خداشناسی

آیت الله ابراهیم امینی

- ۴ -


نظم و هم آهنگى در جهان

يك كتاب را در نظر بگيريد. آن كتاب از هزاران حرف و هزاران كلمه و جمله تركيب يافته است اين حروف و كلمات چه ارتباطى با هم دارند؟ آيا درهم و برهم و بى ربط، كنار هم قرار گرفته اند؟ يا اين كه با نظم و ربط خاصى در پى هم آمده اند؟

بعد از اين كه كتاب را خوانديد پى مى بريد كه تمام حروف و كلمات و جمله ها و بخش هاى مختلف آن كاملا مربوط و متناسب هستند و هدف واحدى را تعقيب مى نمايند. تمام اين حروف و كلمات با نظم و ترتيب مخصوصى كنار هم قرار گرفته اند و هر يك جايگاهى ويژه دارند. به خوبى درك مى كنيد كه در تنظيم و تأليف اين حروف و كلمات، منظور و هدفى در نظر بوده است. پى مى بريد كه نگارنده كتاب، عقل و شعور داشته و قبلا از كار خود آگاه بوده و با پيش بينى و هدف گيرى، حروف و كلمات را اين چنين تنظيم كرده است و در اين كار توانايى و مهارت داشته است. در يك مجموعه منظم همه اجزا به هم پيوسته و مربوطند و هدف واحدى را تعقيب مى نمايند. هر يك از اجزا در جايگاه خاصى قرار گرفته و كارى را بر عهده دارد كه اگر در جاى ديگر قرار گيرد يا وظيفه اش را انجام ندهد كار آن مجموعه ناتمام مى ماند و نتيجه مطلوب حاصل نخواهد شد.

آيا احتمال مى دهيد آن كتاب خود به خود و از روى تصادف و بى هدف به وجود آمده باشد؟ آيا احتمال مى دهيد كه يك موجود بى درك و شعور ـ مثلاً باد ـ قلم را روى كاغذ كشيده باشد و چنين كتابى را پديد آورده باشد نه هيچ گاه احتمال نمى دهيد كه آن كتاب خود به خود و بى هدف به وجود آمده باشد و هيچ گاه احتمال نمى دهيد كه بهوسيله يك موجود بى درك و شعورى تصادفاً چنين كتابى تأليف شده باشد، چون مى دانيد كه هر پديده اى علتى متناسب با خود دارد و اگر كسى چنان احتمالى را بدهد، شما به او مى خنديد و سخنش را غير عاقلانه مى شماريد بنابراين از وجود كتاب و نظم و هم آهنگى كلمات و حروف آن به دو موضوع پى مى بريد:

اول اين كه: كتاب، مؤلف و نگارنده اى دارد;

دوم اين كه: نگارنده كتاب داراى عقل و علم و مهارت و توانايى است و در كارش هدف دار بوده است.

هم چنين هر دستگاه منظم و هدفدارى را ببينيد به عقل و تدبير و توانايى سازنده اش پى مى بريد و از ظرافت كارى و نظم آن دستگاه بر مقدار علم و توانايى سازنده اش اطلاع پيدا مى كنيد.

كتاب بزرگِ جهان آفرينش نيز داراى حروف و كلمات و جملاتى است، هر يك از موجودات و پديده ها و حوادث حرفى يا كلمه اى يا جمله اى از اين كتاب بزرگ است. حوادث و پديده هاى جهان درهم و برهم و بى ربط نيستند، بلكه همانند حروف و كلمات كتاب، نظم و هم آهنگى و پيوستگى دارند.

به اين كتاب بزرگ بنگريد در ساختمان بدن انسان ـ كه كلمه اى از كتاب آفرينش است ـ صدها دستگاه ظريف و منظم وجود دارد كه در ساختمان هر يك از آنها صدها ظرافت و ريزه كارى مشاهده مى شود. اين مجموعه با عظمت يك واحد را تشكيل مى دهد كه اجزائش همه به هم پيوسته و مربوطند. تعاون و همكارى دارند و نياز يكديگر را برطرف مى سازند، هر يك از دستگاه هاى مختلفِ بدن به منزله كارخانه عظيمى است و همه اين كارخانه ها به يكديگر وابسته اند. مجموع اعضاى بدن انسان با نظم و هم آهنگى كامل كار مى كنند تا انسان زنده بماند و به زندگى خويش ادامه دهد.

بدن انسان نيز نمى تواند به تنهايى به حيات خويش ادامه دهد بلكه به موجودات ديگرى مانند آب و هوا و غذاهاى گوناگون، درختان و گياهان و حيوانات و منابع طبيعى زمين وابسته و نيازمند است و بدون اينها نمى تواند زندگى كند و همه اينها به تابش خورشيد و حركت منظم زمين و توالى شب و روز و فصل تابستان و زمستان وابسته اند.

تا آن جا كه گويى همگى يك واحد حقيقى را تشكيل مى دهند كه كمال نظم و هم آهنگى در بينشان برقرار است. با دقت به اين كتاب بزرگ آفرينش، به جهان بنگريد، به كلمات پويا و زيبايش نگاه كنيد، ارتباط و نظم و هم آهنگىِ كلماتش را دقيقاً ملاحظه نماييد، چه مى بينيد؟ به خوبى درك مى كنيد كه اين مجموعه بزرگ آفرينش، تصادفاً و بدون هدف بوجود نيامده است، طبيعت بى درك و شعور نمى تواند چنين نظام دقيق و هدف دارى را برقرار سازد، نمى تواند چنين كتاب پر حجم و پر معنايى را به نگارش درآورد. با مشاهده جهان و فهم ارتباط و هم آهنگى آن به خوبى به علت حقيقى آن پى مى بريد، در مى يابيد كه جهان را آفريدگارى است دانا و توانا كه با علم و تدبير و هدف دارى جهان را آفريده است و اداره مى كند. به اين ترتيب به هر جا بنگرى، در هر پديده اى كه مطالعه كنى آثار علم و قدرت خداى جهان آفرين را مشاهده خواهى كرد. و اين طريقِ نگرش و تفكر، يكى از بهترين راه هاى خداشناسى است كه «برهان نظم» ناميده مى شود.

در بسيارى از آيات قرآن سفارش شده كه در آفرينش زمين و آسمان، خورشيد و ستارگان، حيوانات و گياهان، پيدايش منظم شب و روز، شگفتى هاى وجود انسان،اختلاف الوان و اشكال و زبان ها، بينديشيد تا به آفريدگار جهان پى ببريد.

گردش آب

توزيع آب در بين موجودات، بسيار جالب و شگفت انگيز است. منبع اصلى آب، اقيانوس ها و درياها و درياچه ها هستند. از اين منابع پر بركت و غنى است كه آب در زمين توزيع مى شود.

آب اقيانوس ها، درياها و درياچه ها در اثر تابش خورشيد به تدريج بخار مى شود و به آسمان بالا مى رود، بخارها با وزش بادها به اين سو و آن سو مى روند. وقتى كه دما و فشار به حدِّ معينى برسد به صورت ابر، يعنى بخار متراكم در مى آيند و با وزش بادهاى تند يا كند حركت مى كنند و بر روى قسمت هاى گوناگون زمين گرد آمده آماده بارش مى شوند و گياهان و درختان را در قله هاى كوه هاى بلند و در داخل جنگل هاى دوردست سيراب مى سازند. آب باران تدريجاً در زمين فرو مى رود و در زمين براى روزهاى احتياج ذخيره مى گردد. آب هاى ذخيره شده گاهى به صورت چشمه، از دامنه كوه مى جوشد و گاهى انسان ها با كار و كوشش و زحمت، قنات يا چاه ايجاد مى كنند و از منابع حيات بخش آب هاى زيرزمينى بهره مند مى گردند.

دانه هاى باران در شرايط مخصوصى به صورت برف در مى آيند و چرخ زنان، با نرمى و زيبايى بر زمين مى نشينند. برف كه براى گياهان بسيار سودمند مى باشد، به تدريج آب مى شود و در منابع زيرزمينى ذخيره مى گردد، يا در نهرها و رودها به جريان مى افتد و در دسترسِ نيازمندان قرار مى گيرد و سرانجام به سوى دريا مى رود.

خاصيت بالا رفتن بخار و جابه جا شدن آن به وسيله باد نيز شايسته دقت و توجه است. اگر قدرت بادها نبود، ابرها چگونه در هوا پخش مى شدند؟ چگونه به اين سو و آن سو مى رفتند؟ اگر تابش گرم خورشيد نبود، آيا آب دريا تبخير مى شد؟ اگر آب دريا فقط در حرارت صد درجه تبخير مى شد، آيا به قدر كافى در اختيار موجودات قرار مى گرفت؟ و آيا در آن هنگام زندگى براى انسان ها امكان داشت؟ اگر باران قطره قطره نازل نمى شد چه مشكلاتى پيش مى آمد؟ مثلا اگر باران يك جا و به صورت نهرهاى پر آب از آسمان فرود مى آمد چه مى شد؟ آيا مى توانست به تدريج در زمين فرو رود و ذخيره گردد؟

خاصيت باران و برف در پاك سازى هوا نيز جالب و درخور دقت است; اگر برف و باران، سموم و آلودگى هاى هوا را نمى گرفتند، آيا به خوبى مى توانستيم تنفس كنيم؟

اكنون به خوبى توجه كرديد كه آب و برف و باران چه خواص ارزنده اى دارند؟ دريا و خورشيد و باد و ابر و باران چگونه و با چه نظم و هم آهنگى دقيقى با هم و در پى هم كار مى كنند؟ تا وسايل زندگى ما و ساير موجودات زنده را فراهم سازند.

اين نظم و ترتيب و هم آهنگى و همكارى گواه چيست؟ آيا بهترين گواه بر اين نيست كه در آفرينش اين جهان پرشكوه عقل و تدبير دخالت داشته است؟ آيا اين نظم و ترتيب و هم آهنگى به ما نمى گويد كه «وجود دانا و توانايى» آن را پيش بينى نموده است؟ و او انسان و ساير موجودات را آفريده است و آن چه را كه نياز داشته اند خلق كرده است؟

اكنون كه به ارزش و اهميت و خواص آب بيشتر واقف شديم، بايد ببينيم كه خدا چه وظيفه اى براى ما در مقابل اين نعمت، معيّن نموده است: او به ما فرمان داده كه از اين نعمت حيات بخش بهره مند شويم، مطيع و شكرگزار او باشيم. بنوشيم و بنوشانيم; خود و محيط زندگى خود را با آن پاكيزه كنيم. مراقبت نماييم كه آن را بيهوده مصرف نكنيم، در مصرف آب صرفه جويى كنيم تا ديگران با كمبود آن مواجه نشوند. نهرها و رودها و درياها و ساحل درياها را آلوده نسازيم. در حفظ آب هاى زيرزمينى بكوشيم و از اين نعمت بزرگ الهى كه حيات انسان ها و حيوان ها و گياهان بدان بستگى دارد، براى آبادانى زمين و تأمين نيازهاى عمومى به خوبى استفاده كنيم.

خدا در قرآن مى‌فرمايد:

آيا كافران نمى‌دانند كه ما هر چيز زنده را از آب پديد آورديم چرا ايمان نمى‌آورند.(26)

و مى‌فرمايد:

خدا است كه بادها را مى‌فرستد تا ابرها را برانگيزد و چنان كه خواهد بر آسمان بگستراند و آن را پاره پاره كند و توبينى كه قطره هاى باران از خلال ابرها بيرون آيد و چون باران را به هر كه خواهد از بندگانش برساند شادمان شوند.(27)

و مى‌فرمايد:

اوست كه از آسمان برايتان باران نازل كرد. از آن مى نوشيد و بدان گياه مى رويد كه چارپايان را در آن مى چرانيد. با آن برايتان كشتزار و زيتون و درختان خرما و تاكستان ها و هر نوع ميوه بروياند. در اين نشانه اى است براى كسانى كه مى انديشند.(28)

برگ سبز گياهان

همه ما به غذا احتياج داريم، بدون غذا، نمى توانيم زنده بمانيم و كار كنيم، درختان و گياهان براى ما غذا درست مى كنند; برگ سبز گياهان، كارخانه هاى كوچك غذاسازى هستند، كار مى كنند و براى ما غذا درست مى كنند.

گياهان ـ مانند درخت سيب ـ آب و مواد معدنى را به وسيله ريشه، از زمين مى گيرند و از راه ساقه به برگ ها مى رسانند.

گاز كربنيك هم ـ كه در هوا موجود است ـ از سوراخ هاى بسيار ريز برگ ها داخل مى شود، نور و انرژى خورشيد هم به برگ ها مى تابد.

آن گاه كارخانه برگ هاى سبز، به كار مى افتد و به كمك نور خورشيد، غذا درست مى كند.

گياهان، بيشتر از مصرف خودشان غذا درست مى كنند، مقدارى از آن را خودشان مصرف مى كنند تا زنده بمانند و بزرگ شوند و مقدار اضافى را براى ما، ذخيره مى كنند.

گوسفندها و گاوها نيز به غذا احتياج دارند، آنها دانه ها و علف هاى سبز را مى خورند و به ما شير و كره و پنير و ماست و گوشت مى دهند. مرغ ها هم دانه مى‌خورند و براى ما گوشت و تخم مرغ درست مى‌كنند.

همه حيوانات و جانوران به گياهان احتياج دارند، غذاى همه آنها به وسيله گياهان سبز، ساخته مى شود. هيچ انسان و هيچ حيوانى نمى تواند، غذاى خودش را ـ بدون كمك گياهان ـ درست كند; بلكه همه به گياهان احتياج دارند.

انسان ها به گياهان و حيوان ها احتياج دارند، و حيوان ها به گياهان نيازمندند و گياهان، براى درست كردن غذا به آب و خاك و گازكربنيك و نور خورشيد محتاج اند.

اكنون ببينيم چه كسى خورشيد را طورى آفريده كه بر جهان بتابد و نور و انرژى پخش كند تا گياهان بتوانند براى ما غذا درست كنند؟ چه شخصى درختان و گياهان را اين چنين منظم و هماهنگ آفريده و به برگ هاى سبز و زيباى آنها نيروى «غذا درست كردن» داده است؟

آن شخص دانا و آن نيروى توانا «خداست» كه به هر چيزى آگاه است و به هر كارى تواناست.

آن آفريدگار دانا و توانا ما را دوست دارد كه همه نيازهاى مان را پيش بينى كرده و آفريده است. ما هم او را دوست داريم، نعمت هايش را شكر مى گوييم، راهنمايى هايش را مى پذيريم و به كار مى بنديم. چه كسى ـ بهتر از خدا ـ مى تواند، راهنماى زندگى ما، باشد؟

دستگاه گوارش

ما براى سلامت و ادامه حيات و توان حركت و كار نياز به غذا داريم. مواد مورد نياز بدن ما در غذاهايى كه مى خوريم وجود دارند. ولى غالباً به صورت اوليه براى سلول هاى بدنمان قابل جذب نيستند بلكه بايد هضم شوند، هضم غذا بدين معناست كه با فعل و انفعالات فراوانى كه در دستگاه گوارش انجام مى گيرد; بعض مواد تبديل به مواد ديگر و ذره هاى غذايى به ذره هاى بسيار ريزتر تجزيه مى شوند تا براى سلول هاى مختلف بدن قابل جذب گردند. و اين عمل بسيار مهم به وسيله دستگاه گوارش انجام مى گيرد. دستگاه گوارش عبارت است از يك لوله كه از دهان شروع و به مخرج خاتمه مى يابد. غذا در حال عبور از اين كارخانه كوچك با صدها هزار فعل و انفعالات ظريف و شگفت انگيز هضم و قابل جذب مى گردد، ريزه كارى هاى فراوانى به عمل مى آيد كه فرصت ذكر همه آنها نيست به برخى از آنها به عنوان نمونه اشاره مى شود.

لوله گوارش را به چند بخش تقسيم مى‌كنيم و كار هر بخشى را به صورت كوتاه توضيح مى‌دهيم:

دهان: در دهان چند عضو وجود دارد كه فعاليت آنها در هضم غذا تأثير دارند: لب ها، زبان، دندان ها (با تركيب مخصوص)، فك ها وسه جفت غده هاى بزاقى.

وقتى لقمه وارد دهان شد با لب ها درِ دهان را مى بنديم تا غذا بيرون نريزد. زبان در دهان مى چرخد و لقمه را زير دندان ها قرار مى دهد. فك پايين، بالا و پايين مى رود تا لقمه خوب جويده و نرم شود. و در همه اين احوال غده هاى بزاقى مايعات و آنزيم هايى را بر روى لقمه ترشح مى كنند كه در هضم غذا و مرطوب شدن آن تأثير فراوانى دارد. ترشّحاتِ غدّه هاى بزاقى در مواقع ديگر نيز ادامه دارد، دهان و زبان و لب ها را مرطوب نگه مى دارند، سخن گفتن و نفس كشيدن را آسان مى سازند در احساس چشايى نيز تأثير دارند.

در گلو سه راه وجود دارد: راه بينى، راه ناى (كه با آن نفس مى كشيم) و راه مرى، كه به معده اتصال دارد. غذا نبايد وارد راه بينى و ناى شود و گرنه مانع تنفس مى شود و خفه مى شويم. هنگامى كه لقمه در دهان براى فرو بردن آماده شد زبان آن را جمع مى كند و به سوى گلو مى فرستد، در همين هنگام زبان كوچك به سمت بالا مى رود و راه بينى را مى بندد. راه ناى نيز به وسيله عضوى به نام اپى گلوت بسته مى شود، تنها راه باز، لوله مرى است، لقمه وارد لوله مرى مى شود و با حركت هاى دودى به سوى معده رانده مى شود.

ماهيچه هاى حلقوى بخش انتهاى مرى (كارديا) در حالت عادى منقبض است و از ورود محتويات معده به مرى جلوگيرى مى كند ولى با رسيدن هر موج دودى به اين ناحيه، انقباض ماهيچه ها از بين مى رود و ورود غذا به معده آسان مى گردد.

مواد غذايى مدتى در معده توقف دارند. نوع غذاها در مقدار توقف تفاوت دارند. پس از ورود غذا به معده انقباض هاى ضعيفى در ماهيچه هاى آن ظاهر مى شود. و به تدريج شديدتر و تعداد آنها بيشتر مى گردد. اين انقباض ها به صورت امواج دودى از زير (كارديا) شروع مى شود و در طول معده به سوى (پيلور) پيش مى روند و در نزديك پيلور شديدتر و باعث نرم شدن مواد غذايى و مخلوط شدن آنها با شيره معده مى شوند. در ديوار داخلى معده، غدّه هاى فراوانى وجود دارند كه آنزيم ها و مايعات ويژه اى را بر روى غذا ترشح مى كنند، با اين عمل موادِ نشاسته اى تبديل به گلوكز و مواد پروتئينى تبديل به اسيدهاى آمينه مى شوند. و مواد غذايى به ذره هاى ريزتر، تجزيه و قابل جذب سلول هاى مختلف بدن مى گردند. مواد غذايى با اين فعل و انفعالات به صورت ماده اى خميرى شكل به نام (كيموس) در مى آيند سپس به تدريج وارد (دوازدهه) مى شوند.

دوازدهه: ابتداى روده باريك (دوازدهه) ناميده مى شود. غذا در مسير ورود به روده باريك ابتدائاً وارد دوازدهه مى شود در اين جا به وسيله لوزالمعده و كيسه صفرا مايعاتى روى آن تشريح مى شود كه در تنظيم و هضم غذا تأثير دارند.

روده باريك: غذا در دوازدهه توقف ندارد بلكه از آن جا وارد روده باريك مى شود. مواد حاصل از گوارش غذاها به وسيله روده باريك جذب و وارد خون مى شوند، تا با گردش خون در اختيار همه سلول هاى بدن قرار گيرند. سطح داخلى روده باريك داراى چين خوردگى هاى فراوانى است كه به آنها پرز مى گويند. ديوار داخلى روده باريك داراى شبكه بزرگى از مويرگ هاى خونى است كه مواد هضم شده غذايى را جذب و به كبد منتقل مى شوند.

روده بزرگ: روده بزرگ، بخش نهايى لوله گوارش است. وقتى غذا وارد روده بزرگ مى شود ماده مفيد و قابل جذبى در آن نمانده است. چيزى كه در آن مانده عبارت است از مقدارى آب، املاح و كمى مواد غذايى گوارش نيافته. ديواره روده بزرگ آب و املاح را جذب مى كند و در نهايت، مدفوعى نيمه جامد، شامل باكترى هاى زنده و مرده، مواد غير قابل گوارش باقى مى ماند كه از راه مخرج، دفع و به بيرون رانده مى شود.

دستگاه بينايى

شما هم اكنون كه اين كتاب را مى خوانيد با چشم سروكار داريد و از ارزش وجودى آن كاملا آگاهيد. اما شايد تاكنون درباره اسرار و ظرافت ها و ريزه كارى ها و دقت هايى كه در ساختمان اين عضو كوچك و ظريف به كار رفته آن طور كه بايد، درست فكر نكرده باشيد. چشم يكى از زيباترين و شگفت انگيزترين آيات الهى است كه با مطالعه آن و دقت در چگونگى آفرينش آن، مى توان به وجود آفريدگار دانا و توانايش كه آفريدگار جهان است پى برد و با گوشه اى از علم و قدرت بى پايانش آشنا شد، شگفتى هاى چشم آن قدر زياد است كه نمى توان همه را در اين نوشتار بيان كرد. اما به برخى از آنها اشاره مى كنيم. نخست با ساختمان چشم آشنا مى شويم سپس از اين آشنايى درس خداشناسى مى گيريم:

ساختمان كره چشم

كره چشم، عضو اصلى بينايى است كه همانند يك دوربين عكاسى بسيار دقيق ـ بلكه بسيار دقيق تر ـ كار مى‌كند، كره چشم از سه پوسته ساخته شده است: صلبيه، مشيميه و شبكيه.

1. صُلبيه چيست؟ پرده اى است سخت و محكم و سفيد و كدر به ضخامت تقريبى يك ميلى متر كه تمام كره چشم را پوشانيده و از آن محافظت مى كند. قسمت جلو، صُلبيه كه برجسته و شفاف است و نور را به سهولت از خود عبور مى دهد، قرنيه نام دارد.


توضیح: تصوير اصلی کتاب موجود نبود (خادم کتابخانه)

2. مشيميه چيست؟ پرده نازك و سياه رنگى است كه در داخل صلبيه واقع شده و داخل چشم را به اتاقك تاريكى تبديل مى كند، درونمشيميه رگ هاى خونى فراوانى وجود دارد كه به چشم غذا مى رسانند و در واقع مشيميه پرده غذا دهنده چشم نيز است. قسمت جلو مشيميه به صورت پرده دايره شكلى است كه به طور قائم در پشت قرنيه قرار گرفته و عنبيه نام دارد.

در وسط عنبيه سوراخى وجود دارد به قطر سه تا شش ميلى متر كه مردمك نام دارد. مردمك براى تنظيم نور به طور خودكار تنگ و گشاد مى شود و نور لازم را به داخل چشم مى فرستد.

3. شبكيه چيست؟ شبكيه داخلى ترين لايه و پرده حسّاسِ كره چشم است. تصاويرِ اجسامى كه در برابر چشم قرار مى گيرند روى اين پرده مى افتد، سطح داخلى شبكيه را نخست لايه رنگى، سپس سلول هاى بينايى پوشانيده اند، سلول هاى بينايى بر دو نوعند: عده اى داراى زائده هاى استوانه اى هستند و به «استوانه اى» موسومند و دسته ديگر زائده هاى مخروطى دارند و به «مخروطى» ناميده مى شوند. تعداد سلول هاىاستوانه اى در چشم را تقريباً به 120 ميليون و مخروطى را به پنج ميليون تخمين زده اند.

لايه نرون هاى دو قطبى و چند قطبى به ترتيب بعد از لايه سلول هاى بينايى قرار گرفته اند كه عصب بينايى را تشكيل مى دهند و به مغز وارد مى شوند.

لكه زرد ـ در قسمت عقب كره چشم، بر روى پرده شبكيه، فرورفتگى بيضى شكلى، به قطر يك ميلى متر وجود دارد كه لكّه زرد ناميده مى شود. لكّه زرد، درست در برابر مردمك چشم و در محل برخورد محور نورى قرار دارد، لكّه زرد قسمتى از شبكيه و حساس ترين بخش آن است و سلول هاى مخروطى به طور فشرده در آنجا تمركز يافته اند و هر يك از آنها به وسيله يك تار عصبى با مركز بينايى در مغز ارتباط دارند. براى رؤيت واضح اجسام، به طور خودكار، چشم هايمان را به نحوى به روى آن جسم مى گردانيم كه تصويرش روى لكه زرد بيفتد.
محيط هاى شفاف كره چشم

محيط هاى شفاف كره چشم بخش هايى هستند كه نور را از خود عبور داده و روى شبكيه متمركز مى سازند. اين محيط هاى شفاف عبارتند از: قرنيه، زلاليه، عدسى و زجاجيه.

1. قرنيه: همان قسمت جلو صلبيه مى‌باشد كه برجسته و شفاف است.

2. زلاليه: مايعى است شفاف كه فضاى بين قرنيه و عدسى را پر مى‌كند.

3. عدسى: جسم محدب الطرفينى است كه در قسمت جلو چشم و در پشت عنبيه قرار گرفته است. خوب است بدانيد كه عدسى به وسيله تارهاى آويزى به مشيميه متصل است و روى عدسى را پرده نازك و شفاف و قابل ارتجاعى به نام «كريستالوئيد» پوشانيده است. عدسى از سلول هاى دراز (تارها) ساخته شده است كه بعضى از آنها هسته دار هستند، تارهاى عدسى سخت و متراكمند و هسته عدسى را تشكيل مى دهند.

4. زجاجيه: ماده شفافى است كه تمام حفره درونى كره چشم را پر مى كند و در قسمت محيطى به صورت پرده نازكى متراكم شده است.

چگونه اشيا را مى‌بينم؟

از اجسامى كه در برابر چشم ما واقع مى شوند، پرتوهايى از نور به سوى چشم ما منعكس مى گردد اين پرتوها از قرنيه عبور كرده از راه مردمك وارد عدسى مى شوند، از عدسى هم مى گذرند در لكّه زرد كه در انتهاى كره چشم روبه روى عدسى قرار گرفته، منعكس مى شوند. به اين ترتيب، عكسى از آن جسم ولى معكوس و بسيار كوچك تر بر روى سلول هاى حساس و مخروطى شكلِ لكّه زرد حادث مى شود. سلول هاى مذكور، حدوث چنين تصويرى را به وسيله تارهاى عصبى به سلول هاى بينايى در مغز اطلاع مى دهند. نفس و روح انسان در اين هنگام به وسيله اين سلسله اعمال و يك رشته فعل و انفعالات و تجزيه و تركيب هاى طبيعى كه انجام مى پذيرد مى تواند اشيا را ببيند و از رنگ و مقدار و قرب و بعد آنها آگاه گردد.

تطابق يعنى چه؟

دانستيد كه اشيا در صورتى به طور روشن ديده مى شوند كه تصوير آنها درست در نقطه حساس لكّه زرد منعكس شود، نه جلوتر و نه عقب تر. عدسى چشم در حال معمولى مى تواند از اشيايى كه در فاصله شصت مترى و بيشتر قرار گرفته اند، تصوير روشنى در روى نقطه حساس چشم يعنى در روى لكّه زرد بدهد. اما هر چه فاصله چشم با شىء مرئى كمتر باشد تصوير آن نيز به همان تناسب در نقطه اى عقب تر از لكّه زرد منعكس خواهد شد و در نتيجه شىء به طور واضح ديده نخواهد شد.

ولى با تدبيرى كه در آفرينش چشم به كار رفته است اين مشكل به خوبى حل شده است، به اين ترتيب: تحدّبِ عدسىِ چشم، قابل تغيير است. چشمِ سالم و طبيعى، به طور خودكار، تحدّبِ عدسى خود را با دورى و نزديكىِ شىء مرئى تطبيق مى دهد و تحدّبِ خود را به اندازه لزوم كم و زياد مى كند. در صورتى كه فاصله جسم كمتر از مقدار معمول باشد تحدّبِ عدسى چشم نيز به همان نسبت زياد مى شود تا تصوير آن شىء، درست در نقطه حساس در لكّه زرد منعكس گردد. بدين گونه: ماهيچه هاى مخصوص مژكى بر چشم فشار مى آورند و اين فشار باعث كشيده شدن تارهاى آويزى عدسى مى شود، در نتيجه اطراف عدسى كشيده مى شود و وسط آن كه هسته سختى دارد، تحدّبِ بيشترى پيدا مى كند. براى ديدن اشياى نزديك، ضخامت عدسى زيادتر و در نتيجه، فاصله كانونى آن تغيير مى كند و براى ديدن اشياى دور بر عكس ضخامت عدسى كم و فاصله كانونى آن زيادتر مى شود. اين عمل را تطابق مى نامند. تطابق يكى از ظريف ترين و سريع ترين كارهاى چشم است، كه به هنگام رؤيت اشيا انجام مى شود. در هر دقيقه اى كه به اطراف خود مى نگريم و مناظر و اشيا دور و نزديك را مى بينيم، عدسى چشم ما صدها مرتبه و پى در پى تغيير تحدّب مى دهد تا همه اشيا را به خوبى و وضوح مشاهده كنيم. آيا تاكنون به اين كار بسيار ظريف و دقيق چشم توجه كرده بوديد؟

درس خداشناسى

دانستيم كه اين جسم كوچك از صدها عضو كوچك تر و ميليون ها سلول گوناگون درست شده است، كه هر يك وظيفه خاصى را بر عهده دارند و انجام مى دهند، چشم به ظاهر جسمى است كوچك و در واقع كارخانه عظيمى است كه با دقت و ظرافت مرتباً عكس بردارى مى كند. مجموعه اى است هم آهنگ، هدف دار، مرتبط، كه هدف واحدى را تعقيب مى نمايد و يكى از نيازهاى مهم انسان، يعنى ديدن را تأمين مى كند. راستى اگر بينايى نبود، جهان براى ما چقدر تاريك و ظلمانى بود؟!

اكنون چنين سؤال هايى را در پيش گاه عقل خويش مطرح كنيم و پاسخ را از او بشنويم: آيا پوسته هاى سه گانه، خود به خود در چشم به وجود آمده اند يا ديگرى آنها را براى هدف خاصى پيش بينى كرده است؟

آيا محيط هاى شفاف چشم بر حسب اتفاق شفاف شده اند يا ديگرى آنها را شفاف كرده تا نور از آنها عبور كند؟

چشم، مايع شفاف زلاليه و زجاجيه را چگونه به دست مى آورد؟ ساختن اين دو مايع با غلظت و فرمول مخصوص بر عهده كيست؟ آيا غددى كه اين مايعات را ترشح مى كنند، از احتياج چشم خبر دارند؟ آيا مردمك، خود به خود به وجود آمده يا اين كه خود انسان چون نياز چشم را به منفذ عبور نور مى دانسته، آن را اين چنين به وجود آورده است؟ آيا خود مردمك قطر مخصوص را براى خود پيش بينى و انتخاب كرده است يا ديگرى طراح وجود او بوده و او را اين چنين آفريده است؟ آيا مردمك مى دانسته كه براى تنظيم نور نياز به باز و بسته شدن دارد؟ يا ديگرى از نياز آن اطلاع داشته و او را اين چنين آفريده است؟ آيا لكّه زرد بر حسب اتفاق در برابر مردمك و كانون عدسى قرار گرفته تا تصوير بر آن منعكس شود يا ديگرى آن را چنين قرار داده است؟

آيا حساس ترين سلول هاى شبكيه بر حسب اتفاق در نقطه زرد و درست روبه روى عدسى متمركز شده اند يا ديگرى آنها را چنين قرار داده و متمركز كرده است؟ آيا تارهاى عصب بينايى اتفاقاً با سلولهاى لكه زرد در ارتباطند تا پيام هاى آنها را به مغز منتقل سازند يا ديگرى چنين امرى را پيش بينى كرده است؟ آيا عصب باصره خودبه خود و بى هدف از چشم به مغز رفته است يا هدف و خالق هدف دارى در كار بوده است؟

عدسى چشم را با آن همه ظرافت چه كسى ساخته و نقشه آن را كدام فيزيك دان ماهرى طرح كرده است؟

آيا چشم از علم فيزيك و بحث عدسى ها هم اطلاع داشته است؟ آيا عدسى از موقعيت حساس خود خبر دارد؟ آيا پرده روى عدسى به حسب اتفاق قابل ارتجاع شده است؟ آيا عمل تطابق را خود چشم براى عدسى ممكن و فراهم ساخته يا ديگرى برايش تقدير و پيش بينى كرده است؟ و آيا ... ؟

و بالأخره آيا اين مجموعه منظم و هم آهنگ و مرتبط و هدف دار، خودبه خود و بر حسب اتفاق و تصادف به وجود آمده يا آفريدگار دانا و توانايى آن را به وجود آورده است؟ جواب براى هر خردمندى روشن است: مطالعه دستگاه دقيق و ظريف چشم ما را به آفريدگار دانا و تواناى آن رهنمون مى شود و در اين دستگاه ظريف آثار علم و قدرت بى پايان او را بالعيان مشاهده مى كنيم.

اندام هاى فرعى دستگاه بينايى

در اين جا نخست با اندام هاى فرعى دستگاه بينايى ـ كه بدون وجود آنها كار ديدن ناقص مى ماند ـ آشنا مى شويم و آن گاه با طرح سؤال هايى، در جستوجوى خالق آن خواهيم بود.

همان طور كه اشاره شد دستگاه بينايى داراى دو بخش است: 1. كره چشم كه عمل بينايى را انجام مى دهد. 2. اندام هاى فرعى كه حفاظت از چشم و حركت دادن و بهداشت آن را بر عهده دارند. اين اندام ها عبارتند از: حدقه، پلكها، غده اشك و ماهيچه هاى گرداننده چشم و اعصاب، كه براى آشنايى با كار هر يك به توضيح كوتاهى اكتفا مى كنيم:

1. حدقه:حفره اى است استخوانى به شكل هرم كه قاعده آن در جلو و رأس آن در عقب مى باشد. حدقه به وسيله پرده مقعّرى به دو بخش تقسيم مى شود: بخش پيشين كه جايگاه كره چشم است و در بخش پسين، عصب بينايى و ماهيچه هاى گرداننده كره چشم و اعصاب حسى و حركتى و رگ هاى خونى قرار دارند. و فضاى بين همه آنها را بافت چربى پر مى كند.

2. ابروها:كه در كنار فوقانى حدقه چشم واقع شده اند و از ريزش عرق به داخل چشم جلوگيرى مى كنند.

3. پلك ها: بخشى از پوست صورتند كه روى كره چشم كشيده شده اند، هر پلك در قسمت سطحى داراى پوست مى باشد و در قسمت عمقى بافت ماهيچه اى و بافت پيوندى دارد. سطح درونى پلك را بافت شفافى به نام ملتحمه مى پوشاند. ماهيچه هاى پلك ها دو دسته اند: 1. ماهيچه هاى بالا برنده كه پس از انقباض پلك ها را جمع مى كنند و چشم باز مى شود. 2. ماهيچه هاى حلقوى كه پلك را روى كره چشم مى كشند.

كار پلك ها محافظت كره چشم است و از دخول ذرات خارجى به چشم جلوگيرى مى كنند، مخصوصاً در موقع خواب كه احتياجى به كار كردن چشم نيست روى آن را كاملا مى پوشانند و از صدمات احتمالى، پيش گيرى مى نمايند. به علاوه در لبه داخلى پلك ها سوراخ هايى تعبيه شده كه از اين سوراخ ها (25 تا 26 سوراخ) چربى مخصوصى براى نرم نگاه داشتن كره چشم تراوش مى شود، پلك هاى بالايى با حركت هاى سريع و منظم خود، اشك چشم را به همه قسمت هاى آن مى رسانند و مرتباً شست و شو مى دهند و نمى گذارند به وسيله گرد و غبار و ذرات هوا كدر و آلوده گردد.

4. مژه ها: كه به صورت موهاى كوتاه در لبه پلاك ها جاى دارند.

5. غده اشك: در گوشه خارجى و فوقانى هر چشم غده اى وجود دارد كه به غده اشك موسوم است، كار اين غده، تهيه اشك است كه از آب و كمى نمك تركيب شده است. اشكى كه از اين غده ها ترشح مى شود، سطح مجاورت پلك ها با كره چشم را پيوسته مرطوب نگه مى دارد و آن را شست و شو مى كند و باقى مانده اشك در گوشه داخلى چشم جمع مى شود و از آن جا به وسيله مجراى اشك به سوى بينى جريان مى يابد و در آن جا به تدريج تبخير مى شود و هواى تنفسى را مرطوب مى نمايد.

6. ماهيچه هاى گرداننده چشم: اين ماهيچه ها كره چشم را در جهات مختلف حركت مى دهند و عبارتند از:

الف) مستقيم خارجى، كه كره چشم را به خارج مى گردانند. ب) مستقيم داخلى، كه كره چشم را به سوى داخل و طرف بينى مى گردانند. انقباض ماهيچه مستقيم خارجى هر چشم عموماً با ماهيچه مستقيم داخلى چشم ديگر صورت مى گيرد و در نتيجه هر دو چشم با هم به راست يا چپ بر مى گردند.

ج) ماهيچه مستقيم بالايى كه كره چشم را به بالا مى گردانند. د) ماهيچه مستقيم پايينى كه كره چشم را به پايين مى گردانند و غير اينها.

7. اعصاب: كه عبارتند از اعصاب بينايى كه پيام هاى تصويرى را از شبكيه دريافت نموده و به صورت امواج الكتريكى به مركز بينايىِ مغز منتقل مى كنند و اعصاب ديگر.
درس خداشناسى

اكنون چنين سؤال هايى را در پيش گاه خود مطرح مى كنيم: آيا چشم از اهميّت و ظرافت وجود خود، خبر داشته كه اين حدقه محكم استخوانى را به عنوان جايگاه امن برگزيده است؟ يا بر حسب اتفاق در چنين جايگاه امنى قرار گرفته؟ يا ديگرى چنين جايگاه امنى را برايش پيش بينى كرده است؟

آيا خود چشم براى جلوگيرى از ورود عرق، ابروها را بر بالاى خود به وجود آورده است؟ يا اين كه ابروها از نياز او خبر داشته و به ياريش شتافته اند؟ يا فرد ديگرى ابروها را بر بالاى چشم آفريده است؟

آيا پلك ها بر حسب اتفاق براى حفاظت و نرم نگهداشتن و شست و شوى چشم ها اين چنين شده اند؟ آيا پلك ها از چگونگى بهداشت چشم خبر داشته اند كه چربى را به روى چشم مى مالند و با اشك و حركات سريع و پيوسته خود چشم را مى شويند؟ يا اين كه خالق آگاه و توانايى آنها را اين چنين تقدير كرده است؟

آيا غده اشك بر حسب اتفاق در گوشه چشم نهاده شده است؟ تركيب اين مايع ضد عفونى بر عهده كيست؟ آيا غده اشك مى دانسته كه براى ضد عفونى كردن سطح چشم، آب شور لازم است؟ آيا سوراخ گوشه چشم ـ كه اشك هاى مازاد، از آن طريق خارج مى شوند ـ بر حسب اتفاق به وجود آمده اند؟ يا خود چشم اين سوراخ را فراهم ساخته؟ آيا چشم از نياز بينى و دستگاه تنفسى به رطوبت اطلاع داشته كه مجراى اشك اضافى را به طرف بينى قرار داده است؟ يا اين كه آفريدگارى دانا و توانا همه اينها را پيش بينى كرده است؟

آيا سوراخ هاى ترشح چربى در پلك ها خود به خود و بر حسب اتفاق پديد آمده است؟ آيا چشم چون به آنها نياز داشته آنها را پديد آورده است؟ آيا پلك ها خبر دارند كه با ترشح اين چربى چه كمكى به بهداشت چشم انجام مى‌دهند؟

آيا ماهيچه هاى چشم و پلك ها با آن تنوع، خود به خود و بر حسب اتفاق به وجود آمده اند؟ يا اين كه چشم آنها را به وجود آورده است؟ يا اين كه ديگرى همه اينها را پيش بينى و تقدير كرده است؟

آيا عصب بينايى با آن همه ظرافت و ريزه كارى خود به خود چشم را به مركز بينايى در مغز ارتباط داده است؟ يا آن كه وجودى آگاه اين ارتباط را برقرار كرده است؟

و در يك سخن؟ آيا چنين مجموعه هم آهنگ و منظمى كه همه اجزاى آن با هم پيوسته و مرتبط مى باشند و يك هدف را ـ ديدن ـ تعقيب و ممكن مى سازند، مى تواند اتفاقى و تصادفى پديد آمده باشد؟

آرى، هر انسان خردمندى جواب خواهد داد كه در چنين مجموعه هم آهنگ و منظم و مرتبطى ـ كه در ساختمانش صدها قانون و هزاران ريزه كارى و شگفتى به كار رفته است ـ نمى توان احتمال داد كه بر حسب اتفاق و تصادف تحقق يافته باشد، يقيناً آن را آفريدگار دانا و توانايى به وجود آورده است.

جواب درست همين است. هنگامى كه به ساختمان ظريف كره چشم مى نگريم و هنگامى كه ارتباط چشم را با اعضاى فرعى آن و ارتباط همه را با مغز و ارتباط اين مجموعه را با ساير اجزاى بدن و ارتباط مجموع بدن را با جهان خارج مورد بررسى و دقت قرار مى دهيم همه جهان را يك واحد مرتبط و بزرگ مى يابيم كه سراسر نظم و هم آهنگى است و به وضوح مشاهده مى كنيم كه اين جهان بزرگ را آفريدگارى عظيم، واحد و دانا و تواناست كه آن را آفريده و اداره مى‌كند.

اگر با ديده دقت و بصيرت بنگريم; آيات قدرت و نشانه هاى علم و حكمتِ آفريدگار عظيم جهان را در همه جا مشاهده مى كنيم، او را مى شناسيم و به او دل مى بنديم و در برابر قدرت و عظمت او سر تعظيم و تكريم فرود مى آوريم و با عمق جان و از صميم قلب الطاف و نعمت هاى بى پايانش را سپاس مى گوييم. محبت پاك او سراسر جانمان را فرا مى گيرد. فقط او را شايسته پرستش و نيايش مى يابيم و فقط فرمان هاى او را مى پذيريم و تسليم او مى شويم.

گردش خون

دستگاهِ گردش خون بسيار جالب و شگفت انگيز است. هم اكنون كه اين كتاب را مى خوانيد، قلب شما در حدود هفتاد مرتبه در دقيقه مى طپد و با ضربان مداوم و دقيق خود به تمام سلول هاى بدن شما غذا و اكسيژن مى رساند، مى دانيد اگر قلب چند دقيقه از حركت باز ايستد؟ چه مى شود؟

مطالعه دستگاه گردش خون (قلب و سرخرگ ها، سياهرگ ها، مويرگ ها ...) ما را به وجود آفريدگار دانا و توانا رهنمون مى شود.

خون همانند جوى آبى از كنار و اطراف همه سلول هاى بدن مى گذرد و به آنها غذا و اكسيژن مى رساند. در داخل مايع خون، گلبول هاى قرمز شناورند. در هر ميلى متر مكعب خون تقريباً پنج ميليون گلبول قرمز وجود دارد و در بدن هر انسانى در حدود 25000 ميليارد گلبول قرمز وجود دارد، كار گلبول هاى قرمز بسيار دقيق و جالب مى باشد. گلبول هاى قرمز مسئوليت رساندن اكسيژن را به سلول ها و گرفتن دى اكسيد كربن را از سلول ها بر عهده دارند و براى انجام اين مسئوليت حيات بخش مرتباً در رگ هاى بدن در حركت و گردش هستند. طول اين مسير بسيار زياد است. عمر متوسط يك گلبول قرمز 120 روز است و به وسيله مراكز خون ساز بدن گلبول هاى جديد دائماً ساخته مى‌شوند.

خوب است همراه يك دسته از گلبول ها يك مسافرت علمى ترتيب دهيم و تا آن جا كه مى توانيم به قسمت هاى مختلفى كه آنها سفر مى كنند، برويم و از نزديك نظم و هم آهنگى دقيقى را كه در دستگاه عظيم و دقيق گردش خون وجود دارد، مشاهده كنيم. يقيناً با مشاهده اين نظم و هم آهنگى شگفت خواهيم گفت: بزرگ و دانا و تواناست آفريدگارى كه اين چنين دستگاهى را آفريده است.

1. نخستين ايستگاه حركت

اگر عكس و تصويرى از عكس در منزل داريد به آن نگاه كنيد، به بطن چپ قلب بنگريد. مسافرت فرضى ما در ساعت 9 صبح روز شنبه همراه با يك دسته از گلبول هاى قرمز كه با خود اكسيژن برداشته اند آغاز مى شود، انقباض بطن چپ حركت شديدى ايجاد مى كند كه ما را از ايستگاه بيرون مى راند. خيلى عجيب و ديدنى است به يك كانال وسيع و پر انشعاب رسيده ايم، سرخرگ آئورت با انشعاب هاى مختلفى كه دارد خون را تقسيم مى كند و براى هر عضوى مقدار معينى خون مى فرستد.

2. مسير حركت

با ضربات پياپى و مكررى كه از پشت به ما مى رسد ما هم چنان در حركت هستيم، از گلبول هاى همسفر مى پرسيم: مسير حركت ما چيست و به كجا مى رويم؟ مى گويند به سوى مغز در حركت هستيم. انقباض هاى پياپى قلب هم چنان ضربه هاى جديد ايجاد مى كند و ما را به پيش مى راند، راه كم كم باريك مى شود، باريك و باريك تر، آن چنان باريك كه اگر آن را صد برابر كنيم به اندازه ضخامت يك مو مى گردد، اين جا را شبكه مويرگ ها مى گويند، راه بسيار باريك و پر پيچ و خم مى باشد.

3. ايستگاه كوتاه بين راه

از گلبول هاى همسفر مى پرسيم: آيا در بين راه توقفى داريم، مى گويند: نه، اما در كنار اين سلول ها مقدارى از سرعت مى كاهيم، اكسيژنى را كه با خود آورده ايم مى دهيم و دى اكسيد كربن را ـ كه حاصل سوخت و سوز سلول است ـ مى گيريم و باز مى گرديم. در اين جا شاهد بوديم كه گلبول ها اكسيژن هايى كه همراه آورده بودند به سلول ها دادند و سلول ها نفس تازه اى كشيدند و دى اكسيد كربن را به گلبول ها دادند.

علاوه بر اين ديديم كه سلول ها به سرعت مواد زايد خود را به مايع خون مى ريزند تا خون آنها را با خود ببرد و دور بريزد.

4. در راه بازگشت

رنگ و روى سرخ گلبول ها كبود شده و ديگر آن نشاط و شادابى را ندارند و از راه هاى باريك و پر پيچ و خم ديگرى كه معلوم است خوب بلد هستند، باز مى گردند، كجا بر مى گرديد؟ به سوى قلب، در مسير بازگشت، از پشت ضربه هاى پياپى كه به وسيله انقباض هاى قلب ايجاد مى شود ما را مى راند و گويى كششى ما را به جلو مى كشد، كم كم راه باز و بازتر مى شود از مويرگ ها مى گذريم به رگ هاى تيره اى مى رسيم، نامش را مى پرسيم، مى گويند سياهرگ ها، (زيرا خون تصفيه نشده و تيره از آنها عبور مى كند) و در پايان اين مسير به قلب مى رسيم.

5. ورود به دهليز راست

حالا به قلب رسيده ايم، آيا مسافرت ما تمام شده؟ نه ... بلكه توقف بسيار كوتاهى داريم و يك باره دريچه اى زير پايمان باز مى شود و همه با هم در بطن راست فرود مى آييم. توضيح مى دهند كه اين دريچه نامش دريچه سه لختى و كارش بسيار حساس است. يك طرفه كار مى كند و فقط از سوى دهليز به سوى بطن باز مى شود و از سوى بطن به سوى دهليز باز نمى شود بلكه كاملا بسته و بدون هيچ گونه منفذ و شكافى راه بازگشت خون را به دهليز مى بندد.

6. ضربه شديد

در كار دريچه سه لختى مى انديشيم كه با يك ضربه شديد از بطن راست بيرون رانده مى شويم، به كجا مى رويم؟ به سوى شش ها، براى چه؟ براى اكسيژن گرفتن، با چند ضربه پياپى به كنار كيسه هاى هوايى مى رسيم، گلبول ها در كنار هواى آزادى كه با تنفس از بيرون به درون شش ها آمده است، دى اكسيد كربن خفه كننده را رها مى كنند و دوباره اكسيژن حيات بخش مى گيرند و از راه هاى پر پيچ و خم و باريك ديگرى كه كم كم گشادتر مى شود به قلب باز مى گردند.

7. ورود به دهليز چپ

پس از آن كه گلبول ها اكسيژن گرفتند و با نشاط به دهليز وارد شدند دريچه اى (دريچه دو لختى يا ميترال) زير پايشان گشوده مى شود و به بطن چپ همان ايستگاه نخستين حركت فرود مى آيند. فوراً از آنها خداحافظى مى كنيم و قبل از اين كه با يك انقباض شديد دوباره به همان كانال ها رانده شويم از دوستان همسفر خود جدا مى شويم.

در اين مسافرت فرضى با دو گردش خون آشنا شديم: نخست، گردش عمومى خون و دوم گردش ششى خون. گردش عمومى خون از بطن چپ آغاز مى شود و قلب همانند يك تلمبه پرقدرت خون را به تمام بافت هاى بدن مى رساند و به دهليز راست پايان مى پذيرد. گردش ششى خون از بطن راست آغاز مى شود و با گذر از رگ ها خون به شش ها مى رسد و پس از تبادل دى اكسيد كربن و اكسيژن به دهليز چپ باز مى گردد.

مراحل يك ضربان كامل قلب

پس از انقباض هم آهنگ و همزمان بطن ها، دهليزها باز مى شوند و خون را از سياهرگ ها به سوى خود مى كشند و رفته رفته پر مى شوند، اين جا مرحله انبساط عمومى قلب آغاز مى شود. كه در اين مرحله همه حفره هاى قلب در حال استراحت هستند:

1. انقباض دهليزها پس از مرحله استراحت عمومى انجام مى گيرد و خون را از دهليزها به سوى بطن ها مى راند.

2. انقباض بطن ها كه از يك سو خون را به بافت هاى بدن و از سوى ديگر خون را به شش ها مى رانند.

3. استراحت عمومى.

اين سه مرحله جمعاً در حدود 8/0 ثانيه طول مى كشد و به اين ترتيب قلب انسان در يك دقيقه تقريباً 70 بار مى زند.

درس خداشناسى

اگر به همين اندازه كه به كار دقيق و هم آهنگ قلب و گردش خون آشنا شديم بنگريم و بينديشم، در مى يابيم كه اين دستگاه جالب و شگفت انگيز آفريدگارى دانا و توانا دارد كه آن را به اين زيبايى و ظرافت و دقت آفريده است.

براى تحرّك بيشتر انديشه مى توان چنين سؤال هايى را در پيش گاه عقل مطرح كرد و پاسخ خواست:

1. آيا قلب با اين همه ظرافت و شگفتى مى تواند، خود به خود و بدون هدف به وجود آمده باشد؟

2. آيا دهليزها و بطن هاى قلب، خود طراح شكل و كار خود بوده اند؟

3. آيا دريچه هاى قلب، خود چنين مسئوليت ويژه اى را براى خود طراحى كرده و سپس خود را آفريده اند؟

4. آيا شبكه ظريف سرخرگ ها و سياهرگ ها و مويرگ ها خود به خود و يا بر حسب تصادف به وجود آمده اند؟

5. آيا نظم و هم آهنگى و همكارى بين قلب و شبكه رگ ها و دستگاه تنفس بر حسب اتفاق بوده است؟ و آيا ... ؟

جواب خردمندانه شما روشن است. بزرگ و دانا و تواناست آفريدگارى كه اين چنين دستگاه شگفتى را آفريده است. الله اكبر.