توحيد و زيارت

آية الله سيد حسن طاهرى خرم آبادى

- ۱۰ -


در اين دو روايت ، گريه كردن پيامبر صلى الله عليه و آله بر شهدا و گريه كردن ديگران در حضور آن حضرت و بلكه تشكيل جلسه براى گريه و عزا در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و حتى سفارش آن حضرت به گريه كردن بر بزرگان هم چون ((جعفر بن ابى طالب )) نقل شده است .
در روايت ديگرى چنين آمده است :
((انس مى گويد: با رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد (خانه ) شديم در حالى كه ابراهيم (پسر پيامبر خدا) در حال احتضار بود، چشمان رسول خدا شروع به اشك ريختن نمود، عبدالرحمان بن عوف به رسول خدا عرض ‍ كرد: اى رسول خدا شما هم (در مرگ فرزندت گريه مى كنيد؟) پيامبر فرمود: اين اشك ريختن (از باب ) رحمت است . سپس فرمود: چشم مى گريد، قلب محزون مى شود؛ اما چيزى كه رضايت خدا در آن نباشد بر زبان جارى نمى كنيم و ما اى ابراهيم ! در فراق تو محزون هستيم )).(436)
از اين جملات ، آشكار مى شود كه گريه مانعى ندارد و بلكه امرى طبيعى و انسانى است ؛ البته اگر در حال مصيبت ، انسان چيزى برخلاف رضاى خدا بگويد و از مشيت الهى شكايت كند، اشكال دارد و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((ما چيزى برخلاف رضاى الهى بر زبان نمى آوريم )).
در سنن ابن ماجه در ادامه اين روايت مى گويد:
((حضرت ، خود را بر بدن ابراهيم افكند و گريه كرد)).(437)
اينك روايت ديگرى نقل مى كنيم :
((بعد از غزوه احد، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خانه هاى انصار صداى گريه بر شهيدانشان را شنيد، چشمان مباركش پر از اشك شد و گريست و فرمود: اما حمزه هيچ گريه كننده اى ندارد. سعد بن معاذ اين سخن را شنيد و زنان بنى عبدالاشهل را به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد و آنها بر حمزه گريه كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از شنيدن اين خبر براى آن زنان دعا كرد و آنها را بازگرداند. پس از آن روز، هيچ زنى از انصار بر مرده اى گريه نكرد مگر آن كه ابتدا بر حمزه گريست و سپس ‍ بر مردگان خود گريه كرد)).
در قسمت هاى مختلف اين روايت هم جواز گريه بر شهيدان به چشم مى خورد: گريه حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، اظهار تاءثر از اين كه حمزه گريه كننده اى نداد، تاءييد مجلسى كه زنان براى عزادارى شهادت حمزه تشكيل داده بودند و دعا براى آنها، همه گواه بر اين مدعا هستند.
البته گريه بر حمزه تاءثيرى براى حمزه ندارد، اما براى راه حمزه و احياى هدف او و جمع شدن مردم و يادآورى فداكارى هاى او در راه اسلام ، بسيار مطلوب است و لذا اين جلسات و عزادارى ها اثر اجتماعى بزرگى براى پيشبرد اسلام داشته و دارد. در آن زمان كه جنگ احد به شكست و شهادت مسلمان ها انجاميد، اگر اين مجالس و زنده نگهداشتن ياد قهرمانان اسلام نبود، روحيه ها ضعيف مى شد، اما يادآورى حماسه بزرگان اسلام موجب استقامت در جنگ هاى بعدى و پيروزى مسلمين شد.
بعد از ماجراى كربلا و شهادت حضرت ابا عبدالله عليه السلام هم چيزى كه بنى اميه را از پاى درآورد و در واقع آنها را به شكست كشاند همين ابراز احساسات و گريه ها بود كه از همان روز عاشورا شروع شد.
در كوفه هم حضرت زينب عليها السلام خطبه خواند و مردم گريه كردند. در بازار كوفه و شهر شام ، حضرت زينب و ام كلثوم خطبه هايى خواندند كه آن شهرها را به لرزه در آوردند؛ حتى در شام - بنابر بعضى نقل ها - مجلس ‍ عزادارى تشكيل شد. هنگام ورود اهل بيت امام حسين عليه السلام به مدينه هم ، در خارج شهر، مجلس عزادارى بزرگى برپا شد و تا امروز نيز همين عزادارى ها حماسه كربلا را زنده نگاه داشته و هر زمان اثر خود را آشكارتر مى سازد. پيش از ماجراى كربلا اگر شخصى از دنيا مى رفت اول بر حمزه گريه مى كردند و بعد بر ميت خودشان و امروز هم ما عزاى شهادت امام حسين عليه السلام را بالاتر از هر مصيبتى مى دانيم و در عزاها اول مصايب آن حضرت را يادآورى مى كنيم . دستور پيامبر صلى الله عليه و آله يا سنتى كه از آن زمان باقى مانده در واقع يك دستور يا سنت سياسى است ،
زيرا با محور قرار دادن سيد شهيدان عليه السلام احساسات ، تحريك شده و انسان ها به هيجان مى آيند و در نتيجه در مقابل دشمنانشان با استقامت بيشترى ايستادگى مى كنند. امروز نيز محور قرار دادن حضرت ابا عبدالله عليه السلام و يادآورى جريان كربلا موجب تكرار و يادآورى حماسه عاشورا شده و همين مجالس ، محافل و گريه ها موجب حفظ اسلام در مقابل خودكامگان ، ظالمان و منحرفان شده است .
بنى اميه و بنى عباس تلاش هاى زيادى كردند كه علاقه به امام حسين عليه السلام و زيارت آن حضرت را تعطيل و متوقف كنند؛ قبر شريف آن حضرت را بارها خراب كردند، آب بر قبر بستند، زمين را شخم زدند، زائران را آزار و اذيت كردند، كسانى كه براى آن حضرت شعر و مرثيه مى گفتند، زبانشان را قطع كردند. بنى مروان هم مانند اين كارها را مرتكب شدند. علت مقابله و مخالفت آنها با گريه و اقامه عزادارى براى امام حسين عليه السلام اين بود كه دستگاه جباران زمان با اين گريه ها به لزره در مى آمد.
در جريان انقلاب اسلامى هم عاشورا و شهادت امام حسين عليه السلام و ياران او و محرم و صفر الهام بخش انقلاب اسلامى بود و مى توان گفت اگر محرم و صفر و آن منبرها و عزادارى ها نبود، حركت هاى بزرگ انقلاب واقع نمى شد و انقلاب اسلامى به پيروزى خود نمى رسيد.
بنابراين ، دستور پيامبر صلى الله عليه و آله براى عزادارى بر حمزه سيدالشهداء عليه السلام براى مسلمان ها يك الگوست كه گريه بر شهيدان و ابراز احساسات براى آنها سنت شود تا مسلمين استقامت بيشترى در مقابل دشمنان داشته باشند.
در روايت ديگرى كه در سنن ابن ماجه و ابى داوود و نسائى نقل شده چنين آمده است :
((زار النبى صلى الله عليه و آله قبر امه فبكى و اءبكى من حوله ))؛(438)
رسول خدا صلى الله عليه و آله قبر مادرش آمنه را زيارت كرد و گريه كرد و كسانى را كه در اطراف او بودند به گريه در آورد.
از مجموع روايات استفاده مى شود كه گريه بر ميت و تشكيل جلسه عزادارى ، امر مطلوبى بوده است .
مخالفت با گريه بر اموات
در مقابل رواياتى كه نقل شد، روايات ديگرى وجود دارد كه همه آنها به عمر بن خطاب و فرزندش عبدالله منتهى مى شود. در اين روايات ، عمر و فرزندش از گريه بر اموات نهى كرده اند. يكى از كسانى كه عمر را به سبب چنين عقيده اى تخطئه و به او اعتراض مى كرد كه چرا بر اين امر اصرار دارد، عايشه است . يكى از روايات مربوط به زمانى است كه عمر مضروب شد و در بستر افتاد و به همان ضربت هم كشته شد؛ در اين نقل اين گونه آمده است :
((هنگامى كه عمر مضروب شد، صهيب وارد شد و با گريه گفت : وااخاه ! واصاحبا! عمر گفت : اى صهيب ! بر من گريه مى كنى ؟ به تحقيق رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ميت به بعضى از گريه اهلش بر او عذاب مى شود. ابن عباس مى گويد: بعد از مرگ عمر اين ماجرا را براى عايشه نقل كردم . او گفت : خداوند عمر را رحمت كند، قسم به خدا كه پيامبر نفرموده است كه : خداوند مؤ من رابه سبب گريه اهلش بر او عذاب مى كند، بلكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند عذاب كافر را به واسطه گريه اهلش بر او، مى افزايد.))(439)
در روايت (440) ديگرى از عايشه نقل شده است كه گفت :
((حسبكم القرآن : (...ولا تزر وازرة وزر اءخرى ....)(441)
قرآن بر شما كافى است كه مى گويد: هيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش ‍ نمى كشد. عايشه با اين عبارت ، استدلال مى كند كه معنا ندارد خداوند مؤ من را به سبب گريه اهلش عذاب كند، يعنى سخن عمر درست نيست و رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين چيزى را نگفته است ؛ البته بنابراين استدلال همين اشكال در مورد كافر هم قابل طرح است كه چرا خداوند به سبب گريه اهلش ، عذاب او را زياد كند؟
در روايت ديگرى در صحيح مسلم اين گونه آمده است :
((نزد عايشه نقل شد كه عبدالله بن عمر به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت مى دهد كه آن حضرت فرمود: ميت در قبر به واسطه گريه اهلش بر او عذاب مى شود، عايشه گفت : خير! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مؤ من در قبر به سبب خطا يا گناهش معذب است و اهل او بر او گريه مى كنند)).(442)
معناى اين روايت اين است كه گريه اينها ربطى به ميت ندارد، او در قبر به سبب گناهانش در حال عذاب كشيدن است و اهل او بى خبر از عذاب او، به سبب فراق و دورى او گريه مى كنند؛ نه اين كه چون اينها گريه مى كنند عذاب او زياد مى شود.
در روايت ديگرى اين جريان واضح تر بيان شده و معلوم مى شود كه ماجرا مربوط به يك يهودى بوده است كه از دنيا رفته و اهلش بر او گريه مى كرده اند:
((نزد عايشه سخن فرزند عمر را نقل كردند كه : ميت به واسطه گريه اهلش بر او عذاب مى شود عايشه گفت : خداوند ابو عبدالرحمان را رحمت كند، چيزى شنيده ولى درست به خاطر نسپرده است . بلكه [ماجرا از اين قرار است كه ] جنازه يهوديى از برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله گذشت و در آن حال بر او گريه مى كردند، رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى گريه آنها را ديد فرمود: شما گريه مى كنيد؛ ولى او هم اكنون در حال عذاب كشيدن است )).(443)
اين روايت نمى گويد او به سبب گريه شما عذاب مى شود بلكه مى گويد شما از حال او خبر نداريد و گريه مى كنيد و او هم دارد مكافات عمل خود را مى كشد و معذب است .
شايد سرچشمه همه آن چه نقل شد همين جريان بوده و تغيير يافته و به اين صورت به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده شده كه هر ميتى به سبب گريه اهلش عذاب مى شود! در حالى كه چنين چيزى از پيامبر صلى الله عليه و آله صادر نشده ، تنها تصور عمر و پسرش ، چنين توهماتى را دامن زده است .
((نووى )) هنگامى كه مى بيند نقل هاى اشتباه در اين ماجرا زياد واقع شده است مى گويد:
((منشاء همه اين روايات ، عمر بن خطاب و پسرش عبدالله مى باشند)).(444)
مبحث سوم : برداشت غلط وهابى ها در تبرك جستن به آثار انبيا و اوليا عليهم السلام
از ديگر مسائلى كه وهابى ها به آن حساسيت فوق العاده اى نشان مى دهند، تبرك جستن به آثار انبيا، ائمه ، اوليا عليهم السلام و صلحاست و به همين سبب بوسيدن ضريح يا دست كشيدن به ضريح يا منبر پيامبر صلى الله عليه و آله را شرك مى دانند و زائرين را از آن نهى مى كنند و گاهى به عنوان تمسخر مى گويند: ((اين چوب و آهن است و از آن كارى برنمى آيد!))
البته همان طور كه در ساير موارد تذكر داده ايم ، اين مسائل مخصوص شيعه نيست بلكه مسلمان هاى جهان عموماً در حرم پيامبر صلى الله عليه و آله به قصد شفا يا تبرك دست بر ضريح يا بر غبار آن مى مالند و به چشم هاى خود مى كشند و يا ضريح را مى بوسند.
اظهار محبت و علاقه ، شكل هاى مختلفى دارد و بوسيدن يا دست ماليدن نوعى از اظهار محبت است ، اما بعضى از اين اعمال هم به قصد تبرك يا استشفا انجام مى شود و در واقع ؛ زائر نوعى خاصيت براى ضريح يا غبار آن قائل مى شود و با اين قصد، دست مى كشد و بر چشم مى مالد كه ممكن است كسى در جواز اين قسم دوم تاءمل كند؛ ولى با كمى دقت معلوم مى شود كه هيچ مسلمانى اين طور فكر نمى كند كه شفا دهنده اش خاك يا آهن است ! بلكه مقصودش اين است كه خداوند به بركت حضرت رسول صلى الله عليه و آله شفاى او را به وسيله غبار قبر آن حضرت عطا كند.
خداوند متعال براى حوادث و كارها علل و اسبابى قرار داده ؛ مثلاً درمان درد خاصى را در داروى مخصوصى قرار داده كه اگر آن دارو را با شرايط خودش مصرف كنند، اثر مى بخشد؛ ولى شفا هميشه با دارو نيست ؛ چه بسا شفاى كسى در آب زمزم باشد و اگر با اعتقاد يا احتمال شفا از آن آب بياشامد، شفا يابد. در روايات نيز در اين مورد مطالبى آمده است .
در مورد آبى كه هنگام باران از ناودان كعبه مى ريزد نيز مسلمان ها اعتقاد دارند، يا به حسب احاديث آن آب را برمى دارند و مى نوشند و به سبب حرمت خانه كعبه اميد شفا يافتن دارند. هيچ بعيد نيست كه شفاى دردها در چنين آبى قرار داده شده باشد؛ البته شفا دهنده خداست ، از آب كارى برنمى آيد ولى از يك سبب و وسيله مانند دارو كه كمتر نيست . تربت امام حسين عليه السلام نيز همين طور است ، چه مانعى دارد كه خداوند شفا را در اين تربت مقدس قرار داده باشد كه اگر با شرايط خود همراه باشد، اثر ببخشد؟
منظور كسى كه به آن آب يا اين تربت يا ضريح انبيا و ائمه عليهم السلام تبرك مى جويد اين نيست كه آب يا خاك يا آهن شفا مى دهد بلكه اعتقاد دارد به سبب معنويت و كرامت انبيا و اوليا عليهم السلام آن چه مربوط به آنهاست مى تواند وسيله شفاى او باشد، چون علل و اسباب كارها هميشه مادى نيستند. هميشه نبايد شفا از طريق دكتر و دارو انجام شود بلكه گاهى شفا از طريق اسباب و عللى انجام مى شود كه ظاهراً ارتباطى با رفع مرض و سلامتى نداشته باشد؛ اما اثر شفا بخشى در آن نهفته است . استفاده از هر يك از اين دو سلسله علل و اسباب مجاز است و نمى تواند موجب شرك باشد. اعتقاد به بركت داشتن چيزى ، ملازمه اى با شرك در خالقيت ندارد؛ البته اگر استفاده از بعضى طرق و اسباب در شرع تحريم شده باشد، بايد از آن اجتناب كرد.
درباره مرحوم آية الله العظمى بروجردى قدس سره از چندين طريق نقل شده هنگامى كه ايشان در بروجرد سكونت داشته و هنوز به قم نيامده بودند به چشم درد سختى مبتلا شدند. روز عاشورا كه دسته هاى سينه زنى به سر و شانه و صورتشان به عنوان عزادارى گِل ماليده و به عزادارى مشغول بودند و در خيابان ها حركت مى كردند، ايشان قدرى از گِل يكى از عزاداران را برمى دارند و به قصد استشفا بر چشم مى مالند و در نتيجه نه تنها چشم درد ايشان خوب مى شود بلكه تا آخر عمر احتياج به عينك پيدا نمى كنند. من كه در همين سال هاى آخر، حدود يك سال قبل از رحلتشان ، ايشان را مى ديدم كه در مسجد اعظم بعد از نماز قرآن هاى ريز خط را به راحتى و بدون عينك تلاوت مى نمودند.
مرحوم آقاى بروجردى قطعاً خاك را شفا دهنده نمى دانست يا نعوذ بالله ، شرك به خدا نداشت ؛ اما به سبب عظمت امام حسين عليه السلام ، براى سينه زن ها و حتى گِلى كه آنها به خود ماليده بودند حرمت قائل بود و آن را وسيله شفاى چشم خودش قرار داد.
تبرك جويى در آيات و روايات
علاوه بر شواهد خارجى و توضيحات گذشته ، در آيات و روايات به مواردى از تبرك جويى برخورد مى كنيم ؛ چند نمونه از آن را در اين جا بيان مى كنيم .
1. در داستان حضرت يوسف عليه السلام هنگامى كه برادرانش او را شناختند و قصد مراجعت به كنعان را داشتند، يوسف پيراهن خود را به آنها داد و چنين گفت :
(إ ذهبوا بقميصى هذا فاءلقوه على وجه اءبى ياءت بصيرا و اءتونى باءهلكم اءجمعين # و لما فصلت العير قال اءبوهم إ نى لا جد ريح يوسف لولا اءن تفندون # قالوا تا الله إ نك لفى ضلالك القديم # فلما اءن جاء البشير اءلقاه على وجهه فارتد بصيرا قال اءلم اءقل اءعلم من الله ما لا تعلمون )؛(445)
اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم (يعقوب ) بيندازيد تا بينا شود. و تمامى اهل خود را نزد من آوريد پس هنگامى كه بشير [با اين خبر خوش ] آمد، پيراهن را بر صورتش انداخت و او بينا شد و گفت : آيا به شما نگفتم كه من از جانب خدا چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد.
پيراهن يوسف از پنبه يا از پشم و مانند آن بوده و قطعاً به عنوان دارو، اثر شفابخشى نداشته وگرنه هر پيراهن پنبه اى يا پشمى بايد چنين خاصيتى داشته باشد، اين اثر را خداوند به بركت حضرت يوسف عليه السلام در پيراهن او قرار داده است و با علل و اسباب عادى و طبيعى كه ما مى شناسيم قابل توجيه نيست ، اعجاز و كرامتى است كه خداوند به سبب احترام و عظمت يوسف عليه السلام به او عطا كرده است .
اين سخن قرآن است و جاى شبهه اى در آن نيست ؛ حال چه اشكالى دارد كه مانند چنين تاءثيرى در آهن ، آب يا خاك قرار داده شود؟
در احاديث شيعه و سنى هم مكرر وارد شده است كه مسلمان ها در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله به قصد استشفا و بركت به آب وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله يا به موى آن حضرت صلى الله عليه و آله تبرك مى جستند.
در دسته ديگرى از روايات - كه بسيار زياد است - نقل شده كه صحابه و تابعين بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله به قبر يا منبر آن حضرت تبرك مى جستند.(446)
2. از سهل بن سعد نقل شده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ خيبر فرمود: فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خداوند، پيروزى را به دست او قرار داده است ، كسى كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. سهل مى گويد: مردم شب را گذراندند در حالى كه همه در اين فكر بودند كه فردا پرچم به كدام يك از آنها داده مى شود. صبح هنگام به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتند و هر يك اميدوار بودند كه پرچم به او داده شود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: على كجاست ؟ گفتند: اى رسول خدا! چشمش درد مى كند. پس به دنبال على فرستاد، او را آوردند و حضرت آب دهان مباركش را به چشم على ماليد و چشمان آن حضرت در همان لحظه آن چنان بهبود يافت كه گويا اصلاً دردى نداشته است )).(447)
اين روايت در ابواب متعدد در صحيح بخارى نقل شده و ((مسلم )) در كتاب فضائل الصحابه (448) و كتاب هاى ديگرش نقل كرده است ، احمد بن حنبل (449) و ديگران هم نقل كرده اند. اين مورد از موارد آشكار استشفا به چيزى خارج از متعارف است و موجب شرك هم نيست . اين اثرى كه در آن دهان پيامبر صلى الله عليه و آله به اذن الهى قرار داده شده ، مى توان در خاك كربلاى امام حسين عليه السلام و آب زمزم و غبار ضريح ائمه عليهم السلام هم باشد.
3. نمونه ديگر، مسئله اى است كه در چند جا از جمله ((صلح حديبيه )) اتفاق افتاده و در كتاب هاى مختلفى مانند صحيح بخارى نقل شده است ؛ هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وضو مى گرفت ياران آن حضرت قطرات آب وضوى آن حضرت را كه از دست مباركش مى چكيد يا باقيمانده آب وضو را مى گرفتند و به قصد تبرك به سر و صورت خود مى ماليدند و سعى داشتند كه قطرات آب بر زمين ريخته نشود.
در روايت ديگرى كه بخارى نقل كرده است مى گويد:
((هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در هواى گرم تابستان با ما (از مدينه ) خارج گرديد، آبى را براى وضوى حضرت آوردند و آن حضرت وضو ساخت ، سپس مسلمانان از باقيمانده آب وضو برمى داشتند و به خود مى ماليدند)).(450) در بعضى روايات ديگر، تعبير چنين است :
((إ ذا توضاء النبى صلى الله عليه و آله كادوا يقتتلون على وضوئه ))؛(451)
موقعى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وضو مى گرفت مسلمين [براى به دست آوردن آب وضوى پيامبر] گويى باهم قتال مى كردند.
4. درباره تبرك جستن به موى پيامبر صلى الله عليه و آله روايتى به اين مضون است :
((رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد منى شد و جمره را رمى فرمود و به منزل در منى بازگشت و بعد از نحر شتر به سلمانى فرمود: مرهاى مرا بتراش ‍ و به جانب راست سر و سپس به جناب چپ سر اشاره فرمود و بعد از تراشيدن سر، آن حضرت موها را بين مردم تقسيم كرد)).(452)
در كتاب حج همچنين از انس بن مالك اين گونه نقل كرده است :
رسول خدا صلى الله عليه و آله را در حالى ديدم كه سلمانى مشغول تراشيدن موهاى سر ايشان بود و اصحاب ، آن حضرت را احاطه كرده بودند و هر كدام سعى مى كرد تار مويى از آن حضرت به دست آورد و مويى بر زمين نيفتد)).(453)
در همين مورد، بخارى چنين نقل مى كند:
((مقدارى از موى رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد ام سلمه همسر آن حضرت موجود بود و هنگامى كه شخصى به چشم زخم ديگران به مرضى دچار مى شد، كاسه اى آب نزد ام سلمه مى بردند تا موى پيامبر صلى الله عليه و آله را در آن قرار دهد و مريض را به اين وسيله مداوا مى كردند.))(454)
در مورد ((خالد بن وليد)) نيز مسئله تبرك جستن به موى پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است :
((خالد بن وليد كه در جنگ با ايران و روم تلاش زيادى نمود و دمشق را نيز فتح كرده بود، در كلاهى كه هنگام جنگ بر سر مى گذاشت مقدارى از موى رسول خدا صلى الله عليه و آله را قرار داده بود و براى پيروزى از اين موها و بركت آنها مدد مى جست و هميشه پيروز مى گشت .))(455)
در مورد همين كلاه و تبرك جويى به موى پيامبر صلى الله عليه و آله در مستدرك حاكم و اُسدالغابة آمده است :
((خالد بن وليد كلاهش را در جنگ يرموك گم كرده بود. به همه گفت بگرديد آن را پيدا كنيد؛ اما كسى آن را پيدا نكرد. بعد از مدتى جست و جو پيدا شد و همه با حيرت ديدند كه كلاه بسيار مندرس است . آن گاه خالد گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله در عمره هنگامى كه سر را مى تراشيد مردم از موهاى اطراف سر آن حضرت برمى داشتند و من پيش دستى كرده و موهاى پيشانى و جلوى سر حضرت را به دست آوردم و آن را در اين كلاه قرار دادم . از آن روز در هيچ جنگى شركت نكردم مگر آن كه پيروزى نصيبم شد)).(456)
حال ، اين ماجرا صحيح باشد يا نباشد، به عنوان يك منقبت براى خالد بن وليد در كتب اهل سنت آمده است . اگر چنين تبرك جويى خلاف شرع و بدعت بود يا به گفته وهابى ها موجب شرك مى شد، در كتاب ها به عنوان مدح خالد نقل نمى شد.
در كتاب هاى تاريخ و روايات از اين گونه ماجراها بسيار نقل شده كه نشان مى دهد تبرك جستن به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله امرى متداول ، ممدوح و معروف بوده است ، نه منكر، بدعت و شرك !
5. روايت ديگرى در مورد تبرك به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله چنين آمده است :
((ابو برده گويد: عبدالله بن سلام روزى به من گفت : آيا مى خواهى در كاسه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با آن آب خورده است به تو آب بدهم ؟)).(457)
از اين روايت نيز معلوم مى شود كه عبدالله ، كاسه اى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن آب خورده است و لب هاى مباركش با آن تماس گرفته به عنوان يك چيز باارزش و متبرك نگهدارى مى كرده است .
6. درباره تبرك جستن يا بوسيدن درست حضرت رسول صلى الله عليه و آله در صحيح بخارى روايتى آمده است بدين مضمون :
رسول خدا در هواى گرم تابستان به سوى شهر بطحا خارج شد و وضو گرفت و نماز ظهر و عصر را به صورت شكسته به جاى آورد... مردم برخاستند و براى تبرك خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك كردند، آنها دست هاى پيامبر را مى گرفتند و بر صورتشان مى ماليدند. راوى مى گويد: من هم دست حضرت را گرفتم و بر صورتم گذاشتم . دستانى كه از برف سردتر و از مشك خوشبوتر بود)).(458)
نكته ديگرى كه در اين روايت گفته شده و نكته جالبى است ، اشاره به دو ركعتى خواندن نماز ظهر و عصر است و نشان مى دهد پيامبر صلى الله عليه و آله در سفر، نماز را به صورت قصر خوانده اند و اين مطابق قول شيعه است كه نماز مسافر را شكسته مى دانند.
7. در مورد تحنيك (كام برداشتن ) نوزادان و تبرك آنها به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز رواياتى وارد شده است ، از جمله :
((إ ن رسول الله صلى الله عليه و آله كان يؤ تى بالصبيان فيبرك عليهم و يحنكهم ))؛(459)
كودكان را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آوردند تا متبرك كنند و آن حضرت آنها را تحنيك كند.
((تحنيك )) به اين صورت است كه چيزى مانند تربت كربلا يا شيرينى و مانند آن را به نوزاد مى خورانند يا در دهانش مى گذارند. در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز آن حضرت تحنيك مى كردند يا نوك انگشت مباركشان را در دهان نوزاد مى گذاشتند تا اولين بار كه دهانش را باز مى كند با انگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله متبرك شود يا چيز ديگرى قرار مى دادند كه خلاصه تبرك با دست مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.
8. همان طور كه در داستان كاسه آب (شاهد پنجم ) نقل شد، مسلمان ها نه تنها به خود رسول خدا صلى الله عليه و آله و بدن آن حضرت تبرك مى جستند بلكه به آثار آن حضرت هم متبرك مى شدند. در شرح حال ((حنظله )) داستانى نقل شده كه در مسند احمد نيز آمده است :
((حنظله مى گويد: پدرم مرا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله برد و فرمود: من پسرانى دارم كه بزرگ شده اند و اين پسر، كوچك ترين آنهاست ، براى او در درگاه خدا دعا كن . حضرت دست بر سر من كشيد و فرمود: خداوند به اين فرزند بركت عنايت فرمايد)).
راوى گويد: ((من بعدها حنظله را ديدم افرادى كه صورتشان ورم داشت يا حيواناتى كه پستانشان ورم كرده بود، نزد او مى آوردند و او مى گفت : به نام خدا و دستش را بر سرش ، در جاى مسح رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گذاشت و آن را مسح مى كرد و سپس بر جاى ورم كرده مى كشيد و ورم از بين مى رفت )).(460)
اين داستان ، چه درست چه نادرست ، نشان مى دهد كه چنين چيزهايى در آن زمان مرسوم بوده و كسى هم نهى نمى كرده بلكه تبرك به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله را افتخار مى دانستند و حتى به عنوان مدح افراد نقل كرده اند.(461)
به نظر ما دست ماليدن به ضريح يا غبار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام كمتر از تبرك به كاسه آب يا جاى دست آن حضرت صلى الله عليه و آله نيست و نه تنها موجب شرك و بدعت نيست بلكه چه بسا شفاى كسى در همين وسايل باشد. اگر اين كار شرك باشد تمام آن چه مورخان و كتب حديث و روايت در اين زمينه نقل كرده اند دلالت بر شرك صاحبان آنها مى كند! در حالى كه هيچ كس چنين نظر و اعتقادى ندارد.
تبرك ، بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله
اين بحث به طور تفصيل در جلد پنجم كتاب شريف الغدير تحت عنوان ((التبرك بالقبر الشريف )) مطرح شده است قسمت هايى از آن را انتخاب كرده ايم كه بررسى مى كنيم :
1. يكى از مواردى كه ايشان مطرح كرده و از سيزده كتاب معتبر اهل سنت براى آن مدرك ذكر مى كنند، ماجرايى است كه از زبان اميرالمؤ منين على عليه السلام در مورد حضرت فاطمه زهرا عليها السلام نقل شده است :
((لما رمس سول الله صلى الله عليه و آله جاءت فاطمة رضى الله عنها فوقفت على قبره صلى الله عليه و آله و اءخذت قبضة من تراب القبر و وضعت على عينيها و بكت و انشاءت تقول :
 
ماذا على من شم تربة اءحمد   اءن لا يشم مدى الزمان غواليا
صُبت على مصائب لو اءنها   صُبت على الا يام عُدن (462) لياليا))؛(463)
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به خاك سپرده شد فاطمه عليها السلام پيش آمد و در كنار قبر ايستاد و مشتى از خاك قبر برگرفت و بر چشمانش نهاد و گريه كرد و اين شعر را خواند:
كسى كه بوى تربت و خاك پيامبر صلى الله عليه و آله را استشمام كند، باكى نيست اگر در طول زمان ، مشك و عنبر نبويد.
مصيبت هايى بر من وارد شده است كه اگر بر روزها وارد مى شد، به شب تبديل مى شدند.
اين جريان را حضرت امير عليه السلام نقل فرموده كه لااقل از صحابه است و به گفته اهل سنت ، قول صحابه حجت است و هيچ انكار و ايرادى بر اين فعل حضرت فاطمه عليها السلام نفرمودند: خود حضرت فاطمه عليها السلام كسى است كه به روايت سنى و شيعه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد او فرموده است : ((خداوند راضى مى شود به رضاى فاطمه و به غضب فاطمه غضب مى كند)). اين نكته را كه قول و فعل حضرت فاطمه زهرا عليها السلام حجت است ، پيش از اين به تفصيل مورد بحث قرار داديم . به هر حال ، چنين شخصيتى اين كار را كرده و قطعاً شرك نبوده است و هيچ كس هم در آن زمان و زمان هاى بعد اين كار را تقبيح نكرده و شرك ندانسته است .
2. ماجراى ديگر، مربوط به بلال مؤ ذن رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه در كتاب الغدير از هشت منبع نقل كرده است :
((از ابو درداء نقل شده كه بلال مؤ ذن پيامبر صلى الله عليه و آله در خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديد كه به او فرمود: اى بلال ! اين چه جفايى است كه در حق من روا مى دارى ؟ آيا زمان آن نرسيده كه به زيارت من بيايى ؟ بلال با اندوه و ترس و وحشت از خواب برخاست . سپس سوار مركب شد و به قصد مدينه به راه افتاد. وقتى به مدينه رسيد، كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و شروع به گريه كرد و صورتش را بر قبر آن حضرت ماليد كه امام حسن و امام حسين عليه السلام وارد شدند؛ او آنان را در آغوش گرفت و بوسيد)).(464)
در اين روايت تبرك به قبر حضرت صلى الله عليه و آله يا حتى ماليدن دست و صورت به قبر شريف نقل شده و كسى آن را تقبيح نكرده است .
3. قضيه ديگر نيز از هشت منبع نقل شده است :
((از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه : سه روز پس از دفن رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصى باديه نشين كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و خود را به قبر شريف آن حضرت انداخت و از خاك قبر بر سرش ‍ ريخت و گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ! هرچه فرمودى شنيديم و آن چه از جانب خدا دريافت كردى ما نيز از تو آموختيم و در بين آياتى كه بر تو نازل شده اين آيه است كه خداوند مى فرمايد: اگر آنان هنگامى كه به خود ظلم روا مى دارند، نزد تو بيايند و از خدا طلب مغفرت كنند و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم براى آنها استغفار كند خداوند را توبه پذير و مهربان مى يابند.(465) اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ! من هم به نفس خود ظلم كرده ام و آمده ام تا برايم طلب آمرزش كنى . در اين هنگام ندايى از قبر شريف برخاست كه : به تحقيق گناهانت آمرزيده شد)).(466)
4. ((ابو ايوب انصارى )) از اصحاب معروف پيامبر صلى الله عليه و آله ، روزى به زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده بود كه بين او و مروان ، ماجرايى واقع شد. اين ماجرا نيز از پنج منبع چنين نقل شده است :
((از داوود بن ابى صالح نقل شده است كه روزى مروان بن حكم به كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. مردى را ديد كه صورت [يا پيشانى اش ] را بر قبر آن حضرت نهاده است . مروان گردن او را گرفت ! و گفت : آيا مى دانى چه كار مى كنى ؟ آن مرد رويش را به طرف او برگرداند. مروان ديد كه او ابو ايوب انصارى صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است . ابو ايوب گفت : البته كه مى دانم چه مى كنم ، من نيامده ام سنگ را زيارت كنم بلكه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده ام . من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى گفت : هنگامى كه افراد شايسته زعامت امور دينى را به عهده گرفتند جاى گريه نيست ، ولى اگر افراد ناشايست و نااهل بر دين چيره شدند، بر دين خدا گريه كنيد)).(467)
ابو ايوب ، در اين عبارت با كنايه ، مروان را فردى نااهل كه به ناحق داراى موقعيتى گشته معرفى مى كند و به عنوان صحابى مشهور و با سابقه كار مروان را تخطئه مى كند.
بنيان گذاران مخالفت با توسل و تبرك
علامه امينى قدس سره بعد از نقل اين خبر با استفاده از مفاد خبر مى گويد: اين حديث نشان مى دهد كه منع از توسل به قبور اولياى خدا عليهم السلام از بدعت هاى امويان و ناشى از گمراهى آنها از زمان صحابه است و گوش ‍ جهانيان هرگز از هيچ يك از صحابه نشينده است كه از توسل به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نهى كند مگر از زاده خانه اميه ؛ يعنى مروان حكم .
بعد از اين عبارت ايشان مى گويند: بله مروان حق دارد كه از زيارت و تبرك به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نهى كند، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او جملاتى فرموده كه خباثت طينت او را آشكار كرده است . سپس رواياتى كه از طريق سنت درباره بنى اميه و بنى مروان از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است متذكر مى شود، از جمله :
((إ ذا بلغت بنو امية اءربعين ، إ تخذوا عباد الله خولا و مال الله نحلا و كتاب الله دغلا. وصح عنه صلى الله عليه و آله قوله : إ نى اريت فى منامى كاءن بنى الحكم بن اءبى العاص ينزون على منبرى كما تنزوا القردة . قال : فما رؤ ى النبى صلى الله عليه و آله مستجمعا ضاحكا حتى توفى ))؛(468)
به طريق صحيح از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: چون بنى اميه به سال چهل برسند، بندگان خدا را خادم و برده خود مى گيرند و اموال الهى را مختص خود مى كنند و به كتاب خدا خيانت و مكر روا مى دارند. هم چنين به طريق صحيح نقل شده است كه فرمود: من در خواب ديدم گويا بنى مروان هم چون ميمون هايى كه بر بالاى بلندى مى روند از منبر من بالا مى روند. راوى گويد: بعد از آن ماجرا، ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله تا هنگام مرگ با صورتى بشاش و خندان ديده نشد.
از ديگر مواردى كه ايشان در مورد بنى مروان نقل كرده است ، روايات ذيل است :
به طريق صحيح از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است هنگامى كه حكم بن ابى العاص از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه ورود خواست آن حضرت فرمود: ((لعنت خدا بر او و كسانى كه از صلب او به دنيا مى آيند، مگر مؤ منين از آنها و چه كم اند مؤ منين آنها. در دنيا بزرگى مى كنند و در آخرت پست و ذليل اند، مكار و حيله گرند، دنياى آنها آباد است اما در آخرت هيچ نصيبى ندارند)).(469)
و نيز به طريق صحيح روايت شده است هنگامى كه مروان بن حكم بر آن حضرت وارد مى شد، فرمود: ((او قورباغه پسر قورباغه و ملعون پسر ملعون است )).(470)
از ابن زبير و عايشه نيز رواياتى در لعن مروان حكم وارد شده است . حال شخصى كه تا اين حد در كلمات پيامبر صلى الله عليه و آله مورد لعن و نفرين بوده است ، حق دارد كه از زيارت آن حضرت صلى الله عليه و آله منع كند. بنى اميه و بنى مروان لطمه هاى زيادى به اسلام زدند. مروان ، هشام بن عبدالملك و وليد همه از بنى مروان هستند و پيامبر صلى الله عليه و آله از روى بصيرتى كه بر باطن اينها داشت اين تعابير را در مورد آنها به كار برده است . اينها با پيامبر صلى الله عليه و آله و اسلام كينه و دشمنى داشتند و از ترويج نام رسول خدا صلى الله عليه و آله و گسترش يافتن آيين او در هراس ‍ بودند و جانشينان بعدى آنها و اعوان و انصارشان همه اين راه را رفتند.
حجاج بن يوسف ، فرماندار عبدالملك مروان ، در مخالفت و عناد با خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله همين روش را ادامه داده است .
مبرد در كامل چنين نقل مى كند:
((از علت هايى كه فقها، حجاج را تكفير كردند اين بود: هنگامى كه مردم مشغول طواف در اطراف قبر و منبر پيامبر صلى الله عليه و آله بودند، گفت اين مردم دور چند تكه چوب و استخوان طواف مى كنند)).(471)
ابن ابى الحديد نقل كرده است :
((حجاج در خطبه اى در كوفه سخن مى گفت ؛ صحبت از زيارت كنندگان قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله به ميان آورد و گفت : مرگ بر آنها كه به چوب و استخوان هاى پوسيده طواف مى كنند! چرا در اطراف قصر فرمانروايشان عبدالملك بن مروان طواف نمى كنند؟ آيا نمى دانند كه خليفه و جانشين او بهتر از فرستاده و رسول است ؟!))(472)
اين جملات نشان كينه و حسد بنى اميه و بنى مروان از رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام است كه در كارگزارانشان هم نمود پيدا مى كرد. براى روشن تر شدن اين دشمنى ديرينه لازم است به ماجرايى كه ابن ابى الحديد از ((مطرف )) پسر مغيرة بن شعبه نقل كرده است اشاره كنيم :