سلفيه ، بدعت يا مذهب ؟
نقدى بر مبانى وهابيت از ديدگاه اهل سنت

دكتر محمد سعيد رمضان البوط
ترجمه حسين صابرى

- ۶ -


بخش دوم : مصاديق عملى از قانون جامع

مقدمه 2ـ هـدف ما در اين بخش از كتاب عبارت است از: نشان دادن تاثير اين قانون يا شيوه جامع در حيات علمى وعملى مسلمانان ، از نظر مقدار پايبندى آنان به حقيقت اسلام و حركت در صراط مستقيم آن ، و نـيـز بـيـان ايـن حـقيقت كه همين قانون ، خواه در بخش مورد اتفاق وخواه در بخش مورد اخـتلاف آن ـ چنان كه نمونه هايى از هر دو بيان شد ـ تنها معيار در تشخيص معنى حقيقت چنگ زدن به ريسمان خداوند آعزوجل ـ و تنها حجتى است كه از انحراف منحرفان از راه اسلام و بدعت گذارى بدعت گذاران و گمراهى از راه برون رفتگان سخن مى گويد.

اگر بخواهيم تاثير اين قانون جامع در مشخص كردن نشانه هاى راه يافتگى و گمراهى و نيز توجه دادن همگان به حد و مرز ميان اين دو را روشن سازيم ، راهى جز آن نيست كه به صورت موجز، به بيان خلاصه اى از نتايج و دستاوردهاى سه گانه اى بپردازيم كه حاكميت بخشيدن به قانون مزبور آنها را در پى داشته است : الـف ـ اصـول اعـتـقـادات و كـلـيات مبادى فقه و احكام عمليى كه در حق بودن آنها جايى براى اخـتـلاف نـيست .
اين اصول و كليات شامل مجموعه قواعد و نكات مورد اتفاقى است كه در قانون جامع كاملا بيان شده است .

ب ـ آنـچـه در گـمراهى بودن و انحراف بودن آن از راه خداى عزوجل كه به پيروى از آن فرمان يـافـته ايم هيچ اختلافى وجود ندارد، خواه در مسائل مربوط به عقيده و خواه در مسائل مربوط به احكام ، و صرف نظر ازميزان خطر اين گمراهى و از مقدار دورى آن از كتاب خدا و سنت رسول او، و كفر و فسق و بدعتى كه ممكن است بر آن مترتب گردد.

ج ـ آنـچـه در فـهـم آن و در بـرداشت از آن بيش از يك توجيه امكان دارد.
اين امر نيز از آن ناشى مى شود كه اصل و منشا اين گونه مسائل ، آن دسته از قواعد و اصول آن قانون جامع است كه محل نظر و اختلاف قرارگرفته است و پيش از اين با نمونه ها و مثالهايى از اين نوع آشنا شديم .
همچنين قبلا روشن شد كه نظريات مختلفى كه در اين نوع سوم قرار مى گيرند تنها در ضمن دايره همان قانون جامع جاى دارند.
به عبارت ديگر اختلافى كه در اين نوع وجود دارد از طبيعت قواعد موجود در آن قـانـون و شـيوه جامع سرچشمه مى گيرد و از بيرون اين دايره بدان تحميل نشده است .
از هـمـين جاست كه هيچ كدام از طرفهاى اختلاف حق ندارد مدعى شود كه راى او بيش از ديگران مستند بدان قانون و پايبند به آن است ، چرا كه تحرك وتقابل اين آراء با يكديگر تنها در دايره همان قانون صورت مى گيرد، و اين چيزى است كه پيشتر به شرح آن پرداختيم .

پس از بررسى بيشتر به اين يقينمان افزوده خواهد شد كه اين قانون تنها معيار و مقياسى است كه مـى تـوان براساس آن مردم را از نظر وضعيت اعتقاد و سلوك عملى به گروههاى مختلف تقسيم كـرد، صـرف نظر ازاين كه در كدام عصر زندگى مى كنند و يا به كدام قبيله ياملت منسوبند.
اين محورى است كه همه مباحث ما در اين كتاب پيرامون آن قرار مى گيرد.

پـس اكـنون جاى آن دارد كه به بررسى موجزى از نتايج سه گانه پيش گفته بپردازيم ، هر چند ايـن ايـجـازگـويى مانع از آن خواهد بود كه در مواردى كه به تفصيل و بيان جزئيات نياز است از چنين چيزى خوددارى كنيم

اصول و احكامى كه جايى براى اختلاف در آنها نيست

مـا در ايـنـجـا بـراسـاس مـقتضيات آن قانون جامع برخى از اين اصول و احكام را مى آوريم و هر پژوهشگرى مى تواند با توجه به اصول و احكامى كه در اينجا ذكر مى كنيم به نظاير آنها راه يابد.
آن اصول و احكام ، به ترتيب ، عبارتند از: 1 ـ يـقـيـن بـه ايـن كه اسلام همان دينى است كه خداوند به صورت قاطع بندگان خويش را به پيروى از آن وچنگ زدن به شاخسار آن فرمان داده است ، و اين دين ، با همه اصول اعتقادى ، احكام عـملى و آداب موجود در آن ، از كتاب خداوند ـ عزوجل ـ و سنت پيامبرمان محمد(ص ) و احاديث صـحـيـح مـنـقـول ازصحابه و تابعين و ائمه حديث و بالاخره آنچه علماى مسلمين بر آن اجماع كرده اند برگرفته مى شود.(58)

2 ـ يقين به اين كه خداوند در ذات ، صفات و افعال يگانه است ، بنابراين نه خالقى جز او وجود دارد و نـه كـسـى جـز او سـودى و يا زيانى تواند رساند، آنچه نيز در اين عالم «سبب » ناميده مى شود خداوند آن را به مشيت خود چنين قرار داده و بنابراين سببى وضعى و قراردادى است .

3 ـ يقين به اين كه همه صفات خداوند از قبيل سمع ، بصر، علم ، قدرت و اراده براى او ثابت است ، بـه اثبات آنها براى ذات خويش از سوى او، پس اين صفات با او مباين نيست و به قدم ذات او قديم است .
كلام او نيزاز صفات او و به همين سبب قديم و غير مخلوق است .(59)

4 ـ يـقـيـن به اين كه خداوند در ذات ، صفات و افعال خويش نظير و شبيه ندارد، و اين بخشى از يگانگى اوست و او همان است كه درباره ذات خويش فرموده : «نه چيزى از او زاده و نه او از چيزى زاده و نـه بـراى او هـمـتايى است » (اخلاص /3ـ4).
ما هر چه را كه او ذات خويش را بدان متصف كـرده و يا از آن براى خودخبر داده است ، و از ظاهر آن تجسيم يا تشبيه لازم مى آيد، براى او ثابت مى دانيم » چنان كه او اين گونه صفات را براى خود ثابت دانسته است .
البته او را از داشتن شبيه ، نظير، تخير و تجسم منزه مى دانيم ، چنان كه او خود، خويش را از چنين چيزى منزه دانسته است .

آيـات ذيـل صـفاتى از اين قبيل را براى او اثبات مى كند: «خداوند رحمان بر كرسى استقرار يافت (طـه /5)، «و چهره پروردگارت ، آن كه داراى جلال واكرام است باقى مى ماند» (الرحمن /27)، «...
براى آنچه به دست خويش آفريدم » (ص /75)، «به چشمان ما جريان مى يابد» (قمر /14)، «و پـروردگـارت و فرشتگان صف به صف آمدند» (فجر/22) و«ما از رگ گردن به او نزديكتريم » (ق /16).

5 ـ يـقين به اين كه همه چيز مخلوق خداوند است و به واسطه خلق شدن از سوى او پديد مى آيد، وبـنابراين «خير»، «شر» و «فعل انسان » و همه پديده هاى ديگر به مشيت و خلقت خداوندى صـورت مـى پذيرند.
اين ـ ضرورتا ـ بدان معناست كه هر چيزى جز خداوند بالضروره حادث است : زيـرا هـر چـيزى جز او مخلوق است و از ديگر سوى هر چه مخلوق باشد آغازى دارد.
كلام الهى در موارد متعدد گوياى اين حقيقت است ، و از آن جمله اين كه مى فرمايد: «بگو در زمين سير كنيد و بـنـگريد چگونه خلق را آغازكرده است ...
» (عنكبوت /20)، «او خلق را آغاز مى كند و سپس آن را دوباره بازمى گرداند» (يونس /4)،و «آيا چه كسى خلق را آغاز مى كند و دوباره باز مى گرداند» (نمل /64).

6 ـ يقين به اين كه همه چيز به قضا و قدر الهى وابسته است و هدايت مؤمنان به توفيق و لطف او، و گـمراهى منكران نيز به اضلال و گمراه كردن آنان و مهر زدن بر دلهاى ايشان از سوى اوست ، البته همراه با «كسب » و«اختيارى » كه به هر دو طايفه داده است ونيز يقين به اين كه هر چه را خداوند نسبت به بندگانش انجام مى دهد، حق است .

7 ـ يـقـيـن به اين كه هيچ كدام از اهل قبله كه اركان ايمان در انديشه و دل آنان شكل گرفته به واسطه ارتكاب گناه ، خواه صغيره و خواه كبيره ، تكفير نمى شوند.
البته در اعمال او تامل و بررسى مـى شـود، چنانچه گناهى كه شخص مرتكب آن شده از قبيل دزدى و زنا يعنى از امورى باشد كه حـرمـت آنها به ضرورت دين دانسته مى شود، و شخص علاوه بر ارتكاب آن فعل معين آن را حلال نـيـز بـداند و به تحريم آن از جانب خداوندمعتقد نباشد به همين سبب كه حرام را حلال مى داند خـواهـد شـد، ولـى نه بدان سبب كه كار حرام را انجام داده است .
بنابراين چنانچه شخص حرام را انـجـام دهـد و در هـمان حال به حرمت آن نيز يقين و اعتراف داشته باشد به واسطه اين كار خود گناهكار و فاسق خواهد بود [و نه كافر]،(60)

وى به همين سبب و چنان كه خداوند هشدار داده و از گـنـاه برحذر داشته است ، در معرض عذاب خداوند قرار خواهد داشت ، هر چنددر عين حال احـتمال مشمول عفو خداوند شدن نيز درباره او، احتمالى وارد است و بدان اميد مى رود،چنانچه خـداونـد خـود، از چـنين حقيقتى درباره خويش و از شمول و گسترش فضل و غفران خود خبر داده است ، از جمله اين كه مى فرمايد: «خداوند نمى آمرزد كه بدو شرك ورزيده شود و آنچه را جز اين است براى هر كه بخواهد مى بخشد» (نساء/48) و «و ديگرانى كه به امر خدا واگذار شده اند و خـداونـد يـا آنـان راعذاب مى دهد و يا توبه آنان را مى پذيرد، و خداوند عليم و حكيم است » (توبه /106).

8 ـ يـقـيـن بـه اين كه خداوند در روز قيامت با چشم ديده مى شود، چنانچه بدر در شب مشاهده مـى گردد.
البته تنها مؤمنانى او را مى بينند كه حياتشان به نيكى خاتمه يافته است و همانانند كه درباره شان مى فرمايد: «چهره هايى در آن روز شاداب و پرطراوت است و به پروردگار خويش نظر مى كند»(61)

(قيامت /21ـ22).
اما كافرانى كه حياتشان به كفر ـ و از آن به خداوند پناه مى بريم ـ خـاتمه يافته است ازرؤيت پروردگار خويش محرومند، چنان كه فرمود: «هرگز چنين نيست : آنان از پروردگار خويش محرومند» (مطففين /14).
ما يقين داريم كه از اين رؤيت هيچ كيفيت و يا تحيز در جهت لازم نمى آيد،زيرا خداوند مى تواند بندگان خويش را از نيروى خاصى براى چنان رؤيـتـى بـرخـوردار سـازد، بى آن كه لازمه اى از قبيل آنچه گفته شد را در پى داشته باشد، و در نتيجه آنان او را به واسطه اين نيرو ببينند، بى آن كه تحيز و يا كيفيتى در كار باشد.

9 ـ يـقـين به پرسش دو فرشته در قبر و يقين به عذاب قبر و نيز گشايشى كه در آنجاست ، چنان كه احاديث صحيح فراوانى در اين باره وارد شده و اين احاديث به حد تواتر معنوى رسيده ، يقين به رستاخيز وبرانگيخته شدن جسم و روح پس از مرگ ، يقين به حساب ، ميزان ، صراط، جاى گرفتن اهـل سعادت دربهشت ، و جاى گرفتن اهل شقاوت در دوزخ ، يقين به اين كه جماعتى از مؤمنان گـنـاهـكـار تا زمانى كه خدابخواهد در دوزخ عذاب مى بينند و پس از آن و در حالى كه در آتش سـوخـتـه انـد از دوزخ بـيرون آورده مى شوند، يقين به شفاعت محمد(ص ) در روز قيامت درباره بسيارى از گناهكاران و نافرمانان ، يقين به اين كه چنين شفاعتى ارمغان خداوند به پيامبر خويش اسـت كـه بـدان وسـيـله او را گرامى بداشته و از سايرپيامبران و رسولان تمايز بخشيده است ، و [بـالاخـره ] يقين به اين كه هيچ كس حق ندارد در حق ديگرى شفاعت كند مگر آن كه خداوند به وى اجازه دهد.

10 ـ جـزم به ضرورت دوستى با سلف ، خواه طبقه نخست سلف كه خداوند آنان را براى همدمى با پيامبرخويش برگزيد و خواه ساير طبقات سلف كه رسول خدا(ص ) به برتر بودن عصر آنان بر همه اعصار بعدگواهى داد، اعتقاد جازم به اين كه امام فاضل پس از رسول خدا(ص ) ابوبكر صديق ، پس از او عمربن خطاب ، سپس عثمان بن عفان و سپس على بن ابى طالب ـ رضى اللّه عنهم و ارضاهم جميعا ـ است ، و اين امر براى همه آنان به همين ترتيب كه ذكر شد، براساس بيعتى صحيح و مبتنى بر طرح اين مساله نزد همه صحابه صورت پذيرفته ، و در اين ميان بيعت سرورمان على ـ رضى اللّه عنه ـ با امامان سه گانه قبل از خودبزرگترين دليل است بر ثبوت امامت آنان به همين ترتيب كه خـداونـد تـقديرش كرده بود.
اين دليل بويژه نزد كسانى قويتر و روشنتر خودنمايى مى كند كه به عـصمت اهل بيت ، و در راس همه على ـ رضى اللّه عنه آرا از هر گناه و اشتباهى عقيده دارند، چه در اين صورت بيعت او با امامان سه گانه قبل از خود به منزله نصى شرعى بر ضرورت امامت آنان بـه هـمـيـن ترتيب است ، و بى ترديد عقيده به عصمت او ـ رضى اللّه عنه آبا عقيده به عدم صحت امامت خلفاى قبل از او تناقضى آشكار است كه به هيچ وجه عقل آن رانمى پذيرد.(62)

مـا در كنار اين اعتقاد جازم همه اصحاب رسول خدا(ص ) را به دوستى مى گيريم و از دامن زدن بـه آنـچـه مـيـان آنـان جـريان يافت خوددارى مى ورزيم و به اين حقيقت ايمان داريم كه امامان چهارگانه ، خلفاى راه يافته و رهنمون شده و فاضلند و هيچ كس در فضل با آنان برابرى نمى كند.

11 ـ يـقـيـن بـه اين كه وحدت بخشيدن به امور مسلمين و گردآوردن همه آنان بر محور اصول هدايت و رشداز مهمترين اهداف و مبانى دين است و از همين جا نيز بر همه مسلمين واجب است از طـريـق پيروى ازآنچه خداوند براى ما تشريع كرده و آن را راه رسيدن به خويش قرار داده و به پـيـروى از آنـهـا فـرمان داده است براى رسيدن به اين هدف تلاش كنند.
از اين جمله است روى آوردن بـه نـمازهاى جمعه و جماعت وعيد، و نماز گزاردن پشت سر هر انسان نيك و جز آن ، كه هـمين نيز سيره سلف صالح بود، از همين قبيل است دعا كردن براى صلاح پيشوايان و زمامداران مسلمين ، چنان كه احاديث صحيحى در اين باره رسيده است ، و همچنين نشوريدن عليه آنان ، هر چـنـد كـه نـشانه هاى فسق و مظاهر دور شدن از درستى عقيده و عمل در آنان پديدار شود، بلكه مـى بـايـسـت خيرخواه آنان باشيم و امر به معروف و نهى از منكر رادر حد توان خويش در صفوف خاصه و عامه ترويج كنيم .

12 ـ يقين و اعتراف به علامات و نشانه هاى «قيامت » كه قرآن يا رسول صادق مصدق (ص ) از آنها خبرداده است ، از قبيل خروج دجال ، نزول عيسى ـ عليه الصلاة والسلام ـ و ظهور ياجوج وماءجوج و«دابـة الارض » ...
، و يـقـيـن به اين كه عيسى ـ عليه الصلاة والسلام ـ كشته نشد و نمرده ، بلكه خـداونـد او را آچـنـان كـه در آيات محكم كتاب خويش فرموده است ـ نشانى براى «قيامت » يا عـلامتى براى نزديك شدن زمان آن قرار داد.
او به زمين خواهد آمد و براساس قرآن و سنت مطهر حكم خواهد كرد.
او صليب را درهم مى شكند و خوك را مى كشد، و در عصر او همه ملتها بر محور حـق گرد مى آيند، و سپس خداوند او رابه سوى خود مى برد، براساس همان مبناى عامى كه هيچ تخلف نمى پذيرد، چنان كه مى فرمايد: «تومرده اى و آنان نيز مرده اند» (زمر /30).

13 ـ يقين به اين كه بدعت گذاشتن در دين خداوند، بهتان به دين و تجاوز به حريم آن مى باشد، بـدعـت دريـك كلمه جامع ، عبارت است از تحميل چيزى به دين كه در آن نبوده است ، خواه اين تحميل در باورها ومعتقدات ذهنى باشد و خواه در مبادى و احكام عبادى .
بنابراين ، افزودن چيزى بـه ديـن كـه در اصـل در آن نبوده جايز نيست ، و براى مراعات اين مهم لزوما مى بايست [از شرع ] «پـيـروى » كـرد.
البته حكم پديدآوردن وسايل جديد و ابزارهاى تازه در زمينه معيشت ، علوم ، و فـعـالـيـتهاى مختلف اجتماعى منوط به مصالح و مفاسدى است كه اين وسايل و ابزار مى تواند به دنبال داشته باشد.

14 ـ يـقـيـن بـه اين كه امامان اربعه [فقه اهل سنت ] : محمد بن ادريس شافعى ، احمدبن حنبل ، مالك بن انس ، و ابوحنيفه نعمان بن ثابت ، تمامى حيات خويش را وقف تدوين احكام شرع ساختند و در تـبيين وتهذيب آنها تلاش كردند، همچنين يقين به اين كه همه امت بر علو منزلت و جايگاه رفيع آنان در علوم شريعت اسلامى و در اجتهاد براى شناخت احكام آن ، و بر اين كه آنان آراى دقيق و روشنى در فقه تدوين كردند اجماع دارند، آن سان كه اين پيشوايان نيز بر اين اجماع كرده اند كه جايز است هر كس به درجه اجتهاد نرسيده است از هر كدام از مذاهب فقهى كه مى خواهد تقليد و بدان عمل كند، همچنان كه مى توانداز ميان اين مذاهب مذهب خاصى را اختيار كند و بدان ملتزم شود و يا به هيچ مذهبى به طور خاص ملتزم نگردد.
اما زمانى كه شخص به حدى از بصيرت برسد كه بتواند منابع شريعت اسلامى را بشناسد و زمانى كه از ملكه علمى كافى در معرفت همه احكام و يا برخى از آنها ـ با استناد به ادله و براهين خاص خويش آبرخوردار شود، در چنين زمانى تنها براى وى جـايـز خـواهد بود كه اجتهاد كند و براى استنباط احكام مستقيما به ادله و منابع آنها مراجعه كند.

15 ـ يقين به اين كه تلاش براى رسيدن به شناخت ، و تغذيه عقل با علوم ، با انواع مختلفى كه دارد، امـرى مـشـروع و موجه است ، البته تا زمانى كه شخص در اين راه بيدار باشد، به معيارها و موازين حـقـيـقـت تـوجـه داشته باشد و خواسته ها و منافع شخصى خود را معيار و ملاكى بر دانسته ها و اطـلاعـات خـود قرار ندهد.
از ميان اين علوم تنها سحر استثنا شده ، هر چند سحر از نظر برخى از مـردم علم ناميده شده ، ولى اجماع مسلمين بر حرمت فراگيرى آن و پرداختن بدان قرار گرفته زيـرا در آيات صريح كتاب الهى و در سنت صحيح رسول او ـ عليه الصلاة والسلام ـ از اين كار نهى شده است .(63)

امـا منطق و فلسفه يونان و فراگيرى آن مورد اختلاف مسلمين است ، به همين دليل بايد در نوع سـوم ازمـسائلى كه در اين باب مطرح مى شود از آن بحث كرد، چنان كه در جاى خود آن را مورد بحث قرارخواهيم داد.

16 ـ و آخـريـن اصـل ، جزم و يقين به اين كه دين حق ، همان دينى كه خداوند بندگان خويش را بـدان ملزم ساخته است از ايمان ، اسلام و احسان تشكيل مى يابد.
ايمان همان گوهر اصلى اسلام و يـقـيـن قلبى است كه جايگاهش عقل و انديشه و يقين قلبى انسان مى باشد و در يقين به خداوند، فرشتگان ، كتب الهى ،پيامبران خدا و سراى آخرت و قضا و قدر در خير و شر، متجلى مى گردد.
اما اسلام جايگاه و جلوه گاهش ظاهر وجود انسان است و در به زبان آوردن «لااله الا اللّه » و «محمد رسـول اللّه »، اذعان و پذيرش فريضه برپاى داشتن نماز، دادن زكات ، روزه ماه رمضان و حج خانه خدا ـ در فرض استطاعت ـ متجلى مى شود.
اسلام به گونه اى مستقل و جداى از ايمان ، آثار خاص خـود ر، الـبته تنها در اين دني، در پى مى آورد، و باشخصى كه به ظاهر اسلام آورده به عنوان يك مـسـلمان و مؤمن برخورد مى شود، بدون هيچ كم و كاستى وبدون هيچ تفاوتى ميان او و ديگران .

الـبـتـه آنجا كه خداوند بندگان خود را در قيامت مورد محاسبه قرارمى دهد و آنجا كه سرنوشت شـخص در سراى ديگر مطرح است ، اسلام و ايمان ملازم يكديگرند و از هم جدايى ندارند.
بنابراين نـزد خـداونـد هيچ مسلمانى بدون ايمان قلبى نجات نمى يابد، چنان كه هيچ مؤمنى هم به اركان اسلام اذعان نكرده و به سبب تكبر و سرپيچى شهادتين را بر زبان نياورده نجات نخواهديافت .

مبناى اين عقيده نيز احاديث صحيحى از رسول خداست حاكى از آن كه وى اصحاب خود را ملزم سـاخـت هـنگامى كه داورى و حكمى مى كنند براساس ظاهر اشخاص حكم كنند و باطن و درون آنـان را بـه خداوندواگذارند.
خلفاى راشدين نيز در احكام و داوريهاى خود اين امر را عملا مورد احـجاع قرار داده اند.
عمرهنگامى كه وضعيت جماعتى او را به شك و ترديد انداخت و قصد داشت دربـاره آنان حكمى صادر كند،به آنان گفت : اكنون براساس آنچه از شما براى ما ظاهر شده است حـكـم مى كنيم و باطن شما را به خداوندوامى گذاريم .
از آنجا كه تنها اسلام است كه حال ظاهر انـسـان را نـشـان مى دهد، و حقيقت ايمان امرى پنهانى است كه ديگران از آن اطلاعى نمى يابند، واجب است با هر مسلمانى برحسب ظاهرى كه دارد،يعنى همان اسلام ، برخورد شود.

امـا مـرتبه احسان آن است كه شخص مصداق اين سخن شود كه پيامبر (ص ) فرموده : «...
اين كه خـداونـد راچـنـان بـپـرسـتـى كـه گـويـا او را مـى بـيـنـى ، زيرا اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند.
»(64)

بى ترديد، چنين حالتى انسان و كيان انسانى را به مرتبه اى بالاتر از ايمان و اسلام مى برد.
معيار اين حالت نيز آن است كه يقين عقلى شخص به خداوند ـ عزوجل ـ بر همه احساسهاى وجدانى او سايه گسترد و اين يقين در همه جان او رسوخ كند.
در اين هنگام است كه برخورد شخص با پديده هاى عـالم هستى و ديدن آنها او را به ياد خداوند مى اندازد، در حالى كه پيش از اين پديده هاى مزبور او را از خداوند بازمى داشت ،ـ و در اين صورت است كه به هيچ يك از پديده هاى آفريده خدا ـ با همه اخـتلاف و تنوعى كه دارند آنمى نگرد مگر اين كه در آنها مظهرى از تجلى صفات خداوند و دلايل وحـدانيت و ربوبيت او را مى بيند.
چنين انسانى هنگامى كه به نماز مى ايستد انديشه هاى دنيوى و مـظاهر پديده هاى عالم هستى حجابى ميان او و خداوند نمى شود، چرا كه اين پديده ها او را بيشتر به ياد خدا مى اندازد همچنين وى را به صفات ربوبيت و وحدانيت او، به سيطره و قدرت افزون او، و بـه حـكمت سراسر عظمت او توجه مى دهد و بدين ترتيب وى مى تواند خداوند را چنان پرستش كند كه گويا او را مى بيند.

راه رسـيـدن بـه ايـن درجـه يعنى درجه احسان ، آن است كه شخص با زياد گفتن ذكر ـ خداوند عـزوجـل آتـزكيه نفس و مراقبت بر ذكر و جهاد با نفس كند تا آن را از هوى و هوس رها سازد و از وابستگى به زندگى دنيا آزاد كند و از آن بالاتر برد.
در اين راه به كار گرفتن هر وسيله اى مشروع كه در آن بدعت و يا انحراف از راه مستقيم كتاب و سنت نباشد مجاز و مورد قبول است .

مـهـم آن اسـت كـه همانند سلف اين امت و نيكان و برگزيدگان آن بدانيم كه جز در دژ احسان نـتـوان ايـمـان رانـگـه داشت و از آن به طور كامل مراقبت كرد.
بنابراين ، هر كس در تلاش براى رسيدن به اين درجه كوتاهى ورزد، از اين ايمن نخواهد بود كه ايمان جاى گرفته در دل و انديشه او دسـتخوش تندبادهاى شهوتها و خواسته هاى دل شود و فرو غلتيدن در عوامل مشغول كننده و بازدارنده دنيوى بنياد آن رابراندازد.

هـمـچـنـيـن ظلمت نفس و خواسته هاى نفسانى خطرناكترين چيزى است كه ايمان را در ميان گـرفـته و تهديدمى كند، و اين خطر تنها با آن تزكيه اى از ميان مى رود كه خداوند بارها در آيات محكم كتاب خود بدان فرمان داده است ، و راه اين تزكيه نيز جهاد با نفس و كمك گرفتن در اين طريق از بسيار گفتن ذكر خداوندـ عزوجل ـ و مراقبت دائمى بر ذكر است .

ايـنها برجسته ترين اصول و احكامى است كه مورد اتفاق مسلمانان مى باشد و حتى نزد كسانى كه خـود رابه پيروى از شيوه و قانون جامع ملزم مى دانند فهم دين خداوند ـ عزوجل ـ و شرايع اسلام از منابع و متونى كه از طريق معتبر به ما رسيده و نيز مدلول و مفهوم آنه، آسان است و هيچ جايى براى اختلاف در اين اصول و احكام نيست ، هر كس نيز به مواد آن قانون جامعى كه در باب قبل آن را بـه اخـتصار بيان كرديم مراجعه كند و براساس آنها در ادله اين اصول و احكام تامل ورزد برايش روشن مى شود كه چگونه درپرتو آن قانون جامع ـ در بخش مورد اتفاق اصول و مبانى آن ـ منابع و متون اسلامى بر اين اصول و احكام دلالتى قطعى دارد.

بـيم نداشتيم كه از بحث اصلى خود دور افتيم به طور مفصل به بيان اين مطلب مى پرداختيم كه چـگـونـه بـاتوجه به معيارها و موازين آن قانون جامع ، منابع و متون به طور قطعى بر آن اصول و احـكـام كـه مـورداتفاق اند دلالت مى كند.
اما پرداختن به اين امر ما را از بحث اصلى خود، كه اين كـتـاب را بـدان هـدف و به منظور روشن كردن حقيقت در اين زمينه تاليف كرده ايم ، بسيار دور مى سازد.

يادآور مى شويم اصول و احكامى كه بيان كرديم و اين حقيقت را درباره آنها مورد تاكيد قرار داديم كـه بنابر آن قانون جامع هيچ جايى براى اختلاف در آنها وجود ندارد، آن گونه نيستند كه ضرورتا مـسـتلزم تكفير هر كسى باشند كه همه آنها نپذيرفته ، بلكه از برخى از آنها منحرف شده و از دايره آنچه مورد اتفاق است بيرون رفته و باكى نداشته از اين كه به قواعد اين شيوه جامع و مقتضيات آن پايبند نباشد.

پـاره اى از ايـن اصول و احكام هستند كه ممكن است انكار آنها ناگزير به كفر بينجامد، اما پاره اى ديگر ازآنها چنين نيستند.
از ديگر سوى مى دانيم انكار يك حكم مورد اجماع به معنى كفر نخواهد بـود، مـگرزمانى كه آن حكم از احكامى باشد كه به ضرورت دين دانسته مى شود، در حالى كه در اصـول و احـكـامى كه گفتيم اصول و احكام بسيارى است كه هر چند اجماع در مورد آنها منعقد شـده و مـبـتـنى بر قواعد و موادآن شيوه و قانون جامع است ، اما حكم آنها به علم ضرورى از اين دانسته نشده است .

بـه عـنوان مثال مى گوييم : انكار امامت شيخين ، كه مذهب بسيارى از شيعيان است ، كفر نيست ، هر چندخروج از اجماع و خروج از آن قانون جامع و مقتضيات آن است ، همچنين عقيده به اين كه انسان آفريننده افعال خويش است ، كه مذهب معتزله مى باشد، سبب تكفير نيست ، هر چند تحميل نـظرى به آن قواعدمورد اتفاق همگان است ، چرا كه معتزله در كنار اين عقيده همچنان بر اين امر تـاكيد مى ورزند كه خداوندخالق همه قوا و آفريدگار قضا و قدر است (65)

[و اين نوعى تناقض مى باشد].
عقيده به «منزلت ميان دومنزلت » هم كه از اصول پنجگانه معتزله است ، تكفير شمرده نمى شود، همچنان كه رد اين عقيده نيز چيزى نيست كه به ضرورت از دين دانسته شود.
هر كس نـيـز معنى «احسان » را نداند و هيچ اهميتى برايش قائل نباشد، به اين سبب كافر و منكر دانسته نـخـواهـد شـد، هر چند عقيده داشتن به «احسان » و اهميت دادن به آن از مقتضيات و لوازم آن شـيـوه و قـانون جامع مى باشد.
علت اين امر نيز آن است كه اين مساله هم بمانندساير مسائلى كه گـذشـت از چيزهايى نيست كه ضرورى و بديهى دين باشد تا شناخت آنها و يقين يافتن نسبت به آنها براى هر مسلمانى ميسر شود.

الـبته در اين نيز ترديدى نداريم كه انكار اصلى از اصول و يا ناآگاهى نسبت به آن ، هر چند به كفر نينجامد،ناگزير مستلزم فسق ، بدعت گذارى و انحراف منكران از راه هدايت و رشد خواهد بود، و همين امور درگمراهى و انحراف آنان بسنده است ، چه انكار هر اصل از اين اصول با آن اصل مورد توافق همگان درتناقض است كه لزوما مى بايست در تفسير متون دينى و استنباط اصول و احكام از منابع شرعى ، مواد آن قانون جامع را معيار و ملاك قرار داد.
از ديگر سوى دانستيد كه ما در ذكر آن اصـول و احـكام تنها به آنهايى پرداخته ايم كه از مواد مورد اتفاق آن قانون جامع ناشى مى شود و بر آنـهـا مبتنى است .
به همين دليل ، اگربپذيريم كه استناد به آن قانون جامع مساله اى مورد اتفاق مى باشد و هيچ اختلافى در آن وجود ندارد، دراين نيز ترديدى نخواهد ماند كه پذيرش اين اصول و احـكـام ، كه بر آن قانون و بلكه بر بخش مورد اتفاق آن ـ هم در برداشتى كه از آن مى شود و هم در لزوم اجراى آن ـ مبتنى مى باشد نيز يك مساله مورد اتفاق همگان است و هيچ جاى اختلافى در آن نيست ، صرف نظر از اين كه مخالفت با اصلى از اين اصول به كفرمى انجامد يا به كفر نمى انجامد