سلفيه ، بدعت يا مذهب ؟
نقدى بر مبانى وهابيت از ديدگاه اهل سنت

دكتر محمد سعيد رمضان البوط
ترجمه حسين صابرى

- ۱۰ -


اين درگيريها و دشمنيها در يكى از مسجدهاى پاريس نيز بالا گرفت و تا(80)از سه سال پيش آن انـدازه گـسترش يافت كه پليس فرانسه ناگزير شد مسجد را به اشغال خود درآورد.
آنچه هم درد و اندوه و هم خنده انسان را برمى انگيزاند اين است كه چون يكى از مسلمانان طرف درگيرى مشاهده كرد پليسى باكفش وارد مسجد شده است تحت تاثير غيرت جاهلانه خود نسبت به دين و حـرمـت مـسجد قرار گرفت وبر سر وى فرياد كشيد كه يا از مسجد بيرون رود و يا كفش خود را درآورد.
امـا وى بـا نـواخـتـن سيليى برصورت آن مسلمان به وى گفت : آيا كسى جز شما سبك خردان ما را ناگزير به ورود مسجد به اين صورت كرد؟ در يـكى از سرزمينهاى دور، جايى كه گروهى از مسلمانان راستين از هويت اسلامى و از وطن و سـرزميت غصب شده خود دفاع مى كنند، تيرهاى اتهام به شرك و بدعت آورى از سوى گروههاى سـلـفـى به سمت آنان افكنده مى شود و با اين بهانه كه اهل زيارت قبر و توسل هستند پى درپى به حـرمـت پشتيبانى از آنان با هر گونه كمك مادى يا معنوى فتواهايى مؤكد صادر مى شود.
يكى از عـالـمـان آن ملت مجاهد وستمديده برمى خيزد و در ميان صاحبان آن فتواها و كسانى كه چنان تـهـمـتـهايى را متوجه ايشان مى كنندفرياد مى زند كه : شگفتا از برادرانى كه ما را به شرك متهم مـى كنند، با آن كه ما هر روز پنج بار در پيشگاه خداوند مى ايستيم و مى گوييم : اياك نعبد و اياك نـسـتعين [فاتحه /5]...
اما آن فرياد گم مى شود و در فضامى پراكند، بى آن كه كسى در آن تدبرى كند يا به آن پاسخى گويد.

مـن در ايـن تـرديـدى نـدارم كـه آن برادران سلفى درباره در پيش گرفتن آن مواضع دردآور و تـاسـف انـگـيـز بايكديگر تفاوت دارند، و شايد در ميان آنان هم كسانى باشند كه از اين كردارهاى عجيب و نابخردانه ، به آن اندازه كه ما احساس درد و اندوه مى كنيم و شايد نيز بيشتر از آن احساس درد و انـدوه داشته باشند...
امااين چه سودى مى تواند داشته باشد؟ و چنين دردمنديى ، پس از آن كـه بـه چـنين بدعتى ـ صرف نظر از هرقضاوت ديگرى درباره آن ـ مشروعيت داده اند چه كارى مـى تـوانـد بـرآورد؟ در حـالـى كـه همه مى دانيم آنچه آنان به عنوان مذهب آورده اند يك پديده نـوخـاسـته در دين است كه نه در عصر سلف شناخته شده بود، و نه در عصر خلف ، و افزون بر اين هيچ اثرى نيز بر جامعه اسلامى به بار نمى آورد مگر اين كه امت راپاره پاره كند و پس از آن هر يك از اين پاره ها را دشمن ديگرى قرار دهد.

مـحكوم كردن چنين نابخرديهاى رسواكننده تنها به معالجه آنها امكان پذير و معنادار است ، و اين مـعـالـجه نيز تنها با بستن راهى ممكن مى شود كه اين فتنه از آن درآمده است ، و اين راه نيز هيچ نيست ، مگر جداكردن گروهى مستقل از پيكره امت اسلامى ، دادن نامى ويژه و بدعت نهاده شده بـر آن ، و سـپـس پـرورش روح تـعـصـب و خودخواهى گروهى در آن به كمك عناصر، شيوه ها و روحيه ها و طرز رفتارهاى خاص ومتمايز، تا بدين وسيله از وجود مستقل خود دفاع كنند، و بلكه از ايـن نام سلاحى بسازند و در برابرديگران به مقاومت ايستند و آنگاه هم كه وضع اقتضا كند آنان را بدون هيچ ملاحظه اى به هر چه خودمى پسندند متهم سازند.

بـنـابـرايـن مـحـكـوم كردن آن نابخرديها تنها به وسيله بستن همان درى امكان پذير مى شود كه چنين پديده هايى از آن به درون آمده است .

البته بستن اين در لزوما به معنى دست كشيدن اين برادران از آرا و انديشه هاى اجتهادى خود كه بـه عـنـوان برداشت به آنها رسيده و آنها را پذيرفته اند نيست ، بلكه آنچه به اقتضاى اصول و مبانى شـرع مقدس از آنان انتظار مى رود اين است كه به آنچه در نتيجه تلاشهاى درست اجتهادى خود بـدان رسـيـده اند پايبندى نشان دهند ـ و راهى جز اين نيز ندارند، و من نيز شخصا بسيارى از اين انـديشه ها و آرا را پذيرفته ام و باور دارم و با دلايل و برهانهاى علمى كه در اختيار دارم از آنها دفاع مى كنم .

امـا در ايـن مـيـان از آنـان انـتـظار مى رود در دايره گروه يگانه اسلامى كه تنها يك چهارچوب ، يـعنى چهارچوب اهل سنت و جماعت تعيين كننده آن است به اين آرا و ديدگاهها پايبندى نشان دهـنـد و ديگران را بدان فرا خوانند، و البته در كنار آن صاحبان آرا و انديشه هاى مخالف را هم در آنـچـه بـدان رسـيده اندمعذور بدارند، چه ، اينها به خودى خود مسايلى اجتهادى هستند و چنين نيست كه دلايل موجود در شرع تنها يكى از آنها را اثبات كند.

مـا در بـخـشهاى اول و دوم اين كتاب معيارهايى را كه مى توان به حكم آنها مسايل و موضوعهاى اجـتـهادى را از مسايل و موضوعهاى غير اجتهادى كه هيچ جاى اجتهاد در آنها نيست بازشناخت بـتفصيل بيان داشتيم و دانستيم كه اين معيارها به قواعدى اساسى برمى گردد كه در اصول فقه شـنـاخـتـه شـده است وامروزه به نام «قواعد تفسير متون دينى » خوانده مى شود.
در بخشهاى پيشين افزون بر توضيح ، نمونه هاى گوناگونى نيز از هر دسته مسايل و موضوعها را آورديم .

اين سيره مسلمانان پايبند به رهنمود كتاب و سنت است كه از ديرباز تاكنون در مسايل اجتهادى ، اعـم ازمـسـايـل عقيدتى و يا احكام عملى ، به اجتهاد و بحث و كنكاش مى پرداخته اند و سپس در بـرخـى به ديدگاههاى مشترك مى رسيده و در برخى ديگر اختلاف مى ورزيده اند، بى آن كه اين اخـتلاف نظرهاى اجتهادى آنان را از دايره گروه يگانه اسلامى بيرون برد، و بى آن كه گروهى از آنان از آراى اجتهاديى كه بدانها رسيده و آنها را پذيرفته قالبى بسازد كه از آن ، و به همان اندازه كه در ايـن قـالـب مـى گـنجد، يك گروه اسلامى نوظهور زاده شود، و آنگاه بر اين گروه نامى نو و برساخته نهاده شود و پس از آن ميان اين گروه وديگر مسلمانان اهل سنت و جماعت [و همچنين ديگر فرقه ها] جنگى فرساينده برپا شود و در آن سلاحهايى چون كافر خواندن ، بدعت گذار خواندن و مشرك خواندن به كار رود.

آرى ، مـا سيره سلف صالح ـ رضوان اللّه عليهم ـ را خوانديم و بارها به آن برگشتيم و در آن تدبر و تامل كرديم ، اما هيچ كسى از آنان را نيافتيم كه چنين كرده باشد.
مى گويم : «سلف صالح م»، تا بـديـن وسـيـلـه گـروههايى پراكنده چون خوارج و هم مسلكان آنان را كه در طول تاريخ اسلام سربرآوردند و از راه خداوند كناره گرفتند و از اوامر و احكام الهى منحرف شدند و تهمتهاى تكفير و گـمـراه خـواندن نسبت به ديگر مسلمانان ره آورد اختلاف آنان شد از دايره سخن بيرون رانده بـاشيم ، چونان كه هم پيش از ظهوراين گروهها و هم پس از دوران حيات آنها اجماع امت بر اين معتقد شده است كه با كردار و افكار خود ازدايره قواعد و بنيادهاى شرع و مهمترين احكام و مبانى آن بـيـرون رفته اند و از همين روى نه مى توان ازآنان پيروى كرد و نه اختلاف و انحراف آنان را به حساب آورد و يا به آن استناد كرد.

مـورد دوم : آنچه براى همگان شناخته شده ، اين است كه صاحبان گرايشها و انديشه هاى چپ در ظـهورگروهى جديد در ميان مسلمانان كه خود را سلفيه مى نامد، زمينه اى مناسب و چشمه اى زاينده يافتند تا به وسيله آن تحليلهاى ماركسيستى ديالكتيك خود درباره تاريخ و فرهنگ و تمدن را تكميل كنند.

تـوضـيـح آن كـه از ديـدگاه ماترياليسم ديالكتيك ، حركت تاريخ ـ هر تاريخى كه باشد ـ نوعى از «شدن مستمر» است ، يعنى حركتى برخاسته از ذات و ماهيت تاريخ .
براى نمونه ، تاريخ اسلام ، در قـالـب عـصرجاهلى ، بعثت نبوى ، فتح اسلامى ، خلافت راشدين ، عصر اموى و ...
، خود يك «شدن مـسـتـمـر» اسـت كـه درگذر تاريخ از خود به سوى يك شكل انسانى و اجتماعى كاملتر تجلى مـى يـابـد، چـه آن تـاريـخى اصيل ومستمر و به معنى پيوند و همبستگى دو سويه اى است كه در زنـجـيـره تـحـولات و گوناگونيها و رخدادهاى پى درپى تاريخ نهفته است .
اين تاريخ ، همچنين تـاريخى نو و معاصر است ، بدان معنا كه در هر عصرى ارزشه، رويكردها و رخدادهاى مناسب با آن را در دامن مى پروراند.

ايـن ديـدگـاه كه آنان درباره حركت تاريخ دارند درست همان چيزى است كه فرهنگ و تمدن و ميراث فرهنگى رانيز براساس آن تحليل مى كنند.
از ديدگاه آنان ميراث فرهنگى اسلام شامل قرآن و سنت و همه علوم و آثارى است كه از اين دو سرچشمه گرفته است .

در اين ميان ، انطباق اين ديدگاه ديالكتيكى بر حركت تاريخ اسلام شرطى اساسى را مى طلبد كه پـيـشـوايـان و طـرفـداران مـاترياليسيم ديالكتيك بر آن اصرار دارند، و آن عبارت است از تضاد و كـشـمـكـش مـيـان پـديـدارهاى متناقضى در درون رخدادهاى تاريخى ، چه آن «شدن و تحول مستمر» خود نتيجه تناقضها وتضادهاى مستمرى است كه ناگزير مى بايست به عنوان يك شرط براى دوام تحول و پيشرفت ، كه ويژگى جدايى ناپذير تاريخ است ، وجود داشته باشد.

پـرسشى كه در اينجا مطرح مى شود آن است كه : در لابلاى تاريخ اسلام پس از استقرار فتوحات و پس ازگسترش آرامش و ثبات در جوامع اسلامى و روى آوردن آنها به همكارى بى نظيرى در راه اصلاح وآبادانى سرزمينهاى خود، در كجا مى توان آن تضادها و كشمكشها را يافت ؟ نـظـريـه پردازان ماترياليسم ديالكتيك درصدد يافتن تضاد و تناقض مطلوب خود در تاريخ اسلام بـرآمدندتا به كمك آن اين تاريخ را تفسير كنند و در چهارچوب ديدگاههاى مادى خاص خود كه مـحـرك آغـازيـن و پـايانى تاريخ بشر است جاى دهند.
آنان زمان درازى را در اين جستجو صرف كـردنـد...
تا اين كه سرانجام گمشده گرانبهاى خود را كه مى توانست مشكل آنان را برگشايد و آنـان را از تنگنا درآورديافتند...
، و آن چيزى نبود مگر گرايش سلفى كه ـ از ديدگاه آنان ـ ستون فـقـرات تناقضى پردامنه و درازمدت را تشكيل مى دهد كه از آغاز سپيده دم اسلام تا امروزه ادامه داشـته و توانسته درگيرى با انديشه هاى سهل گيرانه و نرمش جويانه اسلامى را شدت بخشد، و نمادى شود از تضاد و كشمكشى گريزناپذير كه هماره ميان نو و كهنه صورت مى پذيرد.

آنـان بر اين اساس گفتند: تاريخ اسلام از همان روزهاى آغازين دو گرايش متضاد و روياروى هم را درخـود جـاى داده اسـت : يـكى در اين تجلى مى يابد كه مى بايست «كهنه »ها را نگه داشت و سختگيرانه ازنشانه ها و صورتهاى جامد و به ارث رسيده از گذشتگان فراتر نرفت ، و ديگرى در اين كـه مـى بايست «نو»را پذيرفت و هضم كرد و زندگى را متناسب با چشمداشتها و نيازهاى نوين بشر متحول ساخت .

از ديـدگاه اين مفسران حركت تاريخ بر اساس قانون حتمى خود از همين تضاد و كشمكش پيگير مـيان اين دو گرايش پديد آمده ، و بر همين اساس فرهنگ و تمدن اسلامى شكل گرفته و سپس رشد كرده وپديدارها و صورتهايى را كه امروز بدان شناخته مى شود به دست آورده است .

بسيار جالب است كشف جديدى كه نظريه پردازان ماترياليسم ديالكتيك به بركت بدعت گذاران مـذهـب سـلـفـى ، و بـلكه با همكارى آنان بدان دست يافته اند! اين همكارى گرچه يك همكارى بـرنـامه ريزى شده وخواسته شده نباشد، اما دست كم يك همكارى عملى و هماهنگى و همسويى هـسـت ، چـه در سويى سلفيه اين وظيفه را بر دوش داشته اند كه چنين عنوانى و چنين معنايى و چـنـين گروهى بدعت گذارند و آن را بزوردر يكى از مراحل تاريخ اسلام جاى دهند، و در سويى ديـگـر مناديان ماترياليسم ديالكتيك اين وظيفه راكه بى هيچ درنگى به اين ميدان بتازند و تاريخ اسـلامـى را از هـمـان آغـاز تـا امـروز بـه رنگ اين بدعت نوخاسته وعارض شده درآورند و سپس پيروزمندانه و با شادمانى به شرح اين مقوله براى مردم پردازندكه چگونه انديشه اسلامى همراه با دسـتـاوردهـاى فرهنگى آن از تضاد شرايط و منافع بشرى متناقض باهمديگر پديد آمده و چگونه كشمكش ميان دو گرايش سلفى و آزادانديشى تنها ابزارى مادى بوده است براى تحقق بخشيدن به آن شدن و تحول مستمر در تاريخ .

چـه بسيار كتابهاى پرحجم و يا كم حجمى خوانده ايم كه با تكيه بر اين بدعت نوخاسته ـ كه براى دانـسـتـن بى ريشه بودن آن در گذشته دور و نزديك تاريخ اين امت و يا در تاريخ تشريع اسلامى نـيـازى بـه دانش وفرهنگ و بررسى و پژوهش بسيارى نيست ـ نوشته شده و در آنها براى تجسم بـخـشـيدن به خيال باطل ماترياليسم ديالكتيك و براى دميدن روح حيات و حقيقت در كالبد آن تلاش شده است .

اين حقيقت كه نظريه ماترياليسم ديالكتيك نظريه اى باطل است به هر اندازه روشن و آشكار باشد، امااين گروه با بدعتى كه به وجود آورده اند به گونه اى فعال در پيش آوردن موجبات اشتباه و در دادن ايـن امـكـان به بى عقيدگان و باطل گروان شركت جسته اند كه حقيقت و تاريخ را به بازى گـيـرند و دست كم دربرابر ديدگان ساده انديشان ، پرده اى سياه و آلوده از توهمهاى نادرست بر چهره تاريخ انديشه و بلكه تاريخ تشريع اسلامى بكشند.

در ايـن ميان سخت ترين مصيبت آن است كه اين برادران كه خود را با نشان سلفيه از ديگران جدا مـى كـنـنـد،خود و انديشه خود را در دايره بسته تفكر سلفى محدود كرده اند، و نه در وراى آن به عقل و فكر خويش مجال حركتى مى دهند و نه چيزى جز آنچه در اين دايره بسته هست مى خوانند.

از همين روى نيز از آنچه بى دينان با دستاويز قرار دادن افكار آنان انجام مى دهند و همچنين از اين حـقـيقت تلخ غافل و بى خبرند كه چگونه آنان افكار و شعارهاى بدعت آميز اين گروه را مورد سوء اسـتـفـاده قرار مى دهند و به استناد آنهاچهره حقايق اسلامى را باژگونه مى نمايند و تاريخ را در چهارچوب همان تفسيرى جاى مى دهند كه خود بدان علاقه دارند.

البته سوء استفاده آن بى دينان از اين بدعت و همچنين پيامدهاى اين سوء استفاده به همين اندازه مـحـدودنـمـى شـود، بلكه از اين نيز فراتر مى رود و به صورت برهانى بر اثبات اين پندار نادرست درمى آيد كه اسلام نه يك واقعيت و پديدار مستقل از تفكر انسان ، بلكه محصول افكار و انديشه هايى انـسـانـى است كه در گذرتاريخ با يكديگر در رويارويى و كشمكش بوده و سپس با همديگر پيوند خـورده و آنـگـاه در اين چهارچوب مقدس دينى نهاده شده است .
طبعا به نظر آنان ، هيچ گواهى روشـنـتـر از نـزاعى نيست كه ميان دوگروه ديده مى شود: گروهى داراى گرايش سلفى كه با اصـرار مى گويند: اسلام ، يعنى همان دينى ازلى ومقدس در آرا و شروحى متبلور است كه آنان از مـتـون ديـنـى مـى فـهـمند و مى پذيرند، و گروهى ديگر كه دراين نگرش با گروه پيش گفته مـخـالـفـند و آرا و شروح و برداشتهاى آن گروه را داراى ارزشى نمى دانند.
«بنابراين ، تنها وجه مـشترك ميان اين دو گروه آن است كه هر كدام بدانچه انديشه او را به عنوان يك انديشه انسانى كه بر طبيعت و انگيزه هاى بشرى داراى كنش متقابل با زندگى و شرايط در حال دگرگونى آن اسـتوار است شكل مى دهد و روشن مى كند پناه مى برد! اين همه اسلام است ، همه واقعيت و همه تاريخ ‌آن ! يـگـانـه پاسخ علمى كه به اين پندار نادرست در اختيار داريم ـ با تاسف از سوء استفاده و واژگونه نـمـايـى كـه در آن صـورت پـذيرفته ـ تاكيد بر اين نكته است كه اين شعار مذهبى ، كه مورد سوء اسـتـفاده واقع شده ، باهمه عناصر و ويژگيهايش يك بدعت است كه بر اصول ثابت و تاريخ كهن اسلام عارض شده است ، و چه بسيار شائبه ها و پديدارهاى فاقد اصالت كه در گذر تاريخ پردامنه و درخـشـان ايـن ديـن بـر دامن آن نشسته اند، گرچه همانند انگلى كه بر تنه درختى تنومند رويد هـرگـز نتوانسته اند با آن درآميزند و رنگ آن را به خود گيرند، و از همين روى نيز هماره شائبه بودن و بى اصالت بودن آنها روشن و آشكار مانده است .

نـكـتـه اى ديـگر كه بايد در پاسخ افزود اين است كه سرچشمه اين دين نصوصى است كه به حكم برهان علمى ، نه حاصل انديشه هاى بشرى ، بلكه محصول وحى الهى است و فهم آنها نيز در گروى قانون جامع تفسير متون دينى يا همان قواعد مستقل زبان عربى است كه در يقين مقصود و مدلول هـر متن به آنهامراجعه شده است .
بر اين اساس هر حكم از احكام و معانى آن متون كه مورد اتفاق عـالـمـان قـرار گـرفـتـه تـنهااز آن روى بوده كه قانون وارد در اين خصوص بدور از هر ابهام و پيچيدگى بوده است ، و آنچه هم در آنهااختلاف شده تنها از اين روى بوده كه شيوه و قانون مورد اسـتـنـاد در آن خصوص خود موضوع بحث واختلاف عالمان ادبيات عرب بوده است .
در برابر اين يـگـانـه مـعـيـار براى فهم متون دينى و چگونگى عمل به آنه، آن وجود پندارين و بدعت آميخته كشمكش ميان انديشه سلفى و ديگر انديشه ها از ميان مى رود، وهيچ توجيهى نيز براى درغلتيدن بـه يـكى از دو دام تفريط و افراط برجاى نمى ماند.
شايد به يادداشته باشيد كه در دو بخش پيشين كتاب اين حقيقت مستقل را بروشنى و با همه جزئيات شرح داديم ، و اكنون نيز يادآور مى شويم كه هـمـان قـانون جامع سپرى است براى هر كه بخواهد با كمك آن و با انديشه مستقل وآزاد خود از بـيـهوده گويى و سوء استفاده مناديان ماديت و ماترياليسم ديالكتيك در امان بماند، بلكه آنچه در بـخـشـهـاى پيشين شرحش گفتيم مى تواند دستاويز نجاتى براى آنانى باشد كه در باتلاق افكار مـادى كـفـرآمـيز فرو رفته اند، و شايد بدعت سلفيه آنان را عملا به اشتباه افكنده و بر اين گمان شـده انـد كـه نـزاع وكشمكش انديشه سلفى با ديگر انديشه ها كشمكشى ديرپاى و كهن در تاريخ انـديـشـه اسـلامـى و يگانه منبع اصول ، مبانى و احكام اسلام است و از اين روى ، اسلام چيزى جز مـجموعه اى از برانگيخته هاى كشمكشهاى تاريخيى نيست كه در طول تاريخ اسلام و تاريخ عرب ، بر همان شيوه كه امروز ديده مى شودو وجود دارد وجود داشته است .

چـنين است كه مى گوييم بازگشت به آنچه در دو بخش پيشين آورديم ، و دوباره انديشيدن در آنـچـه درآنـجـا بـا استقلال و بيطرفى كامل مطرح كرديم مى تواند براى هر دوى آن گروهها كه يادآور شديم سپرى استوار در برابر آشفتگى و درغلتيدن به دام توهمات و تفكرات انحرافى باشد.

خداوند خود توفيق مى دهد و يارى مى رساند

سخن آخر و چكيده آنچه گذشت

اكـنون در پايان اين كتاب شايسته است بازگردم و توجه خوانندگان را به اين نكته جلب كنم كه در هيچ جاى اين كتاب درصدد آن نبوده ام به تحليل و بررسى و نقد جزئى آرا و افكار گروهى كه خـود را سـلفيه مى نامند و آنها را پذيرفته و از آنها دفاع كرده اند بپردازم و آنها را رد كنم يا بپذيرم ، چه اگر مى خواستم به بررسى اين جزئيات و داورى درباره آنها بپردازم مى ديديد كه سلفيه را در بـسـيارى يا در برخى از آنچه برگزيده اند تاييد مى كنم ، البته در دايره همان شيوه و قانون اجتهاد كـه بـه حـمـد و لطف خداوند هيچ كدام ازطرفهاى اختلاف در چهارچوب آن از دايره اسلام و از حوزه اهل سنت و جماعت بيرون نيستند.

تـنـهـا هـدفى كه در مباحث اين كتاب در پى اش بوده ام توجه دادن به اين حقيقت بوده است كه ايـن زشـت تـريـن بـدعـت و مـهمترين مايه همه فتنه ها و بديها براى مسلمانان است كه گروهى مجموعه اى ازاجتهادها و آراى معين در حوزه اصول و احكام دينى را گرد آورند، از آن يك مذهب بسازند و براى آن نامى چون سلفيه كه سلف صالح هيچ آشنايى با آن نداشته اند ابداع كنند و سپس ايـن مـذهب ساختگى رامظهر دين حق و نماد عقيده درست قرار دهند و بدين عنوان بدان چنگ زنند و مردم را به آن فرا خوانند، به گونه اى كه همين مذهب جايگزين شيوه اى گردد كه اصحاب رسـول خـدا(ص ) در فهم و تفسير متون دينى و برگرفتن اصول و احكام از آنها داشتند و خود به صورت يك ملكه ، سليقه و طبع درآيد و بر اين اساس ادعا شود كه هر كس آنچه را اين مذهب بدان فـرا مـى خـواند بپذيرد مسلمانى راستين و مؤمنى صادق و ازنجات يافتگان روز قيامت است و هر كس نيز از آن روى برتابد و به اجتهاد و يا راى و ديدگاه ديگرى روى آورد گمراه و گمراه كننده و بدعت گذار، بلكه در بسيارى از مواقع كافر و مشرك است ، صرفنظر ازاين كه آن قانون جامع كه اصـحاب رسول خدا(ص ) بدان عمل مى كرده اند چه مى گويد و چه چيز را تاييدو يا رد مى كند، و نيز صرفنظر از اين كه گاه يك مسلمان راستين اين حق را دارد كه اين يا آن اجتهاد رابرگزيند و بـه ايـن يـا آن ديـدگـاه گرود، بى آن كه از اين روى آوردن و برگزيدن بدعت يا گمراهى و يا كفرلازم آيد.

دلـيـل ايـن سـخـن خود را ـ كه در بخشهاى پيشين برايتان گشودم و شرح كردم ـ اينك در اين خلاصه مى كنم كه تنها ويژگيى كه رسول خدا «گروه نجات يافته » را بدان متصف كرده ، چنگ زدن به آن چيزى است كه پيامبر(ص ) و اصحابش بر آن بوده اند، و آن عبارت است از آنچه به اجماع بـه نـام «اهـل سـنـت و جـماعت »خوانده شده است ، نامى برگرفته از سخن رسول خدا(ص ) و روايـتـهـاى فـراوان نـقل شده از او كه در مجموع به حد تواتر معنوى رسيده است ، و در فصلهاى پـيـشـيـن اين كتاب به برخى اشاره كرديم .
بنابراين ، قراردادن نام سلفيه در جاى نامى كه رسول خدا(ص ) به گروه نجات يافته داده است و سپس سلف صالح بر آن اجماع و اتفاق كرده اند بدعتى روشن است كه در بدعت بودنش هيچ ترديد و ابهامى وجود ندارد.
چنين جايگزينى ، درست همانند آن اسـت كـه كـسـى نـام «مـحـمديين » را كه گروهى از خاورشناسان و مبشران برگزيده اند جـايـگـزيـن نـام «مـسلمين » كند، نامى كه خداوند بندگان خويش و گروندگان به فرمان و دعـوت خـود و سـر فـرود آوردگـان در برابر حاكميت الهى را بدان خوانده است ، چه آن سان كه آوردن نـام «مـحـمـديـيـن » ايـن ايـهـام را در پى مى آورد كه مسلمانان تنها به شخص حضرت مـحـمـد(ص ) انتساب دارند واز شيوه اى يا مذهبى پيروى مى كنند كه او خود بنيان گذارده و از پيش خود براى آنان برگزيده است ،بدعت نهادن نام «سلفيه » نيز چنين ايهامى دارد و اگر تامل شود هيچ تفاوتى ميان اين دو نام بدعت آميزيافت نخواهد شد.

افزون بر اين مى پرسيم : آيا نسبت دادن به سلف در واژه «سلفيه » مشروعيت و حقانيت خود را از ايـن مـى گـيرد كه سلف در آن عصرهاى سه گانه (عصر صحابه ، تابعين و تابعين تابعين ) آفريده شـده و در آن سـه دوره روزگـار گـذرانيده اند، يا از اين كه آنان در عقايد و هم در رفتار خويش تسليم كتاب خدا و سنت پيغمبر(ص ) بوده اند؟ اگـر مـشـروعـيـت ايـن نسبت بر معناى نخست استوار باشد بايد گفت : با توجه به اين كه عصر سـلـف مـجـمـوعـه اى از مـسلمانان ، بدعت گذاران ، زنادقه ، كافران و گروههايى گوناگون از گمراهان و سرگشتگان رادر خود جاى داده است ، بايد همه اينان براى آنها كه خود را منسوب به سلف مى دانند و سلفى مى خوانندالگو و اسوه و پيشوا باشند.

اما اگر اين نسبت بر معناى دوم استوار باشد ترديدى نيست كه نمى تواند عنوانى براى يك گروه خـاص باشد، زيرا ترديدى نيست گروه بزرگى از گمراهان و بدعت گذاران مدعى اند كه تسليم كـتـاب و سـنـت هـسـتند و به فرمان اين دو پايبندند و آنها كه به نام اهل سنت و جماعت خوانده مى شوند بيش ازايشان پايبندى ندارند و تسليم نيستند.
در اين ميان تنها چيزى كه مى تواند مساله را پايان دهد و دروغگويى اين مدعيان و صدق سخن اهل سنت و جماعت را روشن كند همان قانون و شـيـوه اى اسـت كـه اصحاب رسول خدا(ص ) به حكم سليقه و ملكه عربى خود آن را معيار قرار مـى داده انـد، و پـس از آنـان نيز به كشف وبررسى و تدوين آن پرداخته اند و معيار قرار داده شده است ، همان شيوه و قانونى كه امروز با نام «قواعدتفسير متون دينى » خوانده مى شود.

بـنـابـرايـن ، يـگانه معيارى كه درست را از نادرست جدا مى كند همان قانون زنده است كه راه را روشـن مـى سـازد، راسـتـى چـنـگ آويختگان به كتاب و سنت را آشكار مى كند، و پرده از تزوير و گـمـراهـى دروغـگـويـان و نـيـرنگ بازان برمى دارد، نه آن واژه و نام مرده كه هيچ واقعيتى جز آمـيـخته اى از طبايع وآراى گوناگون مردمان ندارد.
به ديگر سخن ، هر كس به آن قانون چنگ زنـد مـسـلـمان و در راه خداست ،خواه در عصر سلف بزيد و خواه در عصر خلف ، و هر كس از اين قانون منحرف شود، گمراه و بدعت گذارو گاه نيز كافر است ، خواه او نيز در عصر سلف روزگار بگذراند و خواه در عصر خلف .

در بـخـشهاى پيشين اين كتاب دانستيم كه پاره اى از قواعد و اصول كه در اين قانون وجود دارد مـورد اتـفاق و اجماع عالمان عربيت و پيشوايان شريعت است و پاره اى ديگر نيز در ميان آنان مورد اخـتـلاف اسـت وبـيـش از يك نظر يا وجه درباره آنها ممكن است .
آن قواعد و اصول كه از گونه نخست است احكام و نتايج فرعى برگرفته از آنها نيز مورد اتفاق و اجماع مى باشد، بدان معنا كه هر كس از آنها روى برتابد بدعت گذارو يا نادانى خواهد بود كه نيازمند به آموختن است .
اما آن دسته از قـواعـد و اصـول تـفسير متون دينى كه ازگونه دوم است احكام و نتايج فرعى برگرفته از آنها مورد اتفاق و اجماع نمى باشد و درباره آنها بيش ازيك نظر يا وجه ممكن است ، و هر اختلافى كه از سـوى عـالمان و مجتهدان و در دايره همان قواعد و اصول محتمل و با توجه به آنها به ميان آورده شـود اخـتـلافـى پـذيـرفـته شده است و هيچ يك از طرفهاى اجتهادنمى توانند طرف ديگر را به بـدعـت گـذارى يا فسق متهم كنند.
اين ، حكم آن قانون استوار و همان چيزى است كه عالمان و پيشوايان سلف صالح در اين باره مقرر داشته اند.

بـا عـنايت به آنچه گفته شد اگر در آرا و افكارى كه سلفيه امروز خود را به آنها مى شناسند و هر كس را كه باهمه يا برخى از آنها مخالفت ورزد گمراه و فاسق مى خوانند تامل ورزيد خواهيد ديد بـيـشـتـر آنـها اجتهادهاو آراى مورد اختلافى است كه از سوى پيشوايان و صاحبان ديدگاههاى مـختلف مطرح شده و آنان خوداز اين اجتهادها و آر، گذشته و همديگر را در اختلاف درباره آنها مـعـذور دانـسـتـه انـد.
هيچ گاه نخواهيد ديدكه هيچ كدام از آرا و اجتهادهايى كه سلفيه مطرح مـى كـنـد تـنها يك شيوه اجتهادى داشته و از مسايل مسلم و مورد اتفاق باشد تا بتوان در پى آنها كـسـانـى را كـه از زير چتر سلفيه بيرونند و اجتهاد و رايى جز آن برمى گزينند فاسق و گمراه و بدعت گذار خواند.

هـنـگـامـى كه بدانيد گردآمدن زير پرچم يك نشان مذهبى مبتنى بر بدعتى همانند سلفيه چه انـدازه مـى تـوانـدروح تعصب را برانگيزد و احساسى از خودخواهى و خودمحورى گروهى در پى آورد و افـزون بـر ايـن ،تـمـايل به دفاع از خود و خواسته هاى خود ر، بى هيچ توجهى به مقتضاى موازين عدالت و بيطرفى و بدون توجه به اين كه تنها اصول اسلامى و شيوه هاى اجتهاد و استدلال نـظر در آنهاست ـ نه اصول مذهب سلفى ـ كه مى تواند در آنچه مى بايست بر آن اتفاق شود و آنچه مـى تـوانـد مـوضـوع اختلاف قرار گيرد معيار ومرجع باشد، در شخص زنده مى كند ـ در چنين هـنـگـامى ـ بسانى راز نهفته در اين حقيقت را درخواهيديافت كه چرا سلفيه تنها حق را به دايره ديدگاهها و اجتهادهاى خود محدود و منحصر دانسته اند.

خـود مـى تـوانـيـد تـجسم اين حقيقت را در گفتار يكى از بزرگان سلفيه ببينيد كه در يكى از كـتـابـهـاى خـود به هجومى همه جانبه و گستاخانه برضد يكى از مسلمانان اهل سنت كه نه در نـوشـتـه هاى او و نه در واقعيت زندگى او چيزى جز آنچه بر اطمينان انسان نسبت به ديندارى و درسـتى عقيده و درستكارى او افزايدتوان ديد دست يازيده و او را به كفر و گمراهى متهم كرده اسـت .
وى در كـتـاب خـود دربـاره ايـن مسلمان چنين مى گويد: «من زهرى را كه اين گمراه گـمـراه كننده و شوريده بر عقيده سلفيه در لابلاى آثار خودمى پراكند پى گرفته ام ...
».(81)

سرتاسر كتاب آكنده از عبارتهايى شديدتر از اين است ، و هدف ما از آوردن اين نمونه نه اين است كه همراه با خواننده اين مبالغه در هجوم و متهم كردن را بستاييم ، بلكه هدف آن است كه توجه دهيم چگونه در انديشه مؤلف آن كتاب و هم بر قلم و بر زبان او واژه «عقيده سلفيه »جايگزين «عقيده اسلامى » شده است ! و به ديگر سخن ، آنچه اين نويسنده را به چنين هجومى سخت و به چنين شور و التهابى در گمراه خواندن و كافر خواندن ديگران واداشته دفاع از عقايد عمومى اسلامى كه همه اهـل قـبـلـه و اهـل سنت و جماعت را دربرمى گيرد، نيست ، بلكه دفاع از مذهب سلفيه است كه ايـنك براى او جزئى جدا نشدنى از شخصيتش شده است .
با تاملى اندك مشاهده مى كنيد اين مرد چگونه با كينه درونى برافروخته اى كه در دفاع از خود و خودخواهى و خود محورى گروهى زبانه مـى كشد به ميدان آمده و با سخنانى از اين دست دوستان و هم مسلكان خويش را به صف آراستن در برابر مردى كه به عقيده او سخنانى به ميان آورده كه خدشه و توهينى در بنيان مذهبى ايشان مـى باشد، فرا خوانده است بى آن كه توجه كند آن مرد، خود مسلمانى از اهل سنت و جماعت است كه نه چيزى از ضروريات دين راانكار كرده و نه در پندار و يا كردار به گمراهى و يا گناه هلاكت بارى گرويده است ، و اگر هم با برخى ازعقايد و ديدگاههايى كه سلفيه آنها را مى پذيرند و جزئى از اجـزاى تـشـكـيـل دهـنده و قوام بخش مذهب خود مى شمرند مخالفتى ورزيده ، مخالفتش در مـسـاله اى اجتهادى بوده كه بيش از يك راى و يك وجه درآن ممكن و محتمل است .
با اين همه ، اين تعصب مذهبى بدعت آميخته است كه در خلال چنين عبارتهايى مى گويد: بگذار چنين باشد، امـا آيـا با اين وجود چنين مخالفتى يك توهين به ساحت مقدس مذهب سلفى نيست ؟ اگر چنين است بايد در برابر او ايستاد، بر او شوريده او را گمراه و كافر خواند و صاحبان قدرت وسلطه را در برابر او به يارى طلبيد! بـه عـقيده نگارنده صحنه غمبارى كه در اين عبارت ترسيم و تجلى يافته است ، بتنهايى مى تواند داستان بدعت سلفيه را با همه ابعاد و نتايج مصيبت بار و اندوهناكش خلاصه و بيان كند.

همچنين به عقيده نگارنده ، هر كس از سلطه تعصب مذهبى و خودخواهى و خودمحورى رها باشد بـخـوبـى درك مـى كند كه اسلام ، يعنى همان آيينى كه دلهاى گريزان را با يكديگر انس و آشتى مـى دهـد و صفهاى پشت كرده به هم را با هم يكى مى كند و به مردم مى آموزد كه بندگان خدا و برادران همديگر باشند و درآنچه با يكديگر اتفاق دارند همكارى كنند و در آن مسايل اجتهادى كه اختلاف دارند نيز همديگر رامعذور بشمارند، همين آيين اين را به طور كامل رد مى كند كه از پيكر امت اسلامى پاره اى گرانبها جداشود و با بريدن و كناره گزيدن از پيكره امت در دايره يك مذهب بـدعـت نهاد محدود گردد و پس از آن عوامل كينه و دشمنى ميان دو پاره امت كه در اصل خود امـتـى يـگـانه بوده برانگيخته گردد، و از هر سوى تيرهاى اتهام به كفر و گمراهى به سوى ديگر افكنده شود.

آرى ، اسلام ، يعنى همان آيين كه ديروز قبايل عرب درگير جنگ و دشمنى را با همديگر يكى كرد و از آنهاالگويى در اتحاد و همدلى ساخت ، نمى تواند امروز همان چيزى باشد كه امت واحد را فرقه فـرقـه مـى كـنـد،عـوامل كينه و دشمنى ميان آنان را برمى انگيزد و نشر اتهامهاى كفر و شرك و گـمـراهـى مـيان گروهها و افرادپيرو اين فرقه ها را روا و گوارا مى شمرد.
اما درد اينجاست كه بـسـيـارى از مردم در پى آنند كه به نام اسلام خواسته هاى نفسانى خود را توجيه كنند و به تبليغ تعصبهاى ناروا و افكار و انديشه هاى خودبپردازند.

كـوتـاه سخن اين كه ما از اين برادران نمى خواهيم كه از آراى اجتهادى خود كه به آنها رسيده اند دست بردارند، بلكه حتى حق نداريم چنين خواسته اى به ميان آوريم ، و بالاتر اين كه آنان خود نيز به حكم شرع حق ندارند تا زمانى كه در برداشتهاى علمى خود نسبت به اين ديدگاهها و آرا صادق هستند كارى جزپايبندى به آنها و دفاع از آنها انجام دهند.

اما به اين برادران يادآور مى شويم كه نمى بايست اين آرا و اجتهادهاى خود را تنها در نماد دين حق كـه جدايى و انحراف از آن جز كفر و شرك و گمراهى نيست بدانند، بلكه مى بايست ـ با عنايت به ايـن كـه اين ديدگاهها در حوزه مسايل اجتهادى غير اجماعى است ـ به اين حقيقت توجه داشته باشند كه مسلمانان مى توانند در چنين مسايلى ، اگر اهل اجتهاد باشند به آنچه نتيجه اجتهاد خود آنـهاست و در دايره قانون اجتهاد و استنباط بدان رسيده اند پايبند باشند و هيچ بر آنان لازم نيست كـه در نتيجه اجتهادهاى خود به ديدگاههايى مورد اتفاق برسند يا با همديگر اختلاف كنند، چه ، همه اين اجتهادها به لطف و رحمت خداوند نزد او پذيرفته است و پاداش دارد.

همچنين به اين برداران يادآور مى شويم مناط اجتهاد در اين گونه مسايل چيزى نيست كه عنوان سـلفيه ،از آن جهت كه مذهبى برساخته و نوخاسته و استوار بر انديشه ها و افكار و شيوه هاى خاص خـود اسـت ،بـدان حـكـم مى كند، بلكه مناط اجتهاد در اين مسايل تابع اصول و قواعدى است كه پيشوايان دو مكتب راءى و حديث در ميان سلف صالح بر آن اتفاق نظر داشته اند، و سپس نزد عامه و خـاصه مسلمانان اهل سنت و جماعت ، از طريق بحث و اجتهاد مقبول افتاده و تا امروز به حيات خود ادامه داده است .

اما آيا آن برادران كه هماره ديگران را از بدعت برحذر مى دارند و حق را مى جويند و ديگران را هم بـدان مـى خـوانـنـد بـه ايـن دعـوت پاسخ مى دهند؟ يا آن كه همچنان متاسفانه در دام تعصبها و خـودمحوريهاى خويش ـ به جاى دفاع از حق و راه حق ـ مى مانند و به دامن بسيارى از بدعتها كه مردم را از آن برحذرمى دارند فرو مى غلتند؟ آيـا در آنـچـه در خـلال فـصـلـهـاى ايـن كتاب گفتيم تدبر مى كنند تا در نتيجه از تعصبها و از تـنـدرويهاى خودرهايى يابند و اكنون كه با ضرورتى از ضرورتهاى دين مخالفت نورزيده اند و در دايره اهل سنت وجماعت جاى دارند به دامن امت اسلامى واحد بازگردند و شكافى را كه در اين امت افتاده التيام بخشند وپراكندگى را به يكى بودن بدل كنند و دلهاى خود را به مهربانى و فهم و ارج گذارى متقابل ميان همه گروههاى اين امت بگشايند؟ بر برداران مسلمان ما جز اين گمان نرود.

خداوند خود توفيق دهد، و همو در وراى هر خواسته است

كتابنامه

فتح البارى بشرح صحيح البخارى ، ابن حجر عسقلانى ، احمدبن على ، چاپ الميمنيه .

الاصابة فى تمييز الصحابه ، ابن حجر عسقلانى ، احمدبن على الجامع الصحيح ، بخارى ، محمدبن اسماعيل .

الشمائل ، ترمذى ، محمدبن عيسى ، همراه با شرح شيخ على قارى تاريخ الامم والملوك ، طبرى ، محمدبن جرير اعلام الموقعين ، ابن قيم ، محمدبن ابى بكر.

تهذيب التهذيب ، ابن حجر عسقلانى ، احمدبن على .

الاستيعاب فى معرفة الاصحاب ، ابن عبدالبر، يوسف .

المواعظ والاعتبار فى ذكر الخطط والاثار (الخطط)، مقريزى ، تقى الدين ، چاپ بولاق .

تـبـيين كذب المفترى فيما نسب الى الامام الاشعرى ، ابن عساكر، على بن حسن ، همراه با مقدمه شيخ زاهدكوثرى .

المبسوط فى الفقه ، سرخسى ، محمدبن احمد عوامل و اهداف نشاءة علم الكلام ، فرغل ، يحيى هاشم حسن .

الاعتصام ، شاطبى ، ابواسحاق ابراهيم بن موسى الطبقات الكبير، ابن سعد، ابوعبداللّه محمد، چاپ ليدن ، و چاپ قاهره ضحى الاسلام ، احمد امين البداية والنهاية ، ابن كثير، اسماعيل مدخل الشرع الشريف على المذاهب الاربعه ، ابن الحاج ، ابوعبداللّه محمد التراتيب الاداريه فى الاسلام ، كتانى ، عبدالحى الاتجاهات الوطنيه فى الادب المعاصر، د.
محمد محمدحسين .

حوار مع المالكى فى رد منكراته و ضلالاته ، ابن منيع ، عبداللّه بن سليمان .

الاسلام ملاذ كل المجتمعات الانسانيه ، بوطى ، سعيد رمضان الحيوان ، جاحظ، ابوعثمان .

اساس البلاغه ، زمخشرى ، ابوالقاسم محمودبن عمر.

الاسماء والصفات ، بيهقى ، ابوبكر احمدبن حسين ، با پاورقى شيخ محمد زاهد كوثرى مناوى ، ابن تيميه .

معالم السنن ، خطابى ، چاپ حمص .

المقدمه ، ابن خلدون ، عبدالرحمن ، چاپ بولاق .

مناقب الامام مالك ، زواوى .

تاريخ بغداد، خطيب بغدادى ، ابوبكر احمدبن على .

المنية والامل ، ابن مرتضى .

مناقب الامام الشافعى ، رازى ، فخرالدين محمدبن عمر الكامل فى التاريخ ، ابن اثير، عزالدين ابوالحسن على .

السنن الكبرى ، بيهقى ، ابوبكر احمدبن حسين .

الام ، شافعى ، محمدبن ادريس .

نقد مراتب الاجماع ، در حاشيه مراتب الاجماع ابن حزم .

مناهج البحث عند مفكرى الاسلام ، سامى نشار، على .