امام شناسى ، جلد دوازدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۱ -


(1) - آيه يكصد و چهل و چهارم، از سوره آل‏عمران: سوّمين سوره از قرآن كريم.
(2) - مامقانى در «تنقيح المقال»، ج‏2، ص 68 ترجمه حال وى را آورده است و گفته‏است: سماك بن خرشه ابودجانه انصارى خزرجى ساعدى در بدر و اُحُد و جميع مشاهد رسول خدا حاضر شد .
(3) - آيات 139 تا 148، از سوره 3: آل‏عمران.
(4) - آيه 154 و آيه 155، از سوره 3: آل‏عمران.
(5) - سيّد شرف الدّين عاملى در كتاب «النّصّ و الاجتهاد» طبع دوّم، ص 252 و 253 آورده است كه: رسول أكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در روز اُحد با أصحاب خود ـ كه هفتصد نفر بودند ـ در عُدْوَةالوادى (كناره وادى) نزول كردند و كوه احد را پشت سر خود قرار دادند؛ و مشركين سه هزار نفر بودند كه در ميانشان هفتصد زره‏دار، و دويست اسب سوار، و با ايشان پانزده زن بود؛ و در ميان مسلمين دويست نفر زره دار و دو نفر اسب سوار بودـ انتهى. عُدْوَة و عِدْوَة و عَدْوَة با ضمّه و كسره و فتحه در لغت به معناى كناره و جانب، و عُدْوَة با ضّمه به معناى مكان دور، و عُدْوَة و عِدْوَة با ضمّه و كسره به معناى مكان مرتفع آمده است.
(6) - آيه 25، از سوره 9: برائت.
(7) - آيه 34، از سوره 14: ابراهيم.
(8) - آيه 152، از سوره 2: بقره.
(9) - آيه 82 و 83، از سوره 38: ص.
(10) - آيه 39 و 40، از سوره 15: حِجر.
(11) - آيه 16 و 17، از سوره 7: اعراف.
(12) - آيه 155، از سوره 3: آل عمران.
(13) - الميزان فى تفسير القرآن» ج 4، ص 36 تا ص .40
(14) - مغازى» واقدى، طبع أعلمى بيروت، ج 1، ص 225؛ و «تاريخ طبرى» طبع دارالمعارف مصر ج 2، ص 509؛ و «الكامل فى التّاريخ» طبع دار صادر ـ دار بيروت، ج‏2، ص .152
(15) - در «قاموس» گويد: ذوالفَقار با فتحه، شمشير عاص بن منبّه است كه در غزوه بدر در حال كفر كشته شد و شمشيرش به پيغمبر رسيد و آن حضرت به على داد و سيف مُفَقّر شمشيرى است كه فيه حُزوزٌ مطمئنّة عن متنه. و در «نهايه» ابن أثير گويد: ذوالفقار اسم شمشير پيغمبر بوده‏است لأنّه كان فيه حُفَرٌ صغارٌ حِسانٌ. و المُفقّر من السّيوف الّذى فيه حُزوزٌ مطمئنّة «چون در آن حفره‏ها و فرورفتگى‏هاى ريز كوچكى بود نيكو. و شمشير مُفَقّر به آن گويند كه در آن بريدگى‏ها و دندانه‏هائى به شكل استخوان فقرات تعبيه شده باشد كه از متن آن (صفحه آن) پائين‏تر باشد.» و در «لغت‏نامه دهخدا» گويد: ذوالفقار به معنى صاحب فقرات است. و فقره هر يك از مهره‏هاى پشت است كه ستون فقرات از آن مركّب است. و گفته‏اند كه چون بر پشت ذوالفقار خراشهاى پست و هموار بود از اين‏رو آن را ذوالفقار گفته‏اند. و آن شمشير كه از مختصّات رسول خدا بود آن را در روز اُحد به علىّ بن أبى‏طالب‏عليه السلام عطا فرمود. و اينكه گمان برند كه ذوالفقار داراى دو تيغه يا دو زبانه بوده است بر اصلى نيست. و در «ترجمه تاريخ طبرى» در ذكر خبر غزوه احد آمده است كه كافران غلبه مى‏كردند و گرد مسلمانان اندر گرفتند و پيغمبرصلى الله عليه وآله بر جاى ايستاد و بازنگشت و خلق را مى‏خواند و كس اجابت نكرد چنانچه خداى تعالى گفت: حتّى إذا فشلتم و تنازعتم فى الأمر ـ الآية. و پيغمبر از جاى نجنبيد و مردمان را بر حرب تحريص مى‏كرد و على‏عليه السلام اندر پيش حرب بود و كارزار مى‏كرد و شمشيرى كه‏داشت بر سر كافرى زد و كافر به سپر بگرفت، و خود داشت از آهن قوى، و شمشير بشكست، اميرالمؤمنين‏عليه السلام بازگشت و گفت: يا رسول الله حرب همى كردم و شمشير من بشكست و شمشير ندارم، پيغمبرصلى الله عليه وآله ذوالفقار به على داد و گفت: خذها يا علىّ! على گرفت و به حرب اندر شد، پيغمبر او را ديد دلير و كارآمد، ذوالفقار از راست و چپ و پيش و پس مى‏زد و مى‏كشت و پيغمبر صلوات الله عليه گفت: لاَ فَتى الاّ علىّ، لا سيف الاّ ذوالفَقار.
حيدر كرّار كو تا به گه كارزار
از گهر لطف او آب دهد ذوالفقار
(خاقانى)
در اينجا دهخدا ابيات بسيارى را از شعراى پارسى زبان درباره ذوالفقار آورده است. (ماده ذوالفقارـ حرف ذال)
(16) - تاريخ طبرى»، ج 2، ص 514، و «الكامل فى التاريخ» ج‏2، ص 154، و «ارشاد مفيد» طبع سنگى ص 45 و ص 47، و أيضاً حمّوئى در «فرائد السمطين» ج‏1، ص 257 و ص 258 حديث 198 آورده است و در حديث 199 اين سه بيت را از اخطب خوارزم در وصف اميرالمؤمنين‏عليه السلام آورده است:
أسدالله و سيفه و قناته
كالصّقر يوم صياله و النّاب
جاء النداء من السماء و سيفه
بدم الكماة يلحّ فى التسكاب
لاسيف إلاّ ذوالفقار و لا فتى
الاّ علىّ هازم الأحزاب
(17) - عبدالحليم جندى مستشار مجلس أعلاى شؤون إسلاميّه مصر در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» ص 21 گويد: و در روز اُحد، ـ خطيرترين معارك اسلام ـ على در كنار رسول خدا در ميان محافظان او بود، در وقتى كه در معركه به پيغمبر زخم رسيد، و طبيعى بود كه به او شانزده ضربه و زخم برسد كه هر زخمى و ضربه‏اى او را به زمين مى‏چسبانيد و همان‏طور كه سعيد بن مسيّب سيّد التّابعين مى‏گويد: فما كان يرفعه الاّ جبريل‏عليه السلام. و چون آتش جنگ شدت يافت و حامل رايت، مصعب بن عمير كشته شد، رسول خدا رايت را به على داد.
(18) - روضة الصّفا» طبع سنگى، جلد دوّم، در واقعه غزوه احد، و نيز خواندمير در «حبيب السيّر» ج 1، ص 345 آورده است.
(19) - سيره حلبيّه» تصنيف علىّ بن برهان الدّين حلبى شافعى، ج 2، ص .249
(20) - در «مجمع البحرين» طبع سنگى ص 76 در مادّه لوا گويد: اللواية پرچم بزرگ است و لواء، از آن كوچكتر است و عرب لِواء را در جاى شهرت قرار مى‏دهد. و از اين قبيل است قول رسول خداصلى الله عليه وآله لِواء الحمد بيدى، يعنى او به حمد خداوند در روز قيامت متفرّد است و در ميان خلائق بدان اشتهار دارد. و در مادّه روا در ص 39 گويد: و رايت پرچم بزرگ است و لِواء از آن كوچكتر است و رايت همان پرچمى است كه صاحب اختيار صحنه كارزار آن را در اختيار دارد و بر آن كارزار مى‏كند و جنگجويان به سوى آن مى‏گرايند. و لواء علامت كبكبه و حشمت امير است. هرجا امير برود لواء هم با او مى‏گردد. و در حديث عنوان رايت آمده است و آن عبارت است از قلاده‏اى كه بر گردن غلام فرارى مى‏گذارند تا شناخته شود او فرار كرده است. و در «لسان العرب» ج 14، ص 351 گويد: رايت، عَلَم است و عرب آن را با همزه نمى‏خواند و جمعش رايات و راى است و اصل آن همزه است ـ تا اينكه گويد: در حديث خيبر وارد است: ساُعطى الرّاية غداً رجلاً يحبّه الله و رسوله: كه مراد عَلَم است، گفته مى‏شود: ريّيْتُ الراية يعنى ركزتها. و ابن سيدة گويد: أرْأيتُ الرّاية يعنى ركزتها (رايت را به زمين محكم كوبيدم). و در حديث آمده است: الدّين رايةُ اللهِ فى الأرض يجعلُها فى عُنق مَن أذلّه. و ابن‏اثير گويد: رايت، آهن دائره‏اى شكل است به قدر گردن كه بر گرد آن مى‏نهند. و در ج 15، ص 266 گويد: لواء مراد لواء اميراست و ممدود است، و لواء عَلَم است و جمعش ألوية و ألويات تا آنكه گويد: لواء رايت است و آن را نگه نمى‏دارد مگر سرلشگر، و در حديث آمده است: لِكلّ غادرٍ لواءٌ يوم القيمة، يعنى علامتى كه با آن در ميان مردم شناخته مى‏شود. چون محلّ گذاردن لِواء، شهرت مكان رئيس است.
و جوهرى در «صحاح اللغة» در مادّه لوى آورده است: و لواء الأمير ممدودٌ. و شاعر گفته است: غَداةَ تَسايَلَتْ مِن كلّ أوْبٍ كتآئبُ عاقدِينَ لهم لِوايا، و آن لغت بعضى از عرب است يعنى احتميتُ احتماياً. و در ماده روى آورده است: و الرّاية: العَلم. انتهى . و در غزوه اُحد رايت به دست اميرالمؤمنين بود و لواءِ مهاجرين به دست مصعب بن عمير، و لواء جميع انصار به دست سعدبن عبادة. و چون مصعب كشته شد رسول خدا لواى مهاجرين را هم به على‏عليه السلام سپرد و از آن پس هم صاحب لواء بود و هم صاحب رايَت.
(21) - در «مناقب» ابن شهر آشوب، طبع قم، ج‏1، ص 192 گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله لواى مهاجرين را به على‏عليه السلام و لواى انصار را به سعدبن عبادة داد، و خود در حالى كه دو زره پوشيده بود در زير لواى انصار نشست.
(22) - ابن كثير دمشقى در «البداية و النّهاية» ج‏4، ص 20 گويد: از ابن اسحق روايت است كه در روز احد ابتداءً لواء به دست على بن ابيطالب‏عليه السلام بود، امّا چون رسول خداصلى الله عليه وآله ديد لِواء مشركين با بنى‏عبدالدار است فرمود: نحن أحقّ بالوفاء منهم، «ما در وفا نمودن سزاوارتر از مشركين مى‏باشيم». فلهذا لواء را از على بن ابيطالب‏عليه السلام گرفت و به مصعب بن عمير كه از بنى‏عبدالدار بود سپرد و چون مصعب كشته شد، باز رسول خداصلى الله عليه وآله لواء را به علىّ بن ابيطالب‏عليه السلام سپردند. و داستان لوادارى اميرالمؤمنين‏عليه السلام را در روز احد، ابن هشام در «سيره» ج‏3،ص 592 ذكر نموده است.
(23) - مِهراس آبى است در احد و به همين مناسبت وقعه اُحُد را وقعه مِهراس نامند.
(24) - چون در عبارت طبع سنگى از «ارشاد» و الله لأوردنّكم بها اليوم حياض الموت با ضمير جمع مخاطب بود و ظاهراً اشتباه به نظر مى‏رسيد ما از روى عبارت طبع حروفى ص 73 كه با ضمير جمع مغايب ضبط شده بود، ترجمه نموديم.
(25) - واقدى در «مغازى» ج‏1، ص 259 گويد: چهار نفر از اصحاب رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله در جنگها بر خودشان نشانه و علامتى مى‏بستند: يكى از آنها ابودُجانه است كه بر سرش دستمال قرمز مى‏بست، و اقوام او مى‏دانستند وقتى كه او اين دستمال را مى‏بندد، خوب كارزار مى‏كند . و على اميرالمؤمنين‏عليه السلام نشانه‏اى از پشم سفيد بر خود مى‏بست، و زبير دستمال زرد بر سر مى‏بست. و حمزه با پر شترمرغ علامت مى‏نهاد.
(26) - در «إعلام الورى»، ص 91 آورده است كه در غزوه احد مجموعاً از مسلمين هفتاد نفر كشته شدند، چهار نفر آنها از مهاجرين بودند: حمزة بن عبدالمطلب، و عبدالله بن جحش، و مصعب بن عمير، و شماس بن عثمان بن شريد، و بقيّه آنها از انصار بودند. اُبىّ‏بن خلف كه از مشركين سرسخت بود در حال سواره به رسول الله حمله كرد و مى‏گفت: اين ابن ابى كبشه است . بُؤ بذنبك، لانجوتُ إنْ نجوتَ «اى محمد به گناهت اعتراف كن! من نجات نيابم اگر تو از دست من نجات بيابى».و رسول خدا ميان دو نفر از اصحابش: حارث بن صمّة و سهل بن حنيف بوده و بر آن دو تكيه كرده بودند. اُبىّ بن خلف به رسول‏الله حمله كرد، مصعب‏بن‏عمير خود را سپر رسول الله قرار داد، اُبَىّ نيزه‏اى به مصعب زد و او را كشت. سپس رسول خدا دشنه‏اى در گريبان اُبَىّ پرتاب كردند كه مانند صداى گاو نعره مى‏كشيد تا هلاك شد.
(27) - دست از جنگ برداشتن و هزيمت عمر و ابوبكر و فرار عثمان را تا سه روز، ميرخواند در «روضة الصفا» ذكر كرده است.
(28) - ابن أثير در «نهاية» ج‏3، ص 210 آورده است كه عريض در اينجا به معنى‏واسع است و گفتار رسول خداصلى الله عليه وآله در روز احد كه لقد ذهبتم فيها عَريضَةً: اى واسعةً . اين سخن را رسول خدا به منهزمين فرمود.
(29) - اين مطلب را نيز در «روضة الصّفا» آورده است.
(30) - ابن هشام در سيره خود، ج‏3، ص‏593 اين داستان را بتمامه و كماله ذكر كرده است و گفته است: در روز اُحد چون نائره جنگ بالا گرفت رسول خداصلى الله عليه وآله در زير لواى انصار نشسته بودند، و فرستادند نزد على‏بن ابيطالب‏عليه السلام كه رايت را پيش بياور . اميرالمؤمنين‏عليه السلام رايت را پيش آورده و گفتند: منم أبوالقَصْم و يا أبوالقُصَم . ابوسعد طلحة بن أبى طلحه فرياد زد ـ در حالى كه صاحب لواى مشركين بود ـ كه اى أبوالقصم نيازى به مبارزه دارى؟! گفت: آرى. و آنگاه شروع كردند به ضربه زدن تا آخر داستان كه ذكر شد.
(31) - در «نهايه» ابن اثير گويد: كتيبه به معنى قسمت معظمى از لشگر است. در ج‏4، ص 148 گويد: و در حديث سقيفه وارد است: نحن أنصار الله‏و كتيبة الاسلام، و جمعش كتائب است ـ انتهى. و كبش در لغت به معناى سيّد و سالار آمده است، بنابر اين كبش كتيبه را بايد به معنى تنها فرمانده سپاه و سرلشگر گرفت.
(32) - اين قضيّه را نيز در «روضة الصّفا» با مختصر تغييرى در عبارت ذكر كرده است.
(33) - ابن‏هشام در «سيره» ج 3، ص 615 گويد: بعضى از اهل علم از ابن أبى‏نجيح روايت كرده‏اند كه منادى در روز اُحد ندا داد: لاسيف الاّ ذوالفقار و لا فتى إلاّ علىّ.
(34) - داستان جنگ اميّة بن أبى حذيفة بن مغيرة را بدين‏گونه و كشته شدن وى را به دست اميرالمؤمنين‏عليه السلام واقدى در «مغازى» ج 1، ص 279 مفصّلاً ذكر كرده است.
(35) - و 2 ـ اين مطلب را نيز در «روضةالصّفا» آورده است، و «سيره» ابن هشام ج‏3، ص .615
(36) -
(37) - فاطمه‏زهرا سلام الله عليها در موقع حادثه احد يك ماه بود كه حضرت امام حسن‏عليه السلام را زائيده بودند. چون تولّد آن حضرت در 15 رمضان سنه سوم از هجرت است و غزوه احد در 15 شوّال همان سنه واقع شد. اين مطلب را طبرى در «تاريخ» ج‏2، ص 537 آورده و نيز گفته‏است: و در همين سال سوم از هجرت فاطمه سلام‏الله عليها به حضرت امام حسين‏عليه السلام آبستن شد و ميان تولد امام حسن و آبستن شدن به امام حسين بيش از پنجاه شب فاصله نبوده است.
(38) - اين دو بيت را حمّوئى در «فرائد السمطين» ج‏1، ص 252 و در «بشارة المصطفى» ص 346 آورده‏اند و در هر دو جا مصرع أخير بصورت و مرضاةِ ربّ بالعباد رحيمِ آمده است.
(39) - طبرى در «تاريخ» خود طبع دوم دارالمعارف مصر ج‏2، ص 533 و نيز ابن شهرآشوب در «مناقب» طبع مطبعه علميه قم، ج‏1، ص 192 از طبرى اين ابيات را از اميرالمؤمنين‏عليه السلام چهار بيت ذكر نموده است و بيت سوم و چهارم را بدين عبارت آورده است:
و سيفى بكفّى كالشّهاب أهُزّهُ
أجُذّ به من عَاتِقٍ وصَميم
فما زلتُ حتّى فَضّ رَبّى جُموعهم
و حتّى شَفَيْنا نَفْسَ كلّ حَليمِ
«و شمشير من در كف من، همچون برق شهاب آسمانى است كه تكان مى‏دهم و با آن هر شانه و هر استخوان محكم را قطع مى‏كنم. بنابر اين من پيوسته به اين كار ادامه مى‏دادم تا پروردگار من جماعتهاى ايشان را پراكنده ساخت و تا اينكه ما جان هر انسان بردبار را شفا بخشيديم .»
(40) - مراد از اين سيف همان ذوالفقار است كه در روز اُحُد رسول خدا به اميرالمؤمنين‏عليهما السلام عطا فرمود. در «ناسخ التواريخ» وارد است كه چون در پشت آن فقراتى مانند استخوان پشت بود آن را ذوالفقار مى‏خواندند. پس از شهادت اميرالمؤمنين‏عليه السلام همچنان به ميراث در ميان سلسله علوى بود تا به محمّد صاحب نفس زكيّه پسر عبدالله محض (پسر حسن مثنّى) پسر حضرت امام حسن مجتبى‏عليه السلام رسيد و او در جنگ با منصور عبّاسى چون شهادت خود را نزديك ديد، مردى از بنى النجّار را كه چهارصد دينار بدو مديون بود بخواند و ذوالفقار را بدو داده و گفت: اين شمشير را بگير و نگهدار كه هر يك از آل ابيطالب آن را ببينند از تو بگيرند و حقّت را به تو مى‏دهند. و چون جعفر بن سليمان عباسى به ولايت مدينه و يمن‏نامزد شد، آن مرد را طلب كرد و چهارصد دينار بدو داد و تيغ را از او گرفت.
(41) - ارشاد» شيخ مفيد، طبع سنگى، ص 42 تا .48 و اصل اين قضيّه را بدون اشعار، واقدى در «مغازى» ج‏1، ص 249 ذكر نموده است.
(42) - در بعضى از نسخ «ارشاد» بجاى لفظ «حريمه» ، «حُرْمَةٍ» و در بعضى «حِزْبِهِ» آمده است .
(43) - ارشاد» شيخ مفيد، طبع سنگى، ص .49 و سه بيت أوّل را ابن هشام در «سيره» ج‏3، ص‏655 ذكر كرده است و در بيت سوّم بجاى أسْفَلَ أسفَلا، أخْوَلَ أخْوَلاَ آورده است. ابن أثير جزرى در «كامل التّواريخ» طبع بيروت، ج‏2، ص 157 و 158 گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله در روز اُحد با دست خود به قدرى جنگ شديدى كرد تا همه تيرهايش تمام شد و كمانش شكست و زه آن پاره شد . و چون آنحضرت جراحت برداشت على‏عليه السلام در سپر چرمى خود آب از مِهراس كه چشمه‏اى است در اُحد مى‏آورد و مى‏شست و خون بند نمى‏آمد. فاطمه آمد و پدر را در آغوش گرفت و مى‏گريست و حصيرى را آتش زد و از خاكستر آن بر روى زخم گذارد تا خون بند آمد.
(44) - أعمّ: أى كرم أعمامه. و أخْوَلَ: أى كان له أخوالٌ. و در اينجا مراد آنست كه اعمام و اخوال يعنى عموها و دائيهاى حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام همگى مردمان كريم النّفس و ذوالمجد و الاعتبار بوده‏اند.
(45) - مناقب» طبع قم، ج‏2، ص .82 و در «روضة الصّفا» نام بعضى از مقتولين به دست‏حضرت را ذكر كرده است. و واقدى در «مغازى» ج‏1، ص 307 و ص 308 كشته شدن طلحة بن ابى طلحه، و أرطاة بن شرحبيل، و ابوالحكم بن أخنس بن شريق، و اميّةبن ابى حذيفة بن مغيرة را به دست شاه مردان على بن ابيطالب‏عليه السلام آورده است.
(46) - واقدى در «مغازى» ج 1، ص 260 گويد: كعب بن مالك مى‏گفت: در غزوه اُحد به من زخمهائى رسيد، چون مشاهده كردم كه مشركين، مقتولين از مسلمانان را با شديدترين و قبيح‏ترين وجهى مثله كرده‏اند، برخاستم و از ميان كشتگان بركنار آمدم به طورى كه از آنجا دور شدم و در همانجا بودم كه ديدم خالدبن أعْلَم عُقَيْلِى زره بر تن كرده در حالى‏كه سرتا پايش از آهن مستور است، مسلمانان را جمع كرده و مى‏راند و مى‏گويد: مجتمع و منقاد شويد همان طور كه گوسفندانِ گَر منقاد و مطيع صاحبان خود هستند، و فرياد مى‏كشد: يا معشر قريش ! لاتقتلوا محمّداً ائسروه أسيراً حتّى نعرّفه بما صَنَعَ «اى جماعت قريش! محمّد را نكشيد، او را اسير كنيد تا به او بفهمانيم چكار كرده است». در اين حال قزمان قصد او را كرد و يك شمشير بر كتفش زد كه من از آن ضربه ريه او را ديدم.
(47) - چهار دندان از جلوى دهان را ثنايا گويند، دو از بالا و دو از زير؛ و چهار دندان متّصل به را رُباعيّات گويند، دو از بالا و دو از زير.
(48) - علاّمه سيّد شرف‏الدّين عاملى در كتاب «النصّ و الاجتهاد» طبع دوّم، ص 254 آورده است كه: چون خالدبن وليد ديد أصحاب پيغمبر در دهانه كوه كم شده‏اند بر ايشان يورش آورد و با همراهان خود بر أصحاب رسول الله از پشت سرشان تاخت. در اين هنگام فراريان و منهزمان از مشركين كه در خود نشاط جديدى يافتند مبادرت به جنگ با مسلمين نمودند و پس از آنكه هفتادنفر از شجاعان آنها را كشتند كه از جمله أسَدالله و أسد رسوله: حمزة بن عبدالمطّلب بود بقيّه را فرارى دادند. و خود رسول الله در آن روز جنگ شديدى نمود. آنقدر تير پرتاب كرد تا تيرهايش تمام شد، و كمان او شكست،و وَتَرش پاره شد و دو گونه‏اش آسيب ديد و پيشانيش نيز آسيب ديد و دندان رباعيات سفلاى او شكست و لبانش ـ بأبى هو و اُمى ـ پاره شد، و ابن‏قميئه با شمشير بر او چيره گشت.
(49) - همان
(50) - وَجْنَة، وِجْنَة، وُجْنَة، وَجَنَة، وَجِنَة، أجَنَة، إجَنَة، اُجْنَة: ما ارتفع من الخدّين. تمام اين لغات به معنى برآمدگى دو گونه انسان است.
(51) - جَحَشَ الْجِلدَ: قَشَرهَ و خَدَشَه، يعنى پوست كندن و مجروح نمودن.
(52) - در «اعلام الورى» ص 92 آورده است كه: چون در غزوه اُحُد به رسول‏الله گفتند: چرا اين قوم را نفرين نمى‏كنى؟! گفت: اللّهم اهْدِ قومى فانّهم لايعلمون «بار پروردگارا قوم مرا هدايت كن زيرا كه آنان نمى‏دانند». ابن قميئه كه از مشركين بود، حربه دستى به آنحضرت پرتاب كرد كه به دستش اصابت كرد و شمشير از دستش افتاد، و به رسول الله گفت: خُذها منّى و أنا ابن‏قميئة «بگير از من اين ضربه را! من پسر قميئه هستم». رسول الله‏صلى الله عليه وآله گفت: أذلّك الله و أقماك «خدا تو را ذليل و خوار گرداند». و عتبة بن أبى وقّاص چنان ضربه اى به رسول خدا زد كه دهانش خون‏آلود شد. و عبدالله بن شهاب سنگى از زمين برداشته و به مرفق آنحضرت زد.
(53) - مغازى واقدى» ج‏1، ص 243 و ص .244
(54) - مغازى» ج‏1، ص .247
(55) - آيه 153، از سوره 3: آل‏عمران.
(56) - مغازى، ج 1، ص .323
(57) - آيه 144، از سوره 3: آل‏عمران.
(58) - آية الله سيّد شرف الدّين عاملى در كتاب «النصّ و الاجتهاد» طبع دوّم، ص 254 از «كامل» ابن أثير حكايت نموده است كه چون مردم شروع كردند به گفتن: قُتِل محمّد، قُتِل مُحَمّد، مسلمين رشته كارزار از دستشان رفت و بدون بصيرت شمشير مى‏زدند. اولين كسى كه رسول الله را شناخت كعب‏بن مالك بود كه با بلندترين صداى خود ندا كرد: يا معشر المسلمين ! بشارت باد، اين رسول خداست زنده است و كشته نشده است. رسول خدا به او اشاره كرد كه خاموش باش. (براى آنكه دشمن نداند و به آنحضرت هجوم نياورد). و در ص 255 آورده است كه پس از غلبه كفّار و كشته شدن حمزه و مثله كردن او، ابوسفيان بر مسلمانان اشراف پيدا نمود و سه بار گفت: أفى القوم محمد؟ «آيا در ميان شما محمد هست؟» حضرت فرمود: لاتُجيبوه ! «پاسخش را ندهيد!» ابوسفيان گفت: أنشدك الله يا عمر أقتلنا محمداً؟ قال عمر: اللّهمّ لا و انّه ليسمع كَلامك! «سوگند مى‏دهم تو را به خدا اى عمر آيا ما محمّد را كشتيم؟ ! عمر گفت: به خدا سوگند نه! و او الان گفتار تو را مى‏شنود!» در اينجا مى‏بينيم عمر صريحاً با رسول خدا مخالفت كرده و در اين موقع كه جان رسول‏خدا در خطر است، حيات او را به دشمن اعلام نموده است.
(59) - در «صحاح اللّغة» ص 2363 گويد: الاُرْوِيّة: الاُنثى من الوعول (يعنى بز ماده).
(60) - آيه 145، از سوره 3: آل عمران.
(61) - مغازى» واقدى، ج‏1، ص 321 و ص .322
(62) - آيه 144، از سوره 3: آل‏عمران.
(63) - و طبرى در «تاريخ» خود، طبع دوم، ج‏2، ص 521 آورده است كه: چون ابوسفيان بر رسول خدا و مسلمين مشرف شد و قصد هلاكت آنها را يكسره داشت رسول خداصلى الله عليه وآله عرض كرد: ليس لهم أن‏يعلونا. اللهمّ إن تُقْتَلْ هذه العِصابةُ لاتُعْبَدْ «بار پروردگارا اگر اين گروه كشته شوند، ديگر كسى در روى زمين عبادت تو را نمى‏كند». آنگاه رسول خدا اصحاب خود را فراخواند و آن قدر سنگ به آنها پرتاب كردند تا ناچار از كوه به زير آمدند .
(64) - مغازى» واقدى، ج‏1، ص .295
(65) - در تعليقه گويد: فى ح بجاى لفظ فلان «عمر و عثمان» مضبوط است. و بلاذرى از واقدى عثمان را ذكر كرده و عمر را ذكر نكرده است («أنساب الأشراف»، ج‏1، ص 326).
(66) - مَلَل موضعى است در راه مكه بين الحرمين. ابن سكّيت گويد: منزلى است در راه مدينه به سوى مكّه كه تا مدينه بيست و هشت ميل فاصله دارد (معجم البلدان ج‏8، ص 153).
(67) - شُقْرَة موضعى است در راه فَيْد در ميان كوههاى سرخ رنگ كه با نخيل هجده ميل فاصله دارد و تا چاه سائب يك روز راه است و تا مدينه دو روز راه است (وفاءالوفا، ج‏2، ص 330) .
(68) - مغازى» واقدى، ج‏1 ص 277 و ص .278
(69) - مغازى» واقدى، ج‏1، ص .238
(70) - ابن ابى الحديد در «شرح نهج‏البلاغة» طبع‏دار احياء الكتب، ج‏15، ص 23 گويد: من حضور پيدا كردم نزد محمّد بن معد علوى موسوى فقيه شيعى امامى در بغداد و كسى نزد او «مغازى» واقدى را مى‏خواند، و اين روايت را خواند. آن فقيه رو به من كرد و گفت: بشنو ! گفتم: در اين روايت مگر چه چيز است؟ گفت: يا فلان يا فلان كنايه از ابوبكر و عمر است . گفتم: جائز است كه غير آنها مراد باشد. گفت: در ميان صحابه كسى نيست كه محترم باشد و از نام بردن او را به فرار حيا كنند و عيبى از او ذكر كنند تا آنكه گوينده مجبور شود با كنايه اشاره كند مگر آن دو نفر. گفتم: اين پندارى بيش نيست. گفت: ما را از جدال و امتناع خود بازدار. و سپس سوگند ياد كرد كه واقدى غير از آن دو نفر را قصد نداشته است، و اگر غير از اين دو بودند صريحاً ذكر مى‏كرد. و در چهره آن فقيه آثار ناراحتى از مخالفت و گفتار من پيدا شد.
(71) - مغازى» واقدى، ج‏1، ص .237
(72) - طبرى در «تاريخ» خود، طبع دوم، ج‏2، ص 519 و ص 520 با سند متّصل خود روايت مى‏كند از سُدّى كه گفت: ابن قميئه حارثى يكى از اولادهاى حارث بن عبدمناة بن كنانه است، به سوى پيغمبر آمد و با سنگ پيغمبر را نشانه گرفت و بينى و دندان رباعى او را شكست و صورتش را شكافت و مصيبت شديدى بر او وارد ساخت به طورى كه اصحابش از او متفرّق شدند و بعضى وارد مدينه شدند و بعضى بر بالاى كوه بر روى صخره رفتند و بر روى آن صخره ايستادند و رسول خدا صلى الله عليه وآله شروع كرد كه مردم را جمع كند و به كارزار وادارد و مى‏گفت : إلَىّ إلَىّ عبادَالله «به سوى من آئيد اى بندگان خدا» سى مرد دور او را گرفتند امّا ديگران از نزد او عبور مى‏كردند و هيچ يك از آنها توقّف ننمودند مگر طلحه و سهل بن حنيف .
(73) - عمر بن خطاب پسر عمه خالد بن وليد است (سيره حلبيّه ج‏3، ص 224 و تاريخ ابوالفداء ج‏7، ص 115).
(74) - مغازى» واقدى، ج‏1، ص .237 شيخ طبرسى در «اعلام الورى» ص 90 آورده است كه: چون خالدبن وليد با جمعى از مشركين به شعب آمد و آنجا را خالى ديد، خود را به عبدالله بن جبير رسانده و وى را كشت و از آنجا به پشت سر مسلمين حمله كرد و شمشير در آنها نهاد. مسلمين گريختند و ابليس لعنه الله صدا زد: قُتِلَ محمّد «محمد كشته شد». در حالى كه رسول خداصلى الله عليه وآله در ميان دسته ديگر از مسلمين بود و مسلمين را به خود فرامى‏خواند و مى‏گفت : أيّها الناس! أنا رسول الله و إنّ اللهَ قد وَعَدنى النّصر فإلى أين الفرار؟ و مردم مى‏شنيدند اما به رسول خدا منعطف نمى‏شدند. صداى ابليس تا خانه‏هاى مدينه رسيد و فاطمه سلام الله عليها فرياد برداشت؛ و زن هاشميّه و زن قرشيّه‏اى در مدينه نماند مگر آنكه دست خود را برسر گذارده و با فاطمه صيحه‏زنان از مدينه به سوى احد روان شدند.
(75) - تاريخ الاُمم و الملوك» للطبرى، طبع دوم، دارالمعارف مصر، ج‏2، ص .517 و اين داستان را نيز ابوالفداء ابن كثير دمشقى در «البداية و النهاية» ج 4، ص 34 آورده است.
(76) - ابن أثير در «كامل» ج‏2، ص 156 و ص 157 نيز ذكر كرده است.
(77) - در كتاب «النص و الاجتهاد» طبع دوم ص 248 تصريح دارد كه انس بن نضر شنيد از جماعتى از فراريان كه در ميان آنها عمر و طلحه بودند كه مى‏گفتند: اى كاش ما كسى را داشتيم كه به نزد عبدالله بن اُبىّ مى‏رفت براى اينكه قبل از آنكه كشته شويم براى ما از ابوسفيان امان بگيرد. آنگاه انس گفت: يا قوم ان كان ـ الخ.
(78) - تاريخ» طبرى، طبع دوم، ج‏2، ص .520
(79) - واقدى در «مغازى» ج‏1، ص 280 گويد: و گفتند ما آمديم و ديديم عمربن خطّاب در ميان گروهى از مسلمين نشسته است، در اين‏حال انس بن نضر بن ضمضم عموى انس بن مالك از آنها عبور كرد و گفت: چرا نشسته‏ايد؟ گفتند: رسول خدا كشته شده است. گفت: زندگى را پس از وى براى چه مى‏خواهيد؟! برخيزيد و بميريد بر همان چيزى كه او مرده است. و سپس با شمشيرش به قدرى بر مشركين زد تا كشته شد. عمر مى‏گفت: إنّى لأرجو أن يبعثه‏الله اُمّةً وحده يوم القيمة. «من او را به طورى مشاهده كرده‏ام كه اميد دارم خداوند او را به تنهائى در روز قيامت به عظمت يك اُمّت محشور كند». و در چهره او هفتاد ضربه ديدند به طورى كه شناخته نشد تا خواهرش از زيبائى سرانگشتان او و يا از زيبائى دندانهاى پيشين او وى را شناخت. و ابن أثير در «كامل» ج‏2، ص 156 اين داستان نضر را آورده است.
(80) - تاريخ» طبرى، طبع دوم، ج‏2، ص .522 و ايضاً در ج‏1 از «سيره حلبيّه» ص 240 آورده است كه از جمله منهزمين عثمان بن عفّان و وليد بن عقبة، و خارجة بن زيد، و رفاعة بن معلّى بودند كه: أقاموا ثلاثة أيّام ثمّ رجعوا إلى رسول الله، فقال لهم رسول‏الله: ذهبتم فيها عَرِيضةً.
(81) - ابن أثير جزرى در «كامل التواريخ» طبع بيروت، ج‏2، ص 165 داستان معاويةبن مغيرة را نيز مشروحاً ذكر كرده و تصريح نموده است كه او بود كه بينى حمزه را بريد و او را مثله كرد.
(82) - صحيح رقيّه است. چون امّ كلثوم بعد از رقيّه به نكاح عثمان درآمد و ارتحال او در سنه نهم از هجرت است. توضيح آنكه: مورّخين آورده‏اند و مجلسى نيز در «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج‏6، ص 707 و ص 708 تصريح دارند بر اينكه رقيّه را عتبة و امّ كلثوم را عتيق كه دو پسران ابولهب بودند در زمان قبل از اسلام تزويج كرده بودند و قبل از زفاف به امر ابولهب آنها را طلاق دادند. رقيّه را عثمان در مدينه تزويج كرد و از او يك پسر آورد به نام عبدالله كه در كودكى در شش سالگى، خروس در چشم او منقار زد و پس از آن فوت كرد. و پس از رقيّه، عثمان ام‏كلثوم را تزويج كرد و او در سنه نهم از هجرت رحلت نمود .
(83) - در «نهايه ابن أثير» ج‏1، ص 258 آمده است كه حِمارة سه عدد چوب است كه يك طرف از هر سه تا را به هم مى‏بندند، و سه طرف ديگر را باز و جدا مى‏گذارند و به آن مشگ و يا ظرف چرمى كوچك را براى خنك شدن آويزان مى‏كنند.
(84) - در «شرح مواهب لدنيّة» ج 2، ص 70 گويد: حمراء الأسد منزلى است در هشت ميلى و يا ده ميلى مدينه در طرف چپ جاده در صورتى كه از ذوالحليفة مسير بوده باشد.
(85) - مغازى» واقدى، ج‏1، ص 333 و ص .334
(86) - شرح نهج البلاغة» طبع دار احياء الكتب العربيّة، ج‏15 ص 46 و ص .47
(87) - مراد عثمان است. و در روايت، عبارتِ «عموى او مغيره» آمده است كه شايد بواسطه إسقاط ناسخان بوده؛ و ما در ترجمه «پسر عمويش معاوية بن مغيرة» آورديم.
(88) - مجلسى‏رضى الله عنه در «بحارالأنوار» ج‏6 ص 516 از كازرونى در «منتقى» راجع به غزوه حَمراء الأسد از ربيعة بن حرث روايت كرده است اينكه گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله در بين راه اين غزوه به معاوية بن مغيرة بن أبى العاص و به أبى غِرّه جمحى برخورد كرد . ابوغرّه همان بود كه در جنگ بدر به دست مسلمين اسير شد و چون عرض حاجت به پيامبر آورد و گفت: تنگدستم و عيالات بسيار دارم، پيغمبر وى را آزاد نمودند و از او پيمان گرفتند كه ديگر با رسول خدا جنگ نكند و كفار را نيز در جنگ با آن حضرت كمك نكند. امّا او در جنگ اُحُد با كفار مكه خارج شده و آنان را بر عليه مسلمين ترغيب و تحريض به جنگ مى‏نمود . چون او را گرفته و به نزد پيغمبر آوردند گفت: يا محمد! اُمْنُنْ عَلَىّ «اى محمد بر من منّت بگذار» حضرت فرمود: المؤمن لايُلْدَغُ مِنْ جُحْرٍ مَرّتَيْنِ «مؤمن دو بار از يك سوراخ نيش نمى‏خورد». و امر فرمود تا او را كشتند. و أما معاويه همان بود كه بينى حمزه را بريد و وى را مثله كرد با زمره آنان كه حمزه را مثله كردند، و در بازگشت به مكّه راه را اشتباه كرد، چون صبح شد به منزل عثمان‏بن عفّان آمد، چون چشم عثمان به وى افتاد گفت: أهلكتنى و أهلكت نفسك «تو مرا به هلاكت افكندى و خود را هلاك نمودى». او به عثمان گفت: خويشاوندى تو به من از همه نزديكتر است و من آمده‏ام نزد تو تا به من پناه دهى! عثمان او را به داخل خانه برد و در ناحيه‏اى قرار داد. در اينجا مجلسى مفصلاً قضيّه را به همان نحوى كه ما از واقدى آورديم، او از كازرونى بيان مى‏كند و در پايان آن مى‏گويد: اين خبر را ابن ابى‏الحديد ايضاً نقل كرده و به طور تفصيل آورده است و گفته است: و بعضى گفته‏اند: او را در هشت ميلى مدينه يافتند و زيدبن حارثه و عمّار بن ياسر آنقدر به وى تير پرتاب كردند تا جان داد. و وى جدّ مادرى عبدالملك بن مروان بودـ انتهى كلام كازرونى. مجلسى گويد: اين قضيّه سبب شد كه عثمان دختر رسول خدا را بكشد، چنانكه شرحش در باب مثالب عثمان و در باب احوال اولاد رسول الله صلى الله عليه وآله خواهد آمد . انتهى كلام مجلسى. حقير گويد: اين گونه جنايات عثمان منحصر و درباره خصوص معاوية نبوده است. مسعودى در «التّنبيه و الإشراف» ص 232 و 233 گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله در وقت فتح مكّه امر به قتل ابن أخْطَل و عبدالله بن سعدبن أبى سَرْح و مِقْيَس بن حبابه نمود، و عبدالله بن سعدبن أبى سرح برادر مادرى عثمان بود و يكى از كاتبين وحى بود كه مرتد شد و به مشركين مكّه پيوست. چون رسول خدا أمر به قتل وى نمودند عثمان او را پنهان كرد و سپس به حضور پيغمبر آورد و امان خواست، رسول خدا مدتى دراز سكوت نمودند و پس از آن فرمودند: آرى! چون عثمان مراجعت كرد رسول خدا به حاضرين فرمود: من سكوت كردم تا يكى از شما برخيزد و فوراً گردنش را بزند. مردى از انصار گفت: چرا تو اشاره‏اى ننمودى؟ رسول خدا فرمود: إنّ النّبىّ لايقتل بالإشارة «پيامبر با اشاره كسى را نمى‏كشد». و از اين حديث نيز مى‏توان به حرمت ترور در اسلام پى‏برد. عبدالله بن سعد بن أبى سرح همان است كه عثمان او را در زمان خلافت غاصبه خويش معزّز و مكرّم داشت و حكومت مصر را به وى سپرد .
(89) - اين حديث را از كلينى، مرحوم مجلسى در «بحار الأنوار» طبع كمپانى، ج‏6، در باب احوال اولاد پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در ص 709 و 710 آورده است و نيز در همين كتاب و همين محلّ در ص 709، و در ج 8، در باب كفر الثّلاثة و نفاقهم و فضايح أعمالهم در ص 215 از «خرايج و جرايح» راوندى روايتى را قريب به همين مضمون ذكر نموده است.
(90) - در «اُسدالغابه» در ترجمه أبوطلحه آورده است: او سهل بن أسود بن حرام انصارى خزرجى بوده است، كه در جنگ بدر و عقبه شركت داشته و در غزوه احد مقام مشهودى را داشته است . او با جان خود از جان رسول خدا حمايت مى‏كرد، و در مقابل او تير مى‏انداخت، و سينه‏اش را بالا مى‏كشيد كه رسول خدا را حفظ كند و مى‏گفت: نحرى دون نحرك و نفسى دون نفسك. و رسول خدا مى‏فرمود: بانگ ابوطلحه در جنگ از صدنفر مرد بهتر است. رسول خدا ميان او و ابوعبيده جرّاح عقد اُخوّت بست و در جميع مشاهد با رسول الله بود. و او شوهر امّ سليم مادر انس بن مالك است.
(91) - الغدير» ج‏3، ص .24
(92) - «مغازى» واقدى، ج 1، ص 278 و ص 279 بزنيد.
(93) - همان
(94) - مغازى» واقدى، ج‏1، ص‏.279 و اين سه روايت را ابن أبى الحديد در «شرح نهج‏البلاغة»، طبع داراحياء الكتب العربية، ج‏15 ص 21 و ص 22 آورده است و ابن أثير جزرى در «كامل» طبع بيروت، ج 2، ص 158 گويد: هزيمت گروهى از مسلمين به اعوص رسيد كه در ميان آنها عثمان بن عفّان و غيره بودند و در آنجا سه روز درنگ كردند و سپس به نزد رسول خدا آمدند و رسول خدا چون آنها را ديد فرمود: لقد ذهبتُم فيها عريضةً.
(95) - آيه 15 و 16، از سوره 8: أنفال.
(96) - خيانتها و جنايتهاى عثمان منحصر در فرار از زحف و پناه دادن معاوية بن مغيره مُثله كننده حضرت حمزه و به شهادت رساندن حضرت رقيّه را با ضرب نبوده است. از جمله جنايات او پناه دادن (در پنهان نگهداشتن) و آوردن به مدينه عبدالله بن أبى سرح برادر رضاعى او بوده است. طبرى و ابن أثير در تاريخ خود در باب خلافت عثمان گويند: چون در زمان عثمان بن عفّان معارضات بر عليه او زياد شد و مردم، بسيارى از امور را بر وى منكر شمردند، با مروان بن حكم و معاويه مشورت كرد. آنها به او گفتند: لشگر براى فتح افريقا بفرست تا مردم بدان مشغول شوند و مجال آن را پيدا نكنند تا درباره تو گفتگو داشته باشند، فلا تكون همّة أحدهم الاّ دبرة خيله و القمّل يجرى على ظهره «در اين صورت اهتمام مردم منحصر در آن مى‏شود كه اسبان خود را تدبير كنند و شپش را كه بر پشتشان روان مى‏شود بزدايند» . و نيز طبرى و ابن أثير و صاحب «استيعاب» در ترجمه عبدالله بن أبى‏سرح آورده‏اند كه عثمان سپاهى به قيادت عبدالله‏بن أبى سرح براى فتح افريقا روانه نمود. چون عبدالله افريقا را فتح كرد، عثمان تمام خراج آنجا را يكجا به او داد و هيچ كس را با او شريك ننمود. و عبدالله همان كسى است كه پس از ايمانش مرتدّ و كافر شد و رسول خدا خونش را هَدَر كردند . و چون حضرت رسول الله براى فتح مكّه حركت كردند به اصحاب خود سفارش كردند كه هر كجا وى را بيابند بكشند گرچه خودش را به پرده كعبه آويخته باشد. اما در مكّه عثمان او را پنهان كرد. چون فتح مكّه به پايان رسيد عثمان او را نزد رسول خدا آورد و شفاعت كرد. رسول خدا هيچ نگفت و انتظار مى‏كشيد كه يكى از مصاحبان برخيزد و او را بكشد. عمر گفت : چرا اى رسول خدا با گوشه چشم اشاره‏اى به كشتن او ننمودى؟! حضرت فرمود: نحن معاشر الأنبياء لاينبغى أن تكون لنا خائنة الأعين «براى ما جماعت پيامبران سزاوار نيست با غمز و گوشه چشمى كارى را انجام دهيم».
(97) - آيه 152 تا مقدارى از آيه 154، از سوره 3: آل عمران.
(98) - مقدارى از آيه 154 و آيه 155، از سوره 3: آل عمران.
(99) - در اين مطالب استفاده از «الميزان فى تفسير القرآن» ج 4، ص 43 تا ص 54 شده است كه به طور خلاصه و فشرده بيان شد.
(100) - ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغة» از طبع دار احياء الكتب العربية، ج 11، ص 100 از فضيل بن عياض روايتى را درباره عمر نقل مى‏كند از جمله مى‏گويد: أعطَى رجلاً عَطاءه أربعةَ آلاَفِ دِرهم ثم زاده ألفاً. فقيل له: ألا تزيد ابنك عبدالله كما تزيد هذا؟ فقال: ان هذا ثبت أبوه يَومَ اُحد، و انّ عبدالله فرّ أبوه و لم‏يثبت.
(101) - شرح نهج‏البلاغة» طبع دار احياء الكتب العربيّة، ج‏15، ص .22
(102) - و از جمله ادلّه فرار عمر و عثمان نسبت تشيّعى است كه بعضى به واقدى داده‏اند به جهت آنكه در بسيارى از مواضع كتابش عمر و عثمان را در مكانت مورد نظر قرار نمى‏دهد، از جمله آنكه در كتاب خود عثمان و عمر، و يا عمر، و يا عثمان را با اسم نام برده است و جزء فراريان از غزوه اُحُد شمرده است. دكتر مارسدن جونس كه مقدمه‏اى بر كتاب «مغازى» واقدى نوشته است در ص 18 مى‏گويد: مثلاً در نسخه خطّى ما كه ما آن را مصدر براى طبع و انتشار «مغازى» آورده‏ايم يك ستونى را ملاحظه مى‏كنيم كه نام فراريان از غزوه اُحُد را برده است و با اين كلمات شروع مى كند: «و از جمله فراريان فلان، و حارث بن حاطب و ثعلبة بن حاطب، و سواد بن غزية، و سعدبن عثمان و عقبةبن عثمان، و خارجةبن عامر كه به ملل رسيد، و اوس بن قيظى در ميان جمعى از بنى حارثه بوده‏اند» در صورتى كه مى‏بينيم ابن أبى‏الحديد، به جاى لفظ فلان، عمر و عثمان را ذكر كرده است و بلاذرى از واقدى عثمان را ذكر كرده است. و از اينجا با روشنى و وضوح ظاهر مى‏شود كه صريح عبارت واقدى در نسخه خطّى اصل، عثمان و عمر و يا عمر تنها يا عثمان تنها بوده است كه در روز احد پشت كرده و فرار نموده‏اند أمّا ناسخ از روى آن نسخه اصل دلش حاضر نشده است اين فرار را در حقّ عمر يا عثمان بپذيرد فلهذا نام آن دو نفرو يا نام يكى از آنها را به لفظ فلان تبديل نموده است. و ما شك نداريم كه عبارت نصّ و صريح واقدى به دست جماعتى از شيعه افتاده است، و در آن اين اخبارى را كه در حقّ عمر و عثمان ذكر كرده است، خوانده‏اند و بر اين اساس معتقد شده‏اند كه او شيعه بوده است. تمام شد محلّ حاجت از گفتار دكتر مارسدن جونس .
(103) - واقدى در «مغازى» ج‏1، ص 271 گويد: حديث كرد از براى ما يعقوب بن محمّد از موسى بن ضمرة بن سعيد از پدرش كه گفت: چند عدد مِرْط (كسائى است از خز يا كتان) براى عمر بن خطّاب آوردند كه در ميان آنها يك عدد آن خوب و وسيع بود. بعضى گفتند: خوب است اين را براى صفيّه دختر أبى عُبَيد كه زوجه عبدالله بن عمر است بفرستى، چون او دخترى است جوان و هنوز با عبدالله زفافشان واقع نشده است. چون اين مِرْط (شبيه پتوهاى امروز ما) فلان و فلان مقدار ارزش دارد. عمر گفت: من آن را مى‏فرستم براى كسى كه بدان سزاوارتر است و او ام‏عمارة نسيبة دختر كعب است. من از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مى‏فرمود : در روز اُحُد: ما التفت يميناً و لا شمالاً إلاّ و أنا أراها تقاتل دونى. «من به راست يا چپ متوجّه نمى‏شدم مگر اينكه مى‏ديدم امّ‏عمارة براى حفظ من مشغول جنگ است.» اين داستان نيز با داستان قبل بى شباهت نيست.
(104) - مستشار عبدالحليم جندى در كتاب «الامام جعفر الصادق» ص‏21 گويد: و در روز خندق أزفت الآزفة در وقتى كه مشركين جاى تنگى را در خندق قصد كرده و از آن مكان تنگ با فشار با اسبانشان وارد شدند و علىّ‏بن ابيطالب با اندى از مسلمين به سوى ايشان بيرون جست تا آن شكافى را كه از آن داخل شده بودند بر آنها بست. و عمرو بن عبدود ـفارس العربـ مى‏خواست جلالت و منزلت خود را نشان دهد؛ از فراز اسبان فرياد برداشت: هَل من مبارز؟ على در برابرش ظاهر شد. عمرو به او گفت: ما اُحبّ أن أقتلك لما بينى و بين أبيك. على اصرار كرد و عمرو از اسبش فرود آمد و با هم درآويختند. هنوز گرد و غبار ننشسته بود كه على او را كشت و اصحاب آن شكاف همه با اسبهايشان پا به فرار گذاردند.
(105) - مغازى» واقدى، ج 2، ص .609
(106) - شيخ مفيد در «ارشاد» طبع سنگى ص 82 آورده است كه چون بعد از فتح مكّه رسول خداصلى الله عليه وآله طائف را محاصره كرد، در حال حصار طائف كه ده روز و اندى طول كشيد، آن حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام را براى شكستن بتهاى اطراف فرستاد. اميرالمؤمنين بتها را شكست و به حضور رسول خدا برگشت. چون رسول خدا او را ديد تكبير گفت و دستش را گرفت و با وى خلوت كرد و به پنهانى مدّتى دراز با وى نجوى كرد و راز مى‏گفت. عمر بن خطّاب آمد و به رسول خدا گفت: أتناجيه دوننا، و تخلو به؟! «تو بدون معيّت ما با على سخن به تنهائى مى‏گوئى و بدون ما با او خلوت كرده‏اى؟!» حضرت فرمود: يا عمر ما أنا انتجيته، بل الله انتجاه! «من با او نجوى نكردم بلكه خدا با او نجوى كرد.» عمر روى خود را بگردانيد و مى‏گفت: هذا كما قلتَ لنا يوم الحديبيّة: لتدخُلُنّ المسجدَ الحرام إنشاءالله آمنين، فلم‏ندخله و صُددنا عنه. «اين مانند همان سخن تو در روز حديبيّه است كه به ما گفتى: انشاءالله با امن و امان داخل مسجد الحرام مى‏شويد، و ما داخل نشديم و ما را از ورود در آن باز داشتند.فناداه النّبى: لم أقل لكم انكم تدخلونه فى ذلك العام «در اين حال پيغمبر با صداى بلند از پشت سرش فرياد زد: من به شما نگفتم كه شما در آن سال داخل مسجدالحرام مى‏شويد!» درباره نجواى رسول الله با اميرالمؤمنين‏عليه السلام در «غاية المرام» از ص 527 از طريق عامّه هشت حديث، و از ص 527 از طريق خاصّه هجده حديث وارد است.
(107) - شرح نهج البلاغة» ابن أبى الحديد، طبع دار احياء الكتب العربيّة، ج 15، ص .25 ابن أبى الحديد به طور تفصيل شرح غزوه احد را در همين مجلّد از ص 3 تا ص 60 ذكر كرده است .
(108) - مُوَطّأ» مالك، با تحقيق و تعليقه محمّد فؤاد عبدالباقى، ج‏2، كتاب جهاد، باب الشهداء فى سبيل الله، ص 461 و ص 462، حديث شماره .32 و كتاب «تنوير الحوالك» سيوطى در شرح «موطّأ» مالك، همين كتاب و همين باب، ص 18 در صدر صفحه اصل حديث و در ذيل آن شرح و تفسير آن است.
و نظير اين روايت را با زيادتى، محمّدبن عمر واقدى متوفّى در سنه 207 در كتاب «مغازى» ج 1، ص 310 ذكر كرده است. او مى‏گويد: طلحة بن عبيدالله و ابن عبّاس و جابر بن عبدالله گفته‏اند: رسول خداصلى الله عليه وآله بر كشتگان احد نماز خواند و گفت: أنا على هؤلاء شهيدٌ. «من بر سعادت و صحّت طريق و ايمان و اسلام و بهشتى بودن اين گروه گواهى مى‏دهم !» ابوبكر گفت: يا رسول الله! أليسوا إخواننا أسلموا كما أسلمنا و جاهدوا كما جاهدنا؟ «اى پيامبر خدا! آيا اين گروه برادران ما نيستند كه اسلام آورده‏اند به مانند اسلام ما و جهاد كرده‏اند به مانند جهاد ما؟!» قال: بلى، ولكن هؤلاء لم‏يأكلوا من اُجورهم شيئاً و لا أدرى ما تحدثون بعدى؟! «گفت: آرى وليكن آنها هيچ چيز از مزدهاى اعمالشان نخورده‏اند و من نمى‏دانم شما پس از من چه بدعت‏ها و حوادثى در دين ايجاد مى‏كنيد؟!» فبكى أبوبكر و قال: إنّا لكائنون بعدك؟! «پس أبوبكر گريه كرد و گفت: آيا ما پس از تو زنده مى‏مانيم؟!» و نيز واقدى در همين كتاب در ص 309 آورده است كه: رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله درباره حمزه و سائر شهداى معركه اُحُد فرموده است: أنا الشّهيد على هؤلاء يوم القيمة! «من گواه بر عاقبت به خيرى اين جماعت هستم در روز قيامت.»
(109) - نظير اين روايت را ملّا على متّقى در «كنزالعمّال» طبع بيروت، ج 11، ص 179، حديث 31122 از رسول خدا صلى الله عليه وآله آورده است كه فرمود: السّلام عليكم يا اهل القبور ! لو تعلمون ما نجّاكم الله‏منه ممّا هو كائنٌ بعدكم! هؤلاء خيرٌ منكم، انّ هؤلاء خرجوا من الدّنيا و لم يأكلوا من اجورهم شيئاً و خرجوا و أنا الشّهيد عليهم، و انّكم قد اكلتم من اُجوركم و لا أدرى ما تحدثون من بعدى. (ابن المبارك ـ عن الحسن مرسلاً)
(110) - موطّأ» مالك، با تحقيق محمّد فؤاد عبدالباقى، ج‏2، ص .461
(111) - «تنوير الحوالك» ج‏2، ص .18
(112) - همان
(113) - شيخ مفيد در «امالى» طبع جامعة المدرّسين ص 37 و ص 38 با سند متّصل خود روايت مى‏كند از ابن ابى مليكة از عائشه كه گفت: از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مى‏گفت: إنّى على الحوض أنظر من يرد عَلَىّ منكم و لَيُقْطَعَنّ بِرِجَالٍ دُونى، فأقَولُ: يَا ربّ أصْحابى أصْحابى، فيُقَال: إنّكَ لاتَدْرى ما عَمِلُوا بَعْدَكَ! إنّهُم ما زالوا يَرْجعون عَلَى أعْقَابهم الْقَهْقَرَى. «من بر كنار حوض كوثر هستم كه مى‏نگرم افرادى از شما بر من وارد مى‏شوند و بعضى از مردان را از من مى‏بُرَند و از دسترسى به من باز مى‏دارند و من مى‏گويم: اى پروردگار من! اينان اصحاب مَنند، اصحاب منند، در اين حال گفته مى‏شود: تو نمى‏دانى كارهائى را كه پس از تو كرده‏اند! ايشان پيوسته و به طور مداوم به قهقرى و جاهليّت برگشتند و از دين و آئين تو دست شستند.»
در تعليقه گويد: مجلسى مى‏گويد: بدانكه اكثر عامّه برآنند كه اصحاب پيغمبر همگى عادل مى‏باشند، و گفته شده است: آنها هم مانند غيرشان هستند مطلقاً، «و گفته شده است: آنها مانند غيرشان هستند تا هنگام ظهور فتنه‏اى كه در ميان على و معاويه پيدا شد و اما پس از اين واقعه، كسانى را كه در اين قضيه داخل شده‏اند مطلقاً قبول ندارند. معتزله مى‏گويند : صحابه همگى عادل هستند مگر آنان كه دانسته شود كه با على‏عليه السلام جنگ كرده‏اند در اين صورت مردود مى‏باشند. و اماميّه مى‏گويند: صحابه مانند سائر افراد مردم هستند، در ميان آنها عادل وجود دارد همچنانكه منافق و گمراه و فاسق نيز وجود دارد بلكه اكثريت آنها از اين قبيل مى‏باشند! و من گمان نمى‏كنم پس از اخبار متواترى كه معنىً وارد شده است و از دو جانب شيعه و عامّه به ثبوت رسيده است تو در صحّت گفتار ما شكّى داشته باشى !ـ انتهى كلام مجلسى رضى الله عنه.
شيخ محمد جواد مغنيه در كتاب «الشيعة والتشيّع» ص 13 آورده است كه در حديث نبوى آمده است: انّ محمّداً يرى يوم القيمة اكثر اُمّته تدخل النّار. و حين يسأل عن السبب يقال له: إنّهم ارتدّوا بعدك على أدبارهم القهقرى (كتاب الجمع بين الصحيحين الحديث 267). در «صحيح» بخارى ج 4، ص 144 و در ج 8 ص 151 آمده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله به اصحابش فرمود: ستتبعون سنن من كان قبلكم شبراً بشبر و ذراعاً بذراع حتّى لو دخلوا جُحر ضبّ لدخلتموه! قالوا: أتراهم اليهود و النّصارى؟! قال: فمن إذن؟ و در «صحيح بخارى» ج‏7، ص 209 و «صحيح» مسلم در باب حوض آمده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود : يؤتى بأصحابى يوم القيمة إلى ذات الشّمال. فأقول: الى أينَ، فيقال إلى النّار و الله، فأقول: يا ربّ هؤلاء أصحابى! فيقال: انّك لاتدرى ما أحدثوا بعدك! فأقول: سحقاً لمن بدّل بعدى و لا أراه يخلص منهم إلاّ مثل هَمَلِ النّعم. و در «سنن» ترمذى كتاب ايمان و «مسند» أحمد بن حنبل، ج‏3، ص 120 و «سنن» ابن ماجه كتاب «فتن» ج‏2 حديث شماره 3993 آمده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: ستفترق اُمّتى إلى ثلاث و سبعين فرقة، كلّها فى النّار إلاّ فرقة واحدة.
(114) - در كتب عامّه بسيار به چشم مى‏خورد كه: شيخين در بيعت رضوان بوده‏اند و وعده رضى الله عن المؤمنين درباره آنها داده شده است، بنابراين از أهل بهشت مى‏باشند. ما در پيرامون اين موضوع به تفصيل بحث نموده‏ايم و گفته‏ايم كه: أولاً رضايت در اينجا رضايت مقطعى و موقّتى است بحسب حال فعلى. و آنچه در بهشت لازم است عدم عدول، و رضايت دائمى است كه مسلماً با انحراف و گناه و آلودگى پس از اين بيعت سازگار نمى‏باشد. و ثانياً روايتى از رسول خدا نقل شد در ج 10 «امام‏شناسى» درس 142 تا درس 148، ص‏347 از «مستدرك» حاكم كه در آنجا رسول اكرم به عمر مى‏گويند: آيه اعملوا ماشئتم إنّه بما تعملون بصير از بهشتى بودنشان جلوگيرى مى‏كند. اينك در اينجا مى‏گوئيم: به اجماع شيعه و عامّه عبدالله بن اُبىّ رئيس المنافقين و الجاحدين أهل جهنّم است، و او در بيعت رضوان حضور داشته و با رسول خدا بيعت كرده است. اگر بنا بود مجرّد بيعت در حديبيه در تحت شجره، موجب بهشتى شدن باشد، بايد وى هم از أهل بهشت باشد.
آيةالله سيّد شرف‏الدّين عاملى در كتاب «النصّ و الاجتهاد» طبع دوّم ص 153 در متن و تعليقه گويد: در أوّل ذوالقعده سنه 6 از هجرت رسول خدا مهاجرين و انصار و غير ايشان را از أعراب براى عمره تجهيز نمود. مجموعاً يكهزار و چهارصد نفر بودند؛ و از كسانى كه با او بودند، مغيرة بن شعبه و عبدالله بن اُبىّ بن سلول بودند، و آنها با رسول خدا در زير درخت بيعت نمودند. و در ص 156 گويد: پيامبر از همگى كه هزار و چهارصد تن بودند بيعت گرفت تا پاى مرگ همگى بايستند، و در ميان اينها كهف المنافقين: ابن سلول بود؛ و از تمام اين جمعيّت كثير فقط يك نفر بيعت ننمود، و اوجدّ بن قيس أنصارى بود.
(115) - عالم خبير و متضلّع مصرى شيخ محمود أبوريّه در كتاب گرانقدر «أضواء على السّنّةالمحمّديّة» طبع دوم ص 295 و 296 گويد: شافعى گويد: صحيح‏ترين كتاب پس از كتاب الله، «موطّأ» مالك است. و دهلوى در «حجّة الله البالغة» گويد: طبقه اوّل از كتب حديث منحصر است در سه كتاب : «موطأ»، و «صحيح» بخارى و «صحيح» مسلم. و طبقه دوم به قدر و قيمت طبقه اوّل نمى‏رسد وليكن در رتبه پس از آنهاست و عبارتند از «سنن» أبى داود، و ترمذى، و نسائى. و طبقه سوم مسانيد و مصنّفاتى است كه قبل از بخارى و مسلم تصنيف شده است و يا در آن زمان و بعد از آن بوده است أمّا ميان احاديث صحيحه و حسنه و ضعيفه و معروفه و غريبه و شاذّه و منكره و خطا و صواب را جمع نموده است. و در ميان آنها نيز ثابت و مقلوب وجود دارد . و عمل و كار محدّثين مستند به طبقه دوم از احاديث است. سيوطى در «تنوير الحوالك» از قاضى ابوبكربن عربى نقل كرده است كه او گفته است: اوّلين اصل در كتب حديث «موطّأ» است، و بخارى اصل دوم شمرده مى‏شود. مالك يكصدهزار حديث روايت كرده است و از ميان آنها ده هزار حديث برگزيده است. و سپس پيوسته آنها را بر كتاب و سنت (يعنى سنّت عمليّه) عرضه مى‏داشته است تا آنكه به 500 حديث رسيد ـ يعنى حديث مسند1 و در روايت ابن الهباب آمده است كه: پيوسته مالك آن روايات را بر كتاب و سنّت عرضه مى‏داشت و با آثار و اخبار مى‏سنجيد و آزمايش مى‏نمود تا به 500 حديث بازگشت. و در اينجا روايات ديگرى آمده است كه: در روى زمين پس از كتاب خدا كتاب صحيحى همچون «موطّأ» نيامده است و من در روى زمين كتابى را كه صواب آن بيشتر باشد از كتاب مالك نيافته‏ام. كتابى در روى زمين نزديكتر به قرآن از كتاب مالك نيست. پس از كتاب الله كتابى ثمر بخش‏تر از «موطّأ» نيست و گروهى بر «موطّأ» نام صحيح نهاده‏اند. (شرح زرقانى بر موطّأ، ج 1، ص‏9).
1ـ حديث مسند حديثى است كه صحابى با سند متّصل خود به رسول اكرم نسبت مى‏دهد، و حديث مرسل حديثى است كه از سلسله سندش صحابى ساقط شده است و راوى تابعى آن را مباشرةً از رسول خدا روايت مى‏نمايد، و حديث موقوف حديثى است كه به صحابى نسبت داده شده است قولاً يا فعلاً و يا مانند آن متّصل باشد يا منقطع. و حديث مرفوع حديثى است كه صحابى در آن از رسول خدا خبر مى‏دهد. (شيخ محمود أبوريّه)
(116) - حرف ذال، ص 86، ستون سوم.
(117) - داستان غزوه احد را ابن أبى‏الحديد مفصلاً در «شرح نهج البلاغة» از طبع داراحياء الكتب العربيّة ج 15، از ص 3 تا ص 60 آورده است.
(118) - روضة الصّفا» ميرخواند طبع سنگى، جلد دوم و در «سفينة البحار» ج 1، ص 412 گويد : قال القاضى عياض فى «الشّفاء»: وروى انّه لمّا كسرت رباعيّته و شجّ وجهه يوم اُحُد، شقّ ذلك على اصحابه شديداً و قالوا: لو دعوت عليهم! فقال: إنّى لَم اُبعث لعّاناً ولكنّى بعثت داعياً و رحمةً. اللّهم اهد قومى فإنّهم لايعلمون! ثمّ قال القاضى بعد رواية اُخرى قريبةٍ من ذلك، انظر ما فى هذا القول من جماع الفضل و درجات الإحسان و حسن الخلق و كرم النّفس و غاية الصّبر و الحلم اذ لم‏يقتصر صلى الله عليه وآله وسلم على السّكوت عنهم حتّى عفى عنهم ثمّ أشفق عليهم و رحمهم و دعا و شفّع لهم فقال: اللّهمّ اغفر أو اهد، ثمّ أظهر بسبب الشّفقة و الرحمة بقوله: لقومى، ثمّ اعتدز عنهم بجهلهم فقال: فانّهم لايعلمون .
أقول: چه خوب شاعر پارسى زبان در وصف آنحضرت سروده است:
اى قمر طلعت و مكّى مطلع
مَدَنى مهد و يمانى برقع
شقّه برقع تو برق افروز
لمعه نور رُخت برقع سوز
ليلة القدر ز مويت تارى
وحى منزل ز لبت گفتارى
با تو آنان كه درِ جنگ زدند
دُرّ دندان تو را سنگ زدند
گوهرين جام لبت را خستند
ساغر دولت خود بشكستند
دُر دندانت به خون پنهان شد
رشته لؤلؤ تو مرجان شد
گوئيا صيرفى مُلك و مَلَك
زد از آن سنگ زرت را به محك
لاجرم حُقّه‏ات از ضربت سنگ
اهدِ قومى به برون داد آهنگ
(119) - شرح نهج البلاغة» طبع داراحياء الكتب العربيّة ج 15، ص .5
(120) - عاثور، حفره‏اى است كه براى شير حفر مى‏نمايند. به معنى چاه نيز آيد. جمعش عَواثِر و عَواثير است.
(121) - شرح نهج البلاغة» طبع دارإحياء الكتب العربيّة، ج 15، ص 17 و ص .18
(122) - آيه 128، از سوره 3 : آل عمران.
(123) - شرح نهج‏البلاغة» ج 15 ، ص 4، و نيز ابن هشام در «سيره»، ج 3، ص 597، و ميرخواند در «روضة الصّفا» طبع سنگى ج 2، و طبرى در «تاريخ» طبع دارالمعارف مصر، ج‏2، ص 515 آورده است. و واقدى در «مغازى» ج‏1، ص 320 پس از ذكر اين آيه مباركه در تفسير فإنّهم ظالمون گويد: يعنى آن كسانى كه در روز اُحُد هزيمت نمودند.
(124) - إعلام الورى بأعلام الهدى» ص .91
(125) - سيره»ابن هشام، ج‏3، ص 610 و ص 611، و طبرى در «تاريخ» طبع دارالمعارف مصر، ج‏2، ص 529 آورده است كه: صفيّه خواهر پدر و مادرى حمزه بود و رسول خدا به زبير پسر صفيّه فرمود: مادرت را ديدار كن و او را بر گردان و مگذار جسد مُثله شده حمزه را ببيند. زبير مادر را ديدار كرد و پيام را داد. امّا صفيّه گفت: چرا برگردم؟ اين در راه خدا كم و كوچك است. فما أرضانا بما كان من ذلك! لاحتسبنّ و لأصبرنّ إن شاءالله.
(126) - آيه 126 و 127، از سوره 16: نحل.
(127) - سيره» ابن هشام، ج 3، ص .611
(128) - آيه 128، از سوره 16: نحل.
129) آيه 144، از سوره 3: آل عمران.
(130) - بخارى در «صحيح» خود، طبع بولاق ج 6 باب مرض النبى از كتاب النبى ص 10 با سند خود از عائشه روايت مى‏كند كه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله در آن مرضى كه به رحلتش انجاميد فاطمه‏عليها السلام را به نزد خود خواست و با او در پنهانى راز گفت. فاطمه گريه كرد، و سپس او را خواند و با او در پنهانى راز گفت، و فاطمه‏عليها السلام خنديد، وما از فاطمه علّتش را جويا شديم. فاطمه گفت: پيامبر به من در پنهانى گفت من در اين مرض مى‏ميرم و من گريه كردم و سپس به من در پنهانى گفت: من اوّلين كسى هستم از اهل بيت او كه به دنبال او مى‏روم و من خنديدم.
(131) - إعلام الورى بأعلام الهدى» ص .143 و اين داستان را نيز شيخ مفيد در «ارشاد» طبع حروفى اسلاميّه سنه 1364، در ص 173 ذكر نموده است. و ابن سعد در «طبقات» ج‏2، ص‏193، با سند خود از ابن عباس آورده است كه چون سوره إذا جاء نصرالله و الفتح نازل شد رسول الله‏صلى الله عليه وآله فاطمه راطلب كردند و به او گفتند خبر مرگ من به من داده شده است. فاطمه مى‏گويد: من گريه كردم، رسول خدا فرمود: گريه مكن چون تو اولين كسى هستى كه به من ملحق مى‏شوى! فاطمه مى‏گويد: من خنديدم و رسول‏الله فرمود: «اذا جاء نصر الله و الفتح» و جاء اهل اليَمن وَ هُم أرقّ أفئدة و الايمانُ يَمانٍ، و الحكمة يمانيّةٌ . «زمانى كه نصرت و ظفر خداوند بيايد...» و در اين حال اهل يمن بيايند كه ايشان داراى عواطف لطيف هستند و ايمان از مردم يمن است و حكمت از ناحيه يمن مى‏باشد «تو حاضر براى ارتحال به سوى خدايت باش، و با حمد و ستايش پروردگارت تسبيح گوى كه حقّاً او بسيار قبول كننده توبه و رجعت به سوى اوست.»
(132) - كشف الغمّة» طبع سنگى، ص .9
(133) - در «جامع الشواهد» گويد: غمام منصوب است به نزع خافض. يعنى من الغمام ـ انتهى. و بنابراين بوجهه نائب فاعل براى فعل مجهول يستسقى خواهد شد.
(134) - شرح شواهد المغنى» جلال الدين سيوطى، ج‏1، ص .398 بايد دانست كه ابن‏هشام صاحب كتاب «مغنى اللبيب» اين بيت را در مغنى در باب اوّل حرف رُبّ آورده است و گفته است كه : و أبيضَ در اينجا مجرور است به ربّ محذوف يعنى و ربّ ابيض. و ربّ در اينجا به معناى تقليل است. و برهمين نهج در «جامع الشواهد» اين بيت را با ضميمه دو بيت ذكر كرده است . امّا سيوطى در «شرح شواهد مغنى» گويد: أبيض در اينجا منصوب است بنابر عطف بر گفتار سَيّداً و مجرور نيست به ربّ محذوف، و واو در اينجا واو عطف است نه واو ربّ. و از كسانى كه متوجه اين امر شده‏اند يكى دمامينى است و يكى ابن‏حجر در شرح بخارى ـ (انتهى). أقول : اين كلام وقتى تمام است كه سيّداً در بيتِ قبل از بيت و أبيض بوده باشد و اما بنا بر فرض بعد بودن همان‏طور كه از عبارات سيوطى پيداست تمام نيست.
(135) - در «أمالى» مفيد: يئطّ است، و أطّ الإبل: حنّت. يعنى ناله كرد.
(136) - در «أمالى» مفيد: غير رائث است، و راث: أبطأ. يعنى تأخير كرد.
(137) - شرح شواهد المغنى» سيوطى، ج 1، ص .398
(138) - شرح شواهد المغنى» سيوطى، ج 1، ص 395 تا ص .398
(139) - الغدير» ج‏7، ص 346 از «شرح صحيح بخارى» قسطلانى، ج 2، ص 227، و المواهب اللّدنّية» ج‏1، ص 48، و «الخصائص الكبرى» ج‏1، ص 86 و 124، و «شرح بهجة المحافل» ج‏1، ص 119، و «السيرة الحلبية» ج‏1، ص 125، و «السيرة النبويّة» زينى دحلان در حاشيه حلبيّه، ج‏1، ص 87، و «طلبة الطالب» ص .42
(140) - و شاهد و دليل روشن بر آنكه منظور حضرت رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله از نخواندن شعر ابوطالب و خواندن اين آيه، عطف توجّه مسلمين را به ارتداد و كفر صحابه رياست طلب بوده است، آنست كه در قرآن كريم آيات بسيارى در مقام و شأن و عظمت پيغمبر و مؤمنين واقعى وارد شده است مثل آيه 29، از سوره 48: فتح: محمّدٌ رسول الله و الّذين معه أشداء على الكُفّار رُحَمَاءُ بينهم تَرَيهِمِ رُكّعاً سُجّداً يبتغون فضلاً من الله و رضواناً سيماهم فى وجوههم من أثر السّجود ـتا آخر آيه، و مثل آيه 2 از سوره 47: محمدصلى الله عليه وآله: والذين آمنوا و عملوا الصالحات و آمنوا بما نزّل على محمّد و هو الحقّ من ربّهم كَفّرعنهم سَيّئَاتهم و أصلح بالَهم. در اين صورت چه داعى براى رسول خدا بود كه از خواندن اين آيات صرف نظر كند و آيه‏اى را كه دلالت بر ارتداد و كفر اصحاب پس از رحلت خود مى‏كند، بخواند؟
(141) - تمام مطالب ميرخواند را در اينجا كه در «روضة الصفا» است خواند مير در «حبيب السّير» ج‏1، ص 419 آورده است. و نيز گويد: عقيده علماى شيعه آن است كه سبب عدم رضاى اصحاب به تحرير آن كتاب، آن بود كه رسول‏صلى الله عليه وآله مى‏خواست كه در باب ولايت اميرالمؤمنين علىـ كرّم الله وجهه ـ وصيّت نامه‏اى قلمى گرداند و اين دو بيت كه در «كشف الغمّة» ثبت شده مشعر به اين معنى است. شعر
أوصى النّبىّ فقال قائلهم
قد ضلّ يهجر سيّد البشر
وادى أبابكر اَصاب و لم
يهجر و قد أوصى إلى عمر