دفاع از مذهب اهل بيت

سيد محسن حجت

- ۵ -


دکتر : « {توهين به امير المؤمنين (ع)- کار شناسى قضايي} از امـام صـادق عليه السلام روايـت است کـه فرمود : "يک زن که بمردى از انصار عاشق شده بود نزد عمر آورده شد ، زن براى بدام انداختن مرد انصارى تخم مرغى را شکسته و سفيـدى آنـرا به لباسها و بيـن ران هايش ماليده بـود ، حضرت على - که مستشار قضايى عمر بود – بلند شده وبين رانهايش را نگاه کرد ! و او را متهم نمود " بحار الانوار 4/303.

آيا واقعا ممکن است اميـر المؤمنيـن بيـن رانهـاى زن نامحرمى را نگاه کنند ؟! و آيا با عقل جور در مى آيد که امام صادق چنين روايتى را نقل کنند؟آيا کسيکه با اهل بيـت پيامبـر صلى الله عليـه و آلـه محبت داشتـه باشـد چنين سخنى را ميگويد ؟ » .

نويسنده : هـم دکتر و هم مترجـم هر دو دروغگـو و خائن هستند که ما ضمن رد آنچه گفته اند ايـن نکتـه را روشن خواهيم ساخت .

روايت را دکتر غلط نقل کـرده بلکـه براى رسيـدن بـه هدفى که دارد روايت را دستکارى نموده و مطابق ميـل خودش نقل کرده است .

اينک ما متن روايت را از بحار الانوار نقل مى کنيـم تا حقيقت براى همه روشن شود .

امام صادق عليه السلام ميفرمايد : زنى را نزد عمر آوردند که عاشق مردى انصارى شده بود ،و بر حيله اى که او را جذب کند قادر نبـود ، پس آن زن تخم مرغى را شکسته زردى آنـرا دور انداختـه و سفيدى آنرا به لباس هاى خود و بين رانهاى خود ريخت ، بعد نزد عمر آمده و گفت :اى امير مؤمنان اين مرد با من در فلان مکان فلان عمل را انجام داد ، عمر خواست مـرد انصارى را عقـاب کند ، اما آن انصـارى پشت سرهم قسم مى خـورد کـه بيگناه است و امير المؤمنين عليه السلام نشسته بـود مرد انصارى گفت : يا اميرالمؤمنين قضيه مرا روشن کن و چون زياد الحاح کرد ، عمر به اميرالمؤمنين عرض نمود اى ابوالحسن چه مى بينى ، آن حضرت بر آن سفيدى که در لباسهاى آن زن و بين رانهايش بود نظر کرده و آن زن را متهم نموده فرمود : او حيله کرده است و دستـور داد آب داغى که در حال جوشيدن باشـد بياورنـد و روى سفيدى ها بريزند ، پس در اثر داغى آب آن سفيدى ها پخته شد و امير المؤمنين آنرا مزه نموده و زن را از حيله اش خبر داد ، آن زن نيز اعتراف کرد و خداونـد عقوبت را از آن جوان انصارى دفع نمود .

اولا در روايت کلمه(حضرت على بلند شد)وجود ندارد بلکه از روايت استفاده مى شود که على عليـه السلام نشسته بود و نگاه کرد و اين تدليس اول دکتـر و مترجم است که شيطنت کرده اند تا به هدف خود برسند .

ثانيا در روايت آمده است که(عمر گفت يا ابا الحسن تو چه ميبنى - يعنى در رابطه با حکم اين قضيه - پس آنحضرت نظر کرد بر لباسها و بين رانهاى او را ) و هرگـز در روايت نيامده است که على عليه السلام بلنـد شده باشد وبعد نشسته باشد ، سؤال اينست کـه آيا آن زن بدون لباس نشسته بود که هر کـه آنجا بـوده او را ديده و بين رانهايش را نگاه کرده است يا آنکه با لباس بوده ؟ که مسلما فرض دوم درست است و بنا بر اين پس نظر على عليه السلام هم بين رانهاى آنـزن را از روى لباس بوده است و در اين صورت هيچ اشکالى نيست .

ثالثا مرحوم مجلسى روايت را از کافى نقل مى کنـد و در کافى اين چنين آمده است ( وبين فخذيها على ثيابها) " و نظر کرد بين رانهاى او را از روى لباسهايش" و در بحار اين کلمه سهوا نوشته نشده است ، و در هر دو صورت چه اين کلمه باشد و چـه نباشـد معنى روايت واضـح و روشن است .

رابعا کلمـه (مستشار قضايي) در روايت نيست و در متن عربى کتاب هم وجود نـدارد و ايـن کلمه از افادات مترجم است .

***** .

دکتر : «{اموزش دشنام از منبر }از امام صـادق عليه السلام روايت است کـه فرمـود : " بارى اميـر المؤمنين عليه السلام بر سر منبر بـود و داشت خطبه ميـداد کـه زن بد اخلاقى بلند شد و گفت :اين قاتل دوستان است حضرت امير به طرف وى نگاه کرد و فرمود :اى زن بيباک و پررو ! اى بد زبان شبيه مردان ! اى کسيکه بر فرجش آشکارا چيزى آويزان است ! " بحار الانوار 41/293 .

آيـا ممکن است اميـر المؤمنيـن عليـه السلام چنيـن سخنان زشتى از زبان شان بيرون کنند و آيا امام صادق (ع) چنيـن سخـن پوچى را نقـل مى کننـد ؟ اگر اينگونه روايات مسخره در کتب اهل سنت ميبود ، غوغا بپا مى کرديم و آنها را رسوا مى نموديـم اما متأسفانـه در کتب خود ما شيعيان است » .

نويسنده : 1- سند روايت مشتمل است بر عـده اى از مجاهيل مثل عمر بن عبدالعزيز ، عيسى بن سليمان و بکار بن کردم که توثيقى در کتب رجال ندارند و روايـت ساقط از اعتبار است .

2- بر فرض صحت سند ، امير المؤمنين عليه السلام به عربى سخن گفته و در زبان عربى ايـن کلمات زشت و دشنام حساب نمى شـود بلکه سخن گفتن بـه کنايه يکى از اسلوبهاى متعارف در زبان عربى است .

3- روايت را تنها محدثيـن شيعـه نقل نکرده انـد بلکه همين حادثـه يا شبيه آن را ، حاکـم حسکانى حنفى از علما وحفاظ اهل سنت نيز نقل کـرده است و هيچگونـه اعتراضى کسى بر او وارد ننموده است ،او روايت را اين گونه نقل ميکند که"امير المؤمنين در مسجد کوفه بود و زنى که از شوهرش شکايت داشت ، بـر آن حضرت وارد شد ،قضاوت حضرت بنفع شوهر او تمام شد و آن زن در حاليکه غضبناک بود خطاب به على عليه السلام گفت: بخدا قسم که تو به حق قضاوت نکردى و حکمت موافق عدل نبود ، و در رعيت عدالت نکـردى و حکمت مـرضى خداوند نيست .

حضرت نگاهى به او نموده فرمود : دروغ ميگوئى اى فحاشه سليطـه اى کسيکه حيض ميبيند از غيـر طريـق معمول ، پس آنزن پا بفرار گذاشت ،در بين راه عمرو بن حريث او را ديـده و گفت : سخنانى بـه على گفتى و تا يک کلمه بـه تو گفت پا به فرار گـذاشتى ؟ گفت : بخدا قسم على مرا بحق خبر داد از چيزى که حتى شوهرم از آن بى اطلاع است،عمرو به مسجد بر گشته حضـرت را از آنچه شنيده بود خبـر داده و گفت : يا اميرالمؤمنين ما شما را بعنوان کاهن نمى شناختيم ، حضرت فرمود:.

واى بر تو اين کهانت نيست،خداوند متعال در قرآن کريم فرمـود : ( إن فى ذلک لايات للمتوسمين) " در ايـن سرگـذشت عبرت انگيز نشانه هايى است براى هوشياران حجر75 پس رسول الله صلى الله عليه وآله همان متوسم است و من بعد او هستم و ائمه که همه از صلب من هستند متوسمين يعنى هوشيارانند،وقتى به آن زن دقت کردم او را از قيافه اش شناختم" .

چه خوب بود دکتر و همدستانش قبل از آنکه بيايند و با روايات ضعيف السند موجود در کتب شيعه بر ضد آنان استلال کنند ، يک نگاهى گذرا هم بـه صحيحين بخارى و مسلم ميکردند و بعد حکم صادر مى نمودند .

بخارى در صحيح کتاب الشروط - الشروط فى الجهاد حديث 2529 در روايتى طولانى نقل ميکند : ( فقال ابوبکر الصديق : امصص ببظر اللات ) " ابوبکر صديق گفت: آلت لات را بـچـوش " و ابـن حجر در فتـح البارى در شرح حـديث مى گويد : " در ايـن حديث دليل است بـر جواز نطـق و تکلم بـه الفاظ زشت عليه کسيکه شروع نموده است .

و خوب بود که اين روايت را در مسند احمـد بن حنبل مسند انصارحديث 20285 مى خواندند که احمد از ابى بن کعب صحابى معروف نقل ميکند : شخصى در حضور او به بعضى از امور مربوط بـه دوران جاهليت افتخار کـرد ابى به او گفت:آلت پدرت بر دهانت باد و وقتى حاضرين از شنيدن اين کلمه تعجب کردند خطاب به آنها گفت: از رسـول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيـدم که اگر کسى افتخارت دوران جاهليت را بـر زبـان آورد ، اينگونـه او را پاسخ دهيد" .

آيا نظر دکتر در رابطه با اين روايات چيست ؟ و آي از نظر او و همدستانش اين روايات هم مشتمل بر توهين و اهانت است يا خير ؟و آيا قبول کردند که ما اين روايات را قبل از اين ديده بوديم و هيچگاه از آن به عنوان حربه اى بر ضد برادران خود استفاده نکرديـم ، زيرا در اينگونه روايات سخن بر اساس کنايه است و هيچگونه اهانت و توهينى در آن مشاهده نمى شود .

***** .

دکتر : « {طناب انداختند} طبرسى در احتجاج روايت ميکند که " عمر و کسانى که دور و بر او بودند طناب به گـردن اميـر المؤمنين انداختنـد و کشان کشان او را نـزد ابوبکر بردند تا جائيکه او فـرياد مى کشيد ( يابن ام ان القوم استضعفونى و کادوا يقتلوننى ) !!! " .

آيا امير المؤمنين تا اين حد بزدل و ترسو بودند ؟ » .

نويسنده : اميرالمؤمنين عليه السلام بـزدل و ترسو نبودنـد ، و مخالف و موافـق همه بر شجاعت آن بزرگـوار اعتراف و اذعان دارند ، بلکه کلام در معنـاى شجاعت و و دلاورى است به اين بيان که آيا شجاعت عبارت است از تابع احساسات و عواطف بودن ،يا اينکه در هـر قضيـه تمام جوانب را در نظر گرفتن و بعدکارى را که به صلاح و مصلحت باشد انجام دادن است که مسلما معنـاى دوم درست است ، و صبر و بردبارى از اوصاف مردان شجاع مى باشد .

ما معتقديم که على عليه السلام طبق آنچـه پيامبـر صلى الله عليه و آلـه و سلم بـه او خبـر داده بـود ، مـى دانست که اگر دست به شمشير ببرد و با جنگيدن حق خود را بدست بياورد ،اين کار منجر به جنگ داخلى بيـن مسلمانان خواهد شد و اسلامى که چنـد سال بيشتـر از عمرش نگذشته است ضعيف شده و بـراى دشمنـان خارجى فرصت خوبى جهت حملـه بـه اسلام و نابـودى آئين محمدى پيدا خواهد شد ، و چـون حفـظ اسلام از هر عملى واجب تر بود ، آن بزرگوار صبر پيشه نمودند و با تحمل رنجها و مصايب حفظ اصل اسلام را مقدم بر خود و حق خود دانستند .

معمولا کسانى که مثل اشکال دکتر را مطرح ميکنند على عليه السلام را به خود قياس مى نمايند که اکثـرا مصالح شخصى خود را مقدم داشته و بيگدار به آب زده و لحظه اى عمل ميکنند .

از قيــاسش خنـــده آمــد خلــق ر .

کو چه خود پنداشت صاحب دلق ر .

کـار پـاکـان را قيـاس از خـود مگيــر.

گرچـه باشـد در نبشتن شير شيـر

***** .

دکتـر : « {متهـم کيست ؟} هـم چنيـن در احتجـاج طبرسى آمده است که فاطمه سلام الله عليها به اميـر المؤمنين عليه السلام فرمود : " اى پسر ابـو طالب ( ما اشتملت شيمة الجنين و قعدت حجرة الظنين ) "خلق و خوى انسان در تو نيست! و اينک متهم و غير قابل اعتماد هستي».

نويسنده : دکتـر و مترجم هر دو کـذاب و حيله گـر و و فريبکار هستند ، دکتر کلمه (شملة) را (شيمة) نقـل ميکند و مترجم بر اساس همان نقل معنى را غلط ارائه مى نمايد . .

در حاليکه که حتى اگـر کلمه (شيمة) را جاى کلمـه (شلمة) بگذاريم ،معنى اين مى شود که" خلق و خوى جنين را گرفته اي" کنايه از اينکه زانوها را به بغل گرفته و نشسته اى و هيچ کارى نمى کنى ، اما مترجم براى اينکه خواننده را گمراه کند ترجمـه مى کند کـه (خلق و خوى انسان در تو نيست) و اگر جمله را آن طور کـه در احتجاج آمـده است ( اشتملت شملة الجنيـن) نقل کنيم معنى اين ميشود که " لباس جنين در بـر کـرده اى " يعنى در اين موقعيت در گوشه اى نشسته اى و دست به کارى نمى زنى .

مترجم جمله دوم (وقعدت حجرة الظنين) را نيزغلط معنى کرده کـه (اينـک متهـم و غيـر قابـل اعتماد هستي) در حاليکه بايد اينطور (و نشسته اى در گوشه خانـه چـون ضعيفى که متهم باشد) معنى شود .

در هرصورت در اين دو جمله آن چنان که معنى شـد هيچگونه توهينى و جود نـدارد و حضرت زهـرا سلام الله عليها نيز اميرالمؤمنين عليه السلام را متهم نمى کند .

***** .

دکتر : « {فقط خنده رو ؟!.} و نيز فاطمـه سلام الله عليها ميگوينـد : " زنان قريش در باره او به من ميگويند: او ( على عليـه السلام ) مـردى است بـا شکـم بـزرگ دستان دراز ،مفاصل درشت ،موهاى دوطرف پيشانيش ريختـه ، چشمان بـزرگ ، شانـه هايش همچون کـوهان شتر بالا آمده و خنده رو اما مال و ثروتى ندارد " تفسير قمى 2/336 » .

نويسنده : اولا روايت ضعيف است چون هـم مرسله و هم مرفوعه است زيرا على بن ابراهيم ميگويد :(پدرم از بعـض دوستـانش روايـت کرده است که فاطمه سلام الله عليها اين چنين گفت) بعضى از دوستان پـدر او کى بوده نمى شناسيم و به اين علت روايت مرسله گفتـه ميشود که حجيت ندارد ، وانگهى بين دوست پدر على ابن ابراهيم و حضرت زهـرا سلام الله عليها صـدها سال فاصله است و کسانى که بين او و حضرت زهرا بوده اند معرفى نشده اند که به همين لحاظ روايت مرفوعه مى شود و اين هم علت دوم سقوط آن از حد اعتبار است .

ثانيا بر فرض صحت سند هم در روايت هيچ مشکلى وجـود ندارد زيـرا حضرت زهرا عليها السلام خودش اميـر المؤمنين عليه السلام را آنگونـه توصيف نمى کنـد بلکه نظـر زنان قريش را خدمت پدر بزرگوارش نقل مى کنـد و شايد به اين جهت که رسول خـدا صلى الله عليه وآله و سلم پس از شنيدن نظر زنان قريش ، از زبان مبـارکش آنچه را که خداوند به على عليه السلام از فضل و کمال و برترى داده است بيان نمايد ، تا سبب روشنى چشم دوستان و کورى چشم دشمنانش شود .

ثالثا : صفاتى که در اين روايت ذکر شده براى مردان عيب و نقص به حساب نمى آيـد و بعضى از ايـن صفات ر ، علما و حفاظ اهل سنت براى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيز ثبت کرده اند ،مثلا (طويل الذراعين – دستـان دراز ) ابـن منظـور در لسان العـرب ذيـل مـاده " شبح " مينويسد: ( و فى صفة النبى صلى الله عليه وسلم : أنه کان مشبوح الذراعيـن ، اى طويلهما) "در بيان صفات رسول خدا صلى الله عليـه و آله و سلم آمـده است کـه آن حضـرت زراعهاى بلند داشت و نتيجه همان داشتن دستـان دراز است .

يا (ضخم الکراديس – مفاصل درشت و قوي) تـرمذى در سنـن از على عليه السلام نقل مى کند کـه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله ( ضخـم الکراديس) بـود يعنى مفاصل آن حضرت ضخيم و قوى بود .

يا مثلا چشمان بزرگ داشتن بر علاوه آنکـه عيب بـه حساب نمى آيد ، ابن سعد در طبقات رسول خدا را بـه همين وصف توصيف ميکند .

ضمنا در عبارت موجود در تفسير قمى اين جمله هم وجود دارد ( لمنکبه مشاش کمشاش البعير) که اولا مترجم آن را غلط معنى کرده و خود دکتر هم غلط فهميده وگر نه از آن به عنوان وسيله بر ضد شيعه استفاده نميکرد .

معنى جمله فوق اين ميشود " آنحضرت داراى شانه هاى عظيم و قوى بوده است " .

ثانيا ابن سعد از اکابر علماى اهل سنت ، اين صفت را براى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيز روايـت نموده است .

***** .

دکتـر : « { پيـر مـرد حقه باز - دروغ ديگـرى ملاحظه فرمائيد:} " پـدرم روز جمعـه مـرا با خودشان بـه مسجد بردند ، ديدم که على بر بالاى منبر خطبه ميخواند ، پيـر مردى کچل با پيشانى برآمده شانه هاى عريض ، حقـه از چشمانش نمايان بود » . .

نويسنده : جملات فوق از کتاب مقاتـل الطالبيين کـه از تأليفات ابوالفرج اصفهانى است نقل شده و او شيعه نيست تا هرچه در کتابش پيدا شود بـر ضد شيعه از آن استفاده شود بلکه اموى و از علماى اهل سنت و مورد وثوق و اطمينان آنان است .

بلى او را متهم به شيعه بودن نموده اند و ذهبى بـه اين نکته تصريـح و تعجب ميکنـد از اينکه او شيعه باشد چون ميگويد : "ابوالفرج نزد شيعيان مورد اطمينان نبوده و رواياتش نـزد آنان ضعيف است " اما خـود ذهبى او را صدوق توصيف ميکند .

ابن حجر نيز از کسانى است که او را صدوق ناميـده و از شيعه بودنش تعجب ميکند .

پس روايات او مورد قبول شيعـه نيست تا از آن عليـه شيعه استفاده شود .

وانگهى عبارتى را که ابوالفرج دارد به هيچ عنـوان در آن توهينى ديده نميشود و اين دکتر و مترجم است کـه بـا فهم غلط و ترجمه غلط برداشت غلط نموده و آنرا بـه ديگران ارائه ميکنند .

نه کلمه "حقه باز " از گفته او استخراج ميشود و نـه "کچل" و نه " پيشانى برآمده" ، بلکه در عبارت او کلمه "اصلع" که به معنى کسى است که مـوى جلـو سرش رفته باشد و کلمه "نأتى الجبهة " يعنى داراى پيشانى بلنـد و "فى عينـه اطرغشاش" يعنى کسيکه در چشـم او آثار خوب شدن از مرض باشد ، آمده است و بس و اين صفات براى مردان از صفات ذم نيست اولا و ثانيا در چشم آنحضرت آثار خوب شدن درد چشمى بود کـه روز جنگ خيبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با آب دهان خويش آنرا مداوا کردند و آثار آن باقى ماند تا همه از آن معجزه با خبر باشند و بعد در اثـر سؤال از علت آن متوجـه جانبـازى و رشادت شاه ولايـت در ميدان نبرد با قوى ترين شجاعان عرب گردند .

***** .

دکتر : « {چشمان خيـره !:} " او عليه السلام سبزه چهار شانه بود،که به کوتاهى نزديک تر بود،شکم بزرگ موى سر ريخته و پيشانى بالا آمده " مقاتل الطالبيين ص 27 » .

نويسنده : ترجمه عبارت ابوالفرج ايـن چنيـن است " آنبزرگوار سبزه ، متوسط القامه که به کوتاهى نزديک تر بود ، داراى شکم بزرگ ،انگشتان قوى و محکم ، بازوان توانا و پاهاى استوار که در چشم مبارکش اثر درد باقى مانده بود ، ريش انبوه و موهاى پيش روى سر ريختـه و داراى پيشانى بلند بود " .

پس اولا دکتر و مترجم تا حد توان از تحريف استفـاده نموده بودند و ثانيا در اين صفات هيچگونـه مذمتى براى مردان نيست و ثالثا بـر فرض کـه باشد عبارات از کسى است که شيعه او را قبول ندارد و رابعا ، اگر دکتر و ديگر يارانش به کتب معتبر اهل سنت مـراجعه ميکردنـد مى ديدنـد کـه علماى آنـان ، رسـول خـدا و على مـرتضى سلام الله عليهما و ديگر خلفـا را با همين الفاظ توصيـف نموده اند .

***** .

دکتـر : « طورى که آقايان مدعى هستند ، اگر اميـر المؤمنين عليه السلام داراى همين صفات بود ، حضرت زهرا (س) چگونه به ايشان راضى شد ؟! » .

نويسنده : اين آقا فکر کرده است حضرت زهرا سلام الله عليها که سيده نساء عالميان است ، چون دختران و زنان عادى در درجه اول به مال و منال و بعد بـه سايـر امور مادى و دنيايى مى انديشد ، و روى همين حساب هم براى ازدواج تصميم مى گيرد ، در حاليکه آن حضرت على عليه السلام را بخاطر آنکه على هست بـه عنوان همسر خود انتخاب مينمايد و به داشتن شوهرى که در سابقه ، شجاعت ، علم ، تقوى ، زهد ، صبر ، فداکارى در راه خدا و تمامى صفات ارزنده انسانى ،بعد از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ، اولين مـرد جهـان انسانيت است و کسى در آن صفـات بـه پاى آن بزرگوار هم نميتواند برسد ، بر عالم و آدم افتخار ميکند.

***** .

دکتر : « {توهين به حضرت فاطمه (س) !- قهـرمانى !:} ابوجعفر کلينى در اصول کافى نقل مى کنـد کـه : " فاطمه از شانه هاى عمر گرفت ، و او را بطـرف خـودش کشيد" .

{جـر و بحث} و در کتاب سليم بـن قيس آمـده است که : " او سلام الله عليها در قضيـه فـدک پيش ابـوبکر و عمر رفت و با آنان جر و بحث کرد و در ميان مـردم فـرياد کشيد تا اينکه مردم بدورش جمع شدند !" کتاب سليم بن قيس ص 253 .

آيا حضرت زهـرا سلام الله عليها دختـر گرامى رسول خـدا صلى الله عليـه و آلـه ممکـن است چنيـن حـرکتى بکنند ؟ ! » .

نويسنده : اما حديثى را که از کافى نقل ميکند چون در سندش عبـد الله بن محمـد جعفى و صالح بن عقبـه که هر دو ضعيف هستند وجود دارند ، روايت ضعيف و از اعتبار ساقط است .

بر فرض صحت سند ، نيز دلالت بـر اهانت يا توهينى نميکنـد و حکايت از ارتکاب حـرامى توسط حضـرت زهـرا سلام الله عليها ندارد زيرا :.

اولا خانه آنحضرت چسبيـده بـه مسجـد بود و درى از آن خانه بـداخل مسجـد باز ميشد پس آنحضرت از خانـه خود به مسجد آمده اند .

ثانيا حـق خـود و شوهرش را از دست رفتـه ميديـد و در اسلام واجب است که انسان تا وقتى کـه تـوان دارد ز حق خود دفاع کند .

ثالثا مترجم "تلابيب"را به شانه ها معنى کرده است در حاليکه بمعنى گرفتن از يخه است نـه از شانه ه و مراد از آن در اينجا نه آنست کـه واقعا آنحضرت يخه او را گرفته باشـد ، بلکه کنايـه از مجرم شناختن او و مجـرم معرفى کردن اوست ،چنانکه در عرف فارسى هم گفته مى شود : فلانى يخه فلانى را گرفتـه است يعنى او را مجرم ميداند .

رابعا حتى اگر از شانه ها يا يخه او گرفته باشد ، باز مشکلى نخواهد داشت ، زيرا براى حفظ جان شوهرش اميرالمؤمنين عليه السلام اين کار لازم بوده است .

خامسا از دکتر و يارانش تعجب بايد کرد که فرسخها راهى را کـه ام المؤمنين عائشه بـراى جنگيـدن با على طى نمود ، و هزاران انسان از دو طرف بخاطر شورشى که او آنرا رهبرى کرد بقتل رسيدنـد ،کار درست دانسته و بخاطر نقل اين قضيه در کتب اهل سنت آنها را متهـم به توهين و اهانت به زوجه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نمى کنند .

در حاليکه ميشود سؤال کرد : آيا ممکن است زوجـه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم چنين کارى انجام دهد ،آنهم نه براى حقى که از او ضايع شده باشد بلکه قرار گرفتن در برابر حقى کـه بـه اجماع همه مسلمانان اطاعت از او بر هر مسلمان (هرکى مى خواهـد باشـد) واجب است .

و اما حديثى را که از کتاب سليم بن قيس نقل کرده بايد گفت که هم دکتر و هم مترجم ، باتحريف و تدليس حديث را نقل و ترجمه کرده اند .

زيرا در آن حديث هرگز کلمه " جر بحث " يا کلمه اى که معنى آن " فرياد کشيدن باشد " وجود ندارد .

بلکه احتجاجى است از فاطمه سلام الله عليها براى حقى که از آنحضرت غصب شده است .

وانگهى حتى اگر فرياد هم کشيده باشد و مـردم را دور خود جمع نمـوده باشـد ، باز کارى برخلاف شريعت نيست تا گفته شود : نسبت اين مطلب بـه او نادرست.

و توهين است .

خداوند متعال در قرآن کريم ميفرمايد : (لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم) " خداوند دوست ندارد کسى بـا سخنان خـود بديها را اظهار کنـد ، مگر آنکه مـورد ستـم واقع شده باشد " .

پس براى کسيکه مـورد ظلم واقع شـده داد کشيدن و مردم را دور خود جمع نمودن جايز است و خود اين کار نوعى دفاع از حق است و دفاع هم واجب است .

رضايت از ازدواج

دکتر : «{عدم رضايت ؟!} آقاى کلينى در فروع کافى آورده است کـه : " حضرت زهـر سلام الله عليه از ازدواجش با على راضى نبود ! چـون پدرش داخل خانـه گرديد ، ديد گريه ميکند فرمود : چرا گريه مى کنى بخدا قسم اگر در فاميل من بهتر از او کسى را پيـدا ميکردم او را دامادم ميکردم ، من ترا به زنى او نداده ام ،خداوند تر به زنى او داده است " » .

نويسنده : براى آنکه تدليس دکتـر و هم چنين پابنـد نبـودن او و مترجم کتابش بـه اصول و قوانين شريعت بـر همگان روشن گردد،ما متن کامل روايت را از کافى نقـل و ترجمه ميکنيم .

عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن على بن اسباط عن داود عن يعقوب بن شعيب قال : " لما زٌوج رسول الله صلى الله عليـه و آله و سلم عليا فاطمة (ع) دخل عليها و هى تبکى ، فقال لها : ما يبکيک فوالله لـوکان فـى اهلى خير منـه ما زوجتکه و ما انا زوجتکه و لکن الله زوجک و اصدق عنک الخمس مادامت السماوات و الارض .

" چون پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فاطمه را بـه على سلام الله عليهما تزويج نمـود ، وارد بر او شد در حاليکه گريه ميکرد ، فرمود : چـرا گريه مى کنى ، بخـدا قسم اگر در بين خانواده ام بهتر از او بود ترا به او تزويـج نميکردم و بدانکه من ترا به زنى او نداده ام ،خداوند ترا به زنى او داده است و خمس را مهر تو قـرار داده است تا وقتيکه آسمانها و زمين باشد " .

اولا يعقوب بن شعيب قضيه را نقل ميکنـد و روايت را بـه معصومى از معصومين متصل نمى نمايد پس روايـت حجيت ندارد .

ثانيا در روايت اين جمله(حضرت زهرا سلام الله عليها از ازدواجش با على راضى نبود) وجود ندارد ،اما دکتر در متن عربى کتاب اين جملـه را در روايت اضافه نمـوده تـا از آن بنفع خودش و براى کوبيدن شيعه استفاده کند .

ثالثا از روايت هرگز استفاده نميشود که گريه فاطمه سلام الله عليهـا بخاطـر ازدواجش با على عليه السلام بـوده باشـد بلکـه ممـکن است بجهت دور شـدن از پـدر بزرگوارش بوده ، کـه معمولا دختران جوان پس ازدواج تـا مدتى ، وقتى پدر يا مادر را ببينند گريه ميکنند ، يا اينکه چـون شب زفـاف بـوده از باب حيـا کـه باز مـرسوم بيـن دختران است گريه کرده است ، و اين احتمال را تأييـد ميکند روايتى که عبدالرزاق صنعانى ازحفاظ اهل سنت در همين راستا به سندش از ابن عباس نقل نموده کـه ما ترجمه آنرا ذکر ميکنيم تا دکتر و يارانش از آنچه که در کتب خودشان آمده است نيز با خبر شوند .

" فاطمه سلام الله عليهـا رويش را برگردانيـد و چـون على عليـه السلام را نشسته در کنـار پيامبـر صلى الله عليه و آله و سلم ديد از شدت حيا شروع به گريه نمود پس رسول خد صلى الله عليه وآله وسلم او را نـوازش نمـود ، و از اينکه مبادا گريـه اش بـه خاطر نادارى علي باشد فرمود :چرا گريه ميکنى ؟من آنچه به صلاح تو بود انجام دادم ، و براى تو بهترين فـرد از افـراد خانواده ام را انتخاب نمودم و تـرا بـه کسى تزويج نمودم کـه در دنيـا سعادت مند و در آخرت از صالحين است .

ضمنا دکتـر روايت را بـدون آدرس جلـد و صفحـه نقـل مى کنـد ، تا کسى براحتى پيدا نکنـد و دروغ او آشکار نگردد ، غافل از آنکه خداوند هميشه در کمين خائنـان و ستم کاران است .

***** .

دکتر : « {شکايت؟!:}"پس از ازدواج که حضرتش صلى الله عليه وآله با بريـده نـزد حضرت زهـرا (س) رفتنـد تـا پدرش را ديد چشمانش اشک آلود شد حضرت فرمودنـد : دخترم چرا گريه ميکنى ؟ فرمـود : بدليل قلت طعـام و شدت غمها و در روايت ديگرى هست که فرمـود : بخـدا قسم ناراحتيـم شدت گرفتـه تنگدستيم زياد شـده وبيماريم طولانى گرديده است" کشف الغمة 1/149-150 » .

نويسنده : هردو روايت ، قبـل از مرحـوم اربلى در کتب سنت نقل شده است .

در ضمن خـود مرحـوم اربلى در کشف الغمـة تصريـح کرده است کـه روايت اول را از مناقب خوارزمى و دوم را از مسند احمد نقل کرده است اما دکتر که در فکر پيش بردن هدف خود است هرگـز بـه اين نکته اشاره نکرده و فقط کوشيده است انتقاد را متوجه علماى شيعه کـرده و از اين طريق مذهب اهلبيت عليهم السلام را خـدشه دار نمايد ، در حاليکه اگر اشکالى در اين زمينه باشد در درجه اول متوجـه احمـد بن حنبل و طبرانى و هيثمى و غير آنها از علماى اهل سنت خواهد بود .

شکايت نيـز در روايـت از فقـر و مشکلات ديگـر است نه از ناراضى بودن از ازدواج .

کجاى اين روايت توهين است

دکتر : « {توهين به امام حسين (ع)! - حسين نمى خواهيم } آقاى کلينى درکافى نقل ميکند که :"حضرت جبريل بر محمد صلى الله عليه وآله فرود آمد و گفت : اى محمـد ! خداونـد تـرا بـه فرزنـدى مـژده ميدهد که از فاطمه متولد خواهد شد ، امت تو او را پس از تو خواهد کشت ، فرمود اى جبريل ! به پروردگارم سلام برسان و بگو من چنين فرزندى نمى خواهم کـه از فاطمـه متـولد شـود و امتـم پس از مـن او را بکشد ، جبريل بالا رفت و برگشت و سخن اول را باز گو نمـود دو مرتبـه اين گفتگو تکرار شد ، بار سوم جبريل فرمود : اى محمد ! پروردگار سلام ميگويد و ترا مژده مى دهـد کـه امامت و ولايت و وصيت را در نسل او قرار خواهد داد ، فرمود : من راضى شدم ، آنگاه نزد فاطمه فرستاد و فرمود : خداوند ترا بـه فرزندى مژده ميدهد که از تـو متولـد خواهـد شد و امت من او را پس از من خواهند کشت ،گفت : من به چنين فرزندى احتياج ندارم ، دوباره فرستاد و فرمود : امامت و ولايت و وصيت را در ذريـه او قـرار داده ، گفت : پس من راضى هستم (فحملته کرها و وضعته کرها) با دل نا خواسته حامله شد و او را تحـمل کـرد و با دل ناخواسته او را زاد و هرگـز حسين (ع) از فاطمـه (س) شيـر نخـورد و نه از هيـچ زن ديگرى ، او را نـزد پيـامبـر مى آوردنـد ، ايشان انگشت ابهـام خـود را در دهانش مى گـذاشتنـد کـه او مى مکيد و تا دوسه روز برايش کافى بود " » .

نويسنده : در سنـد عبارت (عن رجل من اصحابنا ) يعنى " مـردى از اصحاب ما "ديـده مى شود که از دکتـر ،مترجم و يارانشان مى پرسيم :آيا اين"مردى از اصحاب ما" را شناخته انديا خير ؟ اگـر شناختـه انـد چرا معرفى نکرده اند و اگر نه پس چرا روايت مرسله اى را که سند متصـل ندارد ، دست آويز خود قرار داده اند ؟ .

آيا مجتهد 90 يا 200 ساله نمى دانستنـد که روايات مرسله حجيت و سنديت ندارد ؟ .
برفرض صحت سند هـم ، چيز قابـل انکارى در روايت بچشم نمى خورد زيرا :
1- مرحوم مجلسى ميگويـد : ظاهر حديث ميرسانـد که مراد از آمدن و بشارت دادن جبريل اين بوده که قبول قضيه بر وجه اختيار است و نه بر وجـه حتم و غير قابل تغيير و وقتى بر وجه اختيار باشد ، ردى از طـرف پيامبر و فاطمه سلام الله عليهما برخداونـد متعـال تصـور نمى شود .

2- کرهى که در روايت بحضرت زهرا سلام الله عليها نسبت داده شده به جهت مصايبى است که بـر حضرت امام حسين عليه السلام وارد ميگرديد نه به جهت آنکه از حامله شدن به آن بزرگوار کراهت داشته باشد .
در قضيه حضرت مريم سلام الله عليها نيز شبيـه اين حالت را خداونـد در قرآن کريم ذکر ميکنـد آنگاه کـه وقت به دنيا آمدن عيسى عليه السلام ميشود ، او ميگويد : " اى کاش پيش از اين مرده بودم و بکلى فرامـوش مى شدم" .
آيا مى شود گفت : ايـن کلام بـه خاطر عـدم رضايت به قضاى الهى از آن بانوى بزرگوار صادر شده است ؟ .

3- آيا دکتر اين آيه مبارکه را خوانده است که خداوند بشکل عام ميفرمايد : ( و وصينا الانسان بوالديه احسانا ، حملته امه کرها و وضعته کرها) "ما انسان را توصيه کرديم به پدر و مادرش احسان کند ، مادرش او را با ناراحتى حمل کرد و با ناراحتى بر زمين گذاشت" .

پس طبق استدلال دکتـر تمام حملها و زايمان ها بـر اساس کراهت است ، چون آيه مبارکه بطور عمـوم ايـن مطلب را بيان ميکند .
جاى بسى تعجب است که اين آيه بـه طـور کامل و تام در خود حديث فوق آورده شده است اما نه دکتر بـه ديگر موارد آن اشاره نموده و نه مترجم بفکر ترجمـه آن افتاده است ،زيرا اگر مى خواستند همه آيه را بياورنـد و کامل هم ترجمه کنند ،نقشه آنها رو شده و هرگـز آنچه که مقصود شان بود نمى توانستند بـه ديگران بقبولاننـد به همين لحاظ از نقل و ترجمه نيمى از روايت صرف نظر کرده و حتى به آن اشاره هم نکردند .
4- ارتزاق نمـودن امـام حسين عليه السلام از شيره جان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم (بـر فرض صحـت) بزرگوارى آنحضرت را ميرساند و هرگز اهانت نيست .

ازدواج عمر با ام کلثوم

دکتر : «{توهين به ام کلثوم (ع) ! – چاره اى نبود؟} هنگامى کـه اميـر المؤمنيـن عليه السلام دختـرشان ام کلثوم را به نکاح عمر بن خطاب دادند چرا دشمنى اهل بيت را مانع وصلت نداستنـد !؟ ابوجعفر کلينى از امام صادق عليه السلام نقـل مى کنـد که ايشان در باره آن ازدواج فرمودند (ان ذلک فرج غصبناه)!!! " آن فرجى بـود که از ما غصب شد" فروع کافى 2/141 .
از گوينده اين سخن مى پرسيم :آيا عمر با ام کلثـوم ازدواج شرعى کردند ؟ يا اينکه او را بزور غصب نمود ؟ .
کلام صـادق عليه السلام معنـايش آشکار است ، آيا ممکن است ابـو عبد الله چنيـن سخـن پـوچى را در باره بيت طاهره حضرت على عليه السلام بفرمايند ! .
وانگهى اگر عمر ام کلثوم را غصب نمود ،پدرش اسد الله صاحب ذوالفقار و قهرمان قريش چگونه بـه اين ذلت تن داد و از ناموسش دفاع نکرد . ! ؟ » .

نويسنده : در مورد ازدواج ام کلثوم سلام الله عليها دو نظريـه وجـود دارد ، عده اى معتقدنـد کـه ايـن ازدواج هرگز تحقق پيدا نکرده است ، زيرا در ايـن قضيـه روايات نيز بين نافى و مثبت است و چون با هم تعارض ميکنند و تساقط ، نتيجه برگشت به اصل عقلائى عدم است و نظريه دوم قبول اين قضيه است .
اگـر قـول اول را بپذيريم چنانکه خالى از قـوت نيست تمام اشکالات ساقط است براى آنکه ازدواجى نبوده تـا بعد صحبت از چون و چراى آن شود .

اما اگـر قـول دوم را پذيرفتيـم آن وقت براى دفع آنچه دکتر بعنوان اشکال مطرح کرد ميگوئيم :
1- عمر اميرالمؤمنين عليه السلام را مجبور نمود که به اين ازدواج راضى شود ،چون از احاديث وارده از ائمه عليهم السلام استفـاده ميشود کـه على عليه السلام نخست اين ازدواج را رد نموده و نپزيرفت ، اما با تهديـد خليفه دوم روبرو گرديد ، چنانکه مرحوم کلينى در همان بابى که روايت فوق را نقـل کـرده است ، از امام صادق عليه السلام روايت ميکند :وقتى عمر خواستگار حضرت ام کلثوم شد حضرت على عليه السلام فرمـود : کوچک است ، پس عمر عباس بن عبد المطلب عموى امام را ديده و گفت : " از پسر برادرت دخترش را خواستگارى کردم ، مرا جواب رد داده است ، بخدا قسم اگر موافقت نکند... هيچ کرامتى براى او باقى نخواهم گذاشت و دو شاهد اقامه مى کنم که دزدى کرده و دستش ر قطـع ميکنـم "پس عباس خدمت آنحضرت رفتـه و ايشان را در جريان گذاشت و از آنحضرت خواست تا کـار را بدست او بسپارد .
پس مراد از غصب شدن نه به اين معناست که عقد شرعى واقع نشده يا اينکه عمر آمده باشد و دست ام کلثوم را گرفته با خود بـرده باشد بلکه مـراد از غصب در روايت يعنى اينکه با طيب خاطر صورت نگرفته است .

گذشته از آنچه گفته شد ، اگـر سن ام کلثوم سلام الله عليه که در آنوقت هنوز ببلـوغ نرسيـده بـود و سن خليفه را که حدود هفده سال بزرگتر از خـود على عليه السلام بوده در نظر بگيريم ، جذابيتى براى ايـن ازدواج به چشم نمى خورد تا با طيب خاطر صورت بگيرد .

ضمن آنکه ابن اثير (در الکامل فى التاريخ در باب ذکر نامهاى فرزندان و زوجات عمر) مى نويسد : عمر اول ام کلثوم دختر ابوبکر را از ام المؤمنين عائشه خواستگارى نمود و ام کلثوم جواب رد داده گفت: او (عمر) در زندگى داراى خشونت و نسبت بـه زنـان سر سخت است پس ام المؤمنين براى خلاصى از اين ماجرا از عمرو بن عاص کمک خواست و او با خليفه ملاقات نمـوده گفت : ايـن دختـر کوچـک است و تحـت حمايـت اميـر المؤمنيـن در آسايش و آرامش زنـدگى کـرده است ، و در تـو غلظتى وجـود دارد کـه حتى ما از تـو مى ترسيم و نمى توانيـم اخلاق ترا عوض کنيم پس او با تو چگونه زندگى خواهـد کرد ، و اگر مخالفتى از او سر بزند و تو با او بـه درشتى رفتـار کنى نمى توانى سر پـرست خوبى براى فرزنـدان ابوبکر باشى و من تـرا راهنمائى ميکنم بسوى کسيکه بالاتـر از دختـر ابـوبکر است ، و آن ام کلثوم دختـر على ميباشد .
مسلما با اين وصف ، هيچ ازدواجى نمى توانـد دليل بر صفا و صميميت ميان دو خانواده باشد .

2- اما اينکـه حضـرت على عليـه السلام با توانائى و شجاعت و ذوالفقار چگونه حاضر شد برخلاف ميلش به اين ازدواج تن دهـد و چرا ذوالفقـار از غلاف بيرون نيـاورد جواب اينست که شجاع کسى است که منافع عموم و مصلحت جامـعـه و ديـن را در نـظـر بـگيـرد ، و اگـر على عليه السلام دست به شمشير مى برد و مى خواست که با زور در برابر زور ايستاده شود در آن دوران که چنـد سالى بيش از عمر اسلام نگذشته بود و دشمنان قوى خارجى هر لحظه در صدد حمله بودند تا اسلام و پيروان اين دين الهى را نابـود کننـد ، يقينا جنگ داخلى بيشتر به ضرر اسلام تمام ميشد ، على عليه السلام منافع دين و جامعه اسلامى را مقدم بر منافع خود نموده و تسليم خواست خليفه شـد با اينکه در قلب خـود مايل به اين ازدواج هرگز نبود اما چاره اى جز قبول نداشت .

3- شبهات دکتر که چـرا على چنين کـرد و چرا چنـان نکرد ، استبعاد است و استبعاد دليل عقلائى نيست .

***** .

دکتر : « {دستـور محبت باکي؟:} مگـر در حديث ابـو بصير نمى خوانيم که زنى خدمت امام صادق (ع) آمد و در باره ابوبکر و عمر (رض) پرسيد ، فرمودند : " ( توليهما) آن دو نفر را دوست داشته باش " زن ميگويـد : پس در روز قيامت که من با پرودگارم رو برو شدم بگويم که (انک امرتنى بـولايتهمـا) " تـو مـرا بـه دوستى آنان امـر کردى ؟ " فرمودند : "بله" روضة الکافى 8/101 » .

نويسنده : براى اثبات تدليس دکتر و مترجم ناگزيريم متن روايت را از کافى نقل و سپس ترجمه کنيم .

"ابان عن ابى بصير قال : کنت جالسا عند ابى عبدالله (ع) اذ دخلت علينا ام خالد التى کان قطعها يوسف بن عمر تستأذن عليه ، فقال : ابـو عبدالله (ع) أيسرک أن تسمع کلامها ، قال : قلت : نعـم ، قال : فأذن لهـا قال : و أجلسنى معه على الطنفسة ، قال : ثم دخلت فتکلمت ، فإذا امرأة بليغة ، فسألته عنهما ، فقال لها توليهما ، قالت : فأقـول لربى اذا لقيته : انک أمرتنى بولايتهما ، قال نعم ، قال فإن هذا الذى معک على الطنفسة يأمرنى بالبرائة منهما و کثير النوا يأمرنى بولايتهما ،فايهما خير و احب اليک ؟ قـال :هـذا والله احب الى من کثيرالنوا واصحابه ان هذا تخاصم فيقول : ومـن لم يحکم بما انزل الله فاؤلئک هـم الکافرون ومـن لم يحکم بما انزل الله فاؤلئک هم الظالمون و من لم يحکم بما انزل الله فاؤلئک هم الفاسقون".

1- ابو بصير ميگويد :"خدمت امام صادق عليه السلام بودم که ام خالد اجازه ورود خواست ،حضرت بمن فرمود دوست دارى گفتار او را بشنوى گفتم بلى ،وآن زن وارد شد و شروع به سخن گفتن نمود ، او را زنى با بلاغت ديدم ، او در رابطه با آن دو نفر پرسيد ؟ حضرت فرمـود : دوست شان داشته باش ، گفت روز قيامت بخدايم مى گويم که تو مرا بدوست داشتن شان امر نمودى فرمود: بلى درست است ، بعـد آن زن بـه من (ابـوبصير) اشاره نموده گفت : اينکه کنار تو نشسته است مرا امر ميکند که از آن دو نفر بيزار باشم ، اما کثير النـوا (فرد ديگري) مرا امر ميکند که آن دو نفر را دوست داشته باشم ، از اين دونفر (ابوبصير و کثير النوا) کدامشان نـزد شما بهتر و محبـوب تر است ،امام عليه السلام فرمـود :اين يعنى (ابوبصير) نزد من محبوب تر است از کثير النـوا و يارانش زيرا که اين (ابوبصير) استدلال و احتجاج مى کند به اين آيات از قرآن کريم ( کسيکه مطابق آنچه که خداوند نازل نموده است حکم نکند کافر ، ظالم و فاسق است ) " .

2- سنـد روايت بقرينه روايت قبـل در کافى از اين قرار است ( حسين بن محمد اشعرى از معلى بن محمـد از وشاء از أبان از ابوبصير) و معلى بن محمد را نجاشي و ابن غضائرى از علماى جرح و تعديل تضعيف کرده اند .

3- بـر فـرض صحت سنـد ، در روايت نامى از ابوبـکر و عمر برده نشده است ، بلکه آنزن ( ام خالد) مى پرسد آن دو نفر را دوست داشته باشد؟اما آن دونفر کيستند؟ خليفه وقت و وزير اوست ؟ يا حاکم مدينـه و همکار او ؟ يا کسانى ديگر ؟ مرده هستند يا زنـده ؟ هيچ اشاره در روايت به اين جهات نشده است ، حال دکتر ومترجم از کجا فهميده اند که مراد از آن دونفر ابـوبکر و عمـر است خدا مى داند ، شايد اين دو علم غيب دارنـد ! شايد ام خالد را در خواب ديده اند يا زنده شده و خبر داده است يا روح او را احضار کرده اند؟ !!! . معلوم نيست ؟ .

4- در روايت بطور وضوح ديده مى شود که امام عليه السلام گفتار ابوبصير را مبنى بر بيزارى جستن از آن دو نفر مطابق قرآن مى داند و براى ام خالـد با استدلال به آيات قرآن ميفرمايد :آن دو نفر بر خلاف ما انزل الله حکم کرده اند و طبق آيات فوق،کافر ،ظالم و فاسق هستند.

5- اينکه امام عليه السلام مستقيما جواب نميدهند بلکه با کنايه و در ضمن نظـر ابوبصير جواب خـود را بيـان ميکنند براى آنست که آنحضرت براى مصلحتى که خـود مى دانسته است ، از جـواب دادن مستقيـم خـود دارى نموده است تا بعد درد سرى برايش درست نشود .

*****

دکتر : « {تناقض کجاست!؟}حالا دقت کنيد کـه امام صادق عليه السلام چگونه ميفرمايند "آن فرجى بود که از ما غصب شد توسط کي ؟ توسط عمـر " و از طرف ديگر ميفرمايند : " با آن دو نفر دوستى کنيـد ، کـدام دو نفر ابوبکر وعمر " اين معما را چگونه بايد حل کرد » .

نويسنده : حل معما بسيار ساده وآسان است بلکه معمايى ديده نميشود زيرا تناقضى وجود ندارد ،البته در صورتيکه همه روايت از اول تا آخر آن خوانده شود ، بلى وقتى قضيه صورت معما به خود ميگيرد که روايت قيچى شده و مطابق هواى نفس معنى گردد .

***** .

دکتر :«هنگامى که از امام خوئى در باره اين فرموده امـام صـادق پرسيـدم کـه فرمـودنـد : " با ابـوبکر و عمـر دوستى کنيـد " جواب اين بـود که : "امام صادق از روى تقيه چنين فرموده اند !!" . .

اينجـاست اى خـوئى بزرگـوار مگر نـه اينست کـه زن سؤال کننـده از شيعيـان اهـل بيت عليهم السلام و ابو بصير از اصحاب امام صادق عليه السلام بود ، پس اينجا چه لزومى به تقيه بود ؟ ! بنا براين اجـازه بفرمائيد که بگـويـم : ايـن توجيـه آيـة الله العظمى خوئى نـادرست است » . .

نويسنـده : اولا طبـق مبانى مرحـوم آية الله خـوئى روايت ضعيف است ، و وقتى ضعيف بـود نيازى به حمل آن بر تقيه نيست بلکه به علت ضعف مردود است .

ثانيا بر فرض صحت روايت ، حمل آن بر تقيه حتى در صورتيکه شنونده و سؤال کننده هم شيعه باشنـد هيچ اشکالى ندارد ، زيرا اين تقيه نه بجهت آنستکه از طـرف آنان دچار مشکلى شود بلکه از آن جهت استکه گاهى آنان متوجـه نشـده و مطلب را اينجا و آنجا نقـل کـرده و براى خود و ديگران ناخواسته درد سر درست کننـد .

مگر قوم عائشه مسلمان نبودند که پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از آنان تقيه ميکند و خانه کعبه را چـون اولش بنا نمى کند .

ثالثا اصلا در روايت بحث تقيه مطرح نيست زيـرا امام عليه السلام وقتى نظر ابوبصير را تأييد ميفرمايند ، نظـر خود آن بزرگوار نيز مشخص و واضح ميشود .

رابعا قبل از اين گفتيم کـه در روايت نامى از ابـوبکر و عمر برده نشده است و براى همين جهت روايت را نقل کرديم تا دروغ دکتر و يارانش بر همه معلوم گردد .

خامسا از کجـا باور کنيـم کـه دکتـر از مرحـوم آية الله خوئى سؤال کرده است و ايشان هم جوابى آنچنان که دکتر نقـل ميکند داده است ، در حاليکه جـواب با مبانى آن مرحوم سازگارى ندارد .