امام شناسى ، جلد هفتم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۵ -


دوم با سند متصل خود از ابن عباس در گفتار خداوند متعال:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك - الآية كه او گفت: اين آيه درباره على نازل شده است.خداوند پيغمبرش را امر كرد كه درباره ولايت على تبليغ كند، رسول خدا دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. اين دو حديث را از ثعلبى در «الغدير» ج 1 ص 217 و ص 218 نقل كرده و مصادر آن را ابن بطريق در «عمدة‏» ص 49 و سيد ابن طاوس در «طرائف‏» و اربلى در «كشف الغمة‏» ص 94 ذكر كرده و از طبرسى در «مجمع البيان‏» ج 2 ص 223 حديث دوم را از تفسير «الكشف و البيان‏» ، و حديث اول را از ابن شهر آشوب در «مناقب‏» ج 1 ص 526 آورده است.و استاد ما علامه طباطبائى - رضوان الله عليه - از «تفسير ثعلبى‏» سه روايت: دو تا از حضرت باقر عليه السلام و يكى از ابن عباس نقل مى‏كنند. (الميزان، ج 6، ص 56) .

شهاب الدين سيد محمود آلوسى شافعى بغدادى در تفسير خود آورده است كه: شيعه مى‏پندارند كه مراد به ما انزل اليك خلافت على - كرم الله وجهه - است، چون با اسانيد خود از ابو جعفر و ابو عبد الله - رضى الله تعالى عنهما - روايت كرده‏اند كه: خداوند تبارك و تعالى به پيغمبر خود صلى الله عليه و آله وحى فرستاد كه على - كرم الله وجهه - را خليفه خود گرداند، و رسول الله مى‏ترسيد كه اين استخلاف بر جماعتى از اصحاب خود گران آيد، فلهذا به جهت تشجيع آنحضرت به اداى امر خود خداوند تعالى اين آيه را فرستاد.

و از ابن عباس - رضى الله تعالى عنهما - روايت است كه او گفت: اين آيه درباره على - كرم الله وجهه - نازل شده است، چون خداوند سبحانه پيغمبر را امر كرد كه مردم را به ولايت على خبر دهد، و رسول خدا ترسيد كه بگويند: از پسر عموى خود دفاع مى‏كند، و ملاحظه حفظ اطراف و جوانب او را مى‏نمايد، و لهذا پيامبر را بدين مرام طعن زنند، خداوند تعالى به پيامبر اين آيه را وحى كرد، و آنحضرت در روز غدير خم به ولايت على قيام فرمود، و دست او را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.

و سيوطى در «الدر المنثور» از ابو حاتم، و ابن مردويه، و ابن عساكر، تخريج مى‏كند كه آنها از ابو سعيد خدرى روايت مى‏كنند كه: او گفت: اين آيه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم راجع به على بن ابيطالب - كرم الله وجهه - نازل شد.

و ابن مردويه از ابن مسعود تخريج كرده است كه ما در عهد رسول الله صلى الله عليه و آله آيه را اين طريق مى‏خوانديم:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (ان عليا ولى المؤمنين) و ان لم تفعل فما بلغت رسالته.

(84) شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد بن مؤيد حموئى، از چهار طريق: برهان الدين ابو الوفاء ابراهيم بن عمر بطور اذن در روايت، و مجد الدين عبد الله بن محمود بن مودود موصلى، و بدر الدين محمد بن محمد بن اسعد بخارى، به طريق اجازه در روايت، و عبد الحافظ بن بدران به طريق قرائت‏بر او، سند متصل را به ابو هريرة مى‏رساند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: آن شبى كه مرا براى معراج به آسمان سير مى‏دادند، ندائى از زير عرش خدا شنيدم كه: ان عليا راية الهدى، و حبيب من يؤمن بى، بلغ عليا (ذلك) .فلما نزل النبى انسى ذلك، فانزل الله جل و علا عليه: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين(85) .

«بدرستيكه على رايت و پرچم هدايت است، و حبيب كسى است كه به من ايمان بياورد، اين مطلب را به على ابلاغ كن.چون پيامبر از آسمان نزول نمود، به فراموشى سپرده شد، خداوند اين آيه بلغ ما انزل اليك را فرستاد.

الشيخ نور الدين على بن محمد ابن صباغ مالكى گويد: امام ابو الحسن واحدى در كتاب خود مسمى به «اسباب النزول‏» گويد: با سند مرفوعه از ابو سعيد خدرى وارد شده است كه: اين آيه:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك در روز غدير خم نازل شده است، درباره على بن ابيطالب.

و سپس گويد: شيخ محيى الدين نووى گفته است: غدير خم - به ضم خاء معجمه و تشديد ميم با تنوين - اسم است‏براى غيضه‏اى (نيزار و درخت‏زار كه داراى نباتات بهم پيچيده باشد) كه در سه ميلى از جحفه واقع است، و در آنجا غديرى (آبگير) است كه به آن غيضه نسبت دارد، و به آن مى‏گويند: غدير خم(86) .

محمد بن طلحه شافعى گويد: زيادة تقرير: امام ابو الحسن واحدى در كتاب‏خود كه به «اسباب النزول‏» ناميده است، با سند مرفوعه خود به ابو سعيد خدرى اسناد مى‏دهد كه: اين آيه:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك در روز غدير خم راجع به على بن ابيطالب نازل شده است(87) .

ابو الحسن واحدى نيشابورى با سند خود از اعمش، و ابو حجاف، از عطيه، از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه آيه:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك راجع به على بن ابيطالب در غدير خم فرود آمده است(88) .

شيخ سليمان قندوزى حنفى در تفسير يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك گفته است: ثعلبى از ابو صالح، از ابن عباس، و از محمد بن على الباقر - رضى الله عنهما - تخريج كرده است كه: آن دو نفر گفته‏اند: آيه درباره على بن ابيطالب نازل شده است.

و همچنين حموئى در «فرائد السمطين‏» ، از ابو هريره تخريج كرده است.

و ايضا مالكى در «فصول المهمة‏» از ابو سعيد خدرى تخريج كرده است، كه او گفته است: اين آيه راجع به على است و در غدير خم نازل شده است.اينطور شيخ محيى الدين نووى بيان كرده است(89) .

سيد على بن شهاب همدانى در ضمن مودت پنجم از كتاب خود كه به نام «مودة القربى‏» مى‏باشد گويد: از برآء بن عازب روايت است كه گويد: چون با رسول خدا از حجة الوداع به مدينه بر مى‏گشتيم: چون به غدير خم رسيد ندا در داد: الصلاة جامعة.و رسول خدا در زير درختى دست على را گرفت و گفت: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ !

گفتند: آرى يا رسول الله! حضرت فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، و سپس عرض كرد: اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه.و عمر بن خطاب او را ملاقات كرده و گفت: هنيئا لك يا على بن ابيطالب اصبحت مولى كل مؤمن و مؤمنة.و در اين مورد نازل شد آيه:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك - الآية(90) .مير خواند: غياث الدين بن همام در «حبيب السير» از «كشف الغمة‏» آورده است كه: حضرت شفيع الامة چون به موضع غدير خم رسيد و معلوم گرديد كه پس از تجاوز از آن مكان طوايف انسان از موكب همايون جدا شده به طرف منازل خود خواهند رفت و اراده ازلى مقتضى آن بود كه تمامى آن مردم از اين معنى خبر داشته باشند اين آيه نازل شد كه:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك يعنى در استخلاف على و نص بر او به امامت و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس(91) .

شيخ محمد عبده مصرى رئيس جامعه الازهر گويد: ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر از ابو سعيد خدرى روايت كرده‏اند كه: آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك در روز غدير خم درباره على بن ابيطالب نازل شده است (92) .

بارى اين فى الجمله بحثى بود كه در پيرامون شان نزول آيه تبليغ از مصادر شيعه و عامه بعمل آمد، و علامه امينى - رحمة الله عليه - كه فقط از مصادر عامه بحث فرموده است، درباره شان نزول اين آيه از كتب معتبره آنها از سى كتاب از مشايخ و حفاظ آنها اين بحث را مشروحا بيان كرده است(93) .

و اما بحث از نقطه نظر دلالت آيه تبليغ، و انتساب آن به قضيه ولايت، و بيان مفاد آن كه به فقه الآية تعبير مى‏شود از اين قرار است:

در اين آيه جهاتى از نكات ادبى است كه آنرا از ساير آيات متمايز مى‏كند:

اول خطاب به رسول الله است‏به لفظ يا ايها الرسول (اى فرستاده و پيغام‏آورنده) كه در اينجا آنحضرت را به صفت رسالت مخاطب ساخته است، و در هيچ جاى قرآن بدين صفت رسول خدا مورد خطاب قرار نگرفته است غير از همين مورد، وفقط يك مورد ديگر باز هم در همين سوره مائده آيه 41:

يا ايها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بافواههم و لم تؤمن قلوبهم . «اى فرستاده ما، به غم و اندوه نيندازد تو را كسانى كه در كفر شتاب مى‏ورزند! از آن كسانى كه با زبانهايشان مى‏گويند ايمان آورده‏ايم، ولى با دلهايشان ايمان نياورده‏اند» !

و ليكن خطاب به آنحضرت به لفظ يا ايها النبى (اى خبر داده شده، و از عوالم غيب مطلع گرديده، كه به صفت نبا و انباء آنحضرت را ياد مى‏كند، و دلالت‏بر مجرد اطلاع و علم به عالم غيب و نزول وحى توسط جبريل مى‏كند) در سيزده جاى از قرآن آمده است.

و چون امر به تبليغ در آيه بلغ، امر و الزام به رساندن حكم نازل شده از سوى خداست، فلهذا انسب است‏به لفظ رسول، مخاطب شود تا همانند برهانى باشد بر وجوب تبليغ مضمون آيه، تا آنحضرت را هشدار دهد كه وظيفه رسول خدا تبليغ رسالت اوست، طبق آنچه كه رسالت را تحمل كرده و متعهد به قيام در برابر مشكلات وارده از ناحيه رسالت‏شده است.

دوم كلمه بلغ است كه امر است‏به تبليغ، و تبليغ عبارت است از رسانيدن و ايصال كردن و ابلاغ نمودن و اتمام حجت كردن، غير از كلمه قل و اقرء و اتل و اذكر و ذكر و امثال اينهاست كه فقط دلالت‏بر گفتن و خواندن و تذكر دادن و گذشتن است.چنانكه در سوره 33: احزاب آيه 38 و 39 گويد:

ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنة الله فى الذين خلوا من قبل و كان امر الله قدرا مقدورا - الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا .

«براى پيغمبر در رسانيدن و ابلاغ كردن آن چيزى را كه خدا بر او واجب كرده است هيچگونه گرفتگى و سختى و مشقتى نيست.و اين داب و سنت‏خداوند است در همه پيامبرانى كه قبلا آمده و وظايف خود را انجام داده و گذشته‏اند، و امر خداوند معين و مشخص و در تحت قدر و اندازه، اندازه‏گيرى شده است.آن كسانى كه رسالات خداوند را تبليغ مى‏كنند، و از خدا مى‏ترسند، و از هيچكس جز خداى ترس ندارند، و خداوند در حساب و رسيدگى كافى‏است‏» .

و از همين جهت است كه شان رسالت را در قرآن ابلاغ دانسته است: در آيه 99، از سوره 5: مائده:

ما على الرسول الا البلاغ «بر عهده رسول غير از رسانيدن چيزى نيست‏» .

سوم كلمه ما انزل اليك است‏يعنى ابلاغ كن چيزى را كه به تو نازل شده است.در اينجا نام آن چيز را بخصوصه نبرده است، بلكه با صفت ما انزل آورده است، تا دلالت‏بر اهميت و بزرگى اين امر كند، و اينكه چون فرستاده شده از جانب خداست، پيامبر در تاخير آن حقى ندارد، و نيز براى بيان آن به مردم، براى آنحضرت عذرى است.

چهارم قيد من ربك است.يعنى از جانب پروردگار تو، و اين مى‏رساند كه خداوند رحيم و كريم و خالق و مدبر و هادى تو كه همه چيز تو در تحت قدرت اوست، اين را فرستاده است.پس چگونه جاى ترديد و تامل و تروى و تاخير است؟

پنجم جمله و ان لم تفعل فما بلغت رسالته، اگر اين ماموريت را بجا نياورى، اصلا اداى رسالت پروردگارت را ننموده‏اى! و در بعضى از قرائت‏ها فما بلغت رسالاته «اصلا رسالت‏هاى پروردگارت را انجام نداده‏اى‏» ، آمده است! و اين جمله نهايت تاكيد، و اهميت‏حكم مزبور را مى‏رساند، كه آن در درجه و منزله‏اى است كه اگر تنها آن را انجام ندهى، مثل آنست كه بطور كلى هيچيك از رسالات خدا را كه متحمل و متعهد شده‏اى انجام نداده‏اى!

و اين جمله به صورت تهديد آمده است، كه بفهماند: اهميت اين حكم تا حدى است كه اگر به مردم نرسد، و حق آن كاملا مراعات نگردد، گويا هيچ حكم از احكام خدا توسط رسول او به مردم نرسيده است و هيچيك از اجزاء دين به محل و مقر خود ننشسته، و به جاى خود قرار نگرفته است.

بايد دانست كه اين جمله شرطيه: اگر بجا نياورى رسالت‏خدا را بجا نياورده‏اى! مانند ساير جمله‏هاى شرطيه متداوله نيست، چه معمولا جمله شرطيه را وقتى بكار مى‏برند، كه تحقق جمله شرطيه مجهول باشد، و بنابر اين جمله جزائيه مترتب بر تحقق جمله شرطيه است.و ليكن در اينجا مقام پيامبر اكرم اشرف‏و ارفع است از آنكه خداوند درباره او احتمال تبليغ حكم و عدم تبليغ حكم را بدهد، در حالى كه خود خدا مى‏فرمايد:

الله اعلم حيث‏يجعل رسالته (94) .

«خداوند داناتر است آنجائى را كه رسالت‏خود را قرار دهد» .فعليهذا اين جمله شرطيه در ظاهر مفادش تهديد، و در حقيقت اعلام به غير رسول الله است كه تا چه سر حد اين امر نازل شده، حاوى اهميت‏بوده و رسول خدا در تبليغش معذور است.

ششم دو جمله و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين «خداوند تو را از مردم حفظ مى‏كند! و حقا خداوند گروه مخالفان و معاندان را كه پيوسته روى حق را مى‏پوشانند، و با حق باطنا در ستيز و منازعه‏اند، به مقاصد دنيوى و اسباب وصول به اهداف خود در شكستن اين حكم نازل شده از ناحيه ما رهبرى و هدايت نمى‏نمايد.

جمله اول مى‏رساند كه در تبليغ اين حكم، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مردم نگرانى و وحشت داشته است، و جمله دوم به منزله جمله تعليليه براى اين جمله است.زيرا خداوند همه گروهها و دستجات مخالف را مهار و مقيد مى‏كند، و آنها را به دسترسى به اسبابى كه بتوانند در اين حكم با پيغمبر منازعه و مخاصمه نمايند، و براى برانداختن دين او و آئين او قيام و اقدام كنند متمكن نمى‏گرداند، و آن اسباب را عاطل و باطل مى‏سازد.و بالنتيجه ايشان موفق به ستيزه و منازعه با او در اين امر نخواهند شد.

در اينجا اولا مى‏بينيم كه عصمت از مردم را مطلق آورده و بيان نكرده است كه: خداوند از كدام گونه از انواع تعديات مردم، از آزار رسانيدن به جسم مثل كشتن و يا مسمون كردن و يا به اقسام قتل ناگهانى بدون توجه (فتك و ترور)، و يا معارضه با عرض و آبرو مثل سب و لعن و شتم و افترآء و اتهام، و يا معارضه با آنحضرت به غير اين امور مانند برگردانيدن وجهه نبوت و خط مشى آنرا با مكر و خدعه و كيد و حيله، پيغمبر خود را حفظ مى‏كند، و بطور كلى از بيان آن سكوت كرده است.اين براى افاده تعميم است كه خلاصه از هر گونه گزند كه راجع به‏دين باشد او را حفظ مى‏كند.و آنچه را كه سياق آيه حتما مى‏رساند، آن نوع شر و فتنه‏اى است كه موجب انقلاب امر نبوت براى پيغمبر مى‏شده است، بطوريكه زحمات پيغمبر را در بالا بردن پرچم دين و اعلاء كلمه توحيد و عدل، و دعوت مردم را به عبوديت‏حضرت حق ساقط مى‏كرده است.

و ثانيا لفظ ناس (مردم) را مطلق آورده است، تا دلالت كند كه در اين سواد مردم همه گونه از مؤمن و منافق و كسانى كه دلشان مريض و قلبشان آلوده است‏يافت مى‏شود كه همه با هم مخلوط بوده و تمايزى ندارند.

و عليهذا اگر بنا بشود ترس وجود داشته باشد، بايد از عامه آنان ترسيد، و جمله تعليليه: ان الله لا يهدى القوم الكافرين اشعار به اين نكته دارد.

و ثالثا مراد به كافرين، خصوص مشركان و يا يهود و نصارى نيستند، بلكه كفر در اينجا به معناى عام خود از پوشانيدن و مستور نمودن روى حق آمده است، همچنانكه در آيه 97 از سوره 3: آل عمران:

و من كفر فان الله غنى عن العالمين «و كسى كه (به امر خدا در ايجاب حج‏بيت الله الحرام در صورت استطاعت) كفر ورزد، (يعنى نپذيرد و به حق نگرايد و به باطل متوجه شود) پس خداوند از جهانيان بى‏نياز است‏» ، دلالت‏بر همين قسم از اقسام كفر به معناى عام و مطلق دارد، و همانطور كه خواهيم دانست: مراد از كفر، استكبار و استنكار از اصل دين نيست كه با امتناع از شهادتين متحقق شود، زيرا آن معناى از كفر مناسبت‏با مورد آيه ندارد، مگر در صورتى كه بگوئيم مراد از ما انزل اليك من ربك مجموع احكام و دستورات دين بوده باشد، و اين را هم خواهيم دانست كه صحيح نيست.

و رابعا مراد از عدم هدايت‏خداوند، عدم هدايت آنهاست در كيد و مكرشان، بطوريكه با توسل به اسباب جاريه دنيويه موفق به وصول به هدف‏هاى خود نگردند، و به آنچه را كه از شر و فساد آرزو مى‏كنند نرسند مانند آيه 6 از سوره 63: منافقون:

ان الله لا يهدى القوم الفاسقين «خداوند گروه فاسقان را به اهداف خود رهبرى نمى‏كند» .

و اما اينكه مراد از عدم هدايت، عدم هدايت آنها در ايمان باشد، اين معنى صحيح نيست، زيرا كه منافات با اصل دعوت پيامبر و تبليغ دارد، زيرا كه معنى‏ندارد خدا بگويد: اى پيغمبر ما! تو كافران را به اسلام و حكم خدا دعوت كن، و من البته آنها را رهبرى نمى‏كنم، و راه ايمان را نشان نمى‏دهم مگر در مورد اتمام حجت!

علاوه بر اين ما پيوسته بالعيان مى‏بينيم كه خداوند پيوسته كافران را هدايت مى‏كند، و گروه گروه مسلمان مى‏شوند و خداوند وعده هدايت ايشان را اجمالا داده است، آنجا كه فرمايد:

و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (آيه 213، از سوره 2: بقره) «و خداوند هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مى‏نمايد» .

و از آنچه كه بيان شد، روشن شد كه مراد از عدم هدايت كافران آنست كه خداوند آنها را در مقاصد و مهمات خود آزاد نمى‏گذارد، و در توسل به اسباب عاديه دنيويه براى خاموش كردن نور خدا و احكام نازل شده از جانب او يله ورها نمى‏كند.زيرا كه هميشه كافران و ظالمان و فاسقان روى سوء سريره و نيات خود مى‏خواهند دست‏به اسبابى زنند، تا سبب خدا را دگرگون كنند، و با اين اسباب به مسببات منويه خود كه محو دين و كلمه حق باشد نائل گردند.در اين حال خداوند راه جريان و سريان اسباب صوريه را مى‏بندد، و از وصول به غايات و مسببات جلوگير مى‏شود.زيرا كه سببيت اسباب به دست‏خدا است، و هيچگاه حضرت خداوندى مقهور و محكوم اسباب ساخته شده به دست‏خود نخواهد شد.

اين گروه چه بسا در مساعى خود به هدفهايشان موفق مى‏شوند، و در زمانهاى كوتاهى دست مى‏يابند و بلند پروازى نموده استعلا مى‏جويند و استكبار مى‏ورزند، ليكن دير زمانى نمى‏پايد كه علم ايشان واژگون و خدعه آنها به خود آنها بازگشت مى‏كند.

و لا يحيق المكر السى‏ء الا باهله . (آيه 43، از سوره 35: فاطر) «مكر بد و خدعه بد نمى‏چسبد، و واجب و لازم نمى‏شود، مگر به اهل آن مكر» .

كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض كذلك يضرب الله الامثال . (آيه 17، از سوره 13: رعد) «اينطور خداوند حق را به باطل مى‏زند (و درهم مى‏ريزد و مخلوط مى‏كند) اما زبد و كف در جاى خود مستقر نمى‏ماند و از بين مى‏رود، و اما آنچه كه به مردم منفعت مى‏رساند، در روى زمين درنگ مى‏كند، اينطور خداوند مثالها مى‏زند» .

و محصل آنچه ذكر شد اينست كه: اين جمله:

ان الله لا يهدى القوم الكافرين در حكم تعليل و تفسير جمله و ان لم تفعل فما بلغت رسالته مى‏باشد، و مراد از عصمت، حفظ رسول الله است از آفاتى كه به او برسد، بدون اينكه او به هدفش نائل آيد، و به مقصد و مرام خود در برافراشتن لواى حمد و توحيد برسد، به اينكه او را متهم به بى‏دينى و دنياپرستى كنند، يا او را بكشند بدون اخذ نتيجه و انگيزه از بعثت و نبوت.

و اما اينكه اگر بخواهيم آيه را به اطلاقش اخذ كنيم و بگوئيم: خداوند رسول خود را از هرگونه گزندى محفوظ مى‏دارد، اين منافات با آيات قرآن و حديث و تاريخ قطعى دارد.آنقدر نفس نفيس آنحضرت از امت‏خود چه از كفارشان، و چه از منافقانشان، و چه از مؤمنانشان، رنج و مصيبت ديد، و به انواع اذيت‏ها و آزارها مبتلا گشت، كه هيچ ذى نفسى قابل تحمل اين همه بلايا و مصائب نيست مگر نفس شريف خود آنحضرت.چنانكه در حديث مشهور فرموده است: ما اوذى نبى مثل ما اوذيت قط «هيچگاه پيغمبرى بقدرى كه من آزار ديده‏ام، آزار نديده است‏» .

از آنچه بيان كرديم معلوم شد كه مفاد اين آيه بسيار مهم، و شايد از مهمترين آياتى است كه در قرآن كريم وارد شده است.اين آيه، آيه 67 از سوره مائده است، و سوره مآئده آخرين سوره‏اى است كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه نازل شده است، و همه و يا بيشتر آن در حجة الوداع نازل شده است، sup>( (95) و به اتفاق جميع مفسران از سوره‏هاى مدنى است، زيرا كه سوره‏هاى مدنى به سوره‏هائى گويند كه بعد از هجرت رسول خدا نازل شده است، گرچه آنحضرت در سفر بوده‏اند.

و ليكن قبل از اين آيه و بعد از اين، آيات راجع به اهل كتاب است، و اين آيه در ميان آمده است.قبل از اين آيه، اينست:

و لو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة و كثير منهم سآء ما يعملون . (آيه 66) «و اگر هر آينه اهل كتاب، تورات و انجيل را بر پا مى‏كردند، و آنچه را كه از پروردگارشان به سوى ايشان نازل شده اقامه مى‏نمودند، هر آينه از سمت‏بالايشان و از زير پاهايشان نعمت مى‏خورند.بعضى از ايشان گروه مقتصد و ميانه‏رو هستند، و بسيارى از آنان اعمالى كه انجام مى‏دهند زشت است‏» .

و آيه بعد، اين آيه است:

قل يا اهل الكتاب لستم على شى‏ء حتى تقيموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا فلا تاس على القوم الكافرين . (آيه 68) «بگو (اى پيغمبر) اى اهل كتاب! شما مايه و وزنى نداريد، و به چيزى اتكاء و اعتماد نداريد، و ارزش و قيمتى نداريد تا زمانيكه تورات و انجيل و آنچه را كه از پروردگارتان به سويتان نازل شده است اقامه كنيد! (واى پيغمبر) براى بسيارى از ايشان، آنچه كه از پروردگار تو به سوى تو نازل شده است، موجب مزيد طغيان و سركشى و كفر مى‏گردد، پس بر قوم كافران اسف مخور، و اندوهگين مباش‏» !

آيه مورد بحث ما (آيه تبليغ) در وسط اين دو آيه است، و بسيار جاى تعجب است، زيرا كه مناسبت و ارتباطى بين اين آيه، و آيات ما قبل و ما بعد، منجمله اين دو آيه نيست، و حقا نمى‏توان گفت: آيه تبليغ، تبليغ درباره اهل كتاب است، و به همين مناسبت در لابلاى آيات راجع به آنها آمده باشد.

زيرا اولا در اين آيات راجع به اهل كتاب جز يك دستورات عمومى و دعوت‏هاى كلى چيزى نيست تا در وسط، نياز به آيه تبليغ با آن شدت و حدت باشد!

و ثانيا سوره مآئده در آخر حيات رسول خدا و در مدينه نازل شده، و در آن زمان اسلام به اعلى درجه شوكت و عزت خود رسيده، كفار و مشركان و يهود و نصارى مخذول و منكوب شده بودند، و ديگر قدرتى نداشتند كه نياز به تبليغ حكمى باشد كه در آن رسول خدا ترس و دهشت داشته باشد، و خداوند به او وعده عصمت ومصونيت دهد.

در دوران هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه، اهل كتاب بالاخص يهود دشمنى‏ها نمودند، و ستيزگى‏ها كردند، و با كفار قريش در جنگ‏ها مساعدت‏ها نمودند، و احزاب تشكيل دادند، تا بالاخره منجر به قضيه بنى قريظة و بنى النضير و بنى قينقاع و بالاخره يهود خيبر و فدك شد، و همه مخذول و منكوب شدند.علاوه بر اين، آيه متضمن امر شديد و حكم حاد و تندى نسبت‏به يهود نيست و در قرآن كريم در مواضع عديده، دستوراتى آمده است كه براى يهود بسيار تلخ‏تر و سنگين‏تر بوده است، و معذلك نحوه خطاب به پيامبر همانند آيه تبليغ نبوده است، و از طرف ديگر پيامبر نيز ماموريت‏هاى شديدتر و سنگين‏ترى داشته است، مانند تبليغ توحيد و نفى بت‏پرستى از كفار قريش و مشركين عرب.و آنها از طائفه يهود خونخوارتر و غليظتر و سخت‏تر بوده‏اند.و معذلك خداوند پيامبرش را در تبليغ به آنان بمانند چنين آيه‏اى تهديد ننموده است و براى او عصمت و محفوظيت را تضمين نكرده است.آيات متعرض به اهل كتاب در اين سوره، غالب آيات اين سوره را تشكيل مى‏دهند، و آيه تبليغ هم مسلما در همين سوره نازل شده است.و در آن هنگام كه صولت‏يهود شكسته شده و غضب الهى ايشان را فرا گرفته است كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله چه معنى دارد كه آيه تبليغ با اين خصوصيت درباره آنها و نصارى نازل شود؟ در آن زمان همه آنها در حت‏حظيره اسلام و پناه آن آمده بودند و يهود و نصاراى نجران كه شديدترين مسيحيان بودند، قبول جزيه كرده بودند، و با اين حال تهديد خدا چه معنى دارد؟

و عليهذا آنچه را كه فخر رازى و به تبع او بعضى از مفسران ديگر عامه از جمله محمد عبده در «المنار» آورده‏اند(96) كه اين آيه به مناسبت‏سياق آيات، راجع به اهل كتاب است، خالى از تحقيق و محتواى صحيح است، زيرا علاوه بر آنچه ذكر شد، وارد شدن آيه‏اى، در ميان سياق آيات، قابل معارضه با دليل قطعى و روايات و اخبارى كه از علماء عامه و از بزرگان آنها در كتبشان ثبت‏شده و از اصحاب بزرگ رسول خدا و تابعين روايت كرده‏اند نمى‏باشد.كجا مى‏توان به‏مجرد حفظ سياق، دست از دليل قطعى و حجت عقلائى شست، در حالى كه سياق جز فى الجمله ظهورى بيش نيست؟

و به همين جهت‏بسيارى از مخالفان ولايت از عامه چون در اين محذور واقع شدند، گفته‏اند كه: آيه تبليغ در ابتداى بعثت رسول خدا و در مكه نازل شده، و راجع به كفار قريش است، كه دست از تبليغ بر ندار! و در رساندن آيات به كفار قريش كوتاهى مكن، كه در اينصورت گويا انجام وظيفه نبوت ننموده‏اى! و خداوند تو را از شر كفار محفوظ مى‏دارد! و بنابراين، اين آيه مكى در ميان سوره مآئده مدنى قرار گرفته است.

اين كلام نيز خالى از تحقيق است زيرا اولا آيات ابتداى بعثت همگى از تهديد و شدت و حدت عارى هستند، و لسان آيات نرم و ملايم است همانند اقرا باسم ربك الذى خلق تا آخر سوره علق 96: «بخوان به نام پروردگارت كه آفريده است‏» .و مانند يا ايها المدثر. قم فانذر.و ربك فكبر «اى دثار و ردا به خود پيچيده برخيز، و پروردگارت را به بزرگى ياد كن‏» ! تا آخر سوره 74، و مانند فاستقيموا اليه و استغفروه و ويل للمشركين (97) «پس به سوى خدا راستى و استقامت پيشه گيريد! و از او طلب غفران و آمرزش كنيد! و واى بر مشركان‏» .

و ثانيا رسول خدا در مقام اطاعت امر خدا و تبليغ احكام او ترسى ندارد، مقام و احوال پيامبر اكرم اشرف و اجل است از آنكه نفس خود را براى امر خدا فدا نكند، و در مقابل اطاعت از او، از دادن خون خود دريغ نمايد.اين كلامى است كه وجدان - شاهد و سيره شريفه او در مظاهر دوران زندگى و حيات او آن را تكذيب مى‏كند.

علاوه بر اين، خداوند آنچه از حالات پيامبرانش نقل كرده همه بر خلاف اين مطلب است كه آنها بترسند.

ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنة الله فى الذين خلوا من قبل و كان امر الله قدرا مقدورا - الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا (98) .بايد دانست كه طبق نص صريح اين دو آيه، اصولا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، و بطور عموم، ساير پيامبران هيچگونه وحشت و دهشتى در برابر مسئوليت الهى و انجام اوامر ذات احديت ندارند.و آن مقام و درجه نبوت و اتصال به عالم غيب، و انس با موجودات مجرده، و انوار بسيطه و عقول كامله، و فرشتگان مقرب، و ذات و صفات و اسمآء خداوند جل شانه، ديگر براى آنان ميل و محبتى به پيكر مادى و كالبد طبيعى و طبيعى باقى نمى‏گذارد.

اين آيه ظهور دارد در اينكه: براى پيغمبر تكوينا حرجى و ترس نيست، و همچنين سنت‏خدا بر اين بوده كه براى پيامبران پيشين نيز تكوينا حرجى و ترسى نبوده باشد، و اقتضاى مقام نبوت، يكنوع شجاعت و پر دلى است كه عشق و جاذبه حضرت الهى چنان ايشان را مجذوب و محو و مطموس كرده است كه فقط ملاحظه جمال و جلال او را دارند، و براى هيچ موجود ديگرى اصالت نمى‏بينند تا از آن بترسند و خوف داشته باشند، در اينجا ديگر سخنى از بدن و پيكر و گزند و آسيب و قتل و فتك و غيرها نيست، اينجا خداست و بس و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله فقط و فقط، خشيت‏حضرت او ايشان را گرفته، و از هيچكس جز او خشيتى ندارند.

خداوند مؤمنين را منع مى‏كند كه از سر و كار داران با شيطان بترسند:

انما ذلكم الشيطان يخوف اولياءه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين (99) .

«اينست و غير از اين نيست كه اين شيطان اولياى خود را كه با او دوستى و محبت مى‏كنند، و از او پيروى مى‏نمايند، و با او سر و كار دارند، مى‏ترساند.پس اى گروه مؤمنين! شما از اولياى شيطان مترسيد، و از من بترسيد اگر ايمان داريد» ! و خداوند جماعتى از مؤمنان را كه در عين حالى كه مردم آنها را مى‏ترسانيدند، آنها نترسيدند، تمجيد و تحسين مى‏كند:

الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل (100) . «(آن كسانى دعوت خدا و رسول را بعد از آنكه زخم و جراحت ديده بودند، اجابت كردند، براى محسنان و متقيان از آنها مزدى بزرگ است) آن كسانى كه مردم به ايشان گفتند: مردم براى نبرد و كارزار با شما اتفاق كرده و مجهز شده‏اند، و بنابراين از آنها بترسيد! اين ارعاب و ترسانيدن موجب زيادى ايمانشان شد، و گفتند: خداوند ما را كافى است، و او وكيل و عهده‏دار خوبى است‏» .

و همچنين صحيح نيست كه بگوئيم: پيغمبر مى‏ترسيد او را بكشند و بالنتيجه اثر دعوت به خدا باطل مى‏شد، و نتيجه نبوت عقيم مى‏ماند، فعليهذا اين ماموريت‏به ما انزل را به تعويق مى‏انداخت، تا اين مفسده بر آن مترتب نشود، زيرا كه خداوند تعالى به او خطاب دارد:

ليس لك من الامر شى‏ء (101) .

«اى پيغمبر تو در اين مطلب، اختيارى ندارى (فقط ماموريت دارى! كار خود را بكن!)» .زيرا خداوند تعالى عاجز و ناتوان نبود كه در صورت كشته شدن پيغمبرش صلى الله عليه و آله با بعضى از وسائل ديگر، و با سببى از اسباب غير از وجود رسولش، دعوت به توحيد و اسلام را زنده كند.

آرى فقط معناى صحيحى كه براى خوف رسول خدا از و الله يعصمك من الناس مى‏توان استنباط كرد، آنست كه: پيامبر در امر تبليغش مى‏ترسيد كه او را متهم به اتهامى كنند كه با آن تهمت، اثر دعوت بكلى خراب و فاسد مى‏شد، و ديگر در اثر مساعى جميله او قابل جبران نبود.مثل اينكه بگويند: اين نبوت نيست، حكومت دنيوى و رياست مادى و تراس و تحكم بر مردم در لباس نبوت و در كسوت رسالت ظاهرى است.امرى است تهى و تو خالى و دليل آن اينست كه اكنون كه مى‏خواهد از دنيا برود، به روش سلاطين مادى و حكام دنيوى، رياست را در اعقاب خود به ارث نهاده است.و چون فرزند پسر ندارد، داماد خود را كه در حكم رياست دختر اوست‏بجاى خود منصوب كرده است.

اين نوع تهمت اگر بر جاى خود مى‏نشست، اثر دعوت رسول الله را بكلى ضايع مى‏نمود و عاطل و باطل مى‏ساخت.

آرى اين گونه اجتهاد و راى درباره رسول خدا جايز بوده است، و آنحضرت‏در اعمال اين نحوه ماذون بوده است، بدون اينكه مرجع خوف به نفس شريفش بوده باشد.

و از اينجا معلوم مى‏شود كه همچنانكه بعضى از مفسران گفته‏اند: كه آيه تبليغ در ابتداى بعثت نازل شده است، درست نيست زيرا نزول در بدو بعثت وقتى جائز بود كه معناى و الله يعصمك من الناس اين بوده باشد كه پيامبر از جهت‏خوف از مردم كه مباد او را بكشند، در انجاز تبليغ و دعوت مردم مماطله مى‏كرد.زيرا اگر او را در آنوقت مى‏كشتند.لواى دعوت بكلى مى‏خوابيد.اين احتمال درباره رسول اكرم نمى‏رود، پس آيه در ابتداى بعثت فرود نيامده است.

و علاوه بر اين، اگر آيه در ابتداى بعثت نازل شده بود بايد مراد از ما انزل اليك من ربك اصل دين و يا مجموعه احكام و مسائل دين بوده باشد، و ديگر مسئله خاص مهمى نبود تا عدم تبليغ آن مساوق با عدم تبليغ اصل رسالت‏باشد.و بنابر اين فرض، معناى و ان لم تفعل فما بلغت رسالته به اين بازگشت مى‏نمود كه: اى پيغمبر! دين را تبليغ كن، و اگر دين را تبليغ نكنى، دين را تبليغ نكرده‏اى! و اين كلام غلط است.

فخر رازى براى رفع اين اشكال گفته است در اينصورت، آيه از قبيل شعر ابو النجم است كه گويد:

انا ابو النجم و شعرى شعرى «من ابو النجم هستم، و شعر من شعر من است‏» .

يعنى اگر تو رسالت پروردگارت را تبليغ نكنى، شناعت قصور در تبليغ، و اهمال در مسارعت در اطاعت امر خدا كه به تو فرو فرستاده است، تو را خواهد گرفت، همچنانكه معناى شعر ابو النجم اينست كه: من ابو النجم هستم، و شعر من اينك كه مى‏سرايم، همان شعر معروف و مشهور به بلاغت و براعت است(102) .

اين كلام امام رازى صحيح نيست، زيرا اين گونه صناعت‏شعرى در موارد حمل خبرى بر همان عنوان وقتى صحيح است كه: بين آن‏ها اختلافى از قبيل اختلاف عام و خاص، و يا مطلق و مقيد و امثال ذلك بوده باشد، و با اين سياق در قضيه حمليه اتحاد آن دو معنى را مى‏رسانيم، مثل گفتار ابو النجم كه مفادش‏اينست كه:

شعر من، همان شعر من است.يعنى كسى نپندارد كه قريحه شعرى من خراب شده، و از كار افتاده و كند شده است، و يا اينكه حوادث روزگار مرا خسته كرده، و از شعر گفتن همانند شعر سابق انداخته است، بلكه شعر من در امروز از جهت فصاحت و بلاغت، همان‏گونه شعرى است كه ديروز مى‏سروده‏ام.

ولى اينگونه توجيه درباره آيه تبليغ درست نيست، چون بنابر فرض نزول آيه در اول بعثت، رسالت رسول الله كه اصل دين و يا مجموعه دين است، امر واحدى بوده است، كه هيچوقت دستخوش تغيير و تبديل و اختلاف قرار نمى‏گرفته است، تا اينكه گفته شود: اگر آن رسالت را تبليغ نكنى، يا اصل رسالت را تبليغ نكنى! زيرا كه مفروض اينست كه رسالت رسول الله، همان اصل رسالتى است كه مجموعه معارف دينيه است.

و از اينجا استفاده مى‏شود كه اين آيه صلاحيت ندارد كه در بدو بعثت آمده باشد، و مراد از ما انزل اليك اصل دين و يا مجموع معارف و احكام آن باشد.و به همين دليل اين آيه صلاحيت ندارد كه در وقت ديگرى تا آخر زمان حيات رسول خدا نازل شده باشد، اگر مراد از ما انزل اليك اصل دين و يا مجموع معارف آن باشد.زيرا كه اشكال در هر صورت يكى است، و آن لزوم لغويت در گفتار خدا است كه مفادش به اين برگردد كه: اگر تبليغ اصل دين و يا مجموعه آنرا نكنى، تبليغ اصل دين و يا مجموعه آنرا نكرده‏اى! و علاوه اشكال خوف رسول خدا بر نفس خود در اينصورت باقى است، گرچه آيه در بدو بعثت نيامده باشد.

و از آنچه گفتيم واضح شد كه مراد از وجوب تبليغ رسول خدا، در اين آيه در هر تقدير نمى‏تواند اصل دين و يا مجموعه معارف آن باشد، و لابد بايد آنرا بعض از دين قرار دهيم.و در اينصورت نيز اگر جمله فما بلغت رسالته نيز معنايش همين رسالت‏بعضى از دين باشد، عين همان محذور و اشكال بر مى‏گردد.پس چاره‏اى نيست مگر آنكه مراد از رسالت را تمام دين و يا اصل آن بگيريم، و در اينصورت معناى آن اينطور مى‏شود كه:

اگر اين حكم خاصى كه به تو نازل شده است تبليغ نكنى، اصل دين و مجموعه احكام آنرا تبليغ نكرده‏اى! و اين معنائى صحيح و قابل قبول است نظيرگفتار ابو النجم كه شعرى شعرى به همين گونه توجيه شد.

بعضى گفته‏اند: چون معارف و احكام دين همگى با هم مرتبط هستند، بطوريكه اگر اخلال به بعضى از آنها وارد شود، اخلال به تمام آنها وارد شده است، و اين به جهت‏بساطت امر نبوت و كمال ربط و ارتباط در مسائل آن است، و بالاخص در تبليغ آن، از اينجهت صحيح است كه گفته شود: اگر اين حكم را تبليغ نكنى، اصل نبوت را تبليغ نكرده‏اى! (103)

اين مطلب صحيح است و ليكن با ذيل آيه مناسبت ندارد.زيرا دو جمله:

و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين دلالت دارند بر آنكه: جماعتى از كافران اهتمام به مخالفت اين حكم نازل شده داشتند، و يا لا اقل از كيفيت‏حال آنان چنين انتظار مى‏رفت كه با اين حكم به مخالفت‏شديد برخيزند، و به هر وسيله‏اى كه ممكنست، و به هر تدبير و توانى كه در خور قدرت و حيطه استطاعت آنهاست، دست زنند، تا اين دعوت را باطل كنند، و آنرا مهمل گذارند بطوريكه هيچ قابل بهره‏بردارى و نتيجه‏اى نباشد.و در اينصورت خداوند وعده مى‏دهد كه پيغمبر را از كيد ايشان مصون نگاه مى‏دارد، و مكر و حيله ايشان را باطل مى‏كند، و نمى‏گذارد به نتيجه منظور برسند.

و اين مفاد ذيل آيه با هر حكمى كه در صدر آيه بتوان فرض نمود، مناسبت ندارد.زيرا احكام و معارف اسلام با آنكه همگى از جهت اهميت در رتبه واحدى نيستند بعضى مانند نماز حكم ستون دين را دارد، و بعضى مانند دعا خواندن هنگام ديدن ماه در شب اول ماه است، برخى مانند زناى محصنه شديد است، و برخى مانند نگاه كردن به زن نامحرم آن شدت را ندارد، و اخلال به هر يك از آنها از نظر ارتباط به دين اخلال به اصل دين است، ولى معذلك دهشت و وحشت رسول الله، و وعده عصمت الهى در زمينه تبليغ آنها، با هيچيك از اين احكام و نظائر آن مناسبت ندارد.

و بنابراين بايد ملازمه بين عدم تبليغ اين حكم خاصى كه نازل شده، و بين عدم تبليغ اصل دين و عدم اداء رسالت‏بطور كلى به جهت اهميتى باشد كه در اين‏حكم وجود دارد، بطوريكه اگر مهمل گذارده شود گوئى شريعت مهمل گذاشته شده، و تمام معارف و احكام آن به خاك نسيان و بطلان سپرده شده است.گوئى اين حكم به منزله جان و روح است، كه به كالبد و جسد افتاده شريعت و ناموس دين حيات مى‏بخشد، و آن را زنده مى‏كند، و به آن شعور و حس و حركت مى‏دهد.و از اينجا مى‏توان به دست آورد كه آيه دلالت دارد بر آنكه خدا به پيامبر اكرم امرى نموده و حكمى فرستاده است كه به آن امر دين صورت كمال پذيرد، و شريعت‏به مقام تمام و درجه منتظره خود برسد، و كشتى نجات در محل خود قرار گيرد و در اين حال انتظار مى‏رفت كه مردم به خالفت‏برخيزند، و امر نبوت را بر پيغمبر واژگون كنند، و چهره شريعت را برگردانند، بطوريكه ستونهاى دين كه رسول اكرم با دست‏خود بنا نهاده است، منهدم گردد، و اركان و اجزاء دين متلاشى شود، و پيامبر اين مطلب را مى‏فهميد، و از كيفيت‏حال و وضعيت قوم خود تفرس مى‏نمود، و مى‏ترسيد كه چنين صحنه‏اى پيش آيد.فلهذا تبليغ اين حكم مهم را كه روح و جان دين بود، به تاخير مى‏انداخت، و از زمانى به زمان ديگر محول مى‏كرد، تا ظرف صالح، و جو پسنديده و آرامى پيش آيد، تا در آن جو بتواند دعوت خود را ابلاغ و امر خدا را به مردم برساند، و سعى و كوشش او خراب و بيهوده نماند.

در اينجا خداوند امر به تبليغ فورى مى‏نمايد، و اهميت‏حكم را براى او بيان مى‏كند، و وعده مصونيت مى‏دهد، و پيامبر را دلگرم مى‏كند، كه جلوى خدعه و مكر دشمنان را مى‏گيرد، و آنان را در دستيابى به مقاصد شوم، يله‏ورها نمى‏گذارد، و اجازه نمى‏دهد كه امر نبوت را واژگون كنند، و دعوت او را تباه و بيهوده سازند.

و بيم پيامبر از واژگون كردن دعوت اسلام و چهره نبوت، در زمان انتشار صيت اسلام است، و طبعا بايد در مدينه و ساليانى بعد از هجرت باشد.زيرا اين بيم از كفار مكه و در زمان قبل از هجرت نبود.

گفتار مشركان و كيفيت مخالفت‏هاى ايشان را قرآن بيان كرده است همانند:

معلم مجنون (104) «محمد ديوانه‏اى است كه مردم قرآن را به اوآموخته‏اند» .و همانند:

ان تتبعون الا رجلا مسحورا (105) «شما مردم پيروى نمى‏كنيد مگر از مردى جادو شده‏» .و همانند:

اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا (106) «گفتارى كه دارد چيزى نيست مگر افسانه‏هاى پيشينيان كه خواسته است‏براى او بنويسند و آن افسانه هر صبح و شب بر او خوانده مى‏شود» .

و همانند:

ان امشوا و اصبروا على آلهتكم ان هذا لشى‏ء يراد (107) «شما مردم برويد در راه خود، و در پرستش خدايان خود پافشارى كنيد! آن چيزى است كه مطلوب است و از شما خواسته شده است‏» .

و اين گونه گفتار و نظائر آن چيزى نيست كه موجب سستى پايه دين و هدم اركان آئين گردد، بلكه دلالت دارد بر آنكه قوم رسول خدا (كفار قريش) در امرشان مضطرب بوده و استقامتى نداشته‏اند.

علاوه بر همه اينها، اين اتهامات و افترائات، و اين كارشكنى‏ها اختصاص به رسول ما ندارد تا اينكه چون تفرس كند مضطرب شود، و از وقوع آن در ترس و دهشت افتد.سائر انبياء و پيغمبران نيز در ابتلاء به سختى‏ها و بلايا و مشكلات دعوت، با پيامبر ما شريك بوده‏اند، و امت‏هايشان با بسيارى از آزارها و انواع اذيت‏ها آنها را مى‏آزردند.همچنانكه مى‏بينيم قرآن مجيد از حضرت نوح و پيامبرانى كه بعد از او آمده‏اند مفصلا بيان دارد.

و اما بعد از هجرت و استقرار امر دين در مجتمع اسلامى، اين امر بسيار تصورش ساده است، زيرا در اين برهه از زمان، در مسلمانان همه گونه اشخاص مختلف از مؤمنان و منافقان، و كسانى كه در پنهان براى كفار جاسوسى مى‏كرده‏اند، و كسانى كه در دل‏هايشان مرضى بود يافت مى‏شدند.و اين افراد در عين اينكه به پيغمبر اكرم ايمان آورده بودند، ولى معذلك با آنحضرت معامله با پادشاهان را مى‏كردند، و از جهت‏حكومت و رياست دنيوى به آنحضرت مى‏نگريستند، و با قرآن مجيد كه كتاب وحى آسمانى است، معامله با قوانين‏ظاهريه وضعيه بشريه را مى‏كردند.

و اين زمينه و اين طرز تفكر سواد جمعيت، ايجاب مى‏كرد كه چنانچه رسول خدا حكمى بياورد كه در آن نمونه‏اى و يا شائبه‏اى از نفع شخصى خود باشد، نسبت‏به شريعت او توطئه كنند، و بگويند: اين همان سلطنت و امارت استبدادى شاهان است كه بدينصورت نبوت، و به لباس رسالت‏براى مردم تجلى كرده است.

و اين شبهه اگر صورت تحقق خارجى به خود مى‏گرفت، و حزب مخالف موفق مى‏شدند آنرا به كرسى بنشانند، و در اين اتهام فائق آيند، رخنه و فسادى در دين پيدا مى‏شد كه ابدا قابل تدارك و جبران نبود، و هيچ مصلحى نمى‏توانست آنرا اصلاح كند.البته براى پيامبر بعضى از اختصاصاتى كه در آن توهم نفع شخصى بوده است، كه در آن مزايا منحصر به فرد بوده موجود بوده است، ولى طورى نبود كه بتوان آنرا دستاويز كرد، و به اصطلاح هوو جنجال راه انداخت.نظير قضيه زيد بن حارثه و طلاق زينب عمه زاده پيامبر و ازدواج با او، كه عيال پسر خوانده او بود.و نظير اختصاص آنحضرت به خمس غنائم، و نظير تعدد ازواج، و امثالها.

زيرا جواز ازدواج با عيال مطلقه پسر خوانده، اختصاص به رسول الله نداشته است.و آنحضرت به امر خدا در اولين وهله اين حكم را درباره خود اجرا كرد، تا زمينه اجراى آن در بين همه مسلمين آسان شود.

و جواز ازدواج با بيشتر از چهار زن براى آنحضرت اگر از روى هواى نفس و بدون اذن خدا بود، هيچگاه آن را از مسلمانان دريغ نمى‏نمود، زيرا سيره آنحضرت در ايثار مسلمانان و مقدم داشتن آنها را بر منافع شخصى خود، در آنچه براى خدا و براى خود از اموال و غيرها معين مى‏فرمود، هيچ شبهه و شكى را باقى نمى‏گذارد كه اين نحوه ازدواج بر اساس امر خداست، نه ملاحظه نفعت‏شخصى.

از اينجا خوب به دست مى‏آيد كه آيه تبليغ دلالت دارد بر آنكه حكمى كه نازل شده است، حكمى است كه در آن شائبه توهم انتفاع رسول خدا، و اختصاص او به مزاياى حياتى است، كه آنها نيز مورد نظر و خواست غير رسول خدا بوده، وتبليغ آن موجب حرمان سائر مردم مى‏شده است.و رسول خدا از ابلاغ چنين امرى در بيم بوده است، كه خداوند امر به تبليغ آن مى‏كند، و وعده مصونيت از قوم مخالف و عدم موفقيت ايشان را در كيدشان مى‏دهد.

و اين مطالبى را كه اينك مفصلا ذكر كرديم همه مؤيد نصوص مستفيضه‏اى است كه از طريق شيعه و عامه همگى دلالت دارند كه آيه درباره ولايت على بن ابيطالب عليه السلام فرود آمده است، و خداوند امر به تبليغ آن مى‏فرموده است، و رسول خدا بيم از آن داشته است كه او را درباره پسر عمويش متهم نمايند، و لهذا پيوسته به تاخير مى‏انداخته تا زمينه مساعد، و زمان موافق شود.تا اينكه در غدير خم اين امر را ابلاغ نموده، و دو دست على را در زير درختهاى سمرات در بيابان قريب جحفه در روى جهازهاى شتر، در برابر تمام حجاجى كه با آنحضرت از مكه مراجعت كرده بودند، گرفته، و بعد از خطبه بليغى به همه مردم نشان داد و فرمود:

من كنت مولاه فعلى مولاه «هر كس من ولى و قائم به امر او هستم على ولى و قائم به امر اوست‏» .آرى امر ولايت امت مطلبى نيست كه مبهم و مخفى باشد، و كسى در لزوم آن شك و ترديد نمايد.

ما روى حكم فطرى و عقلى مى‏بينيم كه: هر صاحب مسئوليتى چون بخواهد غيبت كند، امور خود را يله‏ورها نمى‏گذارد، و به ديگرى كه مورد امانت و لايق قيام به امر اوست مى‏سپرد.عالم كه مى‏ميرد، شاگردان خود را به معلمى امين مى‏سپارد.طبيب كه مى‏ميرد، محكمه خود را به طبيب امينى مى‏سپارد.تاجر و كاسب و زارع و حتى حمامى كه مى‏ميرد و يا غيبت جزئى مى‏كند، مثلا به سفر مى‏رود، امور خود را حتما و الزاما به ديگرى مى‏سپارد.و حتى چغندر فروش در طشت چغندر پخته‏اش كه در سر كوچه فرياد مى‏زند: آى لبو آى لبو! چون بخواهد براى قضاء حاجت و نماز برود، آن لوك و ترازوئى را كه مجموعا با لبوها و چغندر پخته‏هايش كمتر از يك دينار ارزش دارد، به كاسب محلى و همسايه‏اش مى‏سپرد، و اگر اينها اينكار را نكنند، مورد مذمت عقلا واقع مى‏شوند، مى‏گويند: عجبا مگر آن حمامى ديوانه شده است كه: از حمام رفته، و در را باز گذارده و به كسى نسپرده است؟ عجبا آن تاجر مگر ديوانه شده است كه:

تجارتخانه خود را به كسى نسپرده، و خود به سفر رفته است؟

و اين امر آنقدر بديهى است كه به قول اهل ادب من القضايا التى قياساتها معها نياز به استدلال و برهان ندارد.امر وصيت در اينگونه امور از مسلمات است.

آنگاه چگونه شخصى مى‏تواند به خود اجازه دهد كه: چنين گمان كند كه: دينى همچون اسلام كه از نقطه اتساعش براى همه جهان تا روز قيامت است، و نطاق محتوياتش جميع ما يحتاج اليه البشر است، از حكم طهارت اوليه بدويه تا نهايت درجه مسائل غامضه توحيد و معارف الهيه، و از اصول اخلاقيه و احكام فرعيه فقهيه عامه براى جميع حركات انسان فردا و اجتماعا، نيازمند به قائم و ولى امر نباشد، و پيامبرى همچون محمد كه عقل كل است، از دنيا برود و ولايت امور مردم را به كسى نسپارد، و امت را همچون گله بى‏چوپان رها كند، كه دستخوش حملات گرگها و گزند آفات و مهالك خانمان سوز فقدان رئيس و امام و سرپرست و مدبر و مدير، قرار گيرند؟

آيا دين اسلام بر خلاف ساير موازين و مقررات عامه و قوانين است كه نياز به حافظ و نگهبان ندارد؟ و آيا امت اسلام و مجتمع دينى، از ساير مجتمعات انسانى مستثنى هستند، و نيازمند به والى و ولى امر كه امورشان را منظم و مرتب سازد نيستند؟ و آيا نيازمند به مجرى امرى كه امور آنها را جريان دهد، و چرخ حيات آنها را به گردش درآورد، نمى‏باشند؟ و آن شخص دانشمندى كه در سيره و منهاج رسول اكرم مطالعه مى‏كند، و مى‏بيند كه چون به غزوه‏اى مى‏رود، بجاى خود شخصى را مى‏گمارد كه چرخ آسياى مجتمع را در غيبت او به گردش آورد، و دولاب حركت از حركت‏باز نايستد، به چه عذرى مى‏توان او را قانع كرد كه پيغمبر رحلت كرد، و براى مردم سرپرست و خليفه معين نكرد؟

پيغمبر چون به غزوه تبوك مى‏رفت على بن ابيطالب را بجاى خود خليفه نمود، و على عليه السلام به او عرض كرد: يا رسول الله! اتخلفنى على النساء و الصبيان؟ ! «آيا مرا براى سرپرستى و ولايت‏بر زنان و كودكان بجاى خود خليفه نمودى‏» ؟ !

رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ گفت: اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون‏من موسى الا انه لا نبى بعدى!؟ (108) «آيا خوشايند تو نيست كه: نسبت تو با من همان نسبت هارون به موسى پيامبر باشد، با اين تفاوت كه پيامبرى پس از من نيست‏» ؟ !

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله براى شهرهائى كه به دست مسلمين بود مانند مكه و طائف و يمن والى معين مى‏كرد، و براى جيوش و سرايائى كه به اطراف مى‏فرستاد، امير و رئيس مقرر مى‏نمود.چه تفاوتى است‏بين حيات او و بين مرگ او؟ آيا نياز مردم به والى و قيم و سرپرست در زمان مرگ بيشتر نيست؟ !

آرى بيشتر است، و بر همين منهاج، رسول خدا والى و ولى معين كرد، و امور امت را بدو سپرد، و در آن زمين بى‏آب و علف، در زير پنج درخت‏بيابانى به همه جهانيان اعلام كرد كه على وصى من است، خليفه من است، اولى به هر مرد مؤمن و زن مؤمنه، همانند اولويت من است.

اين بحثى بود كه به مقدارى كه مقام، گنجايش داشت در پيرامون شان نزول و مفاد آيه تبليغ نموديم و دانستيم كه: بزرگان از علماى عامه آنرا در كتب حديث و تفسير خود آورده‏اند و همچون طبرى، و ابن ابى حاتم، و ابو نعيم اصفهانى، و ابو - اسحاق ثعلبى، و واحدى، و سجستانى، و نطنزى، و رسعنى، و ابن مردويه و ابن عساكر و حسكانى و غيرهم با سندهاى مختلف از بزرگانى از صحابه و غيرهم‏همانند برآء بن عازب، و جابر بن عبد الله انصارى، و عمار بن ياسر، و ابوذر غفارى، و سلمان فارسى، و حذيفه يمانى، و ابن عباس، و ابو سعيد خدرى، و زيد بن ارقم، و ابو هريرة، و ابن مسعود، و عامر بن ليلى بن ضمرة و حضرت امام باقر محمد بن على عليه السلام روايت كرده‏اند، و شان نزول اين آيه را درباره ولايت، از ائمه سته اهل تسنن، ترمذى، و نسائى، و ابن ماجة، و احمد بن حنبل در كتب خود روايت كرده‏اند.

و در اينصورت به آنچه در بعضى از كتب خود در شان نزول اين آيه آورده‏اند، و خواسته‏اند مصب آيه را از ولايت‏برگردانند، وجوهى است ضعيف، و روايات مرسله و مقطوعه، و غير قابل اعتماد، و همانطور كه مرحوم علامه امينى گفته است: يا تفسير به راى است، و يا از روى استحسان بدون حجت و برهان، و يا به جهت تكثير طرق در مقابل حديث ولايت، تا آنكه آنرا از احكام و استحكام بيندازند، و از درجه تصديق و يقين ساقط كنند و يابى الله الا ان يتم نوره(109) .

فخر رازى كه آثار تعصب و ناراحتى از عباراتش پيداست، ده وجه در شان نزول آيه ذكر كرده است:

1- اين آيه درباره قصه رجم و قصاص ردا على مذهب اليهود نازل شده است.

2- درباره عيب يهوديان و استهزاء آنان به اسلام و دين خدا آمده است.

3- چون آيه تخيير آمد:

يا ايها النبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحيوة الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا - و ان كنتن تردن الله و رسوله و الدار الآخرة فان الله اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما (110) .

«اى پيغمبر به زنهايت‏بگو: اگر شما زندگى و عيش دنيوى و زينت‏هاى آنرا مى‏طلبيد، پس بيائيد من شما را از ماليه‏اى متمتع كنم، و بطور نيكى شما را آزاد كنم و رها نمايم! و اگر شما اينطور هستيد كه خدا و رسول او و دار آخرت را مى‏طلبيد، پس خداوند براى نيكوكاران از شما مزد بزرگى مقرر كرده است‏» ! پيغمبر اين را به زنهايش نگفت از خوف آنكه آنها دنيا را بخواهند، و پيامبر آنها را رها كند.

4- درباره داستان زيد بن حارثه و زوجه‏اش زينب دختر عمه رسول الله وارد شده است.

5- درباره جهاد نازل شده، چون آنحضرت بعضى از اوقات از ترغيب منافقين به جهاد خوددارى مى‏كرد.

6- چون آنحضرت از عيب‏گوئى خدايان دوگانه‏پرستان سكوت كرد، اين آيه فرود آمد.

7- چون در حجة الوداع بعد از بيان مناسك و شرايع فرمود: هل بلغت آنها گفتند: نعم.پيغمبر عرض كرد: اللهم اشهد در اينحال اين آيه نازل شد.

8- چون يك اعرابى قصد كشتن او را نمود، در وقتيكه در زير درخت‏خوابيده بود، اين آيه آمد.

9- چون از قريش و يهود مى‏ترسيد، خداوند با اين آيه هيبت آنها را از دلش بيرون كرد.

10- درباره قصه غدير خم نازل شده است(111) .

فخر رازى كه اين وجوه را ذكر كرده و قصه غدير را دهمين يعنى آخرين آنها شمرده است، سپس همان وجه نهم را ترجيح داده و از مطلب عبور كرده است، با آنكه او از دانشمندان است و به طرق روايت و استفاضه آن، و به ضعف و ارسال وجوه ديگر خوب مطلع بوده است، فلهذا نظام الدين نيشابورى كه نيز از مفسران عامه است قصه غدير را اولين وجه شمرده و از ابن عباس و برآء بن عازب و ابو سعيد خدرى و حضرت باقر عليه السلام آورده و بقيه وجوه را با لفظ قيل (يعنى گفته شده است) كه دلالت‏بر ضعف آنها مى‏كند ذكر كرده است(112) .

و طبرى كه از اينها مقدم است نه در تاريخ و نه در تفسير خود اين وجوه را نياورده است، و ليكن كتابى مستقل در ولايت تاليف كرده و حديث ولايت (من‏كنت مولاه فعلى مولاه) را از هفتاد و چند طريق آورده است.و در اين كتاب درباره شان نزول آيه تبليغ درباره على بن ابيطالب با اسناد خود از زيد بن ارقم سخن گفته است.

بارى عمده تمسك فخر رازى و تابعان او اينست كه آيه تبليغ در سوره مآئده آمده، و در بين آيات راجعه به اهل كتاب است، پس مناسب است درباره حكم نازل درباره اهل كتاب بوده باشد.

با آنكه هر كه مختصر بصيرتى به سرگذشت قرآن داشته باشد، مى‏داند كه: ترتيب نزول آيات غالبا غير از ترتيب ذكر آنهاست.و ترتيب سوره‏هاى نازله غير از ترتيب اين سوره‏هاى قرآن است، سوره‏هاى اولين، سوره علق و مدثر و مزمل و نون و القلم و ساير سور قصار است كه مكى است، و آخرين سوره، سوره مآئده و سوره نصر است:

اذا جاء نصر الله و الفتح .و بسيارى از آيات در مكه نازل شده و در سوره‏هاى مدنى قرار گرفته است و بالعكس.

سيوطى در كتاب «اتقان‏» گويد: اجماع و نصوص دلالت دارد بر اينكه ترتيب آيات توقيفى است، و ما بايد قرآن را به همين كيفيتى كه نوشته شده است‏بخوانيم.و در اين مطلب شبهه‏اى نيست.اما اجماع را بسيارى از بزرگان از جمله زركشى در كتاب «برهان‏» و ابو جعفر بن زبير در كتاب «مناسبات‏» خود نقل كرده‏اند، و عين عبارت ابو جعفر اينست: «ترتيب آيات در سوره‏ها به توقيف و قرارداد رسول خدا صلى الله عليه و آله است، و بدون خلاف با امر آنحضرت صورت گرفته و مسلمين در اين مطلب اختلافى ندارند» .و سپس نصوصى را ذكر كرده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله اصحاب خود را تلقين مى‏كرد، و به آنها قرآن را بر همين ترتيبى كه امروزه ما در مصاحف خودمان مشاهده مى‏كنيم، با دلالت و راهنمائى جبرائيل آن را بر اين نهج، تعليم مى‏داد.و هر آيه‏اى كه نازل مى‏شد، مردم را اعلان مى‏كرد كه بايد عقب فلان آيه در فلان سوره قرار گيرد(113) .

و ما مفصلا بيان كرديم كه ترس رسول خدا از يهود و نصارى، يا بايد در اول بعثت‏باشد، و يا بعد از هجرت به فاصله مختصرى، نه در آخر هجرت كه شوكت‏اسلام به درجه اعلا رسيده، و يهود و نصارى مخذول و منكوب شدند، در آن وقتيكه دول عالم را اسلام به دهشت انداخته بود، و به امراء و سلاطين عالم رسول خدا نامه نوشت، و رسما آنها را امر به اسلام كرد.

در اينصورت هيچ معنى ندارد كه آيه تبليغ كه در سوره مآئده (آخرين سوره نازله بر پيامبر اكرم) وارد شده است، راجع به يهود و نصارى باشد.قرطبى در تفسير خود مى‏گويد: اجماع قائم است‏بر اينكه سوره مآئده، مدنى است، و چون از ابن نقاش نقل مى‏كند كه در سال ششم (حديبيه) (114) نازل شده است، فورا به دنبال اين نقل، از ابن عربى نقل مى‏كند كه: اين گفتارى است‏ساختگى و حلال نيست‏بر مسلمانى بدان اعتقاد كند(115) .و بنابراين مجرد ورود آيه تبليغ در بين آيات وارده در ميان آيات راجع به اهل كتاب منشا اثرى از نقطه‏نظر برهان و دليل علمى براى تمسك نخواهد بود.

و نيز از آنچه ذكر كرديم معلوم مى‏شود كه: آنچه را قرطبى ذكر كرده است‏بى‏اساس است.او گويد: از ابن عباس آمده است كه: ابو طالب هر روزه مردانى را از بنى‏هاشم مى‏فرستاد تا رسول خدا را حراست كنند، تا اينكه اين آيه نازل شد:

و الله يعصمك من الناس و چون خواست كسانى را با رسول خدا بفرستد حضرت رسول فرمود: يا عماه ان الله عصمنى من الجن و الانس! اى عمو جان! خداوند مرا از جن و انس محافظت كرده است.و قرطبى گويد: صحت اين روايت مبنى بر آنست كه اين آيه مكى باشد، و اين آيه مدنى است(116) .

و اين روايت ضعيف‏تر است از آنكه بتواند با احاديث گذشته و اجماع و نصوص مفسران مقاومت كند.علاوه بالبداهة مى‏بينيم كه چه مصائب و آزارهائى از دست اين انسان‏ها به رسول خدا رسيد.