آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۱۳ -


درس چهل و سوم - زمان چيست؟

شامل: بحث درباره حقيقت زمان نظريه صدرالمتالهين بيان چند نكته

بحث درباره حقيقت زمان

درباره حقيقت زمان نيز اقوال عجيبى نقل شده كه شيخ الرئيس در طبيعيات شفاء به آنها اشاره كرده است ولى گويا حل مسئله زمان از نظر فلاسفه اسلامى سهلتر از مسئله مكان بوده زيرا تقريبا همگى بر اين قول اتفاق داشته‏اند كه زمان نوعى مقدار و كميت متصل است كه ويژگى آن قرارناپذيرى مى‏باشد و بواسطه حركت عارض بر اجسام مى‏شود بدين ترتيب جايگاه زمان در جدول مقولات ارسطوئى كاملا مشخص مى‏شود صدرالمتالهين نيز در بسيارى از سخنانش همين بيان را آورده است ولى پس از تحقيق نهايى در مسئله حركت بيان جديدى را ارائه كرده كه اهميت ويژه‏اى دارد .

بيان فلاسفه درباره زمان هر چند بيانى روشن مى‏نمايد ولى با دقت در پيرامون آن نقاط ابهام و سؤال‏انگيزى رخ مى‏نمايد كه ژرف انديشى بيشترى را مى‏طلبد و شايد همين امور نظر ريزبين و موشكاف صدرالمتالهين را جلب كرده و او را به ارائه نظريه جديدى كشانده است .

براى توضيح اين نقاط بايد به پاره‏اى مبانى قوم كه ارتباط با اين مسئله دارد اشاره كنيم هر چند فعلا جاى بحث و تحقيق درباره آنها نيست .

از جمله آنكه فلاسفه معمولا حركت را بعنوان عرض معرفى كرده‏اند ولى توضيح بيشترى درباره آن نداده‏اند تنها بعضى از ايشان آن را از مقوله ان يفعل يا ان ينفعل دانسته و شيخ اشراق آن را مقوله مستقلى در كنار جوهر و كميت و كيفيت و اضافه بحساب آورده و بدين ترتيب شماره مقولات را منحصر در پنج مقوله نموده و ساير مقولات نسبى را انواعى از اضافه شمرده است و شايد از بعضى از سخنان ديگر فلاسفه استفاده شود كه خود حركت را داخل در مقولات نمى‏دانسته‏اند .

ديگر آنكه حركت را منحصر به چهار مقوله كم و كيف و وضع و اين مى‏دانسته‏اند و حركت انتقالى را حركتى در مقوله اين مى‏شمرده‏اند و حركت در ساير مقولات و از جمله جوهر را محال مى‏پنداشته‏اند بنا بر اين حركتى كه آن را واسطه ارتباط اجسام با زمان مى‏دانسته‏اند ناچار حركت در يكى از مقولات چهارگانه عرضى بوده است .

از سوى ديگر همه ايشان فرضيه افلاك نه گانه را بعنوان اصل موضوع پذيرفته بودند و پيدايش زمان را به حركت دورى وضعى فلك اقصى نسبت مى‏داده‏اند و اين مطلب در بعضى از سخنان صدرالمتالهين نيز آمده است .

با توجه به اين مبانى و مطالب سؤالاتى درباره تعريف مشهور زمان طرح مى‏شود كه مهمترين آنها از اين قرار است:

1- شكى نيست كه زمان امرى ممتد و قابل تقسيم است و از اين روى نوعى كميت‏يا امرى كميت‏دار بشمار مى‏رود ولى به چه دليل بايد آن را كميت‏حركت دانست .

جواب ساده‏اى كه از اين سؤال داده مى‏شود اين است كه زمان امرى سيال و بيقرار است به گونه‏اى كه حتى دو لحظه از آن قابل اجتماع نيست و ضرورتا بايد يك جزء از آن بگذرد تا جزء بعدى بوجود آيد و چنين كميتى را تنها مى‏توان به چيزى نسبت داد كه ذاتا سيال و بيقرار باشد و آن غير از حركت نخواهد بود .

چنانكه ملاحظه مى‏شود اين جواب مبتنى بر اين است كه تدرج و سيلان و بيقرارى مخصوص حركت است‏حركتى كه به نظر پيشينيان اختصاص به مقولات چهارگانه عرضى داشته و از اين روى امكان اينكه زمان كميتى براى جوهر جسمانى باشد را نفى مى‏كرده‏اند اما آيا اين مبنى صحيح است و آيا اگر فرض كنيم كه هيچ حركت عرضى در عالم نمى‏بود جايى براى مفهوم زمان هم وجود نمى‏داشت .

2- حركتى كه واسطه ارتباط بين اجسام و زمان است چگونه واسطه‏اى است آيا واسطه در ثبوت است و در نتيجه خود اجسام هم حقيقتا بواسطه حركت زماندار مى‏شوند يا واسطه در عروض است و هيچگاه خود اجسام حقيقتا زماندار نخواهند بود و به ديگر سخن اتصاف جوهر جسمانى به زمان اتصافى بالعرض مى‏باشد .

شايد جوابى كه بايستى بر اساس مبانى ايشان به اين سؤال داده شود پذيرفتن همين شق دوم باشد ولى آيا براستى مى‏توان پذيرفت كه خود اجسام صرفنظر از دگرگونيهاى پيوسته و تدريجى‏شان متصف به زماندارى نمى‏شوند و آيا اگر فرض كنيم كه همه دگرگونيها بصورت دفعى اما پى در پى تحقق يابد ميان آنها تقدم و تاخر زمانى نخواهد بود .

اكنون فرض مى‏كنيم كه ايشان حركت را واسطه در ثبوت مى‏دانسته اتصاف اجسام را به زماندارى بعد از وقوع حركت اتصافى حقيقى مى‏شمرده‏اند لازمه اين فرض آن است كه اجسام ذاتا قابليت اتصاف به اين كميت‏حاصل از حركت را داشته باشند هر چند قبل از تحقق حركت بالفعل واجد آن نباشند چنانكه موم قبل از آنكه به شكل كره يا مكعب درآيد چنين قابليتى را دارد زيرا داراى امتداد و حجم است اما فلاسفه پيشين هيچ راهى براى نفوذ سيلان و حركت در ذات اجسام نمى‏ديده‏اند بنا بر اين چگونه مى‏توانسته‏اند اتصاف چنين موجودى را به صفتى كه عين سيلان و بيقرارى است بپذيرند اين درست مثل آن است كه بخواهيم خط و سطح و حجم را هر چند بواسطه علتى به موجود مجرد و فاقد امتدادى نسبت بدهيم به گونه‏اى كه حقيقه متصف به اين كميتها بشود.

3- سؤال ديگر آن است كه رابطه بين حركت و زمان چگونه رابطه‏اى است آيا حركت علت پيدايش زمان است آنچنانكه از ظاهر بسيارى از سخنان ايشان برمى‏آيد يا تنها معروض آن است و به هر حال خود حركت را بايد از چه مقوله‏اى بحساب آورد و اتصاف آن را به زمان چگونه تبيين كرد .

قبلا اشاره شد كه بعضى از فلاسفه مانند شيخ اشراق حركت را مقوله عرضى مستقلى دانسته‏اند و بعضى ديگر حركت را امرى دو رويه دانسته رويه منتسب به فاعل آن تحريك را از مقوله ان يفعل و رويه منتسب به منفعل و متحرك تحرك را از مقوله ان ينفعل شمرده‏اند ولى از سايرين بيان روشنى نيافته‏ايم به هر حال پاسخ به اين بخش از سؤال نياز به دقت بيشترى دارد اما تعبير عليت و معلوليت درباره حركت و زمان را مى‏توان نوعى توسعه در اصطلاح عليت بحساب آورد چنانكه به نظاير آن در درس سى و هفتم اشاره شد .

4- سؤال ديگرى را نيز مى‏توان طرح كرد و آن اين است كه اگر ملاك اختصاص زمان به حركت بيقرارى ذاتى آن است اين معنى در همه حركات يافت مى‏شود پس چرا فلاسفه پيدايش زمان را به حركت وضعى فلك اطلس نسبت داده‏اند و آيا اگر فلك اطلس نمى‏بود يا حركتى نمى‏داشت ديگر پديده‏هاى جهان داراى تقدم و تاخر زمانى نمى‏بودند و اساسا چگونه مى‏توان عرضى را كه قائم به موضوع خودش مى‏باشد ظرفى براى ساير اشياء و پديده‏ها دانست .

به اين سؤال هم به اين صورت مى‏توان پاسخ داد زمانى كه فلاسفه پيدايشش را به فلك اقصى نسبت داده‏اند زمان مستمر و دائمى يا به تعبير ديگر زمان مطلق است و اين مطلب منافاتى ندارد با اينكه هر يك از پديده‏هاى خاص زمان محدود و مخصوصى داشته باشند و منظور از ظرف بودن زمان پديد آمده از فلك براى ساير حوادث بيش از اين نيست كه امتداد زمانى هر يك از آنها بر جزئى از امتداد زمانى حركت فلك انطباق مى‏يابد .

ولى مى‏دانيم كه اين خانه از پاى‏بست ويران است زيرا فرضيه افلاك ابطال شده و اعتبار خود را از دست داده است .

با طرح اين سؤالات و تلاش براى پاسخگويى به آنها روشن مى‏شود كه مسئله زمان به آن آسانى كه در آغاز تصور مى‏شد قابل حل نيست و نظريه مشهور ميان فلاسفه نظريه قانع كننده‏اى نمى‏باشد .

اكنون نوبت آن فرا رسيده كه به بيان ابتكار صدرالمتالهين در اين زمينه بپردازيم

نظريه صدرالمتالهين

صدرالمتالهين با پذيرفتن نقطه‏هاى مثبتى كه در سخنان پيشينيان در پيرامون زمان وجود داشته و با تكيه بر آنها به زدودن نقاط ضعف و جبران كمبودها و كاستيهاى نظريه ايشان مى‏پردازد و در نتيجه نظريه جديدى را ارائه مى‏دهد كه مسئله زمان و مسئله حركت جوهريه را تواما حل مى‏كند و حقا بايد آن را يكى از ارزشسمندترين ابتكارات وى در فلسفه بشمار آورد .

اما نقطه‏هاى مثبت عبارتند از:

1- زمان امرى ممتد و انقسام پذير و به يك معنى از كميات است .

2- زمان و حركت رابطه‏اى نزديك و ناگسستنى دارند و هيچ حركتى بدون زمان تحقق نمى‏يابد چنانكه تحقق زمان بدون وجود نوعى حركت و دگرگونى پيوسته و تدريجى امكان ندارد چه اينكه گذشت اجزاء پى در پى زمان خود نوعى دگرگونى تدريجى حركت براى شى‏ء زماندار است .

اما نقطه‏هاى ضعفى كه وى در سخنان ايشان يافته و در صدد جبران آنها بر آمده عبارتند از:

1- ايشان زمان و حركت را از اعراض خارجيه اشياء دانسته‏اند در صورتى كه بنظر وى آنها از عوارض تحليليه مى‏باشند و چنان نيست كه بتوان براى آنها وجودى منحاز از وجود موضوعاتشان در نظر گرفت بلكه تنها در ظرف تحليل ذهن است كه صفت و موصوف و عارض و معروض از يكديگر انفكاك مى‏پذيرند و گر نه در ظرف خارج بيش از يك وجود ندارد .

2- ايشان حركت را به اعراض اختصاص داده‏اند و از اين روى انتساب بى‏واسطه زمان را به اجسام انكار كرده‏اند در صورتى كه اصلى‏ترين حركات را بايد حركت در جوهر دانست زيرا محال است چيزى كه در ذات خود امتدادى گذرا نداشته باشد بواسطه امر ديگر متصف به كميت گذرا گردد چنانكه توضيح آن در مبحث‏حركت‏خواهد آمد از اين روى زمان را بايد مستقيما به خود آنها نسبت داد و آن را بعد چهارمى (1) براى آنها بحساب آورد .

حاصل آنكه طبق نظريه صدرالمتالهين زمان عبارت است از بعد و امتدادى گذرا كه هر موجود جسمانى علاوه بر ابعاد مكانى ناگذرا طول و عرض و ضخامت داراست .

اما پاسخ وى از نخستين سؤال از سؤالهاى چهارگانه مذكور اين است كه زمان توام با حركت جوهريه‏اى است كه عين وجود اجسام مى‏باشد و اختصاصى به حركات عرضى ندارد .

و پاسخ وى از سؤال دوم اين خواهد بود كه زمان و حركت دوگانگى وجودى ندارند تا يكى را علت پيدايش ديگرى بشماريم و اجسام را بواسطه حركت‏خارج از ذاتشان مرتبط با زمان بپنداريم تا جاى سؤال از كيفيت اين وساطت باشد بلكه اجسام در ذات و جوهر خودشان هم اتصاف حقيقى به حركت و دگرگونى دارند و هم اتصاف حقيقى به زمان و گذرايى و همانگونه كه امتدادهاى مكانى چهره‏هايى از وجود آنهاست امتداد زمانى هم چهره ديگرى از وجود آنها مى‏باشد .

و اما جواب وى از اينكه حركت از چه مقوله‏ايست اين است كه حركت از مفاهيم و مقولات ماهوى نيست بلكه مفهومى است عقلى كه از نحوه وجود ماديات انتزاع مى‏شود چنانكه مفهوم ثبات از نحوه وجود مجردات انتزاع مى‏گردد و همانگونه كه ثبات امرى نيست كه در خارج عارض موجود مجرد و ثابت‏شود حركت هم عرض خارجى براى موجود مادى نيست و اين ذهن انسان است كه وجود را تحليل به ذات و صفت و عارض و معروض مى‏كند .

همچنين پاسخ وى از كيفيت ظرف بودن زمان براى حوادث روشن است زيرا زمان ظرف مستقلى از اشياء و پديده‏ها نيست كه وجود جداگانه‏اى داشته باشد و امور زماندار در آن بگنجد بلكه همانند حجم اجسام صفتى ذاتى و درونى براى آنهاست و طبعا هر پديده‏اى زمانى مخصوص به خود خواهد داشت كه از شؤون وجودش بشمار مى‏رود نهايت اين است كه براى تعيين تقدم و تاخر آنها نسبت به يكديگر بايد امتداد زمانى طولانيترى را در نظر گرفت و با تطبيق زمانهاى ديگر بر آن موقعيت زمانى هر يك را تعيين كرد و اگر فلكى وجود داشته باشد كه امتداد زمانى آن از هر موجود زمانى ديگرى بيشتر باشد مى‏توان اين نقش را به آن سپرد و اگر وجود نداشته باشد چنانكه ندارد همان امتداد گذراى كل عالم جسمانى ملاك تعيين موقعيت زمانى پديده‏هاى جزئى خواهد بود چنانكه حجم كل عالم مناط تعيين موقعيت مكانى پديده‏هاى جزئى است .

از اينجا همزادى و همگامى زمان و مكان بصورت روشنترى جلوه مى‏كند و ژرفاى تفسيرى كه براى مكان ارائه داديم بيشتر نمودار مى‏گردد

بيان چند نكته

1- واژه آن كه در محاورات عرفى بمعناى جزء كوچكى از زمان بكار مى‏رود در اصطلاح فلسفى بمعناى منتهى اليه قطعه‏اى از زمان و به منزله نقطه نسبت به خط مى‏باشد و همانگونه كه از تقسيم خط هيچگاه به نقطه نمى‏رسيم يعنى خط تا بى‏نهايت قابل تقسيم است و هر جزئى از آن نيز داراى امتداد خواهد بود هر چند ذهن ما نتواند امتدادهاى خيلى كوچك را تصور كند همچنين هر جزئى از زمان هر قدر كوتاه فرض شود داراى امتدادى خواهد بود و هيچگاه از تجزيه زمان به آن نمى‏رسيم بنا بر اين تركيب زمان از آنات پى در پى توهمى بيش نيست .

2- واژه دهر كه در عرف بمعناى زمان طولانى است در اصطلاح فلسفى به منزله ظرفى نسبت به مجردات در مقابل زمان براى ماديات تلقى مى‏شود و در واقع نشانه مبرى بودن آنها از امتداد زمانى است چنانكه واژه سرمد را به مقام الهى اختصاص مى‏دهند كه نشانه تعالى وجود اقدس الهى از صفات همه مخلوقات مى‏باشد .

همچنين اين دو واژه گاهى در برابر مقوله نسبى متى بكار مى‏روند و از اين روى گفته مى‏شود كه نسبت مجردات به ماديات دهر و نسبت مقام الهى به مخلوقات سرمد است و نيز گفته مى‏شود كه خداى متعال تقدم سرمدى بر همه مخلوقات دارد و مجردات تقدم دهرى بر حوادث مادى دارند .

3- فلاسفه پيشين كه زمان را از لوازم حركات عرضى مى‏دانستند جوهر اجسام و قدر متيقن جوهر فلك را فراتر از افق زمان مى‏شمردند و براى آن معيت دهرى با زمان قائل بودند اما با توجه به حركت جوهريه و نفوذ زمان و گذرايى در ذات موجودات مادى بايد همه آنها را بى‏استثناء زمانى دانست .

4- تقدم و تاخر زمانى مخصوص حوادثى است كه در عمود زمان قرار مى‏گيرند و خودشان داراى امتداد زمانى مى‏باشند و اما موجودى كه فراتر از افق زمان و داراى ثبات وجودى و مبرى از دگرگونى و گذرايى باشد نسبت تقدم و تاخر با امور زمانى نخواهد داشت بلكه در واقع وجود او محيط بر زمانيات بوده گذشته و حال و آينده نسبت به وى يكسان خواهد بود و به همين جهت گفته‏اند كه حوادث پراكنده در پهنه زمان در ظرف دهر اجتماع خواهند داشت المتفرقات فى وعاء الزمان مجتمعات فى وعاء الدهر

خلاصه

1- تعريف معروف زمان اين است كميت متصل قرارناپذيرى است كه بواسطه حركت عارض بر اجسام مى‏شود .

2- بعضى از فلاسفه پيشين حركت را مقوله‏اى مستقل و بعضى آن را از قبيل ان يفعل و ان ينفعل دانسته و ديگران بيان روشنى درباره آن ندارند .

3- همچنين ايشان حركت را منحصر در چهار مقوله عرضى دانسته‏اند و حركت وضعى فلك اقصى را منشا پيدايش زمان معرفى كرده‏اند .

4- علت اينكه زمان را كميت‏حركت دانسته‏اند اين است كه زمان امرى گذرا و بيقرار است و چيزى مى‏تواند معروض بى‏واسطه آن واقع شود كه ذاتا قرارناپذير باشد .

5- اگر حركت را واسطه در عروض زمان نسبت به اجسام بدانند لازمه‏اش اين است كه اجسام حقيقتا متصف به زمان نشوند و اگر آن را واسطه در ثبوت بشمارند لازمه‏اش اين است كه ذاتا دگرگون شونده باشند تا قابليت اتصاف به اين كميت بيقرار را داشته باشند .

6- ممكن است منظور ايشان از زمانى كه از حركت فلك پديد مى‏آيد زمان مطلق باشد و وجود زمانهاى خاص ناشى از حركت هر جسمى را انكار نكرده باشند و نيز ممكن است منظور ايشان از ظرف بودن زمان مطلق نسبت به پديده‏هاى جزئى انطباق زمانهاى جزئى آنها بر اجزاء زمان مطلق باشد .

7- صدرالمتالهين دو ويژگى زمان را كه پيشينيان ذكر كرده بودند بطور اجمال پذيرفت و آنها عبارتند از:

الف- زمان امرى انقسام‏پذير و از قبيل كميات است .

ب- زمان با حركت رابطه‏اى ناگسستنى دارد .

8- وى در دو مطلب اساسى درباره زمان با گذشتگان مخالفت كرد الف زمان و حركت را كه ايشان از اعراض خارجيه مى‏شمردند از عوارض تحليليه وجود مادى دانست كه تنها در ظرف تحليل ذهن انفكاك‏پذيرند .

ب- حركت همزاد زمان را كه ايشان حركت در مقولات عرضى و بويژه حركت دورى فلك مى‏پنداشته‏اند حركت جوهرى اجسام دانست و بدين وسيله زمان را از شؤون ذات آنها معرفى كرد .

9- حقيقت زمان بنظر وى عبارت است از بعد و امتدادى گذرا كه هر جسمى در ذات خود علاوه بر امتدادهاى ناگذرا طول و عرض و ضخامت از آن برخوردار است .

10- وى وجود زمان و حركت را دوگانه نمى‏داند تا يكى علت براى ديگرى باشد و حركت واسطه‏اى براى ارتباط اجسام با زمان تلقى گردد و سؤال از كيفيت اين وساطت به ميان آيد كه وساطت در عروض است‏يا در ثبوت .

11- صدرالمتالهين حركت را از قبيل ماهيات و مقولات نمى‏داند تا سؤال شود كه از چه مقوله‏اى است بلكه آن را مفهومى عقلى مى‏داند كه از نحوه وجود ماديات انتزاع مى‏شود همانگونه كه مفهوم ثبات از نحوه وجود مجردات انتزاع مى‏گردد .

12- وى براى هر پديده‏اى زمان مخصوص به خود قائل است كه بعد چهارم وجود آن را تشكيل مى‏دهد و منظور از ظرف بودن زمان مطلق را انطباق امتدادهاى زمانى جزئى بر امتداد زمانى كل جهان يا فلك اقصى بنا بر فرض ثبوت آن مى‏داند كه همگى از حركت جوهريه و دگرگونى و گذرايى ذاتى آنها انتزاع مى‏شود .

13- آن در اصطلاح فلسفى منتهى اليه قطعات زمانى و به منزله نقطه نسبت به خط است و هيچگونه امتدادى ندارد و از اين روى تركيب يافتن زمان از آنات محال مى‏باشد زيرا هيچگاه از تركيب اشياء بى‏امتداد امرى ممتد بوجود نخواهد آمد .

14- دهر در اصطلاح فلاسفه به منزله ظرفى براى مجردات در مقابل زمان براى ماديات است چنانكه در مورد خداى متعال واژه سرمد را بكار مى‏برند نيز اين دو واژه گاهى در مقابل مقوله متى و داراى مفهوم نسبت استعمال مى‏شود و از اين روست كه مى‏گويند نسبت ثابتات به متغيرات دهر است .

15- بنا بر ثبوت حركت جوهريه وجود همه اجسام گذرا و زمانى است و هيچ موجود جسمانى دهرى نخواهد بود .

16- تقدم و تاخر زمانى مخصوص به امور زمانى است و موجودى كه فراتر از افق زمان باشد نسبت زمانى به هيچ پديده‏اى نخواهد داشت و گذشته و حال و آينده نسبت به وى يكسان خواهد بود و موجودات پراكنده در ظرف زمان نسبت به او مجتمع خواهند بود و از اينجاست كه گفته‏اند المتفرقات فى وعاء الزمان مجتمعات فى وعاء الدهر


پى‏نوشتها:

1- بايد توجه داشت كه اصطلاح فلسفى بعد چهارم غير از اصطلاح فيزيكى آن در نظريه انيشتاين است .