داوری ميان شيخ صدوق و شيخ مفيد رحمة الله عليهما

آيت اللّه العظمى صافى

- ۳ -


الاعتقاد في المَوت

در باب اعتقاد بالمَوت ، مفيد اعتراض مي فرمايد كه :‌«ابو جعفر عنوان باب را بابِ «موت» قرار داده ولي در آن ، غير موت راغ معني كرده است، سزاوار بود كه حقيقت‌ِ‌ موت را بيان كند يا عنوان باب را « مآل موت » و «عاقبت موت » قرار دهد».

ولي ابو جعفر باب را به اعتقاد به موت عنوان كرده است، نه به حقيقت موت، تا اين ايرادِ ابو عبدالله بر او وارد باشد؛ چنان كه در بعض ابوابِ ديگر نيز ، قصدش بيانِ حقيقت نيست ، مثل باب نفوس و ارواح .

و امّا تعريفي كه مفيد از حيات فرموده است كه :‌« ما كان بها النموّ و الإحساس و يصحّ معها القدرة و العلم» نيز، تعريف حقيقت حيات نيست و تعريف اثر حيات است.

حقيقت حيات نيز به عقيده بعضي، از اموري است كه شناخته نشده است. بنا بر اين ، تعريف موت نيز به اين كه :‌« ما استحال معه النموّ و الإحساس» نيز،تعريف حقيقت نيست.

بلي، اگر بگوئيم موت بطلان احساس و بازماندن نموّ و عجز از كار است و حيات، عين نموّ و احساس است، اگر چه باز هم حقيقت آنها را بيان نكرده ايم، امّا در ظاهر ، لفظ حيات و موت را تعريف نموده ايم.

و امّا اين كه ابو عبدالله مي فرمايد: « و ليس يميت الله عبداً من عبيده إلاّ و إماتته أصلح له من بقائه و لا يحييه إلاّ و حياته أصلح له من موته و كلّ ما يفعله الله تعاليٰ بخلقه فهو أصلح لهم و آصوب في التدبير» ، مفصود از اين فرمايش بر مامعلوم نشد؛ البتّه اين كه :‌« كلّ ما يفعله الله تعاليٰ بخلقه فهو أصلح لهم و أصوب في التدبير» د رنظام كلّ‌و كلّ نظام بي شبها ثابت و مسلّم است، و احياء و خلق و رزق و اين گونه امور نيز كه اعطاء مي شود، همه به صلاح بندگان است.

امّا در إماته عبد اگر مقصود إماته عند الأجل المسمّيٰ باشد، همين است كه إماته به نفع و صلاحِ عبد است،‌و اگر شامل غير اجل مُسمّيٰ نيز باشد، از اسبابي مثل قتل ظَلماً اگر موت حاصل شود، تصوّرِ اين كه به صلاح عبد است، قدري مشكل است. البتّه د رنظام خلقت چنين مقرّر شده است كه موت به اين اسبابِ عُدواني نيز حاصل شود و مسلحتكلّ اين اقتضا را دارد، امّا فهم اين كه مصلحت شخصي او نيز اين اقتضا را داشته باشد، بسيار مشكل است،بلكه بيشتر از اين، حكم به اين كه تمام كساني كه د رحوادث مختلف از زلزله و تصادفات و حمله حيوانات و اشتباهات تلف مي شوند، صلاح شخص آنها باشد قابل تأمّل است؛ هر جند ضرر وارد بر آنها را ، خدا تدارك فرمايد.

نسبت دادن اين موت به خدا،‌با نسبت دادن شرور و سيئات به باري تعاليٰ تفاوت ندارد.

به نظر مي رسد اگر چه مرگ در اثر ارتكاب قتل و تأثير فعل قاتل در قتل، د رنظام كلّ عالَم كه خلق و فعل خدا است مقرّر است، امّا اينت فعل به فاعل قريب آن كه قاتل باشد، نسبت داده مي شود؛ هر چند فعل از فاعل قريب به قدرتي كه خدا عطا كرده صادر شده، و تأثير آننيز بر حسب نظامي است كه او مقرّر فرموده است.

گفته نشود: پس جه مي كنيد با معناي ( يميت و يحيي) ؟ جواب اين است كه :‌جريان موت و حيات د ركائنات، عَلي الدَّوام بر قرار است؛ در بدن انسان، در سلول هاي انسان و حيوانات و همه موجودات زنده، حتّيٰ نباتات، ساري و جاري است. زمينت از بهار زنده و بعد به تدريج در فصل تابستان و پائيز مي ميرد و خدا آن را مي ميرانَد و دوباره آن را به حُكم ( اعلَموا أنَّ الله يحيي الأرض بعد مَوتها) زنده مي گردانَد.

آثار إماته و إحياء‌الهي،‌به قدري وسيع و گسترده است كه شرح آن با نوشتن كتاب هاي بسيار تمام نمي شود، و در عين حال،‌اسرار اين إحياء و إماته به قدري بسيار و پييچيده است كه با اين كه بشر اينهمه كاوشگري د ركائنات اين جهان كرده است،‌هنوز هم خود را د ركلاس اوّل و جلسه نخستين آن مي بيند.

پس خداوند مميت و محيي است و هو يميت و يحيي است؛ امّا مثلاً در كشاورزي،‌گندم و دانه را كه كشاورز در زمين مي افشاند و زير حال پنهان مي سازد، خدا آن را نموّ مي دهد و همان طور كه در قرآن كريم مي فرمايد: ( أفرأيتُم ما تحرثون* ءَأنتم تزرعونه أم نحن الزّارعون) ،‌زارع حقيقي خدا است.

ولي فرق است بين كسي كه دانه مي افشاند و كشاورزي مي نمايد يا درخت غرس مي نمايد و خدا آن را مي روياند و اين را نموّ مي دهد و سبزي و طراوت به آن مي بخشد و به شكوفه و ميوه ، آن را آراسته مي سازد، با آن كه زراعت را ويران مي سازد و آن را آتش مي زند و درخت را قطع مي كند،؛اين كار اگر چه به قوّه اي كه خدا عطا كرده و به اثري كه در آلات و وسايل قرار داده انجام مي شود، لكن به او مستند نمي شود و هميشه به صلح عبد واقع نمي گردد.

به هر حال، بيش از اين در اين جا ، از خوف اين كه مبادا به سخن در قَدَرِ الهي كه مَنهِي عَنْه است منتهي شود،اطاله كلام نمي دهيم و فرمان « إذا بلغ الكلام إلي الله فا مسكوا» را به گوش دل شنيده و اطاعت مي نمائيم و مي گوئيم:‌

اي برتر از خيال و قياس وگمان و وَهم

و از هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر

ما همچنان د راوّلِ وصفِ تو مانده ايم

المسألة في القَبر

در مسأله «مسائله در قبر» ، ظاهراً بين اين دو شخصيتِ علي قدر، اتّفاق نظر وجود دارد، هر چند ابو عبدالله با تفصيلِ بيشتر، آن را بيان نموده است، چنان كه در مسأله «رَجعَت» هم ، چون ابو عبدالله اظهار نظري نكرده است، ظاهر ا ين است كه با ابو جعفر توافق داشته است، همچنين در باب هاي «بعث بعد الموت» و «حوض» و «شفاعت» و «وعد و وعيد» و «ما يكتب علي العبد» فرمايشي نفرموده است.

در مسأله «عدل» نيز ، كلام ابو عبدالله ، با بياني وافي و شرحي كافي، مكمّل و متمّم كلام ابو جعفر است.

الاعتقاد في الأعراف

و د رباب «اعراف» نيز ، غير از اين كه صدوق مي فرمايد: « إنّه سور بين الجنّة و النّار »، و مفيد مي فرمايد: «قد قيل انّ الأعراف جبل بين الجنّة و النّار و قيل أيضاً انّه سور بين الجنّة والنّار »

فرماييشاتشان تتفاوتي جز در اختصار و تفصيل، ندارد و كلام ابو عبدالله مفيد كه ذيل ا ين باب مي فرمايد، د رنهايت تماميت است: « و كلّ ما ذكرناه جائز في العقول و قد وردت به أخبار و الله أعلم بالحقيقة‌من ذٰلك إلاّ ان المقطوع به في جملته انّ الأعراف مكان بينت الجنّة و النّار يقف فيه من سميناه من حجج الله تعاليٰ عليٰ خلقه و نكون به يوم القيٰمة قوم من المرجين لأمر الله و ما بعد ذٰلك فالله أعلَم بالحال فيه».

در باب صراط نيز ، كلام اين دو بزرگوار، به هم تنزديك بلكه متّفق ا لمضمون است؛ شَكَرَ الله مَساعيهما.

الاعتقاد في العَقَبات

در باب«عقبات» ،خلاصه فرمايش شيخ ابو جعفر ايناست كه:‌« بر طريق محشر، عقباتي هست كه هر كدام به اسم فرض و واجب و حرامي ناميده شده اند كه انسان به هر يك از آنها مي رسد، از آن سؤال مي شود، اگر جواب داد،‌ از آن مي گذردو به عقبه بعد مي رسد و همچنين تا از همه نجات پيدا كند؛ و اگر در برابر هر كدام از تهده جواب بر نيامد و عمل صالح او اي رحمتي از خدا او را نجات نداد،‌در آتش سقوط مي نمايد» ؛ و مي فرمايد، « يكي از اينعقبات، به نام «ولايت» است كه در آن از ولايت امير المؤمنين عليه السَّلام و ائمّه تعد از آن حضرت عليهم السلام ، سؤال مي شود».

امّا خلاصه فرمايش شيخ ابو عبدالله اين لست كه «مراد از اين عقبات،معني حقيقي انها يعني كوه هائي كه بر سر راه باشد نيست، بلكه از آنها ،همانتتكاليف و فرائض و محرّمات،‌مراد است؛ كه به واسطه صعوبت تخلّص از مسؤوليت آنها ، به عقبه توصيف و بشبيه شده اند و شا هد آن ، آيه كريمه ( فَلَا اقتَحَمَ العَقَبَة‌* و ما أدريٰك مَا العَقَبَة *فَكُّ رَقَبَةٍ) است و همچنين امير المؤمنين عليه السلام مي فرمايد:‌إنّ أمامكم عقبة و منازل مخوفة‌مهولة‌لا بُدّ من الممرش بها و الوقوف عليها فامّ برحمة من الله نجوتم و امّا بهلكة ليس بعدها انجبار».

ما عرض مي كنيم:‌اين استظهار شيخ ابو عبدالله في حدّ نفسه لطيف است،ولي نهايت آنچه مي توان گفت اين است كه استظهار شيخ ابو جعفر بر آن ترجيح ندارد و كلٌّ عليٰ استظهاره؛ ولي استدلال بر آن به استناد آن به حشويه واين كه حكمت اقتضاء اين تعقبات را ندارد و وجهي براي خَلق آنها نيست ، موقوف به احاطه شخص به جميع حكمت هاي افعال الهي است و در اينموضوع آنجه معيار است، اوّلاً وجود خبر معتبر و صحيح؛ و ثانياً ترجيح عُفي يك از اين دو استظهار است،و الله هو العالِم .

در باب حساب و ميزان

در اين باب نيز اختلافي بين اين دو عالِم علم، ظاهر نيست؛ ولي شيخ ابو عبدالله در اين جا و در «أوائل المقالات»، موضوع حساب را موافقت عبد با اوامر و احكام دانسته و مختصّ به اصحاب معاصي از اهل ايمان مي داند و مي فرمايد: « كفّار، حسابشان و كيفرشان به استحقاق است و مؤمنين، اجرشان تغيير حساب داده مي شود»؛ و مي فرمايد: «و مراد از حساب،مقابله حسانات به سيئات و موازنه بين آنها نيست» ، زيرا حبط اعمال را صحيح نمي داند؛ و همچنين اين را ه :‌« در قيامت موازيني باشد كه داراي دو كفّه باشند واعمال را با آن وزن نمايند»،انكار مي نمايد، براي اين كه اعمال اَعراض است و توزينِ آنها ممكن نيست.

بديهي است در اين مقوله مطلاب،مرجع سمع و آنچه از ظواهر قرآن و احاديث استفاده مي شود مي باشد، و ممكن است مراد از وزن عمل ، وزن مثال عمل باشد كه در با تجسّم اعمال مذكور است و اين اموري راكه حقايق آنها بر مانهفته است، با مثل اين معيار كه عمل عَرَض است و وزن آن ممكن نيست ، نمي شود انكار كرد.

اجمالاً‌چه مانعي دارد د رآن جا موازيني باشد، كه هم موافقة ‌و مخالفة اعمال با اوامر و نواهي الهي معلوم شود، و هم صاحب عمل يا نَفْس عمل يا پرونده عمل و دفتر اعمال وزن شود؛ در باب تجسّم اعمال، رواياتي داريم كه همين عملي كه مي گوئيد عَرَض است، مجسّم مي شود و به صورت زيبا و نيكو د رمي آيد و رؤيت عمل در آيه ( فمن يعمل مثقال ذرّةٍ خيراً يره) نيز بيان شده است؛ هم ممكن است نَفس عمل حفظ شود و ـ چنان كه امروزه با تلويزيون ديده مي شود، د رحالي كه صاحب عمل از محل عمل رفته يا مُرده است ـ عمل ديده شود؛ و ممكن است مراد،‌دفتر عمل ؛ و ممكن است مراد ، پاداش عمل باشد.

همه اين امور ممكن است و نبايد گفت مثلاً صدا در آن عالَم ، قابل شنيدن نيست، در حالي كه در اين عالَم ، قابل شنيدن شده است.

اشتباه بعضي در اين است كه ، اين اموري را كه وحي و نبوّت به آن خبر داده اند، با يك سلسله معلوماتِ ناقص ، د رمعرض بررسي و ردّ و قبول قرار مي دهند،‌و با ميزاني كه فقط براي توزين ِ اشيا،‌چند گرمي است ،؛ مي خواهند اشياء چند تُني و بلكه كُرات و كهكشان ها را وزن كنند؛ و يا بعكس با ميزان هائي كه با آنها سيگ هاي هزار تُني و بيشتر بايد توزين شود، مي خواهند اشيائي را كه واحد بزرگ وزن آنها گِرَم است، بسنجند.

به هر حال،‌هم تصدوق و هم مفيد در اين كه متولّي حساب ، رسول الله و امير المؤمنين و ساير ائمّه صلوات الله اليهم أجمعين هستند ، اتّفاق نظر دارند.

الاعتقاد في الجنَة و النّار

راجع به بهشت و جهنّم ، مطالب اين دو كتاب نزديك به يكديگر است و در هر يك ، تفاصيلي ذكر شده كه تعض آنها در ديگري مذكور نيست. آنچه از اين تفاصيل به موجب آيات و اخبار صحيحه ، ثابت باشد.حقّ است؛ و اگر جه اعتقاد به آنها واحب نباشد، امّا انكار آنها و بلكه ترديد د رآنها بعد از اطّلاع بر مصادر آنها، جايز نيست.

در اين جا ابو عبدالله مفيد در جهتي كه با ابو جعفر صدوق اتفّاق نظر ندارند، اين است كه صدوق، متنعّمين به بهشت را چند قسم مي داند و يك قسم آنها را كساني مي شمارد كه فقط متنّعم به تقديس و تسبيح و بكبير خدا د رجمله ملائكه مي باشند.

ولي مفيد اين قول را كه در بهشت بشري باشد كه فقط التذاذ به تسبيح و تقديس داشته باشدو التذاذ و لذائد ماديشه نداشته باشد، قولي شاذّ از دين اسلام و مأخوذ از نصاريٰ مي داند كه معتقدند:‌مطيعين در اين دنيا ملائكه مي شوند، كه نه مي خورند و نه مي نوشند و نه نكاح مي نمايند؛ و در ردّ اين نظر،‌به آياتي از قرآن ، مثل : ( اُكُلُها دائمٌ و ظلُّها تلك عقبي الَّذين اتَّقوا) و آيه ( إنَّ أصحاب الجنَّة اليوم في شَُغُلٍ فاكهون * هُم و أزواجُهُم في ظَلالٍ عَلَي الأرائك متَّكِئون) استشهاد فرموده است، كه البتّه از اين قِسم آيات، د رقرآن تكريم تبسيار است و فرمايش شيخ مفيد، اَوفَق به مدلولِ اين آيات است. البتّه برخورداري از اين نعم، منافي با التذاذ به حصول قرب الهي و رسيدن به ثواب و مجالست انبياء و ائمّه طاهرين مقرّبين نيست ، والله أعلم.

الاعتقاد في كيفية نزول الوَحٌي

پيرامون حقيقت و كيفيتِ نزول وحي ، فرمايش شيخ ابو عبدالله مقبول تر و استوارتر از فرمايش شيخ ابو جعفر است.

وحي و برقرار شدنِ ربط خاصّ بين خدا و بركزيدگاني از بندگانش براي پيغامبري آنها به سوي مردم، حقيقتي است كه اظهار عجز از دركِ آن و اكتفا به شناخت آن از طريق آثارِ آن ، بهتر از اظهار نظر در حقيقتِ آن است. چيزهائي كه فقط به آثار شناخته مي شوند يا به اخبار انبياء معلوم مي شوند، بسيارند ؛ و چنان نيست كه منحصر به وحي باشد.

همان طور كه ابو عبدالله بيان فرموده است :« وحي در معاني متعدّد استعملا مي شود كه جامعِ بين آنها ، ارتباط سرّي بين وحي كننده و موحيٰ أليه است».

الاعتقاد في نزول القرآن

در اين باب، رأي شيخ ابو عبد الله ارجح و اَقويٰ است و همان طور كه ايشان فرموده است : « نزول كلّ قرآن در آغاز بعثت ، با وجود آياتي مثل: (قد سمع الله ، يا ( لقد سمع الله ) و ... كه در مناسبات خاصّ نازل شده اند و نزول آنها پيش از آن مناسبات ،‌با معاني آنها تطبيق ندارند ، مقبول نيست » ؛ و اگر روايت معتبر و صحيحي هم با شد، بايد آن را به معنائي حمل كرد كه با اين آيات وفق دهد؛ زيرا حمل حديث برخلاف ظاهر ،‌از حمل قرآن برخلاف ظاهر، اَوليٰ و اَهوَن است.

الاعتقاد في مبلغ القرآن

در اين باب،‌ابو عبدالله مفيد ،‌زياده بر آنچه ابو جعفر فرموده است ، چيزي نفرموده و ظاهر در اين است كه در اين كه قرآنِ‌نازل بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، همين« مٰا بَينَ الدفََّتَين » است و ساير مطالبِ مهمّ ديگري كه در اين جا صدوق بيان فرموده است ، با هم وحدت نظر و اتّفاق رأي دارند.

الاعتقاد في الأنبياء و الرُّسُل و الحُجج و الملائكة‌

در اعتقاد به انبياء و رُسُل و حُجَح و ملائكه و در عدد انبياء و اوصياء و ائمّه طاهرين عليهم السلام تا حضرت خاتم الأئمّة و منقذ الاُمّة‌ ، مولانا و سيدنا المَهديّ المُنتَظَر أرواح العالمين له الفدا،‌اتّفاق نظرِ كامل و تمام و وفاق تام بين اين تدو بزرگوار است و هيچ شبهه و سخني نيست.

الاعتقاد في العِصمَة

در مسأله « عصمت» ، نظر ابو جعفر اين است كه : « انبياء و رُسُل و ائمّه عليهم السلام و ملائكه ، در جميع احوالات ( قبل از نبوّت و در حال نبوّت) معصومند و هركس آن را در حالي از احوالاتِ ايشان نفي نمايد، جاهل به مقاماتِ آنها است» و مي فرمايد: «اعتقاد ما اين تاست كه ايشان معصوم و مخوصوف به كمال و تماميت و علم مي باشند، از اوايل امورشان تا پايان،‌و در هيچ حالي از حالات ،‌به نقص و گناه و جهل ، وصف نمي شوند».

امّا از كلام ابوعبدالله مفيد شايد چنين استفاده شود كه :‌كلّ انبياء و ائمّه طاهرين عليهم السلام در حال نبوّت و امامت معصوم و موصوف به كمال مي باشند و مي فرمايد: « پيغمبر ما صلي الله عليه و آله و سلم و اعمّ ه تعد از آن حضرت ،‌عليهم السلام ،‌كانوا سالمين من ترك المندوب و المفترض قبل حال إمامتهم و بعدها»؛ و با اين كه تصريح دارد به اين كه قبل از حال تكليف هم حال نقص و جهلي نداشته اند و جاري مجراي عيسيٰ ويحييٰ د رحصولِ كمال د رصِغَرِ سنّ بوده اند و مي فرمايد:‌« اين امري است كه عقل،‌آن را تجويز مي نمايد و انكار نمي كند و راهي به سوي تكذيب اخبار نيست» ؛ مع ذلك مي فرمايد:‌« و الوجه ان نقطع عليٰ كمالهم عليهم السلام في العلم و العصمة‌في أحوال النّبوّة و الإمامة‌و نتوقّف فيما قبل ذلك و هل كانب أحوال نبوّة و إمامة أم لا؟و نقطع عليٰ ان العصمة لازمة منذ أكمل الله تعاليٰ عقولهم إليٰ ان قبضهم».

بايد توضيح بدهيم كه: «اين فرمايش، خلاف ضرورت مذهب و احاديث متواتره است. شيعه بر اين اتّفاق دارد كه :‌پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلَّم قبل از تعثت، و ائمّع عليهم السلام قبل از مكلّف شدن به قيام به وظائف امامت نيز ،‌داراي مقام عصمت و كمال صفات انسانيت بوده اند .

اينت فرمايش، با قدس مقام رفيع حضرت خاتم الأنبياء صلي الله عليه و آله و سلَّم قبل از بعثت ،‌كه امير امير المؤ مينن عليه الَّسلام به آن قداست توصيف مي نمايد،‌ناسازگار است به عقيده هر شيعه اي از جمله خود شيخ مفيد: امير المؤمنين عليه السلام د رعصر پيغمبر صلّلي الله عليه و آله و سلم كه قيام به وظائف امامت بر عهده پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بود نيز معصوم بود و همه صلاحيت هائي را كه براي امامت لازم است ، دارا بود. حضرت امامت حسن در عصر پدر بزرگوارشك وحضرت امام حسين عليهم السلام د رعصر پدر و برادرش و حضرت امام حصين عليهم السلام در عصر پدر و برادرش و همين طور ساي رائمّه عليهم السلام، واجد اينت صلاحيت ها بوده و امام بودند.

احاديث دالّه بر اين عقيده ، بيش از حدّ تواتر است و عقلاً نيز بر عدم عصمت پيغمبر و امام د رقبل از نبوّت و امامت ،‌بسياري از همان مفاسدي كه ب رعدم عصمت آنها در حال نبوّت و امامت مرتّب است مترتّب مي باشد؛ و تفكيك بين اين دو حال و قبول صحّت نبوّت و امامت صاحبان سوء سابقه و پيشينيه هاي بد ، عقلاً و شرعاً جايز نيست و ما را نمي رسد كه به ساحت قدس مفيد گستاخي كنيم ،‌امّا اگر صدوق با او در عالَمي از عوالم ، مثل رَجعَت يا عالَمي كه اكنون هر دو در آنند روبرو شود، مي تواند به ادوبرو شود، مي تواند به ايشان در برابر تاخت و تازهائي كه به او كرده است بگويد: اگر من به تقليد عمل كرده ام ،‌شما هم به خاطر عدم تاحاطه به احاديث ،‌در مثل اين اشتباه واقع شده ايد!

به هر حال،‌ما عظمت مقام هر دو را مي ستائيم و مي گوئيم: العصمة‌عن تالخطاء مختصّ بالله تعاليٰ و بمن أعطاه هذه الحالة‌القدسية من أنبيائه و الأئمّتة‌الطّاهرين و الملائكة عليهم السلام و الجواد قد يكبو.

الاعتقاد في نفي الغلوّ و التفويض

در اين بحث بين اين دو بزرگوار ، اختلاف جوهري وجود ندارد و هر دو در نفي غلوّ و تفويض، اتّفاق دارند؛ امّا در مسأله نسبت بعض مشايخ به تقصير، كأنّه شيخ ابو عبدالله بخث قبل را تدارك نموده و در اين جا به صدوق كه مي فرمايد:‌«علامت مفوّضه و غُلاة» ، نسبت تقصير به مشايخ قميين (بنابر آنچه در كلام مفيد است يا مطلق مشايخ بنابر نسخه مطبوعه «اعتقادات«) است ايراد فرموده كه اين علامت غلوّو تفويض نيست و به قول منقول از محمّد بن الحسن بن الوليد، شيخ صدوق استشهاد مي فرمايد كه گفته است : « أوّل در درجة في الغلوّ نفي السَّهو عن النّبيّ و الإمام»، سپس مي فرمايد :‌« اگر اينحكايت و نقل قول از او صحيح باشد، او با اينت كه از علماء و مشايخ قم است،‌مقصّر است»، سپس مي فرمايد:« جماعتي از ايشان بر ما وارد شدند كه تقصير ظاهر در دين داشتند و ائمّه عليهم السلام را از مراتبي كه دارند ، تنزّل مي دادند و گمان مي كردند كه ائمّه عليهم السلام عارف عارف به بسياري از احكام نيستند تا به قلب آنها الهام شود و بعض از آنها قائل بودند كه آنها به رأي و ظنَ عمل مي نمايند و با وجود اينت، ادّعا داشتند كه از علماء هستند» ، سپس مفيد مي فرمايد:‌« اين بي شبهه،‌تقسير است، و مي فرمايد:‌« در علامت براي غلوّ ، نفي خصوصيات حدوث از ائمّه و حكم به الوهيت و قدم آنها كافي است و حاجتي به آنچه كه ابو جعفر ،‌علامت شمرده است،‌نيست».

الاعتقاد في الظّالمين

در اينت فصل ،‌ابو عبدالله مفيد را استدراكي بر مطالب ابو جعفر نيست و به اين لحاظ وحدتِ نظرِ ايشان ظاهر است.

الاعتقاد في التقية

در فصل « تقيه»، اگر ابو جعفر صدوق به اجمال متعرّض آن شده است، ابو عبدالله مفيد آن را تفصيل داده و همان طور كه فرموده است ، به طور مطلق ، كتمان تحقّ جايز نيست و مقصود صدوق نيز ، اگر چه تصريح ندارد ، همين است.

بديهي است اگر تقيه و ضرورتي نباشد، انكار ايمان توحقّو ترك اعلان به آن جايز نيست و همه ادلّه تقيه از قرآنت و احاديث بر اين تفصيل دلالت دارند و معني اينكه گفته مي شود تا ظهور حضرت مهدي أرواحنا له الفدا ، بقيه ثاتب است و عمل به آنت واجب است، اين تاست كه قبل از ظهور آن تحضرت ، خطرات و ضرورت هائي كه موجب جواز يا وجوب تقيه است، امكانتحصول دارد؛ ولي تعد از ظهور آن حضرت كه اسلام، جهانگير و ايمان د رهمه جا اعلان مي شود و به حُكمِ:‌( و لَيبَدِّ لَنَّهُم من بعد خَوفهم أمناً) خوفي وجود ندارد،موضوعي براي تقيه باقي نمي باشد.

الاعتقاد في آباء النّبيّ صلي الله عليه و آله و سلَّم

در موحّد بودن آباء نبي صلَّي الله عليه و آله و سلم و ايمان تآنها، هر دو مُتّفق القولند؛ و جنان كه مفيد فرموده است، اجماع اهل حقّ بر اين تعقيده است ؛ ودر ايمان ابي طالب و آمنه ، مادر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نيز ، مفيد با صدوق حتماً اتّفاق نظر دارد، اگر چه د راين تجا تصريح نفرموده است.

الاعتقاد في العَلَوية

در اين باب ،‌اختلاف نظري كه بين اين دو عالِم عيلم عالي قدر است، در تفسير آيه كريمه ( قل لا أسألكم عليه أجراً إلاّ المودّة في القربيٰ) است كه صدوق «إلاّ» را به معني استثناء تفسير مي نمايد و مفيد آن ترا به معني آن ترا به معني «لكن» تفسير مي نمايد كه بنابر تفسير صدوق ، مفاد اين است كه :‌«اجري از شما غير از مودّت في القربيٰ نمي طلبم» ؛ و بنا بر تفسير مفيد اين است كه :‌« از شما اجري طلب نمي كنم، لكن طلب مي كنم از شما يا لازم و واحب مي كنم بر شما ،‌مودّت في القربيٰ را ».

مفيد مي فرمايد:‌« رسالت و نبوّت، عملي است كه براين خدا انجام شده و اجر آ> با خدا است و معني ندارد كه غي راز خدا اجر آن را بدهد، مضافاً به اين تكه معني اش اين مي شود كه :‌« از شما اجري سؤال نمي كنم، بلكه سؤلا مي كنم اجري را » و اين تناقض طور است،‌بخلاف اين كه به معني لكن باشد كه كلام د ر«عليه أجراً» تام است و جمله «إلاّ المودَّة‌في القربي » ، كلام و مطلب ابتدائي ديگر است».

امّا ظاهر اين تاست كه اينت دو جمله به هم مرتبط است و كلّ آن براي ترغيب به «مودّت في القربيٰ» است و جمله اوّلي، مثل «لا أسألكم عليه أجراً » كه براي بيان عدم سؤال اجر است نيست؛بلكه توطئه براي بيان مفاد جمله دوّم است به اين معني كه :‌« در برابر حقّ عظيم رسالت كه برشما دارم اجري نمي خواهم ،‌مگر مودّت في القربيٰ» و چون دو جمله به هم مرتبط است ،‌تهافتي بين آنها نيست .

و امّا اين ه رسالت چون عملي لله است،اجر آن با خدا استك جوابش اين است كه :‌الزمه اداء اين عمل لله ، اثبات حقّي از براي رسول بر امّت نيز هست ، و امّت نيز د ربرابر آن وظيفه دارند كه اداء حقّ نمايند؛ لذا به طور عرف و متعارف و براي ترغيب مردم به مودّت ذوي القربيٰ، به اين بيان تمكلّف به اداء حق ّ رسالت و مودّت اهل بيت حضرت پيغمبر صلوات الله عليهم أجمعين شده اند.

به هر حال تمام اينت كلام،در بفسير بايد بررسي شود؛ فقط نكته اي كه بايد بهع آن تتوجّه داشت اينتاست كه بيا ب رهر دو تفسير ، آيه كريمه همانت طور كه در روايات كثيره وارد است ،مربوط به قربيٰ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است و صدوق و مفيد،‌هر دو در اين تجهت نظرشان متّفق است.

الاعتقاد في الأخبار المفسّرة و المُجمَلة

در اين باب ، بحثي بين صدوق و مفيد نيست، و ظاهراً هر دو بر آنند كه اخبار مفسّره، حاكم بر اخبار مُجمله است.

الاعتقاد في الحظر و الإباحة

در اين باب، صدوق مي فرمايد: « الأشياء كلّها مطلقة حتّيٰ يرد في شيء منها نهي» و خلاصه كلام متين مفيد اين است كه :‌«چنان نيست كه همه اشياء مطلق و محكوم به إباحه باشند،‌زيرا اشياء بر دو قسمند:‌قسمي از آنها است كه قبح آنها را عقل درك مي كند، مثل ظلم بر غير كه عقل، ارتكاب آنها را تجويز نمي نمايد،هر جند نهي از آن نرسيده باشد؛ و قسم ديگر است كه عقل در آنها حكمي ندارد ، در اين قسم اين قاعده جاري است.

ولي مي توان گفت: نظر صدوق هم بر همين است و اين تعبير به لحاظ اين است كه در شرع از همه مواردي كه عقل استقلال به قبح آنها و توبيخ فاعل آن دارد ،‌نهي شده است؛‌لذا مي توانيم بگوئيم :‌مردم در همه كارها،‌غير از آنچه شده است آزادند.

الاعتقاد في الأخبار الواردة في الطبّ

در باب« اخبا روارده در طبّ» ابو عبدالله ، ابي جعفر را تأييد مي نمايد و يك قسم بر اقسام اين احاديثي كه ابو جعفر ذكر فرموده ، افزوده است.

چيزي كه قابل ذكر است اين است كه مي فرمايد: «الطبّ صحيح و العلم به ثابت و طريقه الوحي و انما أخذه العلماء‌به عن الأنبياء و ذلك انّه ...».

ولي ظاهر اين است كه اگر چه راهي براي نفي اين كه «طبّ و توجّه به اين تعلم تاز اساس،‌ناشي از انبياء و به تلقين تآنها است» نداريم؛ امّا اين كه كلّ اين علم را آسماني بدانيم، خلاف تجربه و حسّ است.

بشر مثل ساير صنايع، به هوش و استعداد خود و تجربيات روز افزونش، ب رعلوم تبسيار واقف شده است كه فام طبّ نيز ، يكي از آنها است؛ هر چند جايز است كه در رشته ها و مواردي از انبياء‌ووتحي هم اقتباس كرده باشند يا در حال و آينده اقتباسات و استفاده هائي بنمايند.

الاعتقاد في الحديثين المختلفين

اين باب، يويل الذيل است و در باب تعادل و ترجيح در اصول، از آن مفصّل بحث شده؛ از اين جهت وارد بحث ايندو بزرگوار نمي شويم و تحقيق مطلب را به مراجعه به اصول فقه احاله مي نمائيم.

و آخر دعوانا آن الحمد لله ربّ العالمين

و الصلاة و السلام عليٰ سيدنا محمدّو آله الطّاهرين

و اللَّعن اليٰ أعدائهم أجمعين

7 جمادي الاُوليٰ 1413

لطف الله صافي