امام شناسى ، جلد دوم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۹ -


درس‏هاى بيست و پنجم تا سى‏ام

وصايت امير المؤمنين عليه السلام از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تاويلا . (1)

دين مقدس اسلام، دين تمام و كاملى است كه بر اساس فطرت تشريع شده است و تمام نيازمنديهاى فطرى را به طور كمال براى ارتقاء بشر به منزل سعادت آورده است.

فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها (2) .

«وجهه دل خود را براى پذيرش اين دين استوار بدار، دينى كه بر فطرت خدائى كه بشر را با آن فطرت سرشته است مى‏باشد».

اسلام هيچ يك از احكام فطرى را ناگفته نگذارده و به طور اكمل بيان فرموده است،

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى (3)

«امروز من دين شما را براى شما كامل نمودم و نعمت‏خود را بر شما تمام كردم‏» .

و رسول اكرم فرمودند:

انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق (4)

«اين است و جز اين نيست كه من برانگيخته شده‏ام براى آنكه مكارم اخلاق را تمام كنم‏» .

و نيز فرمودند:

ما من شى‏ء يقربكم الى الله الا و قد دعوتكم به، و ما من شى‏ء يبعدكم عن النار الا و قد نهيتكم عنه (5) .

«چيزى نبود كه شما را به بهشت نزديك كند مگر آنكه من شما را بدان امر نمودم، و چيزى نبود كه شما را از آتش دور كند مگر آنكه من شما را از آن نهى كردم‏» .

وصيت از احكام فطرى و عقلى و شرعى است

يكى از احكام متقنه شريعت كه بر اساس فطرت است همانا امر وصيت است.وصيت‏يعنى در امور خود كه راجع به امر دين و دنياست‏سفارش نمودن تا آنكه مهمل و عبث نماند، و همان طور كه در زمان حيات به نحو احسن بود پس از مرگ نيز به نحو احسن بوده باشد.اين حكم از احكام عقلى بوده و شرع مقدس نيز امضاء نموده است، بنابر اين حكم داراى سه مرحله مى‏شود:

مرحله اول - حكم فطرت، و آن اينكه در فطرت و جبلت هر فردى است كه مى‏خواهد امور خود را بر وفق نظريه و صلاحديد خود انجام دهد و در تمام شئون و امورى كه راجع به اوست‏خود بشخصه مراقبت نموده و مواظبت نمايد.حكم فطرى و غريزه الهى است كه انسان هيچگاه نمى‏خواهد اختيارات امور او از دست او بيرون برود و به دست‏شخص اجنبى سپرده شود.و به موازات علاقه‏اى كه انسان به آثار و شئون خود دارد علاقه به اختيارات و خود رايى در آنها از تصرف و تغيير و تبديل و حفظ و غيرها خواهد داشت.و امتداد اين علاقه و اختيار تا زمان مرگ نبوده بلكه در يك زمان طولانى و مديد تا وقتى كه انسان آثار خود را بعد از مرگ در ساليان دراز و گذشتن ايام و شهور و دهور، موجود مشاهده مى‏كند خواهد بود.

و لذا در دنيا با يك بينش حاد و تندى زمان بعد از موت خود را تا افقى بسيار وسيع و شعاعى بسيار طولانى نگريسته و براى حفظ و مصونيت آثار خود از علم و كتب و صدقات و ابنيه و فرزند و عيال و مزرعه و غيرها نظريه خود را اعمال، و اختيار و صلاحديد خود را ابراز، و تا نهايت درجه براى تحقق آن در خارج پس از مرگ مى‏كوشد.و حتى در حيوانات اين غريزه موجود است و ديده مى‏شود كه بسيارى از آنها كه يقين به مرگ خود پيدا مى‏كنند و آثار و علائم موت را در خود مى‏بينند براى اولاد خود خانه محكم و لانه و آشيانه قوى و دور از دست‏خطر مى‏سازند.

مرحله دوم - حكم عقل است.بدون ترديد عقل حاكم است‏بر آنكه انسان نبايد امر خود را مهمل بگذارد بلكه بايد براى تنظيم و استفاده از آثار خود بعد از مرگ تعيين وصى نموده و براى حفظ و حراست آنها توصيه و سفارش كند، تا همان طور كه در زمان حيات خود از آنها مى‏خواست‏به طور اكمل استفاده شود در زمان ممات نيز به همان ميزان استفاده گردد.بلكه عقلاى عالم به كسى كه بدون وصيت‏بميرد و امور خود را از زن و فرزند و دار التجارة و مزرعه و حكومت و علم و غير ذلك بدون تدبير و نظر بگذارد به نظر خفت مى‏نگرند و او را ناقص مى‏دانند و در اين ترك وصيت او را مذمت مى‏كنند، به خلاف آنكه اگر وصيت كند و وصيى لايق و سرپرستى خبير و بينا و مدبر بر بازماندگان از اولاد صغار و ساير شئون خود معين كند، او را مدح نموده و فعل او را يك فعل انسانى مى‏شمرند.

مرحله سوم - حكم شرع است كه بر اساس حكم فطرت و حكم عقل تشريع شده و در تمام شرايع و اديان، وصيت‏حكمى ممدوح و مستحسن شمرده شده است.

در شريعت مقدس اسلام كه اكمل و اتم اديان و شرايع است‏به طور كامل با حدود و مشخصاتى معين و روشن بيان شده است.

كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم (6) .

«بر شما از جانب خدا فرض و واجب شده است كه چنانچه يكى از شما آثار مرگ را ملاحظه كند چنانچه مالى داشته باشد براى پدر و مادر و نزديكتران از ارحام به طور معروف و پسنديده‏اى وصيت نموده و درباره آنها سفارش كند و از مال خود براى آنها قرار دهد، اين حكم خدا حق است‏براى پرهيزگاران.و كسيكه بعد از شنيدن وصيت آن را عوض كند و تغيير دهد گناه و جرمش بر عهده همان كسانى است كه تغيير داده و عوض نموده‏اند، و خداوند شنوا و داناست‏» .

ولايت مهم‏ترين مسئله دين است

مهم‏ترين و اساسى‏ترين مسئله از مسائل دين مسئله ولايت است‏يعنى سرپرستى و زمامدارى امور دينى از ظاهرى و باطنى، جسمى و روحى، دنيوى و اخروى، مادى و معنوى، عبادى و اجتماعى، كه تمام اين موضوعات منطوى در امر دين بوده و رسول الله بر آن ولايت داشته است.

مسئله ولايت روح دين است و بدون آن، دين به صورت جسدى مرده و كالبدى بى‏روح خواهد بود، مانند دين بدون پيغمبرى از جانب خدا، و معالجه مريض بدون طبيب و ساختن منزلى بدون معمار و جراحى بيمارى بدون استاد معالج.چون سعادت مردم در پرتو دين است، و قوام دين در پرتو حافظ و نگهبان آن و عارف به اصول و فروع آن و قيم به معارف و حقائق آن.همان طور كه مردم بدون دين از جاده انسانيت‏خارج و فقط اسم انسان بر آنهاست، همين طور دين بدون امام از جاده مستقيم خارج و فقط اسمى از دين بر روى آن است.لذا آن مقدارى كه درباره ولايت از جانب رسول خدا سفارش شده است درباره هيچيك از مسائل دينى نشده است و به اندازه‏اى كه آنحضرت وصيت‏به مقام ولايت را بزرگ شمرده و تاكيد فرموده و كرارا و مرارا تذكر داده و از مردم و اصحاب عهد و بيعت گرفته و آنان را مخاطب ساخته و گواه گرفته است در هيچ حكمى از احكام بدين مقدار بلكه به يك دهم يا يك صدم يا يك هزارم اين مقدار تاكيد وارد نشده است.

با مطالعه در سيره رسول خدا و مطالعه تاريخ صحيح بدست مى‏آيد كه نزد آنحضرت مسئله ولايت على بن ابيطالب امير المؤمنين عليه السلام برابر با اصل اسلام و هم وزن با اصل نبوت و اصل قرآن است، بلكه روح نبوت و روح قرآن است.

ما در اين بحث گذشته از رواياتى كه از ناحيه رسول خدا راجع به ولايت امير المؤمنين به عناوين مختلفه بيان شده و به عبارات متفاوته وصيت‏شده است مانند حديث عشيره و حديث انس و حديث غدير و حديث منزلت و حديث ثقلين و حديث‏سفينه و غير آنها كه در اين كتاب بعضى از آنها تا به حال بيان شده و بعضى ديگر بعدا بيان خواهد شد، مى‏خواهيم احاديثى را كه لفظ صيت‏بخصوصه در آن ذكر شده است‏بيان كنيم تا روشن شود كه در چه بسيارى از مواضع، رسول خدا آنحضرت را «سيد الوصيين‏» و «سيد الاوصياء» و «وصيى‏» خوانده‏اند.و نيز در مواضع بسيارى‏كه آن حضرت را به «خليفتى‏» كه معناى جانشينى دارد معرفى كرده‏اند.

وصايت امير المؤمنين از جانب رسول خدا

اولين روزى كه رسول الله عشيره خود را به اسلام دعوت كردند در آن مجلس امير المؤمنين را برادر و وزير و وصى و خليفه خود خواندند و ما صورت آن مجلس را در اين كتاب آورديم.

ديگر آنكه ابن مغازلى كه از اعيان علماء عامه است‏با اسناد خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه آنحضرت فرمودند:

يا على انت‏سيد المسلمين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين و يعسوب المؤمنين (7) .

«اى على تو سيد و سالار مسلمانانى و پيشواى متقيانى و راهنما و زمامدار رستگاران روشن چهره و در غرفات بهشت آرميده‏اى و رئيس مؤمنانى‏» .

و سپس ابن مغازلى گويد: ابو القاسم طائى گفت: من از احمد بن يحيى از معنى يعسوب پرسش كردم در پاسخ گفت كه: يعسوب به معنى آن زنبور عسل نر است كه رئيس و سالار كندوست.حضرت رسول الله در اين خبر على بن ابيطالب را به آن رئيس و سالار زنبوران عسل تشبيه فرموده‏اند.

ديگر آنكه شيخ عبد الحافظ بن بدران از جماعت كثيرى از مشايخ خود با سلسله اسناد متصل از شعبى روايت كرده است كه

قال على عليه السلام: قال لى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: مرحبا بسيد المسلمين و امام المتقين. فقيل لعلى: فاى شى‏ء كان من شكرك؟ قال: حمدت الله عز و جل على ما آتانى، و سالته الشكر على ما اولانى، و ان يزيدنى مما اعطانى (8) .

«حضرت على بن ابيطالب از رسول خدا روايت كرده‏اند كه فرمود: آفرين به سيد و سالار مسلمانان و پيشواى پرهيزگاران.شعبى گويد: از آنحضرت سؤال شد درمقابل كلام رسول خدا شما چه شكرى بجاى آورديد؟ حضرت فرمود: بر آنچه خدا به من داده حمد او را نمودم و بر اين منصبى كه براى من اختيار كرده شكر او را بجاى آوردم و از آنچه به من عنايت كرده است زيادتى درخواست كردم‏» .

حموينى كه از بزرگان علماء عامه است‏با سند متصل خود نقل مى‏كند از جابر بن عبد الله انصارى قال: كنت‏يوما مع النبى صلى الله عليه و آله و سلم فى بعض حيطان المدينة و يد على فى يده، فمررنا بنخل فصاح النخل: هذا محمد سيد الانبياء و هذا على سيد الاوصياء و ابو الائمة الطاهرين، ثم مررنا بنخل فصاح النخل: هذا المهدى، و هذا الهادى، ثم مررنا بنخل فصاح النخل: هذا محمد رسول الله، و هذا على سيف الله.فالتفت النبى الى على فقال: يا على سمه الصيحانى، فسمى من ذلك اليوم الصيحانى. (9)

«جابر گويد: روزى با حضرت رسول الله در بعضى از باغهاى مدينه حركت مى‏كرديم و دست على در دست آنحضرت بود، چون از كنار درخت‏خرمائى عبور كرديم آن درخت صدا زد: اين است محمد سيد پيمبران و اين است على سيد اوصياء و پدر امامان پاك، چون به درخت‏خرماى ديگرى رسيديم آن درخت صيحه زد: اين است مهدى و راه يافته و اين است هادى و راهنما، و چون به درخت ديگرى رسيديم آن درخت ندا كرد: اين است محمد رسول خدا و اين است على شمشير خدا.سپس حضرت رسول الله به حضرت امير المؤمنين رو كرده گفتند: اين خرماها را صيحانى نام بگذار و آن درخت‏ها از آن روز به صيحانى ناميده شدند» .

و نيز حموينى با اسناد متصل خود نقل مى‏كند از سعيد بن جبير از ابن عباس

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لام سلمة: هذا امير المؤمنين و سيد المسلمين و وصيى و عيبة علمى و بابى الذى اوتى منه، اخى فى الدنيا و الآخرة، و معى فى السنام الاعلى، يقتل الناكثين و القاسطين و المارقين. (10)

«ابن عباس گويد: حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به ام سلمه فرمودند: اين است‏امير مؤمنان و سالار مسلمانان و وصى من و صندوقچه و مخزن علم من و درب ورود به علوم و معارف من، او برادر من است در دنيا و آخرت و با من است در مرتفع‏ترين درجات از عالم قرب، و بعد از من با سه طايفه جهاد مى‏كند: با شكنندگان بيعت و طايفه ستمكاران و طائفه خارج شدگان از دين‏» ، (منظور اصحاب جمل و اصحاب صفين و اصحاب نهروان‏اند) .

و نيز ابو نعيم احمد بن عبد الله حافظ با اسناد خود از ابن ابى ليلى از حسن بن على عليهما السلام روايت كرده است قال: قال رسول الله: ادعوا الى سيد العرب - يعنى عليا - فقالت عائشة: الست‏سيد العرب؟ قال: انا سيد ولد آدم و على سيد العرب.فلما جاء على ارسل الى الانصار فاتوه فقال لهم: يا معشر الانصار الا ادلكم على ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعده ابدا؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال: هذا على فاحبوه بحبى و اكرموه بكرامتى فان جبرئيل امرنى بالذى قلت. (11)

ابو نعيم گويد: اين روايت را با سند ديگر نيز از سعيد بن جبير روايت كرده‏اند.

حاصل آنكه حضرت رسول الله فرمودند: «سيد و سالار عرب را بگوئيد كه نزد من آيد، و منظور نظر آنحضرت على بن ابيطالب بود. عائشة گفت: آيا تو سيد و سالار عرب نيستى؟ فرمود: من سيد و سالار فرزند آدمم و على سيد و سالار عرب است.چون امير المؤمنين آمدند حضرت رسول الله به دنبال انصار فرستادند كه نزد او حاضر شوند، چون حاضر شدند فرمود: اى جماعت انصار مى‏خواهيد كه من شما را به چيزى رهبرى كنم كه با وجود آن هرگز گمراه نگرديد؟ گفتند: بلى اى رسول خدا.حضرت فرمود: اين است على بن ابيطالب او را دوست داشته باشيد به همان دوستى كه مرا دوست داريد و او را گرامى بشمريد به همان نحوى كه مرا بزرگ و گرامى مى‏شمريد.حقا بدانيد كه اين پيغامى را كه به شما دادم جبرئيل مرا امر نموده است‏» .

ابو الحسن فقيه محمد بن احمد بن على بن شاذان در كتاب «فضائل على و اولاد معصومين او عليهم السلام‏» كه مجموعا صد منقبت است از طريق اهل تسنن روايت كرده است‏با اسناد خود از حبة العرنى از امير المؤمنين عليه السلام

قال: قال رسول الله: انا سيد الاولين و الآخرين، و انت‏يا على سيد الخلائق بعدى، اولنا كآخرنا و آخرنا كاولنا. (12)

«رسول خدا به امير المؤمنين عليه السلام فرمود: من سيد اولين و آخرين هستم يعنى بزرگ و سالار پيشينيان و پسينيان، و اى على تو سيد تمام مخلوقات هستى پس از من.اول ما مانند آخر ماست و آخر ما مانند اول ماست‏» .

و نيز ابن شاذان از طريق عامه روايت كرده است از ابن عباس:

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: و الذى بعثنى بالحق بشيرا ما استقر الكرسى و العرش و لا دار الفلك و لا قامت السماوات و الارض الا بان كتب عليها: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على امير المؤمنين.و ان الله تعالى عرج بى الى السماء و اختصنى بلطيف ندائه قال: يا محمد، قلت: لبيك ربى و سعديك، فقال: انا المحمود و انت محمد، شققت اسمك من اسمى و فضلتك على جميع بريتى فانصب اخاك عليا علما يهديهم الى دينى.يا محمد انى جعلت عليا امير المؤمنين، فمن تامر عليه لعنته، و من خالفه عذبته، و من اطاعه قربته.يا محمد انى جعلت عليا امام المسلمين، فمن تقدم عليه اخزيته و من عصاه استجفيته، ان عليا سيد الوصيين، و قائد الغر المحجلين، و حجتى على جميع خلقى اجمعين. (13)

«ابن عباس گويد:

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

سوگند به آن خدائى كه مرا به حق بشارت دهنده به رحمت‏خود قرار داده عرش و كرسى استقرار نگرفته و فلك به گردش در نيامده و آسمانها و زمين استوار نباشد مگر به آنكه روى آنها نوشته شده است: نيست‏خدائى مگر ذات مقدس يگانه او، و محمد است رسول او، و على بن ابيطالب است‏حاكم و امر كننده مؤمنان.

خداى تعالى چون مرا به آسمان بالا برد و مرا به نداى لطيف خود در شب معراج اختصاص داد گفت: اى محمد، عرض كردم: لبيك اى پروردگار من پذيرفتم نداى تو را و آمده‏ام براى تلقى گفتار تو.خدا فرمود: اى رسول من من هستم محمود وتو هستى محمد، اسم تو را از نام خودم مشتق نمودم و تو را بر جميع بندگان خودم برترى و شرافت دادم.اى محمد! برادرت على را به لافت‏برگزين و او را علم و راهنماى هدايت مردم معرفى كن تا مردم را به دين من رهبرى كند، اى محمد من او را امير و فرمانده مؤمنان قرار دادم پس كسيكه بر او حكومت و فرمانروائى كند من او را به لعنت‏خود گرفتار مى‏كنم، و كسيكه مخالفت او كند من او را عذاب مى‏كنم، و كسى كه از او پيروى كند من او را به درجات قرب خود بالا مى‏برم.اى محمد من على را امام مسلمانان قرار دادم، او پيشواست پس كسيكه بر او تقدم جويد من او را به خذلان خود مبتلى خواهم نمود، و كسيكه تمرد او را بنمايد من او را به جفاى خود گرفتار خواهم ساخت.بدرستيكه على سيد و سالار اوصياى پيمبران است و قائد و راهبر درخشنده چهرگان در منازل بهشت‏برين، و او حجت من است‏بر تمام مخلوقات من‏» .

و نيز ابن شاذان از طريق عامه از ابن عباس روايت كرده است

قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول:

معاشر الناس! اعلموا ان لله تعالى بابا من دخله امن من الفزع الاكبر، فقال له ابو سعيد الخدرى: يا رسول الله اهدنا الى هذا الباب حتى نعرفه، قال: هو على بن ابيطالب سيد الوصيين و امير المؤمنين و اخو رسول رب العالمين و خليفة الله على الناس اجمعين. معاشر الناس! من احب ان يستمسك بالعروة الوثقى التى لا انفصام لها فليتمسك بولاية على بن ابيطالب فان ولايته ولايتى و طاعته طاعتى.يا معاشر الناس من احب ان يعرف الحجة بعدى فليعرف على بن ابيطالب بعدى و الائمة من ذريتى فانهم خزان علمى.فقام جابر بن عبد الله الانصارى فقال: يا رسول الله ما عدة الائمة؟ فقال: يا جابر سالتنى - رحمك الله - عن الاسلام باجمعه، عدتهم عدة الشهور و هو عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض، و عدتهم عدة العيون التى انفجرت منه لموسى بن عمران حين ضرب بعصاه فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا، و عدة نقباء بنى اسرائيل.

قال الله تعالى:

و لقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا،

فالائمة يا جابر اثنا عشر اماما، اولهم على بن ابيطالب، و آخرهم القائم - صلوات الله عليهم - . (14)

«ابن عباس گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى‏فرمود:

اى جماعت مردمان بدانيد كه از براى خداوند تبارك و تعالى درى است از رحمت، هر كس كه از آن در وارد شود از آتش در امان است و از دهشت و هراس عالم حشر نيز در امان است.ابو سعيد خدرى عرض كرد: يا رسول الله ما را بدان در هدايت نما تا آنرا بشناسيم.فرمود: آن در على بن ابيطالب است كه سيد و سالار اوصياى پيمبران است و امير و فرمانرواى مؤمنان و برادر رسول خداى جهانيان و خليفه خدا براى تمامى مردمان.اى گروه مردم هر كس دوست دارد دستاويز متين و محكمى را بگيرد كه ابدا لغزش و پارگى و جدائى در آن راه نيابد بايد به ولايت على بن ابيطالب تمسك جويد چون ولايت او ولايت من است و پيروى از او پيروى از من.اى جماعت مردمان! كسيكه دوست دارد حجت‏خدا را بعد از من در روى زمين بشناسد بايد على بن ابيطالب را بعد از من و نيز ائمه هدى را از ذريه من بشناسد، چون آنها خزينه‏داران علم من هستند.

جابر بن عبد الله انصارى برخاست و عرض كرد: يا رسول الله! تعداد ائمه چقدر است؟ فرمود: اى جابر خداى تو را رحمت كند، از تمام اسلام پرسش نمودى.عدد ائمه مانند عدد ماههاى سال است و ماهها در كتاب خدا از روزى كه آسمان‏ها و زمين را آفريده است دوازده ماه بوده است، و عدد آنها به اندازه عدد همان چشمه‏هائى است كه براى موسى بن عمران از آن سنگ بجوشيد هنگامى كه عصاى خود را به آن سنگ زد و آن دوازده چشمه پر آب بود، و عدد آنها به اندازه عدد نقباء بنى‏اسرائيل و سرپرستان آنهاست.

خداوند در قرآن مجيد فرمايد: ما از بنى اسرائيل ميثاق و عهد گرفتيم و از ميان آنها دوازده نقيب و صاحب اختيار براى آنها برگزيديم.پس اى جابر امامان دوازده تن‏اند، اول آنان على بن ابيطالب و آخر آنها قائم است.درود متواتر و پياپى خدا بر آنها باد» .

و نيز ابن شاذان با اسناد خود از طريق عامه از ابى ذر غفارى روايت كرده است

قال: نظر النبى صلى الله عليه و آله و سلم الى على بن ابيطالب فقال: هذا خير الاولين من اهل السماوات و الارضين، هذا سيد الصديقين، هذا سيد الوصيين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين.اذا كان يوم القيامة جاء على ناقة من نوق الجنة قد اضاءت القيامة من ضيائها، على راسه تاج مرصع بالزبرجد و الياقوت فتقول الملائكة: هذا ملك مقرب، و يقول النبيون: هذا نبى مرسل، فينادى مناد من بطنان العرش هذا الصديق الاكبر، هذا وصى حبيب الله، هذا على بن ابيطالب، فيقف على متن جهنم فيخرج منها من يحب و يدخل فيها من يبغض، و ياتى ابواب الجنة فيدخل اولياءه بغير حساب (15) .

«ابو ذر غفارى گويد: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نظرى به على بن ابيطالب نمودند و فرمودند: اين است‏بهترين مخلوقات خدا در آسمانها و زمين‏ها، اين است‏سيد و بزرگ صديقان، اين است‏سالار و سرور اوصياى پيغمبران و پيشواى پرهيزگاران و راهبر درخشنده چهرگان و روشن صورتان در منازل بهشت.چون روز قيامت‏برپا شود على بن ابيطالب در محشر بيايد در حالى كه سوار بر ناقه‏اى است از ناقه‏هاى بهشتى، تمام فضاى محشر از نور چهره او روشن شود و بر سر او تاجى است مرصع به زبرجد و ياقوت. فرشتگان گويند: اين فرشته مقربى است، پيمبران گويند: اين پيمبر مرسلى است.منادى‏اى از درون عرش ندا كند: اين است صديق اكبر، اين است وصى و جانشين حبيب خدا محمد، اين است على بن ابيطالب.حضرت از وسط آتش جهنم هر كس را كه دوست‏بدارد خارج مى‏كند و هر كس را كه دشمن بدارد داخل مى‏كند.و از درهاى بهشت عبور نموده اولياى خودش را بدون حساب داخل بهشت مى‏سازد» .

و نيز ابن شاذان از طريق عامه از حضرت رضا عليه السلام از پدرانشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى‏كند كه:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: سيكون بعدى فتنة مظلمة، الناجى من تمسك بالعروة الوثقى، فقيل: يا رسول الله من العروة الوثقى؟ قال: ولاية‏سيد الوصيين، قيل: يا رسول الله و من سيد الوصيين؟ قال: امير المؤمنين، قيل: يا رسول الله و من امير المؤمنين؟ قال: مولى المسلمين و امامهم بعدى، قيل: يا رسول الله و من مولى المسلمين و امامهم بعدك؟ قال: اخى على بن ابيطالب. (16)

«حضرت رسول اكرم فرمودند: پس از من فتنه‏اى برانگيخته خواهد شد، فتنه‏هاى تاريك و ظلمانى، فقط كسانى نجات پيدا مى‏كنند كه به دستاويز محكم، خود را بياويزند.عرض كردند: اى رسول خدا دستاويز محكم كيست؟ فرمود: ولايت‏سيد و سرور اوصياى پيغمبران.عرض كردند: سيد اوصياى پيمبران كيست؟ فرمود: امير مؤمنان.عرض كردند: امير مؤمنان كيست؟ حضرت فرمود: بزرگ و صاحب اختيار مسلمانان و امام آنها پس از من.عرض كردند: يا رسول الله سرور آنها و امام آنها بعد از شما كيست؟ فرمود: برادر من على بن ابيطالب‏» .

و نيز شيخ صدوق ابن بابويه قمى روايت كرده است‏با اسناد متصل خود از اصبغ بن نباته

قال: قال امير المؤمنين عليه السلام: انا خليفة رسول الله و وزيره و وارثه، و انا اخو رسول الله و وصيه، و انا صفى رسول الله و صاحبه، انا ابن عم رسول الله و زوج ابنته و ابو ولده، و انا سيد الوصيين، انا الحجة العظمى و الآية الكبرى و المثل الاعلى و باب النبى المصطفى، انا العروة الوثقى و كلمة التقوى و امين الله تعالى ذكره على اهل الدنيا. (17)

«اصبغ بن نباته گويد: امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: من خليفه و جانشين رسول خدا هستم و من وزير او و وارث او هستم و من برادر رسول خدا و وصى او هستم و من برگزيده رسول خدا و رفيق و مصاحب او هستم.من پسر عموى رسول خدا و شوهر دختران او و پدر فرزندان او هستم و من سيد و سالار اوصياى پيمبرانم، من حجت‏بزرگ خدا و نشانه سترگ خدا و بلندترين آيت و نشانه توحيد خدا هستم، و من در ورود به معارف و خزائن علوم غير متناهيه پيغمبر مصطفى محمد هستم، من دستاويز محكم و كلمه تقوى و امين خدا هستم بر جميع اهل دنيا» .

و نيز ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى در كتاب «احتجاج‏» از جابر بن عبد الله انصارى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه عمر بن الخطاب به هنگام مرگ، خلافت‏بعد از خود را به شورا نهاد، و شش تن از قريش را كه از جمله آنان حضرت امير المؤمنين عليه السلام بودند معين نمود كه تا سه روز خليفه‏اى از ميان خود انتخاب كنند و راى آنان بر تعيين عثمان قرار گرفت

فلما راى امير المؤمنين ما هم به من البيعة لعثمان قام فيهم ليتخذ عليهم الحجة فقال لهم: اسمعوا منى، فان يك ما اقول حقا فاقبلوا، و ان يك باطلا فانكروا، ثم قال لهم: انشدكم بالله الذى يعلم صدقكم ان صدقتم و يعلم كذبكم ان كذبتم هل فيكم احد صلى القبلتين كلتيهما غيرى؟ قالوا: لا، قال: فهل فيكم من بايع البيعتين كلتيهما بيعة الفتح و بيعة الرضوان غيرى؟ قالوا: لا - و ساق الحديث‏بذكره مناقبه و فضائله فيصدقونه فى قوله لهم الى ان قال: - فانشدكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «اول طالع يطلع عليكم من هذا الباب يا انس فانه امير المؤمنين و سيد المسلمين و خير الوصيين و اولى بالناس، فقال انس: اللهم اجعله رجلا من الانصار، فكنت انا الطالع، فقال رسول الله لانس: ما انت‏يا انس باول رجل احب قومه‏» غيرى؟ قالوا: لا. (18)

«چون امير المؤمنين عليه السلام ديد كه آنها مى‏خواهند با عثمان بيعت كنند براى اتمام حجت‏برخاست و فرمود: بشنويد از من، اگر آنچه را كه بگويم حق است قبول كنيد و اگر باطل است نپذيريد.سپس فرمود: شما را به خدائى كه راستى گفتار شما و دروغ و كذب شما را ميداند چنانچه راست گوئيد يا دروغ گوئيد سوگند مى‏دهم آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه به دو قبله نماز خوانده باشد؟ گفتند: نه.فرمود: آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه هر دو بيعت را نموده باشد بيعت فتح و بيعت رضوان؟ گفتند: نه.و همين طور مرتبا مناقب و فضائل خود را شمرد و همگى تصديق مينمودند تا آنكه فرمود: شما را بخدا سوگند در ميان شما غير از من كسى هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره او فرموده باشد: اى انس اولين كسى كه از اين در بر من وارد شود او امير المؤمنين و سيد المسلمين و خير الوصيين و اولى بالناس است، و انس با خود گفت: خدايا او را مردى از انصار قرار ده، در اين حال من بر رسول خدا وارد شدم.حضرت به انس فرمود: اينست امير مؤمنان و سيد اوصياى پيمبران و سالار مؤمنان و اولى به تصرف و صاحب اختيار مردمان؟ گفتند: نه‏».

در اينجا حضرت استدلال به حديث انس مى‏كنند.حديث انس از احاديث مشهور و معتبرى است كه در صدور آن از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هيچ جاى شبهه و ترديد نيست.بزرگان از محدثين سنى مذهب گذشته از محدثين شيعه در كتب خود ضبط و ثبت نموده‏اند و در رديف حديث غدير و حديث عشيره از مسلمات و قطعيات شمرده‏اند.اين حديث‏به نام حديث انس معروف شده است.ابو نعيم اصفهانى در «حلية الاولياء» ج 1 ص 63 و محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السؤول‏» ص 21 از ابو نعيم در «حليه‏» و احمد بن موفق خوارزمى در «مناقب‏» ص 51 و ابراهيم بن محمد حموينى شافعى در «فرائد السمطين‏» ج 1 باب 27 و گنجى شافعى در «كفاية الطالب‏» ص 92 تحت عنوان «تخصيص على بكونه سيد المسلمين‏» و ابن ابى الحديد معتزلى شافعى در «شرح نهج البلاغة‏» ج 2 ص 450 و قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» ص 313 از ابو نعيم در «حليه‏» و ابن شهر آشوب در «مناقب‏» ج 1 ص 543 از «حليه‏» ابو نعيم و «ولايت‏» طبرى و سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام‏» ص 619 از حموينى و ابن عساكر در «تاريخ كبير دمشق‏» مجلد امير المؤمنين ورقه 99 (19) با اسناد خود روايت كرده‏اند از انس كه:

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يا انس اسكب لى وضوءا، ثم قام فصلى ركعتين، ثم قال: يا انس اول من يدخل عليك من هذا الباب امير المؤمنين و سيد المسلمين و قائد الغر المحجلين و خاتم الوصيين.قال انس: قلت: اللهم اجعله رجلا من الانصار، و كتمته، اذ جاء على، فقال: من هذا يا انس؟ فقلت: على، فقام مستبشرا فاعتنقه ثم جعل يمسح عرق وجهه بوجهه و يمسح عرق على بوجهه.قال على: يا رسول الله لقد رايتك صنعت‏شيئا ما صنعت لى من قبل؟ قال: و ما يمنعنى و انت تؤدى عنى و تسمعهم صوتى و تبين‏لهم ما اختلفوا فيه بعدى. (20)

«انس مى‏گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفتند: اى انس براى من آب وضو آماده كن، سپس برخاسته و دو ركعت نماز بجاى آوردند و گفتند: اى انس اولين كسيكه بر تو از اين در داخل شود اوست امير المؤمنين و سيد المسلمين و قائد الغر المحجلين و خاتم الوصيين، يعنى: حكمران و امير مؤمنان و سيد و سالار مسلمانان و پيشوا و رهبر درخشان چهرگان آرميده در غرفه‏هاى بهشت و خاتم و آخرين اوصياى پيمبران.

انس مى‏گويد: من با خود گفتم: بار پروردگارا مردى كه فى الحال وارد مى‏شود و داراى چنين صفاتى است او را مردى از قبيله من كه طائفه انصار مدينه‏اند قرار ده، ولى اين خواهش را كتمان نمودم.در اين حال على بن ابيطالب وارد شد.حضرت رسول الله فرمودند: اى انس كيست؟ گفتم: على است.حضرت برخاستند و با نهايت مسرت و خوشحالى دست‏به گردن على انداخته او را در آغوش مهر و محبت‏خود مى‏فشردند، و صورت به صورت على مى‏ماليدند و عرق چهره خود را به عرق چهره على و عرق صورت على را به عرق صورت خود مى‏كشيدند.على بن ابيطالب عرض كرد: اى رسول خدا من در اين حال ديدم از شما كارى سر زد كه تا به حال به چنين كيفيت‏سر نزده بود.حضرت فرمودند: چرا چنين نكنم؟ در حاليكه تو هستى كه از عهده عهود و مواثيق و ديون من بر مى‏آئى، تو هستى كه صداى مرا به گوش عالميان مى‏رسانى، تو هستى كه در اختلافات واقعه بعد از من حقيقت امر را بر مردم آشكارا مى‏كنى‏» .

ما در دو مرحله در اين روايت‏بحث مى‏كنيم.مرحله اول در سند اين روايت است و نيز در اين مرحله از لغات وارده در روايت‏بحث مى‏شود.و مرحله دوم در دلالت آن.اما مرحله اول - پس بيان شد كه بزرگان از ائمه حديث آن را با سلسله اسناد متصل خود روايت نموده‏اند و ما ده نفر از آنان را با اسم خود و كتاب خود بيان كرديم و روات آن ممدوح بوده و گنجى شافعى گويد: و هذا ديث‏حسن عال «اين حديث، حديث‏حسن و عالى است‏» .

و نيز ذكر شد كه اين حديث از مشهورات است و كسى بدان اعتراضى ننموده و آن را ضعيف نشمرده است‏بلكه مانند حافظ ابو نعيم و حموينى و طبرى كه از اجلاء فن و اعاظم اساتذه حديث‏اند آن را ذكر نموده و با اسناد متصل خود از انس روايت كرده‏اند و ابن عساكر در «تاريخ كبير دمشق‏» آورده است.

ابن عساكر همان مورخ مشهور است كه حافظ و محدث بوده و در ديار شام منزل داشته و رفيق سمعانى صاحب كتاب «الانساب‏» مى‏باشد و در سنه 499 در دمشق متولد شده و در سنه 571 هجريه فوت كرده است.او اين روايت را با سلسله سند خود از ابى على مقرى از انس روايت كرده است.

در الفاظ اين حديث اختلافى نيست مگر در بعضى از جزئيات كه ما در پاورقى اشاره كرديم.

وضوء بفتح واو به معناى آبى است كه با آن وضو گرفته مى‏شود.امير به معنى امر كننده و فرمان دهنده و رئيس است.و سيد به معناى آقا و بزرگ و سرور و سالار است.

و اما قائد الغر المحجلين، در «شرح قاموس‏» گويد: غره به ضم و غرغره به ضم دو غين سپيدى در پيشانى است و فرس اغر بر وزن احمر و غراء بر وزن حمراء وصف از آن است، و اغر بر وزن احمر سپيد از هر چيز است.و نيز گويد: حجلة - به تحريك - مثل خرگاه است و جائى است كه آراسته شود به جامه‏ها و پرده‏ها از براى عروس.تا آنكه گويد: حجلها تحجيلا از باب تفعيل يعنى: گرفت از براى عروس حجله، يا اينكه حجلها يعنى داخل كرد او را در حجله.و سپس گويد: و تحجيل از باب تفعيل سفيدى در چهار دست و پاى اسب است...و آن اسب محجول بر وزن منصور، و محجل بر وزن معظم است.

و در «مجمع البحرين‏» گويد:

و فى حديث على عليه السلام «قائد الغر المحجلين‏» اى مواضع الوضوء من الايدى و الاقدام، اذا دعوا على رؤوس الاشهاد او الى الجنة كانوا على هذا النهج، استعار اثر الوضوء فى الوجه و اليدين و الرجلين للانسان من البياض الذى يكون فى وجه الفرس و يديه و رجليه.

و در «مصباح المنير» گويد:

الحجل: الخلخال بكسر الخاء و الفتح لغة.و يسمى القيد حجلا على الاستعارة و الجمع حجول و احجال مثل حمل و حمول و احمال. و فرس محجل و هو الذى ابيضت قوائمه و جاور البياض الارساغ الى نصف الوظيف و نحو ذلك، و ذلك موضع التحجيل فيه.و التحجيل فى الوضوء غسل بعض العضد و غسل بعض الساق مع غسل اليد و الرجل.

و ابن اثير در «نهايه‏» گويد:

فى صفة الخيل: «خير الخيل الاقرح المحجل‏» هو الذى يرتفع البياض فى قوائمه الى موضع القيد و يجاوز الارساغ و لا يجاوز الركبتين لانهما مواضع الاحجال و هى الخلاخيل و القيود، و لا يكون التحجيل باليد و اليدين ما لم يكن معها رجل او رجلان.و منه الحديث: «امتى الغر المحجلون‏» اى بيض مواضع الوضوء من الايدى و الوجه و الاقدام، استعار اثر الوضوء فى الوجه و اليدين و الرجلين للانسان من البياض الذى يكون فى وجه الفرس و يديه و رجليه.

و در «لسان العرب‏» اولا گويد:

و الحجلة مثل القبة، و حجلة العروس معروفة و هى بيت‏يزين بالثياب و الاسرة و الستور، و منه «اعروا النساء يلزمن الحجال‏» ، و حجل العروس: اتخذ لها حجلة.

و سپس عين عبارت سابق را از ابن اثير نقل كرده است.

بنابر آنچه ذكر شد معنى قائد الغر المحجلين يكى از دو چيز است‏يا غر به معنى سفيد پيشانى‏ها و محجلون يعنى سفيد دست و پاها است، و اين كنايه است از نورانيت صورت و دست و پاهاى وضو گيرندگان كه در عوالم معنى تابش نموده و مسافتى را به نور خود روشن مى‏كند، و حضرت امير المؤمنين پيشوا و قائد يعنى راهبر مردمان نورانى و طاهر به عوالم قدس و طهارت و عوالم نور هستند.و يا آنكه غر به معنى نورانى‏ها و محجلون به معنى در حجله نشستگان باشد يعنى پيشوا و راهنماى مؤمنان به غرفات بهشتى و محل امن و امان و آرامش و سكون، آنحضرت خواهد بود.

شاهد بر معناى اول آنكه لفظ محجلون را با غر آورده است و چون تحجيل خصوص سفيدى در سر دستها و پاهاى اسب است و غر به معنى سفيدى در پيشانى‏اوست، بنابر اين تشبيه و استعاره وضو گيرندگان كه پنج موضع آنها نورانى مى‏شود كه عبارت از صورت و سر دستها و روى پاها باشد به اسبهاى پيشانى سفيد و دست و پا سفيد كاملا تمام و روشن خواهد بود.و شاهد معنى دوم آنكه يكى از درجات بهشت همان غرفات آمنه و حجله‏هاى مطمئنه است چنانكه فرمايد:

و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنبوئنهم من الجنة غرفا . (21)

و نيز فرمايد:

لكن الذين اتقوا ربهم لهم غرف (22)

و نيز فرمايد:

و هم فى الغرفات آمنون . (23)

و درباره بندگان رحمان كه صفات بسيارى را مى‏شمرد و چهارده خصلت از آنها را در سوره فرقان بيان مى‏كند، مى‏فرمايد:

اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما . (24)

«آنان گروهى هستند كه آن غرفه بهشتى پاداش صبر و استقامت آنها بوده و از جانب پروردگار مورد سلام و تحيت قرار مى‏گيرند» .

و اما معنى خاتم الوصيين مانند خاتم النبيين است، چون خاتم و خاتم بالفتح و الكسر به معناى آن انگشترى است كه با آن نامه را مهر مى‏كنند تا از تعدى و تجاوز مصون باشد.در «شرح قاموس‏» گويد: و ختام بر وزن كتاب گلى است كه مهر كرده مى‏شود به او چيزى، و خاتم بر وزن كامل آن چيزى است كه نهاده مى‏شود بر آن گل تا مهر شود، و خاتم پيرايه‏اى است از براى انگشت و آنرا به فارسى انگشتر مى‏گويند مثل خاتم بفتح...تا آنكه گويد: مترجم گويد كه: خاتم - بكسر تاء - اسم فاعل است‏يعنى مهر كننده، و خاتم - بفتح تاء - و خاتام و خيتام، اسم انگشترى و غير آن است كه به آن مهر مى‏شود، و كرده مى‏شود به انگشت.

و در «نهايه‏» ابن اثير گويد:

«آمين، خاتم رب العالمين على عباده المؤمنين‏» قيل: معناه طابعه و علامته التى تدفع عنهم الاعراض و العاهات لان خاتم الكتاب يصونه و يمنع الناظرين عما فى باطنه، و تفتح تاؤه و تكسر لغتان.

و نظير اين معنى را نيز در «لسان العرب‏» نموده است.و بنابر اين خاتم يا خاتم به معناى آخر بوده باشد.اگر خاتم خوانديم بالكسر به معناى اسم فاعل يعنى ختم كننده و مهر كننده اوصياى پيمبران، و اگر خاتم بالكسر يا خاتم بالفتح، به معناى ما يختم به گرفتيم معنايش همان مهرى است كه بر طغراى صحيفه اوصياء زده شده و به واسطه وجود مبارك آنحضرت وصايت، مهر و ختم شده است (25) .

و اما يعسوب الدين كه ابن ابى الحديد نيز روايت نموده است همان طور كه سابقا ذكر شد به معناى نر از زنبور عسلى است كه رياست و حكومت كند و را به عهده داشته باشد، و يعسوب الدين كنايه از مقام رياست و سيادت و حكومت آنحضرت است در جميع شئون دينيه.

و اما مرحله دوم - كه همان مرحله دلالت‏حديث‏باشد.حضرت رسول دو ركعت نماز گزاردند، از حالات حضرت در اين نماز و نزول جبرائيل و مشاهده آنحضرت عوالم ملكوت و مقامات حضرت امير المؤمنين را ما اطلاع نداريم خود آنحضرت هم چيزى نفرمودند، ولى همين قدر مى‏دانيم كه اولا حضرت بعد از نماز به انس گفتند: اولين كسى كه وارد مى‏شود او سيد و سالار مسلمانان و امير مؤمنان و خاتم اوصياى پيمبران است و سپس چون امير المؤمنين عليه السلام وارد شدند حضرت به حال عجيبى برخاسته و مانند شخصى كه گم شده خود را يافته باشد و به معشوق و محبوب خود رسيده باشد امير المؤمنين را در آغوش گرفته و صورت به صورت او مى‏سودند و عرق خود را به صورت او و عرق او را به صورت خود مى‏ماليدند به طورى كه امير المؤمنين از اين حال رسول خدا كه بى‏سابقه بوده است‏به شگفت در آمده و متحيرانه عرض كرد: اى رسول خدا با من كار بى‏سابقه‏اى انجام مى‏دهى، حضرت اشاره به مقامات او نموده و فرمودند: تو هستى كه از عهده عهود و مواثيق و ديون من بر مى‏آئى، تو هستى كه صداى توحيد و نداى اسلام را از حلقوم من به گوش اهل جهان مى‏رسانى، تو هستى كه در فتنه‏ها و انقلابات واقعه بعد از من در ظلمات جهل و تاريكى‏هاى شهوات چون موجى از نور و حقيقت لجه‏هاى ژرف هوى و هوس مردم را مى‏شكافى، و حقيقت را براى مردم روشن مى‏كنى.گويا حضرت رسول الله مى‏ديدند كه برنامه‏اى كه بعد از رحلت آنحضرت تنظيم شده به كلى اساس اسلام را واژگون و همان بت‏پرستى زمان جاهليت را به صورت ديگرى در ميان مردم مى‏آورد.از برنامه خلفاى بعد از آنحضرت و شيوه معاويه و يزيد به خوبى صدق گفتار ما واضح مى‏شود، از خطبه‏هاى «نهج البلاغه‏» و از خطبه حضرت سيد الشهداء عليه السلام در اواخر زمان حيات معاويه در منى و ساير فرمايشات آنحضرت معلوم مى‏شود كه ديگر خلفاء براى اسلام جان و رمقى باقى نگذاردند. (26)

و چون رسول خدا مى‏دانستند كه يگانه فردى كه از حق دفاع كند و دين رسالت را ادا بنمايد و عهود و مواثيق خدا را با رسول خدا انجام دهد و نداى توحيد و لا اله الا الله وحده وحده و معناى قل هو الله احد را به گوش دل جهانيان برساند، و يگانه فردى كه از اصل توحيد با آنحضرت منشعب شده و در درك حقيقت و معارف الهى و فناى در ذات احديت عاليترين درجات و رفيع‏ترين مقامات را حائز گرديده است امير المؤمنين است و بس. (27) لذا در پاسخ امير المؤمنين مى‏فرمايد: چرا من به تو عشق نورزم، چرا تو را در آغوش نگيرم، چرا عرق صورت زيباى تو را به چهره خود نسايم؟ تو روح منى، تو جان و حقيقت منى، تو برافرازنده پرچم معدلت و توحيد و نگهدارنده دين خدا و سنت منى، و در شديدترين مراحل و جانكاه‏ترين عقبات تو حامى و معين منى، تو نتيجه رسالت منى، تو علت مبقيه و حافظ شريعت‏خدا در ميان‏اصناف مختلفه مردم تا روز قيامت و استوار كننده شجره توحيد و ولايت منى.

بارى هم صدر اين حديث و هم ذيل آن بر خلافت و امارت و وصايت مولاى متقيان گواه صادق و شاهد صريحى است.

اولا - لفظ امير المؤمنين كه به معناى حكمران و كارفرماست نسبت‏به جميع مؤمنان.

و ثانيا - سيد المسلمين، و ثالثا - قائد الغر المحجلين كه همان عنوان پيشوا و راهنما و جلودار است، و رابعا - از همه صريح‏تر لفظ خاتم الوصيين كه دلالت‏بر مقام وصايت آنحضرت در جميع شئون نبوت طبق وصايت اوصياى پيمبران گذشته و اعلى و اشرف از آنها است.

و نيز اداء عهود و ديون رسول خدا و ابلاغ صوت آنحضرت و تبيين اختلافات و مشاجرات بعد از آنحضرت تمام اينها ساخته از مقام ولايت است و بس و لذا اين حديث را همان طور كه ذكر شد از نصوص صريحه بر وصايت و خلافت امير المؤمنين شمرده‏اند.

بارى اين روايت‏شريف را با الفاظ متقارب و اسناد ديگرى نيز روايت كرده‏اند.

بحرانى در «غاية المرام‏» ص 19 (28) و نيز در «مناقب صغير» خود به نام «على و السنة‏» (29) از «مناقب‏» ابن مردويه از انس روايت كرده است،

قال: كان النبى فى بيت ام حبيبة بنت ابى سفيان فقال: يا ام حبيبة اعتزلينا فانا على حاجة، ثم دعا بوضوء فاحسن الوضوء ثم قال: ان اول من يدخل من هذا الباب امير المؤمنين و سيد العرب و خير الوصيين و اولى الناس بالناس.قال انس: فجعلت اقول: اللهم اجعله رجلا من الانصار.قال: فدخل على فجاء يمشى حتى جلس الى جنب النبى (رسول الله در نسخه مناقب) فجعل (رسول الله در نسخه مناقب) يمسح وجهه بيده ثم يمسح بها وجه على بن ابى طالب، فقال على: و ما ذاك يا رسول الله؟ قال: انك تبلغ رسالتى من بعدى و تؤدى عنى و تسمع الناس صوتى و تعلم الناس من كتاب الله ما لا يعلمون.

و نيز بحرانى در ص 20 (30) و در «مناقب صغير (31) » خود ايضا با اسناد خود از «مناقب‏» ابن مردويه از انس روايت مى‏كند كه

قال: بينا (بينما نسخه مناقب) انا عند النبى (رسول الله، مناقب) اذ قال: الآن يدخل سيد المسلمين و امير المؤمنين و خير الوصيين و اولى الناس بالمؤمنين (بالناس، مناقب) اذ طلع على بن ابيطالب، فقام النبى (فقال رسول الله: اللهم و ال من والاه.و قال: فجلس بين يدى رسول الله، مناقب) فاخذ يمسح العرق عن جبهته و وجهه و يمسح به وجه على بن ابيطالب، و يمسح العرق عن وجه على و يمسح به وجهه.فقال له على: يا رسول الله نزل فى شى‏ء؟ قال: ا ما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؟ انت اخى و وزيرى و خير من اخلفه (اخلف، مناقب) بعدى تقضى دينى و تنجز موعدى و تبين لهم ما اختلفوا فيه بعدى و تعلمهم من تاويل القرآن ما لم يعلموا، و تجاهدهم على التاويل كما جاهدتهم على التنزيل.

و نيز بحرانى در «غاية المرام‏» ص 19 از ابن عباس از انس روايت كرده است (32)

قال: قال رسول الله: يا انس اسكب لى وضوءا او ماءا، فتوضى ثم انصرف فقال: يا انس من يدخل على اليوم امير المؤمنين و سيد المسلمين و خاتم الوصيين و امام الغر المحجلين.فجاء على حتى ضرب الباب فقال: من هذا يا انس فقلت: هذا على بن ابيطالب، قال: افتح له الباب.

و در ص 20 گويد (33) :

و فى المناقب عن انس قال: كنت‏خادما للنبى، فبينما انا يوما اوضيه اذ قال: يدخل رجل و هو امير المؤمنين و سيد الوصيين و اولى الناس بالمؤمنين و قائد الغر المحجلين.قال: قلت: اللهم اجعله رجلا من الانصار فاذا هو على بن ابيطالب.

و نيز در همين صفحه گويد (34) :

عن انس بن مالك: قال: بينا النبى صلى الله عليه و آله و سلم اذ قال: يطلع الآن، قلت: فداك ابى و امى من ذا؟ قال: سيد المسلمين و امير المؤمنين و خير الوصيين و اولى الناس بالنبيين.قال: فطلع على، ثم قال لعلى: [اما ترضى] ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى.

ديگر از اخبارى كه دلالت‏بر وصايت آنحضرت دارد خبر گفتگوى خدا با رسول الله در سدرة المنتهى راجع به امير المؤمنين است كه در آن، مقامات آنحضرت را خدا بيان مى‏كند و سپس مى‏فرمايد: انه سيخصه بالبلاء «خداوند او را به امتحانات خاصى اختصاص داده و به بلاياى خاصى منفرد داشته است‏» .

اين روايت‏به دو سند نقل شده است: اول از خود امير المؤمنين عليه السلام، دوم از ابو برزه اسلمى.و ما هر دو روايت را با خصوصيات آن از طريق عامه بيان مى‏كنيم.

اما روايت اول را موفق بن احمد خوارزمى در كتاب «مناقب‏» خود در ص 240 طبع ايران با اسناد خود از غالب جهنى از حضرت ابى جعفر از اجدادش از امير المؤمنين عليهم السلام از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است:

قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: لما اسرى بى الى السماء ثم من السماء الى سدرة المنتهى وقفت‏بين يدى ربى عز و جل فقال لى: يا محمد، قلت: لبيك و سعديك، قال: قد بلوت خلقى فايهم رايت اطوع لك؟ قال: قلت: يا ربى عليا، قال: صدقت‏يا محمد، فهل اتخذت لنفسك خليفة تؤدى عنك و يعلم عبادى من كتابى ما لا يعلمون؟ قال: قلت: يا رب اختر لى فان خيرتك خيرتى، قال: اخترت عليا فاتخذه لنفسك خليفة و وصيا، و نحلته علمى و حلمى، و هو امير المؤمنين حقا، لم ينلها احد قبله و ليست لاحد بعده. يا محمد، على راية الهدى و امام من اطاعنى و نور اوليائى، و هو الكلمة التى الزمتها المتقين، من احبه فقد احبنى، و من ابغضه فقد ابغضنى، فبشره يا محمد بذلك.فقال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: قلت: ربى فقد بشرته، فقال: انا عبد الله و فى قبضته، ان يعاقبنى فبذنوبى لم يظلمنى شيئا، و ان تمم لى وعدى فانه مولاى.قال: اجل، قال: قلت: يا رب فاجل قلبه و اجعل ربيعه الايمان. قال: قد فعلت ذلك به يا محمد غير انى مختص له بشى‏ء من البلاء لم اخص به احدا من اوليائى.قال: قلت: يا رب اخى و صاحبى! قال: قد سبق فى علمى انه مبتلى، لو لا على لم يعرف حزبى و لا اوليائى و لا اولياء رسلى.

و نيز اين حديث را بحرانى در «غاية المرام‏» ص 34 تحت عنوان حديث هجدهم از موفق بن احمد خوارزمى آورده است و هيچ در الفاظ با حديث‏خوارزمى اختلاف ندارد مگر در جمله غير انى مختص له بشى‏ء من البلاء كه او آن را بدين لفظ آورده: غير انى مشخصه بشى‏ء من البلاء.

بارى مفاد حديث و معناى آن اينست كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم‏فرمودند:

«چون مرا به آسمان بردند و از آسمان به سدرة المنتهى رسانيدند و در حضور پروردگار جل و عز وقوف پيدا نمودم خداى مرا خطاب نموده گفت: اى محمد! گفتم: بلى اى پروردگار من.خدا فرمود: من افراد انسان را به بلاهائى و مشكلاتى آزمايش نمودم، كدام يك از آنانرا نسبت‏به خودت مطيع‏تر يافتى؟ عرض كردم: اى پروردگار من! من على را فرمانبردارتر يافتم.خطاب فرمود: اى محمد راست گفتى آيا تو براى خود خليفه‏اى قرار مى‏دهى تا عهود و مواثيق و وظائف ترا ادا كند و به بندگان من از كتاب من آنچه را كه ندانند بياموزد؟ عرض كردم: اى پروردگار من تو براى من خليفه‏اى معين بنما اختيار تو اختيار من است، خداوند خطاب فرمود: من على را اختيار كردم او را براى خود خليفه و وصى قرار ده و من از علم و حلم خود به على داده‏ام و از اين مواهب او را سرشار نموده‏ام و اوست‏حقا امير مؤمنان، اين مقام را هيچكس قبل از او و بعد از او حائز نخواهد شد.اى محمد، على پرچم هدايت است و پيشواى مطيعان من، و اوست نور اولياى من.و او كلمه‏ايست كه بر پرهيزگاران ثبت و لازم نمودم، كسيكه او را دوست‏بدارد مرا دوست داشته و كسيكه او را مبغوض بدارد مرا مبغوض داشته است.پس اى محمد او را بدين مقامات بشارت بده.

حضرت فرمودند كه: من عرض كردم: بار پروردگار من او را بدين مقامات بشارت دادم او در جواب من گفت: من بنده خدا هستم و در دست قدرت خدا، اگر مرا عذاب كند به علت گناهان من است و بنابر اين ابدا به من ستمى ننموده است، و اگر آنچه را كه به من وعده فرموده است وفا كند او نيز مولاى من و صاحب اختيار من است.خداوند فرمود: بلى همين طور است.حضرت فرمود: عرض كردم: خداوندا دل او را جلا بده و بهار او را ايمان قرار ده.خداوند خطاب فرمود: اى محمد، حقا من دل او را جلا دادم و بهار او را ايمان قرار دادم، فقط من او را به بعضى از بلايا و شدائد و گرفتاريهاى عجيب اختصاص داده‏ام كه نظير آن شدائد را به هيچيك از اولياى خود واقع نساختم.عرض كردم: بار پروردگارا او برادر من و مصاحب من است.فرمود: اين از قضا و علم من گذشته است كه بايد او مبتلى شود.اگر على نبود حزب من شناخته نمى‏شد و اولياى من و اولياى پيمبران من نيز شناخته نمى‏شدند» .

و اما آنچه كه از ابو برزه اسلمى روايت‏شده است همين روايت است‏با اسقاط صدر و ذيل آن و ما آنرا از «حلية الاولياء» حافظ ابو نعيم اصفهانى در ج 1ص 66 مى‏آوريم و سپس درباره آن گفتگو مى‏كنيم.

ابو نعيم با سند خود از ابو برزه روايت مى‏كند كه:

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان الله عهد الى عهدا فى على فقلت: يا رب بينه لى.فقال: اسمع، فقلت: سمعت.فقال: ان عليا راية الهدى و امام اوليائى و نور من اطاعنى و هو الكلمة التى الزمتها المتقين، من احبه احبنى، و من ابغضه ابغضنى، فبشره بذلك.فجاء على فبشرته، فقال: يا رسول الله انا عبد الله و فى قبضته فان يعذبنى فبذنبى و ان يتم لى الذى بشرتنى به فالله اولى بى. قال: قلت: اللهم اجل قلبه و اجعل ربيعه الايمان.فقال الله: قد فعلت‏به ذلك.ثم انه رفع الى انه سيخصه من البلاء بشى‏ء لم يخص به احدا من اصحابى.فقلت: يا رب اخى و صاحبى، فقال: ان هذا شى‏ء قد سبق فى علمى انه مبتلى و مبتلى به.

محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السئول‏» ص 21 عين اين روايت را با همين الفاظ از حافظ ابو نعيم نقل كرده است و نيز ابن ابى الحديد معتزلى در «شرح نهج البلاغه‏» ج 2 ص 449 (35) ضمن بيست و چهار حديثى كه در فضائل آنحضرت در ذيل قول آنحضرت: قد خاضوا ابحار الفتن و اخذوا بالبدع دون السنن - الخ نقل كرده است، از حافظ ابو نعيم روايت كرده است البته عبارت ابن ابى الحديد نيز در نقل روايت عين عبارات ابو نعيم است كه ما از «حلية الاولياء» نقل نموديم.

لكن شيخ سليمان قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» در سه موضع كه اين روايت را از ابو نعيم نقل مى‏كند در هر سه موضع ص 78، 79، 134 به جاى لفظ يا رب انه اخى و صاحبى لفظ يا رب انه اخى و وصيى روايت كرده است.

بنابر اين معلوم نيست كه آيا واقعا لفظ وصيى در «حليه‏» بوده است و به همين لفظ به دست قندوزى رسيده است و بعدا در طبع «حليه‏» تحريف به عمل آمده است‏يا آنكه از «حليه‏» دو قسم نقل شده يك قسم به لفظ صاحبى بوده كما آنكه ابن ابى الحديد و محمد بن طلحه از او روايت كرده‏اند و يك قسم به لفظ وصيى بوده كه قندوزى در هر سه موضع از كتاب خود بدين قسم از او نقل كرده است.

شاهد بر روايت اول آنكه آنچه را كه از «مناقب‏» خوارزمى و «غاية المرام‏» نقل كرديم به لفظ صاحبى بوده است.و شاهد بر روايت دوم آنكه در صدر روايت «مناقب‏» خوارزمى و «غاية المرام‏» خدا مى‏فرمايد:

فاتخذه لنفسك خليفة و وصيا.

و ديگر سلسله احاديثى است كه دلالت دارد بر آنكه ايمان متوقف بر توحيد و نبوت و ولايت است مانند حديثى كه سليمان قندوزى در «ينابيع المودة‏» ص 248 از مير سيد على همدانى شافعى در كتاب «مودة القربى‏» ضمن مودت رابعه روايت مى‏كند از عتبة بن عامر الجهنى

قال: بايعنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على قول ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا نبيه و عليا وصيه، فاى من الثلاثة تركناه كفرنا.و قال لنا النبى صلى الله عليه و آله و سلم: احبوا هذا - يعنى عليا - فان الله يحبه، و استحيوا منه فان الله يستحيى منه.

عتبة بن عامر جهنى گويد: «ما بر گفتار لا اله الا الله وحده لا شريك له و بر نبوت محمد و بر وصايت على با رسول خدا بيعت كرديم. بنابر اين هر يك از اين سه موضوع را ترك كنيم كافر شده‏ايم.و رسول خدا به ما فرمود: اين را دوست داشته باشيد يعنى على را چون خدا او را دوست دارد، و از او حيا كنيد چون خدا از او حيا مى‏كند» .

و نيز در «ينابيع المودة‏» ص 82 ضمن باب پانزدهم از طلحة بن زيد از حضرت امام جعفر صادق از پدرانش از امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام روايت ميكند كه:

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ما قبض الله نبيا حتى امره الله ان يوصى الى افضل عشيرته من عصبته، و امرنى ان اوص الى ابن عمك على، اثبتته فى الكتب السالفة و كتبت فيها انه وصيك، و على ذلك اخذت ميثاق الخلائق و ميثاق انبيائى و رسلى، و اخذت مواثيقهم لى بالربوبية و لك يا محمد بالنبوة و لعلى بن ابيطالب بالولاية و الوصية.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمودند كه: «حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند هيچ پيغمبرى را بعد از حيات در دنيا به سوى خود نبرد مگر آنكه به او امر كرد كه از ارحام پدرى خود بهترين و با فضيلت‏ترين آنها را وصى خود قرار دهد و به من نيز امر نمود كه پسر عموى خود على را وصى خود گردان.خداوند فرمود: من اين حقيقت را در كتب پيمبران گذشته آورده‏ام و در آنها وصايت على را براى خلافت تو نوشته‏ام و بر اين مطلب از جميع آفريدگان و از همه پيمبران و رسل خود عهد و ميثاق‏گرفته‏ام (36) .من از همه براى ربوبيت‏خودم و براى نبوت تو اى محمد و براى ولايت و وصايت على بن ابيطالب پيمان گرفته‏ام‏» .

و ديگر احاديثى است كه دلالت دارد بر آنكه از براى هر پيغمبرى وارث و وصيى هست و وارث و وصى رسول الله على بن ابيطالب است.شيخ سليمان قندوزى در «ينابيع المودة‏» ص 86 از «مناقب‏» خوارزمى از مقاتل بن سليمان از جعفر الصادق از پدرانش از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است كه:

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يا على انت‏بمنزلة شيث من آدم و بمنزلة سام من نوح و بمنزلة اسحاق من ابراهيم كما قال تعالى:

و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب - الآية

و بمنزلة هارون من موسى و بمنزلة شمعون من عيسى، و انت وصيى و وارثى، و انت اقدمهم سلما و اكثرهم علما و اوفرهم حلما و اشجعهم قلبا و اسخاهم كفا، و انت امام امتى و قسيم الجنة و النار، بمحبتك يعرف الابرار من الفجار و يميز بين المؤمنين و المنافقين و الكفار.

«حضرت رسول اكرم به امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: اى على مكانت و منزلت تو نسبت‏به من مانند مكانت و منزلت‏شيث است نسبت‏به آدم، و مانند منزلت‏سام است نسبت‏به نوح، و مانند منزلت اسحاق است نسبت‏به ابراهيم، همچنان كه خداى تعالى فرمايد: «وصيت كردند ابراهيم و يعقوب به فرزندانشان...» و مانند منزلت هارون است نسبت‏به موسى، و مانند منزلت‏شمعون است نسبت‏به عيسى، و تو وصى من هستى و وارث من و تو از همه امت من زودتر اسلام آوردى و علمت‏بيشتر است و حلمت فراوانتر است و قلبت‏شجاعتر است و دستت‏سخى‏تر است و تو امام و پيشواى امت من هستى و تو قسمت كننده بهشت و دوزخى، به محبت تو ابرار و پاكان خدا از فجار شناخته مى‏شوند، و مؤمنين از صف منافقين و كفار جدا مى‏گردند» .

در اين حديث اولا - رسول خدا بيان مى‏فرمايد كه هر كس از پيغمبران مانند آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى داراى وصيى بوده‏اند.و بر همين اساس نيز من هم كه پيغمبر خدا هستم داراى وصيى خواهم بود و وصى من تو هستى اى على.بنابر اين، اصل وصايت‏يك سنت‏خدائى بوده كه بايد در تمام پيمبران جارى و سارى باشد و من نيز از آن سنت تخلف نخواهم نمود.

و ثانيا - وصى پيغمبر بايد از همه امت، اسلام و ايمانش سابقه‏دارتر و علمش فزونتر و حلمش فراوانتر و قلبش قويتر و سخاوتش بيشتر باشد و چون تمام اين صفات در تو اى على از همه امت من به حد اعلا بيشتر و فراوانتر است لذا خداى تعالى تو را امام و پيشواى امت من قرار داده است كه بر اساس اين معيار و ميزان صحيح، بهشت و آتش كه درجات پيروان و متمردان است‏شناخته مى‏شود و بر حسب اختلاف درجاتى كه دارند در نقاط مختلفه از بهشت‏يا دوزخ جاى خواهند گرفت.

و نيز بر اساس محبت تو پاكان و نيكان شناخته مى‏شوند و مؤمنان از گروه كافران و منافقان جدا مى‏گردند.

و نيز در همين كتاب ص 248 ضمن مودت چهارم از «مودة القربى‏» ى سيد على شافعى همدانى نقل مى‏كند كه امير المؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده‏اند كه:

ان الله تعالى جعل لكل نبى وصيا، جعل شيثا وصى آدم و يوشع وصى موسى و شمعون وصى عيسى و عليا وصيى، و وصيى خير الاوصياء فى البداء، و انا الداعى و هو المضى‏ء.

«رسول خدا فرمود: خداوند تبارك و تعالى براى هر پيمبرى وصيى قرار داد، شيث را وصى آدم و يوشع را وصى موسى و شمعون را وصى عيسى و على را وصى من قرار داد، و وصى من بهترين وصى از اوصياى پيغمبران است در عالم مشيت و اراده حق تعالى، و من دعوت كننده و دلالت كننده به سوى خدا هستم و على بن ابيطالب نور دهنده و روشن كننده اين راه است‏» .

و نيز در همين كتاب ص 79 با اسناد خود از موفق بن احمد خوارزمى با اسناد خود از ام سلمه روايت كرده است.

قالت: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان الله اختار من كل نبى وصيا، و على وصيى فى عترتى و اهل بيتى و امتى بعدى.

«ام سلمه گويد: رسول خدا فرمود كه: خداوند تبارك و تعالى براى هر پيغمبرى وصيى قرار داده و على را وصى من قرار داد در ميان عترت من و اهل بيت من و امت من بعد از رحلت من‏» .

قندوزى بعد از نقل اين حديث گويد كه: نظير اين حديث را خوارزمى نيزروايت نموده.و شيخ الاسلام حموينى حديث وصيت را از على بن موسى عليهما السلام روايت كرده است.

و ديگر در كتاب «على و الوصية‏» ص 226 از كتاب «مناقب‏» خوارزمى با اسناد خود از ابو القاسم عبد الله بن محمد بن عبد العزيز بغوى (37) از حميد رازى از على بن مجاهد از محمد بن اسحاق از شريك بن عبد الله از ابى ربيعة الآيادى از ابن بريدة از پدرش بريدة روايت كرده است قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لكل نبى وصى و وارث، و ان عليا وصيى و وارثى. «رسول خدا فرمود: براى هر پيغمبرى وصى و وارثى هست و وصى و وارث من على بن ابيطالب است‏» .

اين حديث‏شريف را محب الدين طبرى در «ذخائر العقبى‏» ص 71 از «معجم الصحابة‏» حافظ ابو القاسم بغوى از بريدة و در «الرياض النضرة‏» ج 2 ص 178 در باب «ذكر اختصاص امير المؤمنين بالولاية و الارث‏» از بريدة روايت كرده است.و نيز گنجى شافعى در «كفاية الطالب‏» ص 131 و عبد الرؤوف مناوى متوفاى سنه 1031 قمريه در كتاب خود «كنوز الحقائق فى حديث‏خير الخلائق‏» كه در حاشيه جزء دوم از «جامع صغير» سيوطى ص 69 طبع شده است آورده‏اند.و شيخ سليمان قندوزى در «ينابيع المودة‏» ص 207 از «معجم الصحابة‏» ابو القاسم بغوى و در ص 180 از ديلمى و نيز در ص 232 از ديلمى صاحب كتاب «فردوس الاخبار» و در ص 79 از موفق بن احمد خوارزمى روايت كرده است و نيز در ص 248 ضمن مودت چهارم از كتاب «مودة القربى‏» روايت كرده است.

و ديگر حديثى است كه حموينى در «فرائد السمطين‏» در جزء دوم در باب سى و يكم ذكر كرده و علامه بحرانى در ص 39 تحت عنوان حديث‏سى و ششم آورده و قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» ص 441 از مجاهد از ابن عباس روايت كرده است راجع به آمدن نعثل يهودى خدمت رسول خدا و از صفات و اسماى الهى سئوال كردن، و سپس از اوصياى آنحضرت سئوال نمودن.اين ديث‏بسيار مفصل است و ما فقط يك فقره از آن را كه راجع به وصيت است ذكر مى‏كنيم.

قال (اى نعثل اليهودى) : فاخبرنى عن وصيك من هو؟ فما من نبى الا و له وصى و ان نبينا موسى بن عمران اوصى الى يوشع بن نون، فقال: نعم ان وصيى و الخليفة بعدى على بن ابيطالب و بعده سبطاى الحسن و الحسين يتلوه تسعة من صلب الحسين ائمة ابرار - الحديث. (38)

«يهودى عرض كرد: به من از وصى خود خبر بده چون هيچ يك از پيمبران نيامدند مگر آنكه براى آنان وصيى بوده است، و بدرستى كه پيغمبر ما موسى ابن عمران به يوشع بن نون وصيت نمود.حضرت فرمودند: بلى وصى من و خليفه بعد از من على بن ابيطالب است و بعد از او دو سبط من، حسن و حسين، و بعد از حسين نه نفر از صلب حسين ائمه و پيشوايان صالح اين مت‏خواهند بود» .

و ديگر از احاديث وصيت، حديث‏سلمان فارسى است، كه از آن حضرت سؤال كرد وصى شما كيست؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «اى سلمان مى‏دانى وصى موسى كه بوده است؟ عرض مى‏كند: بلى اى رسول خدا وصى موسى يوشع بن نون بوده است.حضرت مى‏فرمايد: اى سلمان بدان كه وصى من و وارث من و برادر من و وزير من و بهترين كسى كه بعد از من براى شما مى‏ماند و آن كسيكه ديون و عهود مرا ادا مى‏كند و وعده‏هاى مرا انجام مى‏دهد على بن ابيطالب است‏» .

اين حديث را بسيارى از علماء شيعه و سنى در كتب خود آورده‏اند و بزرگان از علماى عامه بر صحت آن تصديق نموده و گواهى داده‏اند.و چون اين حديث‏به طرق مختلفى بيان شده و از طرفى نيز عبارات آن با يكديگر فى الجمله تفاوتى دارد لذا ما عين اين حديث را از كتب معتبره قوم مى‏آوريم.

علامه بحرانى در مناقب صغير خود كه موسوم است‏به «على و السنة‏» از ابو سعيد خدرى روايت مى‏كند كه:

ان سلمان قال: قلت لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لكل نبى وصى فمن وصيك؟ فسكت عنى فلما كان بعد رآنى فقال: يا سلمان، فاسرعت اليه و قلت: لبيك، فقال: تعلم من وصى موسى؟ قلت: نعم يوشع بن نون، فقال: لم قلت؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ، قال: فان وصيى و موضع سرى و خير من اخلف بعدى، ينجز موعدى و يقضى دينى، على بن ابيطالب.

حضرت رسول الله در اين حديث كه علت وصى بودن يوشع بن نون را براى‏حضرت موسى از سلمان سئوال مى‏كنند او در جواب مى‏گويد: به علت اعلم بودن از جميع امت در آن وقت وصى آن حضرت واقع شد، مى‏خواهند اين معنى را برسانند كه البته وصى پيغمبر بايد از همه امت در آن وقت داناتر و به مسائل دين و معارف الهيه و در رموز و اسرار دين داناتر و عالمتر باشد.و لذا مى‏فرمايد: وصى من و محل سر من و بهترين كسى كه من او را به يادگار براى شما مى‏گذارم، آن كسى كه بتواند عهود و وعده‏هاى مرا وفا كند و ديون مرا ادا بنمايد و از عهده تحمل اين بار گران برآيد اعلم امت من على بن ابيطالب است.

و نيز در همين كتاب از «مناقب‏» ابن مردويه از انس روايت كرده است كه سلمان مى‏گويد: قلت لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: عمن ناخذ بعدك و بمن نثق؟ قال: فسكت عنى حتى سالت ذلك عشرا، ثم قال: يا سلمان، ان وصيى و خليفتى و اخى و وزيرى و خير من اخلفه بعدى على بن ابيطالب، يؤدى عنى و ينجز موعدى.

و نيز محب الدين طبرى در «الرياض النضرة‏» ج 2 ص 178 بعد از حديث‏بريدة گويد:

عن انس قال: قلنا لسلمان: سل النبى صلى الله عليه و آله و سلم من وصيه؟ فقال سلمان: يا رسول الله، من وصيك؟ قال: يا سلمان من كان وصى موسى؟ قال: يوشع بن نون، قال: فان وصيى و وارثى، يقضى دينى و ينجز موعدى على بن ابيطالب.

و سپس گويد: اين حديث را احمد بن حنبل در كتاب «مناقب‏» خود تخريج كرده است.

و نيز عين اين حديث را با همين عبارت طبرى، سبط ابن جوزى در «تذكره‏» ص 26 آورده است، و آن را حديث صحيح شمرده است، و جواب اعتراض بعضى را كه آن را ضعيف شمرده‏اند داده است.و حاصل آنكه حديثى را كه ضعيف شمرده‏اند در اسناد او اسماعيل بن زياده است كه دار قطنى درباره او سخن گفته و علت قدح دار قطنى درباره اسماعيل، همان زيادتى است كه در ذيل حديث او آمده است و آن زياده اين عبارت است: و هو خير من اترك بعدى.

سپس مى‏گويد: اما حديثى را كه ما ذكر كرديم در آن اين زيادتى نيست و اين حديث را از طريق احمد بن حنبل آورديم و در سلسله روات آن اسماعيل بن زياده نيست و اين حديث غير از آن حديث است.

و لكن محب طبرى در كتاب ديگر خود به نام «ذخائر العقبى‏» در ص 71 آن فقط ذيل حديث‏سلمان را ذكر كرده است

قال: روى انس ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال: وصيى و وارثى يقضى دينى و ينجز موعدى على بن ابيطالب.

سپس گويد: احمد بن حنبل اين حديث را در «مناقب‏» خود آورده است.

و ابن شهر آشوب نيز در «مناقب‏» خود ج 1 ص 542 با دو سند اين حديث را ذكر كرده است.اول از طبرى روايت نموده با اسناد خود از سلمان

قال: قلت لرسول الله: يا رسول الله انه لم يكن نبى الا و له وصى، فمن وصيك؟ قال: وصيى و خليفتى فى اهلى و خير من اترك بعدى، مؤدى دينى و منجز عداتى على بن ابيطالب.

دوم از مطير بن خالد از انس، و قيس ماناه و عبادة بن عبد الله از سلمان كه هر دوى آنان يعنى انس و سلمان گفتند كه پيغمبر فرمود:

يا سلمان سالتنى من وصيى من امتى، فهل تدرى لمن كان اوصى اليه موسى عليه السلام؟ قلت: الله و رسوله اعلم.قال: اوصى الى يوشع لانه كان اعلم امته، و وصيى و اعلم امتى بعدى على بن ابيطالب.

و همچنين شيخ سليمان قندوزى در باب پانزدهم از «ينابيع المودة‏» از «مسند» احمد بن حنبل با اسناد خود از انس بن مالك روايت مى‏كند كه

قال: قلنا لسلمان: سل النبى صلى الله عليه و آله و سلم عن وصيه، فقال سلمان: يا رسول الله من وصيك؟ فقال: يا سلمان.من وصى موسى؟ فقال: يوضع بن نون.قال صلى الله عليه و آله و سلم: وصيى و وارثى يقضى دينى و ينجز وعدى على بن ابيطالب.

سپس گويد: كه ثعلبى حديث وصيت را نسبت‏به على بن ابيطالب از براء بن عازب در تفسير خود ذيل آيه:

و انذر عشيرتك الاقربين

روايت كرده است.

و ابن المغازلى اين حديث را با سند خود از ابن عباس و جابر بن عبد الله انصارى و بريده و ابو ايوب انصارى روايت نموده است.

و نيز در ص 231 از «ينابيع المودة‏» ضمن هفتاد منقبتى كه براى امير المؤمنين نقل نموده عين اين حديث را از احمد بن حنبل از انس آورده است.

همه پيمبران داراى وصى بوده‏اند

و نيز در ص 253 ضمن مودت هفتمين از كتاب «مودة القربى‏» از عبد الله بن عمر نقل مى‏كند كه

قال: مر سلمان الفارسى و هو يريد ان يعود رجلا و نحن جلوس فى حلقة و فينا رجل يقول: لو شئت لانباتكم بافضل هذه الامة بعد نبيها و افضل من هذين الرجلين ابى بكر و عمر، فسئل سلمان فقال: اما و الله لو شئت لانباتكم بافضل هذه الامة بعد نبيها و افضل من هذين الرجلين ابى بكر و عمر.ثم مضى سلمان فقيل له: يا ابا عبد الله ما قلت؟ قال: دخلت على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى غمرات الموت فقلت: يا رسول الله هل اوصيت؟ قال: يا سلمان: اتدرى من الاوصياء؟ قلت: الله و رسوله اعلم.قال: آدم و كان وصيه شيث و كان افضل من تركه بعده من ولده، و كان وصى نوح سام و كان افضل من تركه بعده، و كان وصى موسى يوشع و كان افضل من تركه بعده، و كان وصى عيسى شمعون بن فرخيا و كان افضل من تركه بعده، و انى اوصيت الى على و هو افضل من اتركه من بعدى.

و عين اين حديث را در كتاب «على و الوصية‏» در ص 366 از كتاب «الكوكب الدرى‏» للسيد محمد صالح الترمذى الحنفى ص 105 با اسناد خود از عمر بن الخطاب نقل مى‏كند، ولى جمله

«فسئل سلمان فقال: اما و الله لو شئت لانباتكم بافضل من هذه الامة‏»

را نياورده ولى جمله ديگرى را اضافه نموده است و آن جمله «و وصى سليمان آصف بن برخيا» است.و نيز وصى عيسى را شمعون بن برخيا ذكر كرده است.

و حاصل مطلب آنكه از عبد الله بن عمر و از خود عمر بن الخطاب روايت است كه مى‏گويد: «سلمان فارسى از نزد ما عبور مى‏نمود و قصد عيادت مردى را داشت و ما جماعتى بوديم كه حلقه‏وار نشسته بوديم و در ميان ما مردى بود كه مى‏گفت: اگر بخواهم شما را خبر مى‏دهم از افضل اين امت‏بعد از پيغمبر و افضل از اين دو مرد ابو بكر و عمر، در اين حال از سلمان سئوال شد از اين موضوع. سلمان گفت: اگر بخواهم من نيز به شما خبر مى‏دهم از با فضيلت‏ترين اين امت‏بعد از پيغمبر و افضل از اين دو مرد ابو بكر و عمر. اين را بگفت و بگذشت، بعضى گفتند: اى سلمان چه گفتى؟

سلمان در جواب گفت: من در حال سكرات مرگ بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شدم و عرض كردم: اى رسول خدا! آيا شما وصيت نموده‏ايد؟ حضرت فرمودند: اى سلمان آيا وصى‏هاى پيمبران را مى‏شناسى؟ عرض كردم: خدا و رسول خدا داناترند. حضرت فرمودند: آدم ابو البشر وصى او شيث‏بود و او با فضيلت‏ترين افرادى بود از اولاد او كه بعد از آدم بجاى ماند، و وصى نوح پيغمبر، سام بود و او افضل افرادى بود كه بعد از نوح باقى ماند، و وصى موسى يوشع بود و او با فضيلت‏ترين‏فردى بود كه بعد از موسى بود، و وصى عيسى شمعون بن فرخيا بود و او افضل فردى بود كه بعد از عيسى بجاى ماند، و من وصيت نموده‏ام به على بن ابيطالب و او افضل امت من است كه بعد از من بجاى مى‏ماند» .

و ديگر اخبارى است كه دلالت دارد بر آنكه خداوند نبوت را در محمد و وصايت را در على قرار داده است مثل حديثى كه در «ينابيع المودة‏» ص 256 وارد است: عثمان رفعه: خلقت انا و على من نور واحد قبل ان يخلق الله آدم باربعة آلاف عام فلما خلق الله آدم ركب ذلك النور فى صلبه فلم يزل شيئا واحدا حتى افترقنا فى صلب عبد المطلب، ففى النبوة و فى على الوصية.

«عثمان گويد كه: رسول خدا فرمود: من و على از نور واحدى آفريده شده‏ايم قبل از چهار هزار سال كه خداوند آدم را بيافريند. چون خدا آدم را آفريد آن نور را در صلب آدم قرار داد و پيوسته همين طور آن نور در اصلاب آباء واحد بود تا در صلب عبد المطلب به دو نيمه گشت، پس نبوت در من قرار گرفت و وصايت در على واقع شد» .

و نيز در همين صفحه گويد:

عن على عليه السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يا على خلقنى الله و خلقك من نوره، فلما خلق آدم عليه السلام اودع ذلك النور فى صلبه فلم - نزل انا و انت‏شيئا واحدا، ثم افترقنا فى صلب عبد المطلب، ففى النبوة و الرسالة، و فيك الوصية و الامامة.

«امير المؤمنين عليه السلام گويد كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: اى على خداوند مرا و تو را از نور خود آفريد و چون آدم را بيافريد آن نور را در صلب او به وديعت نهاد، و من و تو دائما نور واحدى بوديم تا در صلب عبد المطلب جدا شديم، و نبوت و رسالت در من و وصايت و امامت در تو قرار گرفت‏» .

و نيز در «شرح نهج البلاغة‏» ابن ابى الحديد (39) ج 2 ص 450 گويد:

الحديث الرابع عشر: قال صلى الله عليه و آله و سلم: كنت انا و على نورا بين يدى الله عز و جل قبل ان يخلق آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق آدم قسم ذلك فيه و جعله جزئين فجزء انا و جزء على.

«حضرت رسول فرمودند: كه من و على نور واحدى بوديم در نزد خداى‏عز و جل قبل از چهارده هزار سال كه خداوند آدم ابو البشر را بيافريند، و چون آدم را آفريد آن نور را قسمت كرد و آن را دو جزء نمود جزئى را من و جزئى را على قرار داد» .

و سپس گويد: اين حديث را احمد بن حنبل در «مسند» خود روايت نموده است و نيز در كتاب «الفضائل لعلى‏» روايت كرده است.

و صاحب «الفردوس‏» نيز اين روايت را ذكر كرده و در آن جمله‏اى را زياده نقل نموده است و گويد:

ثم انتقلنا حتى صرنا فى عبد المطلب، فكان لى النبوة و لعلى الوصية.

و ديگر سلسله اخبارى است كه مفادش آن است كه جبرائيل به پيغمبر خبر وصايت امير المؤمنين را داده است، مانند آن كه:

موفق بن احمد خوارزمى در «مناقب‏» ص 223 در فصل نوزدهم از محمد بن احمد بن شاذان و محمد بن على بن فضل الزيات از على بن بديع الماجشونى از اسماعيل بن ابان وراق از غياث بن ابراهيم از حضرت جعفر بن محمد از پدرش از على بن الحسين از پدرش عليهم السلام روايت نموده است كه:

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نزل على جبرئيل عليه السلام صبيحة يوم فرحا مسرورا مستبشرا، فقلت: حبيبى مالى اراك فرحا مستبشرا؟ فقال: يا محمد و كيف لا اكون فرحا مستبشرا و قد قرت عينى بما اكرم الله اخاك و وصيك و امام امتك على بن ابيطالب عليه السلام.فقلت: و بم اكرم الله اخى و وصيى و امام امتى؟ قال: باهى الله بعبادته البارحة ملائكته و حملة عرشه و قال: ملائكتى انظروا الى حجتى فى ارضى على عبادى بعد نبيى محمد فقد عفر خده بالتراب تواضعا لعظمتى، اشهدكم انه امام خلقى و مولى بريتى.

«حضرت سيد الشهداء عليه السلام از رسول خدا روايت كرده‏اند كه آن حضرت فرمود: جبرائيل در صبح روزى بر من نازل شد و بسيار مسرور و خوشحال و با چهره گشوده پر بشارت بود، گفتم: اى حبيب من چه اتفاق رخ داده كه تا اين حد تو را خوشحال و پر بشارت مى‏نگرم؟ گفت: اى محمد! چگونه من مسرور و خوشحال نباشم در حاليكه چشمان من به مواهبى كه خدا به برادرت و وصيت و پيشواى امتت على بن ابيطالب عليه السلام عنايت فرموده است تازه و روشن گرديده است.من گفتم: به چه سببى خداوند برادر من و وصى من و امام امت مرا گرامى داشته و او را بدين‏مواهب بزرگ شمرده است؟ گفت: به عبادتهائى كه ديشب بجاى آورد. خداوند بر فرشتگان و حاملين عرش خود فخر نمود و فرمود: اى ملائكه من بنگريد به حجت من در روى زمين من بر بندگان من بعد از پيمبر من محمد، ببينيد چگونه گونه‏هاى خود را به پاس عظمت و جلال من به روى خاك مى‏سايد! من شما را گواه مى‏گيرم كه او پيشواى آفريدگان من است و سيد و سالار همگى مردمان‏» .

و اين حديث‏شريف را قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» در ص 79 و ص 127 از خوارزمى از غياث بن ابراهيم با همان سند سابق با مختصر اختلافى در لفظ نقل كرده است.

و در «مناقب‏» ابن شهر آشوب ج 1 ص 543 از عكرمه از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

ان جبرئيل نظر الى على فقال: هذا وصيك.

«جبرائيل نظر به سوى على بن ابى طالب نمود و به من گفت: اين است وصى تو» .

و ديگر يك سلسله احاديثى است از رسول خدا كه دلالت دارد بر آنكه امير المؤمنين عليه السلام وصى و وزير و وفا كننده عهد و اداء كننده ديون و انجام دهنده وعده‏هاى رسول خدا و خليفه آنحضرت در ميان امت است.چون اين روايات نيز از بزرگان علماء با اسناد مختلفه نقل شده و علاوه متن آنها نيز به يك عبارت واحده نيست لذا ما بسيارى از آنها را عليحده با ذكر كتاب نقل مى‏كنيم.

حموينى در «فرائد السمطين‏» ج 2 باب 8 با اسناد خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از رسول خدا حديث مفصلى را نقل مى‏كند و از جمله فقرات آن اين است كه:

اما على بن ابى طالب فانه اخى و شقيقى و صاحب الامر بعدى و صاحب لوائى فى الدنيا و الآخرة و صاحب حوضى و شفاعتى، و هو ولى كل مسلم و امام كل مؤمن و قائد كل تقى، و هو وصيى و خليفتى على اهلى و امتى فى حياتى و بعد موتى و مبغضه مبغضى و بولايته صارت امتى مرحومة و بعداوته صارت المخالفة له ملعونة.

«حضرت رسول الله مى‏فرمايد:

و اما على بن ابى طالب پس او برادر من است و جدا شده از ريشه و بنياد من و بعد از من صاحب امر و ولايت است و در دنيا و آخرت صاحب لواى من است و صاحب حوض من و شفاعت من است و او سرپرست و صاحب اختيار هر فرد مسلمان است و امام و پيشواى هر فرد مؤمن و رهبر و راهنماى هر فرد پرهيزگار، و او وصى من و جانشين من است در اهل من و در امت من در زمان‏حيات من و پس از مرگ من.دشمن او دشمن من است، و به واسطه ولايت او امت من مرحومه شدند و مورد لطف و حمت‏خدا قرار گرفتند، و به واسطه عداوت با او و مخالفت‏با او مورد دورى و لعن قرار گرفتند.

و علامه بحرانى در كتاب «مناقب صغير» خود، از كتاب «وسيله‏» كه متعلق به علامه شيخ احمد بن فضل بن محمد با كثير مكى شافعى است از انس بن مالك از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه قال: ان خليلى و وزيرى و خليفتى و خير من اترك بعدى يقضى دينى و ينجز موعدى على بن ابى طالب.

«حضرت رسول الله فرمودند: حقا كه خليل من و وزير من و جانشين من و بهترين فردى كه من بعد از خود بجا مى‏گذارم، آن كسى كه دين مرا ادا كند و وعده مرا وفا كند على بن ابى طالب است‏» .

و در كتاب «على و الوصية‏» ص 109 از «مناقب‏» ابن مغازلى شافعى با اسناد خود از نافع غلام عبد الله بن عمر روايت كرده است،

قال: قلت لابن عمر: من خير الناس بعد رسول الله؟ قال: ما انت و ذا، لا ام لك؟ ثم استغفر الله و قال: خيرهم بعده من كان يحل له ما يحل له، و يحرم عليه ما يحرم عليه.قلت: من هو؟ قال: على بن ابى طالب، سد ابواب المسجد و ترك باب على و قال له: لك فى هذا المسجد مالى و عليك فيه ما على، و انت وارثى و وصيى تقضى دينى و تنجز عداتى و تقتل على سنتى، كذب من زعم انه يبغضك و يحبنى.

«نافع كه غلام ابن عمر است مى‏گويد: من به ابن عمر گفتم: بعد از رسول خدا چه كسى از همه مردم بهتر است؟ در پاسخ گفت: اى بى‏مادر تو را با اين سخن چه كار؟ و سپس استغفار بجاى آورد، و گفت: بهترين مردم پس از رسول خدا آن كس است كه حلال ست‏بر او آنچه كه بر رسول خدا حلال بوده، و حرام است‏بر او آنچه كه بر رسول خدا حرام بوده است، گفتم: آن كدام كس است؟ گفت: آن على بن ابى طالب است، كه رسول خدا درهاى همه اصحاب را كه به مسجد باز بود بست و فقط در او را باقى گذارد و به على گفت: بر تو در اين مسجد جايز است هر چه بر من جايز است و حرام است آنچه بر من حرام است، و تو وارث و وصى من هستى، ديون مرا ادا مى‏كنى و وعده‏هاى مرا وفا مى‏نمائى و بر روش و سنت من كارزار مى‏كنى، دروغ مى‏گويد كسى كه مى‏پندارد تو را دشمن داشته و مرا دوست مى‏دارد» .و نيز ابراهيم بن محمد حموينى در «فرائد السمطين‏» ج 1 باب 29 با اسناد خود از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت نموده است كه او گفت:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لام سلمة: هذا على امير المؤمنين و سيد المسلمين و وصيى و عيبة علمى و بابى الذى اوتى منه، اخى فى الدنيا و الآخرة، و معى فى السنام الاعلى، يقتل القاسطين و الناكثين و المارقين.

«حضرت رسول الله به ام سلمه فرمودند: اين است على بن ابى طالب حكمران بر مؤمنان و سيد و سالار مسلمانان، و اوست وصى من و صندوقچه علوم من و راه و در ورود به معارف و دانشهاى من.اوست‏برادر من در دنيا و آخرت، و با من است در عالى‏ترين درجه از مقامات قرب و منزلت‏بعد از من، با شكنندگان بيعت و طائفه ستمگران و از دين خارج شدگان (منظور اصحاب جمل و صفين و نهروان‏اند) كارزار خواهد نمود» .

و سبط ابن جوزى در «تذكره‏» ص 49 نامه عمرو عاص را به معاويه آورده است، در آن نامه بسيارى از فضائل على بن ابى طالب را شرح مى‏دهد.بايد دانست كه عمرو عاص در ابتداى امر از مخالفين امير المؤمنين نبوده است و چنانچه از نامه او هويداست‏بر عليه معاويه مطالبى را نگاشته است، لكن چون در نامه ديگرى كه معاويه به او نوشت و او را به معونت و يارى خود دعوت كرد و منشور حكومت مصر را نيز ضميمه با نامه ارسال نمود براى كمك معاويه آماده شد لذا هر چه فرزندش و غلامش نيز او را از متابعت معاويه منع نمودند مؤثر نيفتاد، و براى كارزار با امير المؤمنين عليه السلام به شام حركت نموده و به معاويه پيوست.

سبط ابن جوزى در ص 49 گويد: اهل تواريخ و سير گويند كه: چون عثمان روى كار آمد التفاتى به عمرو عاص نكرد و او را حكومتى نداد بلكه او را از حكومت مصر عزل نمود.و چون عثمان محصور شد عمرو عاص به سوى شام رفت و در فلسطين سكنى گزيد و از افرادى بود كه مسلمانان را بر عليه عثمان تحريص مى‏نمود تا عثمان كشته شد.

ذكر فضائل امير المؤمنين از طرف عمرو عاص

به معاويه گفتند: كه عمرو عاص با هوش‏ترين عرب است و اگر مى‏خواهى به حكومت‏برسى و قتال تو با على بن ابى طالب سر و صورتى گيرد از عمرو عاص بى‏نياز نخواهى بود، بنابر اين‏معاويه نامه‏اى به عمرو عاص نوشت و او را به يارى خود براى پيكار با امير المؤمنين دعوت كرد، عمرو عاص در جواب او نوشت:

اما بعد فانى قرات كتابك و فهمته.فاما ما دعوتنى اليه من خلع ربقة الاسلام من عنقى و التهون معك فى الضلالة و اعانتى اياك على الباطل و اختراط السيف فى وجه امير المؤمنين على بن ابيطالب فهو اخو رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و وليه و وصيه و وارثه و قاضى دينه و منجز وعده و صهره على ابنته سيدة نساء العالمين و ابو السبطين الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنة.

و اما قولك انك خليفة عثمان فقد عزلت‏بموته و زالت‏خلافتك و اما قولك ان امير المؤمنين اشلى الصحابة على قتل عثمان فهو كذب و زور و غواية.ويحك يا معاوية اما علمت ان ابا الحسن بذل نفسه لله تعالى و بات على فراش رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، و قال فيه: من كنت مولاه فعلى مولاه؟ فكتابك لا يخدع ذا عقل و لا ذا دين، و السلام.

«اما بعد من نامه تو را خواندم و از مضمون آن آگاهى يافتم.اما آنچه مرا بدان دعوت كردى از انداختن ذمه اسلام را از گردن خودم، و با تو به ضلالت و پستى ملحق شدن و يارى نمودن تو را بر باطل و شمشير كشيدن در روى امير المؤمنين على بن ابى طالب، پس او برادر رسول خدا و ولى او و وصى او و وارث او و ادا كننده دين او و وفا كننده وعده او و داماد و شوهر دختر او سيده زنان عالميان، و پدر دو سبط او حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت است.

و اما اينكه گفتى كه: من خليفه عثمانم، به مرگ عثمان از حكومت معزول شدى و ديگر تو را در شام خلافتى نيست.

و اما اينكه گفتى: امير المؤمنين صحابه رسول خدا را بر كشتن عثمان برانگيخت، اين گفتارى است دروغ و باطل و براى اغواء نمودن مردم جاهل دستاويز نموده‏اى.

واى بر تو اى معاويه آيا نمى‏دانى كه حضرت ابو الحسن جان خود را در راه خدا بذل نمود و شب در بستر رسول خدا خوابيد و تا به صبح در آنجا بيتوته نمود و رسول خدا درباره او گفت: «كسى كه من ولى و صاحب اختيار او هستم على ولى و صاحب اختيار اوست‏» ؟ ! اين نامه‏اى كه تو نوشته‏اى صاحب عقل و دين را نمى‏تواند بفريبد، و السلام‏» .چون نامه عمرو عاص به معاويه رسيد، عتبة بن ابى سفيان به او گفت كه: مايوس نباش و او را به حكومت و ولايت وعده بده و در سلطنت‏شريك گردان.لذا در نامه ديگرى كه به او نوشت و منشور حكومت مصر را ضميمه نمود، چون عمرو عاص خود را حاكم مصر ديد قلبش به معاويه گرائيد و براى كارزار با على بن ابى طالب به شام كوچ كرد. (40)

شاهد ما از آوردن نامه عمرو عاص در اين مقام همان مطالبى است كه درباره امير المؤمنين اعتراف نموده و به طور ارسال مسلم او را وصى و وارث و اداء كننده دين و وفا كننده وعده رسول خدا و ولى و سرپرست هر مؤمنى مى‏شمرد.

و نيز ابن شهر آشوب در «مناقب‏» ج 1 ص 542 از سفيان ثورى، از منصور، از مجاهد از سلمان فارسى روايت مى‏كند كه قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: ان وصيى و خليفتى و خير من اترك بعدى ينجز موعدى و يقضى دينى على بن ابى طالب.

«سلمان مى‏گويد: از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: بدرستى كه وصى من و جانشين من و بهترين فردى كه من بعد از خود بجاى مى‏گذارم كه وعده مرا وفا كند و دين مرا ادا بنمايد على بن ابيطالب است‏» .

و محب الدين طبرى در «الرياض النضرة‏» ج 2 ص 178 و در «ذخائر العقبى‏» ص 71 با اسناد خود از انس، و قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» ص 208 از احمد بن حنبل در «مناقب‏» خود به سند خود از انس روايت كرده‏اند كه:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: وصيى و وارثى يقضى دينى و ينجز موعدى على بن ابيطالب.

«حضرت رسول خدا فرمود: كه: حقا وصى من و وارث من كه دين مرا ادا كند و وعده مرا وفا نمايد على بن ابيطالب است‏» .

و نيز قندوزى حنفى در ص 133 از «ينابيع المودة‏» ضمن حديثى از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت مى‏كند كه رسول خدا فرمود: يا على انت صاحب حوضى و صاحب لوائى و حبيب قلبى و وصيى و وارث علمى.

«اى على تو صاحب حوض كوثر منى و صاحب لواى منى و حبيب دل من و وصى من و وارث دانش و علم منى‏» .ديگر سلسله احاديثى است از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه در آنها حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب را به لقب خاتم الاوصياء و خاتم الوصيين و سيد الاوصياء و سيد الوصيين و افضل الاوصياء نام برده است.

از جمله همان حديثى است كه از «غاية المرام‏» ص 619 حكايت نموديم كه حموينى با اسناد خود از جابر بن عبد الله انصارى روايت مى‏كند كه: روزى با رسول خدا در بعض از باغهاى مدينه مى‏رفتيم تا آنجا كه گويد: چون به درخت‏خرمائى رسيديم فرياد برآورد:

هذا محمد سيد الانبياء، و هذا على سيد الاوصياء و ابو الائمة الطاهرين.

«اين است محمد سيد و سالار پيمبران، و اين است على سيد و سالار اوصياى پيمبران و پدر ائمه طاهرين‏» .

و نيز در روايات كثيرى كه به حديث انس مشهور است ذكر كرديم كه رسول خدا به انس فرمود:

اول من يدخل عليك من هذا الباب امير المؤمنين و سيد المسلمين و قائد الغر المحجلين و خاتم الوصيين.

«اى انس اولين كسى كه از اين در بر تو وارد شود، اوست‏حكمران و فرمانرواى مؤمنان و سالار مسلمانان و رهبر و پيشواى درخشان دست و پاها و چهرگان، و خاتم اوصياى پيمبران‏» .

و نيز از «غاية المرام‏» ص 621 حديث 23 نقل كرديم كه ابن شاذان از طريق عامه از حضرت رضا از پدرانش از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى‏كند و در ضمن آن از رسول خدا سئوال شد:

و ما العروة الوثقى؟ قال: ولاية سيد الوصيين.قيل: يا رسول الله و من سيد الوصيين؟ قال: امير المؤمنين...اخى على بن ابى طالب.

«اى رسول خدا دستاويز محكم خدا چيست؟ حضرت فرمودند: ولايت‏سالار اوصياى پيمبران.عرض شد: اى رسول خدا سيد و سالار اوصياء كدام است؟ فرمود: امير المؤمنين...برادر من على بن ابى طالب.

و نيز ضمن حديث مناشده كه امير المؤمنين در زمان عثمان در مسجد رسول خدا نمودند، در كتاب «على و الوصية‏» از حموينى در «فرائد السمطين‏» با اسناد خود از سليم بن قيس هلالى روايت مى‏كند كه امير المؤمنين صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: انا افضل انبياء الله و رسله، و على بن ابى طالب وصيى افضل‏الاوصياء.

«من با فضيلت‏ترين پيامبران خدا و فرستادگان خدا هستم و على بن ابى طالب وصى من با فضيلت‏ترين اوصياى پيامبران است‏» .

و نيز مناوى عبد الرؤف ابن تاج العارفين در كتاب خود «كنوز الحقائق فى حديث‏خير الخلائق‏» كه در سنه 1321 در مصر طبع شده و در حاشيه «جامع الصغير» سيوطى مى‏باشد در ج 1 ص 71 حديثى را از ديلمى صاحب كتاب «فردوس الاخبار» در حرف الف با اسناد خود از ابى ذر غفارى رحمة الله عليه آورده است كه

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و هو يخاطب امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام: انا خاتم الانبياء و انت‏يا على خاتم الاوصياء.

«ابو ذر گويد كه: رسول خدا در حالى كه امير المؤمنين على بن - ابى طالب عليه السلام را مخاطب قرار داده بود مى‏فرمود: من خاتم پيامبران هستم و تو اى على خاتم اوصياى پيامبران مى‏باشى‏» .

اين حديث‏شريف را شيخ سليمان قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» ص 79 با لفظ ديگرى از حموينى در «فرائد السمطين‏» روايت كرده است

قال ابو ذر: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انا خاتم النبيين، و انت‏يا على خاتم الوصيين الى يوم الدين.

و نيز قندوزى در «ينابيع المودة‏» ص 80 از «مناقب‏» از حضرت جعفر بن محمد الصادق از پدرانش عليهم السلام روايت نموده است كه

قال: كان على عليه السلام يرى مع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قبل الرسالة الضوء و يسمع الصوت، و قال له رسول الله: لو لا انى خاتم الانبياء لكنت‏شريكا فى النبوة، فان لم تكن نبيا فانك وصى نبى و وارثه، بل انت‏سيد الاوصياء و امام الاتقياء.

«فرمود كه: حضرت على بن ابى طالب عليه السلام قبل از رسالت رسول خدا نور عوالم معنى را مى‏ديد، و صداى فرشتگان را مى‏شنيد، و رسول خدا به او فرمود: اگر من خاتم پيغمبران نبودم هر آينه تو با من در نبوت شريك بودى، بنابر اين گرچه بدين جهت پيغمبر نيستى لكن وصى پيغمبر و وارث پيغمبر هستى، بلكه تو سيد و سالار اوصياى پيامبران و پيشواى متقيان مى‏باشى‏» .

و نيز حموينى در «فرائد السمطين‏» در آخر جزء دوم چون احوال حضرت مهدى قائم آل محمد را ذكر مى‏كند مى‏گويد:

عن ابى معاوية عن الاعمش عن عباية ابن ربعى عن عبد الله بن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انا سيد النبيين و على بن ابى طالب سيد الوصيين، و ان اوصيائى بعدى اثنا عشر اولهم على بن ابى طالب و آخرهم القائم المهدى عليهم السلام.

«حضرت رسول الله فرمود: من سيد پيامبرانم و على بن ابى طالب سيد اوصياى پيامبران است، و اوصياى من دوازده نفر هستند اول آنها على بن ابى طالب است و آخر آنها مهدى قائم عليهم السلام‏» .

و اين حديث‏شريف را قندوزى حنفى نيز در «ينابيع المودة‏» ص 445 از عباية بن ربعى، از جابر، از رسول خدا، و در ص 447 و ص 487 از «فرائد السمطين‏» حموينى به سند خود از عباية بن ربعى از ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است.

و ديگر رواياتى است راجع به فرمايشات حضرت رسول الله با صديقه كبرى هنگام فوت.در آنها صراحتا امير المؤمنين على بن ابى طالب را به عنوان وصى و خير الاوصياء معرفى مى‏فرمايد.اين روايات نيز بسيار مهم و از نقطه نظر رجال حديث و علمائى كه آنها را در كتب معتبره خود ضبط نموده‏اند شايان دقت است.

گنجى شافعى در باب اول ص 55 از كتاب خود «البيان فى اخبار صاحب الزمان‏» طبع نجف گويد: خبر داد ما را سيد نقيب كامل مستحضر الدولة، سفير الخلافة المعظمة، علم الهدى، تاج امراء آل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ابو الفتوح المرتضى بن احمد بن محمد بن جعفر بن زيد بن جعفر بن محمد بن احمد بن محمد بن اسحاق بن الامام جعفر الصادق ابن الامام محمد الباقر ابن الامام زين العابدين ابن الامام الحسين الشهيد ابن الامام امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام، از ابى الفرج يحيى بن محمود ثقفى، از ابى على الحسن بن احمد الحداد، از حافظ ابو نعيم احمد بن عبد الله اصفهانى، از حافظ ابو القاسم سليمان بن احمد طبرانى.

و (با سند ديگر) خبر داد ما را حافظ ابو الحجاج يوسف بن خليل در حلب از ابو عبد الله محمد بن ابى زيد الكرانى در اصفهان، از فاطمة بنت عبد الله جوزدانية، از ابو بكر بن بريدة، از حافظ ابو القاسم طبرانى.ابو القاسم طبرانى (كه سلسله دو سند به او منتهى مى‏شود) از محمد بن زريق بن جامع مصرى، از هيثم بن حبيب، از سفيان بن عيينه، از على هلالى، از پدرش روايت مى‏كند كه

قال: دخلت على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى شكاته التى قبض فيها فاذا فاطمة عليها السلام عند راسه.قال: فبكت‏حتى ارتفع صوتها فرفع رسول الله طرفه اليها قال: حبيبتى فاطمة! ما الذى يبكيك؟ فقالت: اخشى الضيعة من بعدك.فقال: يا حبيبتى، اما علمت ان الله اطلع الى الارض اطلاعة فاختار منها اباك فبعثه برسالته، ثم اطلع اطلاعة فاختار منها بعلك و اوحى الى ان انكحك اياه؟ يا فاطمة و نحن اهل بيت قد اعطانا الله سبع خصال لم يعط احدا قبلنا و لا يعطى احدا بعدنا، انا خاتم النبيين و اكرم النبيين على الله و احب المخلوقين الى الله و انا ابوك، و وصيى خير الاوصياء و احبهم الى الله و هو بعلك، و منا من له جناحان اخضران يطير [بهما] فى الجنة مع الملائكة حيث‏شاء و هو ابن عم ابيك و اخو بعلك، و منا سبطا هذه الامة و هما ابناك الحسن و الحسين و هما سيدا شباب اهل الجنة، و ابوهما و الذى بعثنى بالحق خير منهما.يا فاطمة و الذى بعثنى بالحق ان منهما (41) مهدى هذه الامة، اذا صارت الدنيا هرجا و مرجا، و تظاهرت الفتن، و تقطعت السبل، و اغار بعضهم على بعض، فلا كبير يرحم صغيرا، و لا صغير يوقر كبيرا، يبعث الله عند ذلك منهما (42) من يفتح حصون الضلالة و قلوبا غلفا، يقوم بالدين فى آخر الزمان كما قمت‏به فى اول الزمان، و يملا الدنيا عدلا كما ملئت جورا.يا فاطمة لا تحزنى و لا تبكى فان الله ارحم بك و اراف عليك منى و ذلك لمكانك منى و موقعك من قلبى، و زوجك الله زوجك و هو اشرف اهل بيتك حسبا و اكرمهم منصبا، و ارحمهم بالرعية و اعدلهم بالسوية و ابصرهم بالقضية، و قد سالت ربى ان تكونى اول من يلحقنى من اهل بيتى.قال على عليه السلام فلما قبض النبى صلى الله عليه و آله و سلم لم تبق فاطمة بعده الا خمسة و سبعين يوما حتى الحقها الله به صلى الله عليه و آله و سلم.

«مى‏گويد: در مرضى كه رسول خدا با آن مرض رحلت نمود من براى عيادت به حضورش مشرف شدم.فاطمه عليها السلام در نزد سر پدر خود گريه مى‏كرد و صدايش به گريه بلند شد.

حضرت رسول الله چشمان خود را به او انداخته فرمودند: اى حبيبه من اى‏فاطمه چرا گريه مى‏كنى؟ فاطمه عرض كرد: مى‏ترسم پس از تو ضايع و مهجور بمانم.حضرت فرمود: اى حبيبه من آيا نمى‏دانى كه خداوند چون بر تمام كره خاك نگريست در اولين وهله پدر تو را اختيار نموده و او را به رسالت‏برگزيد، و سپس در مرحله دوم نگريست و شوهر تو را از تمام روى زمين انتخاب فرمود و مرا امر كرد كه تو را به ازدواج او درآوردم.

اى فاطمه ما اهل بيتى هستيم كه خداوند به هفت مزيت و شرافتى كه به هيچ كس قبل از ما نداده است و به هيچ كس بعد از ما نمى‏دهد، ما را مورد عنايت‏خود قرار داده است.من خاتم پيامبران هستم، و گرامى‏ترين آنها و محبوبترين آنها نزد خداوند و من پدر تو هستم، و وصى من بهترين اوصياى پيمبران گذشته است و محبوبترين آنها نزد خداست و او شوهر توست، و از ما كسى است كه دو بال سبز دارد و با فرشتگان الهى در بهشت‏برين هر جا كه بخواهد پرواز مى‏كند و او پسر عموى پدر تو و برادر شوهر توست، و از ماست دو سبط اين امت و آن دو، دو فرزند تو حسن و حسين دو سيد و آقاى جوانان اهل بهشت‏اند.سوگند به آن خدائى كه مرا به حق برگزيد پدر آنها از آنها بهتر است.

اى فاطمة، سوگند به خدائى كه مرا به حق برگزيده است از آن دو مهدى اين امت‏خواهد بود، آن هنگامى كه دنيا هرج و مرج گردد و فتنه‏ها آشكارا شود و راههاى خير بسته گردد بعضى بر بعضى دگر غارت كنند، نه بزرگى رحم بر كوچكى بنمايد و نه كوچكى احترام بزرگى را بنمايد، در آنوقت است كه خداوند از نسل آن دو برانگيزاند كسى را كه قلعه‏ها و حصارهاى ضلالت را فتح كند و دلهاى غلاف شده در گمراهى را بيرون آورد.

او در آخر الزمان به امور دين خدا قيام كند همچنانكه من در اول زمان براى دين خدا قيام كردم، و دنيا را پر از عدل و داد كند همچنانكه پر از جور و ستم شده است.اى فاطمه! گريه نكن و غمگين مباش، خداوند به تو از من مهربانتر و رئوف‏تر است‏به علت آنكه منزلت تو را نسبت‏به من مى‏داند و از موقعيت تو در دل من آگاه است.

خداوند تو را به شوهرى تزويج نموده كه از نقطه نظر حسب شريف‏ترين اهل بيت توست، و از جهت منصب و منزلت‏بزرگوارتر، و از جهت مراعات به رعيت رحيم‏تر، و در مقام تقسيم حقوق عادل‏تر، و در وقت قضاوت و حكم بصيرتر و داناتر است.و من از خداى خودم درخواست نمودم كه اولين كسى را كه به من ملحق كند از اهل بيت من تو باشى.

امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: چون رسول خدا رحلت كرد فاطمه بعد از او بيش از هفتاد و پنج روز زيست ننمود و خداوند او را به پيغمبر گرامش ملحق فرمود» . (43)

و سپس گنجى گويد: اين حديث را به همين صورت و كيفيت صاحب «حلية الاولياء» در كتاب خود كه مترجم به ذكر نعت مهدى است ذكر كرده است، و طبرانى شيخ اهل الصنعة در «معجم كبير» خود نيز ذكر نموده است.

بارى اين حديث را نيز ابن حجر هيثمى در «مجمع الزوائد» ج 9 ص 165 آورده است.و بايد دانست كه به اصطلاح اهل علم و اهل جرح و تعديل اين حديث‏شريف حديث صحيح است چون طبرانى در «معجم كبير» خود آورده و اين امر معلوم و واضح است، و خود طبرانى نيز تصريح نموده كه در «معجم كبير» خود فقط احاديث صحيحه را به اصطلاح خود جمع كرده است، و بنابر اين وصايت امير المؤمنين عليه السلام به تنهائى با اين حديث ثابت مى‏شود، و اگر فرضا غير از اين حديث نص بر وصايت نداشتيم فقط اين حديث‏براى اثبات وصايت كافى بود، چون در اين حديث‏حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تصريح مى‏كنند كه على بن ابيطالب وصى ايشان است و او خير الاوصياء است‏يعنى بهترين اوصياى انبياى گذشته از آدم ابو البشر تا عيسى بن مريم.و معلوم است كه اين وصايت در امور شخصيه نيست‏بلكه راجع به شئون نبوت و خلافت و زمامدارى مسلمين از هر جهت‏خواهد بود.بنابر اين اين حديث‏شريف كه از نقطه نظر متن صراحت‏بر وصايت دارد و از نقطه نظر سند بسيار قوى است از جمله ادله وصايت على بن ابى طالب محسوب مى‏گردد.

و نيز خوارزمى «در مناقب‏» خود ص 67 با سند خود از اعمش از ابن ربعى از ابو ايوب انصارى روايت نموده است كه:

ان النبى مرض مرضه فاتته فاطمة - الزهراء عليها السلام تعوده، فلما رات ما برسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من الجهد و الضعف استعبرت فبكت‏حتى سال دمعها على خديها، فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يا فاطمة ان لكرامة الله عز و جل اياك زوجك من هو اقدمهم سلما، و اكثرهم علما، و اعظمهم حلما، ان الله اطلع الى اهل الارض اطلاعه فاختارنى منهم فبعثنى نبيا مرسلا، ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلك، فاوحى الى ان ازوجك اياه و اتخذه وصيا و اخا.

«چون مرض رسول خدا واقع شد فاطمه عليها السلام براى عيادت پدر آمد.چون حال ضعف و سنگينى مرض پدر را مشاهده كرد حالش متغير شد و گريه كرد، و دانه‏هاى اشك بر دو گونه‏اش جارى شد.

حضرت رسول الله گفتند: اى فاطمه! از كرامتهاى خداوند عز و جل بر تو اين است كه تو را تزويج كرده با كسى كه اسلامش از همه سابق‏تر و علمش افزونتر، و حلمش بيشتر است.خداوند چون در وهله اول نظرى بر بسيط خاك افكند مرا برگزيد و به رسالت مبعوث فرمود، و چون بار ديگر نظرى بيفكند شوهر تو را از تمام روى زمين انتخاب فرمود، و به من وحى فرستاد كه تو را با او تزويج كنم، و او را وصى و برادر خود قرار دهم‏» .

اين حديث را در «ينابيع المودة‏» ص 81 از خوارزمى با اندك اختلافى نقل كرده است و سپس گويد:

و زاد ابن المغازلى: يا فاطمة انا اهل البيت اعطينا سبع خصال لم يعطها احد من الاولين و لا يدركها احد من الآخرين.منا افضل الانبياء و هو ابوك، و وصينا خير الاوصياء و هو بعلك، و شهيدنا خير الشهداء و هو حمزة عمك، و منا من له جناحان يطير بهما فى الجنة حيث‏يشاء و هو جعفر ابن عمك، و منا سبطان و سيدا شبان اهل الجنة ابناك.و الذى نفسى بيده ان مهدى هذه الامة يصلى عيسى ابن مريم خلفه فهو من ولدك.

ابن مغازلى علاوه بر فقراتى كه از خوارزمى نقل شد به دنبال آن گويد كه: رسول خدا فرمود: «اى فاطمه! ما اهل البيت‏به فت‏خصلت كه به هيچ كس قبل از ما از اولين داده نشده، و هيچ كس از آخرين نيز نمى‏تواند آنها را فرا گيرد مورد عنايت‏خدا واقع شده‏ايم.

از ماست‏با فضيلت‏ترين پيمبران و آن پدر توست، و وصى ما بهترين اوصيا است و او شوهر توست، و شهيد ما بهترين شهدا است، و او حمزه عموى توست، و از ماست كسيكه دو بال دارد و با آنها به هر نقطه از بهشت كه خواهد پرواز مى‏كند و او جعفر فرزند عموى توست، و از ماست دو سبط و دو سيد جوانان اهل بهشت و آن دو پسران تواند.

سوگند به آن خدائى كه جان من در دست اوست مهدى اين امت كه عيسى بن مريم در پشت او نماز گزارد از اولاد توست‏» .و سپس گويد:

و زاد الحموينى: يملا الارض عدلا و قسطا بعد ما ملئت جورا و ظلما.يا فاطمة لا تحزنى و لا تبكى فان الله عز و جل ارحم بك و اراف عليك منى و ذلك لمكانك و موقعك من قلبى.قد زوجك الله زوجا و هو اعظمهم حسبا، و اكرمهم نسبا، و ارحمهم بالرعية، و اعدلهم بالسوية، و ابصرهم بالقضية.

حموينى بعد از اين روايتى كه از ابن مغازلى نقل شد فقراتى را اضافه كرده است، و آن اين است كه: مهدى زمين را پر از عدل و داد كند بعد از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد.اى فاطمه محزون مباش و گريه مكن خداوند عز و جل از من به تو رحيم‏تر و مهربان‏تر است و اين به جهت مكانت و منزلت توست نسبت‏به من و موقعيت توست در قلب من.خداوند به تو شوهرى عنايت كرده است كه حسبش از همه بزرگتر، و نسبش عالى‏تر، و با رعايا و توده مردم مهربان‏تر، و در تقسيم اموال و حقوق عادل‏تر، و در حكم و قضاوت عالم‏تر و داناتر است‏» .

و مخفى نباشد كه مجموع مضامين فقرات روايت‏خوارزمى و ابن مغازلى و حموينى كه اخيرا نقل نموديم همان مضمون روايت گنجى شافعى است كه با دو سند خود از على هلالى از پدرش (على) با مختصر اختلافى روايت نموده است، و طبرانى در «معجم كبير» خود آورده است.

و نيز مخفى نباشد كه ابن المغازلى حديثى ديگر قريب به همين مضامين روايت مى‏كند.در «ينابيع المودة‏» ص 436 گويد:

و نذكر ما فى «المناقب‏» لابن المغازلى عن ابى ايوب الانصارى - رضى الله عنه - قال: ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم مرض فاتته فاطمة - رضى الله عنها - و بكت فقال: يا فاطمة ان لكرامة الله اياك زوجك من هو اقدمهم سلما و اكثرهم علما.ان الله تعالى اطلع الى اهل الارض اطلاعة فاختارنى منهم فجعلنى نبيا مرسلا، ثم اطلع اطلاعة ثانية فاختار منهم بعلك فاوحى الى ان ازوجه اياك و اتخذه وصيا.يا فاطمة منا خير الانبياء و هو ابوك، و منا خير الاوصياء و هو بعلك، و منا خير الشهداء و هو حمزة عم ابيك، و منا من له جناحان يطير بهما فى الجنة حيث‏شاء و هوجعفر ابن عم ابيك، و منا سبطا هذه الامة و سيدا شباب اهل الجنة الحسن و الحسين و هما ابناك.و الذى نفسى بيده منا مهدى هذه الامة و هو من ولدك.

و پس از آنكه اين روايت را قندوزى از ابن المغازلى نقل مى‏كند گويد كه: همچنين حموينى در «فرائد السمطين‏» اين حديث را تخريج كرده است.

و نيز در «ينابيع المودة‏» ص 434 قندوزى حنفى از عباية بن ربعى از ابى ايوب انصارى روايت مى‏كند كه:

قال: قال رسول الله لفاطمة رضى الله عنها: منا خير الانبياء و هو ابوك، و منا خير الاوصياء و هو بعلك و منا خير الشهداء و هو عم ابيك حمزة، و منا من له جناحان يطير بهما فى الجنة حيث‏يشاء و هو ابن عم ابيك جعفر، و منا سبطا هذه الامة و سيدا شباب اهل الجنة الحسن و الحسين و هما ابناك، و منا المهدى و هو من ولدك.

و سپس گويد: طبرانى در «اوسط‏» اين حديث را تخريج كرده است.

و نيز ابن صباغ مالكى در «الفصول المهمة‏» ص 278 طبع نجف روايت مفصلى را كه در غالب عبارات مشابه روايت مفصلى است كه از گنجى شافعى نقل كرديم روايت مى‏كند و در آنجا نيز رسول خدا به فاطمه مى‏فرمايد:

و وصينا خير الاوصياء و هو بعلك.

و نيز مولى على متقى حنفى در «كنز العمال‏» ج 6 ص 153 حديث‏شماره 2541 گويد: اخرج الطبرانى فى «المعجم الكبير» :

ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال لابنته فاطمة: اما علمت ان الله عز و جل اطلع على اهل الارض فاختار منهم اباك فبعثه نبيا، ثم اطلع الثانية فاختار بعلك فاوحى الى فانكحته اياك و اتخذته وصيا؟ !

و اين حديث‏بعينه مانند حديثى است كه گنجى شافعى در «كفاية الطالب‏» ص 161 تحت عنوان «تخصيص على بكونه من المختارين عند رب العالمين‏» با اسناد خود از اعمش از عباية بن ربعى از ابى ايوب انصارى نقل مى‏كند و در لفظ با آن حديث هيچ تفاوت ندارد مگر در يك كلمه و آن اينكه لفظ لابنته در اين حديث هست و در آنجا نيست.در اينجا گويد: قال لابنته فاطمة و در آنجا گويد: قال لفاطمة.

و بالجمله اين حديث‏شريف كه از بزرگان علماى تسنن نقل نموديم با وجودى كه در بعضى از فقرات آن با يكديگر فى الجمله اختلافى بود ولى همه آنها در اينكه امير المؤمنين عليه السلام وصى رسول خدا است، يا آنكه خير الاوصياء است، مشترك بوده ومقام وصايت آن حضرت در تمام اين روايات صراحتا ذكر شده است.و چون طبرانى در «معجم كبير» خود آورده است و به اصطلاح خود فقط احاديث صحيحه را در آنجا آورده است، لذا در صحت‏سند اين حديث هيچ جاى شبهه و ترديد نيست.بنابر اين نبايد به گفتار سيوطى يا مولى على متقى در تضعيف عباية بن ربعى كه او را شيعى غالى شمرده، و بدين جهت قول او را مقبول نمى‏دانند توجهى نمود چون عباية بن ربعى شيعه غالى نيست‏بلكه شيعه معتدل الحال و از موالين اهل بيت است و بسيار مرد بزرگى بوده و امامت‏حرم را داشته است، و در كتب رجال از او مدح شده است.لكن چون غالبا رواياتى كه از او نقل شده است راجع به فضائل اهل بيت و خلافت‏بلا فصل و وصايت مولى الموالى امير المؤمنين عليه السلام است، و اين معنى منافات با اصول مذهب اهل تسنن دارد، لذا مانند مولى على متقى و جلال الدين سيوطى به اتهام غلو در تشيع، احاديث او را مقبول نمى‏دانند.هيچ يك از رواياتى كه عباية بن ربعى نقل نموده است در آن جنبه غلو نيست و اين اتهام بى‏جاست و جهتش معلوم است.

بارى اينها رواياتى بود راجع به كلام رسول خدا به دخترش فاطمه در مرض موت نسبت‏به وصايت على بن ابى طالب.

و اما در غير مرض موت نيز خوارزمى در كتاب «مقتل الحسين‏» طبع نجف ج 1 ص 67 روايتى را نقل مى‏كند، و در آنجا دارد كه:

فاختار منهم زوجك عليا فجعله لى اخا و وصيا.

و نيز در همين كتاب در ج 1 ص 96 ضمن حديث معراجيه، رسول خد ابه ابى سعيد خدرى مى‏فرمايد كه: خداوند خطاب نموده:

يا محمد انك افضل النبيين و عليا افضل الوصيين.

«اى محمد تو با فضيلت‏ترين پيغمبرانى و على بن ابى طالب با فضيلت‏ترين اوصياى پيغمبران است‏» .

و ديگر رواياتى است كه از حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم روايت نموده‏اند كه فرمود: هر كس كه ستاره خاصى در منزل او خم شود و در آنجا فرود آيد او وصى من است.همه منتظر بودند كه آن ستاره در منزل آنها فرود آيد، و بالاخص عباس بن عبد المطلب انتظارش بيشتر بود لكن آن ستاره در خانه على بن ابى طالب فرود آمده و خم شد.بايد دانست كه مراد از ستاره، نورى بود خاص به شكل ستاره كه مورد رؤيت همگان واقع شد، كما آنكه بعضى از ارباب سلوك در بدايت امر، انوارى را به شكل ستارگان مشاهده مى‏كنند.

اين روايات را جمع كثيرى از علماء اماميه از علماء عامه در كتب مؤلفه خود از تفسير و حديث و تاريخ آورده‏اند.

از جمله علامه بحرانى در «غاية المرام‏» در ص 409 دو حديث از عامه و در ص 409 تا 411 يازده حديث از خاصه در اين موضوع آورده است.

نزول ستاره داله بر وصايت در خانه امير المؤمنين

ابن المغازلى على بن محمد شافعى در اين موضوع دو حديث آورده است.اول - حديثى است كه با اسناد خود از انس بن مالك در «مناقب‏» خود ذكر كرده است و علامه بحرانى نيز در «غاية المرام‏» ص 409 عين اين حديث را از او روايت كرده است.

عن انس قال: انقض كوكب على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من انقض هذا النحم فى داره فهو الخليفة من بعدى، فنظروا فاذا هو قد انقض فى منزل على، فانزل الله تعالى:

و النجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى .

«انس گويد: ستاره‏اى در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خم مى‏شد، (يعنى به شكل خط نورانى در حركت‏بود) . حضرت رسول الله فرمودند: هر كس كه اين ستاره در خانه او خم شود او بعد از من جانشين من خواهد بود.چون مردم نگريستند، ديدند آن ستاره در منزل على بن ابى طالب فرود آمد.و خداوند تعالى اين آيه را فرستاد:

«سوگند به آن ستاره درخشان هنگامى كه فرود آمد، كه صاحب شما گمراه نگشته و اغواء نشده است، و از روى هواى نفس تكلم نمى‏كند (و راجع به خلافت و وصايت ابن عم خود امير المؤمنين على بن ابى طالب صلى الله عليه و آله و سلم از نزد خود چيزى نمى‏گويد)، تمام گفتار او وحيى است كه از جانب حضرت رب العزة به او وحى گرديده است‏» .

دوم - حديثى است كه ابن المغازلى نيز در «مناقب‏» خود با اسناد خود از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت نموده است.عين اين حديث را با همين اسناد و همين عبارات گنجى شافعى در «كفاية الطالب‏» ص 131 روايت نموده است، و نيز ابن عساكر در «تاريخ كبير دمشق‏» در مجلدى كه اختصاص به فضائل امير المؤمنين على بن ابيطالب دارد و اين نسخه هنوز طبع نشده و در كتابخانه‏هاى مهم جهان موجود است و از روى نسخه خطى كه در مكتبه ظاهريه دمشق عكسبردارى شده و فعلا در كتابخانه امير المؤمنين در نجف اشرف مضبوط است در ورقه 101 با اسناد خود از ابى غالب بن بناء از ابن عباس روايت نموده است، و علامه بحرانى در ص 409 از «غاية المرام‏» نيز از ابن المغازلى روايت مى‏كند،

عن ابن عباس قال: كنت جالسا مع فتية من بنى هاشم عند النبى صلى الله عليه و آله و سلم اذا انقض كوكب، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من انقض هذا النجم فى منزله فهو الوصى من بعدى.فقام فتية من بنى هاشم فنظروا فاذا الكوكب قد انقض فى منزل على بن ابيطالب.قالوا: يا رسول الله غويت فى حب على، فانزل الله:

و النجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى - الى قوله: - بالافق الاعلى‏» .

«ابن عباس گويد: من با گروهى از جوانان بنى هاشم در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم كه ناگهان ستاره‏اى بسيار نورانى حركت نموده و مى‏خواست‏خم گردد.رسول خدا فرمود: اين ستاره در منزل هر كس فرود آيد و خم شود او بعد از من وصى من خواهد بود.جماعتى از آن جوانان هاشمى برخاستند كه بنگرند ستاره در خانه كه خم مى‏شود، ديدند كه در منزل على بن ابيطالب فرود آمده و پنهان شد.گفتند: اى رسول خدا درباره محبت‏به على بن ابيطالب مفتون شدى و به ضلال و غوايت افتادى. خداوند اين آيه را فرو فرستاد كه:

«سوگند به آن ستاره‏اى كه فرود آمد صاحب شما گمراه نشده و به غوايت در نيفتاده است - تا قول خداى تعالى كه - اوست در افق بلند و عالى‏» .

اين آيات در شان نزول ستاره در خانه على به عنوان معرفى غيبى وصايت و خلافت‏بوده است.

و نيز شيخ سليمان قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» ص 239 و شيخ عبيد الله حنفى در كتاب خود «ارجح المطالب‏» طبع پاكستان غربى ص 72 از ابن عباس روايت كرده‏اند كه

قال: كنا جلوسا بمكة مع طائفة من شبان قريش و فينا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اذا انقض نجم فقال صلى الله عليه و آله و سلم: من انقض هذا النجم فى منزله فهو وصيى من بعدى.فقاموا و نظروا و قد انقض فى منزل على، فقالوا: قد ضللت‏بعلى، فنزلت:

و النجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى .

«ابن عباس گويد: ما با جوانانى از بنى هاشم در مكه نشسته بوديم و در ميان ما رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود كه در آن وقت‏ستاره‏اى براى فرود آمدن و خم شدن حركت كرد، حضرت فرمود: اين ستاره در منزل هر كس خم شود بعد از من وصى من خواهد بود.در اين حال بنى هاشم بپا برخاستند و چون نگريستند، ديدند كه در منزل على فرود آمد.گفتند: اى رسول خدا درباره على به ضلالت افتاده‏اى! آيه نازل شد: «سوگند به آن ستاره در حال فرود آمدنش كه صاحب شما گمراه نشده و به ضلالت در نيفتاده است‏» .

ديگر يك سلسله رواياتى است كه دلالت دارد بر آنكه اوصياى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و خلفاى آنحضرت دوازده نفرند.اول آنها حضرت على بن ابيطالب و آخر آنها حضرت مهدى قائم آل محمد مى‏باشد.اين روايات بسيار زياد است و با اسناد مختلفى نقل شده است و بزرگان از محدثين شيعه و سنى در كتب خود ضبط و ثبت نموده‏اند.و ما به عنوان نمونه چند حديث از طريق عامه نقل مى‏كنيم.

روايات داله بر وصايت امير المؤمنين و فرزندان آنحضرت

اول - حموينى شافعى در اواخر جزء دوم «فرائد السمطين‏» با اسناد خود از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت مى‏كند كه:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان على بن ابيطالب امام امتى و خليفتى عليها بعدى، و من ولده القائم المنتظر الذى يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما.و الذى بعثنى بالحق بشيرا و نذيرا ان الثابتين على القول بامامته فى زمان غيبته لاعز من الكبريت الاحمر.فقام اليه جابر بن عبد الله الانصارى فقال: يا رسول الله و للقائم من ولدك غيبة؟ قال: اى و ربى ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين.يا جابر ان هذا الامر من امر الله و سر من سر الله، علته مطوية عن عباده (44) ، فاياك و الشك فان الشك فى امر الله كفر.

«ابن عباس گويد: حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: بدرستى كه على بن ابيطالب امام امت من است و جانشين من است‏بعد از من بر امت من، و از فرزند اوست قائم منتظرى كه زمين را از عدل و داد پر كند، همچنان كه از جور و ستم پر شده‏باشد.سوگند به آن خدائى كه مرا به حق برانگيخته و بشير و نذير قرار داده است، افرادى كه در قول به امامت او در زمان غيبتش ثابت‏بوده باشند از كبريت احمر ناياب‏ترند.

جابر بن عبد الله انصارى برخاست و گفت: اى رسول خدا آيا براى قائم از اولاد شما مگر غيبتى هست؟ فرمودند: آرى، سوگند به خداى من كه غيبتى هست‏براى آنكه خداوند مردم را بيازمايد و مؤمنين را پاك و خالص گردانيده و كافران را نابود و تباه سازد.اى جابر اين امرى از امر خداست و سرى است از اسرار خدا كه علتش را از عقول بندگانش پنهان داشته است.مبادا در غيبت او شكى در دلت راه يابد، كه شك در امر خدا كفر است‏» .

دوم - علامه حموينى شافعى در «فرائد السمطين‏» ج 1 باب 5 با اسناد خود از حسن بن خالد، از على بن موسى الرضا، از پدرش، از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است، و نيز علامه بحرانى در «غاية المرام‏» ص 35 عين اين روايت را با همين سند و متن از حموينى آورده است كه:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من احب ان يتمسك بدينى و يركب سفينة النجاة بعدى فليقتد بعلى بن ابيطالب، و ليعاد عدوه، و ليوال وليه، فانه وصيى و خليفتى على امتى فى حياتى و بعد وفاتى، و هو امام كل مسلم، و امير كل مؤمن بعدى، قوله قولى، و امره امرى، و نهيه نهيى، و تابعه تابعى، و ناصره ناصرى، و خاذله خاذلى.ثم قال صلى الله عليه و آله و سلم: من فارق عليا بعدى لم يرنى و لم اره يوم القيامة، و من خالف عليا حرم الله عليه الجنة و جعل ماواه النار، و من خذل عليا خذله الله يوم يعرض عليه، و من نصر عليا نصره الله يوم يلقاه، و لقنه حجته عند المسالة.ثم قال صلى الله عليه و آله و سلم: و الحسن و الحسين اماما امتى بعد ابيهما و سيدا شباب اهل الجنة، امهما سيدة نساء العالمين، و ابوهما سيد الوصيين، و من ولد الحسين تسعة ائمة تاسعهم القائم من ولدى، طاعتهم طاعتى و معصيتهم معصيتى، الى الله اشكو المنكرين لفضلهم و المضيعين لحرمتهم بعدى، و كفى بالله وليا و ناصرا لعترتى و ائمة امتى، و منتقما من الجاحدين حقهم

«و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون‏» .

«حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: كسى كه دوست دارد به دين من چنگ زند و بعد از رحلت من در كشتى نجات سوار شود، بايد به على بن ابيطالب اقتدا نموده و از او پيروى كند، با دشمنان او دشمن و با دوستان او دوست‏باشد، چون او وصى من است و جانشين من بر امت من، چه در زمان حيات من و چه بعد از مرگ من.اوست امام هر مسلمان و امير هر مؤمنى بعد از من.گفتار او گفتار من است، امر او امر من است و نهى او نهى من است و پيرو او پيرو من است و يار او يار من و بى‏اعتناى به او بى‏اعتناى به من است.

سپس حضرت فرمود: كسيكه بعد از من از على مفارقت كند در روز قيامت نه من او را مى‏بينم و نه او مرا خواهد ديد.و كسيكه با على مخالفت كند، خداوند بهشت را بر او حرام گردانيده است، و جاى او را در آتش قرار خواهد داد.و كسى كه على را تنها گذارد و دست از يارى و نصرت او بردارد، خداوند در روز عرض او را مخذول و تنها خواهد گذاشت.و كسى كه على را يارى كند خداوند در روز ملاقات او را يارى خواهد فرمود، و حجت او را بدو تلقين خواهد نمود.

و سپس فرمود: حسن و حسين دو امام و پيشوا بر امت من بعد از پدرشان خواهند بود، و آنها دو سيد و سالار جوانان اهل بهشت‏اند، و مادر آنها سيده زنان عالميانست، و پدر آنها سيد و بزرگ اوصياى پيغمبرانست، و از اولاد حسين نه نفر ائمه و پيشوايان امت‏خواهند بود، و نهمين از آنان قائم آنهاست از اولاد من، پيروى از آنها پيروى از من است و معصيت آنها معصيت و تمرد از من است.من گله و شكايت‏خود را درباره منكرين فضيلت آنها به خداى خود مى‏برم و از ضايع كنندگان حرمت آنها به پروردگار خود شكوه مى‏كنم.و خداوند براى عترت من و امامان امت من خوب ولى و ناصرى است، و از انكار كنندگان حقوق آنها خوب انتقام گيرنده‏اى است.

«و به زودى مردم ستمكار خواهند دانست كه چه مآل و سرانجامى خواهند داشت‏» .

سوم - روايتى است كه حموينى نيز در آخر جزء دوم از «فرائد السمطين‏» با اسناد خود از سعيد بن جبير از عبيد الله بن عباس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است، و علامه بحرانى نيز در ص 43 و ص 692 از «غاية المرام‏» از او روايت نموده است.

قال ابن عباس: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان خلفائى و اوصيائى لاثنا عشر، اولهم اخى و آخرهم ولدى، قيل: يا رسول الله و من اخوك؟ قال: على بن ابيطالب.قيل: فمن ولدك؟ قال: المهدى الذى يملاها قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما.و الذى بعثنى بالحق‏بشيرا لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج فيه ولدى المهدى فينزل روح الله عيسى ابن مريم فيصلى خلفه، و تشرق الارض بنور ربها، و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب.

«ابن عباس گويد كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: حقا كه جانشينان من بعد از من و اوصياى من دوازده نفرند، اول آنها برادر من است و آخرين آنها فرزند من است.سئوال كردند: يا رسول الله برادر شما كيست؟ فرمود: على بن ابيطالب.گفته شد: پس فرزند شما كيست؟ فرمود: مهدى، همان كسى كه زمين را از عدل و داد پر كند همچنان كه از جور و ستم پر شده باشد. سوگند به آن خدائى كه مرا به حق بشير و نذير قرار داده است اگر از عمر دنيا نماند مگر يك روز خداوند آن روز را آنقدر طولانى خواهد نمود تا آنكه فرزند من مهدى خروج كند و روح الله عيسى ابن مريم از آسمان پائين آيد و در پشت‏سر او نماز گزارد، و زمين به نور پروردگار خود درخشان و نورانى گردد، و سيطره مهدى شرق و غرب عالم را فرا گيرد» .

چهارم - حديثى است كه شيخ سليمان قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» ص 447 از حموينى شافعى در «فرائد السمطين‏» روايت كرده است گويد:

و فى هذا الكتاب يعنى در «فرائد السمطين‏» عن سعيد بن جبير عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان خلفائى و اوصيائى و حجج الله على الخلق بعدى لاثنا عشر، اولهم على و آخرهم ولدى المهدى، فينزل روح الله عيسى ابن مريم فيصلى خلف المهدى، و تشرق الارض بنور ربها، و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب.

«ابن عباس گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: جانشينان من و اوصياى من و حجتهاى الهى بعد از من بر مردم دوازده نفرند اول ايشان على است و آخر ايشان فرزند من مهدى است.عيسى ابن مريم روح الله از آسمان پائين آيد و در پشت‏سر مهدى نماز گزارد، و زمين به نور پروردگار خود روشن و تابناك گردد، و قدرت و سيطره او مشرق و مغرب عالم را احاطه كند» .

پنجم - آنكه در «فرائد السمطين‏» حموينى با اسناد خود از ابان بن ابى عياش از سليم بن قيس هلالى از امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام روايت كند كه: آنحضرت روزى در مسجد مدينه در زمان خلافت عثمان راجع به فضائل و مناقب خود در حضور جماعت كثيرى از مهاجرين و انصار مناشده فرمود و از آنها اقرار و اعتراف گرفت.

از جمله فرمود: فانشدكم الله ا تعلمون حيث نزلت:

و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار - السابقون السابقون اولئك المقربون ، سئل عنها رسول - الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال: انزلها الله تعالى ذكره فخرا لانبيائه و اوصيائهم، فانا افضل انبياء الله و رسله و على بن ابيطالب وصيى افضل الاوصياء؟ قالوا: اللهم نعم.

«فرمود شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا مى‏دانيد در وقتى كه آيه شريفه و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار نازل شد و آيه شريفه و السابقون السابقون اولئك المقربون نازل شد راجع به معنى و شان نزول آن از رسول خدا سئوال شد حضرت فرمود: خداوند اين آيات را براى ما و در شان ما به جهت فخر بر انبياء خود و فخر بر اوصياى آنها نازل فرموده است.و من افضل انبياى خدا و فرستادگان خدا هستم، و على بن ابيطالب وصى من افضل اوصياى پيمبران است؟ همگى گفتند: آرى - بار پروردگارا - مى‏دانيم‏» .

و از جمله فرمود: كه آيا مى‏دانيد رسول خدا در يوم غدير خطبه خواند و فرمود:

ايها الناس ا تعلمون ان الله عز و جل مولاى و انا مولى المؤمنين و اولى بهم من انفسهم؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال: قم يا على، فقمت، فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.فقام سلمان فقال: يا رسول الله ولاؤه ماذا؟ فقال: ولاء كولائى، من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه، فانزل الله تعالى ذكره:

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» ، فكبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و قال: الله اكبر على تمام نبوتى و تمام دين الله و ولاية على بعدى.فقام ابو بكر و عمر فقالا: يا رسول الله هذه الآيات خاصة فى على؟ قال: بلى، فيه و فى اوصيائى الى يوم القيامة، قالا: يا رسول الله: بينهم لنا، قال: على اخى و وزيرى و وارثى و وصيى و خليفتى فى امتى و ولى كل مؤمن بعدى، ثم ابنى الحسن، ثم الحسين، ثم تسعة من ولد ابنى الحسين، واحدا بعد واحد، القرآن معهم، و هم مع القرآن، لا يفارقونه و لا يفارقهم حتى يردا على الحوض؟ فقالوا: كلهم: اللهم نعم قد سمعنا ذلك و شهدنا كما قلت‏سواء، و قال بعضهم: قد حفظنا جل ما قلت و لم نحفظ كله و هؤلاء الذين حفظوا اخيارنا و افاضلنا، فقال على عليه السلام: ليس كل الناس يستوون فى الحفظ.

«رسول خدا در خطبه فرمود: اى مردم آيا مى‏دانيد كه خداوند عز و جل‏مولاى من، و من مولاى مؤمنان هستم و از خود آنها به آنها ولايت من به نفوس آنها بيشتر است؟ در جواب گفتند: بلى اى رسول خدا.پيغمبر فرمود: بايست اى على پس من ايستادم و فرمود: هر كسى كه من مولاى او هستم على مولاى اوست.خداوندا دوست‏بدار كسى را كه على را دوست دارد و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن دارد.

پس سلمان برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! على چه قسم ولايتى بر ما دارد؟ فرمود: ولايتى مانند ولايت من بر شما.هر كسى كه من به نفس او ولايتم از خودش قوى‏تر است پس ولايت على به او قوى‏تر است از ولايت او به خود او، و در آن حال خداوند اين آيه را فرستاد «امروز من دين شما را براى شما كامل نمودم و نعمت‏خود را بر شما تمام كردم، و امروز پسنديدم كه دين اسلام دين شما باشد» .پس رسول خدا تكبير گفت، و گفت: الله اكبر بر آنكه نبوت مرا تمام كرد و دين خود را تمام نمود و على را به ولايت مطلقه براى مردم پس از من معين فرمود.ابو بكر و عمر برخاستند و گفتند: اى پيغمبر خدا آيا اين آيات در خصوص على بن ابيطالب نازل شده است؟ فرمود: بلى درباره او و ساير اوصياى من تا روز باز پسين.گفتند: اى رسول خدا آن اوصياء را براى ما بيان بنما.فرمود: على بن ابى طالب برادر من و وزير من و وارث من و وصى من و جانشين من در امت من و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من، پس از او فرزندم حسن، و پس از او حسين، و سپس نه نفر از اولاد فرزندم حسين يكى پس از ديگرى خواهند بود.قرآن با آنهاست و آنان با قرآن‏اند، قرآن از آنها جدا نخواهد شد و آنان نيز از قرآن جدا نخواهند شد، تا هر دو با يكديگر در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند؟ همگى گفتند: آرى - خدايا - ما اين مطالب را از رسول خدا شنيده‏ايم و حفظ كرده‏ايم و بر آنها گواهى مى‏دهيم كه بدون كم و كاست پيامبر بزرگوار بيان فرموده است، و بعضى گفتند: قسمت عمده آنچه را كه بيان كردى ما از رسول خدا به خاطر داريم ولى بعضى از آنرا فراموش كرده‏ايم و اين دسته كه همه آنها را به خاطر دارند از اخيار و افاضل جمعيت ما هستند» .

و از جمله فرمود:

انشدكم الله اتعلمون ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قام خطيبا لم يخطب بعد ذلك فقال: يا ايها الناس، انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى، فتمسكوا بهما لن تضلوا، فان اللطيف الخبير اخبرنى و عهد الى انهما لن يفترقاحتى يردا على الحوض.فقام عمر بن الخطاب شبه المغضب فقال: يا رسول الله، اكل اهل بيتك؟ فقال: لا، و لكن اوصيائى منهم، اولهم اخى و وزيرى و وارثى و خليفتى فى امتى و ولى كل مؤمن بعدى، هو اولهم ثم الحسن ثم ابنى الحسين ثم تسعة من ولد الحسين، واحدا بعد واحد حتى يردوا على الحوض، شهداء الله فى ارضه و حججه على خلقه و خزان علمه و معادن حكمته، من اطاعهم فقد اطاع الله، و من عصاهم فقد عصى الله؟ فقالوا كلهم: نشهد ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال ذلك.

حضرت امير المؤمنين به آن جماعت فرمود:

«شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا مى‏دانيد كه رسول خدا در آخرين خطبه‏اى كه ايراد فرمود، و ديگر پس از آن خطبه‏اى نخواند فرمود: اى مردم من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى‏گذارم كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من‏اند.به آن دو چنگ زنيد و در اين صورت هيچگاه گمراه نخواهيد شد چون خداوند لطيف و خبير مرا خبر داده و با من پيمان نهاده بر آنكه آن دو هيچگاه از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

در اين حال عمر بن الخطاب به صورت شبه غضب برخاست و گفت: اى رسول خدا آيا عترت تو كه از قرآن جدا نمى‏شوند و بايد از آنها پيروى نمود تمام اهل بيت تو هستند؟ فرمود: نه، و لكن عترت من خصوص اوصياى من‏اند از آنها.اول آنها برادر من و وزير من و وارث من و جانشين من در امت من و صاحب اختيار هر مؤمنى بعد از من است، او اولين فرد از عترت من است و سپس حسن و پس از آن فرزندم حسين و سپس نه فرزند از فرزندان حسين يكى پس از ديگرى خواهند بود تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، آنها گواهان خدا هستند در روى زمين و حجت‏خدا هستند بر بندگانش و خزينه‏داران علم خدا و معادن حكمت اويند.كسى كه از آنها پيروى كند از خدا پيروى كرده است، و كسى كه از آنها تمرد نمايد از خدا تمرد نموده است؟ همه گفتند: آرى ما شهادت مى‏دهيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين فرمود» .

بارى ما اين فقرات حديث مناشده را از كتاب «على و الوصية‏» نقل كرديم و تمام فقرات آن را در ص 157 تا ص 163 آن كتاب ذكر كرده است.

بايد دانست كه امير المؤمنين عليه السلام چندين بار مناشده نموده‏اند، بار اول‏پس از رحلت رسول خدا در مسجد پيغمبر بود، بار ديگر پس از مرگ عمر بن الخطاب در مجلس شورا با اصحاب شورا راجع به مقامات و فضائل خود بالاخص مقام وصايت و وزارت و خلافت‏خود احتجاج فرمود، و بار ديگر در زمان عثمان در مسجد رسول خدا قبل از ظهر در وقتى كه بسيارى از مهاجرين و انصار مجتمع بوده و هر يك در فضيلت‏شخصى سخن مى‏گفت و آنحضرت ساكت‏بود، گفتند: اى على بن ابيطالب شما هيچ سخنى نگفتيد؟ آنحضرت شروع به منا شده نمود و مفصلا از آيات خدا و وقايع زمان رسول خدا استنادا به خطب و فرمايشات رسول خدا فضائل و مناقب خود را بيان فرمود، و اثبات كرد كه خلافت اختصاص به آنحضرت داشته و خلفاى پيشين، اين مقام را غصب نموده‏اند.

درباره مناشده آنحضرت در زمان عثمان چندين روايت وارد است كه هر يك از آنها با ديگرى در متن اختلاف دارد.

مهم‏ترين آنها را علامه بحرانى در «غاية المرام‏» در باب پنجاه و چهارم از ص 549 الى ص 553 از سليم بن قيس كوفى، از سلمان فارسى روايت مى‏كند و تمام اين روايت را بدون كم و كاست در اصل كتاب طبع نجف به دو فقره تجزيه نموده قسمت اول را از ص 69 الى ص 73 و قسمت دوم را از ص 79 الى ص 92 روايت نموده است.و نيز در كتاب «على و الوصية‏» تحت عنوان حديث‏سى و سوم از ص 72 روايت و تا ص 130 درباره آن شرح و تفصيل داده است.

و نيز در «غاية المرام‏» در باب چهاردهم تحت عنوان حديث دوازدهم در ص 67 و ص 68 روايت نموده است، و ايضا در همين كتاب در ص 642 مختصرا ذكر كرده است.

اين حديث كه به نام حديث مناشده مشهور شده است‏بسيارى از علماى شيعه و عامه با اسناد خود آن را با سند متصل نقل و در كتب خود ثبت نموده‏اند، از جمله حموينى شافعى در «فرائد السمطين‏» و ديگر خوارزمى حنفى در «مناقب‏» خود ص 217 و ديگر شيخ سليمان قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» ص 114 و ديگر ابن حجر هيتمى در «الصواعق المحرقة‏» ص 77 آورده است.و علامه بحرانى علاوه بر مواردى كه در «غاية المرام‏» اشاره شد در كتاب ديگر خود كه به نام «مناقب‏» معروف است و با تعليقاتى از علامه شريف عسگرى به نام «على و السنة‏» طبع شده است‏ذكر نموده است، و در «مناقب‏» ابن شهر آشوب حديث مناشده را تجزيه نموده و به مناسبت هر يك از ابواب و فصول يك جزء از آن را در آن باب ذكر كرده است، در باب وصايت و ولايت آنحضرت در ج 1 ص 542 فقره راجع به وصايت را آورده و گويد:

الطبرى باسناده عن ابى الطفيل انه عليه السلام قال لاصحاب الشورى: اناشدكم الله هل تعلمون ان لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم وصيا غيرى؟ قالوا: اللهم لا.

و اما مناشده‏اى كه آنحضرت در مجلس شورا با اصحاب شورا پس از مرگ عمر نمود در كتاب «على و الوصية‏» از ص 126 الى ص 130 ذكر شده است.

و ديگر سلسله احاديثى است كه رسول خدا مردم را امر به پيروى از امير المؤمنين عليه السلام مى‏نمايد و او را به عنوان وصى لازم الاطاعة معرفى مى‏فرمايد.اين دسته روايات نيز بسيار زياد است و ما براى نمونه چند روايت از آنرا بيان مى‏كنيم:

ابن عساكر در «تاريخ كبير دمشق‏» در جلد فضائل امير المؤمنين عليه السلام كه از روى نسخه خطيه مكتبه ظاهريه دمشق عكسبردارى شده و در مكتبة الامام امير المؤمنين العامة در نجف اشرف موجود است در ورقه 11 با اسناد خود از ابن عباس روايت كند كه او مى‏گفت:

ستكون فتنة فان ادركها احد منكم فعليه بخصلتين كتاب الله و على بن ابيطالب، فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول - و هو آخذ بيد على - : هذا اول من آمن بى و اول من يصافحنى يوم القيامة و هو فاروق هذه الامة يفرق بين الحق و الباطل، و هو يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الظالمين، و هو الصديق الاكبر، و هو بابى الذى اوتى منه، و هو خليفتى من بعدى.

«ابن عباس مى‏گويد: به زودى فتنه‏اى پديدار شود هر كدام از شما كه مواجه با آن فتنه شد و آن زمان را درك كرد، بايد به دو چيز تمسك جويد: كتاب خدا و على بن ابيطالب، چون من از رسول خدا در حالى كه دست على را گرفته بود شنيدم كه مى‏فرمود: اين است اولين كسى كه به من ايمان آورده است و اولين كسى است كه در روز قيامت‏با من مصافحه كند، و او فاروق اين امت است كه بين حق و باطل جدائى اندازد، و او رئيس و سالار مؤمنان است و مال رئيس و سالار ستمگران، و اوست صديق اكبر، و اوست راه وصول به من، و در ورود به معارف من، و اوست جانشين من بعد از من‏» .و در «مناقب‏» ابن شهر آشوب ج 1 ص 543 از ابو رافع روايت كند

قال: لما كان اليوم الذى توفى فيه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم غشى عليه فاخذت بقدميه اقبلهما و ابكى، فافاق و انا اقول: من لى و لولدى بعدك يا رسول الله؟ فرفع الى راسه و قال: الله بعدى و وصيى صالح المؤمنين.

«ابو رافع گويد: در روزى كه رسول خدا در آن روز رحلت نمود حال بى‏هوشى بر آنحضرت دست داد، من پاهاى آنحضرت را گرفته مى‏بوسيدم و مى‏گريستم.حضرت به هوش آمد و من با خود مى‏گفتم: اى رسول خدا پس از تو كه به درد من و فرزندان من برسد؟ حضرت سر خود را به جانب من نمود و فرمود: بعد از من، خدا و وصى من صالح المؤمنين براى توست (45) » .

و در «ينابيع المودة‏» ص 248 از ابن عباس روايت است كه گفت:

دعانى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال لى: ابشرك ان الله تعالى ايدنى بسيد الاولين و الآخرين و الوصيين على فجعله كفوابنتى، فان اردت ان تنتفع فاتبعه.

«ابن عباس گويد: مرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواند و به من گفت: تو را بشارت مى‏دهم كه خداى تعالى مرا به سيد اولين و آخرين و سيد وصيين على بن ابيطالب مؤيد گردانيد و او را همتاى دختر من قرار داد، پس اگر مى‏خواهى بهره‏مند شوى، از او پيروى كن‏» .

و در «ينابيع المودة‏» ص 239 از انس بن مالك روايت نموده است قال: رايت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم جالسا مع على فقال: انا و هذا حجة الله على خلقه.رواه صاحب «الفردوس‏» و الامام احمد.

«انس بن مالك مى‏گويد كه: ديدم رسول خدا با على نشسته بود و فرمود: من و اين (منظور على بن ابيطالب است) حجت‏خدا هستيم بر بندگانش‏» .

بارى بحث ما در بيان روايات وارده در وصايت‏به طول انجاميد با آنكه عشرى از اعشار اين روايات را بيان نكرده‏ايم و سخن را با بيان يك روايتى كه از حضرت سيد الشهداء عليه السلام روايت‏شده است و متضمن فضائل بسيار است‏خاتمه مى‏دهيم.

در «ينابيع المودة‏» باب 41 ص 123 از «مناقب‏» خوارزمى از ابو سعيد عقيصا، از سيد الشهداء حسين بن على عليهما السلام، از پدرش روايت كرده است كه

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يا على انت اخى و انا اخوك، انا المصطفى للنبوة و انت المجتبى للامامة.انا و انت ابوا هذه الامة، و انت وصيى و وارثى و ابو ولدى، اتباعك اتباعى و اولياؤك اوليائى و اعداؤك اعدائى، و انت صاحبى على الحوض و صاحبى فى المقام المحمود و صاحب لوائى فى الآخرة كما انت صاحب لوائى فى الدنيا.لقد سعد من تولاك و شقى من عاداك.و ان الملائكة لتتقرب الى الله بمحبتك و ولايتك، و ان اهل مودتك فى السماء اكثر من اهل الارض.يا على انت‏حجة الله على الناس بعدى، قولك قولى، امرك امرى، نهيك نهيى، و طاعتك طاعتى، و معصيتك معصيتى، و حزبك حزبى، و حزبى حزب الله.ثم قرا:

«و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون‏» .

«امير المؤمنين عليه السلام روايت مى‏كند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى على تو برادر من هستى و من برادر تو هستم، من براى نبوت برگزيده شده‏ام و تو براى امامت انتخاب شده‏اى، من و تو دو پدر اين امت هستيم، و تو وصى من هستى و وارث من و پدر فرزندان من، پيروان تو پيروان من و دوستان تو دوستان من و دشمنان تو دشمنان من‏اند، و تو در كنار حوض كوثر صاحب و رفيق منى، و در مقام محمود صاحب منى، و در آخرت صاحب لواى منى همان طور كه در دنيا صاحب لواى من بودى.

حقا كسيكه ولايت تو را داشته باشد سعيد و نيكبخت است و كسيكه دشمنى تو را در دل داشته باشد شقى و تيره بخت است. فرشتگان سماوى به واسطه محبت تو و ولايت تو به خدا تقرب جويند.دوستان و اهل مودت با تو در آسمان بيشتر از زمين‏اند.

اى على پس از من تو حجت‏خدا هستى، گفتار تو گفتار من و امر تو امر من و نهى تو نهى من و پيروى از تو پيروى از من، و خالفت‏با تو مخالفت‏با من است، و حزب تو حزب من، و حزب من حزب خداست، و سپس اين آيه را قرائت فرمود:

«و كسانى كه ولايت‏خدا و رسول خدا و افرادى را كه ايمان آورده باشند در دل داشته باشند (آنها از حزب خدا هستند) و فقط و فقط حزب خدا غالب و پيشرو است‏» .

در اين حديث مبارك مقام امامت و وصايت و خلافت و ابوت را براى‏امير المؤمنين عليه السلام بيان فرموده است و آنحضرت را قرين و معادل خود از جميع جهات شمرده است‏به طوريكه مخالفت و متابعت و امر و نهى او را عين مخالفت و متابعت و امر و نهى خود شمرده و او را مانند خود حجت روى زمين معرفى نموده است و سعادت و شقاوت را دائر مدار تولى و تبرى از آنحضرت قرار داده است، و به طور كلى حضرت امير المؤمنين را يگانه شاخص و نمونه فردى براى تاسى و پيروى شمرده و اعراض از او را عين تيره بختى و هلاكت قرار داده است.مرحوم سيد اسماعيل حميرى گويد:

من ذا الذى اوصى اليه محمد

يقضى العدات فانفذ الايصاءا (46)

و نيز گويد:

وصى محمد و ابو بنيه

و اول ساجد لله صلى (47)

«چه كسى را پيامبر وصى خود قرار داد، و هم او بود كه توانست‏به سفارشاتش جامه عمل بپوشاند.او وصى پيغمبر و پدر فرزندانش بود، و اولين سجده كننده‏اى بود كه براى خدا نماز بجاى آورد» .

و كان قلبى حين يذكر احمدا

و وصى احمد نيط من ذى مخلب

بذرى القوادم من جناح مصعد

فى الجو او بذارى جناح مصوب

حتى يكاد من النزاع اليهما

يفرى الحجاب عن الضلوع الصلب (48)

«و هنگامى كه ياد پيغمبر اكرم و وصى او امير المؤمنين مى‏كنم در قلبم چنان حالت‏سرور و التهابى پديد مى‏آيد مانند اينكه به بالهاى پرنده‏اى آويخته شده و بر فراز آسمان به اين طرف و آن طرف متمايل مى‏شود.تا جائيكه بر اين فراز و نشيب‏نزديك است پرده قلبم پاره گشته و از هم گسسته گردد» .

محمد خير بنى غالب

و بعده ابن ابى طالب

هذا نبى و وصى له

و يعزل العالم فى جانب (49)

«محمد بهترين فرد از بنى غالب است، و پس از او على بن ابيطالب مى‏باشد.اين است پيامبر و اين چنين است وصى او، كه آنها در يك طرف و تمام عالم در طرف ديگر قرار دارند» .

فيقول فيه معلنا خير الورى

جهرا و ما ناجى به اسرارا

هذا وصيى فيكم و خليفتى

لا تجهلوه فترجعوا كفارا (50)

«سپس درباره او (امير المؤمنين) چنين گفت‏بهترين فرد از خلائق با صداى رسا، نه مخفيانه و آهسته كه: وصى و جانشين من در ميان شما اوست، از او روى مگردانيد كه به كفر باز مى‏گرديد» .

فطوبى لمن امسى لآل محمد

وليا اماماه شبير و شبر

و قبلهما وصى محمد

على امير المؤمنين المطهر (51)

«پس خوشا به حال كسى كه شب را با ولايت آل محمد به روز آورد، در حاليكه امام او، شبير (حسين) و شبر (حسن) و قبل از آن دو، امامش على پاك، و وصى محمد امير المؤمنين عليه السلام باشد» .

على امام وصى النبى

بمحضره قد دعاه اميرا

و كان الخصيص به فى الحياة

فصاهره و اجتباه عشيرا (52)

«على امام و وصى پيامبر است، و آنحضرت او را امير المؤمنين لقب داد.او نزديكترين افراد به پيغمبر اكرم در زمان حيات آنحضرت بود، و از اينرو او را داماد و دوست صميمى خود برگزيد» .

هذا اخى و وصيى فى الامر و من

يقوم فيكم مقامى عند تذكارى (53)

«اين است‏برادر و وصى من در امور، و كسى كه مى‏تواند به جاى من در ميان شما كارهاى مرا انجام دهد» .

على وصى المصطفى و وزيره

و ناصره و البيض بالبيض تقرع

و اكرم خلق الله صنو محمد

و من ليس عن فضل اذا عد يدفع (54)

«على وصى مصطفى و وزير و كمك كننده اوست، كه در جميع احوال به او مى‏ماند.كسى كه بهترين خلق خدا و همطراز محمد است، و هرگاه فضيلتى شمرده شود آن را واجد است‏» .

و نيز گويد:

اشهد بالله و آلائه

و المرء عما قاله يسئل

ان على بن ابيطالب

خليفة الله الذى يعدل

و انه قد كان من احمد

كمثل هارون و لا مرسل

لكن وصى خازن عنده

علم من الله به يعمل (55)

«شهادت مى‏دهم به خداوند و نعمتهاى او - در حالتى كه مرد مسئول گفتار خود مى‏باشد - اينكه على بن ابيطالب خليفه خداوند است‏بر مردم، همان خليفه كه شيوه او عدالت است.و مثل او به پيامبر اسلام، مثل حضرت هارون به حضرت موسى است، جز اينكه امير المؤمنين مرسل و پيامبر نيست.ولى او وصى است كه از علوم الهى نزد او مخزون است و بدان عمل مى‏نمايد» .

و عقبة بن ابى لهب در خطاب خود به عائشه گويد:

اعايش خلى عن على و عتبه

بما ليس فيه انما انت والدة

وصى رسول الله من دون اهله

فانت على ما كان من ذاك شاهدة (56)

«اى عايشه على را واگذار و او را به كارهائى كه سزاوار او نيست عتاب‏مكن.او وصى رسول خدا است از ميان خويشان خود و تو خود شاهد بر اين مطلب بوده‏اى‏» .

و اشعث‏بن قيس كندى در جواب نامه امير المؤمنين نوشته است:

اتانا الرسول رسول الوصى

على المهذب من هاشم

وصى النبى و ذو صهره

و خير البرية فى العالم (57)

«آمد نزد ما فرستاده على كه بهترين فرد از بنى هاشم است.او وصى پيامبر و داماد او، و بهترين افراد در عالم است‏» .

و كثير عزه گويد:

وصى النبى المصطفى و ابن عمه

و فكاك اغلال و قاضى مغارم (58)

«او وصى پيامبر مصطفى و پسر عموى اوست، و كسى است كه زنجيرها را باز كرده و ديون را پرداخت نموده است‏» .

و صاحب بن عباد گويد:

ان المحبة للوصى فريضة

اعنى امير المؤمنين عليا

قد كلف الله البرية كلها

و اختاره للمؤمنين وليا (59)

«به تحقيق كه محبت وصى پيغمبر يعنى على واجب گشته، و خداوند آن را بر مردم تكليف نموده، و او را امير المؤمنين لقب داده است‏» .

و فضل بن عباس گويد:

و كان ولى الامر بعد محمد

على و فى كل المواطن صاحبه

وصى رسول الله حقا و صهره

و اول من صلى و ما ذم جانبه (60)

«پس از پيغمبر على ولى امر مؤمنين خواهد بود.همان كه در تمام اوقات و اماكن همراه و همدوش او (پيامبر) بود.او وصى پيامبر و داماد آنحضرت و اول كسى است كه با آنحضرت نماز بجاى آورد و از او روى نگرداند» .

و كميت گويد:

و نعم ولى الامر بعد نبيه

و منتجع التقوى و نعم المؤدب (61) - (62)

«چه خوب ولى امرى است على پس از پيامبر، كه پايگاه تقوى و نيكو تربيت كننده است‏» .

با ملاحظه و دقت در آنچه كه ما در اين فصل بيان كرديم خوب واضح مى‏شود، كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خلافت و وصايت امير المؤمنين عليه السلام جاى شبهه و ترديد نبوده است، در نزد همه روشن و مسلم بوده و بر اين حقيقت اعتراف داشته‏اند.

رسول خدا در موارد كثيره در سفر و حضر، در جنگ و آرامش، در خلوت و جلوت، در نزد دوست و دشمن، چه از حضرت سؤال كرده‏اند و چه آن حضرت خود ابتداء بيان فرموده است، امير المؤمنين را به عنوان وارث مواهب رسالت و وصى اعباء نبوت و خليفه آن حضرت بر جميع امت معرفى نموده است.كرارا او را به عنوان ولى هر مسلمان و امام هر مؤمن و پيشواى هر پرهيزگار و رهبر هر گرونده

«ولى كل مسلم و امام كل مؤمن و قائد كل تقى‏»

معرفى نموده است و مرارا او را به عنوان

«سيد المسلمين و امام المتقين و يعسوب المؤمنين و سيد الاوصياء و سيد الوصيين و خير الاوصياء و خير الوصيين و افضل الوصيين‏»

معرفى نموده است.

وصايت امير المؤمنين در امور شخصيه رسول خدا (ص) نبوده است

و براى اثبات آنكه اين وصايت در امور شخصيه نيست‏بلكه راجع به شئون نبوت و وصايت در زمامدارى و ولايت عامه مسلمين است او را در طراز اوصياى پيمبران مانند شيث نسبت‏به آدم و سام نسبت‏به نوح و يوشع نسبت‏به موسى و شمعون نسبت‏به عيسى و آصف بن برخيا نسبت‏به سليمان شمرده، و سپس او را وصى مقام نبوت خود قرار داده و او را از همه آنها شريفتر و فاضلتر و عالمتر محسوب داشته، با لقب سيد الوصيين و خير الوصيين مفتخر ساخته است.

و حتى در بعضى از مواردى كه از آن حضرت سئوال شد، حضرت علت وصايت‏شمعون و يوشع و آصف را اعلميت آنها نسبت‏به جميع امت قرار داده و بر اين اساس وصايت امير المؤمنين را بر اعلميت او مترتب ساخته است و آن حضرت را با خود، دو پدر مت‏شمرده و خود و او را دو حجت‏خدا بر بندگانش قرار داده، و كرارا او را جانشين و خليفه چه در زمان حيات و چه بعد از مماتش معرفى نموده است.و علاوه على بن ابى طالب را با خود از يك درخت و از يك نور و دو شاخه متفرع از يك اصل بيان مى‏كند و بعضى از اوقات اجمالا اوصياى خود را دوازده عدد مى‏شمرد و مى‏گويد: كلهم من قريش.

و بعضى از اوقات مى‏گويد: كلهم من بنى هاشم، و در برخى ديگر مى‏فرمايد: اوصياى من دوازده نفرند اول آنها برادر من و وزير من و وارث من و وصى من على بن ابيطالب و آخر آنها مهدى قائم از اولاد من است.

و در برخى دگر مفصلا يك يك آنها را شمرده اول آنها را على بن ابيطالب و بعدا حسن و بعدا حسين و بعدا نه نفر از اولاد حسين را يكى پس از ديگرى بيان مى‏كند و آخرين آنها را قائم آل محمد و بر فرازنده پرچم توحيد و عدل و ويران كننده كاخ شرك و ستم مى‏شمرد.

و در برخى دگر اسامى ائمه را يك يك به تفصيل بيان فرموده است.علاوه در مواقع بسيارى جميع امت را امر به لزوم متابعت و پيروى از على بن ابيطالب نموده اطاعت از او را اطاعت از خود، و مخالفت او را مخالفت‏با خود، و امر او را امر خود، و نهى او را نهى خود، و گفتار او را گفتار خود، و حب او را حب خود، و بغض او را بغض خود، و حزب و ياران او را حزب خود، و حزب خود را حزب خدا معرفى مى‏نمايد.

و در بعضى از مقامات فرموده: بعد از من فتنه‏ها پديد شود و بر شما باد كه به كتاب خدا و وصى من على بن ابيطالب رجوع كنيد، آن دو با هم‏اند، و از يكديگر جدا نخواهند شد.و در تمام اين مراحل رجوع به آن حضرت را به عنوان وصى و به عنوان سيد الاوصياء و به عنوان امام المسلمين و به عنوان امير المؤمنين و خليفه و جانشين تذكر مى‏دهد.علاوه ولايت او را موجب سعادت و نجات و اعراض از او را موجب شقاوت و هلاكت مى‏شمرد، و بر اساس تفرد او در علم و حلم و قدمت اسلام، وصايت را مترتب مى‏كند.و علاوه او را ادا كننده ديون و وفا كننده عهود و وارث خودمعرفى مى‏نمايد.

معلوم است كه ديون ظاهرى رسول خدا چيزى نبوده است.مراد از ديون همان اشتغال ذمه آن حضرت نسبت‏به جميع بنى آدم راجع به امر هدايت و ايصال آنها به مقام شامخ انسانيت و ابلاغ به اعلى درجه از درجات قرب و توحيد است، و عهود آن حضرت همان مواثيقى است كه خداى متعال با او راجع به رسانيدن معارف و احكام و هدايت مردم به سر منزل سعادت بسته است لذا فرمود:

و انت تسمعهم صوتى

«توى هستى كه صداى مرا به جهانيان مى‏رسانى‏» .

و البته اين عمل از شخصى برمى‏آيد كه همطراز و هم مرتبه رسول خدا بوده و كالصنو من الصنو، و الذراع من العضد بوده باشد، و معنى وارث، همان ارثى است كه در شئون متعلقه به رسول الله از آن حضرت به على بن ابيطالب رسيده است.

وارث مقام علم، وارث مقام توحيد و معارف الهيه، وارث ولايت و اولويت‏به نفوس، وارث قدرت و سيطره، وارث امر و نهى، وارث ايصال به مطلوب نفوس و سلطنت تكوينيه بر نفوس و ملكوت، وارث وحى و قرآن.

لذا فرمود: اگر من خاتم النبيين نبودم تو در نبوت شريك من بودى و ليكن تو وصى منى و جانشين من.

و حضرت براى آنكه از عالم غيب شاهد و گواهى آورد تا امثال كوته نظران خلافت و وصايت على را گفته شخصى او از روى هوى و هوس و از روى حب فاميلى و ارتباط دامادى و خويشاوندى تلقى نكنند، به عنوان شاهد غيبى از فرود آمدن و خم شدن ستاره در خانه على استمداد نموده، يا از وارد شدن اولين فرد از در بر انس بن مالك گواهى جسته است.

بارى تمام اين مطالب را كه فهرست اين فصل بود رسول خدا با تاكيدات شديد و ترغيبات اكيد گوشزد نموده است.

عجب بل كل العجب از جحود و انكار بعضى از متعصبين عامه است كه تقليدا لآبائهم با وجود اين موج عظيم از روايات صريحه و صحيحه كه به حد تواتر و بداهت رسيده است‏باز دست از جمود و تعصب خود برنمى‏دارند و روايات قضاء دين و وفا به عهد آن حضرت را حمل بر ديون شخصى و وعده‏هاى جزئى رسول خدا نموده، و عنوان وارث را حمل بر بعضى از موارد جزئيه مانند ارث شمشير و زره و خود و اسب رسول خدا نموده و وصايت را حمل بر وصى بودن در غسل و تكفين رسول خدا يا حمل‏بر سفارش رسول خدا نسبت‏به عرب و امثال اين امور نموده‏اند.

چنانكه از گفتار محب طبرى در «ذخائر العقبى‏» ص 72 و در «الرياض النضرة‏» ج 2 ص 178 و گفتار غير او از متعصبين عامه مشهود است.

آيا اين احاديث كثيره را به عنوان سيد الوصيين و خير الاوصياء مى‏توان بر وصايت در امور جزئيه مانند غسل و كفن و دفن حمل نمود؟ آيا اين تاكيدات و تشديدات را در لزوم پيروى از امير المؤمنين بايد به كلى از نظر دور داشت؟ .

آيا اين تذكارهاى پياپى و توصيه‏هاى اكيد را بايد به خاك نسيان سپرد؟ آيا معنى وفا كننده به عهود و قضا كننده ديون كه به عنوان يك صفت روشن و يك علامت اختصاصى براى امير المؤمنين در مواقع مختلفه و اماكن متفاوته و مقامات عديده رسول الله الاكرم قرار داده است، بايد حمل بر اداى چند درهم مختصر و وفاى به چند وعده كوچك نمود؟

اين حمل‏ها همه و همه عنوان سخريه و بازى كردن با كلام رسول خدا بلكه با خود رسول خدا بلكه با فرستنده رسول خداست.و علت اين حمل‏ها همانا تبرئه خلفاى غاصب و برگردانندگان شريعت از محور اصلى خود مى‏باشد.

اگر اين علماى بزرگ اهل تسنن خود را حاضر مى‏نمودند كه نسبت لهو و لعب را به سروران خود و سر رشته‏داران سقيفه دهند، بهتر بود از آنكه رسول خدا را به چنين كلماتى تمسخر كنند و عبارات و وصاياى او را درباره يگانه فرد الهى و نمونه طلوع توحيد در مظاهر صفات و اسماء الهى حضرت مولى الموحدين امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام به چنين محملهاى واهى و سست كه از يك فرد عامى و عادى سر نمى‏زند حمل بنمايند.

اگر نسبت گناه و اشتباه را به رؤساى خود مى‏دادند بهتر بود از آنكه بالمآل به رسول خدا نسبت دهند.اينان براى آنكه روى جنايات خلفاى غاصب پرده‏اى بكشند و حب جاه و رياست و حكومت آنان را بر رقاب مسلمانان به عناوين مختلفى تفسير و تعبير كنند راه مستقيم را منحرف نموده، و بالنتيجه رسول خدا و اين سلسله از رواياتى را كه احدى در آن شك ندارد و ولايت امير المؤمنين و حكومت ظاهرى و باطنى آن حضرت را بر تمام افراد بشر مانند آفتاب روشن مى‏كند، همه را به تاويلات سست و بى‏مايه‏اى حمل نموده، ارزش و مقام صاحب رسالت را به‏كوچكترين درجه و به پائين‏ترين مرحله سقوط داده‏اند.

كدام فردى است كه از سيره رسول اكرم و مقامات امير المؤمنين به آن حضرت آشنا باشد و بتواند اين روايات را تاويل كند و خلافت ظالمين را حمل بر دلسوزى آنان بر اسلام يا حمل بر اشتباه آنان بنمايد؟ !

ما از عوام اهل تسنن توقعى نداريم.مسكينان مستضعف هر چه به حلقوم آنان بريزند فرو مى‏برند و غذاى جان آنان مى‏شود، هر مطلبى كه بزرگان آنها به آنها تلقين كنند مى‏پذيرند و بدان تربيت مى‏شوند.كلام ما با افرادى است كه به روايات وارده اطلاع دارند.

روى سخن ما با كسانى است كه فضائل و مناقب منحصر به فرد امير المؤمنين را در كتابهاى مستقل يا لااقل در لابلاى روايات ديگر ذكر كرده‏اند، با كسانى است كه به ادبيت و عربيت آشنا هستند و معنى و مراد كلام خدا و رسول خدا را خوب مى‏فهمند، ولى با يك نوع زرنگى و تردستى روايات را تحريف معنوى نموده و در تفسير آن راه دور و خطائى را مى‏پيمايند و روى فكر و عقل خود سرپوش مى‏گذارند.آنها امير المؤمنين را خوب مى‏شناسند و ليكن آن غريزه خودخواهى و خود رايى نمى‏گذارد كه خط بطلان و خيانت را بر كرده اسلاف خود بكشند، و صراحتا لواداران سقيفه را اهل خيانت و جنايت معرفى كنند.

و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا . (63)

به ولايت آن حضرت انكار ورزيدند در حاليكه يقين داشتند حق با آن حضرت بود ليكن از روى ستم و سركشى نفس اماره حاضر به اعتراف نشدند و در برابر حق فروتنى ننمودند.

الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم . (64)

آنان مانند اطلاع و معرفتى كه به فرزندان خود دارند از مقام ولايت امير المؤمنين اطلاع داشته و به فضائل و مناقب او معرفت دارند.

عجيب است كه در بسيارى از روايات عامه ديده مى‏شود كه خود ابو بكر، و عمر، و عثمان، و معاويه، و عمرو عاص، و مغيرة بن شعبه، و ابو عبيده جراح، به فضائل آن حضرت معترف و او را از هر جهت‏سزاوار مقام خلافت مى‏دانند و خود را غاصب و از بين برنده حق مسلم او مى‏شمرند و امير المؤمنين را مظلوم معرفى مى‏كنند.اين اعترافات را كه بزرگان عامه در كتب خود آورده‏اند! !

نسال الله تعالى ان يعصمنا من الزلل و لا يكلنا الى انفسنا طرفة عين بمحمد و آله الطاهرين، و صلواته و تسليماته عليهم اجمعين.

پى‏نوشتها:‌


1. سوره نساء 4- آيه 59.

2. سوره روم 30- آيه 30.

3. سوره مائده 5- آيه 3.

4. «مكارم الاخلاق‏» طبرسى در خطبه كتاب ص 2.

5. در «بحار الانوار» ج 15 كتاب الاخلاق ص 48 از «كافى‏» بدين عبارتست كه: ايها الناس و الله ما من شى‏ء يقربكم من الجنة و يباعدكم عن النار الا و قد امرتكم به، و ما من شى‏ء يقربكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتكم عنه.

6. سوره بقره 2- آيه 180- 181.

7. «غاية المرام‏» ص 618 حديث اول.و در «نظم درر السمطين‏» ص 114 از ابو القاسم سليمان بن احمد طبرانى با سند خود از عبد الله بن حكيم جهنى نقل مى‏كند كه: قال: قال رسول الله (ص) : ان الله تبارك و تعالى اوحى الى فى على ثلاثة اشياء ليلة اسرى بى: انه سيد المؤمنين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين.و در پاورقى آورده است كه اين حديث را ابو نعيم در «حلية الاولياء» ج 1 ص 67 روايت كرده است.

8. «غاية المرام‏» ص 618 حديث نهم.و نيز در «نظم درر السمطين‏» ص 115 از حافظ ابو نعيم اصفهانى با اسناد خود از شعبى نقل مى‏كند و نيز ابو نعيم در «حلية الاولياء» ج 1 ص 66 آورده است.

9. «غاية المرام‏» ص 619 حديث دوازدهم و «نظم درر السمطين‏» ص 124.و در «على و الوصية‏» ص 196 به بعد سه حديث‏با مختصر اختلافاتى از «ارجح المطالب‏» و «مناقب‏» خوارزمى و «فرائد السمطين‏» نقل مى‏كند.

10. «غاية المرام‏» ص 620 حديث پانزدهم.

11. «غاية المرام‏» ص 620 حديث‏شانزدهم.

12. «غاية المرام‏» ص 620 حديث هفدهم.

13. «غاية المرام‏» ص 620 حديث هيجدهم.

14. «غاية المرام‏» ص 620 حديث نوزدهم.

15. «غاية المرام‏» ص 621 حديث‏بيست و يكم.در كتاب «على و الوصية‏» از ص 223 تا ص 226 سه حديث را به مضمون حديث فوق با مختصر اختلافى از گنجى شافعى در «كفاية الطالب‏» و موفق بن احمد خوارزمى در «مناقب‏» و قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» نقل مى‏كند و نيز در استدراكات «على و الوصية‏» ص 377 الى 379 سه حديث از «تاريخ كبير ابن عساكر» مخطوط نقل مى‏كند.اين احاديث مضمونش همان مضمون احاديث‏سابق است منتهى مفصل‏تر بيان شده و در اولى از آنها وارد است كه: لا ملك مقرب و لا نبى مرسل و لا حامل عرش، هذا على بن ابيطالب وصى رسول المسلمين و امير المؤمنين و قائد الغر المحجلين فى جنات النعيم. و در دومى از آنها وارد است: هذا على بن ابيطالب وصى رسول رب العالمين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين.و در سومى از آنها وارد است: هذا على بن ابيطالب امير المؤمنين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين فى جنات النعيم.

16. «غاية المرام‏» ص 621 حديث‏بيست و سوم.

17. همان كتاب ص 621 حديث اول.

18. «غاية المرام‏» ص 621 حديث پنجم.

19. بسيارى از مجلدات تاريخ ابن عساكر هنوز به طبع نرسيده است و در كتابخانه‏هاى مختلف جهان موجود است از آنجمله جلدى است كه فقط در حالات امير المؤمنين عليه السلام نوشته است آن نيز هنوز به طبع نرسيده است مرحوم علامه امينى دستور داد بعضى از فضلاى نجف از روى آن نسخه كه در كتابخانه ظاهريه دمشق است‏يك نسخه فتوغرافى برداشته و در مكتبة الامام امير المؤمنين العامة در نجف ضبط نمودند و ما روايت فوق را از ابن عساكر از روى همان نسخه بنا به نقل صاحب «على و الوصية‏» در ص 376 كه در استدراكات كتاب خود آورده است نقل نموديم.

20. عين الفاظ اين حديث متفق عليه بين جميع علمائى است كه از آنان نقل كرديم مگر در بعضى از جزئياتى كه ذيلا اشاره مى‏شود 1- خوارزمى گويد: ثم جعل يمسح عرق وجهه و يمسح وجه على على وجهه 2- ابن عساكر گويد: ثم جعل يمسح عن وجهه بوجهه و يمسح عرق علي بوجهه 3- ابن شهر آشوب گويد ثم جعل يمسح عرق وجهه بوجهه و فقره دوم را نياورده است.4- قندوزى و ابن ابى الحديد گويند: ثم جعل يمسح عرق وجهه و فقره ديگر را نيز نياورده‏اند.5- ابن ابى الحديد صدر حديث را اين طور ذكر كرده است: امام المتقين و سيد المسلمين و يعسوب الدين و خاتم الوصيين و قائد الغر المحجلين.

21. سوره عنكبوت 29- آيه 58.

22. سوره زمر 39- آيه 20.

23. سوره سبا 34- آيه 37.

24. سوره فرقان 25- آيه 75.

25. ممكن است گفته شود كه معناى خاتم الاوصياء اين است كه وصى خاتم الانبياء است پس مفهوم جداگانه نسبت‏به جمله «انا خاتم الانبياء» نيست، و اگر مراد آن باشد كه وصايت‏به ايشان خاتمه يافته است پس ائمه ديگر بايد اوصياى رسول خدا نباشند بلكه وصى الوصى باشند، و حال آنكه آنها هم اوصياى رسول خدا (ص) مى‏باشند.

26. در سال پنجاه و هفتم هجرى كه معاويه ولايت عهد را براى يزيد تثبيت نمود و موسم حج‏برسيد سيد الشهداء براى حج‏به مكه حركت فرمود و عبد الله بن جعفر و عبد الله بن عباس و جمعى از بنى هاشم از زنان و مردان و جماعتى از مواليان و شيعيان با آنحضرت بودند.حضرت در منى خطبه مفصلى ايراد كردند: اما بعد فان هذا الطاغية قد صنع بنا و بشيعتنا ما قد علمتم و رايتم و شهدتم و بلغكم، و انى اريد ان اسالكم عن اشياء فان صدقت فصدقونى، و ان كذبت فكذبونى، اسمعوا مقالتى و اكتموا قولى ثم ارجعوا الى امصاركم و قبائلكم من امنتموه و وثقتم به فادعوهم الى ما تعلمون فانى اخاف ان يندرس الحق و يذهب، و الله متم نوره و لو كره الكافرون - الخطبة (ناسخ التواريخ ج سيد الشهداء ج 1 ص 210) .

27. ابو نعيم در «حليه‏» ص 66 گويد: قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: لا تسبوا عليا فانه ممسوس فى ذات الله تعالى.

28. حديث‏بيست و هشتم.

29. «على و السنة‏» ص 64.

30. حديث‏سى‏ام.

31. همان كتاب ص 66.

32. حديث‏بيست و چهارم.

33. حديث‏بيست و نهم.

34. حديث‏سى و دوم.

35. طبع مصر سنه 1329.

36. و نيز در «ينابيع المودة‏» ص 238 در تحت عنوان حديث 49 از ابو هريره روايت كرده كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لما اسرى بى فى ليلة المعراج فاجتمع على الانبياء فى السماء فاوحى الله تعالى الى: سلهم يا محمد بما ذا بعثتم فقالوا: بعثنا على شهادة ان لا اله الا الله وحده و على الاقرار بنبوتك و الولاية لعلى بن ابيطالب.رواه الحافظ ابو نعيم.

37. بغوى از مشاهير علماى عامه است، كنيت او ابو القاسم و اسم او عبد الله است.كتاب «معجم الصحابة‏» از تاليفات اوست و در سنه 317 هجريه قمريه فوت كرده است.

38. اين حديث را در كتاب «على و الوصية‏» در ص 26 و 27 ذكر كرده است.

39. طبع مصر سنه 1329.

40. «تذكره‏» سبط ابن جوزى ص 49- 50.

41. در بعضى از اخبار بجاى لفظ «منهما» ، «منا» ذكر شده است.و اما بنابر آنكه «منهما» صحيح باشد شايد علتش آن است كه حضرت مهدى از طرف پدر از نسل حسين بن على سيد الشهداء عليهما السلام و از طرف مادر از نسل امام حسن مجتبى عليه السلام است، چون حضرت سجاد دختر امام حسن را به نكاح خود درآورده و از او حضرت باقر متولد شدند.بنابر اين نسب حضرت مهدى چون به حضرت باقر منتهى مى‏شود از مادر به حسن بن على عليهما السلام منتهى خواهد شد.

42.

43. «على و الوصية‏» ص 215- 217.

44. در اين حديث كلمه «علت‏» كه در لغت‏به معناى بيمارى است و پس از پيدايش كلام و فلسفه به معناى مصطلح امروزى درآمده، وارد شده و به همين معناى مصطلح هم «سبب‏» آمده است.ممكن است گفته شود كه اين دليل بر مجعول بودن حديث است مگر آنكه گفته شود نقل به معنا شده است وگرنه بعيد است لفظى كه در آن وقت از آن معناى ديگرى مى‏فهميده‏اند به معناى متداول امروز استعمال شده باشد.

45. ممكن است ترجمه چنين باشد: بعد از من خدا براى توست، و وصى من صالح المؤمنين است.

46. «ديوان حميرى‏» ص 59 از «اعيان الشيعة‏» 12: 212، و هفت مورد از كتاب «مناقب‏» تخريج‏شده است.

47. «ديوان حميرى‏» ص 63 از «اعيان الشيعة‏» 12: 214، و از «مناقب‏» 2: 13 و 3: 58 تخريج‏شده است.

48. «ديوان حميرى‏» ص 114 در ضمن قصيده معروفه به مذهبه از «اعيان الشيعة‏» و «الكنى و الالقاب‏» و «طبقات الشعراء» و «مناقب‏» و «الحيوان‏» للجاحظ و «كشف الغمة‏» و بسيارى از مصادر ديگر تخريج‏شده است.ذرى جمع ذروة است و بالاى هر چيز را گويند، و قوادم جمع قادمة است و آن عبارت است از چهار عدد پر در جلوى بال پرنده و در پشت آنها مناكب است و سپس اباهر و پس از آن خوافى و پس از آن ذنابى چهار تا و مجموعا بيست و چهار پر است.

49. «ديوان حميرى‏» ص 128 تخريجها من «اعيان الشيعة‏» 12: 217 و «مناقب‏» 2: 36 و 3: 50.

50. همان كتاب ص 216 و از «اعيان الشيعة‏» 12: 244 و «مناقب‏» 2: 157 و 3: 6 و 348 تخريج‏شده است.

51. همان كتاب ص 201 و از «اعيان الشيعة‏» 12: 251 تخريج‏شده است.

52. همان كتاب ص 224 و از «اعيان الشيعة‏» 12: 247 و «مناقب‏» 3: 56 تخريج‏شده است.

53. «ديوان حميرى‏» ص 232 و از «الغدير» : «198 و «اغانى‏» 7: 269 و «مناقب‏» 3: 33 تخريج‏شده است.

54. همان كتاب ص 275 و از «مجموعة المكتبة الظاهرية‏» ص 195 تخريج‏شده است.

55. همان كتاب ص 304 و از «الغدير» 2: 205 تخريج‏شده است.

56. «مناقب‏» ابن شهر آشوب ج 1 ص 544 و 545.

57. «مناقب‏» ابن شهر آشوب ج 1 ص 545.

58. همان كتاب ج 1 ص 545.

59. همان كتاب ج 1 ص 545.

60. همان كتاب ج 1 ص 546

61. «مناقب‏» ابن شهر آشوب ج 1 ص 546.

62. و نيز ابن ابى الحديد گويد در «شرح النهج‏» ج 11 ص 120 (20 جلدى) :

و خير خلق الله بعد المصطفى

اعظمهم يوم الفخار شرفا

السيد المعظم الوصى

بعل البتول المرتضى على

63. سوره نمل: 27- آيه 14.

64. سوره انعام: 6- آيه 20.