دفاع از مذهب اهل بيت

سيد محسن حجت

- ۱۳ -


کتب روائى شيعه هرگز دست نخورده است

محققين و علماى شيعه در طول تاريخ حافظ آثار علمى و روائى بزرگانى بوده و هستند که معارف اهلبيت عليهم السلام را جمع آورى نموده و در دسترس ديگران قرار داده اند ، به همين لحاظ است که متون و مراجع مذهبى شيعه همانطورکه توسط نويسندگان آن نوشته شده است امروزه در دسترس ما قرار دارد و نسخه هاى دست نويس متعددى که در کتابخانه هاى شيعى وجود دارد مؤيد اين مدعاست ، بنا براين تشکيک هاى افرادى چون دکتر و امثال او هرگز از قدر و قيمت اين کتب چيزى نخواهد کاست .

البته اين به آن معنى نيست که هرچه در آن کتب وجود دارد صحيح است ، زيرا هيچ شيعه اى در عالم اين ادعا را در رابطه با هيچ کتابى جز قرآن کريم ندارد ، بلکه معناى سخن ما اينست که بعد از خود صاحبان آن کتب کسان ديگرى نتوانسته اند که در آن کتب دست ببرند و مطابق دلخواه خود چيزى به آن بيفزايند و اين مطلب در ضمن بحثهاى آتى بيشتر روشن خواهد شد .

*****

دکتر : « {دزدى فرهنگي} اين يك پهلوى قضيه است اساليب ديگرى نيز وجود دارد كه بيگانگان توانسته اند از خلال آن در تشيع رخنه كنند، آنها توانسته اند با مهمترين كتب و بزرگترين مراجع مابازى كنند ، اينك چند نمونه ذكر ميكنم كه خواننده ميتواند از خلال آن حجم اين خيانت آشكار به مكتب تشيع را تخمين بزند » .

نويسنده : ما که آن پهلوى قضيه را ديديم متوجه شديم که دکتر چيزى در چنته ندارد بلکه آدم بيسوادى است که به کمک چهار نفر مثل خود قصد ضربه زدن به مذهب اهلبيت عليهم السلام را داشته اما شرش را خداوند به خودش برگردانيده است و براى آنکه نادرستى گفتار او را به اثبات برسانيم ،مطالبى را که در اين پهلوى قضيه مى نويسد بررسى و نقد نموده باطل بودن ادعاى او را بحول و قوه خداوند بر همگان روشن ميکنيم .

ضمنا مترجم قبل از اين قسمت از ترجمه مطالب زيادى که دکتر در متن عربى کتاب خود نوشته است صرف نظر کرده و اشاره اى هم ننموده است ، شايد به آن جهت که او نيز نتوانسته درستى آن گفتار را تصديق کند و ما تعجب ميکنيم از مترجم که پس از ثابت شدن بعضى از دروغهاى دکتر براى او چطور اقدام به ترجمه بقيه مطالب کتاب کرده است ، و آيا دروغ را فسق و دروغگو را فاسق نمى دانسته و آيا اين آيه قرآن را نخوانده بود که خداوند ميفرمايد : (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ) " اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد! " .

*****

دکتر : « {منزلت اصول کافي} همه ميدانيم كه كتاب كافى بزرگترين مصدر حديثى شامل در مذهب تشيع است،كه از طرف امام زمان هم تأييد شده است چون وقتى ثقة الاسلام كلينى آنرا تأليف كردند وبه حضرت عرضه شد فرمودند: ( الكافى كاف لشيعتنا ) "كافى براى شيعيان ما كافى است". مقدمه كافى ص/25 .

علامه محقق شيخ عباس قمى ميفرمايند: " كافى ارزشمندترين كتاب اسلامى و بزرگترين مرجع اماميه است كه بعد ازآن كتاب مهم ترى براى اماميه نوشته نشده است " مولا محمد امين استرآبادى ميفرمايد: " از علماء ومشايخ مان شنيده ايم كه در اسلام كتابى تصنيف نشده كه با كافى رقابت كند يا همدست آن باشد" الكنى و الالقاب 3/98 » .

نويسنده : در اينکه کتاب کافى از بزرگترين و جامع ترين مصادر ما به حساب مى آيد بحثى نيست ، اما آيا کتاب کافى به حضرت حجت عجل الله فرجه الشريف عرضه شده است يا خير ؟ ثابت نيست بلکه گفته شده بعضى از علما اينگونه اعتقاد داشته ، حالا از کجا و چگونه معلوم نيست و براى ما ثابت نميشود ، علاوه بر اينکه کتاب کافى براى شيعه کافى نبوده وگرنه بايد ديگر کتابها نوشته نمى شد.

ناگفته نماند که مترجم اينجا عين عبارت عربى دکتر را ترجمه نکرده است ، او ميگويد : (لما الف الکلينى کتاب الکافى عرضه على الامام الثانى عشر فى سردابه فى سامراء) " چون کلينى کتاب کافى را تأليف کرد عرضه کرد آنرا بر امام دوازدهم در سردابش در سامراء " در حاليکه اولا در مقدمه کافى اين چنين نوشته نشده است و ثانيا نه خود مرحوم کلينى و نه غير او ادعا کرده اند که عرضه کننده خود کلينى بوده است بلکه بعضى از علما اعتقاد داشته که کتاب عرضه شده است و ثالثا هيچ شيعه اى اعم از علما و غير علما معتقد نيست که امام زمان عجل الله فرجه الشريف ساکن در سرداب در سامراء باشند تا در آنجا کتاب به ايشان عرضه شده باشد و اين نکته نيز مى رساند که دکتر شيعه نبوده و به عقايد شيعيان آگاهى نداشته است .

در ضمن مرحوم شيخ عباس قمى محدث است و به همين جهت از او بعنوان محدث قمى نام برده ميشود نه علامه محقق که اين خود دليل ديگر بر نا آشنائى دکتر به اصطلاحات مرسوم در حوزه هاى علميه ميباشد .

*****

دکتر : « {کافى چاق ميشود!} حالا با توجه به اين مكانت رفيع و شأن و منزلت فوق العاده اى كه كافى دارد ملاحظه فرمائيد: علامه خوانسارى ميفرمايد: " در باره كتاب روضه كه مجموعه اى از ابواب را در بر ميگيرد اختلاف نظر وجود دارد، كه آيا بخشى از كتاب كافى است كه بدست ثقة الاسلام كلينى تأليف گرديده يا اينكه بعدها به آن اضافه شده است " روضات الجنات 6/118 » .

نويسنده : همينکه مرحوم نجاشى و شيخ الطائفه طوسى کتاب روضه را جزء کتب کافى حساب کرده و در تأليفات مرحوم کلينى ذکر نموده اند و سند متصل خود را تا به مرحوم کلينى بيان کرده اند کفايت ميکند که اسناد کتاب روضه به مرحوم کلينى ثابت شود .

*****

دکتر : « شيخ ثقة سيد حسين بن سيد حيدركركى عاملى متوفى 1076قمرى ميفرمايد: " كتاب كافى پنجاه كتاب است كه هر حديث آن باسند متصل به أئمه عليهم السلام ميرسد" روضات الجنات 6/114 .

در حالى كه ابوجعفر طوسى متوفى 460قمرى ميفرمايد: «كتاب كافى سى كتاب است » الفهرست ص/ 161 ..

از اقوال مذكور به روشنى مشخص ميشود كه حدود بيست كتاب كه هر كتاب چندين باب را در برميگيرد يعنى چيزى حدود چهل درصد كل كتاب طى قرنهاى پنجم تا يازدهم قمرى به اصل كتاب كافى افزوده شده است!! اين علاوه بر ديگر تغييراتى است كه در كتاب آورده شده از قبيل تبديل روايات ، تغيير الفاظ ، حذف بعضى جمله ها واضافه كردن جمله هاى ديگر.

حالا چه كسى كافى را به اين روزگار رسانيده است؟! آيا واقعاً كسى ياكسانى كه چنين خيانتى كرده اند ميتوانند انسانهاى پاكى بوده و دوستدار اهل بيت عليهم السلام باشند؟! اين خدمت به اهل بيت و مكتب آنان است؟! آيا بنده يا هر شيعه ديگرى حق داريم بپرسيم كه آيا اكنون هم كافى از نظر حضرت معصوم مورد تأئيد است؟! كاش ميتوانستيم از خود معصوم بپرسيم! ».

نويسنده : 1- دکتر مرحوم سيد حسين کرکى را شيخ ثقه توصيف ميکند ، در حاليکه اگر کسى فقط با شيعيان مدتى زندگى کرده باشد ميداند که در اصطلاح شيعى سيد را شيخ نميگويند تا چه رسد به اينکه هردو کلمه به يک نفر اطلاق شود .

2- عبارت مرحوم شيخ الطائفه طوسى در کتاب فهرست اينگونه است : " کتاب کافى مشتمل بر سى کتاب است ، کتاب العقل و فضل العلم ، کتاب التوحيد کتاب الحجة ، کتاب الايمان و الکفر ، کتاب الدعا ، کتاب فضل القرآن ،کتاب الطهارة و الحيض ،کتاب الصلاة ، کتاب الزکواة ، کتاب الصوم ، کتاب الحج ، کتاب النکاح ، کتاب الطلاق ، کتاب العتق و التدبير و المکاتبة ، کتاب الأيمان و النذور و الکفارات ، کتاب المعيشة ، کتاب الشهادات کتاب القضايا و الاحکام ، کتاب الجنائز ، کتاب الوقوف و الصدقات ،کتاب الصيد و الذبايح ،کتاب الاطعمة و الاشربة کتاب الدواجن و الرواجن ، کتاب الزى و التجمل ، کتاب الجهاد ، کتاب الوصايا ، کتاب الفرائض ، کتاب الحدود کتاب الديات و کتاب الروضة ، اخرين کتاب " .

بنا براين ميگوئيم : اولا در کافى بيشتر از اين کتب که مرحوم شيخ نامبرده است وجود ندارد .

ثانيا اگر بخواهيم تمام کتابها را جدا جدا نام ببريم بيشتر از چهل کتاب ميشود و شايد نظر مرحوم سيد حسين کرکى هم به اين جهت بوده ، چون مرحوم شيخ گاهى سه کتاب را يک کتاب و گاهى دو کتاب را يک کتاب ذکر کرده است ، مثلا کتاب العتق و التدبير و المکاتبة سه کتاب است که مرحوم شيخ آنرا يک کتاب حساب نموده و هم چنين در باقى موارد .

ضمنا مرحوم شيخ دو کتاب ديگر(کتاب العشرة و کتاب العقيقة) را که مرحوم نجاشى جزء کتب کافى نام ميبرد در فهرست نام نبرده است و دو کتاب (وقوف و الصدقات) را که مرحوم شيخ جزء کتب کافى ميداند ، در حال حاضر در کافى موجود نيست ، و خلاصه اگر همه اين کتب را بطور جدا جدا بنويسيم تعداد آن به چهل و پنج کتاب مى رسد که تقريبا همان تعدادى است که مرحوم کرکى ادعا ميکند .

3- پس چهل در صد کتاب کافى به آن افزوده نشده بلکه از اول موجود بوده است و اختلاف در نحو حساب کردن است و بس .

4- ساير اشکالات دکتر از قبيل تغيير الفاظ و اضافه شدن بعضى از عبارات و غيره ، همه دعاوى بدون دليل است و سخن مدعى بدون بينه و دليل ارزش علمى و عقلائى ندارد علاوه بر اينکه در بين حفاظ و محدثين اعم از شيعه و سنى مرسوم است که گاهى حديثى را با الفاظ مختلف و طرق متعدد نقل ميکنند ..

5- آيا آقاى دکتر و هم دستانش اين مطلب را در رابطه با صحيح بخارى که آنرا صحيح ترين کتاب بعد از قرآن مى دانند ،خوانده اند که :اُحيدر بن ابى جعفر ميگويد :"روزى محمد بن اسماعيل بخارى به من گفت : "بسا حديثى را که در بصره شنيدم و در شام نوشتم و بسا حديثى را که در شام برايم نقل شده و در مصر ياد داشت کردم " گفتم : تمام حديثى را که شنيده بودى ياد داشت کردى بخارى ساکت شد و چيزى نگفت" .

بنا براين آيا دکتر ويارانش فکر نمى کنند که بسيارى از احاديث موجود در صحيح بخارى ناقص باشد و شايد الفاظى تغيير کرده و در نتيجه معنى نيز تغيير کرده باشد و بالاخره با آمدن اين احتمال که از نظر عقلائى بعيد نيست ، استدلال به احاديث بخارى صحيح نباشد ؟ ..

*****

دکتر : « {کدام چاق تر است!؟} بياييم نمونه ديگرى را بررسى كينم، كتابى كه بعد از كافى بالاترين مرتبه را داراست و يكى ديگر از صحاح أربعه است" تهذيب الاحكام" از شيخ طوسى بنيانگذار حوزه علميه نجف اشرف : شمار رواياتى كه اكنون در تهذيب است بنابر گفته علماء و محقيقين ما حدود سيزده هزاروپانصدونود (13590)حديث است، در حالى كه خود مؤلف كتاب طورى كه در عدة الاصول است ميفرمايد: " روايات تهذيب چيزى بيش از پنج هزار (5000) حديث است" پس چه كسى بيش از كل احاديث كتاب را به آن افزوده است؟! » .

نويسنده : هرگز مرحوم شيخ طوسى نفرموده است که روايات تهذيب بيش از 5000 روايت است بلکه يا دکتر سخن ايشان را نفهميده يا خودش را به نفهمى زده است که احتمال اول اقوى بنظر ميرسد .

مرحوم شيخ اين چنين ميگويد : " به تحقيق آورده ام آنچه از ائمه عليهم السلام وارد شده است از احاديث مختلفه (متعارضه) که اختصاص به فقه دارد در کتاب معروفم استبصار و در کتاب تهذيب الاحکام چيزى بيشتر از پنج هزار حديث و در اکثر آن اختلاف طائفه در عمل به آنها را ياد آور شده ام ".

اگر کسى اين عبارت بخواند متوجه مى شود که اولا نظر شيخ تنها به کتاب تهذيب نيست بلکه هردو کتابش را (تهذيب و استبصار) را بيان ميکند و ثانيا اين عدد از حديث را فقط در رابطه با روايات مختلفه يعنى متعارضه بيان ميکند نه همه احاديث هردو کتاب و مراد آن مرحوم اينست که رواياتى که با هم متعارض هستند و هم ديگر را نفى ميکنند ، تعداد شان در در دو کتاب استبصار و تهذيب بيش از پنج هزار حديث است ، نه اينکه تمام روايات تهذيب يا تهذيب و استبصار بيش از 5000 باشد .

اما دکتر چون هم مغرض است و هم از اصطلاحات علمى بى خبر عبارت را آنطور که معنى ميدهد متوجه نمى شود ، در ضمن ما صحاح اربعه نداريم و کتب اربعه داريم .

*****

دکتر : « {مسئول کيست؟} علاوه برآن با توجه به عجايباتى كه اكنون در كافى و تهذيب وجود دارد، ميتوان باقاطعيت گفت كه دستهاى پنهانى در كار بوده كه با نام اسلام و در لباس دوستدار اهل بيت عليهم السلام مرتكب چنين خيانتهاى شگفت انگيزى شده و چيزهايى را بنام اسلام در كتابهايمان درج كرده كه اسلام از آن بيزار است » .

نويسنده : اولا در کافى و تهذيب و ديگر کتب روائى ما عجايباتى وجود ندارد .

ثانيا روايت صحيح را از ضعيف تشخيص دادن و ضعيف را طرد نمودن و به صحيح عمل کردن ، کاريست که علماى بزرگوار ما در طول اعصار و قرون انجام داده اند و بعد از اين هم انجام ميدهند .

ثالثا هيچ عالمى از علماى شيعه که قول و فعلش اثرى در جامعه داشته باشد ادعا نکرده است که تمام روايات موجود در تمام کتابها صحيح و عمل به آنها بلا مانع است و به همين لحاظ هيچ کتابى يا کتابهاى در بين شيعيان به نام صحيح يا صحاح ناميده نمى شود.

رابعا عبارت دکتر را ميتوان متوجه خود او و يارانش کرد به اين بيان که با توجه به عجايباتى که اکنون در صحيح بخارى ومسلم وجود دارد ميتوان با قاطعيت گفت که دستهاى پنهانى در کار بوده که با نام اسلام و در لباس دوستداران صحابه رضى الله عنهم مرتکب چنين خيانتهاى شگفت انگيز شده و جيزهاى را بنام اسلام در اين کتابها درج کرده است که اسلام از آن بيزار است .

*****

دکتر : « اين وضعيت دوتا از چهار مرجع بزرگى است كه در قرنهاى چهارم و پنجم نوشته شده و تقريبا تمامى تأليفات ديگر علماى ما كه بعد از قرن دهم نوشته شده از اين چهار مرجع سرچشمه ميگيرد (چون از قرن پنجم تايازدهم هيچ تأليف مهمى نداشته ايم) اگر بقيه را بررسى كنيم چه خواهيم يافت؟! » .

نويسنده : کسيکه قصد فتنه انگيزى دارد ، صدها و هزارها حديث خوب و آموزنده و صحيح السند را نمى بيند و تنها چند حديث ضعيف السندى را که خود علماى شيعه ميگويند ضعيف السند است و طرد ميکنند ، برخ اين و آن ميکشد تا فتنه انگيزى کند ، واينکه ديگر کتابه ا چه خواهد بود ، ادعاى است بى دليل و خوشبختانه که همه کتابها موجود است و اهل تحقيق متوانند براحتى مراجعه کنند و مخصوصا که بيشتر کتابها را در هر جاى دنيا که باشند ميتوانند از طريق سايتهاى اينترنتى شيعه باز و مطالعه کنند .

*****

دکتر : « {اعتراف شجاعانه} 1-لذا سيد هاشم معروف حسنى ميفرمايد: « داستان سرايان شيعه در مقابل روايات دروغينى كه دشمنان أئمه عليهم السلام جعل كرده بودند داستانهاى دروغين مشابهى به نفع أئمه عليهم السلام جعل كردند، كه متأسفانه اين تعداد بسيار است!! »

2-همچنين ميفرمايد: " پس از بحث و بررسى روايات موجود در كتب حديثِى مانند كافى و وافى و غيره در مييابيم كه كسانى كه درباره أئمه عليهم السلام غلو و افراط ميكردند، و از آنان كينه به دل داشتند هيچ راهى را نگذاشته اند مگر اينكه از آن داخل شده وبراى فاسد كردن احاديث أئمه و خراب كردن آبروى آنان تلاش كرده اند" الموضوعات ص/165-253 ».

نويسنده : تمام علماى شيعه در طول تاريخ اين سخن را گفته و ميگويند که در همه کتابها صحيح و سقيم وجود دارد و براى شناختن صحيح از ضعيف قواعد و قوانينى وجود دارد که با آن صحيح را تشخيص داده و طبق مضمون آن حکم ميکنند ولى اين مطلب بمعناى سقوط کتابها از اعتبار و سنديت نيست وانگهى مگر در کتب اهل سنت روايات دروغين و داستانهاى جعلى وجود ندارد ؟ و آيا اهل سنت همه کتابهاى را که پيروان مذاهب اربعه نوشته اند صحيح ميدانند ؟ که مسلما جواب منفى است ، ولى در عين حال آن کتابها در مراکز علمى جزء متون و مراجع حساب شده و وجود چند حديث ضعيف يا قصه غلط از اعتبار علمى آن نميکاهد .

*****

دکتر : « 3-شيخ طوسى نيز در مقدمه تهذيب به اين امر اعتراف كرده و ميفرمايد:" بعضى دوستان در باره احاديث اصحاب ما با من گفتگو كردند ، كه چرا اينقدر اختلاف و تفاوت و تضاد و منافات بين روايات وجود دارد تاجايى كه تقريبا هيچ روايتى نيست مگر اينكه در مقابل آن روايتى در تضاد با آن قرار دارد ، و هيچ حديثى وجود ندارد مگر اينكه در مقابل حديث ديگرى آنرا نفى ميكند همين تناقضات باعث شده كه مخالفين آنرا به عنوان بزرگترين وسيله براى طعن بر مذهب ما استعمال كنند " متأسفانه باهمه حرص شديدى كه شيخ طوسى داشته ، كتاب ايشان از تحريفات و تناقضات مصون نمانده است » .

نويسنده : علت اختلاف فتاوى در بين فقهاى اهل سنت چيست که حتى در مذهب واحد هم وجود دارد ؟ تا چه رسد به پيروان مذاهب متعدد ، و چرا فقه حنبلى با فقه حنفى آنهمه اختلاف دارد ؟ و چرا در فقه حنفى يکى از پايه هاى استخراج احکام قياس است ؟ و چرا شافعى قديم و جديد دارد ؟ و چرا در مواردى ابويوسف و زفر و شيبانى بر خلاف استادشان فتوا داده اند ؟ و چرا مالکى ها با ديگر مذاهب اختلاف دارند ؟ .

آيا جواب اين همه چراها فقط يک کلمه نيست ؟ و آن اينکه روايات مختلف و متعارض وجود دارد و هر فقيهى طبق مبانى خودش روايتى را صحيح دانسته و طبق آن فتوا ميدهد .

پس مسئله تعارض اخبار اختصاص به شيعه نداشته و در کتابهاى تمام فرق اسلامى به چشم ميخورد اما وجود اين تعارض سبب نميشود که فقها فتوا ندهند يا نتوانند صحيح را از سقيم تشخيص دهند .

اما آنچه را دکتر در رابطه با کتابهاى شيخ طوسى گفت ، قبلا بطلان آنرا ثابت کرديم و نياز به تکرار نيست .

*****

دکتر : « 4-آقاى دلدار على از علماى اماميه در هند ميفرمايد: "احاديث مأثور از أئمه عليهم السلام واقعا خيلى متناقض است تقريبا هيچ حديثى نيست مگر اينكه در مقابل حديثى وجود دارد كه آنرا نفى ميكند وهيچ روايتى نيست مگر اينكه در مقابل روايتى متضاد با آن قرار دارد " اساس الاصول ص/51 .

شايد همين امر باعث شده كه بسيارى از آگاهان و روشنفكران و چه بسا از خود روحانيون از مذهب ما دست بكشند » .

نويسنده : 1- دکتر در متن عربى کتاب چنانکه در اول گفتيم اينجا که ميرسد ادعاى ملاقات با مرحوم سيد دلدار على را ميکند و اينکه آنبزرگوار نسخه اى از کتاب اساس الاصولش را به دکتر اهداء نموده است ، در حاليکه مرحوم سيد دلدار على نقوى در سال 1235 هـ ق از دنيا رفته است و اگر دکتر ايشان را ملاقات کرده باشد و در وقت ملاقات با او 20 ساله بوده باشد الان بالاى 200 سال عمر دارد و اين از عجايب روزگار و دروغهاى شاخدار است که حتى مترجم هم از ترجمه عين گفتار دکتر خجالت کشيده است .

2- آنچه از مرحوم سيد دلدار على نقوى نقل شده تفاوتى با سخن مرحوم شيخ در مقدمه تهذيب ندارد و ما هم گفتيم که هيچ شيعه اى ادعاى صحت جميع احاديث را در جميع کتابها نکرده است و بهيچ عنوان دليل نمى شود که کتب مذهب دکتر از وجود روايات متعارضه خالى باشد ، اما علما با قواعدى که دارند احاديث صحيح را از احاديث ضعيف و جعلى تشخيص داده و مشکلى از اين ناحيه بوجود نخواهد آمد .

مثلا مسلم در صحيح کتاب الجنائز باب الميت يعذب ببکاء اهله حديث 1547 روايت مى کند که " به ام المؤمنين عائشه گفته شد : عبدالله بن عمر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت ميکند که ميت به در قبر به خاطر گريه اهلش عذاب ميشود ، ام المؤمنين گفت : غلط است بلکه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : ميت در قبر بخاطر گناهانش عذاب ميشود پس عذاب او بخاطر گريه اهلش نيست بلکه اهل او بعد از مرگش برايش گريه مى کنند و گريه بعد از مرگ ، گناه ميت نيست تا بخاطر آن عذاب شود .

مسلما يکى از دو روايت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صادر نشده است ، چون امکان صدور هردو وجود ندارد و در عين حال هردو روايت هم در يکى از صحيح ترين کتب اهل سنت روايت شده است .

3- اگر دکتر اسم سه نفر از افراد معروف و عالم و سرشناس را که مذهب تشيع را ترک کرده و به ديگر مذاهب گرويده اند ياد آورى ميکرد تا حدودى حرفش اعتبار پيدا ميکرد اما ادعاى بدون دليل فقط بدرد قال و قيل ميخورد و بس ، و اينکه خود او شيعه بوده و سنى شده است نه براى ما و نه براى هيچ عاقل ديگرى قابل قبول نيست زيرا کسيکه خودش را معرفى نميکند تا شناخته شود ادعايش نيز مساوى با هيچ و پوچ است وانگهى قراين آشکارى در کلمات او وجود دارد که ثابت ميکند او برعلاوه آنکه شيعه نبوده با شيعيان نشست و بر خاست و رفت وآمد هم نداشته است و از همه مهمتر ملاقات او در هند با مرحوم سيد دلدار على نقوى است که بايد 210 ساله باشد تا چنين ملاقاتى صورت گرفته باشد .

4- بر فرض که چند نفر شيعه سنى شده باشند آيا سنى هاى وجود ندارند که شيعه شده باشند ؟ پس بايد بپرسيم که چرا شيعه شدند ؟ و آيا اگر چند نفرى از مذهبى به مذهبى و حتى از دينى به دينى ديگرى گرايش پيدا کردند دليل بطلان مذهب يا دين اول است؟.

*****

دکتر : « آرى صحبت از نقش بيگانگان در منحرف كردن مذهب اهل بيت عليهم السلام بود. مسئله تحريف قرآن را نگاه كنيد هيچ مسلمانى نيست كه معتقد باشد قرآن دست خورده است حتى امروز در تمام جهان تشيع من گمان نميكنم يك فردى هم وجود داشته باشد كه بگويد قرآن كريم دستخوش تحريف شده است ، بااين وجود ميبينيم در كتب ما رواياتى وجود دارد كه ثابت ميكند قرآن تحريف شده است نه از امروز بلكه از همان قرن اول اين روايات وجود دارد » .

نويسنده : دکتر قبل ازين گفت که بيگانگان مذهب تشيع را منحرف کردند پس بنا براين شيعيان عقايدشان را از جمله اعتقاد به تحريف قرآن را از بيگانگان گرفته اند و حالا ميگويد که هيچ شيعه اى الان در عالم پيدا نمى شود که معتقد به تحريف قرآن باشد ، پس بنا بر اين گفته او ، تحريف قرآن جزء عقايد شيعيان نيست و بيگانگان نيز اين مذهب را منحرف نکرده اند و نمى توانند منحرف کنند ، اما تناقض در گفتار اول و آخر دکتر کاملا مشخص و روشن است .

وانگهى اگر وجود رواياتى که دلالت کننده به تحريف است دليل بر انحراف مذهبى يا نقش بيگانگان در آن مذهب باشد ، روايات دلالت کننده بر تحريف بيشتر از کتب شيعيان در کتب اهل سنت و بلکه در صحيحين بخارى و مسلم نيز وجود دارد و ما قبلا در بحث نفى تحريف مواردى بعنوان مثال ياد آور شديم ، آيا از نظر دکتر و هم فکرانش آن مذاهب نيز دست خوش انحراف بسبب نقش بيگانگان شده اند .

ما ميگوئيم نقل روايت دليل بر اعتقاد به مضمون آن نيست و شيعه و سنى متفقا در طول تاريخ قرآن را معجزه نبوى دانسته و معتقد بوده و هستند که خداوند اين کتاب آسمانى را از هرجهت حفاظت ميکند .

*****

دکتر : « اولين كتابى كه از تحريف قرآن سخن گفت كتاب سليم بن قيس هلالى متوفى 76 هجرى قمرى است، اين اولين كتابى است كه براى مذهب شيعه نوشته شده ، دراين كتاب دو روايت در باره تحريف وجود دارد، اما اگر به كتب معتبر ماكه قرنها بعد از كتاب سليم بن قيس نوشته شده برگرديم مى بينيم پر از روايات تحريف است ، چنانكه اشاره كرديم كه عالم و فقيه معروف مان شيخ نورى طبرسى توانسته است حدود دوهزار(2000) روايت جمع كند وثابت نمايد كه قرآن تحريف شده است(فصل الخطاب) » .

نويسنده : 1- دکتر اينجا ميگويد کتاب سليم بن قيس اولين کتابى است که در مذهب تشيع نوشته شده ولى بعد از چند سطر ميگويد کتاب سليم بن قيس در واقع تأليف ابان ابن ابى عياش است .

2- در رابطه با تحريف قبلا جواب مفصل داديم و گفتيم که اولا رواياتى را که مرحوم نورى طبرسى جمع آورى کرده ، دوهزار روايت نيست و ثانيا همه را از کتب شيعه نياورده است بلکه بيش از پنجاه در صد آن از کتب اهل سنت نقل شده است .

3- وجود روايات دال بر تحريف ، دليل بر اعتقاد به تحريف نميشود و الا بايد همه اهل سنت را متهم به اعتقاد به تحريف کرد زيرا اينگونه روايات در دو صحيح آنها نيز روايت شده است .

*****

دکتر : « سؤال ما اين است كه اين روايات را چه كسانى جعل كرده اند ؟ با توجه به مطلبى كه قبلا توضيح داديم و نمونه هايى كه ارائه داديم به روشنى در مييابيم كه همه اين روايات خيلى بعد از زمان سليم بن قيس جعل شده است » .

نويسنده : جواب ما اينست که اين روايات را همان کسانى جعل کرده اند که روايات دلالت کننده بر تحريف و موجود در صحيحين بخارى و مسلم و ديگر کتب اهل سنت را جعل کرده اند .

*****

دکتر : « چون شيخ صدوق متوفى 381 ق ميفرمايد: "هركس مثل اين قول را - تحريف قرآن - به شيعه نسبت دهد دروغگو است" چونكه اين روايات در زمان ايشان وجود نداشته اگر مى بود حتما مى شنيد ورد مى كرد همچنين شيخ طوسى نيز نسبت تحريف قرآن را به شيعه رد ميكند » .

نويسنده : دکتر يکبار ادعا ميکند که روايات تحريف در کتاب کافى روايت شده است و اينجا ميگويد که اين روايات در زمان شيخ صدوق و شيخ طوسى وجود نداشته و بعدا جعل شده است در حاليکه کتاب کافى قبل از اين دو کتاب نوشته شده است ، يکجا ميگويد سليم بن قيس اولين کتاب را نوشته است بعد ميگويد اين کتاب سالها بعد از او نوشته شده و به او نسبت داده شده و يکجا ميگويد همه فقهاى ما از متقدم و متأخر قائل به تحريف هستند و اينجا ميگويد که مرحوم صدوق و مرحوم شيخ طوسى عقيده به تحريف را نفى کرده اند و خلاصه که اين کلمات پراگنده که يکى ناقض ديگرى است فقط دستپاچگى دکتر را ميرساند و اينکه قصد او سرهم کردن چند دروغ براى ضربه زدن به مذهب اهلبيت عليهم السلام بوده است و بس .

*****

دکتر : « اما كتاب سليم بن قيس در واقع تأليف ابان ابن ابى عياش است كه نوشته و به سليم بن قيس منسوب كرده است. ابن مطهر حلى و اردبيلى در باره ابان ميفرمايند: (ضعيف جداً، و ينسب اصحابنا وضع كتاب سليم بن قيس إليه) الحلى ص/206 جامع الرواة اردبيلى 1/9

هنگاميكه حكومت صفويان روى كار آمد فرصت مناسبى بود كه حديث جعل شود و به امام صادق و ديگر أئمه عليهم السلام نسبت داده شود كتابهايى كه در اين دوره نوشته شده بهترين دليل براين مدعاى ماست فعلا مجال تفصيل نيست » .

نويسنده : اولا کسى که ادعا دارد يک فقيه شيعه است بايد به اصطلاحات شيعى هم وارد باشد و يک فقيه شيعه بلکه حتى يک تازه وارد در حوزه علميه هيچ وقت از مرحوم علامه حلى به ابن مطهر حلى ياد نميکند بلکه کلمه علامه را به کار ميگيرد که وقتى بطور مطلق گفته شود همه ميدانند که مراد از آن مرحوم علامه حلى است .

ثانيا : ما کتابى به نام الحلى نداريم تا نوشته شود (الحلى ص/206) بلکه کتاب مرحوم علامه در رجال به نام خلاصة الاقوال يا الخلاصة ياد ميشود .

ثالثا اين مباحث که آيا فلان کتاب از فلان نويسنده است يا نيست و فلان راوى ضعيف است يا موثق از مسائل مربوط به اجتهاد ونظر مى شود و جز در موارد اتفاق هرکس مطابق رأى و نظر خود عمل خواهد کرد .

رابعا تمام کتب اربعه که برگرفته از (اصول اربعمأة) است ، صدها سال قبل از حکومت صفويان تصنيف شده و کتبى مثل وسايل الشيعه ، وافى ، مستدرک الوسايل و بحار الانوار و غير اينها از همان کتب اربعه و ديگر کتبى که در زمان کتب اربعه نوشته شده ،گرفته شده است .

خامسا براى تتميم بحث به يکى دو مورد از گفتار علماى اهل سنت در رابطه با کتب و مؤلفان اهل سنت اشاره ميکنيم ، تا دکتر بداند که اين قسم سخنان در رابطه با هر کتابى وجود دارد .

ابن حجر از ابن مندة در رابطه با مسلم مؤلف صحيح مسلم نقل ميکند که : ( كان يقول فيما لم يسمعه من مشايخه : قال لنا فلان . وهو تدليس ) " او چيزهاى را که از مشايخش نشنيده بود نقل ميکرد و بما ميگفت فلانى چنين گفته است در حاليکه اين کار تدليس است ".

ذهبى از سعيد بردعى نقل ميکند که گفت : ( شهدت ابا زرعة ذكر عنده صحيح مسلم فقال : هؤلاء قوم ارادوا التقدم قبل أوانه ، فعملوا شيئاً يتسوقون به ) " وقتى نزد ابوزرعه سخن از صحيح مسلم بميان آمد گفت : آنها کسانى بودند که ميخواستند مقدم باشند و کارى را براى بازار گرمى خود انجام دادند " .

ابن معين در جرح و تعديل ميگويد : ( إن مالكا لم يكن صاحب حديث ، بل كان صاحب رأى ) " مالک اهل حديث نبود بلکه صاحب نظر و رأى بود " .

ليث ميگويد : (أحصيت على مالك سبعين مسألة وكلهامخالفة لسنة الرسول ص ، وقد اعترف مالك بذلك ) " هفتاد مسئله را براى مالک شمردم که در تمام آنها بر خلاف سنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فتوا داده بود و مالک نيز به اين مطلب اعتراف کرد " .

پس بايد دکتر حکم کند که دو کتاب صحيح مسلم و موطاء مالک هردو از اعتبار ساقط هست .

ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب باب الميم از ابن حزم اندلسى نقل ميکند که در الفرائض من الاتصال گفته است "محمد بن عيسى بن سوره يعنى ترمذى مجهول است" .

پس چرا دکتر و يارانش بخاطر اين گفته ابن حزم کتاب سنن ترمذى را از بين صحاح سته حذف نمى کنند ؟ و چرا روايات کتابى را که جامع آن مجهول است در عقيده و فقه مورد تمسک و استدلال قرار ميدهند ؟ .

حضرت مهدى (عج)

عقيده ما شيعيان در رابطه با حضرت مهدى منتظر حجة بن الحسن العسکرى ارواحنا فداه اينست که آن بزرگوار در شب نيمه شعبان سال 255 هـ ق در شهر سامراء که جزء کشور عراق است ديده بجهان گشود .

روايات صحيحه زيادى که تا حد تواتر ثابت است وجود دارد که دلالت ميکند بر ولادت آن بزرگوار و اينکه طبق مصلحت الهى از انظار پنهان است تا آنوقت که خداوند به او اجازه ظهور و خروج دهد و در کتب فريقين روايات صحيحه زيادى وجود دارد که آن حضرت پس از خروج جهان را پر از عدل و داد ميکند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده است .

*****

دکتر : « {وجود خارجى ندارد!؟} مسئله ديگرى كه بايد مطرح ميشد مسئله امام دوازدهم است كه برادر محترم مان آقاى سيد احمد كاتب در اين باره تحقيق كرده ميفرمايد: " امام دوازدهم وجود خارجى ندارد" بنده لزومى نمى بينم كه جداگانه در اين باره بحث كنم، بحث آقاى كاتب كافى است » .

نويسنده : اولا کتاب احمد کاتب (نه سيد احمد کاتب) را دانشمند معاصر آقاى سيد سامى بدرى در کتاب تحقيقى خود به نام (شبهات و ردود ) جواب علمى و تحقيقى مفصل داده اند .

ثانيا آيا گفتار احمد کاتب و نتيجه تحقيقات او براى دکتر بمنزله و حى منزل است که ميگويد : (برادرمان ميفرمايد : امام دوازدهم وجود خارجى ندارد) شايد روزى احمد کاتب منکر خدا هم شد و گفت وجود خارجى ندارد آيا آنروز دکتر نيز قول برادرش را مستند خود قرار خواهد و جاى بسى تعجب است از مجتهد 90 يا 200 ساله که پس از سالها تحقيق در حوزه علميه و رسيدن به مقام اجتهاد از کسى که ادعاى اجتهاد ندارد ،کور کورانه تقليد ميکند و دليلش بر نبودن امام زمان قول احمد کاتب است مگر قال الله و قال الرسول را چه شده است که دکتر به قال احمد الکاتب تمسک ميکند .

*****

دکتر : « فقط با اختصار عرض ميكنم كه چگونه ميتواند امام دوازدهمى وجود داشته باشد ؟ آنهم فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام باشد ؟ در حالى كه ايشان بدون فرزند فوت كرد ، حتى براى آنكه مطمئن گردند بعد از فوت ايشان در ميان همسران و كنيزان شان جستجو كردند نه تنها فرزندى نبود كه هيچكدام آنها را حامله هم نيافتند، لذا ميراث حضرت به برادرشان رسيد » .

نويسنده : دکتر از کجا فهميد که حضرت امام حسن عسکرى عليه السلام موقع شهادت فرزندى نداشتند و اينکه در ميان همسران و کنيزان ايشان کسى را حامله نيافتند از اين جهت بود که حضرت امام زمان عليه السلام پنج سال پيش از آنروز به دنيا آمده بود ، نه اينکه مادر گراميش در وقت شهادت امام عسکرى عليه السلام حامله باشد .

دادن ميراث امام عسکرى عليه السلام به برادرش از طرف حکومت وقت نيز دليل بر نفى وجود حضرت مهدى عليه السلام نميشود ، براى آنکه آنبزرگوار مخفى بود و حکومت وقت هم از تولد آنحضرت خبر نداشت و فقط عده اى از خواص حضرت امام عسکرى عليه السلام به شرف زيارت آن بزرگوار قبل از شهادت امام عسکرى عليه السلام رسيده بودند .

*****

دکتر : « براى تفصيل بيشتر ميتوانيد به كتابهاى ذيل مراجعه كنيد:كتاب الغيبة از شيخ طوسى ص/74 الارشاد از شيخ مفيد ص/354 ، اعلام الورى از فضل طبرسى ص/380 ، المقالات و الفرق از اشعرى قمى ص/102، اصول كافى ج1 كتاب الحجة ص/505 » .

نويسنده : در تمام کتابهاى که دکتر نام برد ولادت حضرت مهدى عليه السلام روشن وصريح ذکر شده و در هيچ يک از اين کتابها نفى نشده بلکه با ادله و براهين قوى اثبات شده است .

*****

دکتر : « همچنين برادر عزيزمان آقاى سيد احمد كاتب در باره نواب امام دوازدهم تحقيق كرده ميفرمايد: " آنها گروهى دنيا پرست و فرصت طلب بودند، كه براى استفاده از اموال خمس و ديگر هدايايى كه در قبرستان يا سرداب گذاشته ميشد خودشان را نواب امام معرفى كردند" » .

نويسنده : اولا آنچه از احمد کاتب نقل کرده مدعاى است بدون دليل و اگر بنا باشد هر ادعايى پذيرفته شود پس هيچ چيز در عالم ثابت نخواهد بود .

ثانيا دکتر در بحث خمس ادعا کرد که ائمه عليهم السلام خمس را براى شيعيان بخشيده بودند ، پس نواب اربعه چطورى براى جمع آورى خمس خود را نواب امام زمان عليه السلام معرفى کردند ؟ کافى بود مردم به آنها بگويند خمس براى ما بخشيده شده است اما از آنجائيکه دروغگو حافظه ندارد ، مى بينيد که دکتر وجوب خمس را يکجا نفى و در اينجا اثبات کرده است.

ثالثا اگر امام دوازدهمى نبود ، چطور يکعده خودشان را نائب آنحضرت معرفى نمودند ، خصوصا در آنزمان که امام عسکرى عليه السلام تازه از دنيا رفته بودند و آيا از عجايب نيست که دکتر و احمد کاتب و غير اينها پس از هزار و اندى سال بگويند امام زمانى وجود ندارد در حاليکه شيعيان موجود در روز وفات امام عسکرى و بعد از آن همه به اعتراف دکتر و احمد کاتب معتقد بوجود امام دوازدهم عليه السلام بودند .

رابعا ما در تاريخ نداريم که کسى هديه اى در سرداب يا قبرستان گذاشته باشد و يکى از نواب اربعه آنرا برداشته باشد .

خامسا چطور شد که پس از چهارمين نائب امام زمان عليه السلام کس ديگرى جرئت نکرد خودش را نائب خاص معرفى کند و اگر قبليها با دروغ بميدان آمده بودند بعديها هم ميتوانستند با دروغ بميدان بيايند .

سادسا نواب اربعه رضوان الله عليهم در بين مردم آن زمان به زهد و ورع و تقوا معروف و مشهور بودند . پس اين احتمال که بخاطر دنيا خود را نائب امام عليه السلام معرفى کرده باشند اساس و ريشه عقلائى ندارد .

*****

دکتر : « آنچه بيشتر هر مسلمان شيعه را در باره حقيقت امام دوازدهم كنجكاو ميكند ادعاهاى عجيب و غريبى است كه توليد كنندگان روايات ما در باره ايشان مدعى هستند اگر چنين شخصيتى وجود ميداشت بنده اولين غلام حلقه بگوش ايشان ميبودم اما متأسفانه باعقل جور در نميآيد كه امامى از نسل پيغمبر صلى الله عليه وآله براى اصلاح جامعه آمده باشد، شغلش شغل پيامبر باشد اما اينگونه عمل كند: » .

نويسنده : 1- ظاهرا اين قسمت را مترجم از طرف خود و به نيابت از دکتر اضافه کرده است ، در هر صورت وقتى حضرت على عليه السلام که افضل همه امامان بعد از خود است به خلافت ظاهرى رسيد ، عده اى آن بزرگوار را تحمل نکرده و با او جنگيدند ، بنا براين معلوم نيست که دکتر و يارانش بعد از ظهور امام زمان عليه السلام با آنحضرت نجنگند و در مقابلش قرار نگيرند .

خـوش بـود گـر محک تجـربه آيـد بـه ميان
تا سيه روى شود هرکه در او غش باشد

2- شيعيان هميشه در رابطه با امام زمان کنجکاوى ميکنند اما نه به آنجهت که شک دارند بلکه ميخواهند يقين خود را بيشتر کنند .

3- آنچه را دکتر به امام زمان عليه السلام نسبت ميدهد هر کدام را در جاى خود جواب خواهيم داد .

امام زمان قاتل نيست

خروج امام زمان عليه السلام براى دفع ظالمان و ايجاد صلح و عدالت در جامعه انسانى است نه براى خونريزى و کشتار و اين مطلبى است که از روايات صحيحه و موجود در کتب فريقين استفاده ميشود .

*****

دکتر : « {شاهکارهاى حضرت عج 1- کشتار عربها!} علامه ملاباقر مجلسى روايت ميكند كه: « امام قائم باعربها همان كارى را خواهد كرد كه در "جفراحمر" آمده است، يعنى همه را خواهد كشت» بحارالانوار 52/318 » .

نويسنده : بخاطر وجود افراد مجهول و غير موثق در سند اين روايت ، استدلال به آن صحيح نيست .

*****

دکتر : « همچنين روايت ميكند ( مابقى بيننا و بين العرب إلا الذبح ) "بين ما و عربها جز ذبح چيزى نمانده است" بحار الانوار 52/349 » .

نويسنده : اين روايت به هيچ عنوان اشاره به عملکرد امام زمان عليه السلام ندارد بلکه امام صادق عليه السلام وضعيت زمان خودشان را بيان ميکند ، زيرا که ابو جعفر منصور خليفه عباسى تعداد زيادى از بنى هاشم را بقتل رساند و حضرت ميفرمايد که بين ما و آنها يعنى دستگاه خلافت جور فقط ذبح مانده است .

*****

دکتر : « همچنين روايت ميكند : " از عربها بترسيد كه عاقبت بدى دارند،حتى يك نفر از آنان هم با امام قائم نخواهد بود " بحارالانوار 52/333 » .

نويسنده : روايت ضعيف است چون از روات آن موسى الابار است که توثيقى ندارد ، پس استدلال به آن غلط و خلاف روش علمى و تحقيقى است .

*****

دکتر : « چونكه بسيارى از شيعيان ما عرب هستند ميپرسم آيا امام قائم همه را از دم تيغ خواهد كشيد؟! مگرنه اين است كه پيغمبر و آل پيغمبر همه عرب هستند؟ مگر خودش عرب نيست؟ پدر وپدر بزرگش عرب نيستند؟ پس اين چه سرى است، آيا نبايد احتمال بدهيم بلكه بايقين فرياد بزنيم كه نه،نه هرگز نميتواند اين كار نوه پيامبر صلى الله عليه وآله و فردى از آل بيت باشد » .

نويسنده : وقتى روايت ضعيف و ساقط بود پس ديگر جائى براى چون و چرا باقى نمى ماند .

ما معتقديم که امام زمان عليه السلام با کسانى مى جنگند که در برابر ايشان قرار گيرند و مانع پياده شدن اهداف الهى ايشان شوند ، عرب باشند يا عجم فرقى نميکند .

*****

دکتر : « آقاى مجلسى از اميرالمؤمنين حديث روايت ميكنند كه: «خداوند كسرى را از دوزخ نجات داده است و دوزخ بر او حرام است!!! » بحارالانوار 41/4 چرا ؟! مگر بهشت و دوزخ برچه اساسى تقسيم ميشود؟ اگر بنده خودم اين روايات را نديده بودم شايد بسيار دشوار بود كه باوركنم آيا ممكن است در كتب ما چنين رواياتى وجود داشته باشد؟ اين مسؤليت اول امام قائم بود! » .

نويسنده : با اينکه اين روايت هيچ ربطى به امام زمان عليه السلام و مسئوليت آن بزرگوار ندارد ، در هيچ حديثى نيامده است که امير المؤمنين عليه السلام فرموده باشند : " خداوند کسرى را از دوزخ نجات داده است " بلکه حديث فوق قصه ايست که عمار ساباطى نقل ميکند و در آن آمده است که "امير المؤمنين عليه السلام وقتى وارد مداين شد به ايوان کسرى رفته و از آنجا بازديد نمود ، تا اينکه جمجمه را ديده به بعض از اصحاب خود فرمود : اين جمجمه را بردار و بياور و جمجمه را در طشت آبى گذاشته از او خواست که خودش را معرفى کند ، بقدرت خدا آن جمجمه به سخن آغاز نموده گفت : يا على من پادشاهى عادل بودم که به احدى ظلم نکردم اما بر دين مجوس بودم و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در زمان حکومت من بدنيا آمد و من به آنحضرت ايمان نياوردم با اينکه نيت داشتم ايمان بياورم اما بخاطر غفلت و گرفتارى سلطنت فراموش کردم تا اينکه مرگ بسراغم آمد و افسوس که آن نعمت و منزلت (ايمان به پيامبر) از دستم رفت ، پس من از بهشت محروم هستم بخاطر آنکه ايمان نياوردم اما با اينکه کافر بودم و الان در جهنم هستم ، خداوند مرا عذاب نمى کند و آتش را بر من حرام نموده است ببرکت عدل و انصافى که داشتم ".

پس در اين روايت هرگز ذکر نشده است که امير المؤمنين عليه السلام فرموده باشند " خداوند کسرى را از دوزخ نجات داده و دوزخ را بر او حرام کرده است" بلکه بودن او در دوزخ و حرام بودن آتش مطرح شده است .

*****

دکتر : « {2- تخريب مسجد الحرام!} مجلسى روايت ميكند كه: " امام قائم مسجد الحرام را خراب ميكند تا كه آنرا به اصلش برگرداند همچنين مسجد نبوى را " بحار الانوار 52/338 كتاب الغيبة از شيخ طوسى ص/282 » .

نويسنده : روايت در بعض از کتب مرسله و در بعضى با سند ضعيف بخاطر وجود على بن ابى حمزه بطاينى نقل شده است و در هردو صورت اعتبارى ندارد تا به آن استدلال شود .

*****

دکتر : « همچنين علامه مجلسى در توضيح اين امر ميفرمايد: "اولين كارى كه امام قائم انجام ميدهند اين است كه اين دوتا - ابوبكر و عمر- را از قبرهايشان درحالى بيرون مى كند!! كه آنها تازه و شاداب ! هستند (رطبين غضّين ) آنگاه مثل خاكستر آنها را به هوا ميپاشد، سپس مسجد را ميشكند!! » بحارالانوار 52/386 » .

نويسنده : 1- در حديث هيچ اشاره به اينکه آندو نفر ابوبکر و عمر هستند نشده است بلکه فقط گفته شده آندو را در حالى که تازه هستند بيرون مى آورد ، پس دکتر از کجا فهميده که مراد از آن دو نفر ابوبکر وعمر مى باشد ؟ بلکه از کلمه (تر و تازه) استفاده ميشود که آن دو نفر تازه و در همان نزديک زمان ظهور مرده اند و شايد مراد بعضى از حکماى ظالم همان دوران باشند چون ما الان نميدانيم که تا آن زمان چه اتفاقاتى خواهد افتاد و چه کسانى به حکومت خواهند رسيد .

2- در روايت آمده است که (يکسر المسجد) و دو احتمال دارد يکى آنکه مسجَد بفتح جيم يعنى محل سجده باشد و ديگرى آنکه مسجِد بکسر جيم باشد .

احتمال دوم عقلائى نيست زيرا مسجد بکسر جيم شکستنى نيست بلکه اگر مراد مسجد بکسر جيم بود بايد گفته ميشد (ويهدم المسجد يا يخرب المسجد) و احتمال اول معنايش اين ميشود که سجده گاه را ميشکند و در اين صورت معناى روايت اين ميشود که آنجا که قبر آندو نفر ناشناس هست سجده گاه عده اى است که بطور غير مشروع مى آيند و آنجا سجده ميکنند و شايد علامتى در آن قسمت ميگذارند که حضرت پس از قيام آن علامت را که سجده گاه است ميشکند .

3- مرحوم علامه مجلسى روايت را از بشير نبال نقل ميکند و او توثيقى در کتب رجاليه ندارد ، پس روايت از اصل ساقط و غير قابل اعتماد است .