خطاب‌ به‌ قبر فاطمه‌ بنت‌ اسد،فرمود:پسرت‌! پسرت‌!نه‌جعفر!نه‌ عقيل‌!پسرت‌ علي‌ بن‌ ابي‌ طالب‌!

اصحاب‌،سؤال‌ كردند:يا رسول‌ اللّه‌!امروز كارهايي‌ انجام‌ دادي‌ كه‌ ما تاكنون‌ نديده‌ بوديم‌!با پاي‌ برهنه‌ اورا تشييع‌ كردي‌!هفتاد تكبير بر او گفتي‌!در قبرش‌ خوابيدي‌!پيراهنت‌ را كفن‌ او قرار دادي‌!ودر آخر اين‌ كلمات‌ را فرمودي‌!

رسول‌ خدا(ص‌)فرمود:امّا اينكه‌ با تأنّي‌ وآرام‌ قدم‌ بر مي‌ داشتم‌ بخاطر ازدحام‌ زياد ملائكه‌ بود!وامّا هفتاد تكبير،براي‌ اين‌ بود كه‌ هفتاد صف‌از فرشتگان‌،بر او نماز خواندند! وامّا اينكه‌ در قبر اوخوابيدم‌،براي‌ اين‌ بود كه‌ روزي‌ او بياد فشار قبر افتاد وگفت‌:وا ضعفاه‌!من‌ در قبرش‌ خوابيدم‌،تا فشار قبراز او بر طرف‌ شود!وامّا اينكه‌ پيراهنم‌ را كفن‌ او قرار دادم‌،براي‌ اين‌ بود كه‌ او روزي‌ بياد قيامت‌ وعرياني‌ خلائق‌ در آن‌ روز افتاد وناله‌ كرد وگفت‌:واسواتاه‌!آه‌ از عرياني‌!من‌ اورا با پيراهنم‌ ،دفن‌ كردم‌ تاروز قيامت‌ با پوشش‌ محشور گردد!وامّا اينكه‌ گفتم‌:پسرت‌! پسرت‌!نه‌جعفرپ‌نه‌ عقيل‌!زيرا دو ملك‌ بر او وارد شدند واز خدايش‌ سؤال‌ كردند،گفت‌:اللّه‌ پروردگارم‌ است‌.سؤال‌ كردند:پيامبرت‌ كيست‌؟

گفت‌:محمّدپيامبرم‌ است‌!سؤال‌ كردند:ولّي‌ وامامت‌ كيست‌؟خجالت‌ كشيد بگويد:پسرم‌!من‌ به‌ او تلقين‌ كردم‌ وگفتم‌:بگو پسرم‌ علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌،امام‌ است‌!خداوند بخاطر اين‌،چشمش‌ را بوسيلة‌ علي‌(ع‌)روشن‌نمود ودر روايت‌ ديگري‌ ،فرمود:قسم‌ به‌ خدايي‌ كه‌ جان‌ محمّد بدست‌اوست‌ فاطمه‌،صداي‌ بهم‌ خوردن‌ دست‌ راستم‌ بر دست‌ چپم‌ را شنيد!

رجعت‌ مردگان‌

نساء159: وَاِن‌ْ مِن‌ْ اَهْل‌ِ الْكِتاب‌ِاِلاّ لَيُؤمِنَن‌َّ بِه‌ قَبْل‌َ مَوتِه‌.يعني‌:

هيچ‌ فردي‌ از اهل‌ كتاب‌(يهود ونصاري‌)نيست‌ مگر اينكه‌ قبل‌ از مرگش‌ به‌عيسي‌(ع‌)ايمان‌ خواهد آورد!

شهربن‌ خوشب‌،گفت‌:حجاج‌ به‌ من‌ گفت‌:من‌ تفسير آية‌مذكور رانفهميده‌ام‌!زيرا گاهي‌ شده‌ است‌ كه‌ حكم‌ اعدام‌ فردي‌ يهودي‌ يا نصراني‌ را صادركرده‌ ام‌ ولي‌ موقع‌ مردنشان‌،نديدم‌ كه‌ سخني‌ بگويند-وبه‌ عيسي‌(ع‌)، ايمان‌بياورند-من‌ جواب‌ دادم‌:اي‌ امير!اين‌ مراد نيست‌ كه‌ شما فهميده‌ايد!گفت‌:پس‌ چه‌ معنايي‌ دارد؟گفتم‌:حضرت‌ عيسي‌(ع‌)،قبل‌ از قيامت‌،از آسمان‌ به‌ زمين‌ مي‌ آيد وهمة‌يهود ونصاري‌،به‌ او ايمان‌ مي‌ آورند!واوپشت‌ سر حضرت‌ مهدي‌(عج‌)نماز مي‌ خواند.حجاج‌ گفت‌:اين‌ مطلب‌ را ازكجا نقل‌ مي‌ كني‌؟گفتم‌:از امام‌ پنجم‌(ع‌)شنيده‌ ام‌.گفت‌:بخدا سوگند!ازچشمة‌ صافي‌ برداشته‌ اي‌!

راوي‌ مي‌ گويد:از امام‌ صادق‌(ع‌)پرسيدم‌:آيا رجعت‌ حق‌ است‌؟فرمود:آري‌!پرسيدم‌:اولين‌ شخصي‌ كه‌ رجعت‌ كند،كي‌ خواهد بود؟

فرمود:امام‌ حسين‌(ع‌) كه‌ بعد -ظهور-از حضرت‌ مهدي‌(عج‌)،با اصحابش‌كه‌ -در كربلا- با او شهيد شدند،زنده‌ مي‌ گردند.همانطور كه‌ باحضرت‌ موسي‌(ع‌)هفتاد پيامبر بودند،با امام‌ حسين‌(ع‌)نيز هفتادپيامبر،خواهند بود!حضرت‌ مهدي‌(عج‌)-در هنگام‌ رحلت‌- انگشترخود را به‌ امام‌ حسين‌(ع‌) مي‌ دهد واز دنيا خواهد رفت‌.امام‌ حسين‌(ع‌)اورا غسل‌ وكفن‌ وحنوط‌ خواهد كرد و-بعد از نماز بر او-اورا در قبر ،مدفون‌مي‌ سازد.

شيعيان‌ در قيامت‌

رسول‌ خدا(ص‌):روز قيامت‌،عده‌ اي‌ را مي‌ آورند كه‌ لباسهايي‌ ازنورپوشيده‌ وبرصورتشان‌نيز نور است‌.آثار سجده‌ از آنها پيداست‌.انها ازصفوف‌ عبور كرده‌ ودر مقابل‌-قدرت‌ وعظمت‌-پروردگار مي‌ ايستند.ملائكه‌ وپيامبران‌ وشهداء وصالحين‌ بر آنها غبطه‌ مي‌ خورند!عمر گفت‌:

يارسول‌ الله‌!اينهاكيانند؟فرمود:شيعيان‌ ماكه‌امامشان‌،علي‌(ع‌) است‌.

شيعيان‌ علي‌(ع‌)در قيامت‌ غذا مي‌خورند

علي‌ (ع‌):درقيامت‌،اهل‌ ولايت‌ ما،درحاليكه‌ داراي‌ صورتهاي‌ نوراني‌وبدني‌ پوشيده‌ وايمن‌ از هرترسي‌هستند،از قبرهاخارج‌ مي‌ شوند.سختي‌هاومواقف‌ قيامت‌،براي‌ آنان‌ آسان‌ است‌.مردم‌ مي‌ ترسند ولي‌آنان‌ نمي‌ترسند!مردم‌ ناراحت‌ وغمگينند ولي‌ آنها اندوهي‌ ندارند!

براي‌ آنان‌ ناقه‌ هايي‌ سفيد كه‌داراي‌ بالهايي‌ مي‌ باشند،مي‌ آورند وآنان‌ سوارشده‌ ودر ساية‌ عرش‌ الهي‌ فرود آمده‌ وبر منبرهايي‌ از نور مي‌ نشينندوتاپايان‌ حساب‌ مردم‌، به‌ خوردن‌ طعامهايي‌ كه‌ در مقابل‌ آنان‌ است‌ مشغول‌هستند.«بحار،ج‌68»

نجات‌ از جهنم‌!

امام‌ پنجم‌(ع‌):بنده‌ اي‌ را بمدت‌ هفتاد خريف‌ كه‌ هر خريفي‌ معادل‌ هفتاد سال‌ است‌،در جهنم‌ عذاب‌ مي‌ كنند.سپس‌ آن‌ شخص‌ دعا مي‌كندكه‌:خدايا!بحق‌ محمد واهل‌ بيتش‌،بمن‌ رحم‌ كن‌!خداوند به‌ جبرئيل‌ وحي‌ مي‌ كند كه‌:نزد بنده‌ ام‌ فرود آي‌ واورا از جهنم‌ بيرون‌ بياور!جبرئيل‌ مي‌ گويد:خدايا!چگونه‌ داخل‌ آتش‌ جهنم‌ گردم‌؟خداوند مي‌ فرمايد:امر كرده‌ ام‌ كه‌ آتش‌ براي‌ تو سرد باشد.جبرئيل‌ مي‌ پرسد:خدايا!نمي‌ دانم‌دركجاي‌ جهنم‌ واقع‌ است‌؟خدا مي‌ فرمايد:اودر چاهي‌ در سجيّن‌ است‌.

جبرئيل‌ فرود مي‌ آيد وآن‌ شخص‌ را در حاليكه‌ بر صورت‌ افتاده‌ است‌ ،بيرون‌ مي‌ آورد.خداوند به‌ او مي‌ فرمايد:چند مدت‌ در آتش‌ بودي‌؟مي‌ گويد:نمي‌ توانم‌ مدت‌ آنرا حساب‌ كنم‌.خداوند مي‌ فرمايد:بعزت‌ وجلالم‌سوگند!اگر دعا نمي‌ كردي‌،بودن‌ تورا در آتش‌ طولاني‌ مي‌ كردم‌.ولي‌ من‌ برخود حتم‌ كرده‌ ام‌ كه‌ هر شخصي‌ مرا بحق‌ محمد واهل‌ بيتش‌،سوگنددهد،اورا بيامرزم‌.وامروز تورا آمرزيدم‌.

خواهر رضاعي‌ پبامبر در حضور حجاج‌ّ خونخوار!

«حليمة‌ سعديه‌ مادر رضاعي‌ رسول خدا(ص‌)،دختري‌ بنام‌ «حرّه‌» داشت‌ كه‌از شيعيان‌ ودوستداران‌ حضرت‌ علي‌(ع‌)شد.حرّه‌ در زمان‌ پيري‌، روزي‌ به‌محفل‌ حجاج‌ خونخوار رفت‌.

حجّاج‌ به‌ او گفت‌:شنيده‌ ام‌ كه‌ عقيده‌ داري‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌(ع‌) از ابوبكروعمر وعثمان‌ برتر است‌؟

حرّه‌ گفت‌:هركه‌ اين‌ حرف‌ را زده‌،دروغ‌ گفته‌ است‌.زيرا من‌ عقيده‌ دارم‌ كه‌اميرالمؤمنين‌ علي‌(ع‌)نه‌ تنها بر اين‌ سه‌ نفر بلكه‌ بر تمام‌ پيامبران‌ به‌ غير ازرسول‌ اكرم‌(ص‌) برتري‌ دارد!

حجّاج‌ با شنيدن‌ اين‌ سخن‌ فرياد زد:واي‌ برتو!آيا علي‌(ع‌) را از پيامبران‌ اولوالعزم‌ نيز برتر مي‌ داني‌؟

زن‌ جواب‌ داد:من‌ او را برتر نمي‌ دانم‌،بلكه‌ خداوند اورا برتمام‌ انبياء برتري‌داده‌ ودر اين‌ مورد قرآن‌ نيز گواهي‌ داده‌ است‌.

حجّاج‌ گفت‌:اگر بتواني‌ اين‌ موضوع‌ را از قرآن‌ ثابت‌ كني‌،نجات‌ مي‌ يابي‌ والاّدستور مي‌ دهم‌ كه‌ در همين‌ جا تورا بكشند.

زن‌ گفت‌:براي‌ اثبات‌ حرفم‌ حاضرم‌ وبر اين‌ عقيده‌ پا ميفشارم‌.

امّا راجع‌ به‌ حضرت‌ آدم‌(ع‌)،قرآن‌ مي‌ فرمايد:چون‌ آن‌ حضرت‌ به‌ درخت‌ممنوعه‌ نزديك‌ شد،خداوند عمل‌ اورا نپذيرفت‌.«عصي‌ آدم‌ ربَّه‌ فغوي‌)ولي‌در مورد علي‌(ع‌)مي‌ فرمايد:عمل‌ شما خانواده‌ عصمت‌ وطهارت‌ مقبول‌درگاه‌ پروردگار است‌.(ان‌َّ سعيكم‌ مشكوراً»انسان‌ آيه‌ در جاي‌ ديگر راجع‌ به‌ آدم‌(ع‌)خدا به‌ او فرمود:به‌ اين‌ درخت‌ نزديك‌نشويد!ولي‌ حضرت‌ آدم‌(ع‌)ترك‌ اولي‌ كرد وبه‌ آن‌ نزديك‌ شد واز ميوة‌ آن‌چيد.امّا خداوند همه‌ چيز دنيا را براي‌ اميرالمؤمنين‌ حلال‌ كرد ولي‌ حضرت‌به‌ دنيا نزديك‌ نشد.

در مورد برتري‌ بر نوح‌(ع‌)،خداوند در قرآن‌ مي‌ فرمايد:او داراي‌ زني‌ بدكاروكافربود.

امّا علي‌(ع‌) همسري‌ داشت‌ كه‌ خداوند رضايت‌ خود را ،رضايت‌ او قرارداده‌ بود.

در مورد برتري‌ بر ابراهيم‌(ع‌) او به‌ خدا عرض‌ كرد كه‌ :خدا چگونه‌ زنده‌شدن‌ مردگان‌ را بمن‌ نشان‌ بده‌!خدا فرمود:مگر ايمان‌ نياورده‌ اي‌؟ گفت‌:چراولكن‌ مي‌ خواهم‌ دلم‌ مطمئن‌ شود.

امّا علي‌(ع‌)مي‌ فرمايد:اگر پرده‌ ها كنار رود تامن‌ غيب‌ را ببينم‌، براي‌ من‌فرقي‌ ندارد وبه‌ يقين‌ من‌ اضافه‌ نمي‌ شود.

در مورد برتري‌ بر موسي‌(ع‌) ،وقتي‌ خداوند به‌ او امر كرد كه‌ براي‌ دعوت‌فرعون‌ به‌ توحيد، برود.او گفت‌:مي‌ ترسم‌ مرا بكشند.زيرا يكنفر از آنها راكشته‌ ام‌.

ولي‌ در شبيكه‌ چهل‌ نفر از شمشير زنان‌ كفار مي‌ خواستند پيامبر(ص‌)رابكشند،حضرت‌ محمّد(ص‌)به‌ علي‌(ع‌)فرمود:در جاي‌ من‌مي‌خوابي‌؟علي‌(ع‌) عرض‌ كرد:آيا جان‌ شما ايمن‌ خواهد ماند؟فرمود:آري‌!

علي‌(ع‌)عرض‌ كرد:جان‌ من‌ فداي‌ شما!ودر جاي‌ پيامبر خوابيد ونترسيد.

امّا درمورد برتري‌ بر حضرت‌ عيسي‌(ع‌) آمده‌ كه‌ وقتي‌ حضرت‌مريم‌(ع‌)خواست‌ فرزندش‌ را بدنيا بياورد،خطاب‌ رسيد كه‌ از عبادتگاه‌بيرون‌ برو! زيرا اينجا محل‌ عبادت‌ است‌ نه‌ محل‌ تولد فرزند! در نتيجه‌حضرت‌ مريم‌ از مسجد الاقصي‌ بيرون‌ رفته‌ ودر بيابان‌،كنار درختي‌ زايمان‌كرد.

ولي‌ در زمان‌ ولادت‌ علي‌(ع‌)،كعبه‌ شكافته‌ شد ومادر علي‌(ع‌)داخل‌ خانه‌شد وعلي‌(ع‌)در كعبه‌ متولد شد....

بعد از اين‌ سخنان‌، حجاج‌ مبهوت‌ ماند ونه‌ تنها به‌ حرّه‌ اذيت‌ نرساند بلكه‌ به‌او پاداش‌ هم‌ داد.»

مار وابليس‌

گويند روزي‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله عليه‌ وآله‌ نشسته‌ بود وبه‌ ماري‌ نگاه‌مي‌كرد.اميرالمؤمنين‌ (ع‌)خواست‌ با عصا مار را دور كند،رسول‌ خدا صلّي‌الله عليه‌ وآله‌ فرمود اين‌ ابليس‌ است‌ كه‌ من‌ با او شرطهائي‌ كرده‌ام‌ از جمله‌اي‌ علي‌!هركه‌ دشمن‌ تو باشد،ابليس‌ در رحم‌ مادرش‌ شريك‌ گردد كه‌ خدافرمود:وشاركهم‌ في‌ الاموال‌ والاولاد.

اميرالمؤمنين‌ (ع‌)بر روي‌ سينة‌ ابليس‌!

روزي‌ ابليس‌ بصورت‌ پيرمردي‌ نزد رسول‌ خدا صلّي‌ الله عليه‌ وآله‌ آمدوگفت‌ برايم‌ از خدا طلب‌ آمرزش‌ كن‌!حضرت‌ فرمود تلاشت‌ بيهوده‌ وعملت‌ باطل‌ است‌.ابليس‌ رفت‌ ورسول‌ خدا صلّي‌ الله عليه‌ وآله‌ به‌علي‌(ع‌)فرمود كه‌ اين‌ ابليس‌ بود.اميرالمؤمنين‌ (ع‌)بدنبالش‌ رفت‌ واوراگرفت‌ وبر زمين‌ زد وروي‌ سينه‌اش‌ نشست‌ .ابليس‌ گفت‌ اي‌ابالحسن‌! خدا به‌من‌ تا قيامت‌ مهلت‌ داده‌ است‌.حضرت‌ هم‌ اورا رها كرد.

بدتر از ابليس‌!

اميرالمؤمنين‌ (ع‌)فرمود روزي‌ ابليس‌ را ديدم‌ واو در ضمن‌ صحبتهايي‌گفت‌ وقتي‌ بخاطر سرپيچي‌ از دستور خدا به‌ آسمان‌ چهارم‌ افتادم‌،به‌ درگاه‌خدا ناليدم‌ كه‌ خدايا!خيال‌ نكنم‌ مخلوقي‌ بدبخت‌تر وشقي‌تر از من‌ آفريده‌باشي‌!جواب‌ آمد كه‌ چرا از تو بدتر هم‌ آفريده‌ام‌ پس‌ پيش‌ مالك‌ جهنم‌ برو تابتو نشان‌ دهد!من‌ نزد مالك‌ جهنم‌ رفتم‌ واو از طبقات‌ مختلف‌ جهنم‌ مراپايين‌ برد تا در طبقة‌ هفتم‌ ديدم‌ كه‌ دونفر هستند كه‌ زنجيرهايي‌ از آتش‌برگردن‌ آنهاست‌ وبر سر آنها با پتك‌ مي‌كوبند!گفتم‌ اينها كيستند؟مالك‌ گفت‌آيا برساق‌ عرش‌ نظر كرده‌اي‌ كه‌ نوشته‌ است‌:لااله‌ الاّ الله محمد رسول‌الله ايّدتُه‌ ونصرتُه‌ بعلّي‌!؟گفتم‌ آري‌.گفت‌ اينها دشمن‌ محمد وعلي‌هستند!

دست‌ علامه‌ حلّي‌ در دست‌ امام‌ زمان‌ (عج‌)

علاّمه‌ حلّي‌ شب‌ جمعه‌اي‌ به‌ زيارت‌ كربلا مي‌رفت‌.تنها بود و بر الاغي‌سوار شده‌ وتازيانه‌ در دستش‌ بود.در بين‌ راه‌ به‌ شخص‌ عربي‌ برخورد كه‌پياده‌ همراه‌ علامه‌ راه‌ افتاد وباهم‌ مشغول‌ صحبت‌ شدند.مقداري‌ كه‌ با هم‌حرف‌ زدند،علامه‌ متوجه‌ شد كه‌ اين‌ شخص‌ مرد فاضلي‌ است‌.پس‌ در همه‌مسائل‌ با او صحبت‌ كرد وبيشتر متوجه‌ علم‌ آن‌ شخص‌ مي‌شد.علامه‌مشكلاتي‌ كه‌ در علوم‌ مختلف‌ داشت‌ مي‌گفت‌ وآن‌ شخص‌ جواب‌ مي‌داد.تااين‌ كه‌ در مسأله‌اي‌ آن‌ شخص‌ فتوايي‌ داد وعلامه‌ رد كرد وگفت‌ حديثي‌ دراين‌ زمينه‌ نداريم‌.آن‌ مرد گفت‌ حديثي‌ در اين‌ باب‌ شيخ‌ طوسي‌ در تهذيب‌ذكر كرده‌ و شما از اول‌ كتاب‌ فلان‌ مقدار ورق‌ بزنيد تا در فلان‌ صفحه‌ وسطرفلان‌ اين‌ حديث‌ را ببينيد.علامه‌ تعجب‌ كرد كه‌ اين‌ شخص‌ كيست‌؟(كه‌ اين‌همه‌ علم‌ دارد)آن‌ گاه‌ علامه‌ پرسيد كه‌ آيا در زمان‌ غيبت‌ كبري‌ مي‌توان‌ امام‌زمان‌ (عج‌)رامشاهده‌ نمود؟در اين‌ موقع‌ تازيانه‌ از دست‌ علامه‌ افتاد.آن‌ مردتازيانه‌ را برداشت‌ ودر دست‌ علامه‌ گذاشت‌ وفرمود:چگونه‌ صاحب‌الزمان‌ را نمي‌توان‌ ديد در حالي‌ كه‌ الان‌ دستش‌ در دست‌توست‌.ناگاه‌ علامه‌ خود را از روي‌ الاغ‌ پايين‌ انداخت‌ تا پاي‌ حضرت‌ راببوسد ولي‌ بيهوش‌ شد.وقتي‌ به‌ هوش‌ آمد كسي‌ را نديد.به‌ خانه‌ برگشت‌ وبه‌ كتاب‌ تهذيب‌ مراجعه‌ نمود و آن‌ حديث‌ را در همان‌ صفحه‌ و سطري‌ كه‌امام‌ فرموده‌ بود،پيدا كرد.

كتابي‌ نوشتة‌ امام‌ زمان‌(عج‌)

گويند 6000‌ از مخالفين‌ شيعه‌ كتابي‌ در ردّ شيعه‌ نوشت‌ و آن‌ را در مجالس‌مي‌خواند و به‌ انحراف‌ افراد مي‌پرداخت‌.او اين‌ كتاب‌ را به‌ كسي‌ نمي‌داد تامبادا به‌ دست‌ علماي‌ شيعه‌ برسد وتناقضات‌ آن‌ را ظاهر كنند.

علامه‌ حلّي‌ در صدد برآمد كه‌ هر طور شده‌ اين‌ كتاب‌ را به‌ دست‌ آورد ودر ردّ آن‌ با دلايل‌ قاطع‌ كتابي‌ بنويسد.ناچار تنها راه‌ رسيدن‌ به‌ اين‌ امر را دراين‌ ديد كه‌ خود را بصورت‌ شاگردي‌ درآورد واز آن‌ شخص‌ درخواست‌ كندكه‌ او را به‌ شاگردي‌ بپذيرد.آن‌ مرد علامه‌ را به‌ شاگردي‌ قبول‌ نمود.بعد ازچند روز علامه‌ از او خواست‌ تا كتاب‌ را براي‌ مدتي‌ در اختيارش‌ بگذارد.اوهم‌ حاضر شد فقط‌ يك‌ شب‌ كتاب‌ در اختيار شاگردش‌!باشد.علامه‌ كتاب‌ رابه‌ خانه‌ اش‌ آورد وتصميم‌ گرفت‌ كه‌ يك‌ نسخه‌ از آن‌ رونويسي‌ كند.اومشغول‌ نوشتن‌ شد ولي‌ نيمه‌ شب‌ به‌ خواب‌ رفت‌.وقتي‌ كه‌ از خواب‌ بيدارشد متوجه‌ شد كه‌ كل‌ كتاب‌ به‌ خط‌ مبارك‌ امام‌ زمان‌(عج‌)تمام‌ شده‌ و درپايان‌ به‌ نام‌ مباركشان‌ اشاره‌ نموده‌اند.

توقيع‌ از امام‌ عصر(عج‌)

دربارة‌ شرفيابي‌ آية‌ اللّه‌ اصفهاني‌ به‌ خدمت‌ امام‌ عصر(عج‌)آمده‌ است‌:

بعد از شهادت‌ فرزندش‌ سيد حسن‌،آية‌ اللّه‌ تصميم‌ گرفت‌ كه‌ از امر رياست‌ومرجعيت‌ كناره‌گيري‌ كند واز مردم‌ انزوا بگيرد ودرِ منزل‌ِ خويش‌ را بر روي‌ خودي‌ وبيگانه‌ ببندد.امّا ناگاه‌ نامه‌اي‌ از ناحية‌حضرت‌ ولي‌ عصر(عج‌)براي‌ وي‌ صادر شد. اين‌ توقيع‌ بوسيلة‌ ثقة‌ الاسلام‌حاج‌ شيخ‌ محمدكوفي‌ شوشتري‌-كه‌ متجاوز از چهل‌ مرتبه‌ به‌ مكه‌ مشرف‌شده‌ بود-براي‌ آية‌ اللّه‌ اصفهاني‌ فرستاده‌ شد.متن‌ آن‌ نامة‌ شريف‌ اينگونه‌بود:«اَ رْخِص‌ نفسَك‌ واجْعَل‌ مجلِسَك‌ في‌ الدِهليز واقْض‌ِ حوائِج‌َ الناس‌.نحن‌ُننْصُرك‌.»يعني‌:خود را براحتي‌ در اختيار مردم‌ بگذار!محل‌ نشستن‌ خود رادر دهليز(دالان‌) منزلت‌ قرار بده‌!نيازمنديهاي‌ مردم‌ را برطرف‌ كن‌!ماهم‌ياريت‌ مي‌نمائيم‌.

بحرالعلوم‌ يمني‌ شيعه‌ مي‌شود

همچنين‌ در اين‌ مورد داستان‌ ديگري‌ است‌ كه‌:يكي‌ از علماي‌ زيديه‌ بنام‌بحرالعلوم‌ يمني‌ ،وجود امام‌ عصر(عج‌)را انكار مي‌كرد.او با علماء مكاتبات‌فراواني‌ كرد وهرچه‌ آنها جوابهائي‌ در اثبات‌ وجود امام‌ عصر(عج‌)اقامه‌كردند،قانع‌ نمي‌شد!تا اينكه‌ نامه‌اي‌ براي‌ سيد ابوالحسن‌ اصفهاني‌ نوشت‌وجواب‌ قاطعي‌ خواست‌.سيد در جواب‌ نوشت‌:بايد جواب‌ شماراحضوري‌ بدهم‌!شما به‌ نجف‌ بيائيد.

بحرالعلوم‌ يمني‌ باپسرش‌ سيدابراهيم‌ وچند تن‌ از مريدانش‌ به‌ نجف‌مشرّف‌ شد.علماء باوي‌ ديدار نمودند وسيدهم‌ از وي‌ ديدن‌نمود.بحرالعلوم‌ عرضكرد:من‌ به‌ دعوت‌ شما به‌ اين‌ مسافرت‌ آمده‌ام‌ وحال‌جوابي‌ را كه‌ وعده‌ فرموديد، بدهيد!سيد گفت‌:بعد از دوشب‌ به‌ منزل‌ من‌بيائيد!

بعد از دوشب‌،به‌ منزل‌ سيد رفتند.پس‌ از صرف‌ شام‌ ورفتن‌ اكثر مهمانهاوگذشتن‌ از نيمه‌ شب‌،سيد به‌ خادمش‌ گفت‌ كه‌ به‌ بحرالعلوم‌ وپسرش‌بفرمائيد كه‌ از خانه‌ بيرون‌ بيايند.سپس‌ سيد به‌ اتفاق‌ بحر العلوم‌ وپسرش‌ به‌محل‌ نامعلومي‌ رفتند.

روز بعد پسر بحر العلوم‌ در پاسخ‌ چند نفر كه‌ ديشب‌ چه‌ شد؟جواب‌ داد كه‌بحمداللّه‌ به‌ حقيقت‌ رسيديم‌ وشيعة‌ دوازده‌ امامي‌ شديم‌.زيرا آية‌ اللّه‌ ،پدرم‌را به‌ محضرامام‌ عصر(عج‌)برد.

بعد جريان‌ را اينگونه‌ تعريف‌ كرد:ما از منزل‌ كه‌ بيرون‌ آمديم‌،نمي‌دانستيم‌ به‌كجا ميرويم‌.تا اينكه‌ از شهر خارج‌ شده‌ ووارد قبرستان‌ وادي‌ السلام‌شديم‌.در مقام‌ امام‌ مهدي‌(عج‌)،سيد از چاه‌ آب‌ كشيد ووضو گرفت‌درحاليكه‌ ما به‌ او مي‌خنديديم‌!آنگاه‌ سيد وارد مقام‌ شد وچهارركعت‌ نمازخواند وكلماتي‌ را گفت‌.ناگاه‌ ديدم‌ آن‌ فضا روشن‌ گرديد.پس‌ پدرم‌ راطلبيد.وقتي‌ پدرم‌ وارد آن‌ مقام‌ شد،طولي‌ نكشيد كه‌ صداي‌ گرية‌ پدرم‌ بلندشد وناله‌اي‌ كرد وبي‌ هوش‌ شد.من‌ رفتم‌ وديدم‌ كه‌ سيد شانه‌هاي‌ پدرم‌ رامالش‌ مي‌دهد تا بهوش‌ آمد.

وقتي‌ برگشتيم‌،پدرم‌ گفت‌:حضرت‌ ولي‌ عصر حجة‌ بن‌ الحسن‌عسگري‌(عج‌) رازيارت‌ كردم‌ وشيعة‌ اثناعشري‌ شدم‌.

بعد از چند روز،بحرالعلوم‌ به‌ يمن‌ مراجعت‌ كرد وچهارهزار نفر از مريدان‌يمني‌ خودرا شيعة‌ اثناعشري‌ كرد.

ابن‌ قولويه‌(جعفربن‌ قولويه‌)

نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ در سالي‌ كه‌ قرامطه‌ حجر الاسود را براي‌ نصب‌ درجاي‌ خود به‌ مكه‌ مي‌بردند،شيخ‌ جعفربن‌ قولويه‌ به‌ طرف‌ مكه‌ حركت‌ كردشايد در راسم‌ شركت‌ كرده‌ و امام‌ عصر(ع‌) را كه‌ طبق‌ روايات‌ حجر الاسودفقط‌ بدست‌ امام‌ معصوم‌(ع‌)نصب‌ مي‌شود،ببيند.اما چون‌ به‌ بغدادرسيد،مريض‌ شد ونتوانست‌ برود.لذا شخصي‌ را به‌ عنوان‌ نايب‌ زيارت‌ حج‌خود تعيين‌ كرد ونامه‌اي‌ به‌ او داد وگفت‌ اين‌ نامه‌ را به‌ كسي‌ كه‌ حجر الاسودرا به‌ جاي‌ خود نصب‌ بدهد و در آن‌ نامه‌ از امام‌ زمان‌(عج‌) مدت‌ عمر خودرا و اينكه‌ آيا از اين‌ مريضي‌ شفا مي‌يابد،سؤال‌ كرده‌ بود.

نايب‌ مي‌گويد كه‌ وارد مكه‌ شدم‌ وروزي‌ كه‌ مي‌خواستند حجر الاسود رانصب‌ كنند،به‌ خدام‌ كعبه‌ پول‌ دادم‌ تا مرا نزديك‌ ركن‌ كعبه‌ جاي‌ دهند تاببينم‌ چه‌ شخصي‌ حجر را به‌ جاي‌ خود نصب‌ مي‌كند.هر كسي‌ مي‌آمد وحجر را بلند مي‌كرد تا در جاي‌ خود قرار دهد،قرار نمي‌گرفت‌.

تا اين‌ كه‌ شخصي‌ گندم‌ گون‌ و نيكو چهره‌ آمد وحجر الاسود را برداشت‌و به‌ جاي‌ خود گذاشت‌ و حجر در جاي‌ خود مستقر شد ودر اين‌ حال‌صداي‌ مردم‌ بلند شد وآن‌ شخص‌ از همان‌ راهي‌ كه‌ آمده‌ بود برگشت‌ و من‌دنبال‌ او رفتم‌ و چشمانم‌ را به‌ او دوخته‌ و مردم‌ را به‌ زحمت‌ از خودم‌ دورمي‌كردم‌ لذا مردم‌ خيال‌ مي‌كردند من‌ ديوانه‌ام‌.پس‌ همه‌ مردم‌ راه‌ را براي‌ من‌باز مي‌كردند ومن‌ با اينكه‌ با عجله‌ به‌ دنبال‌ آن‌ شخص‌ مي‌دويدم‌ واو يا وقاروآهستگي‌ راه‌ مي‌رفت‌،به‌ او نمي‌رسيدم‌.تا اينكه‌ به‌ جايي‌ رسيدم‌ كه‌ كسي‌نبود،آن‌ شخص‌ برگشته‌ و به‌ من‌ فرمود آنچه‌ با توست‌ بياور!نامه‌ را به‌خدمتش‌ دادم‌،بدون‌ اينكه‌ آن‌ را ملاحظه‌ كند،فرمود:به‌ او بگو كه‌ ترسي‌براي‌ مريضي‌ تو نيست‌ و سي‌ سال‌ ديگر خواهي‌ مرد.من‌ به‌ گريه‌ افتادم‌ وديگر نتوانستم‌ حركت‌ كنم‌.آقا اين‌ را به‌ فرمود و رفت‌،همان‌ طور كه‌ حضرت‌فرموده‌ بود اين‌ قولويه‌ 30 سال‌ ديگر عمر كرد.

كودكي‌ به‌ دعاي‌ امام‌ عصر متولد شد

در باره‌ ولادت‌ شيخ‌ صدوق‌ آمده‌ است‌ كه‌ پدرش‌ علي‌ بن‌ بابويه‌ خدمت‌ابوالقاسم‌ حسين‌ بن‌ روح‌ ،نايب‌ خاص‌ امام‌ عصر(عج‌) رسيد ونامه‌ اي‌ براي‌امام‌ عصر(عج‌)نوشت‌ و در آن‌ نامه‌ از حضرت‌ خواست‌ بود كه‌ در حق‌ اودعا نمايد تا خدا به‌ او فرزندي‌ عنايت‌ فرمايد.چون‌ نايب‌ خاص‌ حضرت‌جواب‌ نامه‌ را آورد،علي‌ بن‌ بابويه‌ ديد كه‌ امام‌ نوشته‌ است‌:«قد دعوناك‌لك‌ بذلك‌ و سترزق‌ ولدين‌ ذكرين‌ خيّرين‌»ما دربارة‌ حاجتت‌ دعاكرديم‌ وبه‌ زودي‌ خداوند دوپسر بتو عنايت‌ مي‌ كند.

به‌ بركت‌ دعاي‌ امام‌ عصر(عج‌) خداوند به‌ او دو پسر عنايت‌كرد.ابوجعفرو ابوعبدالله كه‌ ابوجعفر كنية‌ شيخ‌ صدوق‌ ،صاحب‌ كتاب‌ «مَن‌لا يحضره‌ الفقيه‌»است‌.

امام‌ عصر بالاي‌ سر قرآن‌ مي‌خواند

از ملا زين‌ العابدين‌ سلماسي‌ شنيده‌ شده‌ است‌:روزي‌ جناب‌ بحرالعلوم‌وارد حرم‌ مطهر اميرالمؤمنين‌(ع‌)شد و درهمان‌ حال‌ اين‌ بيت‌ را زمزمه‌ مي‌كرد:

«چه‌ خوش‌ است‌ صوت‌ قرآن‌ زتو دلربا شنيدن‌»

پس‌ از مدتي‌ از سيد سؤال‌ كردم‌ :علت‌ خواندن‌ اين‌ بيت‌ چه‌ بود؟

فرمود:چون‌ وارد حرم‌ اميرالمؤمنين‌ عليه‌ السلام‌ شدم‌،ديدم‌ كه‌ امام‌عصر(عج‌) در بالاي‌ سر با صداي‌ بلند قرآن‌ تلاوت‌ مي‌ فرمود.چون‌ صداي‌آن‌ بزرگوار را شنيدم‌ اين‌ بيت‌ را خواندم‌،و چون‌ وارد حرم‌ شدم‌،حضرت‌قرائت‌ قرآن‌ را ترك‌ نموده‌ و از حرم‌ بيرون‌ رفتند.

ملا محسن‌ فيض‌ كاشاني‌

گويند :در زمان‌ شاه‌ عباس‌ يكي‌ از سران‌ كشور خارجي‌ ،پيكي‌ را بهمراه‌شخصي‌ نزد شاه‌ ايران‌ فرستاد ودر خواست‌ كرده‌ بود كه‌ دستور بدهيدعلماي‌ شما با فرستادة‌ ما در امر دين‌ و مذهب‌ مناظره‌ كنند كه‌ اگر مغلوب ‌شدند، به‌ دين‌ ما بگرويد!!

فرستاده‌ خارجي‌ اين‌ قدرت‌ را داشت‌ كه‌ هركه‌ چيزي‌ در دست‌ مي‌گرفت‌، او از آن‌ خبر مي‌ داد.

شاه‌ علما را جمع‌ كرد و قرار شد كه‌ ملا محسن‌ فيض‌ با او مناظره‌ كند. ملا محسن‌ فيض‌ به‌ او گفت‌ شاه‌ شما دانشمندي‌ نداشت‌ كه‌ بفرستد وشما را كه‌ بي‌ دانش‌ هستيد براي‌ مناظره‌ با علماي‌ ايران‌ فرستاده‌ است‌؟ اوگفت‌ كه‌ شما از عهده‌ شكست‌ دادن من‌ بر نمي‌ آیيد! اكنون‌ چيزي‌ در دست‌ بگيرتا من‌ بگويم‌ چه‌ چيزي‌ است‌!

ملا محسن‌ فيض‌ تسبيح‌ امام‌ حسين‌ را درمشت‌ خود پنهان‌ كرد. آن ‌شخص‌ در درياي‌ فكر غوطه‌ ور شد وبسيار فكر مي‌ كرد. ملا محسن‌ فيض‌گفت‌ چرا جواب‌ نمي‌ دهي‌؟ گفت‌ طبق‌ تخصص‌ خود مي‌ بينم‌ كه‌ در دست‌ تو قطعه‌ اي‌ از خاك‌ بهشت‌ است‌. تفكر من‌ در اين‌ است‌ كه‌ خاك‌ بهشت‌ چگونه‌ به‌دست‌ تو رسيده‌ است‌؟ ملا محسن‌ فيض‌ گفت‌: راست‌ گفتي‌، در دست‌ من‌ قطعه‌ اي‌ از خاك‌ بهشت‌ است‌ و آن‌ تسيحي‌ از قبر مطهر دخترزاده‌ پيامبرمان‌ كه‌ امام‌ بوده‌ مي‌ باشد. و از اين‌ مطلب‌ بطلان‌ دين‌ شما و حقانيت‌ دين‌ ما روشن‌ شد.در اين‌ موقع‌ آن‌ شخص‌ مسلمان‌ شد.

خوابي‌ كه‌ تعبير شد!

من‌(فرزند شاه‌ آبادي‌بزرگ‌) من‌ از ايامي‌ كه‌ در نجف‌ در خدمت‌امام‌خميني‌ «رض‌»بودم‌،خاطرة‌ جالي‌ دارم‌.قبل‌ از تشريف‌ فرمائي‌ امام‌ به‌نجف‌،شبي‌ خواب‌ ديدم‌ كه‌ در ايران‌ آشوب‌ وجنگ‌ است‌.بخصوص‌ درخوزستان‌.

سرتمامي‌ نخلهاي‌ خرما يا قطع‌ شده‌ بود ويا سوخته‌ بود.در اين‌ جنگ‌ يكي‌از نزديكانم‌ شهيد شده‌ بود.-كه‌ البته‌ برادرم‌ حاج‌ آقا مهدي‌ در جنگ‌ شهيدشد.-جنگ‌ كه‌ خيلي‌ طولاني‌ شده‌ بود با پيروزي‌ ايران‌ تمام‌ شد.در تمام‌مدت‌ جنگ‌ من‌ چنين‌ تصور مي‌كردم‌ كه‌ جنگ‌ ميان‌ حضرت‌ سيدالشهداء(ع‌) ودشمنانش‌ است‌.وقتي‌ جنگ‌ تمام‌ شد،پرسيدم‌:آقا امام‌حسين‌(ع‌)كجاهستند؟طبقه‌ بالاي‌ ساختماني‌ را بمن‌ نشان‌ دادند كه‌ دواطاق‌داشت‌.يكي‌ در سمت‌ راست‌ ويكي‌ در سمت‌ چپ‌ بود.من‌ به‌ آنجا رفتم‌وخدمت‌ حضرت‌ سيد الشهداء(ع‌)مشرف‌ شدم‌ وعرض‌ ادب‌كردم‌.درهمين‌ حين‌ از خواب‌ بيدارشدم‌.

پس‌ از تشريف‌ فرمائي‌ امام‌ به‌ نجف‌ اين‌ خواب‌ را براي‌ ايشان‌ تعريف‌كردم‌.ايشان‌ تبسمي‌ كرده‌ فرمودند:اين‌ جريانها واقع‌ خواهدشد.پرسيدم‌:چطور آقا؟فرمود:بالاخره‌ معلوم‌ مي‌شود اين‌بساط‌!من‌ دوباره‌ اصرار كردم‌ وسرانجام‌ ايشان‌ فرمودند:من‌ يك‌ نكته‌بتو بگويم‌ ولي‌ بايد تا زماني‌ كه‌ زنده‌ هستم‌ جائي‌ نگوئي‌!زمانيكه‌در قم‌ خدمت‌ مرحوم‌ والدت‌ بودم‌،بسيار بايشان‌ علاقه‌ داشتم‌بطوريكه‌ تقريبا نزديكترين‌ فرد به‌ ايشان‌ بودم‌.وايشان‌ هم‌مرانامحرم‌ نسبت‌ به‌ اسرار نمي‌دانستند.روزي‌ براي‌ من‌ مسيرحركت‌ وكار را بيان‌ كردند.حالا البته‌ زود است‌.وتا آن‌ زمان‌ كه‌ اين‌مسير شروع‌ شود،زود است‌.امّا مي‌رسد.