پرسمان علوى

مؤسسه آموزشى ـ پژوهشى مذاهب اسلامى
با همكارى ستاد پاسخگويى به مسائل مستحدثه دينى

- ۱۰ -


نظر و ديدگاه على(عليه السلام) درباره جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله)چه بوده است؟

ديدگاه امام على(عليه السلام) را درباره جانشينى پيامبر و زمامدارى مسلمانان مى توان به سه بخش تقسيم نمود. نخست ضرورت معرفى جانشين از جانب پيامبر و اهتمام آن حضرت به اين مهم; دوم اوصاف و شرايط لازم براى جانشين پيامبر و حاكم حكومت اسلامى; سوم جانشينان جامع شرايط.

الف) معرفى جانشين از جانب پيامبر(صلى الله عليه وآله)

از منظر على(عليه السلام)، گزينش جانشين و خليفه، سنّت و روش پيامبران پيشين بوده، چنان كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نيز به آن عمل نموده و هرگز مردم را سرگردان رها نكرده است. ايشان مى فرمايد: «رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در ميان شما مردم جانشينى برگزيد، همچنان كه تمام پيامبران گذشته براى امت هاى خود برگزيدند; زيرا آنها هرگز انسان ها را سرگردان رها نكردند و بدون معرفى راهى روشن و گذاشتن نشانه هايى استوار از ميان مردم نرفتند». [206]

اين بيان گهربار امير مؤمنان(عليه السلام)، مبين اين واقعيت است كه انتخاب جانشين، سنّت و شيوه پيامبران گذشته بوده است و آنان با تعيين راه روشن و نشانه هاى استوار، مردم را به حال خود وانگذاشته اند. بر همين مبنا، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز جانشينان خويش را برگزيده است.

ب) ويژگى هاى جانشينان پيامبر(صلى الله عليه وآله)

امام على(عليه السلام) شرايط و ويژگى هاى بسيارى را براى خليفه مسلمانان و جانشين پيامبر برمى شمرد كه مهم ترين آنها عبارت اند از:

1. توانايى اداره جامعه و آگاهى به فرمان ها و احكام الهى;

اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين خصوص مى فرمايد: «اى مردم! سزاوار به خلافت كسى است كه بدان تواناتر باشد و در آگاهى از فرمان خدا داناتر; تا اگر آشوبگرى به فتنه انگيزى برخيزد، به حق بازگردانده شود و اگر سر باز زند، با او مبارزه شود». [207]

2. صداقت با مردم و آخرت نگرى

آن حضرت درباره اين ويژگى مى فرمايد: «پس بايد امام و راهنماى مردم به مردم راست بگويد و راه خرد پويد و از فرزندان آخرت باشد و به يقين بداند كه از آن جا آمده و به آن جا خواهد رفت». [208]

3. برخوردارى از سجاياى اخلاقى و منش هاى نيكو

امام على(عليه السلام) خصلت هايى چون بخيل نبودن، دانايى و عدالت را براى خليفه مسلمانان ضرورى و لازم مى داند. آن حضرت مى فرمايد: «و همانا دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس و جان مردم و بر غنيمت ها و احكام مسلمانان ولايت يابد و امامت آنان را عهده دار شود تا در مال هاى آنها حريص گردد. و نادان نيز لياقت رهبرى ندارد; چون با نادانى خود مسلمانان را به گمراهى مى كشاند. ستمكار نيز نمى تواند زمامدار باشد; چون با ستم خويش حق مردم را غصب مى كند. و نه آن كه در تقسيم اموال عدالت را رعايت نمى كند; چرا كه گروهى را از حق خود محروم مى سازند. و نه آن كه رشوه گير است; چرا كه او نيز حقوق مردم را پايمال مى كند و نه آن كه سنّت پيامبر را ضايع مى كند، زيرا كه امت اسلامى را به هلاكت مى كشاند». [209]

ج) جانشينان واقعى پيامبر(صلى الله عليه وآله)

پس از بيان ضرورت گزينش جانشين از ناحيه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اوصافى كه بايد خليفه از آن برخوردار باشد، مى توان جمع اين دو ويژگى را در گروهى خاص كه همانا اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) مى باشند، مشاهده كرد و به امامت و جانشينى آنان يقين نمود. امام على(عليه السلام) اين واقعيت را با تعابير و عبارات گوناگون بيان فرموده اند. ايشان در بيان آشكارى چراغ هاى هدايت و تشويق مردم به تمسك به آنان مى فرمايد: «مردم به كجا مى رويد؟ و كى باز مى گرديد؟ علامت هاى حق برپاست و نشانه هاى آن هويداست. گمراهى تا كجا؟ سرگشتگى تا كجا و چرا؟ خاندان پيامبرتان ميان شماست كه زمامداران حق و يقينند و پيشوايان دينند و با ذكر جميل و گفتار راست قرينند. پس حرمت آنان را همچون قرآن نيك بداريد و چون تشنگانى كه به آبشخور روند، روى به آنان آريد». [210]

و در جاى ديگر مى فرمايد: «خاندان پيامبر، مايه حيات دانش و نابود كننده نادانى اند. بردبارى شان شما را از دانش آنها خبر مى دهد و ظاهرشان از صفاى باطنشان و سكوتشان از حكمت هاى گفتارشان. هرگز با حق مخالفت نكردند و در آن اختلاف ننمودند. آنان ستون هاى دينند و پناهگاه مردم. به وسيله آنان حق به جايگاه خود باز مى گردد و باطل از جاى خود رانده و از بن كنده مى شود. دين را چنان كه بايد دانستند و فراگرفتند و به كار بستند». [211]

با توجه به آن چه گفته شد، از ديدگاه امام على(عليه السلام) جانشينان پيامبر برگزيده شده خداوند به واسطه پيامبر هستند و اين اقدام پيامبر سنتى رايج در ميان انبيا بوده است. ايشان اهل بيت پيامبرند كه به صفات و خصايص والايى بر مردم برترى يافته اند; چنان كه حاكم اسلامى بايد ويژگى هاى خاص داشته باشد. بارى، اين منصب هر كسى را نشايد و آن كسى را سزاست كه بر انجام آن تواناست و در راستى و عدالت و بى رغبتى به دنيا پابرجاست. [212]

آيا حديث غدير در رابطه با شبهه اى بود كه پس از جنگ تبوك پيش آمده است؟

حديث غدير در كتاب حديثى اهل سنّت و شيعه به گونه اى نقل شده است كه جاى هيچ گونه شك و شبهه اى در اصل صدور آن نيست، ابن حجر عسقلانى كه يكى از علماى اهل سنّت است در ذيل حديث غدير مى نويسد: اين حديث را سى تن از صحابه روايت كرده اند و بيشتر سلسله سند آن صحيح و حسن است. [213] ذهبى كه يكى ديگر از علماى اهل سنّت است مى گويد: حديث غدير جداً عالى است و متن آن به صورت متواتر مى باشد. [214]

بنابراين جاى اين نيست كه برخى در صدور آن ترديد نمايند و ترديد و شك نتيجه ناآگاهى است. اما دلات حديث بر خلافت امام امير المؤمنين(عليه السلام)بسيار روشن است. بررسى و دقت در حديث غدير، شواهد و قرينه هايى كه در خود روايت و زمان و مكان صدور روايت وجود دارد به خوبى روشن مى سازد كه حديث غدير براى ابلاغ رسالت بسيار مهمى بوده كه معرفى جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده است كه به نمونه هايى اشاره مى كنيم:

1. ابلاغ اين رسالت در بيابان خشك و بسيار گرم، چرا در مكه نفرمود؟

2. همراه با خبر رحلت خود;

3. شاهد و گواه گرفتن مردم بر ابلاغ رسالت و اقرار گرفتن از آنان;

4. بيان حديث ثقلين در آغاز خطبه (انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى، اهل بيتى...);

5. بيان اين جمله كه «ألست أولى بكم من انفسكم» آيا من از شما به خود شما سزاوارتر نيستم;

6. تبريك گفتن صحابه به امام(عليه السلام) پس از معرفى آن حضرت;

7. شأن نزول آيه (اليوم اكملت لكم دينكم...); [215] (يا ايها الرسول بلغ ما أنزل اليك...); [216] كه در اين رابطه نازل شده و همچنين رواياتى كه در ذيل اين آيات وارد شده است.

بنابراين دقت در حديث غدير هر نوع تصور و توهم ديگرى را باطل مى سازد. و آنچه در پرسش آمده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از جنگ تبوك فرموده است اين صحيح نيست چون حضرت على(عليه السلام)در جنگ تبوك حضور نداشتند بلكه خود پيامبر(صلى الله عليه وآله)همراه مسلمانان بودند و حضرت على(عليه السلام) را در مدينه جانشين خود قرار دادند. آنچه اهل سنّت در اين باره گفته اند اين است كه حديث غدير مربوط به برخوردى است كه بين خالدبن وليد و آن حضرت پس از اعزام به يمن پيش آمده است، اولاً اختلاف بين حضرت على(عليه السلام)و خالد بن وليد در سفر ديگرى بوده كه در آن سفر به مكه نيامدند بلكه به مدينه رفتند چون حضرت على دو سفر به يمن داشته اند. دليل بر اين مطلب روايتى است كه ترمذى در كتاب سنن خود نقل مى كند كه پس از برگشت از سفر يمن، خالدبن وليد تصميم گرفت خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)برود و از آن حضرت شكايت نمايد، پس از آن كه خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)رفت و از آن حضرت شكوه و گلايه نمود، چهره مبارك پيامبر(صلى الله عليه وآله)دگرگون شد و سه مرتبه فرمود: «ما تريدون من علىّ ما تريدون... علىّ منى و أنا من على»، از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ على از من است و من از على. پس از بيان بسيار پرمحتواى آن حضرت، حقيقت براى خالد روشن شد، از اين رو نيازى نبود تا پيامبر(صلى الله عليه وآله) يك برخورد و اختلاف جزيى را كه بين دو تن پديد آمده، در جمع تمام مسلمانان يادآور شوند. مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اختلاف ايشان بالاتر از آن است كه چنين برخوردهايى را به گوش تمام ياران خود برساند. بر فرض كه اين برخورد در سفر دوم باشد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)در جمع خصوصى يادآور مى شدند چنان كه در حديث ترمذى آمده است.

بنابراين هيچ گونه ارتباطى بين حديث غدير و شبهه اى كه در اعزام يمن پيش آمده وجود ندارد. از اين رو برخى از نويسندگان اهل سنّت براى خدشه و ايراد بر حديث غدير چنين توهمى را نموده اند، چرا كه در سند و دلالت حديث نتوانسته اند ايراد بگيرند.

بر فرض كه حديث غدير را در رابطه با اختلاف خالد بن وليد فرموده باشند، چه اشكالى دارد كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ضمن اصلاح ذهنيت افراد ناآگاه مانند خالدبن وليد، حضرت على(عليه السلام) را به عنوان جانشين و رهبر آينده امت خويش معرفى فرمايد، مگر بين معرفى جانشين و برطرف نمودن دشمنى ها با على(عليه السلام) ناسازگارى و منافاتى وجود دارد؟

حديث غدير را مى توانيد در كتاب هاى اهل سنّت ملاحظه نماييد [217]

اين كه مى گويند حضرت على(عليه السلام) جامع اضداد است، يعنى چه؟

شخصيت هاى بزرگ تاريخ، غالباً در يك يا چند بعد از ابعاد مثبت وجودى جلوه مى كنندو شهرت مى يابند; مثلاً برخى در جهات علمى، برخى اخلاقى، برخى حماسى و... .

در اين ميان به ندرت كسانى يافت مى شوند كه در همه ابعاد والاى انسانى و امتيازات بشرى، سرآمد ديگران بوده و صفات و ويژگى هاى مختلف و گوناگونى را كه به ظاهر با هم قابل جمع نيستند، يك جا دارا باشند. يكى از بارزترين نمونه هاى اين گونه شخصيت ها، شخصيت شگفت انگيز و بى همتاى مولاى متقيان، امير المؤمنين(عليه السلام) است. جامعيت على(عليه السلام) در همه ابعاد انسانى، هم از سيره آن حضرت كاملا هويدا است و هم از سخنان گرانبار او به خوبى آشكار مى گردد. سخن هر كسى نماينده دارايى روح اوست و به همان دنيايى تعلق دارد كه روح گوينده اش به آن جا تعلق دارد. طبعاً سخنى كه به چندين دنياى متفاوت تعلق دارد، نشان از روحيه اى است كه در انحصار يك دنياى خاص نيست و از آن جا كه روح على(عليه السلام) محدود به دنياى خاصى نبوده، در همه جهان ها حضور دارد و به اصطلاح عرفا، «انسان كامل» و «كون جامع» [218] و دارنده همه مراتب است، سخنش نيز به دنياى خاصى محدود نيست.

از امتيازات سخن على(عليه السلام) اين است كه به اصطلاح شايع عصر ما، چند بعدى است، نه يك بعدى. خاصيت همه جانبه بودن سخن و روح على(عليه السلام)، مطلبى نيست كه تازه كشف شده باشد. بلكه موضوعى است كه از ديرباز اعجاب انديشمندان را برانگيخته است. سيدرضى(رحمه الله) كه هزار سال پيش مى زيسته است، شيفته اين جامعيت بوده است. وى مى گويد: «از نكات شگفت انگيز على(عليه السلام)كه ويژه اوست، اين است كه وقتى انسان سخنانى كه حضرتش، درباره زهد و موعظه و تنبه فرموده است، تأمل مى كند و موقتاً از ياد مى برد كه اين سخن، از آن كسى بوده كه شخصيت اجتماعى بزرگى داشته، فرمانش همه جا نافذ بوده و مالك الرقاب عصر خويش محسوب مى شده است، ترديد نمى كند كه اين سخن، از آن كسى است كه جز زهد و كناره گيرى از دنيا، چيزى را نمى شناسد و كارى جز عبادت و ذكر ندارد و گوشه خانه يا دامنه كوهى را براى انزوا و عبادت اختيار كرده است، به گونه اى كه جز صداى خوش چيزى را نمى شنود و از هياهوى اجتماع كاملا بى خبر است. كسى باور نمى كند كه سخنانى كه در زهد و موعظه تا اين حد موج و اوج گرفته است، از آن كسى است كه در ميدان جنگ، تا قلب لشكر دشمن فرو مى رود، شمشيرش هماره در اهتزاز و آماده ربودن سر دشمن است، دليران را به خاك مى افكند و از دم تيغش خون مى چكد و در همين حال، زاهدترين زاهدان و عابدترين عابدان است.

سيد رضى آن گاه ادامه مى دهد: «من اين مطلب را به طور مكرر با دوستان خود در ميان مى گذارم و اعجاب آن ها را نيز برمى انگيزم».

شيخ محمد عبده، شارح نهج البلاغه، نيز تحت تأثير همين جنبه نهج البلاغه قرار گرفته است. تغيير پرده ها در نهج البلاغه و سير دادن خواننده به سوى عوالم گوناگون، بيش از هر چيز ديگر مورد توجه و اعجاب او قرار گرفته، چنان كه خود در مقدمه شرح نهج البلاغه، بدان اشاره كرده است.

افزون بر آن كه سخنان على(عليه السلام) كه نماينده روح والاى اوست، شخصيت امير مؤمنان على(عليه السلام) يك شخصيت وسيع، همه جانبه و چند بعدى است و همواره در طول تاريخ نيز به اين خصلت ستوده شده است. او در عين اين كه زمامدارى است عادل، عابدى است شب زنده دار; در محراب عبادت گريان است و در ميدان نبرد خندان; سربازى شجاع و بى پرواست و در عين حال سرپرستى مهربان و رقيق القلب; حكيمى است ژرف انديش، در عين اين كه فرماندهى است لايق. او هم معلم است و هم خطيب; هم قاضى است و هم مفتى، هم كشاورز است و هم نويسنده. در يك كلام، او انسان كامل است.

صفى الدين حلى، متوفاى قرن هشتم هجرى، درباره حضرت على(عليه السلام) مى گويد:

جمعت فى صفاتك الأضداد *** و لهذا عزت بك الأنداد

زاهدٌ حاكمٌ حليمٌ شجاعٌ *** فاتك نامك فقيرٌ جوادٌ

شيمٌ ما جمعن في بشرٌ قطٌّ *** و لا حاز مثلهنِّ العباد

خلقٌ يخجل النسيم من اللّطف *** و بأمن يذوب عنه الجماد

جلّ معناك أن تحيط به *** الشعر و يحصي صفاتك النقاد

در وجود تو صفات متضاد جمع شده اند، و به همين جهت است كه نظيرى براى تو نمى توان يافت.

زاهدى حكيم و بردبارى بى باك، شجاعى عبادت گر و تهيدستى بخشنده.

اوصافى كه تاكنون در هيچ بشرى جمع نشده است، و هيچ يك از بندگان خدا نتوانسته اند آن را به دست آورند.

صاحب اخلاقى نيكو كه نسيم از لطافت آن شرمنده مى شود، (و در جاى خود) چنان صلابتى دارى كه جماد را آب مى كند. مقام تو والاتر از آن است كه شعر را ياراى احاطه بر آن باشد، و يا شخص نقاد بتواند صفات تو را برشمارد.

على(عليه السلام) با اين كه از معنويات سخن رانده، فصاحت را به اوج كمال رسانيده است، هرگز از مى و معشوق يا مفاخرت و امثال آن كه ميدان هاى باز و گسترده براى نكته گويى و سخن پردازى است، بحث نكرده است. افزون بر اين، سخن والاى او براى خود سخن و اظهار هنر سخنورى نبوده; بلكه سخن براى او وسيله بوده است، نه هدف.

او نمى خواسته است با سخنورى خويش، يك اثر هنرى و يا شاهكار ادبى از خود بر جاى بگذارد. از همه بالاتر اين كه، سخن او محدود به زمان و مكان و يا افراد معينى نيست، بلكه مخاطب او انسان است و به همين جهت نه مرز مى شناسد و نه زمان. اين در حالى است كه اين ويژگى ها، ميدان را از نظر سخنورى محدود و سخنور را مقيد مى سازد. [219]

رابطه خلفا ثلاثه با اهل بيت پيامبر(ص) از جمله حضرت على و حضرت زهرا(ع) چگونه بوده است؟

در پاسخ اين پرسش مى توان به نكات برجسته اى كه درمنابع تاريخى و حديثى فريقين در ارتباط خلفا با اهل بيت(عليهم السلام)موجود است اشاره نمود. از آنجايى كه در منابع اهل سنّت موارد قابل توجهى در نوع ارتباط خلفا با خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بويژه على(عليه السلام) وجود دارد - براى توضيح پاسخ سوال - به برخى از آنان اشاره مى كنيم و با اين توضيحات تا حدودى چگونگى اين رابطه نيز مشخص خواهد شد.

بهره گيرى خلفاء ثلاثه از علوم اهل بيت(عليهم السلام)

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بارها فرموده بود على(عليه السلام) و خاندان پاكش سرچشمه دانش و منبع علوم مختلفِ مورد نياز بشر هستند. فخر رازى هم در اين زمينه در تفسير كبير خود در ذيل آيه (إِنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ); [220] مى نويسد: حضرت على(عليه السلام)فرمود: رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) هزار باب از علم را به من آموخت كه از هر باب آن، هزار باب استنباط كردم. فخررازى در ادامه مى گويد: هرگاه مقام حضرت على(عليه السلام) در فراگيرى و استنباط علوم نبوى به اين حد باشد مقام پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در علم و دانش تا چه اندازه خواهد بود. [221]

براى همين خلفاى سه گانه در موارد بى شمارى براى حل مشكلات خويش از محضر اميرمومنان على(عليه السلام) يارى مى جستند برخى از اين موارد عبارتند از:

الف) حافظ ابو جعفر احمد بن عبدالله; مشهور به محبّ طبرى از علماى برجسته اهل تسنن در قرن هفتم هجرى در كتاب «الرياض النضره» مى نويسد: در يكى از روزها، ابوبكر درباره نبرد با مرتدان با گروهى از صحابه مشورت كرد ولى نظرات مختلف آنان مشكل او را حل نكرد، به ناچار از حضرت على(عليه السلام) نظر خواست. اميرمومنان(عليه السلام)فرمود: به نظر من اگر به كارهايى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) انجام مى داد بى اعتنا باشى بر خلاف سنّت آن حضرت رفتار كرده اى! يعنى بايد با آنها به شدت مقابله نمود. ابوبكر گفت: اكنون كه نظر شما چنين است هرگاه پاى مرا در بند كنند از پيكار و جنگ با آنها به هيچ وجه دريغ نخواهم كرد «ابن سمان» هم اين حديث را نقل كرده است. [222]

ب) حافظ ابو عمر يوسف بن عبدالله معروف به «ابن عبدالبّر» از علماى سنى مذهب قرن پنجم، در كتاب الاستيعاب آورده است: روزى عمر در ايام خلافت خويش تصميم گرفت تا زن ديوانه اى را كه زنا كرده بود به همراه زن ديگرى كه در مدت شش ماه بچه اى آورده بود، هر دو را سنگسار كنند. على(عليه السلام) از ماجرا خبر يافته و به عمر فرمود: زن ديوانه گناهى ندارد زيرا خداوند قلم تكليف را از او برداشته است و در مورد پاكدامنى زن ديگر اين آيه را قرائت كرد: (وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً); [223] دوران حاملگى و از شير باز گرفتن كودك سى ماه است» با شنيدن اين استدلال عمر فرمان خود را پس گرفته و گفت: لولا على لهلك عمر! [224]; اگر على نبود عمر مطمئناً هلاك مى شد». اين روايت يا بخش هايى از آن را مى توان با اندكى تفاوت در ساير منابع اهل سنّت از جمله كتاب هاى زير مطالعه نمود. [225]

ابن اثير بعد از ذكر شمارى از حل مشكلات علمى و دينى خلفا توسط حضرت على(عليه السلام) مى نويسد: ولو ذكرنا ما سأله الصحابه مثل عمر و غيره رضى الله عنهم لا طلنا; [226] اگر ما همه پاسخهاى علمى را كه عمر و ساير اصحاب از محضر او دريافته اند ذكر كنيم كتاب ما خيلى مفصل خواهد شد.

ج) عثمان نيز مانند دو خليفه قبل از خود از دانش سرشار على(عليه السلام) بهره مى برد و به اين وسيله با حضرت ارتباط برقرار مى كرد. مالك بن انس در كتاب «موطا» در حكم «طلاق مريض» ص 36 آورده است: محمد بن يحيى بن حبان مى گويد: جدم حبان دو همسر داشت يكى هاشمى و ديگر از انصار بود. حبّان همسر انصارى را طلاق داد و بعد از مدتى از دنيا رفت اين در حالى بود كه آن زن هنوز از عادت زنانه فراغت نيافته بود، براى همين ادعا كرد كه من از وى ارث مى برم، زيرا از موقعى كه مرا طلاق گفته تا حال كه مرده عدّه من تمام نشده است. براى رفع مشكل پيش عثمان رفتند او گفت: همين طور است اين زن از شوهرش ارث مى برد. زن هاشمى از داورى عثمان ناراحت شده و عثمان را سرزنش كرد. وى پاسخ داد: من از خودم داورى نكردم بلكه به دستور پسر عمويت بوده است و آنگاه به على بن ابيطالب(عليه السلام)اشاره كرد. [227]

تعرض به خانه وحى

با توجه به اينكه اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بارها در قرآن و كلام پيامبر مورد توصيه و تاييد قرار گرفته بودند و از سوى ديگر مشكلات فراوانى را براى خلفا ثلاثه حل كردند; اما از تعرض خلفا مصون نماندند و به دستور آنان خانه على و فاطمه(عليهما السلام) مورد تهديد قرار گرفته و درِ خانه را آتش زدند.

ابن قتيبه دينورى در گزارش خود آورده است: هنگام حمله گروهى از طرفداران ابوبكر به خانه على(عليه السلام) و زهرا به فرماندهى عمر، بعد از هشدارها و اخطارهاى متعدد به اهل خانه، خليفه دوم چنين گفت: والذى نفس عمر بيده لتخرجن اَوْ لاحرقنّها على من فيها; سوگند به كسى كه جان عمر در قبضه ى قدرت اوست يا بايد از خانه بيرون آييد و يا خانه را با اهل آن آتش خواهم زد. قيل له يا ابا حفص! ان فيها فاطمه؟ فقال و ان ; همراهان به خليفه گفتند: اى ابا حفص! فاطمه زهرا در اين خانه است گفت: گرچه فاطمه زهرا در داخل خانه باشد. [228]

متقى هندى نيز در كنزالعمال (ج3، ص 139) اين واقعه تلخ را يادآور شده است.

خليفه اول از اين تعرض به خانه اهل بيت(عليهم السلام) شديداً پشيمان بود و هميشه اظهار ندامت مى كرد همچنان كه شمس الدين ذهبى در ميزان الاعتدال از اين حقيقت پرده برداشته و آخرين گفتارهاى ابوبكر در روزهاى آخر زندگى اش را نقل كرده است او ضمن تصريح به صحت گزارش، از زبان عبدالرحمن بن عوف چنين نقل مى كند: در روزهاى آخر زندگى ابابكر براى عيادت وى به نزدش رفتم او از بستر بيمارى برخاسته و نشست; گفتم: الحمدالله بهتر شده اى! ديگر در سيماى تو ناراحتى احساس نمى كنم خدا را شكر، براى امور دنيوى غصه نخور. ابوبكر به من گفت: من به چيزى در اين دنيا تأسف نمى خورم مگر بر سه چيز، اى كاش آنها را انجام نمى دادم و اى كاش به خانه فاطمه حمله نمى كرديم گرچه با ما اعلان جنگ مى كردند. [229] اين وقايع تلخ و تأسف بار در مورد فاطمه(عليها السلام) در حالى اتفاق افتاد كه محمد بن اسماعيل بخارى در صحيح خود آورده است: رسول الله(صلى الله عليه وآله)فرمود: فاطمه پاره تن من است كسى كه او را خشمناك بسازد مرا خشمناك ساخته است. [230]و همچنين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به فاطمه فرمود: به راستى كه خداى تعالى به خاطر خشم و غضب تو خشمناك مى شود و به واسطه رضايت و خرسندى تو راضى مى گردد. [231] و فاطمه(عليه السلام) به خليفه اول و دوم فرمود: خدا و فرشتگان او را شاهد مى گيريم كه شما مرا اذيت كرديد و رضايت خاطر مرا فراهم نياورديد و هرگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ملاقات كنم، از شما شكايت خواهم كرد. [232] و بالاخره آن دو خليفه، فاطمه زهرا را آنچنان ناراحت كردند كه تا زنده بود يك كلمه با آنان سخن نگفت و على(عليه السلام)هم از شدت ناراحتى رحلت جانگداز فاطمه را به آنان اطلاع نداد و خود به تنهايى و ]با همراهى چند تن از يارانش [بر همسر گرامى اش نماز گذارد و شبانه دفن كرد. [233]

بنابراين آنچه گفته شد تاريخ روابط بين خلفا و اهل بيت(عليهم السلام) را به طور واضح بيان كرده است كه در اين مختصر به گوشه هايى از آن اشاره كرديم و متأسفانه آنچه از مطالعه آن دوره از تاريخ صدر اسلام به دست مى آيد حقايق تلخى است كه دل هر انسان مسلمانى را به درد مى آورد خلفاى ثلاثه به جاى قدردانى و احترام به اهل بيت و ارج گذارى به آن همه فضايل و مناقب و كرامات خاندان نبوت و بهره گيرى از رهبرى سياسى و معنوى آن گراميان، علاوه بر ايجاد انواع مشكلات و موانع در سر راه آن ستارگان هدايت، موجب سر در گمى و تحير امت اسلامى و تفرقه بين آنان در سراسر طول تاريخ گرديدند. و در نتيجه دسته هاى مختلفى به نام تشيع و تسنن و ساير فرقه ها در ميان امت يكپارچه اسلام به وجود آمد.

ديدگاه امام على(عليه السلام)نسبت به وحدت امت اسلام چگونه است؟

وحدت و يكپارچگى امت اسلام نزد امير مؤمنان(عليه السلام) از جايگاه و اهميت ويژه اى برخوردار است و اهتمام آن حضرت در حفظ يكپارچگى مسلمانان بر كسى پوشيده نيست.

على(عليه السلام) را بى گمان مى توان بزرگ ترين منادى وحدت امت رسول الله(صلى الله عليه وآله) ناميد و پژواك وحدت خواهى را از كلام و رفتار او شنيد.

آن حضرت در تبيين جايگاه ارزشى و اهميت فوق العاده وحدت و نقش مخرّب تفرقه و جدايى، خطاب به مردم كوفه مى فرمايد: «آگاه باشيد كه شما اكنون دست از رشته اطاعت كشيديد و با زنده كردن ارزش هاى جاهليت، دژ محكم الهى را در هم شكستيد، در حالى كه خداوند بر امت اسلامى با وحدت و برادرى منت گذارده بود تا در سايه آن زندگى كنند; نعمتى بود كه هيچ ارزشى را همانند آن نمى توان تصور كرد...». [234]

آن حضرت اعتقاد به خداى سبحان و تمسك به كتاب، شريعت و پيامبر واحد را محور گردهمايى مسلمانان و عروة الوثقاى آنان مى داند، و اجراى صحيح قوانين شريعت و پيروى از رهبرى را عامل تداوم و بقاى آن مى شمرد، و سرپيچى و تمرد از دستورات رهبرى را عامل تضعيف و متلاشى شدن آن معرفى مى كند. [235]

آن حضرت در يكى از خطبه هاى خود مى فرمايد: «پيروزى و شكست اسلام، به فراوانى و كمى طرفداران آن نبود. اسلام، دين خداست و هموست كه آن را پيروز ساخت... .

جايگاه رهبر، چونان ريسمانى محكم است كه مهره ها را متحد ساخته، به هم پيوند مى دهد. اگر اين رشته از هم بگسلد، مهره ها پراكنده و هر كدام به سويى افكنده خواهند شد... . عرب امروز، گرچه از نظر مقدار اندكند، اما به نعمت اسلام فراوان اند و با اتحاد و هماهنگى عزيز و قدرتمند مى باشند». [236]

وحدت طلبى، در سيره عملى و رفتار آن حضرت نيز به راحتى مشاهده مى شود; چنان كه در مقابل حق به غارت رفته ى خويش 25 سال سكوت كرد و با آن كه خار در چشم و استخوان در گلو خانه نشين شده بود، از هيچ تلاشى براى اتحاد مسلمانان دريغ نورزيد. امام على(عليه السلام) آن زمان كه سستى مسلمانان را در جنگ با مرتدان مشاهده كرد، با خليفه اول بيعت نمود.

شاهد اين مطلب، گفتار عثمان خطاب به امام(عليه السلام) است كه گفت: «اگر تو بيعت نكنى، مسلمانان متفرق شده و كسى به دستور خليفه براى جنگ با مرتدان نخواهد رفت». [237]

آن حضرت در جواب نامه ابوموسى اشعرى درباره حكميت مى نويسد: «پس بدان در امت اسلام هيچ كس وجود ندارد كه به وحدت امت محمد(صلى الله عليه وآله) و به انس گرفتن آنان به يكديگر از من دلسوزتر باشد. من در اين كار پاداش نيك و سرانجام شايسته را از خدا مى طلبم و به آنچه پيمان بسته ام وفادارم». [238]

كوتاه سخن آن كه على(عليه السلام) بزرگ ترين منادى وحدت امت اسلامى بوده است كه در راه تحقق و تداوم وحدت از هيچ تلاشى دريغ نورزيده است.