فروغ حكمت

على اكبر دهقانى

- ۱۱ -


متن
تمايز تشكيكى را بيشتر از هر كس سهرودى به تبع حكماى ايران زمين، كه آنها را پهلوى مى گفته اند، بسط داده است. و صدرالمتألهين آن را به بحث وجود تعميم داده است.
مثال ديگرى كه كتاب، آن را آورده و مورد استشهاد سهرودى است، حقيقت نور است. وى مى گويد: نور شديد و نور ضعيف هر دو نورند. اشتراكشان در نوريت است و اختلافشان هم در نوريت است. يكى نوريت افزون و ديگرى نوريت كمتر است. اين طور نيست كه نور شديد، نور باشد با چيز ديگرى غير از نور، و نور ضعيف نور باشد آميخته با ظلمت. (زيرا آميختگى نور و ظلمت، كه از دو سنخ متقابل هستند، محال است).
لازم به ذكر است مثال به نور و تشكيك در آن به كار كسى چون شيخ اشراق مى آيد كه قائل به تشكيك در ماهيات است. اما اگر كسى چون صدرا قائل به اصالت وجود بود و تشكيك در ماهيت را قبول نداشت، طبعاً تشكيك در نور را به ماهيت نور ارجاع نخواهد داد، بلكه از آنِ وجود او خواهد دانست. و وجود يكى را شديدتر و وجود ديگرى را ضعيف تر توصيف خواهد كرد، نه ماهيت آن را. طبعاً تشكيك در ماهيت نور، عرضى و به واسطه وجود آن خواهد بود.
و صحيح نيست كسى گمان برد كه مراد شيخ اشراق از تشكيك در نور، تشكيك در وجود است; زيرا شيخ اشراق براى وجود، حقيقتى بيشتر از مفهوم قائل نيست و آن را اعتبارى محض مى داند و بر مرام خود اصرار مىورزد. لذا تشكيك در وجود به گمان وى معنا ندارد. كسانى كه تشكيك در افراد يك نوع را قبول ندارند افراد ذى مراتب يك نوع را انواع متغاير مى دانند. مثلا هر درجه اى از نور با درجه ديگر از نور براين اساس دو نوع متغاير از نور هست. و چون درجات بى نهايت از آن حقيقت، موجود است، پس بى نهايت انواع از آن، موجود است.
اما مقام ديگر بحث، تشكيك در مراتب وجود است. از پيش گذشت كه: اولا وجود، اصيل است نه اعتبارى. يعنى ملاك واقعيت بخشى را وجود تشكيل مى دهد نه ماهيت. و ثانياً وجود، بسيط است و جزء ندارد; زيرا غير از وجود، چيزى واقعيت ندارد تا صلاحيت جزء بودن براى وجود را داشته باشد. (نه ماهيت كه امر اعتبارى است و نه عدم كه نقطه مقابل وجود است، هيچ كدام چنين صلاحيتى را ندارند.)
با توجه به اينكه وجود هم اصيل است و هم بسيط، در عين حال ميان وجودات تمايزهايى به چشم مى خورد كه ملاكى بيرون از خود وجود ندارند. مثلا وجود علت را مقدم بر وجود معلول مى يابيم. اين تقدم و تأخر به جه چيز بر مى گردد؟ يا بعضى از وجودات را شديدتر از بعض ديگر مى يابيم، مانند وجود عقول نسبت به نفوس يا نفوس نسبت به اجسام. اين شدت و ضعف به چه چيز بر مى گردد؟ يا يك وجود را كامل، ديگرى را ناقص، يكى را بالفعل ديگرى را بالقوه، يكى را واجب ديگرى را ممكن، مى بينيم. اينها همه و همه اختلافاتى است كه در نفس حقيقت وجود، موجود است. و ما به الامتياز ميان اينها به امورى بيرون از وجود بر نمى گردد. اگر ما به الامتياز مغاير با ما به الاشتراك بود لازم مى آمد كه حقيقت وجود از دو جزء مشترك و مختص تشكيل يافته باشد، در حالى كه قبلا برهانى گشت كه وجود، بسيط است و جزء ندارد. و اگر ما به الامتيازش به واسطه چيزى بيرون از وجود بر وجود عارض شده مى بايستى بيرون از حوزه وجود، حقيقتى وجود مى داشت كه بتواند ملاك امتياز يك وجود از وجود ديگر شود. (و فرض اين است كه اين تمايزها تمايزهاى ماهوى نيستند، بلكه تمايزهايى هستند كه به نفس وجود، موجود مى شوند.)

متن
ويتفرّع على ما تقدّم امور: الامر الاوّل: أنّ التمايز بين مرتبة من مراتب الوجود ومرتبة اخرى إنّما هو بنفس ذاتها البسيطة التى ما به الاشتراك فيها عين ما به الامتياز ولا ينافيه مع ذلك أن ينسب العقل التمايز الوجودىّ إلى جهة الكثرة فى الوجود دون جهة الوحدة ولا أن ينسب الاشتراك والسنخية إلى جهة الوحدة.

نتيجه بحث

ترجمه
از آنچه گذشت امورى تفريع مى گردد:
اول: تمايز بين هر مرتبه از مراتب وجود و مرتبه ديگر از آن، به ذات بسيطى است كه ما به الاشتراكش عين ما به الامتياز آن مى باشد. و اين مطلب، منافات ندارد با اينكه عقل، تمايز بين وجودات را به جهت كثرت آن و اشتراك را به وحدت آن ارجاع دهد.

شرح
گرچه كثرت وجود به وحدت آن و بالعكس باز مى گردد، لكن تعدد اعتبارات، ملاك تعدد احكام مى گردد. وجود از آن جهت كه كثير است (يكى واجب، يكى ممكن، يكى واحد، يكى كثير و... است.) ملاك تمايز هر يك از ديگرى مى گردد. و از آن جهت كه واحد است همه وجودها در حقيقت وجود، مشترك و هم سنخ و هم معنا هستند.

متن
الامر الثانى: أنّ بين مراتب الوجود اطلاقاً وتقييداً بقياس بعضها إلى بعض لمكان ما فيها من الاختلاف بالشدّة والضعف ونحوذلك. وذلك أنّا إذا فرضنا مرتبتين من الوجود ضعيفة وشديدة وقع بينهما قياس وإضافة بالضرورة وكان من شأن المرتبة الضعيفة أنّها لا تشتمل على بعض ما للمرتبة الشديدة له. من الكمال، لكن ليس شىء من الكمال الذى فى المرتبة الضعيفة الشديدة واجدة له إلاّ والمرتبة فالمرتبة الضعيفة كالمؤلّفة من وجدان و فقدان، فذاتها مقيدة بعدم بعض ما فى المرتبة الشديدة من الكمال، وإن شئت فقل: محدودة. وامّا المرتبة الشديدة فذاتها مطلقة غير محدودة بالنسبة إلى المرتبة الضعيفة.

اطلاق و تقييد در مراتب وجود

ترجمه
دوم، بين مراتب وجود در مقايسه بعضى با بعض ديگر به جهت شدت و ضعف و مانند آن، اطلاق و تقييد وجود دارد. وقتى ما دو مرتبه شديد و ضعيف از وجود را فرض مى كنيم ناگزير بين آن دو، مقايسه اى واقع مى گردد. مرتبه ضعيف، كمال مرتبه شديد را ندارد، لكن هر كمالى كه براى مرتبه ضعيف وجود دارد مرتبه شديد، واجد آن كمال هست. پس، مرتبه ضعيف گويا تأليف يافته است از يك حيث دارايى و يك حيث نادارى. ذات ضعيف، مقيد است به عدم بعض كمالى را كه قوى دارد. و اگر مى خواهى تعبير كن كه ضعيف، محدود است (نسبت به شديد) ولى ذات شديد، مطلق و غير محدود است، نسبت به مرتبه ضعيف.

شرح
در ميان مراتب وجود، در مقايسه يكى با ديگرى اختلافى به شدّت و ضعف وجود دارد. اگر دو فرد از وجود را مثلا علت و معلول ملاحظه كنيم. وجود علّت از معلول شديدتر است و اگر علتِ علت را به علت بعدى مقايسه كنيم او شديدتر است . و هكذا تا برسد به ذات اقدس الهى كه علت العلل است. پس فوق هر مرتبه شديد مرتبه شديدترى وجود دارد تا به ذات حق تعالى كه شديد غيرمتناهى است مى رسيم.
هر مرتبه ضعيف نسبت به مرتبه شديد محدود است. محدود به فقدان كمالات او. و هر مرتبه شديد نسبت به ضعيف مطلق است يعنى فقط مقيد به كمالات او نيست بلكه علاوه بر كمالات ضعيف افزون نيز دارد. پس مطلق و رها از تقيّد به مرتبه اوست. همانطور كه ضعيف نسبت به قوى مقيّد است يعنى مرتبه معينى از كمال را دارد و بيش از آن ندارد و به همان حد مقيد مى ماند.
هنگامى كه در سير نزولى از ضعيفى به ضعيف تر از او منتقل مى شويم در اين سير به اضعف مراتب وجود كه هيولى باشد مى رسيم. براى هيولى هيچ فعليّت و تعيّنى جز بى فعليتى و قوه محض بودن نيست. لذا فعليت او در بى فعليتى است همانطور كه حد خداوند در بى حدى و اطلاق او مى باشد.
پس عالم هستى در دو قوس صعود و نزول از ذات اقدس الهى شروع و به انزل مراتب وجود كه هيولى است ختم مى شود.

متن
وإذا فرضنا مرتبة اُخرى فوق الشديدة كانت نسبة الشديدة إلى هذه التى فرضنا فوقها، كنسبة التى دونها إليها وصارت الشديدة محدودة بالنسبة إلى ما فوقها كما كانت مطلقة بالنسبة إلى ما دونها. وعلى هذا القياس فى المراتب الذاهبة إلى فوق حتى تقف فى مرتبة ليست فوقها مرتبة، فهى المطلقة من غير أن تكون محدودة إلاّ بأنّها لاحدّ لها. والامر بالعكس ممّا ذكر إذا أخذنا مرتبة ضعيفة واعتبرناها مقيسة الى ما هى أضعف منها و هكذا حتى تنتهى الى مرتبة من الكمال والفعليّة ليس لهها من الفعليّة إلاّ فعلية أن لا فعليّة لها.(1)

نسبت وجود شديد به ضعيف

ترجمه
وقتى ما فوق مرتبه شديد، مرتبه ديگرى را فرض كنيم نسبت اين شديد به آنچه فوق اوست، مانند نسبت ما دون او، به اوست. و اين شديد نسبت به ما فوق خود محدود بوده، همانطور كه نسبت به ما دون خود مطلق است. و بر همين قياس مراتب وجود (در سير صعودى) به پيش مى رود تا جايى كه ديگر فوق آن فوقى نيست. پس او مطلق (حقيقى) بوده، بدون آنكه محدود به «حدى» گردد، مگر اين «حد» كه براى او حدى نيست.
عكس مطلب فوق، روى مى دهد اگر ما از مرتبه ضعيف شروع كنيم و آن را با ضعيف تر از خودش (در سير نزولى) مقايسه نماييم، تا جايى كه از كمال و فعليت، چيزى جز فعليت بى فعليتى نمانَد (مانند هيولى).

شرح
در ميان مراتب وجود، در مقايسه يكى با ديگرى اختلافى به شدّت وضعف وجود دارد. اگر دو فرد از وجود را مثلا علت و معلول ملاحظه كنيم. وجود علّت از معلول شديدتر است و اگر علتِ علت را به علت بعدى مقايسه كنيم او شديدتر است. و هكذا تا برسد به ذات اقدس الهى كه علت العلل است. پس فوق هر مرتبه شديد مرتبه شديدترى وجود دارد تا به ذات حق تعالى كه شديد غيرمتناهى است مى رسيم.
هر مرتبه ضعيف نسبت به مرتبه شديد محدود است. محدود به فقدان كمالات او. و هر مرتبه شديد نسبت به ضعيف مطلق است يعنى فقط مقيد به كمالات او نيست بلكه علاوه بر كمالات ضعيف افزون نيز دارد. پس مطلق و رها از تقيّد به مرتبه اوست. همانطور كه ضعيف نسبت به قوى مقيّد است. يعنى، مرتبه معين از كمال را دارد و بيش از آن ندارد و به همان حد مقيد مى ماند. هنگامى كه سير نزول از ضعيفى به ضعيف تر از او منتقل مى شويم در اين سير به اضعف مراتب وجود كه هيولى باشد مى رسيم. براى هيولى هيچ فعليّت و تقيّنى جز بى فعليتى و قوّه محض بودن نيست. لذا فعليّت او در بى فعليتى است همانطور كه حد خداوند در بى حدى و اطلاق او مى باشد. پس عالم هستى در دو قوس صعود و نزولى از ذات اقدس الهى شروع و به انزل مراتب وجود كه هيولى است ختم مى شود.

متن
الأمر الثالث: تبيّن من جميع ما مرّ أنّ للمراتب المترتّبة من الوجود حدوداً غير أعلى المراتب فإنهّا محدودة بأنّها لاحد لها. وظاهرٌ أنّ هذه الحدود الملازمة للسلوب والأعدام والفقدانات التى نثبتها فى مراتب الوجود، وهى أصيلة وبسيطة، أنّما هى من ضيق التعبير وإلاّ فالعدم نقيض الوجود، ومن المستحيل أن يتخلل فى مراتب نقيضه.
وهذا المعنى ـ أعنى دخول الأعدام فى مراتب الوجود المحدودة وعدم دخولها المؤدّى ألى الصرافة ـ نوع من البساطة والتركيب فى الوجود غير البساطة والتركيب المصطلح عليها فى موارد اُخرى وهو البساطة والتركيب من جهة الأجزاء الخارجيّة او العقليّة او الوهمية.

مراد از تركيب در مراتب وجود

ترجمه
سوم، از مجموع آنچه گذشت آشكار مى گردد كه همه مراتب وجود، محدود به حدهايى هستند; مگر ذات اعلى المراتب (ذات اقدس الهى) كه محدود به بى حدى است.
بديهى است ملازمت سلبها و عدمها و ناداريها با حدهاى وجودى ـ در حالى كه وجود، اصيل و بسيط است ـ از باب ضيق تعبير است. و گرنه عدم، نقيض وجود بوده، محال است كه بين مراتب وجود راه پيدا كند.
و اين معنا، يعنى دخول و ملازمت عدمها با مراتب محدود وجود و عدم دخول و ملازمت آن ـ كه منتهى به صرافت وجود مى شود ـ نوعى بساطت و تركيب در وجود است; غير از آن بساطت و تركيب اصطلاحى در موارد ديگر. يعنى غير از بساطت و تركيب از جهت اجزاى خارجى يا عقلى يا وهمى.

شرح
اگر يك موجود، انسان شد ديگر درخت و بقر و جماد نخواهد بود. پس حدّ وجودى انسان ملازم با نبود چيزهاى فراوان ديگر است همراه با وجود انسان. به عدد ماهيات بى شمار ديگر سلبها و عدمها وجود دارند، لكن آميختگى وجود انسان با عدم چيزهاى ديگر، تركيبى است غير از تركيب اصطلاحى كه ميان اجزاى خارجى، مانند ماده و صورة يا اجزاى عقلى، مانند جنس و فصل يا اجزاى وهمى، مانند آن كه وهم براى خط متصل كه اجزاى بالفعل ندارد در قوه واهمه اجزاى كم يا زياد فرض مى نمايد، وجود دارد. عدم، نقيض وجود است و محال است كه يك چيز با نقيض خودش در آميزد.
تعبير به تركيب ميان وجود يك شيئى و عدمهايى كه ملازم با اوست، يك تعبير مسامحى است. اصطلاحاً تركيب ميان دو شيئى كه هر يك با هم از جهتى مغايرت دارند، صورت مى گيرد، مثلا در خارج، آب و شكر با هم تركيب مى شوند، يا ماده و صورت به عنوان اجزاى خارجىِ جسم مادى با هم تركيب مى شوند، يا در ذهن، اجزاى تحليلىِ ماهيت چون جنس و فصل با هم تركيب مى شوند و ماهيت را پديد مى آورند. اما بين وجود و عدم كه هر يك ديگرى را طرد مى كند تركيب، معنا ندارد. و مراد از تركيب در اينجا ملازمت و معيّت است.

متن
الأمر الرابع: أنّ المرتبة كلّما تنزّلت زادت حدودها وضاق(2) وجودها وكلّما عرجت وزادت قرباً من أعلى المراتب قلّت حدودها واتسع وجودها حتى يبلغ أعلى المراتب فهى مشتملة على كلّ كمال وجودىّ من غير تحديد ومطلقة من غير نهاية.

سعه و ضيق در مراتب عالى و دانى وجود

ترجمه
چهارم، مراتب وجود هر مقدار كه تنزل پيدا مى كنند محدوديتشان بيشتر و دايره وجودشان تنگتر مى شود. و هر مقدار كه سير صعودى پيدا كرده و به اعلى المراتب (ذات اقدس الهى) نزديك مى شوند، محدوديتشان كمتر و سعه وجودى پيدا مى كند. تا برسد به اعلى مراتب وجود كه مشتمل بر كل كمالات وجود است، بدون محدوديت. و مطلق و رهاى از هر قيد است.

شرح
در ترتب وجود از رفيع ترين مراتب وجود كه ذات لا يزال الهى است به سوى پايين، هر مقدار كه وجود از سرچشمه هستى يعنى خداوند تبارك و تعالى فاصله مى گيرد محدوديت بيشتر و سعه كمترى پيدا مى كند. و هر مقدار كه وجودات به او نزديكتر باشند از كمال بيشتر و شمول و سعه افزونتر برخوردارند. عالم عقول بر عالم نفوس و عالم نفوس بر عالم جمادات تقدم داشته، از كمالات بيشتر برخوردارند. تا مى رسيم به هيولى كه در سلسله وجودات پايين ترين مرتبه را به خود اختصاص داده، در نهايت ضعف و ناتوانى است. بهره هيولى از كمال، صفر است. لذا تنها فعليت او نادارى و صرف القوه بودن است.

متنالأمر الخامس: أنّ للوجود حاشيتين من حيث الشدّة والضعف وهذا ما يقتضى به القول بكون الوجود حقيقة مشكّكة.

دو ساحل براى وجود

ترجمه
براى وجود، حاشيه اى از شدّت و حاشيه اى از ضعف، متصور است. و اين، چيزى است كه حقيقت تشكيكى وجود بدان حكم مى كند.

شرح
گفتيم وجود، حقيقت و طبيعت واحد است، لكن در آن مراتب به شدت و ضعف، وجود دارد، كه اين را تشكيك در وجود مى ناميم. حاشيه شديد و ضعيف در وجود براساس آن است كه وجود، طبيعت واحد ذى مراتب باشد; به عبارت ديگر حقيقت تشكيكى باشد. اما اگر اعتقادى همچون نظرى كه به مشائين منسوب است ـ كه آنها افراد وجود را مغاير با يكديگر مى دانند و به تباين آنها حكم مى كنند داشته باشيم ـ پيوستى به شدت و ضعف، ميان آنها حاكم نخواهد بود و مسانختى ميان شديد و ضعيف كه آنها را از يك طبيعت واحد بداند ديده نخواهد شد، همچون گسيختگى كه ميان ستاره بزرگ و گياه كوچك وجود دارد.

متن
الأمر السادس: أنّ للوجود بما لحقيقته من السعة والانبساط تخصّصاً بحقيقته العينيّة البسيطة وتخصّصاً بمرتبة من مراتبه المختلفة البسيطة التى يرجع ما به الامتياز فيها إلى ما به الاشتراك وتخصّصاً بالماهيّات المنبعثة عنه المحدِّدة له، ومن المعلوم أنّ التخصّص بأحد الوجهين الأوّلين ممّا يلحقه بالذات وبالوجه الثالث أمر يعرضه بعرض الماهيّات.

براى وجود، سه نوع تخصّص وجود دارد

ترجمه
وجود، با سعه و شمولى كه دارد (سه نوع تخصص دارد. اول:) تخصصى كه به سبب حقيقت خارجى بسيط خود مى يابد. (دوم:) تخصصى است كه به مرتبه اى از مراتب هستى بودن دارد، مرتبه اى كه ما به الامتيازش عين ما به الاشتراك مى باشد. (سوم) تخصصى از سوى ماهياتى كه برانگيخته از وجود و محدود كننده اويند، مى يابد.


پى‏نوشتها:

1. ولما كان الحدّ فى معنى السلب كان نفى الحدّ سلباً للسلب وهو الايجاب فيؤول الى محوضة الوجود، وهو الصرافة ـ منه.

2. المراد بسعة الوجود و ضيقه اشتمال المرتبه على كمال اكثر او اقل ـ منه.