آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۳۰ -


درس شصتم - دنباله بحث در حركت جوهريه

شامل: يادآورى چند نكته اقسام حركت جوهريه رابطه حركت جوهريه با قوه و فعل پيوستگى حركات جوهريه پيوستگى طولى پيوستگى عرضى

يادآورى چند نكته

در پيرامون حركت جوهريه مسائل مهمى طرح مى‏شود كه در پايان اين بخش به بررسى آنها مى‏پردازيم اما قبل از پرداختن به آنها چند نكته را يادآور مى‏شويم:

1- حركت جوهريه در واقع نو شدن دمادم وجود جوهر است و ربطى به حركات ستارگان و كهكشانها و سحابيها ندارد همچنين حركات اتمها و ملكولها و حركات ذرات درون اتم به دور هسته و حتى اگر حركتى در درون هسته هم فرض شود ربطى به حركت جوهريه نخواهد داشت زيرا همه اينها حركت در مكان و اعراض است و اساسا حركت جوهريه مسئله‏اى است فلسفى و عقلى نه علمى و تجربى .

2- اعراضى كه ساكن و بى‏حركت بنظر مى‏رسند داراى حركت نامحسوس دائمى هستند زيرا وجود آنها هم در بستر زمان گسترده است و تا يك جزء زمانى از آنها نابود نشود جزء ديگرى پديد نمى‏آيد بنا بر اين همه جهان مادى يكسره در حال نابود شدن و پديد آمدن و نو شدن مى‏باشد و هيچ موجود ثابت و ساكنى در آن يافت نمى‏شود و به ديگر سخن وجود سكون نسبى است و سكون مطلقى وجود نخواهد داشت .

3- ممكن است‏يك موجود مادى در زمان واحد داراى حركات متعددى باشد چنانكه كره زمين مانند همه جواهر مادى حركتى جوهرى دارد و بر اساس آن دائما وجودش نو مى‏شود و همچنين همه صفات و اعراضش نو به نو بوجود مى‏آيند بعلاوه هم بدور خودش و هم به دور خورشيد مى‏چرخد و نيز حركات ديگرى دارد كه دانشمندان علم هيئت اثبات كرده‏اند .

همچنين ممكن است جسمى بتبع جسم متحرك ديگرى داراى يك يا چند حركت تبعى باشد مثلا موجودات روى زمين بتبع آن حركاتى دارند هر چند خودشان مستقلا حركت نكنند چنانكه خود زمين بتبع منظومه شمسى حركتى در كهكشان و بتبع كهكشان حركتى در فضا دارد بنا بر اين وحدت متحرك هيچگاه دليل وحدت حركت نخواهد بود هر چند وحدت شخصى حركت بدون وحدت متحرك معنى ندارد .

4- گاهى حركات متعدد مستقيما به متحرك نسبت داده مى‏شود ولى گاهى هم حركتى بواسطه حركت ديگرى عارض متحرك مى‏شود و بدون آن امكان تحقق ندارد چنانكه حركت مارپيچى زمين بواسطه حركت انتقالى آن حاصل مى‏شود و در واقع صفتى براى اين حركت مى‏باشد يا حركت اتومبيل متصف به افزايش يا كاهش تدريجى سرعت‏شتاب مى‏شود يا حركت جوهرى اجسام متصف به اشتداد و تكامل مى‏گردد چنين حركاتى را مى‏توان حركت بر حركت ناميد .

5- چنانكه قبلا گفته شد مفهوم سرعت از نسبت بين زمان و مسافت بدست مى‏آيد و از اين روى خود زمان متصف به سرعت نمى‏شود و طبعا شتاب و افزايش يا كاهش سرعت هم در باره آن مفهومى نخواهد داشت بنا بر اين آنچه گفته مى‏شود كه زمان به تندى يا كندى مى‏گذرد و بنام زمان روانشناختى نامگذارى مى‏گردد تعبيرى مسامحه آميز و مبنى بر كيفيت درك گذشت زمان مى‏باشد نظير اين مطلب در باره زمان فيزيكى هم جارى است

اقسام حركت جوهريه

حركت جوهريه مانند ديگر حركات خود بخود اقتضاى تكامل و اشتداد ندارد و دلايل وجود آن هم چيزى بيش از تغير تدريجى و نو به نو شدن وجود جوهر را اثبات نمى‏كند از اين روى مانند حركات عرضى مى‏توان سه حالت را براى آن در نظر گرفت‏يا آن را به سه قسم تقسيم نمود:

1- حركت‏يك نواخت كه همه اجزاء بالقوه جوهر از نظر كمال و مرتبه وجود مساوى باشند .

2- حركت اشتدادى كه هر جزء مفروضى از آن كاملتر از جزء سابق باشد .

3- حركت تضعفى يا نزولى كه هر جزء لاحقى ضعيفتر و ناقصتر از جزء سابق باشد .

و مى‏توان حركتهاى اشتدادى و تضعفى را مركب از دو حركت‏شمرد كه يكى بواسطه ديگرى عارض متحرك مى‏شود و حركت بى‏واسطه نمايانگر بقاء جوهر و حركت باواسطه نمايانگر تكامل يا تنزل آن باشد نظير حركت‏شتاب‏دار كه افزايش يا كاهش سرعت آن حركتى صعودى يا نزولى روى حركت مكانى يا حركت ديگرى بشمار مى‏رود و مى‏توان حركتى را كه در آغاز شتاب مثبت و سپس شتاب منفى دارد بصورت خط مستقيمى نمايش داد كه از همان نقطه آغازش خطى منحنى روى آن رسم مى‏شود و سپس در نقطه پايانى به آن مى‏پيوندد و قوس صعودى آن نمودار شتاب مثبت و قوس نزولى آن نمودار شتاب منفى مى‏باشد .

اين تصوير در مورد جوهرهايى كه داراى دو صورت متراكب باشند مصداق روشنترى پيدا مى‏كند بدين ترتيب كه صورت زيرين داراى حركت جوهرى يكنواختى باشد و مرتبه وجود آن تكامل يا تنزلى پيدا نكند ولى صورت فوقانى داراى حركت صعودى يا نزولى باشد بعنوان مثال عناصر تشكيل دهنده گياه به همان حالت اوليه باقى مى‏مانند اما صورت نباتى تدريجا تكامل مى‏يابد و سپس وارد مرحله ذبول و انحطاط مى‏گردد و سرانجام فاسد و نابود مى‏شود و آن همان نقطه پيوستن قوس نزولى به خط مستقيم مى‏باشد .

اما كسانى كه به استناد بعضى از تعريفات حركت ضرورت تكاملى بودن آن را استنباط كرده‏اند در مورد حركت جوهريه هم قائل شده‏اند به اينكه لزوما اشتدادى و تكاملى است هر چند حس ما نتواند اشتداد آن را درك كند و همچنين حركات نزولى و تضعفى را حركاتى بالعرض قلمداد كرده‏اند و در درس پنجاه و هفتم اين استنباط مورد نقادى قرار گرفت و ضعف آن روشن گرديد و ديگر نيازى به تكرار نيست

رابطه حركت جوهريه با قوه و فعل

چنانكه قبلا توضيح داده شد قوه و فعل دو مفهوم انتزاعى است كه از نسبت بين دو موجود متقدم و متاخر و بقاء موجود سابق يا جزئى از آن در موجود لاحق انتزاع مى‏شود اكنون با توجه به اينكه همه موجودات مادى دائما در حال نو شدن و پديد آمدن و نابود شدن هستند اين سؤال مطرح مى‏شود كه چگونه مى‏توان بقاء موجود سابق را تصور كرد و تعريف قوه و فعل را بر مبدا و منتهاى حركت تطبيق نمود .

گاهى به اين صورت پاسخ داده مى‏شود كه هر چند موجود سابق عينا باقى نمى‏ماند ولى كمال وجودى آن در موجود لاحق محفوظ مى‏ماند و نتيجه گرفته مى‏شود كه هر حركتى تكاملى و اشتدادى مى‏باشد .

اما علاوه بر اينكه نتيجه مذكور با واقعيات عينى وفق نمى‏دهد اصل پاسخ هم مشكل اساسى را حل نمى‏كند زيرا با توجه به معدوم شدن موجود سابق باقى ماندن كمال آن جز اين معنايى نخواهد داشت كه موجود لاحق در مقام مقايسه با آن كاملتر مى‏باشد و بازگشت آن به اين است كه باقى ماندن چيزى از موجود بالقوه در موجود بالفعل لازم نيست و اين معنى با فرض توالى موجودات متعدد كه هر كدام كاملتر از ديگرى باشد و با تفسير حركت به توالى فعليتها كه در حكم توالى سكونات است نيز سازگار مى‏باشد .

ممكن است گفته شود كه بنا بر قول به ثبوت حركت اجزاء سابق و لاحق تعدد بالفعلى ندارند و همگى با وجود واحدى موجود هستند بر خلاف قول به توالى سكونها كه هر كدام وجود بالفعل خاصى خواهند داشت و نيز در صورت اول يك وجود سيال تا بى‏نهايت قابل تجزيه مى‏باشد بر عكس صورت دوم كه مبنى بر وجود اجزاء محدود و تجزيه ناپذير مى‏باشد .

ولى سخن در باره قوه و فعل بعنوان مبدا و منتهاى حركت است كه خارج از متن حركت مى‏باشد نه در باره اجزاء بالقوه حركت توضيح آنكه حركت را به خروج و سير تدريجى از قوه به فعل تعريف كرده‏اند كه قوه مبدا حركت و فعليت منتهاى آن بشمار مى‏رود و اما قوه ناميدن جزء سابق حركت نسبت به جزء لاحق اصطلاح خاصى است كه بحسب آن بقاء چيزى از جزء سابق لازم شمرده نمى‏شود و در اين صورت ديگر جايى براى سير تدريجى از قوه به فعل و فاصله زمانى بين آنها باقى نمى‏ماند .

بنظر مى‏رسد كه تطبيق تعريف مزبور بر حركات جوهرى بسيار دشوار است و تنها در مورد صورتهاى متراكب كه صورت زيرين قبلا موجود باشد مى‏توان آن را نسبت به تحقق صورت فوقانى كه عين حركت جوهريه مى‏باشد بالقوه دانست هر چند خودش هم عين حركت است زيرا بقاء جزئى از حركت آن هنگام تحقق يافتن صورت فوقانى كافى است اما در مورد حركت جوهرى بسيط و يك نواخت نمى‏توان قوه و فعل را بعنوان دو موجود خارج از متن حركت و بعنوان مبدا و منتهاى آن اثبات كرد .

راستى اگر فرض كنيم كه تنها جسم بسيطى در عالم وجود داشته باشد و همواره با همان مرتبه وجودى خاص خودش در طول زمان باقى بماند و پيوسته اجزاء بالقوه آن موجود و معدوم گردد آيا ضرورتى دارد كه موجودى قبل يا بعد از آن بعنوان مبدا يا منتهاى آن وجود داشته باشد .

بنا بر اين رجحان تعريف تغير تدريجى براى مطلق حركت بر ساير تعاريف وضوح بيشترى مى‏يابد

پيوستگى حركات جوهريه

در درس بيست و نهم بحثى در باره وحدت جهان مطرح شد و معانى مختلفى كه براى آن تصور مى‏شد مورد بررسى قرار گرفت ولى اثبات وحدت به هيچكدام از معانى ياد شده در گرو اثبات حركت جوهريه نبود اما گاهى براى اثبات وحدت جهان مادى به حركت جوهريه استناد مى‏شود بلكه وحدت جهان بعنوان يكى از نتايج قول به حركت جوهريه قلمداد مى‏گردد و چنين گفته مى‏شود كه با اثبات حركت جوهريه كل جهان مادى حركت جوهريه واحدى خواهد بود كه از هر يك از مقاطع آن ماهيت‏خاصى انتزاع مى‏شود و كثرت موجودات مادى مستند به تعدد اين ماهيات مى‏باشد .

اين مطلب را به اين صورت مى‏توان تقريب كرد كه اعراض و حركات آنها از شؤون و نمودهاى وجود جوهر هستند و در واقع وجود آنها طفيلى وجود جواهر مى‏باشد اما خود جوهرهاى مادى در حقيقت‏حركات جوهريه پيوسته‏اى هستند كه با توجه به پيوستگى آنها مى‏توان آنها را وجود واحدى تلقى كرد و بر اين اساس مى‏توان گفت كه كل جهان مادى وجود واحد پيوسته‏اى است .

ولى پيوستگى حركات جوهريه را به دو صورت مى‏توان در نظر گرفت‏يكى پيوستگى حركاتى كه در طول زمان متواليا بوجود مى‏آيند و مى‏توان آن را پيوستگى طولى ناميد و ديگرى پيوستگى حركات همزمان كه در كنار هم تحقق مى‏يابند و مى‏توان آن را پيوستگى عرضى نامگذارى كرد از اين روى هر يك از دو صورت را جداگانه مورد بررسى قرار مى‏دهيم

پيوستگى طولى

در مورد پيوستگى طولى موجودات مادى و حركات جوهريه آنها مى‏توان گفت هر موجود مادى خاصى را كه در نظر بگيريم حركت جوهريه خاصى است كه در ماده پديد مى‏آيد مثلا وجود يك گياه حركت جوهريه‏اى است كه در عناصر تشكيل دهنده آن رخ مى‏دهد ولى ماده قبلى آن نيز به نوبه خود حركت جوهريه‏اى دارد و همچنين هر چه بعقب برگرديم به حركات جوهريه ديگرى خواهيم رسيد كه هيچگاه ميان آنها سكونى فاصله نشده است بنا بر اين مى‏توان گفت كه پديده‏هاى متوالى حركت جوهريه واحد و داراى مقاطع متعددى است كه از هر يك از مقاطع آن ماهيت‏خاصى انتزاع مى‏شود .

اما اين بيان از دو جهت قابل مناقشه است اولا چنان نيست كه هر يك از مقاطع خاص وجود واحد و حركت جوهريه واحدى داشته باشد بلكه ممكن است موجودى مركب از چند صورت متراكب و داراى چند حركت جوهريه باشد چنانكه در درس پنجاه و چهارم به اثبات رسيد .

ثانيا پيوستگى دو حركت جوهريه متوالى در صورتى بمعناى وحدت حقيقى آنها مى‏باشد كه مرز مشخصى ميان آنها وجود نداشته باشد در صورتى كه تبدل موجودات مادى به يكديگر چنين نيست و دليل آن آثار مختلفى است كه بر هر يك از آنها مترتب مى‏شود مثلا آثار نباتى يعنى نمو و توليد مثل آثار جديدى است كه در ماده پديد مى‏آيد و اصلا سابقه‏اى در ماده بى‏جان ندارد و از هنگامى شروع مى‏شود كه صورت نباتى در ماده تحقق يابد و گر چه صورت نباتى عين حركت جوهريه نباتى است اما داراى مرز معينى است كه آن را از حركت جوهريه ماده سابق جدا مى‏كند و به ديگر سخن در امتداد حركت جوهريه ماده نقطه‏اى رسم مى‏شود كه مرز بين جماد و نبات بشمار مى‏رود و از آن نقطه حركت جوهريه جديدى پديد مى‏آيد كه مى‏توان آن را با يك خط منحنى نمايش داد كه در دو نقطه خط مستقيم زيرين را قطع مى‏كند و بنا بر اين حركات جوهريه متوالى پاره خطهاى پيوسته‏اى هستند كه نقاط خاصى آنها را از يكديگر متمايز مى‏سازد و هر كدام از آنها ويژگيهاى خاص خود را دارند .

ولى چون اين نقاط بوسيله خطهاى فوقانى رسم مى‏شوند مى‏توان خط مستقيم زيرين را كه در امتداد زمان پيش مى‏رود خط واحدى دانست كه نمودار وحدت اتصالى ماده اوليه جهان در طول زمان مى‏باشد و تنها به اين معنى مى‏توان وحدتى را براى جهان مادى اثبات كرد

پيوستگى عرضى

و اما در باره پيوستگى عرضى موجودات مادى و حركات جوهريه آنها مى‏توان گفت كه چون ميان اجزاء ماده عدمى فاصله نشده و خلا محضى وجود ندارد همگى آنها داراى وحدتى اتصالى خواهند بود و چنين موجود واحدى حركت جوهريه واحدى خواهد داشت .

اما صرف نظر از اينكه در اين بيان پيوستگى حركات جوهريه از وحدت ماده استنتاج شده نه اينكه وحدت جهان از راه وحدت حركت جوهريه اثبات شود اشكال ديگرى بر آن وارد است و آن اينكه وحدت اتصالى ماده جهان دليلى بر وحدت صورتهاى آن و وحدت حركات جوهريه آنها نمى‏شود زيرا بديهى است كه هر كدام از صورتها داراى مرز مشخص و آثار ويژه‏اى است كه ربطى به آثار ماده مشترك ندارد .

بنا بر اين پيوستگى عرضى موجودات مادى و حركات جوهريه آنها هم تنها به لحاظ وحدت اتصالى ماده آنها صحيح است و چنين وحدت و پيوستگى منافاتى با كثرت صورتها و كون و فساد آنها ندارد

خلاصه

1- حركت جوهريه نو به نو شدن دمادم وجود جوهر است و ربطى به حركات اتمها و اجسام كلان ندارد .

2- وجود اعراض ساكن هم نو شونده است و سكون مطلق در اعراض هم يافت نمى‏شود .

3- ممكن است موجود واحدى داراى چند حركت اصلى و تبعى باشد و وحدت متحرك نشانه وحدت حركت نيست ولى وحدت حركت نشانه وحدت متحرك مى‏باشد .

4- گاهى حركتى بواسطه حركت ديگرى به متحرك نسبت داده مى‏شود و مى‏توان آن را حركت بر حركت ناميد .

5- گذشت زمان هميشه بيك منوال است و تند شدن و كند شدن در باره آن معنى ندارد .

6- حركت جوهريه را مى‏توان به سه قسم تقسيم كرد:

الف- حركت‏يك نواخت و متشابه الاجزاء .

ب- حركت تكاملى و اشتدادى .

ج- حركت تضعفى و نزولى .

7- اشتداد و تضعف را مى‏توان مانند شتاب مثبت و منفى حركت بر حركت قلمداد كرد .

8- موجوداتى كه داراى دو يا چند صورت متراكب باشند چند حركت جوهريه خواهند داشت .

9- اگر موجودى داراى صورت و حركت جوهريه‏اى باشد و در زمان بعد صورت و حركت جوهريه ديگرى در آن پديد آيد مى‏توان آن را نسبت به صورت دوم بالقوه ناميد زيرا جزئى از صورت و حركت جوهريه آن همراه با حركت دوم باقى مى‏ماند .

10- حركت جوهريه در جسم بسيط را نمى‏توان به خروج تدريجى از قوه به فعل تفسير كرد و قوه را مبدا و فعليت را منتهاى آن شمرد زيرا نمى‏توان بقاء جزئى از موجود سابق را در آن فرض كرد بنا بر اين تعريف مزبور براى حركت كليت ندارد .

11- اطلاق قوه و فعل بر اجزاء سابق و لاحق حركت به اصطلاح ديگرى است كه بحسب آن بقاء چيزى از موجود سابق لازم شمرده نمى‏شود و تبدل چنين قوه و فعلى تدريجى و با فاصله زمانى نخواهد بود .

12- پيوستگى حركات جوهريه به دو صورت تصور مى‏شود پيوستگى حركات متوالى در طول زمان و پيوستگى حركات همزمان .

13- حركات متوالى هر چند بدون فاصله زمانى تحقق مى‏يابند اما با توجه به مرزهايى كه آنها را از يكديگر متمايز مى‏سازد نمى‏توان آنها را حركت واحدى قلمداد كرد .

14- وحدت اتصالى اجزاء ماده دليل وحدت حركات همزمان آن نمى‏شود زيرا هر بخشى از آن صورت مستقلى دارد كه حركت جوهريه خاص به خودش را خواهد داشت