امام شناسى ، جلد یازدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۴ -


(1) - «آيه دويست و شصت و نهم از سوره بقره: دومين سوره از قرآن كريم‏» .
(2) - «تفسير الميزان‏» ، ج 2، ص 418.
(3) - «غاية المرام‏» ، قسمت دوم، ص 528 به ترتيب حديث‏شماره 3 و 1، از طريق عامه.و حديث دوم را از طريق ديگر از عامه در ص 529 شماره 14 از خوارزمى روايت مى‏كند.
(4) - همان.
(5) - همان كتاب، حديث‏شماره 2.
(6) - «آيه 26، از سوره 38: ص‏» .
(7) - «غاية المرام‏» ، قسمت دوم، ص 529، حديث‏شماره 15، از عامه.و در دنبال اين حديث‏سيد هاشم بحرانى گويد: ابن بطريق در «مستدرك‏» گفته است: اين حديث را احمد بن حنبل از سه طريق، و مسلم در «صحيح‏» خود از يك طريق روايت كرده است.
(8) - «غاية المرام‏» ، ص 530 حديث‏شماره اول، از عامه.و «تاريخ دمشق‏» ، ج 2 از مجلد امير المؤمنين (ع) ص 39، حديث 1072 و 1073.
(9) - «غاية المرام‏» ، ص 531 و ص 532، حديث‏شماره دوازدهم از عامه.
(10) - «غاية المرام‏» ، ص 533 حديث‏شماره بيستم از عامه و مضمون اين حديث را ابن عساكر در «تاريخ دمشق‏» مجلد امير المؤمنين جزء دوم ص 51 در حديث 1086 آورده است.
(11) - «شواهد التنزيل‏» ، ج 1، ص 79 و ص 80 حديث 117 و «اللآلى المصنوعة‏» ، ج 1، ص 355.
(12) - «اللآلى المصنوعة‏» ، ج 1، ص 356.
(13) - «تاريخ دمشق‏» ، مجلد ترجمة الامام على بن ابيطالب امير المؤمنين (ع)، ج 3، ص 23 و ص 24 حديث‏شماره 1043 و 1044 و 1045 و 1046.
(14) - و ممكن است مراد از لوحين، دو جلد طرفين قرآن باشد چون در قديم، قرآن را در روى كاغذهاى ضخيم و بزرگ به صورت ورق ورق مى‏نوشتند، آنگاه دو عدد قطعه سنگ و يا دو قطعه تخته چوب به شكل لوح در اين طرف و آن طرف آن مى‏گذاردند، و اين دو لوح حافظ محتواى خود در درون بود.و شاهد بر اين معنى، روايتى است كه ابو نعيم در «حلية الاولياء» ج 1 ص 67 ذكر مى‏كند كه: امير المؤمنين (ع) بعد از رحلت رسول خدا (ص) گفتند: اقسمت - او حلفت - ان لا اضع ردائى عن ظهرى حتى اجمع ما بين اللوحين، فما وضعت ردائى عن ظهرى حتى جمعت القران) - «من سوگند ياد كردم كه: رداى خود را از پشتم برندارم تا زمانيكه آنچه در ميان دو لوح است، جمع كنم.بنابراين من ردايم را از پشتم نيفكندم تا وقتى كه قرآن را جمع كردم.»
(15) - «تاريخ دمشق‏» ، مجلد ترجمة الامام على بن ابيطالب امير المؤمنين (ع)، ج 3، ص 23 و ص 24 حديث‏شماره 1043 و 1044 و 1045 و 1046.
(16) - همان.
(17) - «تاريخ دمشق‏» ، مجلد امير المؤمنين عليه السلام جزء سوم، ص 45 و ص 46 حديث‏شماره 1074 تا 1077.
(18) - همان.
(19) - همان.
(20) - ارز يارز با كسره راء در مضارع اى انقبض و ثبت، و ارزت الحية: لاذت بجحرها و رجعت اليه.ابن اثير در «نهايه‏» ، ج 1، ص 24 گويد: در حديث آمده است: ان الاسلام ليارز الى المدينة كما تارز الحية الى جحرها.يعنى «اسلام از هر گوشه و كنار مجتمع مى‏شود و در مدينه متمكن مى‏گردد، همانطور كه مار خود را جمع مى‏كند و به سوراخ خود مى‏خزد.»
(21) - «نهج البلاغة‏» ، خطبه 152، از طبع مصر و تعليقه عبده، ص 278 تا ص 280.
(22) - محدث قمى در «الكنى و الالقاب‏» طبع صيدا، ج 1، ص 185 در ترجمه او گويد: عز الدين عبد الحميد بن محمد بن محمد بن حسين بن ابى الحديد مدائنى فاضل اديب مورخ حكيم شاعر، شارح «نهج البلاغة‏» ، و صاحب «قصائد سبع‏» مشهوره، معتزلى مذهب بوده است، همانطور كه خودش در يكى از قصائدش در مدح امير المؤمنين (ع) گويد:
و رايت دين الاعتزال و اننى اهوى لاجلك كل من يتشيع
تولدش در اول ذو الحجة سنه 586 در مدائن و وفاتش در بغداد سنه 655 بوده است، و آية الله علامه حلى به واسطه پدرش از او روايت مى‏كند.
و در «ريحانة الادب‏» ، ج 7، ص 333 تا ص 335 او را شافعى مذهب و در اصول معتزلى مى‏داند، و از مواليان اهل بيت عصمت و طهارت شمرده است، و شرح «نهج البلاغه‏» او از نفيس‏ترين شروح است و چون اين شرح خاتمه يافت آنرا توسط برادرش: موفق الدين احمد براى كتابخانه وزير روشن ضمير ابن العلقمى هديه فرستاد، و از طرف آن وزير علم دوست و ديانت تخمير به صله و انعام يك اسب، و يك خلعت فاخر و صد هزار دينار (طلاى مسكوك هجده نخودى) مفتخر گرديد.
(23) - آيه 189، از سوره 2: بقره.
(24) - «شرح نهج البلاغه‏» ، طبع دار احياء الكتب العربية با تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 9، ص 164 تا ص 166.
(25) - «حلية الاولياء» ، ج 1، ص 71 و اسد الغابة، ج 4، ص 23 با تتمه‏اى آورده است.
(26) - در «الكنى و الالقاب‏» ، ج 1، ص 159 آورده است، ابو نعيم اصفهانى مصغرا حافظ احمد بن عبد الله بن احمد بن اسحق بن موسى بن مهران اصفهانى از اعلام محدثين و روات و اكابر حفاظ و ثقات است.از افاضل علماء اخذ علم نموده و افاضل علماء نيز از او اخذ كرده‏اند، كتاب «حلية الاولياء» از مصنفات اوست و همانطور كه ابن خلكان گفته است: از بهترين كتاب‏ها به شمار مى‏آيد، و آن كتابى است كه در ميان اصحاب ما معروف است، و اخبار مناقب را از او نقل مى‏كنند.و نيز از اوست كتاب «الاربعين‏» از احاديثى كه درباره حضرت مهدى جمع كرده است و از مولى نظام الدين قرشى شاگرد شيخ بهائى نقل شده است كه او شرح حال ابو نعيم را در كتاب رجال خود به نام «نظام الاقوال‏» ذكر كرده است و نيز گفته است كه من در اصفهان ديدم كه بر ديوارى نوشته بود: قال (ص) : مكتوب على ساق العرش لا اله الا الله وحده لا شريك له، محمد بن عبد الله عبدى و رسولى، ايدته بعلى بن ابيطالب.رواه الشيخ الحافظ المؤمن الثقة العدل ابو نعيم احمد بن...الخ.
و در «ريحانة الادب‏» ، ج 7، ص 285 گويد: نه تنها او را حافظ اصفهانى بلكه در كلمات بعضى از اجله به حافظ دنيا موصوف كرده و از اجداد مجلسى است.فقه و تصوف را با حديث توام ساخت.به زعم «روضات‏» و «كشف الغمة‏» و ابن شهرآشوب و بعضى ديگر، بلكه مشهور هم هست كه عامى مذهب و از اهل سنت و جماعت‏بوده است، ليكن به فرموده شيخ بهائى و مير محمد حسين خاتون آبادى و بعضى ديگر از اجله، شيعى مذهب بلكه به فرموده مجلسى از خلصين شيعه بوده، و تشيع او را به واسطه پدران خود ابا عن جد از خودش نقل كرده، بلى از شدت تقيه كه در زمان او بوده تشيع خود را از مخالفين مذهب كتمان مى‏نموده است (و اهل البيت ادرى بما فى البيت) - انتهى ملخصا.ابو نعيم در ترجمه حال امير المؤمنين (ع) بدين عبارت مطلب را شروع مى‏كند: على بن ابيطالب و سيد القوم، محب المشهود، و محبوب المعبود، باب مدينة العلم و العلوم، و راس المخاطبات، و مستنبط الاشارات، راية المهتدين، و نور المطيعين، و ولى المتقين، و امام العادلين، اقدمهم اجابة و ايمانا، و اقومهم قضية و ايقانا، و اعظمهم حلما و اوفرهم علما على بن ابيطالب كرم الله وجهه، قدوة المتقين و زينة العارفين، المنبى عن حقائق التوحيد، المشير الى لوامع علم التفريد، صاحب القلب العقول، و اللسان السئول، و الاذن الواعى، و العهد الوافى، فقاء عيون الفتن، و وقى من فنون المحن، فدفع الناكثين، و وضع القاسطين، و دمغ المارقين، الاخيشن فى دين الله، الممسوس فى ذات الله.اقول: حافظ ذهبى در «تذكرة الحفاظ‏» گويد: كتاب «حلية الاولياء» را در زمان خود مصنف به نيشابور بردند، و در آنجا به قيمت چهار صد دينار به فروش رفت، و حافظ سلفى گويد: مثل كتاب «حلية الاولياء» نوشته نشده است.تولد ابو نعيم در اوايل غيبت كبرى 334 و يا 336 در اصفهان و وفاتش در سنه 401 و يا 402 و يا 415 و يا 444 بوده و در قبرستان آب‏پخشان مدفون شده است.
(27) - بنو وليعه، قبيله‏اى است از كنده.
(28) - «حلية الاولياء» ، ج 1، ص 67 و در «مطالب السئول‏» ، ص 21 از «حلية الاولياء» ، روايت كرده است، به همين عبارت مگر در اين عبارت كه بدين صورت آورده است: انه سيخصه من البلاء شى‏ء لم يخص به احدا من اصحابى.
(29) - چون انس بن مالك كه خادم رسول الله بود، از انصار بود، و طبعا مى‏خواست آن مرد واردى كه چنين صفات عالى را دارد، از طائفه انصار باشد.
(30) - «حلية الاولياء» ، ج 1، ص 63 و ص 64 و «فرآئد السمطين‏» ، و «مطالب السئول‏» ص 21، و «غاية المرام‏» ، ص 16 و با سند ديگرى در ص 18.و نيز در «تفسير عياشى‏» ، ج 2، ص 262 و در «تفسير برهان‏» ، ج 2، ص 274 و «بحار الانوار» ، طبع كمپانى، ج 9، ص 290 روايت كرده است.
(31) - «حلية الاولياء» ، ج 1، ص 63.
(32) - كاب در اصل كاوب بوده است، اسم فاعل از كاب يكوب كوبا كه عين الفعل آن براى اختصار حذف شده.و اقرب آنستكه كاب اسم فاعل از ماده كبو باشد.
(33) - «حلية الاولياء» ، ج 1، ص 65 و ص 66.
(34) - مراد عمر است كه مى‏گويد: ما نگذاشتيم كه على خليفه شود، به جهت آنكه اهل شوخى است، و ديگر آنكه فرزندان عبد المطلب را دوست دارد.و ما درباره اين نسبت و اين ايراد، كرارا در اين كتاب، بالاخص در ج 8، در درس 110 تا 115 بحث نموده‏ايم) - فضل بن شاذان، در كتاب «الايضاح‏» از ص 162 تا ص 166 روايتى را از زياد بكائى از صالح بن كيسان از ابن عباس روايت مى‏كند كه او گفت: من با عمر در مدينه گردش مى‏كرديم، و دست او بر كمر و پهلوى من بود كه ناگهان ناله‏اى كشيد كه نزديك بود جان از قالب او بيرون رود.من گفتم: سبحان الله! سوگند به خدا كه اين ناله را از تو بيرون نياورد مگر غصه شديد! گفت، آرى و الله غصه شديد! گفتم: آن غصه چيست؟ ! گفت: امر ولايت و حكومت مردم، نمى‏دانم آن را در چه كسى بگذارم.آنگاه نگاهى به من كرد، و گفت: چنين مى‏دانم كه مى‏خواهى بگوئى: على صاحب اين امر است! گفتم: آرى سوگند به خدا، راى من اين است.گفت‏به چه دليل؟ گفتم: لقرابته من رسول الله، و صهره، و سابقته، و علمه، و بلائه فى الاسلام فقال: انه لكما تقول و لكنه رجل فيه دعابة - الحديث.
(35) - «آيه 35، از سوره 10: يونس.» و ما در ج 1 از «امام شناسى‏» درس دوازدهم بحث كافى در مفاد اين آيه نموده‏ايم و به اثبات رسانيده‏ايم كه طبق مفاد آن بايد امام معصوم از گناه باشد، و هدايت او از جانب خداوند بدون دخالت‏بشر بوده باشد.
(36) - «شرح نهج البلاغة‏» ، طبع دار احياء الكتب العربيه، با تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 9، از ص 166 تا ص 175.بعضى ابن ابى الحديد را شيعه مى‏دانند و بعضى از عامه مى‏شمرند، چون معتزله از عامه هستند، و ابن ابى الحديد تصريح دارد كه او معتزلى است.در «عينيه‏» كه از جمله قصائد سبع علويه سروده است، اين بيت‏ها را ذكر كرده است:
و رايت دين الاعتزال و اننى اهوى لاجلك كل من يتشيع
و لقد علمت‏بانه لا بد من مهديكم و ليومه اتوقع
محمد ابو الفضل ابراهيم در مقدمه «شرح نهج البلاغة‏» ، ج 1، ص 15 گويد: ثم جنح الى الاعتدال، و اصبح كما يقول صاحب نسمة السحر فى ذكر من تشيع و شعر: معتزليا جاحظيا فى اكثر شرحه للنهج - بعد انكان شيعيا غاليا - انتهى.و بعضى يكى از شواهد عامى بودن او را عبارت او در ديباچه «شرح نهج‏» شمرده‏اند كه گويد: الحمد لله الذى تفرد بالكمال...و قدم المفضول على الافضل لمصلحة اقتضاها التكليف.اقول: اين عبارت دليل بر عامى بودن او نمى‏شود، زيرا مراد از تقديم، تقديم تكوينى و خارجى است، نه تقديم تشريعى و واقع الامرى، و شاهد بر گفتار ما، بلكه دليل قطعى بر بطلان دليل آنها، همين عباراتى است كه در اينجا ما از او نقل نموديم، كه صراحت دارد بر آنكه: تقديم غير او بر او تقديم مفضول بر فاضل است و اين تقديم زشت است و منكر است، پس تقديم خلفاى غاصب كه مفضولند منكر است، و خداوند از اين منكر به آيه
افمن يهدى الى الحق
نهى فرموده است، و اين عبارات اخير او و استشهاد به اين آيه، عين منطق شيعه است، زيرا از آن نه تنها استفاده تولى مى‏شود، بلكه استفاده تبرى هم مى‏شود، و همين است ملاك تشيع.
(37) - در «غاية المرام‏» ، ص 494 تا ص 497 تمام اين بيست و چهار روايت و ذيل آنرا از گفتار ابن ابى الحديد نقل كرده است.
(38) - «مناقب‏» ابن شهرآشوب، طبع سنگى، ج 1، ص 503.
(39) - «ناسخ التواريخ‏» ، تاليف ميرزا محمد تقى سپهر: «لسان الملك‏» ، جلد حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب (ع) از طبع حروفى، اسلاميه 1383 هجرى، جزء پنجم، ص 63 و ص 64.
(40) - «شرح خلاصة الحساب‏» ، ص 93.
(41) - «كشكول‏» بهائى، طبع سنگى، ص 316، قسمت چپ.و در توضيح اين مطلب فرموده است: حاصل از ضرب عدد 7 در عدد 360 مى‏شود 2520 و اين است مخرج قابل قسمت‏بر نصف آن: 1260 و بر ثلث آن: 840، و بر ربع آن: 630، و بر خمس آن: 504، و بر سدس آن: 420، و بر سبع آن: 360، و بر ثمن آن: 310، و بر تسع آن: 280، و بر عشر آن: 252، و اين است مخرج كسور تسعه.
(42) - «خلاصة الحساب‏» ، طبع سنگى وزيرى، اول ورقه هفتم، و در ذيل آن دارد كه: و سئل امير المؤمنين عليه الصلوة و السلام عن ذلك، فقال: اضرب ايام اسبوعك فى سنتك! و اين مطلب را در شرح «خلاصة الحساب‏» ، حاج فرهاد ميرزا، ص 92 و ص 93 ذكر كرده است و گفته است: مراد از شهر، شهر كامل است كه سى‏روز است، نه زياد كه شهور رومى است و نه كم كه بيست و نه روز باشد.
(43) - «مروج الذهب‏» ، طبع مطبعه سعادت 1367 هجريه، ج 2، ص 380.
(44) - «مناقب‏» ، طبع سنگى، ج 1، ص 419 و در «بحار الانوار» ، طبع كمپانى، ج 9، ص 583، از «مناقب‏» از «محاضرات راغب‏» اصفهانى نقل نموده است.
(45) - «مناقب‏» ، طبع سنگى، ج 1، ص 268 و ص 269.
(46) - سيد محسن عاملى در كتاب «عجائب الاحكام‏» امير المؤمنين (ع) ص 82 و ص 83 بعد از بيان اين مسئله منبريه، و اينكه اين مسئله بنابر قول عامه و عول است و شيعه آنرا قبول ندارد، و مبنا و مذهب امير المؤمنين (ع) نيز بر بطلان عول بوده است، مى‏گويد: سيد مرتضى در كتاب «انتصار» مى‏گويد: و اما ادعاى مخالفين ما بر اينكه: امير المؤمنين (ع) قائل به عول در فرائض بوده است، و همين گفتار او را بر فراز منبر كه صار ثمنها تسعا را شاهد مى‏آورند، قطعا باطل است، زيرا كه ما ضد و خلاف اين نظريه و گفتار را از او در روايات داريم و وسائط ما در اين روايات به او ستارگان درخشانى هستند از عترت او همچون زين العابدين و الباقر و الصادق و الكاظم (ع) و اين ائمه هدى به مذهب و نظريه پدرشان عارف‏ترند از كسانيكه خلاف اين را از او نقل كرده‏اند.و ابن عباس كه در ابطال عول در فرائض مشهور و معروف است اين نظريه ابطال را نگرفته است مگر از آنحضرت.و تكيه‏گاه عامه بر اينكه امير المؤمنين (ع) قائل به عول بودند، روايتى است كه از شعبى و حسن و عمارة و نخعى نقل مى‏كنند.اما شعبى در سنه 36 متولد شد و نخعى در سنه 37 متولد شد و امير المؤمنين (ع) در سنه 40 به شهادت رسيدند، در اينصورت روايات ايشان از آن حضرت چگونه صحيح است؟ و حسن بن عماره را اصحاب حديث ضعيف شمرده‏اند، و چون توليت و تصدى امور مظالم را به او واگذار كردند، سليمان بن مهران اعمش گفت: ظالم ولى المظالم «ظالمى اداره امور مظالم را به دست گرفته است.» و اگر فرضا جميع اين راويان از قدح و عيب سلامت‏بمانند، باز هم نمى‏توانند در برابر سادات و پيشوايان دين كه از امير المؤمنين (ع)، ابطال عول را روايت كرده‏اند، مقاومت نمايند.و اما روايت صار ثمنها تسعا سفيان آنرا از رجلى (مردى) روايت مى‏كند، و رجل مجهول است، و بر مجهول ترتيب اثر داده نمى‏شود، و آنچه را كه اهل امير المؤمنين از او روايت كرده‏اند، اولى و ثابت‏تر است، و در ميان اصحاب ما كسانى هستند كه اين خبر را بر فرض صحت آن تاويل كرده‏اند، كه مراد اين است كه در نزد شما ثمن او تسع مى‏شود، يا اينكه اراده استفهام كرده و حرف استفهام را انداخته است، همچنانكه در جاهاى بسيارى انداخته است.
(47) - گفتار ابن ابى الحديد را مرحوم عاملى در «عجائب الاحكام‏» ص 83 ذكر كرده است.
(48) - «مطالب السئول‏» ، ص 29.
(49) - «مطالب السئول‏» ص 29 و ابن شهرآشوب در «مناقب‏» ، طبع سنگى، ج 1، ص 269 داستان مسئله ديناريه را ذكر كرده است ولى گويا در اين نسخه سقط و حذف وجود دارد، چون بعد از آنكه مى‏گويد: و منه المسئلة الدينارية مى‏گويد: و صورتها: ديگر چيزى در اين نسخه نيست.
(50) - «وسائل الشيعة‏» ، طبع بهادرى، ج 2، ص 650، و طبع حروفى اسلاميه، ج 13، ص 284، آخر كتاب اجاره از محمد بن يعقوب كلينى، از عدة من اصحابنا، از سهل بن زياد، از معاوية بن حكيم، از ابو شعيب محاملى رفاعى روايت كرده است و در پايان گويد: و شيخ طوسى با اسناد خود از سهل بن زياد، و در «نهايه‏» از ابو شعيب محاملى روايت كرده است.
(51) - مراد از حديث اربعماة، چهار صد دستورى است كه در يك مجلس، امير المؤمنين به اصحاب خود داده‏اند.و اين حديث را شيخ صدوق در كتاب «خصال‏» در ابواب الماة و ما فوقه آورده است، و اين فقره از كلام آن حضرت را كه ما در اينجا آورديم در ص 613 از طبع مطبعه حيدرى است.و در «وسائل الشيعة‏» ، اين حديث را از «خصال‏» در حديث اربعماة با اين عبارت آورده است كه: قال: لا - يبولن احدكم فى سطح الهواء، و لا يبولن فى ماء جار فان فعل ذلك فاصابه شى‏ء فلا يلومن الا نفسها، فان للماء اهلا، و اذا بال احدكم فلا يطمحن ببوله و لا يستقبل ببوله الريح) - (از طبع امير بهادر، ج 1، ص 47 و از طبع حروفى اسلامية، ج 1، ص 249) .در اين نسخه نهى از بول كردن در آب جارى شده است، و نهى شده است از آنكه: انسان بولش را به بالا كند و يا در مقابل باد نمايد.و در «مستدرك‏» ج 1، ص 38 رواياتى را ذكر كرده است كه از بول كردن در آب، چه جارى و چه راكد نهى شده است.و از جمله آنكه از «غوالى اللئالى‏» از فخر المحققين از رسول خدا آورده است كه: لا يبولن احدكم فى الماء الدائم «نبايد يكنفر از شما در آبى كه دوام دارد مانند چاه و چشمه و جارى بول كند» و نيز از «غوالى اللئالى‏» از فخر المحققين آمده است كه: در حديث ديگرى است كه: امير المؤمنين (ع) گفته‏اند: و الماء له سكان فلا - تؤذوهم ببول و لا غائط «براى آب ساكنانى است، آنها را به بول و غائط آزار مدهيد.» و نيز از فخر آمده است كه: و روى ان البول فى الماء الجارى يورث السلس و فى الراكد يورث الحصر «بول كردن در آب جارى موجب ريختن ادرار بدون اختيار مى‏شود، و بول كردن در آب راكد موجب بند آمدن ادرار مى‏شود.» و در «تهذيب‏» ، شيخ طوسى طبع نجف، ج 1، ص 34 در باب الاحداث خبر 91 با سند متصل خود روايت مى‏كند از فضيل از حضرت صادق (ع) كه امير المؤمنين (ع) گفته‏اند: انه نهى ان يبول الرجل فى الماء الجارى الا من ضرورة، و قال: ان للماء اهل.
(52) - در دعاى بيست و هفتم از «صحيفه كامله سجاديه‏» ، آن حضرت بر اهل ثغور و مامورين مرزهاى كشور اسلام دعا مى‏كند و سپس كفار را نفرين مى‏نمايد.
(53) - «فروع كافى‏» ، طبع حروفى حيدرى، ج 7، ص 323، و «تهذيب‏» ، ج 10، ص 268.
(54) - «وسائل الشيعة‏» ، طبع امير بهادر، ج 3، ص 504 و طبع حروفى اسلاميه، ج 19، ص 279.و در ذيل اين روايت، شيخ حر عاملى گويد: اين روايت را نيز صدوق با اسناد خود به قضاياى امير المؤمنين (ع) آورده است‏به عين همين الفاظ، بجز آنكه گفته است: حضرت گفتند: ثلاث ديات النفس «سه ديه كامل كه ديه نفس انسان است‏بايد بدهد» و اما عبارت حضرت در نسخه «كافى‏» و «تهذيب‏» (ثلاث ديات) بود يعنى سه ديه، و اين مجمل است و معلوم نيست كه مقدار ديه چقدر است؟
(55) - «مستدرك الوسائل‏» ، ج 3، ص 284.
(56) - «فروع كافى‏» ، ج 7، ص 323 حديث 6، و «تهذيب‏» ، ج 10، ص 266، حديث 1047، و «وسائل الشيعه‏» ، طبع امير بهادر، ج 3، ص 504 و طبع حروفى اسلاميه، ج 19، ص 283، حديث 2، و «مستدرك الوسائل‏» از ظريف بن ناصح در كتاب ديات، ج 3، ص 285، و ابن شهرآشوب، در «مناقب‏» ، ج 1، ص 509 مختصرا آورده است.
(57) - «مستدرك الوسائل‏» ، ج 3، ص 284.
(58) - ذراع عبارتست از فاصله بين سرانگشتان دست تا آرنج و تقريبا نيم متر است.
(59) - «مستدرك الوسائل‏» ، ج 3، ص 284.
(60) - «تهذيب‏» ، طبع نجف، ج 10، ص 263، حديث 1039، و در «وسائل الشيعة‏» ، طبع امير بهادر، ج 3، ص 503، و طبع حروفى اسلاميه، ج 19، ص 274 حديث 4 اين روايت را آورده است.
(61) - «التشريف بالمنن فى التعريف بالفتن‏» كه به «ملاحم و فتن‏» ابن طاوس معروف است، طبع نجف، ص 153 و ص 154.
(62) - «فروع كافى‏» ، طبع مطبعه حيدرى، ج 7، ص 319، حديث اول.
(63) - «مرات العقول‏» ، طبع سنگى، ج 4، ص 203.
(64) - «مناقب‏» ، ج 1، ص 509.
(65) - «ارشاد» ، طبع سنگى، ص 124.
(66) - اخبار ائمه طاهرين (ع) طبق آيه قرآن: الطلاق مرتان و اتفاق و اجماع شيعه بر آنست كه: زنى به شوهر خود حرام نمى‏شود مگر آنكه او را سه طلاق، جداجدا دهند، و بعد از هر يك از دو طلاق اول، مرد به نكاح جديد، و يا به رجوع در عده زن را دوباره به زوجيت‏بكشد.ولى عامه طبق فتواى عمر كه گفت: براى آسانى كار، سه طلاق را با هم دهيد، ايشان در يك مجلس و با يك صيغه، زن‏هاى خود را سه طلاقه مى‏كنند، به طورى كه بدون محلل امكان رجوع بر ايشان نيست، و اين گونه طلاق در نزد شيعه يك طلاق محسوب مى‏شود.و از طرفى سوگند به طلاق و عتاق در نزد شيعه، باطل است، يعنى اگر كسى سوگند ياد كند كه: اگر چنين شود، زن من مطلقه باشد، و يا غلام من آزاد شود، اين سوگند از اصل باطل است.و امير المؤمنين (ع) در اينجا كه با اينطريق وزن قيد را معين كرده‏اند - با آنكه اصل سوگند از دو جهت‏باطل بوده است - براى آن بوده كه خواسته‏اند آنها را از حكم كسى كه سوگند را به طلاق، معتبر مى‏شمارد، خلاص كنند.
(67) - «بحار الانوار» ، طبع كمپانى، ج 9، ص 465.و شيخ در «تهذيب‏» ، طبع نجف، ج 8، ص 318 و ص 319 آورده است.و نيز شيخ صدوق در «من لا يحضر» ج 3، ص 9، از طبع نجف آورده است.
(68) - قرقور، بر وزن عصفور: كشتى بزرگ، و يا كشتى دراز.
(69) - «تهذيب‏» ، ج 8، ص 318، حديث 1184، در باب نذور، و مجلسى در «بحار الانوار» ، طبع كمپانى، ج 9، ص 465، از «تهذيب‏» شيخ روايت كرده است.
(70) - «فروع كافى‏» ، طبع مطبعه حيدرى، ج 7، ص 361 و «تهذيب‏» ، ج 10، ص 278، حديث 1086، و «من لا يحضره الفقيه‏» ، طبع نجف، ج 4، ص 128.
(71) - «مناقب‏» ، طبع سنگى، ج 1، ص 497.
(72) - «مناقب‏» ، ج 1، ص 492.
(73) - عنين به مردى گويند كه: به مرض عنن مبتلاست و آن مرضى است كه در موقع مواقعه و آميزش با زن، آلت رجوليت او از كار مى‏افتد و در شرع مقدس اسلام در اين صورت فسخ نكاح را به دست زن قرار داده‏اند.و با شرائط و احكامى كه در فقه مقرر است، زن نكاح را فسخ مى‏كند و شوهر ديگر در صورت ميل خود مى‏نمايد.
(74) - زنى كه شوهر كرده است و شوهر با او آميزش نكرده است، چنانچه مرد او را طلاق دهد، عده ندارد، و فورا مى‏تواند شوهر ديگرى بنمايد.
(75) - «مناقب‏» ، طبع سنگى، ج 1، ص 492.
(76) - اگر مردى محصن باشد، و يا زنى محصنة باشد، و زنا كند، بايد او را حاكم شرع بعد از ثبوت به رؤيت چهار شاهد مرد عادل رجم كند، و معناى احصان اين است كه: مرد زن داشته باشد و دسترسى هم به او داشته باشد، و يا زن شوهر داشته باشد و دسترسى به او داشته باشد.و اما اگر احصان نبوده باشد، بدين معنى كه مرد و يا زن همسر نداشته باشند و يا دسترسى به او را نداشته باشند، در اين صورت زناى محصنه نيست، و بايد زناكننده را بعد از ثبوت به رؤيت چهار مرد عادل حد زنند، و مقدار حد در زنا به نص آيه قرآن يك‏صد تازيانه است.
(77) - «مناقب‏» ، ج 1، ص 492 و ص 493.
(78) - «مناقب‏» ، ج 1، ص 493 و روايت دوم را بسيارى از علماء عامه روايت كرده‏اند، از جمله خوارزمى در «مناقب‏» طبع سنگى، ص 57 و طبع حروفى نجف، ص 50 و در خاتمه روايت‏بدين عبارت است كه: و ردوا قول عمر الى على (ع) «يعنى گفتار عمر را به گفتار على (ع) برگردانيد» .و از جمله سبط ابن جوزى در «تذكرة الخواص‏» ص 87 و از جمله محب الدين طبرى در كتاب «الرياض النضرة‏» طبع مكتبه لبندة، ج 3، ص 208 و در كتاب «ذخائر العقبى‏» ص 81 و در ذيل آن گويد: اين حديث را ابن سمان در «الموافقة‏» تخريج كرده است، و از جمله بيهقى است در «السنن الكبرى‏» ج 7، ص 441 و ص 442 كه سه روايت در رجوع عمر به راى امير المؤمنين (ع) آورده است و در يك روايت آن تصريح دارد كه عمر با آنكه از زن و مرد پرسيد كه شما به اين مسئله عالم بوديد، و يا جاهل؟ ! و آنها هر دو نفرشان گفتند: ما جاهل بوديم و مسئله را نمى‏دانستيم.معذلك آن دو را تازيانه زد.و در تمام روايات وارده در «سنن بيهقى‏» است كه، عمر مهريه را مصادره نمود و به بيت المال فرستاد.بيهقى يك روايت از امير المؤمنين (ع) ذكر مى‏كند كه شعبى گفت: على (ع) بين آن دو جدائى افكند و صداق را در مقابل همبستر شدن با او براى زن قرار داد.و شافعى گويد: ما در اين مسئله به قول على (ع) استناد داريم و شيخ گويد: عمر بن خطاب از قول خود برگشت و مهريه را براى زن مقرر نمود، و حكم كرد كه بعد از عده مى‏توانند با هم اجتماع كنند.
(79) - در مذهب شيعه اگر كسى در عده ازدواج كند، اگر بدون علم به حرمت و بدون دخول باشد، حرمت ابدى نمى‏آورد و آن دو نفر بعد از انقضاى عده مى‏توانند با هم تزويج كنند، و اما اگر يا علم به حرمت داشته باشد، و يا اگر جهل دارد، دخول كرده باشد موجب حرمت ابدى مى‏شود و اين دو نفر بعد از منقضى شدن عده هم نمى‏توانند با هم عقد نكاح ببندند، و ما كه اين روايات را در اينجا آورديم نه از جهت آنست كه به مضمون و محتواى آن قائليم، زيرا از جهت‏سند در نزد ما معتبر نيستند.بلكه همانطور كه جد ما علامه مجلسى رضوان الله عليه در «بحار» ج 9، ص 478 گفته است: انما ذكر ذلك مع مخالفته لمذاهب الشيعة فى كونه خاطبا من الخطاب: لبيان اعترافهم بكونه (ع) اعلم منهم - انتهى.اين روايت را ذكر كرديم با وجود آنكه با مذاهب شيعه در خصوص اين فقره آن كه بعد از انقضاى عده با وجود دخول در عده مى‏تواند زن را خواستگارى كند، مخالفت دارد، براى آنكه بفهمانيم: عامه خودشان اعتراف دارند كه: امير المؤمنين (ع) اعلم است از ايشان.
(80) - «مناقب‏» ، ج 1، ص 493 و روايت دوم را بسيارى از علماء عامه روايت كرده‏اند، از جمله خوارزمى در «مناقب‏» طبع سنگى، ص 57 و طبع حروفى نجف، ص 50 و در خاتمه روايت‏بدين عبارت است كه: و ردوا قول عمر الى على (ع) «يعنى گفتار عمر را به گفتار على (ع) برگردانيد» .و از جمله سبط ابن جوزى در «تذكرة الخواص‏» ص 87 و از جمله محب الدين طبرى در كتاب «الرياض النضرة‏» طبع مكتبه لبندة، ج 3، ص 208 و در كتاب «ذخائر العقبى‏» ص 81 و در ذيل آن گويد: اين حديث را ابن سمان در «الموافقة‏» تخريج كرده است، و از جمله بيهقى است در «السنن الكبرى‏» ج 7، ص 441 و ص 442 كه سه روايت در رجوع عمر به راى امير المؤمنين (ع) آورده است و در يك روايت آن تصريح دارد كه عمر با آنكه از زن و مرد پرسيد كه شما به اين مسئله عالم بوديد، و يا جاهل؟ ! و آنها هر دو نفرشان گفتند: ما جاهل بوديم و مسئله را نمى‏دانستيم.معذلك آن دو را تازيانه زد.و در تمام روايات وارده در «سنن بيهقى‏» است كه، عمر مهريه را مصادره نمود و به بيت المال فرستاد.بيهقى يك روايت از امير المؤمنين (ع) ذكر مى‏كند كه شعبى گفت: على (ع) بين آن دو جدائى افكند و صداق را در مقابل همبستر شدن با او براى زن قرار داد.و شافعى گويد: ما در اين مسئله به قول على (ع) استناد داريم و شيخ گويد: عمر بن خطاب از قول خود برگشت و مهريه را براى زن مقرر نمود، و حكم كرد كه بعد از عده مى‏توانند با هم اجتماع كنند.
(81) - «مناقب‏» ، ج 1، ص 493.و مجلسى در «بحار الانوار» ، طبع كمپانى، ج 9، ص 478، پس از نقل اين حديث در بيان پاسخ فضه، احتمالات ديگرى را نيز داده است.و در «غاية المرام‏» ، ص 531 حديث‏يازدهم از عامه خوارزمى با سند متصل خود روايت كرده است از ابن عباس كه او گفت: ما در تشييع جنازه‏اى بوديم كه على بن ابيطالب (ع) به شوهر مادر جوانى گفتند: از زنت دورى كن! عمر گفت: چرا از زنش دورى كند؟ از پاسخ اين سخنى كه گفتى، به درآى! حضرت فرمود: آرى، ما خواستيم تا رحم آن زن را استبراء كرده باشيم، تا چيزى در آن نباشد، كه به سبب آن از برادرش مستحق ارث شود، و ميراث براى او نباشد، عمر گفت: اعوذ بالله من معضلة لا على له.
(82) - «مناقب‏» ، طبع سنگى، ج 1، ص 492.
(83) - «مناقب‏» ، ج 1، ص 493.و اين واقعه را در مفتتح كتاب «عجائب احكام‏» امير المؤمنين (ع) از على بن ابراهيم، از پدرش، از محمد بن وليد، از محمد بن فرات از اصبغ بن نباته آورده است، كتاب «عجائب الاحكام‏» ، عاملى، ص 55 و ص 56.
(84) - «مناقب‏» ، ج 1، ص 496.
(85) - قلوص: شتر ماده جوانى كه تازه بر او سوار مى‏شوند.جمع آن قلائص است.
(86) - خدجت الدابة و اخدجت: حيوان ماده، بچه خود را ناقص الخلقه و يا قبل از تمامى ايام باردارى، انداخت و به آن حيوان خادج و مخدج گويند.و به جنين سقط شده آن خديج و خدوج و مخدج گويند.
(87) - «ذخائر العقبى‏» ، ص 82، و «الرياض النضرة‏» ، طبع مكتبه لبندة، ج 3، ص 205 و ص 206.
(88) - «مناقب‏» ، ج 1، ص 497.و اين واقعه را علامه امينى در «الغدير» ، ج 6، ص 119، حديث 22 با دو صورت از مصادر عديده‏اى همچون ابن جوزى در «سيره عمر» ، و ابو عمر در «علم‏» ، و سيوطى در «جمع الجوامع‏» نقلا از عبد الرزاق، و بيهقى و ابن ابى الحديد در «شرح‏» نقل كرده است.و شيخ مفيد در «ارشاد» ص 113 روايت كرده است.
(89) - «شرح نهج البلاغة‏» ، طبع بيروت، دار المعرفة، دار الكتاب العربى، دار التراث العربى، ج 1، ص 58.
(90) - كلينى در «كافى‏» ، ج 7، ص 80 و شيخ در «تهذيب‏» ج 9، ص 249، و صدوق در «من لا يحضره الفقيه‏» ، ج 4، ص 188 از زهرى از عبيد الله بن عبد الله بن عتبه روايت كرده‏اند كه او گفت: «من با ابن عباس نشست و برخاست داشتم، سخن از مقدار فريضه‏ها در مواريث‏به ميان آمد.ابن عباس گفت: سبحان الله العظيم.آيا شما اين طور تصور مى‏كنيد كه خداوندى كه از مقدار شن‏هاى ماسه‏اى مكان عالج‏خبر دارد، و آنرا مى‏شمرد، آيا در مال، سهميه نصف و نصف و ثلث معين مى‏كند؟ اين دو نصفه تمام مال را مى‏برند، جاى ثلث كجا باشد؟ زفر بن اوس بصرى گفت: اى ابن عباس! اولين كسى كه در فريضه‏ها قائل به عول شد، و گفت فريضه‏ها از سهام ميراث بيشتر است، و بر آن سنگينى دارد كيست؟ ابن عباس گفت: عمر بن خطاب چون در نزد او فريضه‏ها با هم برخورد كردند، و بعضى با بعضى جمع نمى‏شدند.گفت: قسم به خدا من نمى‏دانم كدام را خداوند مقدم داشته است، و كدام را مؤخر؟ و من هيچ چيز را واسع‏تر نمى‏بينم از آنكه اين مال را در ميان شما به نسبت‏سهميه‏هايتان از فريضه‏ها تقسيم كنم! و بنابراين آن مقدار از سهام فريضه‏اى كه موجب عول مى‏شد، و فرائض را از سهام بيشتر مى‏نمود، بر تمام ذوى الحقوق بالنسبة قسمت كرد و از فريضه همه آنها كاست.وليكن سوگند به خدا اگر مقدم مى‏داشت آنچه را كه خدا مقدم داشته است، و مؤخر مى‏داشت آنچه را كه خدا مؤخر داشته است، هيچگاه مقدار فريضه از سهام بيشتر نمى‏شد.زفر بن اوس گفت: كداميك را خدا مقدم داشته است، و كداميك را مؤخر؟ ابن عباس گفت: هر فريضه‏اى كه خداوند آنرا از فريضه ديگرى پائين نياورده است، مگر به فريضه‏اى، اين است آنچه را كه خدا مقدم داشته است.و اما آنچه را كه خدا مؤخر داشته است، هر فريضه‏ايست كه چون از محلش و فرض نازل شود، مابقى آن به وارث مى‏رسد و فريضه ديگرى معين نشده است، و آن است آنچه را كه خدا مؤخر داشته است.تا آنكه مى‏گويد: زفر بن اوس به ابن عباس گفت: ما منعك ان تشير بهذا الراى على عمر، فقال: هبته! چه موجب شد كه تو اين راى را به عمر اشاره ننمودى؟ ! گفت: من از او ترسيدم.زهرى: راوى روايت گويد: سوگند به خدا اگر قبل از ابن عباس امام عدلى نيامده بود كه مبناى او بر ورع بود، و بر همان اساس امر وراثت را بنيان گذارد، و بر همان اساس امر وراثت جريان يافت، درباره علم ابن عباس، دو نفر با يكديگر اختلاف نداشتند.» و از طريق عامه اين حديث را بتمامه و كماله تا پايان آن بيهقى در «سنن‏» ج 6، ص 253 آورده است، و نيز حاكم در «مستدرك‏» ج 4، ص 340، و ملاعلى متقى در «كنز العمال‏» ج 6، ص 7، و ابو بكر جصاص در «احكام القران‏» ، ج 2، ص 109 آورده‏اند.
اقول: و عجيب اينجاست كه طرفداران عمر اين مهابت را از فضائل او مى‏شمرند.ابن ابى الحديد مى‏گويد: و كان عمر بن خطاب صعبا عظيم الهيبة، شديد السياسة، لا يحابى احدا و لا يراقب شريفا و لا مشروفا و كان اكابر الصحابة يتحامونه، و يتفادون من لقائة تا آنكه گويد: و قيل لابن عباس لما اظهر قوله فى العول بعد موت عمر و لم يكن قبل يظهره: هلا قلت هذا و عمر حى؟ قال: هبته و كان امرءا مهيبا - انتهى.
(91) - «مناقب‏» ، طبع سنگى، ج 1، ص 500.
(92) - «مودة القربى‏» ، در ضمن كتاب «ينابيع المودة‏» ، طبع اسلامبول سنه 1301، مطبعه اختر، ص 254، در ضمن مودت ششم.
(93) - «مناقب‏» ، طبع سنگى، ص 78، و طبع حروفى نجف، ص 77 و ص 78.
(94) - «الغدير» ، ج 2، ص 299 اين حديث را در ضمن ترجمه حال شاعر غدير: عبدى كوفى ذكر كرده است.
(95) - «آيه 15، از سوره 64: تغابن‏» :
انما اموالكم و اولادكم فتنة و الله عنده اجر عظيم.
(96) - اين قسمت گفتار باطلى است كه بعدا طرفداران به عدم مخلوقيت قرآن، براى انتصار عقيده و مذهب به حديث‏بسته‏اند.
(97) - «كفاية الطالب فى مناقب على بن ابيطالب‏» ، طبع مطبعه حيدريه نجف، سنه 1390 هجرى، ص 218 و ص 219.
(98) - «الفصول المهمة‏» ، طبع مطبعه عدل، نجف، ص 17.
(99) - همان.
(100) - مراد از سوره‏هاى طوال، هفت‏سوره بزرگ از اول قرآن بوده است كه رسول خدا (ص) آنها را سوره طوال ناميد، و عبارتند از «بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، يونس‏» .عثمان در وقت جمع‏آورى قرآن به واسطه آنكه سوره انفال و توبه را به جهت آنكه بسم الله ندارد، هر دو را يك سوره طويل پنداشت، و در كتاب «قرآن‏» آن دو را بر سوره يونس مقدم داشت، لهذا در نزد او اين دو سوره، سوره طوال محسوب مى‏شدند.ولى چون به او اعتراض كردند كه: رسول خدا سوره يونس را بعد از سوره اعراف قرار داده است، و آنرا جزء سور طوال شمرده است، جوابى نداشت كه بگويد، و گفت: من از اين قرارداد رسول خدا مطلع نبودم) - («مهرتابان‏» : يادنامه علامه طباطبائى رضوان الله عليه، بخش دوم، ص 89، و ص 90) .
(101) - «شرح نهج البلاغه‏» ، از طبع دار احياء الكتب العربية، با تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 12، ص 46 و ص 47 و طبع بيروت، دار المعرفة، ج 3، ص 105.
(102) - «آخر آيه 3، از سوره 5: مائده‏» ، و عبارت آيه اينطور است:
فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لاثم فان الله غفور رحيم
و از اينجا به دست مى‏آيد كه جمله فلا اثم عليه را كه امير المؤمنين (ع) آورده‏اند از قرآن نيست، بلكه انشاء خود و براى تمام شدن مطلب آنرا خبر براى مبتدا گرفته‏اند.
(103) - «مناقب‏» ، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 499.و اين قضيه را محب الدين طبرى در دو كتاب خود: «ذخائر العقبى‏» ، ص 81 و «الرياض النضرة‏» ، طبع مكتبه لبندة، ج 3، ص 208 و ص 209 و بيهقى در «السنن الكبرى‏» ، ج 8، ص 236 ذكر كرده‏اند.و نيز شيخ مفيد در «ارشاد» ، طبع سنگى ص 114 روايت كرده است، و در پايان روايت است كه: چون عمر، گفتار حضرت را شنيد، زن را آزاد كرد.
(104) - «قضاء» تسترى، ص 276.
(105) - «آيه 12، از سوره 49: حجرات‏» .
(106) - «آيه 189، از سوره 2: بقره‏» .
(107) - «آيه 27، از سوره 24: نور» .
(108) - «تفسير الدر المنثور» ، ج 6، ص 93 در ذيل تفسير آيه مباركه 12، از سوره 49: حجرات:
يا ايها الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه و اتقوا الله ان الله تواب رحيم.
(109) - يعنى اذن بگيريد، زيرا در تفسير، تستانسوا به معناى تستاذنوا آمده است.
(110) - «شرح نهج البلاغة‏» ، از طبع افست‏بيروت، دار المعرفة، ج 1، ص 61، و از طبع مصر، دار احياء الكتب العربية با تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 1، ص 182.
(111) - «تفسير مجمع البيان‏» ، طبع صيدا، ج 5، ص 135 و «تفسير ابو الفتوح رازى‏» ، طبع مظفرى ج 5، ص 123 و ص 124 از ثعلبى.
(112) - «قضاء» تسترى، ص 261.
(113) - «آيه 9 تا 11، از سوره 50: ق‏» :
و نزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جنات و حب الحصيد.و النخل باسقات لها طلع نضيد.رزقا للعباد و احيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج
«و ما از آسمان آب با بركت را (باران را) پائين آورديم، و با آن آب باغهاى ميوه و كشت‏هاى دروشدنى از حبوبات را رويانيديم، و درخت‏هاى خرما كه سر برافراشته، و داراى دانه‏هاى ريز طلع است كه منظم و مرتب بر روى هم در غلاف خود چيده شده است، نيز رويانيديم.اين‏ها را روزى براى بندگان قرار داديم، و به واسطه آن آب باران شهر و زمين مرده را زنده نموديم.و از اين قبيل ست‏خروج از قبرها و زنده شدن مردگان.»
(114) - «آيه 68 و 69، از سوره 16: نحل‏» :
و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون.ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سبل ربك ذللا يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون
«و خداوند به زنبور عسل وحى فرستاد از كوهها و از درخت و در سقف‏ها براى خود خانه بساز! سپس از تمام ثمرات (گل‏هاى خوشبو و ميوه‏هاى شيرين) بخور! آنگاه راه پروردگارت را با خشوع و تذلل و اطاعت‏بپيما! از درون شكم اين زنبور شربتى به رنگ متفاوت بيرون مى‏آيد كه در آن شفا براى مردم است.و حقا در اين عمل آيه و نشانه توحيد حق است‏براى گروهى كه تفكر مى‏كنند.»
(115) - «آيه 4 از سوره 4: نساء» :
و اتوا النساء صدقاتهن نحلة فان طبن لكم عن شى‏ء منه نفسا فكلوه هنيئا مريئا «و حقوق زن‏ها را كه عبارتست از مهريه تماما و كمالا به آنها بدهيد و اگر آنها از روى طيب نفس و رضاى خاطر چيزى را از مهريه خود به شما دادند، با گوارائى و حليت‏بخوريد!»
(116) - «تفسير عياشى‏» ، ج 1، ص 218، و در «بحار الانوار» ، ج 14، ص 873، و «تفسير برهان‏» ، ج 1، ص 341، و «تفسير صافى‏» ، ج 1، ص 332، و در «تفسير مجمع البيان‏» ، ج 2، ص 7 طبع صيدا، و در «وسائل الشيعة‏» ، ج 3، ابواب مهور، باب 25، و ابواب الاطعمة المباحة، باب 49 روايت كرده است.
(117) - «تفسير مجمع البيان‏» ، ج 2، ص 7.