امام شناسى ، جلد دوازدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۶ -


(122) احتجاج طبرسى» طبع نجف ج 1، ص 89 و ص 90، و «غايةالمرام» ص 226 حديث 35 از خاصّه از «احتجاج» و در «بحارالأنوار» طبع كمپانى، ج 7، ص 30 از «امالى» طوسى از ابوعمرو از ابن عقده با سند متّصل تا ابوسعيد خدرى از رسول خدا9 بدين عبارت روايت كرده است كه فرمود : إنّى تارك فيكم الثقلين الا انّ احدهما اكبر من الآخر: كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الأرض، و عترتى أهل بيتى، و انّهما لن‏يفترقا حتّى يردا علىّ‏الحوض. و قال: ألا انّ اهل بيتى عينى الّتى آوى اليها، و انّ الأنصار تُرسى، فاعفوا عن مسيئهم و أعينوا محسنهم. آنگاه مجلسى در شرح و بيان اين حديث فرموده است: در بعضى از كتب مخالفين وارد است كه بجاى لفظ عَينى لفظ عَيْبَتى و بجاى لفظ تُرسى لفظ كِرشى آمده است. و در «نهايه» ابن اثير آمده است: الانصار كِرشى و عَيْبَتى مراد آنست كه انصار محلّ راز و موضع سرّ و امانت او بوده‏اند و آنانكه رسول خدا در امور به آنها استعانت مى‏جسته است و لفظ كرش و عَيْبَة را براى اين معنى استعاره آورده است، زيرا علف‏خواران نشخوار كننده، علف را در كِرش خود جمع مى‏كنند و انسان لباسش را در جامه‏دان خود مى‏گذارد. و گفته شده است : مراد از كِرش جماعت است يعنى انصار جماعت من و اصحاب من مى‏باشند. گفته مى‏شود: عليه كِرش من‏الناس يعنى جماعتى از مردم ـ انتهى گفتار مجلسى. و أنا أقول: در «مجمع البحرين» آمده است كه: و الكرش الجماعة من الناس، و در خبر نبوى است: الأنصار كِرشى يعنى از جهت مودّت و رأفت، انصار به منزله اولاد صِغار من هستند چون از غرائز و جبلّى انسان است كه فرزندان كوچك خود را دوست دارد و كِرْش الرّجل عياله من صِغار وُلده ـ انتهى گفتار صاحب «مجمع».
(123) امالى» شيخ مفيد، طبع جامعه مدرّسين حوزه علميّه قم، مجلس ششم، ص 45 تا ص 47 حديث 6، و «غايةالمرام» ص 234 حديث 78 از خاصّه.
(124) قندوزى در «ينابيع المودّة» ص 40 با تخريج سيّد ابوالحسين يحيى بن حسن در كتابش به نام «اخبار مدينه» از محمّد بن عبدالرّحمن بن خلّاد از جابربن عبدالله، اين روايت را به نحو اختصار آورده است.
(125) سيّد بن طاووس ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب «طرائف» طرفه سى و سوم با سند خود از حضرت كاظم از حضرت صادق‏عليهما السلام‏حديث مفصّلى درباره خطبه رسول خدا صلى الله عليه وآله در وقتى كه انصار را فراخوانده‏اند، روايت نموده است، اين خطبه را سيّد هاشم بحرانى در «غايةالمرام» ص 228 حديث چهلم از خاصّه ذكر كرده است.
(126) در تعليقه گويد: شيخ صدوق در امالى در مجلس دوم از عائشه در حديثى روايت كرده است كه او گفت: من گفتم: و ما السّيّد؟ «سيّد و سالار كيست؟» فقال صلى الله عليه وآله: من افترضت طاعته كما افترضت طاعتى. «آن كسى كه اطاعتش به همان گونه كه اطاعت من واجب است، واجب باشد.»
(127) امالى» مفيد، طبع جامعه مدرّسين، ص 44 و ص‏45 مجلس ششم، حديث‏ .4
(128) كنزالعمال» طبع قديم، ج 6، ص 600، و حمّوئى در «فرائد السّمطين» ج‏1، ص 196 و ص 197 باب 40 حديث 154 عين اين روايت را با سند خود از امام حسن‏عليه السلام آورده است و در پايان آن گويد: ابونعيم گويد: ابوبشر از سعيد بن جبير از عائشه مثل آن را به‏طور مختصر در سؤدد روايت كرده است و حاكم در «مستدرك» ج 3، ص 124 از عمربن حسن راسبى از ابوعوانة از ابوبشر از سعيد بن جبير از عائشه روايت كرده و گفته است: اين حديث شاهدى از روايت عروه از عائشه و شاهد دگرى از روايت جابربن عبدالله انصارى دارد كه به همين مضمون از پاسخ آن حضرت در سؤال عائشه وارد است.
(129) نزهة المجالس» ج 2، ص .208
(130) ينابيع المودة» ص .34
(131) غايةالمرام» ص 226 حديث 31: قال على‏عليه السلام: إنّ الذّى قال رسول‏الله صلى الله عليه وآله يوم غدير خمّ و فى حجّةالوَداع و يوم قبض فى آخر خطبة خطبها رسول الله حين قال: تركت فيكم أمرين لن‏تضلّوا ما تمسّكتم بهما: كتاب الله و اهل بيتى، و انّ اللطيف الخبير عهد إلىّ أنّهما لن‏يفترقا حتى يردا علىّ‏الحوض ـ كهاتين الأصبعينـ و إنّ أحدهما أقدم من الآخر فتمسّكوا بهما لن‏تضلّوا و تَولّوا و لاتُقَدّموهم و لاتتخلّفوا عنهم و لاتعلّموهم فانّهم أعلم منكم.
(132) در نسخه اصل، ابوعبدالله است.
(133) امالى» شيخ مفيد، طبع جامعه مدرّسين، ص 135 و ص 136 حديث سوم، و در حاشيه «بحارالانوار» در آخرش، در حاشيه نسخه بدل بما نعرف دارد.
(134) غايةالمرام» ص 232، حديث 57 از خاصّه.
(135) كتاب سليم بن قيس كوفى عامرى كه از صحابه اميرالمؤمنين‏عليه السلام است، طبع نجف، ص 101 و ص .102
(136) غايةالمرام» ص 235 حديث 27 از خاصّه و صاحب كتاب: سيّدهاشم بحرانى گويد: من خودم اين روايت را از روى كتاب سليم از اميرالمؤمنين‏عليه السلام نوشته‏ام.
(137) المراجعات» طبع اوّل، ص .15
(138) غايةالمرام» ص 228 و ص 229 حديث 41، از خاصّه، از ابن طاووس در «طرائف» طريفه سى و سوم.
(139) غاية المرام» ص 231 حديث 54 از خاصّه. و در «الصواعق المحرقة» ص 75 گويد: و در روايتى وارد است كه در مرض موت چنين فرمود. و قندوزى در «ينابيع المودة» بعد از آنكه از ص 279 تا ص 285 چهل حديث از «الصواعق المحرقة» در منقبت اميرالمؤمنين‏عليه السلام نقل مى‏كند اين حديث را نيز در ص 285 ذكر مى‏كند.
(140) و4ـ «أرجح المطالب» ص .340
(141) دار قُطْنى نامش أبوالحسن علىّ بن عمر بن أحمد است كه صاحب كتاب سُنَن است. وى شافعى مذهب است، تولّدش در سنه 306 و فوتش در سنه 385 واقع شد.
(142)
(143) عبقات» ج‏2، ص 645 در ضمن ترجمه احوال سمهودى.
(144) ينابيع‏المودّة» ص .40
(145) المراجعات» طبع اوّل، ص .15
(146) فرائد السّمْطين» جزء اوّل كه سِمط اوّل است باب 58 از ص 312 تا ص 318، و فقرات مورد ذكر ما در ص‏317 و ص 318 است. و «كتاب سليم بن قيس» ص 111 تا 117 و فقرات مورد ذكر ما در ص 116 است.
(147) غايةالمرام» ص 226 حديث 29 از خاصّه.
(148) أرجح المطالب» ص .339
(149) ينابيع‏المودّة» ص .38
(150) عبقات» ج 2، ص 579 در ضمن ترجمه احوال سخاوى گويد: و امّا حديث خزيمة ـ تا آخر گفتار.
(151) عبقات» ج 2، ص 641 و ص 642 در ضمن ترجمه احوال سمهودى گويد: و عن أبى الطفيل أنّ عليّا ـ تا آخر گفتار.
(152) مراد سعدبن ابى وقّاص است كه در اين نسخه سعيد آمده است.
(153) ينابيع المودّة» ص .35
(154) غايةالمرام» ص 224 حديث 16، از خاصّه.
(155) معروف به خوارزمى كه در سنه 484 متولد و در سنه 568 فوت كرده است.
(156) حمّوئى در «فرائد السمطين» ج 1، ص 319 تا ص 322 حديث 251 از باب 58 از سمط اول اين مناشده را از أبوطفيل با سند متّصل خود روايت نموده است.
(157) مناقب خوارزمى»، طبع سنگى، ص 216 تا ص 220، و طبع حروفى نجف اشرف، ص 221 تا ص .225
(158) كتاب سليم بن قيس ص 179 تا ص 190 و فقرات مذكور به ترتيب در ص 187 و ص 188 و ص 189 از آن واقع است. اين حديث را در «غاية المرام» ص 218 حديث شماره چهارم از خاصّه از محمّد بن ابراهيم نعمانى در كتاب «غيبت» با سند متّصل خود از سليم بن قيس از اميرالمؤمنين‏عليه السلام روايت كرده است. و أيضاً به طور تفصيل و مبسوط در «غايةالمرام» ص 230 و ص 231 حديث شماره پنجاه و يكم از نعمانى در «غيبت» با سند متّصل خود از سليم، و نيز با سند ديگر از عمر بن أبى سَلِمة روايت كرده است، و در «غاية المرام» ص 231 حديث پنجاه و دوّم از «غيبت» نعمانى آورده است كه از آن دوازده نفر كه برخاستند و شهادت دادند چهار نفر آنها كه عبارت بودند از هيثم بن تيّهان و أبوأيوب و عمار و خزيمة ذوالشّهادتين برخاستند و جداگانه شهادت به موادّ و خصوصيّات ديگرى دادند كه مختص به خود آنها بود.
(159) آيه 59، از سوره 4: نساء.
(160) آيه 83، از سوره 4: نساء.
(161) آيه 48، از سوره‏8: انفال.
(162) آيه 158، از سوره 6: انعام.
(163) امالى» مفيد، طبع جامعه مدرّسين حوزه علميه قم، ص 348 تا ص 350، حديث 4 از مجلس چهل‏ويكم.
(164) غايةالمرام» ص 234، حديث 77 از خاصّه از مفيد، و ص 224 حديث 15 از خاصّه از طوسى .
(165) ينابيع المودّة» ص .21 و در اين روايت بجاى و التّالى لكتاب الله، عبارت و نحن ثانى كتاب الله آمده است يعنى: ما جفت و همدوش كتاب خدا مى‏باشيم.
(166) آيه 111، از سوره 21: انبياء.
(167) تذكرة الخواصّ» ص .113
(168) و در بعضى از نسخه‏ها دو سال.
(169) ابن اثير جزرى در «الكامل فى التاريخ» ج 3، ص 460 در حوادث سال چهل‏ونهم هجرى آورده‏است كه: در اين سال حسن بن على‏عليه السلام وفات يافتند و جعدة دختر اشعث بن قيس كِنْدى او را زهر داد.
(170) كتاب سُلَيم‏بن قيس، ص 206 تا ص .209 و ما در طبع دوّم از كتاب «لمعات الحسين‏عليه السلام» اين خطبه را با ترجمه‏اش از ص 23 تا ص 30 آورده‏ايم.
(171) مناقب» خوارزمى، طبع سنگى، ص 230 و طبع حروفى نجف، ص 236، و «غايةالمرام» ص 214، حديث 24 از عامّه از خوارزمى.
(172) مناقب» خوارزمى، طبع سنگى، ص 126، و طبع حروفى نجف اشرف، ص 130، و «غايةالمرام» ص 213، حديث 17 از عامّه از خوارزمى.
(173) غايةالمرام» ص 217، حديث شماره 34 از عامّه.
(174) و از آنچه گفتيم معلوم مى‏شود: گفتار برادر عزيز ايمانى ما دكتر سيّد محمد تيجانى سماوى در كتاب ارزشمند خود به نام «لأكون مع الصّادقين» ص 111 كه بخارى و مسلم و ترمذى و ابن ماجه اين چهار نفر حديث ثقلين را در كتابشان ذكر نكرده‏اند، تمام نيست، ابن ماجه و مسلم و ترمذى اين حديث را ذكر كرده‏اند.
(175) و ايضاً ابن تيميّة به طعن و قدح درجمله لن يفترقا پرداخته است و ميرحامدحسين به تفصيل به دفع او پرداخته است. و در پايان گويد: چگونه بر قدح اصل حديث ثقلين سنداً يا انكار ثبوت جمله عدم افتراق و ما شابهها كذلك أدنى مسلمى اقدام كند حال آنكه نواصب لئام كه به اتفاق اهل اسلام محكوم به كفر مى‏باشند نيز مجال اين معنى ندارند. و قصاراى سعى نامشكور و حماداى جهد نامبرور ـ شتّان على ما أفاده مخاطبنا اللّبيب فى العبارة الماضية من «التّحفة» ـ اينست كه به زعم باطل خود به دليل عقلى در صحّت اين حديث شريف كلامى آغاز نهاده، دادِ جهل و سفاهت داده‏اند.
و از اينجاست كه قدوه نواصب اغثام و اُسوه اين زراقه طغام: عَمروبن بحر بصرى معروف به جاحظ با آن همه شدّت نصب و عُدوان و كثرت بغى و طغيان كه اُنموذج آن در مجلّد حديث غدير و مجلّد حديث منزلت ديدى در «رساله مدح اهل‏البيت»عليهم السلام كه حق سبحانه و تعالى اظهاراً للحقّ و ارداءً للباطل زبان قلمش در آن معترف به صواب فرموده، به حديث ثقلين استدلال بر كمال افضليّت أهل‏البيت‏عليهم السلام نموده به ايراد لفظ اصرح و اوضح آن كه مشتمل بر جمله عدم افتراق نيز مى‏باشد در تسويد وجوه اهل انكار و شقاق، قصب استباق ربوده چنانچه در رساله مذكوره گفته اعلم أن الله تعالى لو أراد أن يسوّى بين بنى‏هاشم و بين الناس لما أبان منهم ذوى القربى و لما قال: و أنذر عشيرتك الأقربين، و قال تعالى : وانّه لذكرٌ لك و لقومك. و اذا كان لقومه فى ذلك ما ليس لغيرهم فكلّ من كان أقرب كان أرفع؛ ولو سوّاهم بالناس لما حرّم عليهم الصّدقة؛ و ما هذا التحريم الاّ لإكرامهم، و لذلك قال للعبّاس حين طلب ولاية الصّدقات: لا اُوَلّيك غسالات خطايا النّاس و أوزارهم بل اُوَلّيك سقاية الحجّ (الحاجّ‏ظ) و الإنفاق على زوّار الله؛ و لهذا كان رباه اوّل ربا وضع، و دم ابن ربيعة بن الحارث اوّل دم هدر لانّهما القدوة فى النفس و المال؛ و لهذا قال علىّ على منبر الجماعة: نحن اهل بيت لايقاس بنا أحدٌ من الناس، و صدق كرّم الله وجهه و كيف يقاس بقوم منهم رسول‏الله صلّى الله عليه (و آله) و سلّم والأطيبان : علىّ و فاطمة، و السبطان: الحسن و الحسين، و الشّهيدان: أسدالله حمزة و ذوالجناحين جعفر، و سيّدالوادى عبدالمطّلب، و ساقى الحجيج العباس، و النّجدة و الخير فيهم، والأنصار أنصارهم، والمهاجر من هاجر إليهم و معهم؛ والصدّيق من صدّقهم، والفاروق من فرّق بين الحقّ و الباطل فيهم، و الحوارىّ حواريّهم، و ذوالشّهادتين لأنّه شهد لهم، ولاخير إلاّ فيهم و لهم و منهم و معهم. و قال‏عليه السلام: إنّى تارك فيكم الخليفتين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب الله حَبلٌ ممدود من السماء إلى الأرض، و عترتى أهل بيتى؛ نبّأنى اللطيف الخبير أنّهما لن‏يتفرّقا حتّى يردا عَلَىّ الحوض. (عبقات الأنوار، ج 2، ص 942، و ص 943).
(176) عبقات الأنوار» طبع اصفهان، مجلّد دوم از حديث ثقلين، ص 824 تا ص .905
(177) عبقات» ج‏2، ص‏824 و ص .825
(178) آيةالله ميرحامد حسين در «عبقات» ج 1، ص 220 و ص 221 از علّامه سخاوى در «استجلاب ارتقاء الغرف» در ذكر اين حديث شريف حكايت كرده است كه او گفته است: من تعجّب مى‏كنم از ايراد ابن‏جوزى در «علل متناهيه» بلكه أعجب از اين، گفتار اوست كه مى‏گويد: اين حديث صحيح نيست با اينكه خواهد آمد بعضى از طرق اين حديث در «صحيح» مسلم است. زيرا مسلم در «صحيح» خود حديث زيد را از طريق سعيدبن مسروق و أبو حيّان يحيى بن سعيد بن حيّان هر دو تاى آنها ـ و عبارت از دومى است ـ از يزيدبن حيّان كه عموى دومى است از زيدبن ارقم . و در اينجا روايت زيد را به طور مشروح مى‏آورد ـالكلام.
(179) عبقات» ج‏2، ص 638 و ص 639 از نورالدّين سمهودى در كتاب «جواهر العِقْدَين».
(180) عبقات» ج 2، ص .836
(181) ـ در «عبقات» ج 2، ص 892 و ص 893 يكصد و چهل و دوم ايرادى را كه بر بخارى وارد كرده است اين است كه: قدح ابن‏الجوزى در عطيّه كه روايت اين حديث شريف از ابوسعيد خدرى نموده مردود است به اينكه عطيّه را ابن‏سَعد توثيق نموده، چنانچه ابن حجر در «تهذيب التّهذيب» گفته: «ابن‏سعد گفته است: ابن‏عطيه با ابن اشعث خروج كردند، حجّاج به محمدبن قاسم نوشت كه: سبّ علىّ‏بن ابيطالب را بر وى عرضه كن! اگر او سبّ نكرد چهارصد شلّاقْ تازيانه‏اش بزن و ريشش را بتراش. محمّدبن قاسم از او درخواست سبّ على را نمود و او امتناع ورزيد، فلهذا حكم حجّاج را در باره وى جارى كرد، و سپس عطيّه به سوى خراسان روان شد و در آنجا اقامت كرد تا عُمَر بن هُبَيْره والى عراق شد. در اين زمان به عراق آمد و در عراق بماند تا در سنه 110 وفات نمود. وعطيّه از موثّقين است انشاءالله و احاديث صالحه‏اى از او رسيده است، و بعضى از مردم به احاديث او تمسّك نمى‏كنند.» و محتجب نماند كه ابن سعد منحوس متعنّتى است عظيم الحيف و العدوان، و متشتّتى است صريح‏الجور و الطغيان كه از راه نهايت تحامل و انحراف، و غايت جور و اعتساف، اسائت ادب در حق جناب امام جعفرصادق ـ عليه و آبائه و أبنائه المعصومين آلاف التحيّة ماذرّ شارقٌ ـ آغاز نهاده، به اسقاط احتجاج به آن جناب و استضعاف آن اِمام ذوى الالباب و إثبات اتصاف كلام آن حضرت به اختلاف و اضطراب، دادِ كمال نصب و خروج داده، پس توثيق چنين مبتلاى بغض و عناد به اهل‏بيت امجادعليهم السلام اِلى يوم التّناد، براى عطيّه وثيق‏الإسناد از دلائل نهايت وثوق و اعتماد، و غايت ترزّن و استناد اوست. و غالباً كسانى كه ابن‏سعد به كلام خود «و بعضى از مردم به احاديث او تمسّك نمى‏كنند» اشاره به ايشان كرده، از ابن سعد هم در حروريّت و اعوجاج و مروق و لجاج بالاتر خواهند بود، فانتبه و لاتغفل!
(182) بر أهل تحقيق و اطلاع پوشيده نيست كه: جميع أحاديثى كه طبرانى در «معجم كبير» خود آورده است از أحاديث صحيحه است؛ چون طبرانى در «معجم كبير» غير از روايت صحيح السند تخريج نكرده است.
(183) عبقات» ج‏2، ص 905 و ص .906
(184) خيانت دينى و جنايت فقهى و علمى ابن‏جوزى به قدرى عجيب است كه نواده او: ابوالمظفّر يوسف بن قزغلى معروف به سبط ابن جوزى در كتاب «تذكرة خواصّ الاُمّة» طبع سنگى، ص 182 در باب دوازدهم كه در ذكر ائمّه‏عليهم السلام به طور كلى است مى‏گويد: احمد در «فضائل» مى‏گويد: خبر داد به ما اسود بن عامر كه خبر داد به ما اسرائيل از عثمان بن مغيرة از علىّ‏بن ربيعة كه گفت: من زيدبن ارقم را ديدم و گفتم: آيا تو از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدى كه مى‏گفت: تركت فيكم الثقلين، واحد منهما اكبر من الآخر؟ قال: نعم، سمعته يقول: تركت فيكم الثقلين: كتاب الله حبل ممدود بين السماء، و عترتى أهل بيتى. ألا انّهما لن‏يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض. ألا فانظروا كَيف تخلفونّى فيهما. در اينجا سبط ابن جوزى مى‏گويد: اگر كسى اشكال كند كه جدّ تو در كتاب «علل واهيه» گويد: خبرداد به ما عبدالوهّاب انماطى از محمّد بن مظفّر از محمّدبن عتيقى از يوسف بن دخيل از جعفربن عقيلى از احمد حلوانى از عبدالله بن داهر كه او گفت: خبر داد به ما عبدالله بن عبدالقدّوس از اعمش از عطيّه از ابوسعيد از رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله كه عين معنى اين حديث را فرموده است و سپس جدّ تو گويد: اين حديث ضعيف است، و ابن عبد قدّوس رافضى است و ابن‏داهر ارزش ندارد. من در پاسخ مى‏گويم: روايتى را كه ما آورده‏ايم احمد بن حنبل در «فضايل» تخريج كرده است و در سلسله سندش هيچيك از آن كسانى را كه جدّم ضعيف شمرده است وجود ندارد و اين روايت را نيز ابوداود در «سنن» و ترمذى و عامّه محدّثين ذكر كرده‏اند و رزين در «جمع بين الصّحاح السّتّة» ذكر نموده است، و چگونه بر جدّم مخفى ماند حديثى را كه مسلم در «صحيح» خود از حديث زيدبن ارقم روايت كرده است؟ در اينجا سبط ابن جوزى حديث زيد بن ارقم را بيان مى‏كند. و در پايان آن مى‏گويد: الثقلان: الخطران العظيمان يعنى ثقلين به معنى دو چيز خطير و عظيم مى‏باشند.
(185) عبقات» ج‏2، ص .933
(186) ابن حجر هيتمى در «الصّواعق المحرقة» ص 89 دو ثلث از صفحه گذشته كه حديث ثقلين را از ترمذى و احمدبن حنبل روايت كرده است مى‏گويد: ذكر كردن ابن جوزى اين حديث را در «علل متناهيه» غلط است و يا غفلت است از استحضار بقيه طرق آن. بلكه در «صحيح» مسلم از زيدبن ارقم روايت است كه رسول خداصلى الله عليه وآله در روز غدير خمّ كه آبى است در جُحفة فرودآمد. در اينجا ابن حجر حديث زيد را روايت مى‏كند و سپس مى‏گويد: و در روايت صحيحه است كه: إنّى تارك فيكم أمرين لن‏تضلّوا ان اتّبعتموهما و هما كتاب الله و أهل بيتى و عترتى و طبرانى اين زياده را دارد كه: انّى سألت ذلك لهما، فلاتقدّموهما فتهلكوا، و لاتقصروا عنهما فتهلكوا، و لاتعلّموهم فانّهم أعلم منكم. و پس از آن مى‏گويد: ودر روايتى است كه: كتاب‏الله و سُنّتى، و اين است مراد از احاديثى كه بر كتاب خدا اقتصار كرده، زيرا سُنّت مبيّن كتاب است و ذكر كتاب ما را از ذكر سنّت بى‏نياز مى‏كند. و بالجملة حاصل گفتار ترغيب و تحريض و تأكيد است بر تمسّك به كتاب و سنّت و به عالمان به آن دو از اهل بيت، و از مجموع استفاده بقاء اين امور سه‏گانه تا روز قيامت خواهد شد.
(187) در «أقرب الموارد» ج 1، ص 196 مادّه حَشم گويد: حَشَمُ الرّجل عبارتند از خدمه او و افرادى كه به جهت ارزش و اعتنا، انسان درباره آنان غضب پيدا مى‏نمايد از اهل و عيال و غلامان و همسايگان و نزديكان و اقرباء، و جمع آن أحْشَام است.
(188) تاج العروس» ج‏7، ص 245، مادّه ثقل.
(189) نهاية» ابن اثير ج 1، ص 216 ماده ثقل.
(190) صحاح اللّغة» طبع بولاق سنه 1282، ج‏2، ص 160 مادّه ثقل.
(191) مصباح المنير» شهاب فيومىّ، طبع سنگى، مادّه ثقل.
(192) اقرب الموارد» سعيد خورى شرتوتى لبنانى، ج 1، ص 91 مادّه ثقل.
(193) الصّواعق المحرقة» ابن حجر هيتمى، ص .90
(194) آيه 5 از سوره 73: المزّمّل.
(195) يك جا فقط در قرآن كلمه ثقلين به كار برده شده است و آن در آيه 31، از سوره 55 : الرّحمن است: سَنَفْرغ لكم اَيّه الثقلان. «ما به زودى به حساب شما خواهيم رسيد اى‏گروه جنّ و انس.» خطاب به جن و انس است به جهت آنكه قبلاً بحث در جنّ و انس بوده است: خلق الانسان من صلصالٍ كالفخّار، ـ و خلق الجانّ من مارج من نار. «ما گروه انسان را از گل خشك شده همچون گل كوزه‏گرى خلق نموديم، و گروه جنّ را از آتش برافروزنده آفريديم.» آيه 13 و 14 از همين سوره.
(196) الصّواعق المحرقة»، ص .136
(197) شرح نهج‏البلاغة» طبع دار احياء الكتب العربيّة، ج 6، ص 380 در ضمن شرح خطبه 85، آنجا كه مى‏فرمايد: ألم أعمل فيكم بالثّقل الأكبر، و اترك فيكم الثّقل الأصغر؛ و اين تفسير را از ابن ابى الحديد نيز در «غايةالمرام» ص 217 ضمن حديث 39، از عامّه ذكر نموده است.
(198) غاية المرام» ص 226 حديث 33، از خاصّه.
(199) در سه جاى قرآن وارد است: آيه‏11، از سوره‏3: آل عمران، و آيه‏52، و آيه‏54 از سوره‏8: انفال.
(200) آيه 46، از سوره 40: غافر: و يوم تقوم السّاعة أدخلوا آل فرعون أشدّ العذاب.
(201) آيه 56، از سوره 33: أحزاب.
(202) تاج العروس» ج 7، ص 216 مادّه آل.
(203) و در «مجمع البحرين» طبع حروفى نجف، ج 5، ص 314 گويد: اهل‏الرّجل: آلُهُ و هم أشياعه و أتباعه و أهل ملّته ثم كثر استعمال الأهل و الآل حتّى سمّى بهما أهل‏بيت الرّجل. لأنهم أكثر من يتّبعه. و فيّومى در «المصباح المنير» طبع سنگى، در مادّه أهل گويد: و الأهل أهل البَيت، و الأصل فيه القرابة و قد اُطلق على الأتباع.
(204) آيه 35 از سوره 4: نساء.
(205) آيه 29، از سوره 28: قَصَص: فَلمّا قضى موسى الأجل و سار بأهله.
(206) آيه 132، از سوره 20: طه.
(207) آيه 33، از سوره 33: أحزاب.
(208) آيه 73، از سوره 11: هود.
(209) تاج العروس» ص 217 مادّه أهَل.
(210) در «نهايه» ابن أثير ج 1، ص 310 مادّه جَوَبَ گويد: و از اين قبيل است قول ابوبكر كه در روز سقيفه به انصار گفت: انّما جِيبَتِ العربُ عنّا كَما جيبَتِ الرّحا عن قُطبها . اى خُرِقَتِ العربُ عنّا فكُنّا وَسَطاً وَ كَانَتِ العربُ حَوَالَيْنا كالرّحا و قطبِها الذّى تَدُور عليه.
(211) تاج العروس» ج 3، ص .380
(212) لسان العرب» ج 4، ص 538 مادّه عَتَرَ.
(213) صحاح اللغة» طبع بولاق مصر سنه 1282، ج 1، ص 258: عترة الرّجل نَسله و رَهطه الأدنون .
(214) أقرب الموارد فى فصح العربيّة و الشّوارد» ج 2، ص 741: العِترة بالكسر: ولد الرّجل و ذرّيّتة و عقبه من صلبه، و قيل: رهطه و عشيرته الأدنون ممّن مضى و غبر.
(215) النّهاية فى‏غريب الحديث و الأثر» ج 3، ص 177: عتر [ه] فيه: «خلّفت فيكم الثقلين : كتاب الله و عترتى» عترة الرّجل أخصّ أقاربه، و عترة النّبى‏صلى الله عليه وآله: بنوعبدالمطّلب . و قيل: أهل‏بيته الأقربون. و هم أولاده و علىّ و أولاده؛ و قيل: عترته الأقربون و الأبعدون منهم.
(216) مانند فيومىّ در «المصباح المنير» طبع سنگى، مادّه عتر، كه گويد: العترة نسل الانسان . قال الازهرىّ: و روى ثعلب عن ابن الأعرابى أنّ العترة ولد الرّجل و ذريّته و عقبه من صلبه و لاتعرف العرب من العترة غير ذلك ـالخ.
(217) آيه 33، از سوره 33: أحزاب.
(218) شرح نهج‏البلاغة» طبع دارإحياء الكتب‏العربيّة، ج 6،ص 375 و ص 376، خطبه .85 و در «غايةالمرام» ص 217 از شرح نهج در تحت حديث شماره‏39، از عامّه مفصلاً نقل نموده است.
(219) در اينجا ذكر اين نكته ضرورى است كه چون عترت در لغت بر خصوص خويشاوندان و اولاد نزديك اطلاق مى‏شود فقط شامل أصحاب كَسا مى‏گردد، و بقيّه أئمّه‏عليهم السلام با مناط قطعى و قرائن خارجى نقلى جزء مراد و مقصودند. بحرانى در «غايةالمرام» ص 232 حديث پنجاه و ششم از خاصّه از شيخ صدوق با سند متّصل خود از ابوبصير روايت مى‏كند كه گفت: من از حضرت صادق جعفربن محمّدعليه السلام پرسيدم كه: مَنْ آل مُحَمّدٍ؟! «آل محمد چه كسانى هستند؟!» قال: ذُرّيّتُهُ «فرمود: ذرّيّه او.» پرسيدم: من أهل بيته؟ «أهل بيت او چه كسانى هستند؟» قال: الأئمّة الأوصياء «امامان كه اوصياى او هستند.» پرسيدم:من عترته؟ ! «عترت او چه كسانى هستند؟»قال أصحاب العباء. «فرمود: اصحاب كساء» پرسيدم: من اُمّته؟ «اُمت او چه كسانى هستند؟» قال: المؤمنون الّذين صدّقوا بما جاء به من عندالله عزّوجلّ، ليتمسّكوا بالثّقَلين اللّذينِ اُمروا بالتمسّك بهما: كتاب الله و عترته أهل بيته الذين اذهب الله عنهم الرّجسَ و طهّرهم تطهيراً. و هما الخليفتان على الاُمة بعد رسول الله صلى الله عليه وآله. «مؤمنينى كه به آنچه رسول خدا از جانب خدا آورد وفادار بوده و آن را راست پنداشتند و درست عمل كردند به واسطه تمسّكشان به كتاب خدا عزّوجلّ و به عترت او أهل‏بيت او: آنان كه خداوند هرگونه رجس و آلودگى را از آنان زدود و به طهارت و پاكى مطلق رسانيد، آن دو چيز، دو جانشين رسول خدا هستند براُمّتَش پس از رسول خداصلى الله عليه وآله.»
(220) بحرانى در «غايةالمرام» ص 219 و ص 220 حديث شماره 9 از خاصّه حديثى را در تفسير آيه: ثم أورثنا الكتاب الّذين اصطفينا من عبادنا آورده است كه چون در مجلس مأمون بحث از آن شد و علماء همگى گفتند: مراد از الّذين اصطفينا، اُمّت است، حضرت امام رضاعليه السلام فرمودند: مراد از آن عترت طاهره است. و چون مأمون از وجهش پرسيد حضرت مفصلاً پاسخهائى دادند و از جمله به حديث ثقلين تمسّك نمودند و سپس حضرت اثبات مى‏كنند كه معنى عترت عبارت است از آل‏محمّد.
(221) دوره علوم و معارف اسلام،قسمت (2): «امام‏شناسى» ج‏3، درس 40 تا 45، ص 119 تا ص .202
(222) صحيح» بخارى، طبع مصر سنه 1355، ج 4، ص 175 كتاب احكام، باب قبل از باب اخراج خصوم .
(223) صحيح» مسلم، طبع محمّد فؤاد عبدالباقى، ج 3، ص 1452، حديث 5، از كتاب امارت (33) شماره .1821
(224) فرائد السّمطين» ج 2، ص 148، حديث .442
(225) فرائد السّمطين» ج 2، ص 149 و ص 150، حديث 443 تا .450
(226) المستدرك على الصّحيحين» ج‏3، ص 617 و ص .618
(227) ينابيع المودّة» ص 414 باب هفتادوهفتم در تحقيق آنكه: حديث بعدى اثنا عشر خليفة وارد شده است، از «مودّة القربى» ميرسيّد على همدانى.
(228) و ايضاً قندوزى در «ينابيع المودّة» ص 445 از عبدالملك بن عمير از جابربن سمرة روايت كرده است كه گفت: ما در محضر رسول خدا بوديم و شنيدم كه گفت: بعدى اثناعشر خليفة، و سپس صداى خود را آهسته كرد. من به پدرم گفتم: آنچه را كه پيغمبر صدايش را آهسته نمود چه بود؟پدرم گفت: پيغمبر فرمود: كُلّهم من بنى‏هاشم. و از شعبى از مسروق روايت است كه گفت: در حالى‏كه ما نزد ابن مسعود بوديم و مصاحف خود را به وى عرضه مى‏داشتيم، جوانى گفت: آيا پيغمبر شما با شما در ميان نهاده است كه بعد از او چند خليفه خواهد بود؟! ابن مسعود به وى گفت: تو نوجوانى هستى و اين مطلب را قبل از تو كسى از من نپرسيده است. آرى پيغمبر ما با ما در ميان نهاده است كه پس از او دوازده خليفه خواهد بود به تعداد نقباء بنى‏اسرائيل.
(229) غاية المرام» ص 232، حديث پنجاه و هشتم از خاصّه.
(230) فرائد السّمطين» ج 2، ص 259، حديث 527 از سيّد جلال‏الدّين عبدالحميد از پدرش امام شمس‏الدّين فخّاربن معد بن فخّار موسوى تا مى‏رسد به شيخ صدوق: أبوجعفر محمد بن على بن بابويه تا مى‏رسد به امام باقرعليه السلام.
(231) أمالى» صدوق، طبع سنگى، ص 241 مجلس 63 كه در روز جمعه 3 جمادى‏الاولى سنه 368 بوده است.
(232) كذا، والصواب: إماماً.
(233) فرائد السّمطين» ج 2، ص 132 تا 135، باب 31، حديث .431
(234) بحار الأنوار» طبع حروفى، ج 36، ص 283 تا ص 285، حديث 106 از نصّ (كفاية الأثر) . و نيز صدر آن را كه درباره توحيد است در ج 3، ص 303، و ص 304، حديث 40، از نصّ كفاية الأثر آورده است.
(235) غايةالمرام» ص 39، حديث 36 از عامّه از حمّوئى در «فرائد».
(236) كفاية الأثر» ص 289 كه با «خرائج و جرائح» راوندى در يك مجموعه تجليد شده‏اند.
(237) ينابيع‏المودّة» ص 440 تا ص 442، باب 76 فى بيان الأئمة الإثنى‏عشر بأسمائهم از «مودّةالقربى» ميرسيّد على همدانى.
(238) فرائد السّمطين» ج‏1، ص .316
(239) قسمتى از آيه 78،از سوره 22: حج.
(240) فرائد السّمطين» ج‏1، ص .317
(241) ـ شيخ محمّدجواد مغنيه در كتاب «الشّيعة و التشيع» ص 36 و ص 37 گويد: امام از اهل بيت است. در امام چند شرط مى‏باشد: اوّل آنها در نزد اهل سنّت آن است كه از خاندان قريش باشد، به واسطه حديث لايزال هذا الأمر من قريش ما بقى منهم اثنان. اين حديث را بخارى در صحيحش ج 9 از كتاب احكام آورده است. و شيعه اثنا عشريّه مى‏گويند: امامت اختصاص به على‏عليه السلام و دو پسرش حسن و حسين‏عليه السلام دارد و سپس اولاد حسين فقط. و استدلال مى‏كنند به آنچه مسلم در صحيحش ج 2، ص 191 از طبع سنه 1348 ه . روايت كرده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: انّ هذا الأمر لاينقضى حتّى يمضى فيهم اثناعشر خليفة، كلّهم من قريش. و نظير اين‏روايت در «صحيح» بخارى ج 9 كتاب احكام آمده است امّا به جاى لفظ خليفه، لفظ امير آورده است. علّامه حلّى در «شرح تجريد» ص 250 از طبع مطبعه عرفان گويد: مراد از 12 فقط امامان شيعه مى‏باشند، چون به تواتر ثابت شده است كه پيغمبر به حسين فرمودند: ابنى هذا امام ابن امام أخو امام أبو ائمّة تسعة، تاسعهم قائمهم. و محبّ‏الدين طبرى شافعى در كتاب «ذخائر العقبى» ص 136 طبع سنه 1356 ه روايت كرده است كه پيغمبر فرمود : لو لم‏يبق من الدّنيا الاّ يوماً واحداً لطوّل الله ذلك اليوم، حتى يبعث رجلاً من ولدى، اسمه كاسمى. فقال سلمان: من أىّ ولدك يا رسول الله؟ قال: من ولدى هذا، و ضرب بيده على‏الحسين .
(242) فرائد السمطين» ج 1، ص 312 تا ص 315، باب 58، حديث .250
(243) كتاب «السقيفة» معروف به «كتاب سليم بن قيس هلالى كوفى»، طبع سوّم نجف، ص 111 تا ص .125 سُلَيم از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است و وفاتش در حدود سنه 90 هجرى است . خودش از موثّقين و معتمدين اصحاب است و كتابش در نهايت وثوق و اعتبار است. حضرت صادق‏عليه السلام راجع به كتابش فرموده است: من لم‏يكن عنده من شيعتنا و محبّينا كتاب سليم بن‏قَيس الهلالى، فليس عنده من أمرنا شى‏ء و لايعلم من أسبابنا شيئاً، و هو أبجد الشّيعة، و هو سرّ من أسرار آل‏محمدصلى الله عليه وآله. «كسى از شيعيان و محبّان ما كه در نزد او كتاب سليم بن قيس هلالى نباشد، از امر ما نزد او چيزى نيست، و هيچ چيز از اسباب ما را نمى‏داند، چونكه كتاب سليم كتاب ابجد شيعيان است، و آن سرّى است از اسرار آل محمّدصلى الله عليه وآله.»
(244) ـ «ينابيع‏المودّة» ص 445 به نقل از مودّت دهم از كتاب «مودّة القربى».
(245) - همان
(246) سيّدهاشم بحرانى در «غايةالمرام» ص 218 حديث شماره پنجم از خاصّه از محمّد بن ابراهيم نعمانى در كتاب «غيبت» از أحمد بن زياد بن جعفر همدانى با سند متّصل خود از حضرت امام جعفرصادق از پدرش محمّد بن على، از پدرش على بن الحسين، از پدرش حسين بن على. روايت كرده است كه فرمود: چون‏از أميرالمؤمنين‏عليه السلام از معنى گفتار رسول الله‏صلى الله عليه وآله سؤال شد كه فرموده است: انّى مخلّف فيكم الثّقلين: كتاب الله و عترتى مراد از عترت چه كسانى مى‏باشند؟ حضرت فرمود: أنا و الحسن و الحسين و الأئمّة التّسعة من وُلد الحسين تاسعهم قائمهم، لايفارقون كتاب الله و لايفارقهم حتّى يردوا على رسول الله حوضَه.
(247) - «ينابيع‏المودّة» ص 445 به نقل از مودّت دهم از كتاب «مودّة القربى».
(248) - همان
(249) مصدر گذشته.
(250) كتاب سليم»، طبع سوم نجف، و اين خطبه از ص 179 تا ص 190 با مجموع قضايا و نامه معاويه كه به حضرت نوشت ادامه دارد امّا اين دو فقره بخصوصهما به ترتيب در ص 187 و ص 188 مى‏باشند.
(251) قندوزى در اينجا در «ينابيع‏المودّة» ص 446 پس از ختم مطالب كتاب «مودّةالقربى» مى‏گويد: بعضى از محقّقين مى‏گويند: احاديثى كه دلالت دارد بر اينكه خلفاء بعد از رسول‏خداصلى الله عليه وآله دوازده نفرند از طرق كثيره‏اى وارد شده و شهرت دارد. و با شرح زمان و تعريف كون و مكان دانسته شد كه مراد حضرت رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله از اين حديث دوازده نفر امام اثناعشر هستند كه از اهل‏بيت او و عترت او مى‏باشند، زيرا امكان ندارد اين حديث را حمل بر خلفاى پس از او از اصحابش بنمائيم، زيرا آنها از دوازده نفر كمترند . و امكان ندارد حمل بر پادشاهان اموى كنيم، زيرا از دوازده نفر بيشترند و به علّت ظلم فاحشى كه نمودند مگر عمر بن عبدالعزيز، و به علّت آنكه آنها از غير بنى‏هاشم بودند و رسول خدا فرموده است: كُلّهم من بنى‏هاشم. در روايتى كه عبدالملك از جابر روايت كرده در آنجا كه صوتش اخفا شد و اخفاء صوت رسول‏الله در اين گفتار ترجيح مى‏دهد اين روايت را، زيرا آنها خلافت بنى‏هاشم را مستحسن نمى‏شمردند. و امكان ندارد حمل بر ملوك بنى‏عباس كنيم چونكه مقدار آنها از اين عدد بيشتر است و به علّت آنكه آيه قل لا اسئلكم عليه أجراً إلاّ المودّة فى‏القربى و حديث كسا را مراعات كم مى‏نمودند. بنابر اين هيچ چاره نيست جز آنكه اين حديث را حمل بر ائمّه اثناعشر از اهل بيت و عترت او بنمائيم، زيرا كه ايشان از همه اهل زمانشان عالمتر بوده‏اند و جليل‏تر بوده‏اند، و ورع و تقواشان از همه افزون بود و نسبشان از همه عالى‏تر بود و حسبشان از همه نيكوتر بود و مقام و كرامتشان در نزد خدا از همه بيشتر بود، و علومشان از پدرانشان بود كه متّصل مى‏شد به رسول خداصلى الله عليه وآله و علومشان علوم بالوراثة و علوم لَدُنّى بود. اهل علم و تحقيق و اهل كشف و توفيق آنان را اين‏طور شناخته‏اند. و مؤيّد اين مطلب است يعنى اينكه امامان دوازده‏گانه از اهل‏بيت و عترت رسول‏خدا هستند و شاهد و مرجّح اين حقيقت است حديث ثقلين و احاديث فراوان دگرى كه در اين كتاب ذكر شد. و امّا اينكه رسول خدا فرموده است در روايت جابر بن سمرة: كلّهم تجتمع عليه الاُمّة مراد آن است كه اُمّت اقرار به امامت جميع آنها مى‏كند در وقت ظهور قائمشان مهدى‏عليه السلام.
(252) كتاب سليم» ص .190
(253) بايد دانست كه اين روايت با روايت پيشين مروى از «فرائد السمطين» تكرارى نيست. آن خبر در احتجاج اميرالمؤمنين‏عليه السلام در مجلس شورى است، و اين خبر در جنگ صفّين و ورود ابوهريره و ابودرداء، و در «كتاب سليم» هم در دو جا بيان شده است و به لحاظ حفظ اصل مطلب، ما هم در دو مقام ذكر نموديم و ترجمه‏اش را هم آورديم.
(254) فرائد السمطين» ج 2، ص 136 تا ص 141، باب 32: فى حديث اللّوح الّذى كتب‏الله فيه أو أمر بعض كِرام الكاتبين بأن يَكتب فيه، أسماء أوصياء رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله، ثمّ أهداه إلى نبِيّه، فأهداه النّبىّ‏صلى الله عليه وآله إلى اُمّ الأوصياء فاطمةَ صلواتُ‏الله عليها؛ حديث 432 تا .435
(255) طلب نمودن جابر را در حال ارتحالشان كه در آن وقت وصيّت به حضرت صادق عليه السلام نمودند و حضرت صادق عليه السلام رشيد و كبير بودند منافات دارد با روايتى كه دلالت دارد بر آنكه فقط جابر حضرت باقر را ادراك مى‏كند.
(256) فرائد السّمطين» سمط 2، باب 32، ص 140 و ص 141، حديث .435 و اين حديث را متناً و سنداً شيخ صدوق در «عيون أخبار الرّضا» طبع انتشارات جهان، ج 1، ص 40 و ص 41، باب 6: النصوص على الرّضاعليه السلام بالامامة فى جملة الأئمّة الاثناعشرعليهم السلام.
(257) آيةالله شيخ لطف‏الله صافى گلپايگانى در كتاب «منتخب الأثر» ص 107 از كتاب «كفاية الأثر» با سند متصل خود روايت مى‏كند از حذيفةبن يمان كه مى‏گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله براى ما نماز خواند و پس از نماز سيماى مبارك را به سوى ما برگردانيد و گفت : مَعاشر أصحابى! اُوصيكم بتقوى الله و العمل بطاعته، فمن عمل بها فاز وغنم و أنجح، و من تركها حلّت به النّدامة، فالتمسوا بالتّقوى السّلامةَ مِن أهوال يوم القيمة. فكأنّى اُدعى و اُجيب و انّى تاركٌ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى أهل‏بيتى، ما ان تمسّكتم بهما لن‏تضِلّوا، و من تمسّك بعترتى من بعدى كان من‏الفائزين، و من تخلّف عنهم كان من الهالكين.
من عرض كردم: اى رسول خدا! چه كس را خليفه خود مى‏گذارى؟! فرمود: همان كس را كه موسى‏بن عمران بر قومش خليفه گذارد. گفتم: وصيّش يوشع بن نون را؟! فرمود: فانّ وصيّى و خليفتى من بعدى علىّ بن‏ابيطالب‏عليه السلام قائد البررة و قاتل الكفرة، منصورٌ من نصره، مخذول من خذله. عرض كردم: اى رسول خدا! امامان پس از تو چند نفرند؟! فرمود: به نفرات نقباء بنى‏اسرائيل، نه نفر از صُلب حسين مى‏باشند كه خدا به آنها علم من و فهم مرا داده است . آنها خزينه داران علم خدا و معدنهاى وحى او هستند. عرض كردم: اولاد حسن‏عليه السلام چه منصبى دارند؟ فرمود: خداوند تعالى امامت را در نسل حسين‏عليه السلام نهاد و اين است قول خدا عزّوجل: و جعلها كلمةً باقيةً فى عَقِبه. عرض كردم: آيا اسامى آنها را براى من نمى‏گوئى؟ فرمود: آرى! مرا در وقتى كه به معراج بردند به سوى آسمان و نظر به ساق عرش كردم ديدم با نور نوشته بود: لا اله الّا الله، محمد رسول الله أيّدْتُه بعلىّ و نَصَرْتُهُ به. و ديدم نورهاى فاطمه و حسن و حسين راو در سه جا ديدم عليّاً، عليّاً، عليّاً، و محمّداً و محمّداً و موسى و جعفر و الحسن؛ و الحجّة مانند ستاره درخشان در ميان آنها مى‏درخشيد. من گفتم: اى پروردگار من كيستند اينها كه تو اسامى آنها را با اسم خودت قرين داشتى؟! خداوند فرمود: يامحمّد! ايشان اوصياء و امامان بعد از تو مى‏باشند . من آنان را از سرشت تو آفريدم خوشا به حال كسى كه دوستشان داشته باشد و واى بر كسى‏كه دشمنشان بدارد، به بركت آنهاست كه من باران رحمت مى‏بارم و به واسطه آنهاست كه من ثواب مى‏دهم و عذاب مى‏نمايم. و پس از آن رسول‏خداصلى الله عليه وآله دستش را به سوى آسمان برداشت و دعا كرد به دعاهائى كه چون گوش فرا دادم شنيدم مى‏گفت: اللّهم اجعل العلم و الفقه فى عقبى و عقب عقبى، و فى ذرعى و ذرع ذرعى (و فى زرعى و زرع زرعى ـ ظ).
(258) فرائد السمطين» ج‏2، باب 48 از سمط دوم، ص 250 حديث .520 و اين روايت را مير حامدحسين هندى در «عبقات» مجلّد ثقلين طبع اصفهان ج 1، ص 311 و سيد هاشم بحرانى در «غايةالمرام» ص 215 حديث 30، از عامّه به روايت حمّوئى در «فرائد السّمطين» آورده‏است. و با سند ديگر مسلم قشيرى در «صحيح» خود از طبع مصر سنه 1327، ج 2، ص 325 با اتصال سند به يزيد بن حيّان كه او گفت: من با حصين‏بن سبرة و عمربن مسلم نزد زيدبن ارقم رفتيم. آنگاه زيد مفصلاً داستان غدير را شرح مى‏دهد و در پايان، تفسير خودش را از اهل‏بيت بيان مى‏كند در پاسخ حصين كه مى‏گويد: اهل بيت او چه كسانى هستند؟ و نيز اضافه مى‏كند كه: كلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟ قال: نعم. حصين مى‏پرسد: آيا صدقه بر تمام اينها حرام است؟ گفت: آرى! و احمد بن حنبل در «مسند» ج 4، ص 366 با سند خود اين روايت را به طور تفصيل آورده است و محبّ الدّين طبرى در «ذخائر العقبى» با تخريج مسلم آورده است (ص 16).
(259) مراد بنى عبدالمطّلب هستند يعنى فرزندان عبدالمطّلب.
(260) در «أقرب الموارد» گويد: المِرْط بالكسر: كساءٌ من صوف أو خزّ أو كتّان يؤتزر به . «مرط با كسره ميم، كسائى است از جنس پشم يا خزّ يا كتان كه آنرا بر خود مى‏گيرند.» و نيز گويد: المرحّل من الثّياب ما أشبهت نقوشه رحال الإبل. «مرحّل از لباس آن لباسى است كه نقوش آن مانند نقوش جهاز شتر باشد».
(261) آيه 33 از سوره 33: أحزاب.
(262) كفايةالطّالب»، طبع نجف اشرف، سنه 1356، ص 11 باب اوّل فى بيان خطبته صلى الله عليه وآله بماء يُدعى خُمّاً.
(263) سيدبن طاوس در كتاب «الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» طبع مطبعه خيّام در قم ص 116 گويد: قال عبدالمحمود (مراد از عبدالمحمود خود اوست، او در كتاب «طرائف» خود را عبدالمحمود خوانده است): چگونه مراد پيغمبرصلى الله عليه وآله بر حاضرين پنهان ماند با آنكه وقتى آيه تطهير در زير كساء نازل شد و پيغمبر، على و فاطمه‏و حسن و حسين را در زير كسا جمع نموده بود، گفت: اللّهمّ هؤلاء اهل‏بيتى فأذهب عنهم الرّجس. «بار پروردگارا ! اينان هستند اهل بيت من، پس تو رجس و پليدى را از آنان بردار.» و پيغمبر أهل بيت خود را كه پس از وفاتش خليفه كرده است اين طور توصيف نموده است كه آنها پيوسته با كتاب خدا هستند و از آن مفارقت ندارند تا در حوض كوثر بر او وارد شوند. چگونه بر حاضرين پنهان ماند تا بدانند كه هر كه از عترت است معصوم است و با كتاب خدا در پنهان و آشكار و در غضب و رضايت و در فقر و غنا و در خوف و امن مفارقت ندارد؛ آنانند كه خداوند بدانها اشاره نموده است.
(264) سيّد شرف‏الدين عاملى در كتاب «الفصول المهمّة» طبع دوم، ص 42 پس از روايت مفصّله از رسول خدا: من مات على حبّ آل محمّد مات شهيداً ـ الحديث كه از تفسير ثعلبى و «كشاف» نقل كرده است در تعليقه آن گويد: مراد از آل محمّد در اين حديث و نظير آن، مجموع من حيث المجموع هستند به اعتبار ائمّه آل محمّد كه خلفاء رسول خداصلى الله عليه وآله مى‏باشند؛ و اوصياء او و وارثان حكمت او و أولياى او هستند. يعنى آنان كه ثقل او مى‏باشند كه خداوند آنها را قرين قرآن قرار داده است و در نصّ صريح آورده است كه آن دو تا از يكديگر افتراق ندارند؛ و كسى كه تمسّك به آن دو تا كند گمراه نمى‏شود؛ و كسى كه از يكى از آنها تخّلف جويد، هدايت نمى‏يابد. و مراد از آل در اينجا جميع آنها بنا بر استغراق نيستند تا يكايك از نزديكان و أرحام رسول خدا را به نحو شمول شامل شود. چون اين مرتبه، مرتبه ساميه‏اى است كه جز به أولياء خدا كه قوّامين به أمر او هستند بخصوصهم شامل فرد ديگرى نمى‏گردد به مقتضاى روايات صحيحه متواتره از طريق عترت‏طاهره. آرى واجب است محبّت جميع أهل بيت او و ذرّيّه او فرداً فرداً به جهت آنكه از آن شجره طاهره‏عليهم السلام جدا شده‏اند . و شاخه‏هائى از آن درخت مى‏باشند، و بدين وسيله قرب و نزديكى به سوى خداوند تعالى و شفاعت از جدّشان نصيب مى‏شود ـ فداى پيغمبر باد پدرم و مادرمـ و من چنين بودم كه اولاد خود را وصيّت مى‏كردم تا اين حديث را بعد از شهادتين بر كفن من بنويسند تا خداوند را با آن ملاقات نمايم. و اينك وصيّت خود را به ايشان تكرار مى‏كنم و بايد نوشتن آنها بر روى عمامه‏اى كه از كفن مى‏بندند بوده باشد.
(265) در «غايةالمرام» ص 225 حديث شماره بيستم از خاصّه از عيّاشى در تفسيرخود با اسناد خود از مسعدة بن صدقه روايت مى‏كند كه گفت: حضرت امام جعفر صادق‏عليه السلام فرمودند : انّ الله جعل ولايتنا أهل البيت قطب القرآن و قطب جميع الكتب، عليها يستدير محكم القرآن و بها نَوّهَتِ الكتب و يستبين الإيمان، و قد أمر رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله أن يُقتدى بالقرآن و آل‏محمّد و ذلك حيث قال فى آخر خطبة خطبها: انّى تارك فيكم الثقلين: الثقل الأكبر و الثقل الأصغر، أمّا الأكبر فكتاب ربّى، و أما الاصغر فعترتى أهل بيتى، فاحفظونى فيهما، فلن‏تضلّوا ما تمسّكتم بهما. «خداوند ولايت ما اهل‏بيت را قطب قرآن قرار داد و قطب جميع كتابهاى آسمانى قرار داد. محكمات قرآن بر ولايت ما دور مى‏زند و كتب آسمانى در مدح و تعظيم ولايت ما فرياد برآوردند؛ و ايمان به ولايت ما ظاهر مى‏گردد، و رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله در آخرين خطبه‏اى كه ايراد نمود، امر كرد تا به قرآن و آل محمّد اقتدا كنند آنجا كه گفت: من در ميان شما دو متاع نفيس و خطير و دست نخورده مصون را قرار مى‏دهم: يك متاع نفيس و مصون بزرگتر، و يك متاع نفيس مصون كوچكتر. امّا بزرگتر كتاب‏الله كتاب پروردگار من و امّا كوچكتر پس عترت من است كه اهل بيت من مى‏باشند، بنابر اين بر شما لازم است كه مرا و حقّ مرا در آن دو چيز حفظ نمائيد، و تا مادامى كه بدان دو چيز تمسّك كنيد گمراه نمى‏شويد!»
(266) نهج البلاغة» خطبه 85، و از طبع مصر با تعليقه شيخ محمد عبده، ج 1، ص 154: فَأين يُتاه بكم؟ بل كيف تعمهون و بينكم عترة نبيّكم و هم أزِمّة الحقّ و أعلام‏الدين و ألسنة الصّدق، فأنزلوهم منازل القرآن، وردوهم ورود الهيم العِطاش.
(267) چون ابن ابى‏الحديد، معتزلى بوده است.
(268) شرح نهج‏البلاغة» ابن ابى الحديد، طبع دار احياء الكتب العربيّة، ج 6، ص 376 و ص .377 و در «غايةالمرام» ص 217 از شرح نهج تحت حديث شماره 39 از عامّه ذكر نموده است .
(269) غايةالمرام» ص 223 و ص 224 حديث چهارم از خاصّه.
(270) اين حديث را به وجه مبسوطترى شيخ صدوق بنا به نقل «غايةالمرام» ص 218 و ص 219 حديث ششم از خاصّه نقل مى‏كند و در آن اسامى ائمّه‏عليهم السلام ذكر شده است و حضرت اضافه مى‏كنند: يا شيخ! و الله لو لم‏يبق من‏الدنيا الاّ يومٌ واحدٌ لطوّل الله ذلك اليوم حتّى يخرج قائمنا أهل‏البيتـ الكلام. «اى پيرمرد! قسم به خدا اگر از عمر دنيا نمانده باشد مگر يك روز، خداوند آن روز را طولانى مى‏كند تا قائم از ما اهل بيت خروج كندـ تا آخر حديث.»
(271) غايةالمرام» ص 229، حديث 44 از خاصّه.
(272) غايةالمرام» ص 229، حديث 45 از خاصّه از حضرت صادق‏عليه السلام كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: أنا قادمٌ على‏الله ثم يَقْدَم عَلَىّ كتابُ الله، ثمّ عَلَىّ أهل بَيْتى، ثمّ تَقْدَم عَلَىّ اُمّتى؛ فيقفون فيسألهم ما فعلتم فى كتابى و أهل بيت نبيّكم؟!
(273) غاية المرام» ص 229 دنباله حديث 45 مى‏فرمايد: و سعدبن عبدالله در «بصائرالدّرجات» از شعيب حدّاد روايت كرده است كه: قال رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله: أنا اّوّل قادم على الله تبارك و تعالى ثم يَقْدم علىّ كتابُ‏الله و اهلُ‏بيتى ثم تَقْدَم عَلَىّ اُمّتى، فأقول لهم: بئسما فعلتم فى كتاب الله عزّوجلّ و أهل‏بيت نبيّكم!
(274) يعنى «شديدترين مردم است در عناد و خصومت با اهل بيت‏عليهم السلام.» زمخشرى گرچه عالمى است سنّى و حنفى مذهب، اما چنانكه از تفسير «كشّاف» و كتاب «ربيع الابرار» او مستفاد مى‏شود در ولاء اهل البيت مرد معتدلى بوده است و اين عبارت علامه درباره او شايد از طغيان قلم باشد.
(275) نهج‏الحق و كشف الصدق» طبع منشورات دارالهجرة قم، ص .227
(276) طرائف» ص 117 و ص 118 از زمخشرى با سند متّصل خود و فقط با عبارت علاّمه اين تفاوت را دارد كه بجاى مهجة قلبى، بهجة قلبى آمده است.
(277) بحارالأنوار» طبع حروفى، ج‏23، ص 110 به نقل از «طرائف» از زمخشرى.
(278) ينابيع المودّة» ص 82 به نقل از حمّوئى با سندش از جميل بن صالح از حضرت امام جعفرالصّادق‏عليه السلام از پدرانش از اميرالمؤمنين‏عليه السلام از رسول خداصلى الله عليه وآله و عبارت همان عبارت «طرائف» است: بهجة قلبى، أمّا با لفظ: و حبله الممدود تعبير كرده است.
(279) مقتل امام‏حسين‏عليه السلام» ج 1، ص 59 با عين عبارت «ينابيع‏المودّة» از حمّوئى آورده از امام محمّدبن احمدبن علىّ‏بن شاذان از حسن بن حمزه از علىّ‏بن محمّدبن قتيبه از فضل بن شاذان از محمّدبن زياد از حميد بن صالح از جعفربن محمّدعليهما السلام از پدرش و او از پدرش و او از امام حسين‏عليه السلام از حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله.
(280 ـ 281 ـ 282) به ترتيب از «فرائد السّمطين» و كتاب «اربعين» و «مناقب» از نسخه‏هاى خطّى اين سه كتاب بنا به نقل «احقاق الحق» ج 4، ص 288 و ج 9، ص .198 در كتاب «اربعين» ابن ابى الفوارس بجاى نور بصرى، نور عينى آورده است و در اين كتاب و دو كتاب ديگر: «فرائد»، و «مناقب»، بقيّه عبارات عين عبارت قندوزى است.
(283) دُرَر بحرالمناقب» از نسخه خطّى اين كتاب بنا به نقل «احقاق الحق» ج 4، ص‏288 و ج 9، ص .198 در اين كتاب بقيّه عبارات عين عبارت قندوزى است.