فروغ حكمت

على اكبر دهقانى

- ۱۵ -


متن
نتيجه مى گيريم كه وجود رابط، استقلالى ندارد، تا نيازمند به رابط ديگرى جهت مرتبط ساختنش به موضوع و محمول باشد. بلكه آن، وجود غير مستقل و قائم به طرفين است. و اجزاى قضيه «زيدٌ قائمٌ» سه تا بيشتر نيست: موضوع، محمول و نسبت ميان آن دو.

متن
ويتفرع عليه امور: الاوّل: أنّ الوعاء الذى يتحقق فيه الوجود الرابط هو الوعاء الذى يتحقق فيه وجود طرفيه، سواء كان الوعاء المذكور هو الخارج او الذهن. وذلك لما فى طباع الوجود الرابط من كونه غير خارج من وجود طرفيه. فوعاء وجود كلّ منها هو بعينه وعاء وجوده،(1) فالنسبة الخارجيّة إنّما تتحقق بين طرفين خارجيّين، والنسبة الذهنيّة إنّما بين طرفين ذهنيّين. والضابط أنّ وجود الطرفين مسانخ لوجود النسبة الدائرة بينهما وبالعكس.

ظرف تحقق وجود رابط، همان ظرف طرفين اوست

ترجمه
از آنچه گذشت مطالبى تفريع مى گردد:
«نكته اول» ظرفى كه وجود رابط در آن تحقق پيدا مى كند همان ظرف طرفينى است كه رابط، قائم به آن هست; خواه آن ظرف، خارج باشد يا ذهن. اين به دليل طبع وجود رابط است كه در ضمن طرفين خود، تحقق دارد. پس وعاء وجود طرفين هم برابر با وعاء وجود رابط است. نسبت خارجى با طرفين خارجى و نسبت ذهنى با طرفين ذهنى تحقق مى يابد. ضابطه، سنخيّت وجود طرفين با وجود رابط و بالعكس مى باشد.(2)

شرح
از آن نظر كه وجود رابط، استقلالى از خود ندارد و قوام آن به موضوع و محمولى است كه قائم به آن است، اگر طرفين آن در ذهن تحقق داشتند، مانند آنكه بگوييم «الإنسان نوعٌ» يا «الانسان كلىٌ» ـ كه نوعيت و كليت دو امر ذهنى براى انسان ذهنى هستند ـ طبعاً رابط بين آنها هم ذهنى خواهد بود. اما اگر طرفين آنها مانند «زيد قائم» (كه در خارج، قيام براى زيد متحقق است) خارجى بودند رابط ميان آنها هم خارجى خواهد بود. پيوسته بين طرفين و رابط از نظر وجود ذهنى و خارجى، سنخيّت برقرار است.

متن
الثانى: أنّ تحقق الوجود الرابط بين طرفين يوجب نحواً من الاتحاد الوجودىّ بينهما. وذلك لما أنّه متحقق فيهما غير متميز الذات منهما ولا خارج منهما. فوحدته الشخصيّة تقضى بنحو من الاتحاد بينهما، سواء كان هناك حمل، كما فى القضايا او لم يكن كغيرها من المركبات. فجميع هذه الموارد لايخلو من ضرب من الاتحاد.

وجود رابط، موجب اتحاد طرفَين آن است

ترجمه
دوم، وجود رابط ايجاب مى كند بين طرفين، يك نحو اتحادى حاصل گردد. دليل آن اين است كه وجود رابط متحقق در طرفين بوده، متمايز از آن دو نبوده، و خارج از آن دو نيست. وحدت شخصى وجود رابط، حكم به نوعى اتحاد بين طرفين مى كند; خواه مانند قضايا، حملى در كار باشد يا مانند مركبات، حمل در بين نباشد. در همه اين موارد، طرفين خالى از نوعى اتّحاد نيستند.

شرح
وجود رابط، سبب مى شود كه زيد در جمله «زيدٌ قائمٌ» همان قائم باشد و قائم همان زيد. به عبارت ديگر رابط، بين موضوع و محمول در مقام وجود، وحدت ايجاد مى كند. و مراد از «نوعٌ مِن الاتحاد» در متن، اتحادى است كه به واسطه حمل شايع و در مقام وجود، موضوع و محمول با يكديگر متحد مى شوند.

متن
الثالث: انّ القضايا المشتمله على الحمل الأوّلى ـ كقولنا: الانسان إنسان ـ لا رابط فيها إلاّ بحسب الاعتبار الذهنى فقط. وكذا الهليّات البسيطة، كقولنا: الانسان موجود، إذ لا معنى لتحقق النسبة الرابطة بين الشىء ونفسه.

رابط در حمل اولى و قضاياى بسيطه، وجود ندارد

ترجمه
سوم، قضايايى كه مشتمل بر حمل اولى هستند، مانند «انسان، انسان است» رابطه اى در آنها وجود ندارد، مگر به اعتبار ذهنى. و نيز در هلّيات بسيطه، مانند «انسان موجود است»; زيرا معنا ندارد كه رابط، بين شىء و نفس آن برقرار شود.

شرح
از آنجا كه در حمل ذاتى اولى، حمل مفهوم بر مفهوم و ذات بر خودش هست، مباينتى بين موضوع و محمول حكمفرما نيست تا نياز به وجود رابط، جهت ربط بين آن دو باشد. مثلا در جمله «انسان، انسان است» به جهت آنكه محمول، عين موضوع هست مباينت و دوگانگى حقيقى بين آنها نيست.
سپس مصنّف مى فرمايد: «الا بحسب الاعتبار الذهنى» يعنى گرچه در حمل اولى، حمل مفهوم بر مفهوم هست، لكن در جاى خودش گفته شده كه در حمل اولى بايد بين موضوع و محمول تغاير ذهنى ولو به اجمال و تفصيل حاكم باشد تا مُصحِّح و مجوّز حمل باشد. وقتى مى گوييم «انسان، حيوان ناطق است» انسان، مجمل و حيوان ناطق، تفصيل آن است. البته توجيه ديگرى نيز براى حمل انسان بر انسان وجود دارد كه بين موضوع و محمول مغايرتى ترسيم مى نمايد تا مصحّح و مجوز حمل محمول بر موضوع گردد.(3)
حال كه به حسب اعتبار ذهنى در حمل اولى، تغاير را فرض كرديم به وجود رابط نياز مى افتد تا آن دو را به هم پيوند دهد.
همچنين در هليات بسيطه، مانند «انسان موجود است» نيز رابط، وجود ندارد; زيرا براى انسان صرف نظر از وجود او حقيقتى نيست تا رابط، ميان او و وجود او ارتباط برقرار كند.

متن
الرابع: أنّ العدم لا يتحقق منه رابط ، إذ لا شيئيّة له ولا تميّز فيه. ولازمه أنّ القضايا الموجبة التى أحد طرفيها او كلاهما العدم، كقولنا: زيد معدوم وشريك البارى معدوم لا عدم رابطاً فيها، اذ لا معنى لقيام عدم بعدمين او بوجود وعدم ولا شيئيّة له ولا تميّز، اللّهمّ إلاّ بحسب الاعتبار الذهنىّ.

از عدم، رابط ساخته نمى شود

ترجمه
چهارم، از عدم، رابط به وجود نمى آيد; زيرا عدم نه شيئيّتى دارد نه تميزى. و لازمه اين حرف اين است كه قضاياى موجبه اى كه يك طرف آن يا دو طرفش مانند جمله «زيدٌ معدومٌ» يا «شريك البارى معدومٌ» عدم هست، رابط عدمى در آنها نباشد; زيرا معنا ندارد كه عدم، قائم به دو عدم يا يك وجود و يك عدم شود. براى عدم، شيئيت و تميّزى جز به اعتبار ذهنى، وجود ندارد.

شرح
گفته شد وجود رابط وجه الارتباط ميان وجود موضوع و محمول است; خواه آن موضوع و محمول از خارج حكايت كنند يا از ذهن. حال مى خواهيم بگوييم: از عدم، رابط ميان موضوع و محمول ساخته نمى شود; زيرا عدم واقعيتى ندارد تا بتواند ميان موضوع و محمول نقش رابط را ايفاء كند. و هيچ عدمى هم از عدم ديگر متمايز نيست تا يكى «عدم رابط» شود و ديگرى «عدم غير رابط».
سپس علامه مى فرمايد: «اللهم الا بحسب الاعتبار الذهنى». يعنى گرچه عدم، حقيقت و تميز از عدم ديگر ندارد، ولى به واسطه ثبوت فرضى كه براى آن مى شود در ذهن نحو وجودى مى يابد كه بدان ملاك مى تواند محمول عدمى بر موضوع واقعى يا فرضى، حمل گردد. همانطور كه در مثالهاى «زيدٌ معدومٌ» «شريك البارى معدومٌ» محمول، به عنوان اينكه براى آن ثبوت فرضى وجود دارد، حمل بر موضوع گرديده است. در اينجا قضيه به دليل آنكه در قلمرو قضاياى ايجابى است، حكم به ايجاب دارد كه امر ثبوتى است. يعنى رابط از سنخ وجود دارد; چون مى گوييم: «زيد يا شريك البارى معدوم هست».
تصور نشود كه چون ثبوت فرضى براى محمول در نظر گرفته ايم و با توجه به حكم به «هست» كه در اين جملات به كار مى رود، عدم، رابط قرار گرفته است، چنانكه در بعضى از تعليقات بر نهايه گفته شده است.(4) بنابراين بر اساس وجود فرضى محمول، حكم به ثبوت آن براى موضوع نموده ايم; گرچه و عاى تحقق طرفين، ظرف ذهن است. ولى جاى پاى «عدم»اى جهت رابط قرار گرفتن در ميان نيست. بنابراين، مستثنى منه در جمله «الا بحسب الاعتبار الذهنى» جمله «ولا شيئية ولا تميز» مى باشد; كه مفاد مجموع اين مى شود كه براى عدم، تميز و حقيقتى وجود ندارد، مگر آنكه براى آن فرض ثبوت و وجود در ذهن بكنيم. نه اينكه مستثنى منه، جمله «اذ لا معنى لقيام عدم بعدمَيْن» باشد، تا چنين استفاده شود كه در ثبوت فرضى محمول، «رابط»اى از سنخ عدم، موجود است; زيرا معنا ندارد كه در قضيه ايجابى كه حكم به ثبوت محمول واقعى يا فرضى بر موضوع مى شود عدم، رابط قرار گيرد.
پس در پاسخ به اين سؤال كه آيا اساساً در قضاياى موجبه معدولة المحمول يا معدولة الطرفين به طور كلى رابط نداريم يا رابط داريم لكن رابط از سنخ عدم نداريم مى گوييم كه اگر براى محمول عدمى يا موضوع و محمول عدمى، فرض ثبوت بشود وجود رابط متحقق است; نه آنكه بين امر مفروض الوجود عدم رابط شده است. و در صورتى كه فرض ثبوت براى عدم محمول يا طرفين نشود اساساً رابط، وجود ندارد; زيرا نبود زيد يا نبود شريك البارى ربط چيزى به چيزى را استدعا نخواهد داشت.

متن
ونظيرتها القضايا السالبة، كقولنا: ليس الانسان بحجر فلا عدم رابطاً فيها إلاّ بحسب الاعتبار الذهنى.

در قضاياى سالبه نيز عدم، رابط قرار نمى گيرد

ترجمه
نظير قضاياى موجبه معدوله، قضاياى سالبه مى ماند، مانند «انسان حجر نيست». در اين سنخ قضايا نيز عدم، رابط قرار نمى گيرد، مگر به حسب اعتبار ذهنى.

شرح
فرق بين قضاياى موجبه معدوله و سالبه اين است كه در قضاياى موجبه حكم به ايجاب وجود دارد، ولى در قضاياى سالبه سلب الحكم و سلب الربط وجود دارد. در سوالب بر خلاف موجبات، محمول از موضوع سلب مى شود. پس اساساً ربطى در ميان نيست، مگر آنكه ذهن همين سلب الربط را عدم رابط بداند و براى سلب ربط اعتبار وجود كند و آن را چيزى بپندارد. همانطور كه براى عدم العلة فرض ثبوت مى كرد و آن را علت براى عدم معلول فرض مى كرد و نامش را علت عدمى مى گذاشت. در اينجا نيز سلب الربط را ربط سلبى فرض كند و نامش را عدم رابط بگذارد.
شباهت قضاياى سالبه و موجبه معدوله از اين جهت هست كه همانطور كه عدم در موجبات، رابط نمى شدند در اينجا نيز نمى شوند، مگر اينكه در سوالب مى توان براى سلب محمول از موضوع، اعتبار ثبوتى كرد و نامش را عدم رابط گذارد. ولى در موجبات پس از فرض ثبوت براى يك يا دو طرف، رابط از سنخ وجود به ميان مى آيد نه از سنخ عدم.

متن
الخامس:أنّ الوجودات الرابطة لا ماهيّة لها، لأنّ المهيّات هى المقولة فى جواب ما هو، فهى مستقلّة بالمفهوميّة والوجودات الرابطة لا مفهوم لها مستقلا بالمفهوميّة.

از وجود رابط، ماهيت انتزاع نمى شود

ترجمه
براى وجودات رابط، ماهيتى نيست; چون ماهيات آنهايى هستند كه در جواب ما هو گفته مى شوند. پس ماهيات، مفاهيمى مستقلند، در حالى كه براى وجودات رابط، مفهوم مستقلى نيست.

شرح
ماهيات، مفاهيم مستقلى هستند كه آنها را از موجودات انتزاع مى كنيم. مثلا از يك موجود به نام انسان، حيوان ناطق را و از يك موجود ديگر به نام فرس، حيوان صاهل را واز موجودى ديگر مفهوم مستقل ديگرى انتزاع مى كنيم. ماهيات، مرزهاى وجودى موجوداتند، ولى از وجودهايى انتزاع مى شوند كه استقلالى در موجوديّت داشته باشند. حال اگر وجودى، استقلال در وجود نداشت، به عبارت ديگر وجود رابط بود، نمى توان از آن مفهوم مستقلى به نام ماهيت انتزاع كرد; زيرا ماهيت، خود يك مفهوم كامل و مستقل است و منتزع از يك منتزعٌ منه مستقل مى باشد.
از عبارت مولّف ـ ره ـ كه مى فرمايند: ماهيت از وجودات رابط انتزاع نمى شود، چنين توهم نشود كه ماهيت از «وجود بما انه وجود» انتزاع مى شود، پس چطور ايشان ماهيت را متنزع از وجودات مستقل دانسته اند؟ جواب آن است كه ماهيت از وجود انتزاع مى شود اما نه از وجود بما انه وجود»، بلكه به عنوان اينكه ماهيت مرزهاى وجودى يك موجودند و وجود، مُظهر ماهيت است. پس انتزاع ماهيت از وجود «بما انه وجودٌ مُظهر و مقِّومٌ للماهية» مى باشد; نه «بما ان الوجود وجود» تا اشكال شود چطور ماهيت از وجود انتزاع مى شود.(5)

به سؤالات زير پاسخ دهيد.

1 ـ وجود نفسى ورابط را شرح دهيد.
2 ـ چراوجود رابط، جداى از طرفين نيست؟
3 ـ ظرف وجود رابط كجاست؟
4 ـ چرا ميان قضايايى كه مشتمل بر حمل اوّلى است، مانند «الانسان انسان» و هليات بسيطه، مانند «الانسان موجود» وجود رابط در بين نيست؟
5 ـ چرا ميان أعدام، وجود رابط نيست؟
6 ـ چرا از وجود رابط، ماهيت انتزاع نمى شود؟

الفصل الثانى - فى كيفية اختلاف الوجود الرابط والمستقل

متن
هل الاختلاف بين الوجود المستقل والرابط اختلاف نوعىّ أو لا،(6) بمعنى أنّ الوجود الرابط وهو ذو معنىً تعلّقىّ هل يجوز أن ينسلخ عن هذا الشأن فيعود معنىً مستقلا بتوجيه الالتفات إليه مستقلا بعد ما كان ذا معنى حرفىٍّ او لا يجوز؟

اختلاف وجود مستقل و رابط چگونه اختلافى است؟

ترجمه
آيا اختلاف بين وجود مستقل و رابط اختلاف نوعى است، ـ يا نه ـ ؟ به اين معنا كه آيا مى شود وجود رابط در حالى كه معناى تعلقّى دارد، از اين حالت جدا شده و به سبب التفات مستقلى كه به او مى شود معناى مستقلى پيدا كند، پس از آنكه معناى حرفى و غير مستقل داشت، يا نمى شود؟

شرح
اگر اختلاف وجود رابط و مستقل اختلاف نوعى باشد هيچ گاه وجود رابط از نوعيت خود دست بر نمى دارد و جاى خود را به نوع ديگرى نمى دهد. لذا هميشه وجود رابط، وجود رابط مانده و وجود مستقل، وجود مستقل مى ماند همانطور كه انسان هيچ گاه نوعيت خود را با انواع حيوانى، مانند فرس، بقر و غنم عوض نمى كند.
اما اگر اختلاف اين دو، اختلاف نوعى نباشد وجود رابط خواهد توانست از حالت غير مستقل بودن معزول شود و وجود استقلالى پيدا كند.
مولف(ره) مى فرمايد: حق، سخن دوم است. وجود رابط همچون معانى حرفيه ـ كه مى توان آنها را به چشم مستقل نگاه كرد و به آنها به عنوان كلمات مستقل التفات نمود ـ مى توان به عنوان مستقل عنايت كرد و آنها را وجود مستقل قرار داد. اگر حروف را مستقل لحاظ كنيم، خواهيم توانست آنها را مبتداء و خبر قرار دهيم. مثلا بگوييم «مِن» و«الى» براى ابتدا و انتها به كار مى روند. در حالى كه اگر «حرف» مانده بودند چنين كارى ممكن نبود.


پى‏نوشتها:

1. «فوعاء وجود كل منها هو بعينه وعاء وجوده» ضمير در كلمه «كل منها» بايد اصلاح شود و تبديل به «كل منهما» گردد. يعنى ضمير، مفرد مؤنث نيست، بلكه تثنيه است.

2 . از سخن علامه به صراحت استفاده مى شود كه تقسيم وجود به وجود رابط و مستقل از مرز قضايا گذشته، وجود عينى و خارجى را هم شامل مى شود. و در خارج مى توان وجود رابط را يافت، همانطور كه وجود مستقل را.
ولى به نظر مى رسد كه وجود رابط از سنخ روابطى كه قائم به طرفين باشد اختصاص به قضايا دارد، گرچه از خارج، حكايت كند; زيرا وجود رابط بين دو وجود مستقل را پيوند مى زند و اتحاد به وجود مى آورد. ولى در خارج بين وجود زيد و وجود قيام يا وجود ماده و وجود صورت، انفكاك و جدايى نيست، تا به جهت پيوند زدن آن دو، به وجود رابط نياز باشد. و درجاى خود گفته شده است كه وجود عرض از شؤون وجود جوهر مى باشد و وجود جدا و مغايرى نيست كه توسط رابط، پيوند بخورد. و هكذا وجود صورت براى ماده.
بله، وجود رابطى كه قائم به يك طرف باشد، مانند وجود معلول نسبت به علت خود، در خارج وجود دارد. اما وجود رابط از آن سنخ كه علامه مثال مى زند كه قائم به طرفين باشد (فالنسبة الخارجيه انما تتحقق بين طرفين خارجيين) در خارج، وجود ندارد.

3. به نهايه، مرحله هفتم، فصل سوم، ص 142 مراجعه شود: (وكالاختلاف بفرض الشىء مسلوباً عن نفسه، فيغاير نفسه. ثم يحمل على نفسه لدفع توهم المغايرة، فيقال مثلا الانسان انسان.)

4.  وعاية الحكمة، حسين عشاقى، ص 31. گفتنى است كه اين تعليقه اثر بسيار مفيدى است پيرامون توضيح عبارات كتاب نهايه.

5. ممكن است كسى بگويد: لازم نيست كه ماهيت در معنى و مفهوم، مستقل باشد. بلكه اگر در تقرر ما هوى غير مستقل بود باز در ماهيت بودن آن اختلالى لازم نمى آيد. و مثال بزند به مفهوم انحناء كه در تقرر ماهويش محتاج به مقدار، مى باشد; و بدون مقدار، استقلال و ماهيتى ندارد. پس اگر گفته شود ماهيت آن است كه مستقل در مفهوم باشد جاى تأمل دارد و چنين شرطى لازم نيست. فتأمل.

6. مقصود از نوعيت، نوعى كه يكى از كليات خمس بوده و در قلمرو ماهيات مى باشد، نيست. بلكه مراد از نوع، تغاير و دوگانگى است; نه نوع اصطلاحى منطقى. زيرا نوع اصطلاحى صرفاً در محدوده ماهيات هست و در حوزه وجود و اقسام آن پا نمى گذارد.