آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۹ -


درس سى و نهم علت غائى

شامل: تحليلى در باره افعال اختيارى كمال و خير غايت و علت غائى

تحليلى در باره افعال اختيارى

هيچ كار ارادى و اختيارى بمعناى عام اراده و اختيار نيست كه بدون شعور و علم فاعل به آن انجام بگيرد خواه علمى كه عين ذات فاعل باشد چنانكه در فاعل بالتجلى وجود دارد و خواه علمى كه عين خود فعل باشد چنانكه در مورد فاعل بالرضا ملاحظه مى‏شود و خواه علمى كه لازمه علم به ذات باشد چنانكه در فاعل بالعنايه قائل شده‏اند و خواه علمى كه از عوارض انفكاك پذير از ذات باشد چنانكه در فاعل بالقصد تحقق مى‏يابد .

همچنين هيچ كار ارادى و اختيارى نيست كه فاعل هيچگونه محبت و رضايت و ميل و كششى نسبت به آن نداشته باشد و با كمال بى‏علاقگى و نفرت و اشمئزاز آن را انجام دهد حتى كسى كه داروى بد مزه‏اى را با بى‏رغبتى مى‏خورد يا خود را در اختيار جراح قرار مى‏دهد تا عضو فاسدى را از بدنش قطع كند چون علاقه به سلامتى خودش دارد و سلامتى وى جز از راه خوردن داروى تلخ يا بريدن عضو فاسد تامين نمى‏شود از اين جهت به خوردن همان دارو و از دست دادن عضو بدنش ميل پيدا مى‏كند ميلى كه بر كراهت از مزه بد و ناراحتى از قطع عضو غالب مى‏شود .

محبت و خواستن كار هم به اختلاف انواع فاعل متفاوت مى‏شود و مفاهيم مختلفى بر آن صدق مى‏كند گاهى تنها مفهوم محبت صادق است محبتى كه عين ذات فاعل مى‏باشد مانند فاعل بالتجلى و گاهى مفهوم رضايت بر آن صدق مى‏كند مانند فاعل بالرضا و گاهى لازمه محبت به ذات است مانند فاعل بالعنايه و گاهى از قبيل كيفيات نفسانى و از عوارض انفكاك پذير از ذات است مانند شوق در فاعل بالقصد و جامعترين مفهومى كه شامل همه موارد مى‏شود مفهوم محبت بمعناى عام است و ملاك آن درك ملايمت و كمال محبوب است و مى‏توان از آن به مطلوبيت تعبير كرد .

بنا بر اين مى‏توان گفت كه قوام فعل اختيارى به اين است كه فاعل فعل را ملايم با ذات خودش بداند و از اين جهت آن را بخواهد و دوست بدارد نهايت اين است كه گاهى فاعل اختيارى واجد همه كمالات خودش مى‏باشد و محبت وى به فعل از آن جهت كه اثرى از كمالات خود اوست تعلق مى‏گيرد مانند مجردات تام و گاهى محبت او به كمالى كه فاقد آن است تعلق مى‏گيرد و كار را براى رسيدن و بدست آوردن آن انجام مى‏دهد مانند نفوس حيوانى و انسانى كه كارهاى اختيارى خودشان را براى رسيدن به امرى كه ملايم با ذاتشان هست و از آن لذتى و فايده‏اى مى‏برند انجام مى‏دهند .

فرق اين دو قسم آن است كه در مورد اول محبت به كمال موجود منشا انجام كار مى‏شود اما در مورد دوم محبت به كمال مفقود و شوق بدست آوردن آن منشا فعاليت مى‏گردد و نيز در مورد اول كمال موجود علت انجام دادن فعل است و به هيچ وجه معلوليتى نسبت به آن ندارد ولى در مورد دوم كمال مفقود بوسيله فعل حاصل مى‏شود و نوعى معلوليت نسبت به آن دارد ولى در هر دو مورد كمال مطلوب و محبوب بالاصاله است و كار مطلوب و محبوب بالتبع

كمال و خير

نكته‏اى را كه بايد در اينجا خاطرنشان كنيم اين است كه منظور از كمال در اينجا صفت وجودى ملايم با ذات فاعل است كه گاهى منشا انجام كار اختيارى مى‏شود و گاهى در اثر آن بوجود مى‏آيد و كمالى كه در اثر انجام كار ارادى حاصل مى‏شود گاهى كمال نهائى فاعل و يا مقدمه‏اى براى رسيدن به آن است و در اين صورت در اصطلاح فلاسفه خير حقيقى ناميده مى‏شود و گاهى تنها با يكى از قوى و نيروهاى فاعل ملايمت دارد هر چند مزاحم با كمالات ديگر و كمال نهائى وى باشد و در مجموع به زيان فاعل تمام شود و در اين صورت خير مظنون ناميده مى‏شود .

مثلا نتيجه طبيعى كه بر خوردن غذا مترتب مى‏شود كمالى است براى قوه نباتى كه مشترك بين انسان و حيوان و نبات است و لذتى كه از آن حاصل مى‏گردد كمالى است براى قوه‏اى كه آن را درك مى‏كند و مشترك ميان حيوان و انسان است اما اگر غذا خوردن با نيت صحيح و به منظور كسب نيرو براى انجام وظايف الهى انجام گيرد موجب كمال انسانى هم مى‏شود و در اين صورت وسيله‏اى براى كسب خير حقيقى هم خواهد بود ولى اگر صرفا براى التذاذ حيوانى باشد مخصوصا اگر از ماكولات حرام استفاده شود تنها موجب كمال براى بعضى از قواى شخص مى‏شود و به كمال نهائى وى زيان مى‏زند و در نتيجه كمال حقيقى انسان را ببار نمى‏آورد و از اين روى خير پندارى يا خير مظنون ناميده مى‏شود .

ضمنا مناسبت واژه‏هاى اختيار و خير نيز روشن شد زيرا هر فاعل مختارى فقط كارهايى را انجام مى‏دهد كه مناسبت با كمال خودش داشته باشد و از جمله فاعلهاى بالقصد كارهايى را انجام مى‏دهند كه وسيله‏اى براى رسيدن به كمال و خير خودشان باشد يا خير حقيقى و يا خير پندارى هر چند خير مفروض لذتى باشد يا رهايى از رنج و المى .

ممكن است بر كليت اين قاعده اشكال شود به اينكه انسانهاى وارسته‏اى يافت مى‏شوند كه دست كم بعضى از كارهاى اختيارى خودشان را براى خير ديگران انجام مى‏دهند و ابدا توجهى به خير خودشان ندارند و حتى گاهى جان خودشان را نيز فداى ديگران مى‏كنند پس بطور كلى نمى‏توان گفت كه هر فاعل بالقصدى كارش را براى رسيدن به كمال و خير خودش انجام مى‏دهد .

جواب اين است كه اينگونه كارها خواه در اثر هيجان عواطف انجام داده شود و خواه به منظور رسيدن به پاداش اخروى و رضاى الهى در نهايت موجب خيرى براى خود فاعل مى‏شود يعنى يا عواطف وى را ارضاء مى‏كند و يا در اثر اين فداكاريها به مقامات معنوى و اخروى و رضايت الهى نائل مى‏شود پس انگيزه اصلى فاعل رسيدن به كمال و خير خودش مى‏باشد و خدمت به ديگران در حقيقت وسيله‏اى براى تحصيل كمال است نهايت اين است كه گاهى انگيزه‏هاى انسان بصورت آگاهانه مؤثر واقع مى‏شود و گاهى بصورت نيمه آگاهانه و حتى ناآگاهانه اثر مى‏كند و مثلا در مواردى كه در اثر هيجان عواطف توجه انسان معطوف به منافع و مصالح ديگران مى‏گردد ديگر توجه آگاهانه‏اى به خير و كمال خودش ندارد ولى بدان معنى نيست كه هيچگونه تاثيرى نداشته باشد و دليلش اين است كه اگر از او سؤال كنند كه چرا اين فداكارى را انجام مى‏دهى خواهد گفت چون دلم مى‏سوزد يا چون اين كار فضيلت و مقتضاى انسانيت است و يا چون ثواب دارد و موجب رضاى خدا است پس انگيزه اصلى ارضاء عاطفه و لذت بردن از خدمت به ديگران يا نائل شدن به فضيلت و كمال انسانى و يا رسيدن به پاداش اخروى و رضايت و قرب الهى است هر چند فاعل هنگام انجام دادن كار توجه آگاهانه‏اى به اين انگيزه باطنى ندارد

غايت و علت غايى

از توضيحى كه در باره افعال اختيارى داديم روشن شد كه چنين كارهايى علاوه بر اينكه احتياج به فاعل دارند و ذات فاعل علت فاعلى آنها مى‏باشد متوقف بر علم و اراده او نيز هستند و در فاعل بالقصد تصور نتيجه‏اى كه بر كار قصدى مترتب مى‏شود يعنى لذت و فائده و خير و كمالى كه از آن حاصل مى‏گردد شوق وى را براى انجام دادن كار برمى‏انگيزد پس تصميم بر انجام دادن كار متوقف بر شوقى است كه اصالتا به نتيجه كار و بالتبع به خود آن تعلق مى‏گيرد و حصول شوق مشروط به تصور كار و نتيجه آن و تصديق به مطلوبيت نتيجه است و چون نتيجه كار مطلوب بالاصاله است در مقابل خود كار كه مطلوب بالتبع است از اين روى آن را غايت و علم و محبت به آن را علت غائى مى‏نامند و بر اين اساس براى انجام يافتن فعل اختيارى علت ديگرى بنام علت غائى اثبات مى‏شود .

در اينجا لازم است چند نكته مهم را خاطرنشان كنيم:

1- اثبات علت غائى براى هر فعل اختيارى بدين معنى نيست كه لزوما در ذات فاعل مختار چيزهايى بنام علم و شوق و تصميم پديد آيد و به ديگر سخن لازم باشد كه علت غائى مغاير با علت فاعلى و زائد بر آن باشد بلكه اين مغايرت و تعدد مخصوص فاعلهاى بالقصد است كه مبادى علمى و شوقى ايشان زائد بر ذاتشان مى‏باشد و اما در ساير فاعلهاى مختار ممكن است علم اجمالى يا تفصيلى به كار و غايتش و همچنين محبت اصيل به غايت و محبت تبعى و فرعى به فعل عين ذات فاعل يا از لوازم آن باشد و آنچه در همه فاعلهاى مختار ضرورت دارد علم و اراده بمعناى عام است‏خواه عين ذات باشد يا زائد بر ذات و خواه علم حضورى باشد يا حصولى و خواه اراده عين حب به ذات و در نتيجه عين ذات باشد يا فعل و يا كيفيتى زائد بر ذات و خواه از لوازم ذات باشد يا از عوارض انفكاك پذير مفارق .

پس عدم وجود علم و اراده زائد بر ذات در بعضى از اقسام فاعل مختار بمعناى نفى علت غائى نيست بلكه بمعناى وحدت علت فاعلى و علت غائى است چنانكه در مجردات تام علم و حب و ساير صفات كماليه عين ذات آنها است و تعدد و تغايرى با ذات ندارد و عينيت اين صفات با ذات بمعناى نفى علم و حب و قدرت و حيات و مانند آنها از ايشان نيست .

2- معمولا فلاسفه علم به نتيجه مطلوب يا علم به خيريت كار را علت غائى مى‏شمارند و گاهى چنين تعبير مى‏كنند كه تصور غايت‏يا وجود ذهنى آن علت غائى است و گاهى نيز مى‏گويند كه ماهيت غايت كه قبل از انجام كار با وجود ذهنى تحقق مى‏يابد علت غائى است و همچنين علم را علت پيدايش شوق مى‏شمارند و مى‏گويند كه علم شوق را پديد مى‏آورد .

ولى بنظر مى‏رسد كه اين تعبيرات خالى از مسامحه نيست و بهتر اين است كه محبت بمعناى عام را كه در مواردى بصورت رضايت و شوق ظاهر مى‏شود علت غائى بناميم زيرا محبت به خير و كمال است كه فاعل مختار را بسوى انجام كار سوق مى‏دهد و علم در واقع شرط تحقق آن مى‏باشد نه علت ايجاد كننده آن و روشن است كه ماهيت غايت را علت غائى شمردن با قول به اصالت وجود سازگار نيست گو اينكه در سخنان پيروان مشائين كه قائل به اصالت وجود هستند نيز يافت مى‏شود .

3- لزوم علم و محبت فاعل به نتيجه كار اختيارى بدان معنى نيست كه فاعل بايد توجه تفصيلى و آگاهانه به كار و نتيجه آن داشته باشد و يا اينكه نتيجه كار بايد در حقيقت مطلوب حقيقى و كمال و خير واقعى فاعل باشد بلكه توجه اجمالى هم كافى است چنانكه اشتباه در تشخيص خير هم ضررى به اختيارى بودن فعل نمى‏زند و آن را فاقد علت غائى نمى‏سازد .

بنابر اين كسى كه عادت به انجام دادن كارى كرده است لزومى ندارد كه توجه تفصيلى به كار و كيفيت انجام و نتيجه آن داشته باشد بلكه افعال ناشى از عادت هم از نوعى علم به مطلوبيت برخوردار است و همين اندازه براى اختيارى بودن آنها كافى است .

همچنين افعالى كه به گمان رسيدن به نتيجه مطلوب انجام داده مى‏شود در واقع از محبت به خير نشات مى‏گيرد هر چند خيرى پندارى باشد و يا در اثر موانعى به نتيجه مطلوب نرسد و در واقع علت غائى در اينگونه كارها خواستن نوعى لذت و خير و اميد به رسيدن به آن است .

4- واژه غايت اصطلاح ديگرى دارد كه بر منتهى اليه حركت اطلاق مى‏شود و اشتراك لفظى اين واژه ممكن است موجب خلط و اشتباه گردد مخصوصا با توجه به اينكه در كارهاى تدريجى و توام با حركت نتيجه مطلوب هنگام پايان يافتن حركت بدست مى‏آيد .

از اشتباهاتى كه ممكن است در اثر خلط بين اين دو اصطلاح حاصل شود اين است كه كسى گمان كند كه غايت بالذات حركت همان مطلوب بالاصاله فاعل است و همان نقطه‏اى كه حركت به آن پايان مى‏يابد چون منتهى اليه حركت است بايد اصالتا مطلوب فاعل باشد در صورتى كه ممكن است امرى كه مقارن با پايان يافتن حركت است و نسبت به حركت غايت بالعرض بشمار مى‏رود عينا مطلوب اصيل براى فاعل باشد و قصد اولى وى به همان امر تعلق گرفته باشد مثلا كسى كه براى ملاقات دوستى حركت مى‏كند مقصود اصلى وى از حركت ديدار با دوستش مى‏باشد بلكه هدف اصلى وى لذتى است كه از ديدار او مى‏برد در صورتى كه غايت بالذات حركت همان نقطه‏اى است كه حركت پايان مى‏پذيرد و غايت متحرك هم از آن جهت كه متحرك است رسيدن به همان نقطه مى‏باشد و برخورد با دوست در آن مكان غايت بالعرض براى حركت بشمار مى‏رود چه رسد به لذت يا فايده‏اى كه بر آن مترتب مى‏شود .

5- با توجه به رابطه عليت بمعناى عام بين پديده‏هاى جهان ممكن است غايت‏يك فعل وسيله‏اى براى رسيدن به امر ديگرى قرار گيرد كه مترتب بر آن مى‏شود و آن ديگرى نيز وسيله براى دست‏يافتن به امر سومى باشد مثلا ممكن است‏شخص به منظور فرا گرفتن علم بسوى يك مركز علمى رهسپار شود و تحصيل علم را مقدمه‏اى براى عمل كردن به وظايف الهى قرار دهد و عمل كردن را وسيله‏اى براى تقرب بسوى خداى متعال كه كمال نهائى انسان است چنين شخصى از آغاز جهت‏حركت‏خود را بسوى خداى متعال قرار داده و علت غائى آن همان تقرب به خدا است هر چند علل غائى متوسطى نيز دارد كه هر كدام به نوبه خود وسيله‏اى براى غايت بالاتر مى‏باشد .

ولى ممكن است انگيزه شخص براى تحصيل علم فقط ارضاء غريزه كنجكاوى باشد كه در اين صورت علت غائى همان انگيزه خواهد بود چنانكه ممكن است منظور اصلى‏اش اين باشد كه با استفاده از علم به ثروت يا مقام دنيوى برسد .

پس علت غائى براى هر شخصى همان چيزى است كه در آغاز كار در نظر مى‏گيرد و كار را براى رسيدن به آن انجام مى‏دهد و اگر آثارى بر كار وى مترتب شود كه به هيچ وجه توجهى به آنها نداشته يا توجه به آنها تاثيرى در انجام كار نداشته است علت غائى كار وى نخواهد بود از اين بحث نتايج متعددى بدست مى‏آيد كه مهمترين آنها از اين قرار است:

الف- يك كار ممكن است چند هدف در طول يكديگر داشته باشد و هدف نزديك وسيله‏اى براى هدف دوم باشد و همچنين تا برسد به هدف نهائى .

ب- هدف بودن نتيجه كار صرفا تابع رابطه عليت بين كار و نتيجه نيست بلكه بستگى به توجه فاعل نيت نيز دارد و از اينجا نقش نيت در افعال ارزشى روشن مى‏شود .

ج- اهداف متعدد براى يك كار ممكن نيست تا بى‏نهايت ادامه يابد زيرا هدف بودن اهداف متوسط تابع هدف نهائى است و مطلوبيت آنها در سايه مطلوبيت آن شكل مى‏گيرد و تا فاعل توجه به يك مطلوب نهائى نداشته باشد نمى‏تواند امور ديگرى را بعنوان وسيله براى رسيدن به آن اتخاذ نمايد زيرا فرض اين است كه مطلوبيت آنها تابع مطلوبيت غايت نهائى است و اگر فرض كنيم كه هر هدفى وسيله براى هدف ديگرى باشد همه آنها تابع خواهند بود و فرض تابعهاى بى‏متبوع فرض متناقض و محالى است .

پس ناچار بايد چيزى مطلوب بالاصاله باشد تا اشياء ديگرى به تبع آن مطلوبيت بيابند .

و اما در مورد افعال انسانى مطلب روشنتر است زيرا هر انسانى در درون خود با علم حضورى مى‏يابد كه هر كارى را براى هدف نهائى مشخصى انجام مى‏دهد افزون بر اين انسان قدرت بر تصور و توجه به امور نامتناهى را ندارد تا بتواند سلسله نامتناهى از اهداف داشته باشد .

6- نوع ديگرى از تعدد در علل غائى نيز متصور است و آن اينكه انگيزه‏هاى متعددى مجموعا در انجام كارى مؤثر باشند و حتى ممكن است هر كدام از آنها به گونه‏اى باشد كه اگر انگيزه ديگرى هم نمى‏بود براى انجام كار كافى بود به ديگر سخن فاعل ممكن است كارى را براى چند هدف در عرض هم انجام دهد و بقول معروف با يك سنگ دو نشان را بزند .

بنا بر اين اجتماع دو علت غائى براى يك فعل محال نيست بر خلاف اجتماع دو علت فاعلى تام در عرض يكديگر

خلاصه

1- هيچ كار اختيارى بدون علم و خواست فاعل انجام نمى‏گيرد .

2- علم و خواست فاعل ممكن است عين ذات وى يا از لوازم و يا از عوارض مفارق ذاتش باشد .

3- آنچه اصالتا متعلق خواست فاعل است كمال و خير خود اوست و در صورتى كه ذاتا واجد همه كمالاتش باشد آثار كمالش بالتبع مورد خواست قرار مى‏گيرد و حب به كمال موجود منشا انجام كار اختيارى مى‏گردد مانند مجردات تام و در صورتى كه فاقد بعضى از كمالاتش باشد شوق به رسيدن به آنها منشا صدور فعل مى‏شود مانند نفوس حيوانى و انسانى .

4- در صورتى كه حصول كمال يك قوه مزاحم تحقق كمالات ديگر و كمال نهائى باشد كمال مزبور خير مظنون يا خير پندارى ناميده مى‏شود .

5- در موردى كه فاعل كارى را براى خير ديگران انجام دهد انگيزه آشكار يا نهانى ديگرى خواهد داشت در واقع چنين فاعلى خير ديگران را وسيله‏اى براى تحقق لذت يا مصلحت‏خودش قرار مى‏دهد .

6- چون كار اختيارى بدون تصديق به مطلوبيت نتيجه‏اش انجام نمى‏گيرد متوقف بر علم و خواست فاعل مى‏باشد و از اين روى علت ديگرى براى فعل اختيارى بنام علت غائى ثابت مى‏شود .

7- در صورتى كه علم و محبت به فعل و نتيجه آن عين ذات فاعل باشد علت غائى عين علت فاعلى خواهد بود .

8- معمولا فلاسفه علم به نتيجه مطلوب را علت غائى مى‏شمارند ولى حقيقت اين است كه علت غائى همان خواست و محبت فاعل است و علم فقط نقش شرط را ايفاء مى‏كند .

9- در مورد افعالى كه در اثر عادت انجام مى‏گيرد نيز علم و توجه اجمالى به نتيجه آن موجود است و همچنين در موردى كه فعل در اثر برخورد با موانع به نتيجه مطلوب نمى‏رسد يا در تشخيص خير و كمال اشتباهى رخ مى‏دهد نيز علت غائى وجود دارد .

10- واژه غايت گاهى بمعناى منتهى اليه حركت بكار مى‏رود و نبايد آنرا با غايت به معناى مقصود از انجام كار اشتباه كرد و بايد توجه داشت كه مقصود اصلى از فعل تلازمى با غايت بالذات حركت ندارد .

11- يك كار ممكن است داراى چند غايت طولى باشد كه هر كدام نسبت به غايت بالاتر حكم وسيله را داشته باشد و آن در صورتى است كه فاعل از آغاز توجه به هدف نهائى داشته باشد و اهداف متوسط را تنها بعنوان وسيله مورد توجه قرار دهد .

12- نيز ممكن است علت غائى داراى تعدد عرضى باشد و يك كار به منظور چند غايت در عرض هم انجام گيرد