امام شناسى ، جلد هشتم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۲ -


اين پاسخ مختصر و موجزى بود كه در بطلان احاديث وارده از عامه داديم.و اما پاسخ كافى و وافى، مخالفت اين احاديث‏با نص قرآن كريم است.و به مقتضاى عدم حجيت اخبار مخالف با كتاب همه آنها منفى و باطل و مضروب على الجدار است.

و به عبارت ساده‏تر مخالف با مفاد خود آيه

اليوم اكملت لكم دينكم

مى‏باشد، و عليهذا معنى و مفاد خود اين آيه، حكم به بطلان آن روايات دارد.و براى توضيح اين معنى بايد تفسير آيه مباركه را بدانيم:

بدون شك جمله:

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم،

و جمله

اليوم اكملت لكم دينكم

در مفهوم با يكديگر مرتبط و در مضمون متقارب هستند.چون معلوم است كه بين ياس كفار از دستبرد به دين مسلمانان و بين اكمال دين مسلمانان ارتباط است.و اين دو مضمون را مى‏توان ممزوج نموده و از مركب آنها جمله واحدى ساخت كه اجزايش مرتبط، و مفادش كاملا پيوسته باشند.و علاوه مى‏بينيم كه اين دو جمله در سياق با يكديگر اشتراك دارند.

و مؤيد گفتار ما آنستكه: پيشينيان و پسينيان از مفسرين صحابه و تابعين ومتاخرين تا امروز، اين دو جمله را متصل و مرتبط بهم دانسته و هر يك را متمم ديگرى شمرده‏اند.و اين به جهت اينست كه از اين دو جمله مفاد و مقصود واحدى را فهميده‏اند، و در نزول و دلالت‏بر مدلول واحدى مشترك دانسته‏اند.

و نتيجه اين مى‏شود كه اين دو جمله يعنى:

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم

تا

و رضيت لكم الاسلام دينا

كلام واحد متصل مرتبط الاجزائى است كه براى غرض واحدى كه قائم به مجموع است، آمده است.و در اين مضمون تشتت و تفرقى از جهت مفاد و معنى نيست، چه اينكه بگوئيم: اين غرض و مفاد، با آيه محرمات اكل كه اين مفاد در بين آن قرار دارد، مرتبط است و يا مرتبط نيست، زيرا در بر داشتن آيه محرمات اكل، اين دو جمله را كه داراى مفاد و مضمون واحدى هستند و به عنوان جمله معترضه آمده است داراى دو مضمون مختلف و دو غرض و مفاد متفاوت نمى‏كند.و روزى كه به لفظ يوم در آيه

اليوم يئس الذين كفروا

و در آيه

اليوم اكملت لكم دينكم

مى‏باشد روز واحدى است كه در آن هم دين خدا كامل شد و هم كفار از دستبرد به دين مسلمين، و برانداختن اصول و ريشه‏هاى آن مايوس شدند.

حال بيائيم ببينيم: مراد از اين روز كه به لفظ اليوم مكرر شده است كدام است؟ آيا روز به معناى زمان وسيع و متسعى است، همچنان كه گفته مى‏شود: من ديروز طفل بودم، و امروز جوان شدم.و يا ديروز جاهل بودم و امروز عالم شدم؟ و مراد زمان ظهور اسلام به بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله و دعوت او است تا اينكه مراد اين باشد كه: خداوند اسلام را براى شما نازل كرد و دين را براى شما كامل نمود و نعمت را بر شما تمام كرد و كافران را از شما مايوس فرمود.

اين احتمال درست نيست زيرا كه ظاهر سياق آيه اينست كه: مسلمانان دينى داشتند كه كفار در ابطال و تخريب آن طمع داشتند، و مسلمانان از اين طمع كفار در خرابى دينشان در ترس بودند، و خداوند كافران را از تعدى و تجاوز به دين مؤمنان مايوس گردانيده و مؤمنان را در امن و ايمنى قرار داد.و آن دين ناقص بود، و خداوند كامل فرمود و نعمتش را تمام كرد.مسلمانان قبل از اسلام دينى نداشتند تا آنكه كفار در آن طمع كنند، و آن دين را خداوند كامل كرده و نعمتش را بر آنها تمام نموده باشد.

و علاوه طبق اين احتمال مى‏بايست جمله

اليوم اكملت لكم دينكم

برجمله

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم

مقدم باشد تا نظم كلام و ترتيب آن استوار باشد.

و يا آنكه مراد از امروز در آيه كريمه، بعد از فتح مكه باشد، كه خداوند كيد و مكر مشركان قريش را درهم شكست و شوكت و عظمت آنها را درهم فرو ريخت و بنيان دين و آئين آنها را خراب نمود و بت‏هاى آنان را شكست.و بنابراين اميدشان بر آنكه ديگر بتوانند بر روى پاى خود بايستند قطع شد.و در تضاد با اسلام و جلوگيرى از نفوذ امر اسلام و انتشار صيت و آوازه اسلام به نوميدى گرائيدند.

اين احتمال نيز درست نيست، چون آيه، دلالت‏بر كامل شدن دين و تمامى نعمت دارد، و در فتح مكه كه در سال هشتم از هجرت واقع شد دين خدا كامل نگرديده بود.چه بسا از فرائض و واجباتى كه بعد از فتح مكه نازل شد، و چه بسيار از حلال و حرامى كه بين آنروز و بين رحلت رسول خدا تشريع شد.

علاوه بر اين مراد از الذين كفروا، تمام مشركين عرب است.و پس از فتح مكه آنها از دستبرد و خراب كردن آئين مسلمين مايوس نشده بودند.و دليل بر اين مطلب آنست كه بسيارى از پيمان‏ها و عهدنامه‏هائى كه مبنى بر عدم تعرض بود، بعد از فتح مكه نيز به اعتبار خود باقى بود، و مشركين عرب بر سنت جاهلى حج مى‏كردند.

و ما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء و تصدية.(47)

و زنان طواف حج‏خود را و مناسك آنرا عريان و لخت مادرزاد، مكشوف العورة بجاى مى‏آوردند.(48)

و اين نهج‏باقى بود تا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در سنه نهم از هجرت امير المؤمنين عليه السلام را با آيات سوره برائت از مدينه به مكه گسيل داشتند، و بقاياى آداب و رسوم جاهليت را باطل كردند.

و يا آنكه مراد، زمان بعد از نزول سوره برائت‏باشد، چون در آنوقت تقريبا اسلام بر تمام جزيرة العرب گسترده شده بود و آداب شرك و سنت‏هاى جاهلى بر افتاده بود.مسلمانان در مجامع دينى و در مناسك حج، يكتن از مشركان رانمى‏يافتند، امور طبق مرام آنها مى‏گذشت، و بعد از خوف و ترس، پروردگار عالم براى آنها امن و ايمنى قرار داد به طورى كه خداوند را بتوانند بدون شائبه شرك عبادت كنند.

اين احتمال نيز درست نيست، زيرا مشركين عرب اگر چه بعد از نزول سوره برائت و طى شدن بساط شرك از جزيرة العرب و بر افتادن رسوم و عادات جاهليت، از تسلط بر مسلمين و بر انداختن آئين ايشان مايوس شدند و ليكن هنوز دين اسلام كامل نشده بود، و بسيارى از احكام و فرائض و از جمله آنها همين سوره مآئده بعد از سوره برائت نازل شد.و ذكر شد كه همگى اتفاق دارند كه سوره مآئده در آخر زمان حيات رسول الله صلى الله عليه و آله نازل شده است.و در اين سوره بسيارى از احكام حلال و حرام و حدود و قصاص است.و محصل سخن آنست كه: هيچ راهى نداريم كه بتوانيم معناى اليوم را در آيه شريفه به معناى زمان واسع كه مناسب مفاد آيه در ابتداء نظر باشد، همانند زمان ظهور دعوت اسلام، و همانند زمان پس از فتح مكه، و يا بعد از نزول آيات رائت‏بگيريم، و ناچار بايد بگوئيم مراد از اليوم (امروز) روز نزول خود آيه است.

و آن روز، روز نزول سوره است در صورتيكه

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم

در وسط آيه حرمت اكل نازل شده و به حسب معنى مرتبط به آن باشد، و يا بعد از نزول سوره مآئده در اواخر زمان رسول الله نازل شده، و سپس در اينجا قرار داده‏اند به قرينه گفتار خدا:

اليوم اكملت لكم دينكم

آيا اين روز بخصوص، روز فتح مكه است، و يا روز نزول سوره برائت است؟ ! همان اشكالاتى كه در سابق براى احتمال دوم و سوم ذكر كرديم بعينها در اينجا جارى است.

آيا اين روز، روز عرفه از حجة الوداع است، همچنان كه بسيارى از مفسران عامه بر آن رفته‏اند و در بعضى از روايات نيز وارد شده است؟ در اين صورت معنى و مفهومى از ياس كفار دستگير نمى‏شود.زيرا اگر مراد از ياس از دين مسلمين، ياس مشركين قريش باشد كه ديگر نمى‏توانند بر دين مسلمين غلبه كنند، اين معنى در روز فتح مكه در سنه هشتم حاصل شد نه روز عرفه سنه دهم.و اگر مراد ياس مشركين همه عربستان باشد، آن ياس در روز نزول سوره برائت‏حاصل شد كه در سنه نهم ازهجرت بود.و اگر مراد ياس جميع كفار اعم از مشركين و يهود و نصارى و مجوس و غير هم باشد - همچنان كه اطلاق آيه:

الذين كفروا

نيز اقتضاى آن را دارد - اين جماعت مايوس از غلبه بر مسلمين و آئين آنها نبودند زيرا هنوز اسلام قوت و شوكتش ظاهر نشده و به خارج جزيرة العرب راه پيدا نكرده و غلبه نيافته بود.

و از جهت ديگر بايد تفحص كرد، و ديد كه: در روز عرفه حجة الوداع كه نهم ذى حجة از سنه دهم از هجرت است چه داستانى واقع شده است؟ و آن روز چه موقعيت و وضعيتى دارد كه مناسب با گفتار خداوند:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا

باشد؟

ممكن است‏بگويند: مراد از اكمال دين، اكمال امر حج است، در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله كه خود آنحضرت نيز عمل حج را انجام داده و به مردم تعليم عملى و قولى فرموده است.(49)

و اين كلام درست نيست زيرا تنها تعليم مناسك حج را به مردم چگونه مى‏توان اكمال دين ناميد؟ در حالى كه مى‏دانيم قبل از حج، پيامبر اكرم اركان دين از نماز و روزه و زكات و جهاد و حج را تشريع نموده بودند، و در حجة الوداع نيز كه تعليم حج تمتع نمود دير زمانى نپائيد كه اين سنت‏سنيه مهجور، و اين فريضه الهيه متروك ماند.

ياد دادن و تعليم چيزى از واجبات دين را نمى‏توان اكمال آن واجب شمرد تا چه رسد به آنكه تعلم واجبى از واجبات دين اكمال مجموعه دين باشد؟

و علاوه بر اين، اين احتمال موجب مى‏شود كه رابطه فقره اول يعنى:

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم

را با اين فقره يعنى:

اليوم اكملت لكم دينكم

قطع كنيد.آخر چه رابطه‏اى بين مايوس شدن كفار از دستبرد به دين مسلمانان، با تعليم رسول خدا حج تمتع را به مردم وجود دارد؟

و ممكن است‏بگويند: مراد از اكمال دين، اكمال آن است از جهت‏بيان ونزول بقاياى حلال و حرامى كه در اين روز، در ضمن سوره مآئده نازل شده است چون حلالى و حرامى بعد از آن نيامده است، و بواسطه اكمال دين، ياس در دل كفار پديد آمده و آثار آن در سيمايشان ظاهر شده است.(50)

و ليكن بايد ديد كه اين كافرانى كه ياس در دلشان پيدا شده است و آيه شريفه به كلمه

الذين كفروا

از ايشان تعبير كرده است، چه كسانى هستند؟ اگر مقصود كفار عرب باشد، كه معلوم است در آن روز اسلام بر همه آنها تسلط يافته، و در ميان آنها كسى يافت نمى‏شده است كه تظاهر به غير اسلام كند.و بنابراين كافران نااميد و مايوس چه كسانى مى‏باشند؟

و اگر مقصود از كفار، كفار غير عرب باشد، از ساير امت‏ها و طوائف، دانستيم كه آنها در آن وقت از تسلط بر مسلمين مايوس نبوده‏اند.

از اين گذشته بايد ديد كه مراد از انسداد باب تشريع احكام به نزول سوره مآئده و سپرى شدن روز عرفه چيست؟ چون روايات بسيارى كه نمى‏توان آنها را دست كم گرفت، وارد شده است‏بر اينكه فرائض و واجباتى بعد از روز عرفه نازل شده است.مانند آيه ارث كلالة كه در آخر سوره نسآء مى‏باشد، و آيات ربا.حتى اينكه از عمر روايت‏شده است كه در خطبه‏اى كه خوانده است گفته است: آخرين آيات نازله قرآن، آيه رباست، و رسول خدا رحلت كردند و آنرا براى ما روشن نساختند، فدعوا ما يريبكم الى ما لا يريبكم «پس از آن حكمى كه در آن شك داريد دست‏برداريد و به حكمى كه در آن شك نداريد روى آوريد!» .

و بخارى در روايت صحيحه از ابن عباس آورده است كه: آخرين آيه نازله بر رسول خدا آيه ربا بوده است.و شخص عالم به طرق استفاده از روايات و از كتاب خدا نمى‏تواند اين دسته از روايات را ضعيف بشمارد، و نزول آيه اكمال را در روز عرفه بر آن مقدم بدارد. زيرا در آيه شريفه، صراحت و يا ظهورى نيست در اينكه مراد از اليوم، روز عرفه بعينه باشد بلكه احتمالى است كه در آيه داده مى‏شود، و اين احتمال وقتى متعين مى‏شود كه تمام احتمالات ديگر منتفى شود.و اين روايات كمتر از احتمال مجرد از سند نيستند.

و ممكن است‏بگويند: مراد از اكمال دين، پاك شدن بيت الله الحرام است‏براى مسلمين و بيرون راندن مشركين است از آنجا، به طورى كه مسلمين بتوانند حج كنند و با ايشان مشركين نباشند.(51)

اين گفتار نيز درست نيست زيرا پاك شدن جو براى مسلمين قبل از يكسال صورت گرفت، و تقييد آن به لفظ امروز كه در گفتار خدا:

اليوم اكملت لكم دينكم

آمده است معنى ندارد.و علاوه بر فرض اينكه بتوانيم اين صفاى جو و پاك شدن بيت الله را اتمام نعمت‏بدانيم و ليكن اكمال دين نمى‏توانيم بدانيم.

دين عبارت است از مجموعه عقائد و احكامى، و كمال آن نيست مگر به اضافه كردن چيزى به اجزاء و قسمت‏هاى آن.و پاك كردن و خلوص بيت الله را نمى‏توان اكمال ناميد زيرا ارتفاع موانع و مزاحمات را از قسمت‏هاى دين و اجزاء آن اكمال نمى‏گويند.و از اين گذشته اشكال ياس كفار از دين به حال خود باقى است.

و ممكن است‏بگويند: مراد از اكمال دين، بيان تفصيلى محرمات است تا آنكه مسلمين آنها را ياد گيرند و بدان عمل كنند.يعنى از آن محرمات اجتناب نمايند، و از كافران مترسند.چون كافران از تظاهر و اميد غلبه بر دين مسلمانان نااميد شده‏اند به علت آنكه خداوند مسلمين را به اظهار دينشان و به غلبه بر كفار عزت بخشيده است.

و توضيح اين مطلب آنست كه: حكمت اكتفاء در صدر اسلام از محرمات اكل به ذكر چهار چيز از آن يعنى ميتة و دم و لحم خنزير و ما اهل لغير الله به (مردار و خون و گوشت‏خوك و حيوانى را كه با اسم غير خدا كشته باشند) چنانكه در بعض از سوره‏هاى مكيه وارد است، و ترك كردن تفصيلات آن محرمات را كه در اين آيه مائده وارد شده و اسلام آنها را براى مسلمانان ناپسند داشته است، و بيان نكردن خصوصيات محرمات را تا بعد از فتح مكه به جهت‏بيان تدريجى در حرمت اين‏خبائث‏بوده است، تا تشديد در حرمت استعمال آنها را متدرجا بيان كند، همچنان كه در تحريم خمر و مسكر اين تدريج آمده است‏براى آنكه عرب از اسلام روى نگرداند و در دين مشكلات و سختى‏ها و حرجى نبيند، تا بواسطه اين مشكلات و حرج‏ها كفار اميد آن را داشته باشند كه فقراى از مسلمين كه اكثريت از سابقين اولين را تشكيل مى‏دادند از اسلام متنفر شده و اعراض كنند.

بيان خصوصيات چيزهاى حرام را خداوند بعد از قوت اسلام و عزت مسلمانان و گشايش بر مسلمين و بعد از ياس و نوميدى مشركان از نفوذ به حوزه مسلمين و زوال طمع ايشان در غلبه بر آنها و از بين بردن آئينشان را با قوه قاهره مؤمنان، قرار داد.و در اين صورت بر مؤمنان بيشتر لازم است كه مداراى با كفار را ترك كنند و در عمل به دينشان با اين تفصيلات و خصوصيات، هراس نداشته و از ايشان بر دين خود و نفوس خود مترسند و از عاقبت امر خود نگران نباشند.

خداوند سبحانه در اين آيه به مؤمنان خبر داده است كه كفار در ميان خود مايوس شده‏اند كه دين مؤمنان زوال پذيرد.و در اين صورت كه خداوند متعال ضعف مؤمنان را تبديل به قوت، و خوف آنها را تبديل به امن، و فقر ايشان را تبديل به غنا كرده است، سزاوار است كه آنها از غير خدا نترسند و از تفاصيل محرماتى كه خداوند در آيه نهى فرموده است، اجتناب ورزند.چون در اين اجتناب كمال دين ايشان تحقق مى‏يابد. (52)

گوينده اين احتمال خواسته است‏بين چند احتمال از احتمالات مذكوره را جمع كند تا با هر احتمالى آن اشكالى را كه متوجه احتمال ديگر مى‏شود، دفع نمايد.و بنابراين در همه محاذير و اشكالات غوطه‏ور شده و آيه را هم از جهت لفظ و هم از جهت معنى فاسد كرده است.

اولا غفلت كرده است كه منظور از ياس، اگر ياس مستند به ظهور اسلام و قدرت آن باشد، كه آن به فتح مكه و به نزول آيات سوره برائت و قرائت آن بر مشركين در عقبه منى توسط امير المؤمنين عليه السلام حاصل شده است، در اين صورت صحيح نيست كه در روز عرفه سنه دهم گفته شود: در امروز كافران از دستبرد به دين شمامايوس شده‏اند:

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم.

زيرا ايشان پيش از يكسال و يا دو سال مايوس شده بودند.و بايد گفته شود: قد يئسوا (به تحقيق مايوس شده بودند) و يا انهم آئسون (ايشان مايوسند) .

و ثانيا غفلت كرده است كه اين تدرجى كه در محرمات طعام ذكر كرده است و آن را به تدريجى بودن حرمت‏خمر و مسكر قياس كرده است، اگر منظورش تدريجى بودن بعضى از مصاديق و افراد چيزهاى حرام باشد، اين كلام درست نيست.زيرا اين آيه وارده در سوره مائده بيشتر از آنچه آيات سوره بقره و انعام و نحل از چيزهاى حرام را درباره طعام بيان كرده‏اند مشتمل نيست و موقوذة و منخنقة و متردية و نطيحة و مااكل السبع (حيواناتى كه به سبب چوب زدن بر آن، و يا خفه كردن و يا از بلندى پرتاب كردن، و يا بواسطه شاخ زدن به يكديگر و يا باقيمانده خوراك درندگان بميرند) از مصاديق و افراد ميتة (مردار) هستند كه در آيات آن سوره‏ها حرمتش آمده است، و ما ذبح على النصب و ان تستقسموا بالازلام (حيوانى كه بر روى سنگ معبد بت پرستان به جهت تقرب به بت‏ها و اربابشان قربانى كنند، و آن حيوانى كه به طريق خاصى از قمار، به قمار گذارده و قسمت كنند) از مصاديق و افراد ما اهل به لغير الله سوره بقره،

او فسقا اهل لغير الله

به سوره انعام،

و ما اهل لغير الله به

سوره نحل (حيوانى كه در وقت كشتن بانگ غير از خدا بر او زنند و به نام بت‏ها و يا هر چه غير از خدا باشد ذبح كنند) مى‏باشد، و اين آيه سوره مائده از جهت تعداد افراد طعام‏هاى حرام چيزى بيشتر از آن سه سوره را بيان نمى‏كند.

و اگر منظورش تدريجى بودن بيان اجمالى و بيان تفصيلى است، كه خداوند اولا به طور اجمال ذكر كرده و ثانيا بطور تفصيل شرح داده است، براى آنكه مردم يكباره از قبول آن سرمپيچند، اين سخن نيز درست نيست.زيرا مصاديق و افراد چيزهاى حرامى كه تحت عنوان ميته و گوشت‏خوك و خون و حيوانى كه بر او نام غير خدا برده شده، و در سه سوره نازله قبل از سوره مائده آمده است، از محرماتى كه در سوره مائده آمده است‏بيشتر است، و ابتلاء مردم به آنها زيادتر است از امثال منخنقه و موقوذه و مترديه و نطيحه و ما اكل السبع.زيرا اينها امور نادره‏اى است كه گاهى اتفاق مى‏افتد، و مردم معمولا ذبائح خود را به خفه‏كردن و از بالا انداختن و چوب زدن و شاخ زدن نمى‏كشتند.بلى اگر اين امور به طور ندرت اتفاق مى‏افتاد ازخوردن آن دريغ نداشتند.و در اين صورت چطور خداوند از آن چهار چيز حرام كه اهميتش بيشتر و وقوعش زيادتر است‏يعنى از مردار، خون، گوشت‏خوك، و حيوانى را كه به غير نام خدا بكشند بطور صراحت و بدون ملاحظه خوفى كه در مردم پديد آيد، حرمت آنها را ذكر مى‏كند، و از چيزهائى كه مهم نيست و گاهى پيش مى‏آيد، بطور ملاحظه و تقيه، تدريجا حرمت آنها را ذكر مى‏كند تا مردم از دين روى نگردانند؟

و ثالثا بر فرض تسليم، تشريع احكام بالاخص تشريع برخى از آنها اكمال دين نيست، و در اين فرض بايد گفته شود:

اليوم اكملت لكم بعض دينكم و اتممت عليكم بعض نعمتى

و رابعا چگونه خداوند با تشريع اينهمه احكام و قوانين و دستورات، درباره تشريع اين چند حكم منخنقة و موقوذة، در روز عرفه عنايت‏خاصى مبذول داشت و بيان حرمت آنرا اكمال دين و اتمام نعمت ناميد؟ اينجا جدا جاى تامل است.

و ممكن است‏بگويند: مراد از اكمال دين، كامل كردن آنست‏به سد باب تشريع كه بعد از اين آيه‏اى كه محرمات طعام را ذكر مى‏كند، خداوند ديگر حكمى نفرستاد، و بنابراين دين كامل شد.

و در اين صورت بايد گفت: مقام و موقعيت‏ساير احكام نازله بعد از سوره مائده تا رحلت‏حضرت رسول الله چه خواهد بود؟ بلكه موقعيت‏ساير احكامى كه در همين سوره مائده بعد از نزول اين آيه پس از گذشت روز عرفه نازل شده است، چه خواهد بود؟

و از همه اينها گذشته، معناى گفتار خداوند تعالى:

و رضيت لكم الاسلام دينا

(من امروز راضى شدم كه اسلام دين شما باشد) چه خواهد بود؟ زيرا تقدير جمله اينست كه: اليوم رضيت.اگر مراد از اين آيه، امتنان براى مردم به ذكر محرمات طعام در روز عرفه باشد، وجه اختصاص اين روز كه خداوند سبحانه و تعالى راضى شده است كه اسلام دين باشد چيست؟ زيرا در اين روز چيزى مشاهده نمى‏شود كه مناسب رضاى حضرت بارى باشد.

و نيز اكثر اشكالات وارده بر وجوه سابقه بر اين احتمال نيز وارد است.

حال پس از آنكه دانستيم اين احتمالات درباره معناى يوم در آيه كريمه صحيح نيست، نزديك مى‏شويم به آنكه بتوانيم معناى يوم را در اين آيه، از خود آيه‏به دست آوريم.و براى حصول اين معنى مقدمة مى‏گوئيم:

آنچه از آيات قرآن به دست مى‏آيد آنست كه كافران از بدو ظهور اسلام پيوسته در صدد بودند كه اسلام را از بيخ و بنيان ريشه‏كن سازند، و اميد زوال آنرا از دوران پيشين در سر داشتند، و اين طمع آنان كه در احيان مختلف به صورتهاى متفاوت ايجاد نگرانى و مشكلات براى مسلمين مى‏نموده، و هر روزى به صورت تازه‏اى به نوعى ظهور داشت موجب مى‏شد كه مؤمنان را در ترس نگهدارد، و پيوسته در مقام حذر و جلوگيرى از ورود چنين خطرى باشند.

يك جا مى‏فرمايد:

ودت طآئفة من اهل الكتاب لو يضلونكم.(53)

«گروهى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را از دين و آئين خودتان گمراه كنند» .

و يك جا مى‏فرمايد:

ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره ان الله على كل شى‏ء قدير.(54)

«بسيارى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را بعد از آنكه ايمان آورده‏ايد، به حالت كفر برگردانند.اين از روى حسدى است كه از نفوس ايشان برخاسته است پس از آنكه حق براى آنان آشكارا شده است.پس شما اى مسلمانان! عفو و اغماض پيشه سازيد، و درگذريد تا زمانى كه خداوند امر خود را بياورد كه خداوند بر هر چيزى تواناست‏» !

و كفار كه پيوسته مترصد مشكلات و ايجاد موانع و مزاحمات براى مسلمانان بوده‏اند فقط به جهت دين اسلام بود كه سينه آنها را تنگ مى‏كرد و دل‏هايشان را مى‏طپانيد و مى‏شكافت، به علت آنكه اين دين سيادت و شرافت آنها را مى‏برد، و عنان گسيختگى ايشان را در ارتكاب مشتهيات نفوس آنها مقيد مى‏ساخت، و بر تمتعات آنها به آنچه از روى آراء و اهواء خود بدون قيد و شرط انجام مى‏دادند و نفوسشان بدان خو گرفته و عادت كرده بود، مهر مى‏زد.

آنچه مورد عداوت و دشمنى كفار بود دين اسلام بود، نه خود مسلمانان مگربه جهت دينشان كه دين حق بود.كفار قصد از بين بردن مسلمين و متفرق كردن مجتمع ايشان را نداشتند، مقصود ايشان خاموش كردن نور خدا، و استوار نمودن اركان شرك و كفر بود كه به اسلام و آيات الهيه متزلزل و مضطرب شده بود.مقصود و منظور ايشان برگردانيدن مؤمنان بود به شرك اوليه، همچنان كه خدا مى‏فرمايد:

و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا.(55)

«پيوسته كفار با شما كارزار مى‏كنند تا شما را اگر بتوانند از دينتان برگردانند» .

و مى‏فرمايد:

ان تطيعوا فريقا من الذين اوتوا الكتاب يردوكم بعد ايمانكم كافرين. (56)

«اگر شما از جماعتى كه داراى كتاب هستند اطاعت كنيد شما را بعد از ايمانتان به كفر برمى‏گردانند» .

و مى‏فرمايد:

يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون.هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون.(57)

«كافران مى‏خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند» و خداوند تمام كننده نور خود است اگر چه آنها ناپسند دارند.خداوند آن كسى است كه رسول خود را به هدايت و دين حق فرستاد تا بر تمام اديان غلبه كند اگر چه مشركان ناپسند دارند» .

و مى‏فرمايد:

فادعوا الله مخلصين له الدين و لو كره الكافرون.(58)

«پس خدا را بخوانيد و بپرستيد، و دين و آئين خود را تنها براى او قرار دهيد، اگر چه مشركان را ناپسند آيد» .

و به همين لحاظ كفار هيچ همى و غمى نداشتند مگر اينكه اين شجره طيبه را از بيخ بركنند و اين بنيان رفيع را از اساس منهدم سازند، بواسطه فتنه‏اى كه در ميان مؤمنين اندازند و نفاق را در جماعت ايشان انتشار دهند، و شبهات و خرافات را نشردهند تا دينشان به فساد و تباهى گرايد.

در وهله اول تمام تصميم و عزمشان بر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله را در اراده‏اش ضعيف، و با صرف مال و جاه خود در اين راه، همت او را خراب سازند، همچنان كه خداوند تعالى به اين امر اشاره دارد:

و انطلق الملا منهم ان امشوا و اصبروا على آلهتكم ان هذا لشى‏ء يراد. (59)

«جماعت ثروتمند و رؤساى مشركان به حركت آمدند و به مردم زيردست‏خود گفتند: بر رويه خودتان مشى كنيد! و در اعتقاد به آلهه و خدايان خود استقامت ورزيد، اين مطلبى است كه خواسته شده است‏» !

و يا در اثر معاشرت و مخالطه و مداهنه با آنها او را سست نمايند، همچنان كه خداوند اشاره مى‏كند:

ودوا لو تدهن فيدهنون.(60)

«مشركان دوست دارند كه تو به مكر و خدعه و خلاف واقع با آنها رفتار كنى تا آنها هم به مكر و خدعه و خلاف واقع رفتار كنند» !

و مى‏فرمايد:

و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا.(61)

«و اگر ما تو را ثابت و استوار ننموده بوديم نزديك بود كه كمى به ايشان اعتماد كنى و اتكاء نمائى‏» !

و آخرين چيزى كه در زوال دين به آن اميد بسته بودند كه اين دعوت به آن از بين مى‏رود آن بود كه مى‏پنداشتند: بعد از پيامبر چون اين دين قائم به امر ندارد از بين مى‏رود.چون محمد پسر كه حافظ دين و آئين باشد ندارد.مشركان نبوت پيامبر را حكومت و رياست و امارتى در لباس نبوت مى‏دانستند، و سلطنتى در پوشش رسالت و دعوت، و مى‏گفتند: اگر بميرد همانند پادشاهان و سلاطين، اثر دعوت او از بين مى‏رود و نام او و نام دين او به نيستى مى‏گرايد، همچنان كه در حال سلاطين و حكام مشهود است كه از جهت قدرت و علو مرتبت‏به هر درجه كه برسند و به هر مرتبه از تجبر و تكبر و استيلا بر رقاب مردم كه نائل آيند بالاخره به مرگشان، ذكرشان نيز رفته رفته به زوال و نيستى مى‏رود، و سنت‏ها و آدابى كه در بين مردم گذاشته‏اند با خود آنها در قبورشان دفن مى‏شود مگر اينكه فرزندى داشته باشند كه حافظ تاج و تخت و سنت و آئين آنها باشد.و محمد كه پسر ندارد و بلا عقب است، دينش و آئينش با مرگش و يا كشته شدنش از بين مى‏رود.و بدين اميد و پندارشان خدا خبر مى‏دهد كه:

ان شانئك هو الابتر(62)

«آن كسى كه عيبگو و بدگوى توست، اوست‏بلا عقب و بدون سامان‏» .

ين چيزهائى كه ذكر شد و امثال آن آرزوهائى بود كه در نفوس مشركين متمكن گرديده بود و آنها را در اطفاء نور دين به طمع مى‏انداخت، و براى اوهام و افكار ايشان چنين جلوه مى‏داد كه اين دعوت غير از احدوثه و پندار چيزى نيست، كه تقديرات آنرا به زوال مى‏كشد و مرور ايام و ليالى اثر آنرا محو و نابود مى‏سازد.

و ليكن ظهور اسلام تدريجا و نفوذ آن در بين اهل اسلام، و انتشار آوازه و صيت آن و اعتلاء كلمه آن با شوكت و قدرتى كه همراه بوده از آرزوهايشان نااميدشان ساخت.زيرا نتوانستند پيامبر را در عزم و تصميم خود بشكنند، و همت و اراده آهنين او را در حدود مال و جاه كه ارائه مى‏دادند متوقف كنند.

قوت و شوكت اسلام ايشان را از جميع اسبابى كه بدان اميدمند بودند به ياس و نوميدى مبدل كرد، مگر يك چيز كه همواره بدان مسرور و دلشاد بودند، و آن اين بود كه محمد پشت ندارد، پسر ندارد كه جانشين او در نگهدارى اين آئين شود، و پس از او قائم مقام او گردد، و دعوت دينى او را حفظ كند، و بنابراين دعوت او هم با مردن او خواهد مرد.

زيرا واضح است كه كمال دين از جهت معارف و احكامش به هر درجه كه باشد به خودى خود نمى‏تواند حافظ خود باشد.و هيچ يك از سنت‏هاى الهيه و اديان متبعه به خودى خود به حال نضارت و طراوت باقى نمانده است، نه بواسطه انتشار صيت و آوازه آنها، و نه بواسطه كثرت منتحلين و پيروان آنها، همچنان كه بواسطه قهر و جبر و تهديد و فتنه و عذاب محو و خراب نگرديده است، مگر بواسطه مردن حاملين و حافظين و قائمين به امر آن سنت‏ها و به از بين رفتن مدبرين امور آنها.

و از آنچه گفته شد، معلوم شد كه: تمام ياس كفار وقتى متحقق مى‏شود كه‏خداوند براى اين دين قائم به امرى معين كند كه در حفظ و تدبير امورش جاى پيامبر بنشيند و امت را بدان سنت ارشاد و هدايت نمايد.

و در اين صورت كه كفار مشاهده كردند كه: دين از مرحله قيام شخصى به مرحله قيام به حامل نوعى منتقل شده است، و در مراحل كمال خود از صفت‏حدوث پا در مرحله بقا مى‏گذارد ياس و نااميدى تمام وجودشان را فرا مى‏گيرد.اينست اكمال دين و اتمام نعمت.

و بعيد نيست آيه مباركه در سوره بقره كه اخيرا ذكر شد:

ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره ان الله على كل شى‏ء قدير،

چون مشتمل است‏بر جمله حتى ياتى الله بامره اشاره به همين معنى باشد.يعنى امر خداوند كه بايد برسد و مؤمنان از طمع كفار خارج شوند همان ولايت امير المؤمنين على بن ابيطالب است كه بواسطه آن دين پا در مرحله ثبات و بقا مى‏گذارد.

و شاهد گفتار ما رواياتى است كه دلالت دارد: آيه در روز غدير خم كه روز هجدهم از شهر ذى حجة از سنه دهم از هجرت است درباره ولايت على بن ابيطالب نازل شده است.و بنابراين دو فقره:

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم

و

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى

با همديگر كمال ارتباط را خواهند داشت، و هيچ يك از اشكالات سابقه بر اين وجه وارد نخواهد شد.

و چون معناى ياس در آيه دانسته شد، از اينجا مى‏توان فهميد كه: اليوم ظرف براى يئس الذين كفروا مى‏باشد.و تقديم آن به جهت تفخيم امر روز و تعظيم شان آنست، چون دين از مرحله قيام شخصى به مرحله قيام به قيم نوعى رفت، و از صفت ظهور و حدوث، پا به صفت‏بقاء و دوام گذارد.

آيه شريفه

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم

بيان حكم خارجى و تكوينى را مى‏نمايد كه از جهتى مشتمل بر بشارت و از جهتى مشتمل بر تحذير است، و دلالت‏بر تعظيم امر امروز دارد چون مشتمل بر خير كثير و پرفائده‏اى است و آن ياس كافران از دين مؤمنان است.و مراد به الذين كفروا مطلق كفار است از يهود و نصارى و مجوس و وثنيين، به جهت اطلاق لفظ.

و اما نهى در فلا تخشوهم و اخشون ارشادى است نه نهى مولوى.و معنايش‏اين مى‏شود كه: موجبى براى ترس شما بعد از ياس كافران كه شما از ناحيه ايشان در معرض خطر بوديد، نيست، زيرا معلوم است كه انسان كافر بعد از ياس تمام از حصول امرى، اهتمام بر آن نمى‏تواند داشته باشد و كوشش و سعى در امرى كه مى‏داند به آن نمى‏رسد غلط است.پس اى مسلمانان شما از ناحيه كفار در امن مى‏باشيد، و بنابراين ديگر سزاوار نيست از آنها بترسيد! پس از آنها در دينتان مترسيد و از من بترسيد!

و به مقتضاى سياق و مقابله فلا تخشوهم و اخشون (از آنها مترسيد و از من بترسيد!) به دست مى‏آيد كه: بايد از من بترسيد در آن چيزى كه مى‏بايست از كافران مى‏ترسيديد، در صورت عدم ياس ايشان.و آن عبارت بود از دين و بيرون رفتن آن از دست‏شما، و اين يكنوع خشيت‏خاصى است.

يعنى حالا بايد از من بترسيد در دين و انتزاع آن از دست‏شما.و اين جمله نوعى از تهديد است‏براى مخاطبين، فلهذا اين آيه را حمل بر امتنان ننموديم.

و شاهد بر اين گفتار آنست كه: خشيت و ترس از خداوند بر هر تقدير لازم است و اختصاص به موقعى خاص و يا در شرائط مخصوصى ندارد.و اگر خشيت‏خاص در مورد مخصوص در نظر نبود وجهى براى اضراب از فلا تخشوهم به و اخشون به نظر نمى‏رسيد.پس اين آيه نظر به خشيت‏خاص غير از خشيت عامى كه براى مؤمن بر هر تقدير واجب است و در جميع احوال لازم است نوعى از تحذير و تهديد را مى‏رساند.حال بايد ديد كه خصوصيت اين خشيت چيست؟ و سبب ايجاب اين خشيت و امر به آن در آيه شريفه كدام است؟

شكى نيست كه اين دو فقره از آيه، يعنى فقره

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم

و فقره

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى

در آيه شريفه با هم مرتبط بوده و براى بيان مقصد و غرض واحدى وارد شده‏اند، همانطور كه اشاره كرديم.پس بنابراين آن دينى كه خداوند در آن روز تكميل نمود، و نعمتى كه در آن روز تمام كرد - و اين دو در حقيقت امر واحدى هستند - همان چيزى است كه كفار در آن طمع داشتند و مؤمنين، از كفار درباره همان چيز مى‏ترسيدند، و ليكن خداوند كفار را مايوس كرد از تعدى و تجاوز به آن، و آن را براى مؤمنين كامل و تمام كرد، و ايشان را نهى فرمود از آنكه درباره آن از كفار بترسند.پس آن چيزى كه خداوند مؤمنين را امر كرد كه در آن چيز از خداوند بترسند بعينه همان چيزى است كه خداوند كامل و تمام كرد.و ترس از خداوند درباره آن عبارت است از آنكه: خداوند اين دين را از آنان بگيرد و اين نعمت موهوبه را از آنها سلب كند.

و مى‏دانيم كه خداوند در قرآن مجيد بيان كرده است كه علتى براى سلب نعمت غير از كفران آن نعمت نيست، و شخص كفران كننده را به اشد تهديد تحذير فرموده است، آنجا كه گويد:

ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم و ان الله سميع عليم.(63)

«و اين به جهت آنست كه خداوند هيچگاه منهاجش بر آن قرار نگرفته است كه: نعمتى را كه به قومى ارزانى داشته است آن را تغيير دهد، تا آن زمانى كه ايشان آنچه را كه در نفوس خود آنهاست تغيير دهند.و خداوند شنوا و داناست‏» .

و آنجا كه گويد:

و من يبدل نعمة الله من بعد ما جاءته فان الله شديد العقاب.(64)

«و هر كس نعمت‏خداوند را كه به او داده شده است، تبديل نمايد پس خداوند عقابش و عذابش شديد است‏» .

و در قرآن كريم پروردگار تعالى مثال كلى مى‏زند براى نعمت‏هاى خود كه به بندگان مى‏دهد، و براى عاقبت امر آنها چنانچه به كفران مبدل كنند، مى‏فرمايد:

و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون.(65)

«و خداوند مثال مى‏زند مثال قريه و شهرى را كه در آن امنيت كامل و سكون تام حكمفرما بود، و اهلش در آسايش و اطمينان زيست مى‏نمودند، و روزى‏هاى فراوان از هر جانب به آنها مى‏رسيد، تا آنكه اهل آن قريه و شهر آن نعمت‏ها را كفران‏كردند، خداوند هم به پاداش كفران، لباس گرسنگى و خوف را در بر ايشان كرده و طعم آن را به آنها چشانيد» .

و بنابر آنچه گفته شد آيه

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم

تا جمله

و رضيت لكم الاسلام دينا

اعلام مى‏كند كه: مسلمانان از جهت كفار در امن و امنيت هستند و از خطر متوجه از ناحيه آنها مصون مى‏باشند، و هيچگونه راهى از فساد و هلاكت از سوى كفار به سوى مسلمانان باز نخواهد شد مگر راهى كه از سوى خود مسلمانان باز شود.و اين راه بواسطه كفران نعمتى است كه به اين نعمت تامه نمايند و اين دين كامل را رها كنند.و در اينصورت خداوند نعمتش را از آنان مى‏گيرد و نعمت را به نقمت مبدل مى‏سازد، و لباس خوف و گرسنگى و پريشانى و ذلت را پيوسته در بر آنها مى‏كند.

آرى مسلمانان چنين كردند و خداوند هم چنان كرد.تغيير روش دادند، و خداوند تغيير نعمت داد.و اگر كسى بخواهد در مقدار صدق اين آيه و مقدار پيشگوئى و اخبار به غيب آن كه از جمله

فلا تخشوهم و اخشون

به دست مى‏آيد مطلع شود، كيفيت انحطاط عالم اسلام و مسلمين را در امروزه بنگرد و سپس به عقب برگردد و تاريخ را ورق زند و با تحليل حوادث يكى پس از ديگرى به قهقرى برود تا به اصول قضايا و ريشه‏هاى آن بعد از رحلت رسول خدا برسد.

و چون مراد و مقصود از يوم را دانستيم اينك بايد معناى كمال و تمام را بدانيم.راغب اصفهانى در «مفردات القرآن‏» گويد: كمال الشى‏ء حصول ما هو الغرض منه - انتهى.

«كمال چيز، حاصل شدن آن چيزى است كه غرض و منظور از آن چيز است‏» .

و تمام الشى‏ء انتهاؤه الى حد لا يحتاج الى شى‏ء خارج عنه.و الناقص ما يحتاج الى شى‏ء خارج عنه - انتهى.

«و تمام چيز، منتهى شدن آنست‏به حدى كه نيازمند به چيزى خارج از خود نباشد.و ناقص، آن چيزى است كه محتاج به چيزى خارج از خود باشد» .

و براى توضيح اين معنى مى‏گوئيم: آثار اشياء بر دو قسم است: يك قسم آثارى است كه مترتب بر شئ مى‏شود وقتى تمام اجزاء آن موجود باشد بطورى كه اگر يكى از اجزاء مفقود باشد و يا يكى از شرائط نباشد آن اثر مترتب بر آن چيزنمى‏شود، مانند روزه كه اگر در مقدارى از روز از امساك خوددارى شود، باطل مى‏شود.و آن چيز را با اين وصف مترتب، تمام گويند.مانند آيه:

ثم اتموا الصيام الى الليل.(66)

«و سپس روزه را تا شب در رسد تمام كنيد» .

و مانند آيه:

و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا.(67)

«و كلمه پروردگار تو، به صدق و عدالت تمام شد» .

و قسم ديگر اثرى است كه مترتب بر شئ مى‏شود بدون توقف بر حصول جميع اجزاى آن.بلكه اثرى كه بر مجموع اجزاء مترتب مى‏شود همانند مجموع آثار اجزاء است.و هر يك از اجزاء كه به وجود آيد اثر مترتب بر همان جزء، به حسب آن جزء مترتب مى‏شود. و اگر جميع اجزاء به وجود آيند تمام اثر مطلوب بر تمام اجزاء مترتب خواهد شد.مانند آيه:

فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة.(68)

«پس كسى كه (حج تمتع كند و) متمكن از قربانى و هدى در سرزمين منى نباشد بايد سه روز در ايام حج روزه بگيرد، و هفت روز در هنگامى كه مراجعت مى‏كنيد! و اين مجموعا ده روز كامل مى‏شود» .

زيرا مى‏دانيم كه اثر ترتب بر بعضى از اين روزها متوقف بر اثر مترتب بر مجموع من حيث المجموع نيست، و هر روز به تنهائى مورد ترتب اثر و صحت روزه است.

و از اينجا به دست مى‏آيد كه در آيه

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى

دين عبارت است از مجموعه معارف و احكامى كه تشريع شده، و به عدد آنها در امروز يك واحد اضافه شده است، و نعمت هر چه باشد يك امر معنوى واحدى است كه ناقص و غير ذى اثر بوده و در امروز تمام مى‏شود، و اثر متوقع ومترقب از آن، بر آن مترتب مى‏گردد.

و نعمت عبارت است از چيزى كه با طبع، ملايم بوده و طبع از قبول آن امتناع نكند.و اشياء موجوده در عالم، اگر چه بر حسب وقوع آنها در نظام تدبير همگى با هم متصل و مرتبط و متلائم مى‏باشند و اكثر آنها و يا همه آنها نسبت‏به بعض ديگر نعمت محسوب مى‏شوند، همچنان كه خداوند فرموده است:

و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها.(69)

«و اگر بخواهيد نعمت‏هاى خدا را به شمارش درآوريد به پايان عدد آنها نخواهيد رسيد» !

و فرموده است:

و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة.(70)

«و خداوند نعمت‏هاى خود را بر شما تمام نمود، چه نعمت‏هاى ظاهريه، و چه نعمت‏هاى باطنيه‏» ،

و ليكن خداوند بعضى از آنها را توصيف به شر و خست و لهو و لعب و اوصافى ديگر كرده است كه ممدوح نيست.همانند آيه:

و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون.(71)

«و نيست اين زندگى پست و خسيس دنيا مگر شهوت و بازى، و بدرستى كه خانه آخرت محل حيات و زندگى است، اگر مردم بدانند» .

و همانند آيه:

لا يغرنك تقلب الذين كفروا فى البلاد متاع قليل ثم ماواهم جهنم و بئس المهاد.(72)

«دگرگونى و حركت‏هاى چشمگير مردم كافر در شهرها، اى پيامبر تو را نفريبد، زيرا كه بهره و تمتع كمى است، و سپس ماوى و محل ايشان جهنم بوده، و بد جايگاهى است‏» .

و اين آيات دلالت دارند بر آنكه: اشيائى كه نعمت‏به شمار مى‏آيند درصورتى داراى وصف نعمت هستند كه با غرض و مقصد خداوندى از خلقت آنها براى انسان موافق باشند.چون آن نعمت‏ها آفريده شده‏اند براى آنكه امداد الهى براى انسان باشند، و براى پيمودن راه سعادت حقيقيه از آنها استفاده كند و آنها را به كار گيرد كه همان مقام قرب به حضرت معبود سبحانه و تعالى، و حصول عبوديت و خضوع در برابر مقام عز ربوبيت اوست.

خداوند مى‏فرمايد:

و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون.(73)

«من انس و جن را نيافريدم مگر براى اينكه مرا عبادت كنند» .

و بنابراين انسان در هر چه تصرف كند و آن را در سلوك حضرت بارى و قرب او و پيدا كردن رضا و محبت او به كار بندد، آن نعمت است.و اگر به عكس عمل كند آن نعمت‏به نقمت‏برمى‏گردد.

و عليهذا اشياء به خودى خود بدون ملاحظه اين دو جهت، نه نعمتند و نه نقمت.و چون مشتمل بر روح عبوديت‏براى انسان گردند و از اين جهت در تحت تصرف ولايت‏خداوندى كه همان تدبير ربوبيت‏حق تعالى در شئون بندگان است، واقع شوند نعمت مى‏شوند. و لازمه اين مطلب آنست كه نعمت در حقيقت همان ولايت‏خداوند است.و هر چيزى وقتى متصف به نعمت مى‏شود كه بقدر خود مشتمل بر امر ولايت‏باشد، كه همان عبوديت است.

خدا مى‏فرمايد:

الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور.(74)

«خداوند ولى كسانى است كه ايمان آورده‏اند، ايشان را از تاريكى‏ها به سوى نور وارد مى‏كند» .

و مى‏فرمايد:

ذلك بان الله مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم.(75)

«اين به جهت آنست كه خداوند مولاى كسانى است كه ايمان آورده‏اند، و حقا كه كافران مولائى ندارند» .

و در حق ولايت رسول خود چنين مى‏فرمايد:

فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما.(76)

«اى پيغمبر سوگند به پروردگار تو! كه اين مردم ايمان نمى‏آورند تا آن زمانى كه در منازعات و مشاجرات و مخاصماتى كه بين ايشان واقع مى‏شود تو را حاكم و حكم قرار دهند، و پس از حكومت تو نسبت‏به آنچه درباره آنان حكم كردى، در سينه‏هاى خود هيچ گونه گرفتگى و تنگى نيابند (و از حكمى كه بر عليه آنان مى‏كنى ناراحت نشوند)» .