امام شناسى ، جلد پنجم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۴ -


(1) - در «ينابيع المودة‏» شيخ سليمان قندوزى حنفى گفته است كه: واحدى درباره آيه‏«انما وليكم الله‏»آورده است كه در شان امير المؤمنين نازل شده است (از ط اسلامبول سنه 1301 ص 212، و از ط هفتم نجف، ص 251، در باب 56). و همچنين يحيى بن جابر بلاذرى در «انساب الاشراف‏» ج 2 كه در ترجمه امير المؤمنين (ع) است ص 150 در حديث‏شماره (151) از حماد بن سلمه از كلبى از ابو صالح از ابن عباس آورده است. و ايضا على بن حسن بن هبة الله شافعى معروف به ابن عساكر در «تاريخ دمشق‏» در ج 2 از ترجمه امير المؤمنين، از مجلد مطبوع ص 409 و ص 410 با دو سند از على بن ابيطالب و از سلمه روايت كرده است، و ايضا حاكم حسكانى در «شواهد التنزيل‏» از ص 161 تا ص 169 با چهارده سند تحت‏شماره 216 تا 230 از ابن عباس و انس بن مالك. و محمد ابن حنفيه، و عطاء بن سائب، و عبد الملك بن جريح مكى و حضرت امام ابيجعفر محمد باقر عليه السلام آورده است و ايضا مولى على متقى هندى در «كنز العمال‏» ج 15 ص 95 از طبع دوم در تحت‏شماره 269 آورده است، و ايضا على بن محمد واسطى جلابى شافعى، مشهور به ابن مغازلى در «مناقب‏» خود، از ص 311 تا ص 314 با پنج‏سند مختلف خود از عامه تحت شماره 354 تا 358 از ابن عباس و حضرت امير المؤمنين و حضرت باقر عليهما السلام آورده است، و ايضا در «غاية المرام‏» ص 105 حديث‏يازدهم از موفق بن احمد خوارزمى روايت كرده و در آخر آن تكبير رسول الله، و ابيات حسان بن ثابت را آورده است. و ايضا مجلسى در «بحار» ط كمپانى ج 9 در ص 34 از «كشف اليقين‏» ، از محمد بن جرير طبرى با اسناد متصل خود از سعيد بن جبير از ابن عباس، و در ص 35 از تفسير عياشى از ابو حمزه ثمالى از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است. و
(2) - ايضا شيخ طوسى در «تفسير تبيان‏» طبع سنگى، ج 1 ص 564 از كلبى آورده است كه درباره عبد الله بن سلام و رفقاى او كه اسلام آورده بودند و يهود قطع مراوده با آنان نموده بودند نازل شده است كه دلالت‏بر ولايت على شدند، و شيخ گفته است كه: ابو بكر رازى در كتاب «احكام القرآن‏» على ما حكاه المغربى عنه و طبرى و رمانى و مجاهد و سدى گفته‏اند كه شان نزول اين آيه على بن ابيطالب است كه در نماز خاتم خود را به فقير داد. و ايضا در «مجمع البيان‏» ط صيدا ج 2 ص 210 و ص 211 از ابو القاسم حسكانى روايت كرده است و ايضا در «غاية المرام‏» ص 205 حديث. شماره يازدهم از موفق بن احمد خوارزمى آورده است. و ايضا در «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 23 از حافظ ابو نعيم اصفهانى آورده است.
(3) - اين روايت را به اين مضمون جلال الدين سيوطى در «الدر المنثور» ج 2 ص 293 و ص 294 آورده است، از تخريج ابن مردويه از طريق كلبى از ابو صالح از ابن عباس، و در ذيل آن وارد است كه رسول خدا فرمود به آن سائل كه: در چه حال به تو داده است؟! گفت: در حال ركوع، و آن مرد على بن ابيطالب بود فكبر رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم و هو يقول: و من يتول الله و رسوله و الذين امنوا فان حزب الله هم الغالبون. و ايضا در «الدر المنثور» در همين موضع با هشت‏سند ديگر اين روايت را از خطيب از ابن عباس، و از عبد الرزاق و عبد بن حميد و ابن جرير و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عباس، و از طبرانى در «معجم اوسط‏» و ابن مردويه از عمار ياسر و از ابو الشيخ و ابن مردويه از على، و از ابو حاتم و ابو الشيخ و ابن عساكر از سلمة بن كهيل، و از ابن جرير از مجاهد، و از طبرانى و ابن مردويه و ابو نعيم از ابو رافع، و از ابن مردويه از ابن عباس، روايت كرده است.
(4) - اين روايت را مجلسى در «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 9 ص 36 از «مناقب‏» و از «كشف اليقين‏» از ثعلبى در تفسيرش آورده است. و در صدر آن چنين وارد است كه: در وقتيكه ابن عباس در مكه در كنار چاه زمزم نشسته بود، و براى مردم از گفتار رسول خدا بياناتى مى‏كرد، ابو ذر وارد شد، و پس از معرفى خود بياناتى كرد. و ما تمام اين روايت را از «غاية المرام‏» مى‏آوريم، و فخر رازى نيز در تفسير خود آورده است، «تفسير فخر» ج 3 ص 618 از دوره هشت جلدى طبع دار الطباعة العامرة.
(5) - اين روايت را مجلسى در «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 9 ص 33 و ص 34 از «امالى‏» صدوق آورده است، و در تتمه آن وارد است كه: از عمر بن الخطاب روايت‏شده است كه: سوگند به خدا كه من در حال ركوع در نماز چهل انگشتر دادم، تا آنچه درباره على بن ابيطالب نازل شد درباره من هم نازل شود، و ليكن نازل نشد. و همچنين سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام‏» ص 107 تحت‏شماره حديث‏ششم از طريق خاصه آورده است و تتمه آن را نيز آورده است. و شيخ طوسى در «تفسير تبيان‏» ط سنگى ج 1 ص 548 به سؤال رسول خدا از سائل و تكبير آنحضرت، ضمن استدلال خود تصريح كرده است. و نيز بحرانى در «تفسير برهان‏» ط سنگى، ج 1 ص 293، و علامه طباطبائى رضوان الله عليه در «الميزان‏» ج 6 ص 14 آورده‏اند.
(6) - اين حساب بر اساس ابجد كبير است، كه از عدد يك شروع مى‏شود، و به عدد هزار پايان مى‏يابد و علاوه بر آنكه ابن شهرآشوب اين مطلب را آورده است، ما نيز خود حساب كرديم و هر دو جمله به همين عدد در آمد.
(7) - اين حديث را در «غاية المرام‏» ص 107 تحت‏شماره (2) از محمد بن يعقوب كلينى روايت كرده است.
(8) - اين بيت از كميت است (تفسير ابو الفتوح ط مظفرى، ج 2، ص 176).
(9) - «مناقب‏» ابن شهرآشوب، باب النصوص على امامته عليه السلام، ج 1، فصل اول، از طبع سنگى، ص 514 تا ص 517.
(10) - خزيمة بن ثابت انصارى ذو الشهادتين از افاضل اصحاب رسول الله بود و در ولاء امير المؤمنين همچون مقداد و جابر انصارى و ابو الهيثم بن التيهان بود، در جنگ جمل و صفين حاضر بود، و همچنانكه در «رجال كشى‏» ط بمبئى ص 35 وارد است در صفين بعد از آنكه عمار ياسر شهيد شد در چادر خود رفت و غسل شهادت كرد و به ميدان آمد و جنگ كرد تا به درجه شهادت نائل شد. و همچنين از محمد بن عمار بن خزيمة كه نواده اوست آورده است كه: او گفت: پيوسته جد من در جنگ جمل و صفين سلاح همراه خود داشت تا وقتيكه عمار كشته شد در اين وقت‏شمشير خود را بيرون كشيد و گفت كه: از رسول خدا شنيده‏ام كه عمار را طائفه ستمگر مى‏كشند و پيوسته شمشير مى‏زد و مى‏رزميد تا به درجه شهادت رسيد.
(11) - حسان بن ثابت انصارى شاعر معروف و مشهور به شاعر رسول الله بوده است و حضرت رسول درباره او فرمودند: لا تزال مؤيدا بروح القدس ما دمت ناصرنا: پيوسته تو مؤيد به روح القدس هستى تا وقتيكه ما را يارى مى‏كنى!حسان قصيده معروف غدير را سرود، و قصائد ديگرى دارد، بسيار مرد ترسوئى بود و جزرى از ترس او در جنگ خندق داستان عجيبى دارد، بارى بالاخره به عثمان گرايش پيدا كرد و از امير المؤمنين عليه السلام برگشت و معلوم شد سر قيدى كه حضرت رسول در دعا براى او آورده‏اند چيست؟و خودش مورد شعر خود واقع شد كه: و كن للذى عادى عليا معاديا «واى خدا تو دشمن آن كسى باش كه با على دشمنى كند» (مختصرى از «قاموس الرجال‏» ج 3 ص 117 تا 120).
(12) - سيد اسمعيل بن محمد الحميرى از اعاظم شيعيان و شعراى اهل بيت است، در اوائل، قائل به امامت محمد حنفيه بوده است، ولى همانطور كه در «رجال كشى‏» طبع بمبئى ص 184 تا ص 186 حالات و ترجمه او را آورده است، در اثر ملاقات با حضرت صادق عليه السلام شيعه اثنا عشرى شد، و با ولايت اهل بيت جان سپرد، و وفات او در زمان حضرت صادق عليه السلام بوده است.
(13) - رضى، همان سيد شريف رضى است، كه ابو الحسن محمد بن حسين بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهيم بن الامام موسى بن جعفر عليه السلام است، و برادر سيد مرتضى است، سيد رضى از بزرگان علم و ادب و جامع «نهج البلاغه‏» مى‏باشد و در سن 47 سالگى در سنه 406 وفات كرد (الكنى و الالقاب ط صيدا، ج 2 ص 244).
(14) - در «رجال كشى‏» طبع بمبئى ص 313 و ص 314 آمده است كه: دعبل در زمان حضرت امام رضا عليه السلام بود و قصيده‏اى در فضائل و مناقب اهل بيت و غصب حقوق آنان سرود، و خدمت‏حضرت امام رضا رفت و گفت: چنين با خود قرار داده‏ام كه قبل از شما براى كسى نخوانم. و چون آن قصيده‏ها را خواند حضرت يك خرقه از پوست‏خز كه در آن ششصد دينار بود به او دادند به علاوه يك جبه نيز از لباسهاى خود را به او دادند، داستان اين جبه مفصل است‏به «رجال كشى‏» مراجعه شود- تولد دعبل در سنه 148 و وفات او در سنه 246 بوده است.
(15) - صاحب بن عباد، اسمعيل بن ابى الحسن عبادانست كه در سنه 326 متولد شد، و در علم و فضل و عربيت و كياست و دين و تقوى و سماحت مشهور آفاق و ضرب المثل شد، خودش گفته است كه در مديحه من به زبان عربى و پارسى يكصد هزار قصيده سروده شده است. به خاطر صاحب بن عباد، شيخ صدوق كتاب «عيون اخبار الرضا» را تاليف كرد، و به خاطر او حسن بن محمد قمى كتاب تاريخ قم را تاليف كرد، و نيز حسين بن على بن بابويه قمى كتابى را بنام او تاليف كرد، و ثعالبى كتاب «يتيمة الدهر» را نوشت و در آن كتاب مى‏نويسد: من الآن جمله‏اى را كه از مقام و جلالت او پرده بردارد در نظر ندارم. صاحب در سنه 385 فوت كرد و جنازه او را از رى به اصفهان آوردند. و از جمله كسانيكه درباره مرگ او مرثيه گفت‏سيد رضى جامع «نهج البلاغه‏» است و اول آن قصيده اينست كه:
اكذا المنون يقطر الابطالا
اكذا الزمان تضعضع الاجبالا
اكذا تصاب الاسد و هى مذلة
تحمى الشبول و تمنع الاغيالا
تا مى‏رسد به اين بيت كه:
و اقم على باس فقد ذهب الذى
كان الانام على مداه عيالا
(ملخصى از «الكنى و الالقاب‏» طبع صيدا، ج 2 ص 365 تا ص 371). و معناى اين چند بيت اينست: آيا مرگ اين چنين است كه شجاعان روزگار را به شدت به زمين مى‏كوبد؟آيا زمان اين چنين است كه كوهها را متزلزل مى‏سازد؟آيا اين چنين شيران نر آسيب مى‏بينند؟آن شيرانى كه پيوسته بچه‏هاى خود را حفظ مى‏كرده و غول‏ها را از آنان دور مى‏كرده و منع مى‏نموده است؟و اينك آماده گرفتارى و شدت باش زيرا كه آن كسى كه تمام مردم جهان پيوسته عيال او بوده و از سر سفره علم و دانش او روزى مى‏خورده‏اند از بين رفته است!
(16) - «مناقب‏» ابن شهرآشوب طبع سنگى ج 1، ص 517 تا ص 519.
(17) - «غاية المرام‏» ص 106 و ص 107.
(18) - اين روايت را تا باينجا، مجلسى در «بحار» ، ج 8، كمپانى ص 35 و ص 36 از (يل، فض) كه كتاب «فضائل‏» ابن شاذان و كتاب «روضه‏» است ذكر كرده است.
(19) - چون ترجمه اين اشعار را در ص 193 آورده‏ايم، لذا از تكرار آن خوددارى شد.
(20) - اين روايت را نيز در «مجمع البيان‏» آورده است، و اين چهار بيت را نيز به حسان بن ثابت نسبت مى‏دهد (طبع صيدا، ج 2 ص 210 و ص 211).
و همچنين در «غاية المرام‏» ص 106 در تحت‏حديث‏شماره هفدهم از عامه اين روايت را از حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتابش كه موسوم به «نزول القرآن فى امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام‏» است آورده است، و اين اشعار را نيز او به حسان بن ثابت نسبت مى‏دهد.
و ايضا علامه طباطبائى در «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 21 و ص 22 از خطيب خوارزمى نقل كرده‏اند و اين ابيات را به حسان نسبت داده‏اند، و آنچه را ما تا به حال تفحص كرده‏ايم همه بزرگان و اعلام اين ابيات را از حسان مى‏دانند و كسى كه فقط به خزيمة بن ثابت نسبت داده است فقط ابن شهرآشوب است.
(21) - «تفسير روح الجنان و روح الجنان‏» شيخ ابو الفتوح رازى، طبع مظفرى، ج 2 ص 174 تا ص 176.
(22) - «غاية المرام‏» ص 103 و ص 104، حديث اول از عامه و در ص 105 و ص 106 با سند ديگر در تحت‏شماره حديث چهاردهم از حموئى در «فرائد السمطين‏» از عامه آورده است و در «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 19 و ص 20 از ثعلبى نقل كرده‏اند.
(23) - «تفسير ابو الفتوح‏» طبع مظفرى، ص 174 و ص 175.
(24) - «تفسير مجمع البيان‏» طبع صيدا، ج 2، ص 210.
(25) - «تفسير برهان‏» طبع سنگى ج 1، ص 294.
(26) - كتاب «طرائف‏» طبع حروفى ص 47 و ص 48، و نيز در «احقاق الحق‏» ج 4، ص 59، از ثعلبى بنابر نقل «مناقب‏» عبد الله شافعى ص 112 خطى آورده است.
(27) - «الغدير» ج 2، ص 52 و ص 53.
(28) - «غاية المرام‏» ص 104، حديث دوم از عامه و با سند ديگرى در تحت‏شماره حديث هشتم، و «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 20.
(29) - «مناقب‏» ابن مغازلى، ص 311 تا ص 314، و در «غاية المرام‏» اين پنج روايت را در ص 104 تحت‏شماره حديث‏سوم تا هفتم از عامه آورده است.
(30) - اين روايت را ابن مغازلى در ص 313 و ص 314 در تحت‏شماره 358 آورده است و در «غاية المرام‏» از او در تحت‏شماره هفتم از عامه در ص 104 آورده است و «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 21 از «مناقب‏» ابن مغازلى روايت كرده است.
(31) - «الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف‏» ط حروفى، ص 48 و ص 49.
(32) - اين روايت را در «غاية المرام‏» ص 106 تحت‏حديث‏شماره نوزدهم از عامه از ابو نعيم حافظ اصفهانى از ضحاك. از ابن عباس آورده است.
(33) - اين روايت را در «غاية المرام‏» ص 106 در تحت‏حديث‏شماره بيست و يكم از عامه از حافظ ابو نعيم اصفهانى مرفوعا آورده است. و مجلسى در «بحار الانوار» ط كمپانى ص 34 از «امالى‏» شيخ طوسى روايت كرده است. و همچنين در خود «غاية المرام‏» ص 108 در تحت‏حديث‏شماره نهم از خاصه از «امالى‏» طوسى آورده است. و نيز صدر اين روايت را سيوطى در «الدر المنثور» ج 2، ص 294 آورده است.
(34) - «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 9، ص 37 و ص 38.
(35) - «تفسير برهان‏» طبع سنگى، ج 1، ص 293 و ص 294.
(36) - «غاية المرام‏» ص 106، حديث 24 از خاصه و تمام اين حديث را علامه طباطبائى رضوان الله عليه در «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 15 و ص 16 نقل كرده‏اند، و نيز صدر آن را در ص 23 از حموئى روايت كرده‏اند.
(37) - «غاية المرام‏» ص 103 و ص 104 در تحت‏شماره حديث دهم از عامه و «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 21.
(1) - «غاية المرام‏» ص 105، حديث‏شماره دوازدهم از عامه و در «فرائد السمطين‏» ج 1، ص 79 و ص 80 تحت‏حديث‏شماره 49 و 50 و 51 اصل اين روايت را آورده است.
(38) - «غاية المرام‏» ص 106، حديث‏شماره شانزدهم از عامه، و با سند ديگرى از خاصه در ص 108 از عياشى روايت مى‏كند تحت‏شماره دهم.
(39) - «تفسير برهان‏» ط سنگى ج 1، ص 294 و «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 22.
(40) - «تفسير عياشى‏» ج 1، ص 327، در تحت‏شماره 137، و نيز در «غاية المرام‏» ص 108 در تحت‏ح ديث‏شماره دهم از خاصه از عياشى، و نيز در «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 16 آورده است.
(41) - «بحار الانوار» ج 9، ط كمپانى ص 34 و ص 35، و همچنين بحرانى در «تفسير برهان‏» ط سن گى ص 294 از «احتجاج‏» آورده است.
(42) - «غاية المرام‏» ص 106 حديث‏شماره هجدهم از عامه.
(43) - «غاية المرام‏» ص 107 حديث‏شماره سوم از خاصه.
(44) - «غاية المرام‏» ص 107 حديث پنجم از طريق خاصه و همچنين در «تفسير برهان‏» ص 293 از ط سنگى با همين اسناد بعينها اين روايت را آورده است. و در «تفسير الميزان‏» ج 6، ص 14 از «كافى‏» روايت كرده است. و در «كافى، اصول‏» ج 1 ص 289 آورده است.
(45) - «غاية المرام‏» ص 107 حديث چهارم از خاصه، و نيز در ص 108 در حديث هفتم از «اختصاص » مفيد آورده است، و «اصول كافى‏» ج 1 ص 187 و نيز در ص 189 همين مفاد را با سند ديگر آورد ه است و در «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 19 از «اختصاص‏» مفيد آورده است. و نيز از «كافى‏» از حسي ن بن ابى العلاء روايت كرده است و نيز در «تفسير برهان‏» ج 1 ص 293 آورده است.
(46) - «غاية المرام‏» ص 107 و ص 108 حديث هفتم از خاصه و «تفسير على بن ابراهيم‏» ص 158 و «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 15.
(47) - «بحار الانوار» ط كمپانى ج 9، ص 34.
(48) - «تفسير برهان‏» ط سنگى ص 293. و روايت عبد الله بن سلام را فخر رازى در تفسير آورده است (از دوره هشت جلدى، ج سوم ص 618، طبع دار الطباعة العامرة)
(49) - «غاية المرام‏» ص 108 حديث‏شماره يازدهم از خاصه، و در «تفسير عياشى‏» ص 327 ج 1 حد يث‏شماره 138. و در «تفسير برهان‏» ط سنگى، ج 1 ص 194
(50) - «بحار الانوار» ط كمپانى، ج 9، ص 35.
(51) - «غاية المرام‏» ص 108 حديث‏شماره سيزدهم از خاصه، و «تفسير عياشى‏» ج 1، ص 328، و د ر «تفسير برهان‏» ص 195 آورده است و «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 16.
(52) - «بحار الانوار» ج 9، ص 35.
(53) - «غاية المرام‏» ص 108 حديث‏شماره چهاردهم از خاصه، و «تفسير عياشى‏» ج 1 ص 328، و « تفسير برهان‏» ط سنگى، ج 1 ص 295، و «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 16 و 17.
(54) - «بحار الانوار» ط كمپانى ج 9، ص 35.
(55) - «غاية المرام‏» ص 108 حديث‏شماره پانزدهم از خاصه، و «تفسير عياشى‏» ج 1 ص 328 و ص 329 و «تفسير برهان‏» ج 1، ص 295.
(56) - «بحار الانوار» ط كمپانى، ج 9، ص 35.
(57) - «غاية المرام‏» ص 108 حديث‏شماره شانزدهم و هفدهم از خاصه و هر دو روايت را در «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 17 آورده است.
(58) - «غاية المرام‏» ص 108 حديث‏شماره شانزدهم و هفدهم از خاصه و هر دو روايت را در «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 17 آورده است.
(59) - «غاية المرام‏» ص 108 حديث‏شماره شانزدهم و هفدهم از خاصه و هر دو روايت را در «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 17 آورده است.
(60) - در تفسير «الدر المنثور» مولى جلال سيوطى در شان نزول آيه ولايت، و اعطاء انگشترى د رباره امير المؤمنين عليه السلام يازده روايت‏با اسناد مختلف بيان كرده است، و در يكى از آنها ك ه در ذيل آن نيز به همين لفظ آمده است: (من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه) آن را طبرانى در «اوسط‏» و ابن مردويه از عمار بن ياسر تخريج كرده است (تفسير الد ر المنثور ج 2 ص 293 و ص 294).
و در تفسير «جامع البيان عن تاويل آى القرآن‏» ابو جعفر محمد بن جرير طبرى در تفسير اين آ يه مباركه و شان نزول آن راجع به على بن ابيطالب عليه السلام و راجع به اعطاء انگشترى مجم وعا پنج روايت از سدى و حضرت ابو جعفر عليه السلام و عتبة ابن ابى حكيم و مجاهد آورده اس ت (تفسير طبرى ط دوم 1373 ص 288 و ص 289 از ج 6).
(61) - «غاية المرام‏» ص 109 حديث‏شماره هجدهم از خاصه، و «احتجاج‏» طبرسى، ط نجف، ج 2، ص 251 تا ص 253 و در «تفسير برهان‏» ج 1، ص 295 ط سنگى، و «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 17 و ص 18 آورده‏اند و «بحار الانوار» ط كمپانى ج 8 ص 34.
(62) - «غاية المرام‏» ص 109، حديث‏شماره نوزدهم از خاصه، و «تفسير برهان‏» ج 1، ص 295، و «اح تجاج‏» طبرسى ط نجف، ج 1، ص 379، و در «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 18 تا اينجا كه مى‏فرمايد: غير رجل واحد بعينه آورده است.
(63) - «غاية المرام‏» ص 109.
(64) - «احتجاج‏» ط نجف ج 1، ص 202.
(65) - «احتجاج‏» ج 1، ص 213.
(66) - «احتجاج‏» ج 1، ص 231 و ص 232.
(67) - چون قاعده در اسلام آن است كه: من قتل قتيلا فله سلبه اجمع: هر كس در ميدان جنگ با كفار كافرى را بكشد تمام اشياء مختصه او از لباس و انگشترى و كلاه خود و زره و جوشن و ش مشير و نيزه و غيرها همگى براى خصوص شخص كشنده است، و كسى ديگر را در آن حقى نيس ت. و اين غير از آن غنائم جنگى است كه از همه كفار اخذ مى‏شود و بايد به مسلمانان تقسيم شو د.
(68) - «غاية المرام‏» ص 109، و نيز بحرانى اين مطلب را در ج 1، از «تفسير برهان‏» ص 296 از طب ع سنگى آورده است.
(69) - «تفسير الميزان‏» ج 6 ص 23 و ص 24، و حضرت استاد علامه طباطبائى از اول اين مجلد تا پايان اين مطلب كه ص 24 است، فقط در پيرامون اين موضوع و اثبات صحت و تحقق داستان خاتم، و تفسير اين دو آيه وارده در اين باب بحث كرده‏اند.
(70) - آيه 144 از سوره 2: بقره.
(71) - آيه 144 از سوره 2: بقره.
(72) - آيه 144 از سوره 2: بقره.
(73) - «مفردات‏» طبع سنه 1381، ص 534.
(74) - اين جمله، فقره‏اى از آيه 36 از سوره 8: انفال است، و تمام آيه اينست: «ان الذين كفروا ينفق ون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله فسينفقونها ثم تكون عليهم حسرة ثم يغلبون‏».
«آنانكه كفر ورزيده‏اند، اموال خود را در مواردى خرج مى‏كنند كه مردم را از راه خدا مانع شوند ، و راه خدا را ببندند و ببرند، و بنابر اين، آنان اين اموال را مصرف مى‏كنند، و ليكن بالنتيجه ح سرت براى آنها خواهد بود زيرا كه مغلوب مى‏شوند». هم مال از دستشان رفته و هم به منظور نرسيده‏اند. و ما اين آيه را استشهاد آورديم، كنايه از آنكه امثال فخر رازى كه با شيعه عناد مى‏ور زند، علوم و افكار خود را در راه برگردانيدن معانى آيات از اهل بيت مصرف مى‏كنند و بالنتيجه براى آنها حسرت است، زيرا در برابر منطق مغلوب مى‏شوند، هم علومشان تباه مى‏گردد، و هم به منظور و مقصود خود نمى‏رسند، زيرا كه آفتاب طلوع كرده است.
(75) - «تفسير الميزان‏» ج 3، ص 224 و ص 225.
(76) - «تفسير تبيان‏» شيخ طوسى ج 1 از ط سنگى، ص 547 و ص 548.
(77) - «تفسير الميزان‏» ج 6، ص 7.
(78) - «تفسير الميزان‏» ج 6، ص 7.
(79) - «تفسير الميزان‏» ج 9، ص 337.
(80) - و اين در صورتى است كه لفظ قلوبهم و انفسهم را كه مضاف و مضاف اليه است، يكى گيريم ، و گرنه تعداد آنها سيزده جا خواهد شد.
(81) - «تفسير كشاف‏» در تفسير آيه ولايت، طبع اول در مطبعه شرفيه، ج 1، ص 264.
(82) - صفحه 239 از همين كتاب از «غاية المرام‏» از شيخ طوسى در كتاب «امالى‏».
(83) - صفحه 244 از همين كتاب از «احتجاج‏» طبرسى.
(84) - صفحه 239 از همين كتاب از «غاية المرام‏» از شيخ صدوق.
(85) - صفحه 244 از همين كتاب از «احتجاج طبرسى‏».
(86) - تعبير به اينكه على عليه السلام فقير بوده است، خالى از حزازت نيست، زيرا فقير شرعا به كسى گويند كه مالى براى اعاشه نداشته باشد، و يا قدرت كسب و كار نداشته باشد و حضرت ا مير المؤمنين عليه السلام گر چه قدرت مالى نداشته‏اند ولى قدرت كسب و كار داشته‏اند و پيوسته از دسترن ج‏بازوى تواناى خويشتن اعاشه مى‏نموده‏اند. و نه تنها در تمام مدت عمر يك درهم صدقه نگرفت ه‏اند بلكه آنچه در روايت آمده است هزار غلام از دسترنج‏خود خريده و در راه خدا آزاد كرده‏اند، و قنات‏ها و باغ‏ها و نخلستان‏هائى را صدقات و وقف امور خيريه كرده‏اند. آنكه انبان به دوش دا رد و در شبهاى تاريك پيوسته در خانه فقرا مى‏رود و نان و خرما مى‏برد و از ايتام و ارامل تفقد م ى‏كند، چگونه فقير است؟بلى مى‏توان گفت: مالى را براى خود اندوخته نمى‏نموده است و هر چ ه به دست پر بركتش مى‏رسيده بلا درنگ انفاق مى‏كرده است، پس او غنى است‏به اعلى درجه ا ز غناء. و اين مسكين فخر رازى نفهميده است كه نداشتن مال در اثر پى در پى انفاق كردن عين غناء و دارائى است نه فقر كه در معناى شرعى و عرفى آن نيازمندى و احتياج خوابيده است، اين هم حقا از مظلوميت على است كه حتى در وقت اعطاء انگشترى به فقير كه دلالت‏بر كمال غنا دارد، اين خاندان مى‏خواهند او را به عنوان فقير جلوه دهند.
(87) - توضيح آنكه: تمام افراد زكات، صدقه است، و هر صدقه زكات است، و چون صدقه تزكيه ك ننده است آن را زكات گويند و بعدا كم كم است زكات براى آن نوع صدقه واجب به عنوان علم در عرف متشرعه استخدام شد.
(88) - آيه 24، از سوره 10: يونس.
(89) - آيه 36 از سوره 47: محمد.
(90) - «تفسير فخر رازى‏» طبع دار الطباعة العامرة، بيست جلدى، ج 3، ص 619 تا ص 622.
(91) - و لطيفه اينجاست كه در همان شاهدى كه فخر رازى آورده است. بجاى كلمه انما در آيات د يگرى لفظ ما و الا آمده است، همچون آيه 32 از سوره 6: انعام: «و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو» ، و در آيه 64 از سوره 29: عنكبوت: «و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب‏». «اين زندگى دنيا نيس ت مگر لهو و بازى‏».
(92) - «تفسير روح الجنان‏» طبع مظفرى، ج 2، ص 176.
(93) - درس 40 تا 45.