فروغ حكمت

على اكبر دهقانى

- ۲۹ -


الفصل الرابع - فى أنّ واجب الوجود بالذات، واجب الوجود من جميع الجهات.

متن
واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جميع الجهات. قال صدر المتألّهين ـ ره: «المقصود من هذا أنّ الواجب الوجود ليس فيه جهة إمكانيّة، فإنّ كلّ ما يمكن له بالامكان العام فهو واجب له.

صفات واجب الوجود هم واجب است

ترجمه
واجب الوجود بالذات، واجب الوجود از جميع جهات مى باشد. صدرالمتألهين ره فرموده است: «مقصود از اين حرف اين است كه جهت امكانى در او وجود ندارد. هر صفتى كه براى او به امكان عام ثابت مى شود وجوباً براى او ثابت است.»

شرح
پيش از اين در فصل اول گذشت كه امكان عام، اعم از امكان خاص كه سلب ضرورتين از دو جانب هست و اعم از وجوب و امتناع مى باشد. بنابراين اگر صفتى براى موجودى به امكان عام ثابت شد، سلب ضرورت از جانب مخالف مى شود. اما در خصوص جانب موافق ممكن است ثبوت آن صفت به نحو وجوب باشد ـ همانگونه كه تمام صفاتى كه براى واجب تعالى به امكان عام ثابت مى شود مانند «الله عالمٌ يا رازقٌ يا خالقٌ» كه ثبوت علم و رزق و خلق براى او وجوب دارد. ـ يا جانب موافق مسلوب الامتناع بوده ضرورتى ثابت نباشد. ـ مانند اينكه بگوييم «زيد عالم ا ست به اِمكان عام» كه جانب موافق كه ثبوت علم براى زيد است مسلوب الامتناع است(1)، همانطور كه از جانب مخالف نيز سلب ضرورت شده است.
بنابراين در مورد واجب تعالى تمام صفاتى كه بامكان عام براى او ثابت مى شوند، وجوباً براى او ثابت هستند.

متن
ومن فروع هذه الخاصة أنّه ليس له حالة منتظرة، فإنّ ذلك أصل يترتب عليه هذا الحكم. وليس هذا عينه، كما زعمه كثير من الناس، فإنّ ذلك هو الذى يعدّ من خواصّ الواجب دون هذا، لاتصاف المفارقات النورية به، إذ لو كان للمفارق حالة منتظرة كماليّة يمكن حصولها فيه لاستلزم تحقق الامكان الاستعدادىّ فيه والانفعال عن عالم الحركة والأوضاع الجرمانيّة، وذلك يوجب تجسّمه وتكدّره مع كونه مجرّداً نوريّاً، هذا خلف.» انتهى.(2)

در واجب تعالى حالت منتظره، وجود ندارد

ترجمه
(در ادامه، صدرالمتألهين چنين مى فرمايد:)
از جمله فروعات اين مسأله (واجب الوجود بالذات، واجب الوجود من جميع الجهات است) اين است كه براى او حالت منتظره اى وجود ندارد; زيرا آن مسأله (واجب الوجود واجب من جميع الجهات) اصلى است كه مترتب مى شود بر او اين حكم (كه حالت منتظره اى براى او نيست).
گرچه اين حكم، عين آن اصل نيست ـ آن طور كه بسيارى از مردم تصور كرده اند ـ زيرا آن اصل (واجب الوجود واجب من جميع الجهات) از اختصاصات واجب به شمار مى رود، نه اين حكم ( كه براى او حالت منتظره اى نيست)، چون مجردات نورانى نيز به اين حكم، متصف مى گردند; زيرا اگر مفارقات، حالت منتظره كمالى داشته باشند كه امكان حصول آن در مفارق باشد اين مستلزم امكان استعدادى و انفعال از عالم حركت و اوضاع جسمانى مى باشد. و اين، ايجاب مى كند جسميت و كدورت آنها را، در حالى كه موجود مفارق، مجرد و نورانى است. و اين خلاف فرض است.»

شرح
اينكه مى گوييم واجب الوجود از هر جهت و از هر صفت، واجب الوجود است اين از اختصاصات خداوند است كه بر او مترتب مى شود حكم ديگرى و آن اينكه در او حالت منتظره و امكانى، وجود ندارد. اما عدم حالت منتظره از ويژگيهاى اختصاصى خداوند نيست; زيرا مجردات هم حالت منتظره ندارند، كه اگر مى داشتند بايستى حامل امكان آن صفت و واجد حالت منتظره باشند. و چيزى حامل امكان و استعداد هست كه ماده باشد. و لازمه آن، اين مى شد كه مجردات نورانى، جسم باشند و ثقالت و تكدّر جسمانى داشته باشند كه اين، خلاف فرض است.

متن
والحجة فيه أنّه لو كان للواجب بالذات المنزّه عن الماهية بالنسبة إلى صفة كماليّة من الكمالات الوجوديّة جهة امكانيّة كانت ذاته فى ذاته فاقدة لها مستقرّاً فيها عدمها فكانت مركّبة من وجود وعدم، ولازمه تركّب الذات، ولازم التركّب الحاجة، ولازم الحاجة الامكان، والمفروض وجوبه، هف.

در واجب تعالى، جهت امكانى وجود ندارد

ترجمه
دليل بر اين مطلب، اينكه اگر واجب بالذاتى كه منزه از ماهيت است نسبت به صفت كمالى، جهت امكانى داشته باشد، ذات او به خودى خود، فاقد آن است و عدم آن صفت در ذاتش جاى گزين است. بنابراين او مركب از وجود و عدم بوده لازمه اش تركّب ذات است. و لازمه تركب، حاجت و لازمه حاجت، امكان مى باشد; در حالى كه فرض، وجوب او بود. و اين، خلاف فرض است.

شرح
اگر واجب ذاتاً واجد صفت كمالى نباشد طبعاً عدم آن صفت در مرتبه ذات او مستقر است. پس، ذات او مركب از يك سلسله وجدانات و پاره اى فقدانات مى گردد. تركيب، نشانِ حاجت است; زيرا مركب به اجزاى خود نيازمند است. و حاجت، نشان امكان و امكان، نقطه مقابل وجوب است، در حالى كه فرض بر اين بود كه او واجب است نه ممكن.
پس اگر همه صفات او همچون ذات او واجب نباشند اين منجر به امكان ذات او مى گردد.

متن
حجة أُخرى: أنّ ذات الواجب بالذات لو لم تكن كافية فى وجوب شىء من الصفات الكماليّة التى يمكن أن تتصف بها كانت محتاجة فيه إلى الغير، وحينئذ لو اعتبرنا الذات الواجبة بالذات فى نفسها مع قطع النظر عن ذلك الغير وجوداً وعدماً فإن كانت واجبة مع وجود تلك الصفة لغت علّية ذلك الغير وقد فرض علّة، هف. وإن كانت واجبة مع عدم تلك الصفة لزم الخلف أيضاً.

دليل ديگر

ترجمه
ذات واجب الوجود اگر به تنهايى در وجوب صفات كمالى خود كه بدان متصف است كافى نباشد ناگزير در اتصاف به صفات خود به ديگرى نيازمند است. در اين هنگام اگر ذات واجب را به تنهايى با قطع نظر از بود و نبود ديگرى اعتبار كرديم، حال اگر ذات، واجب است با وجود (وجوب) آن صفت، عليت آن غير لغو است; در حالى كه او را علت، فرض كرده ايم. و اين خلاف فرض است.
و اگر ذات، واجب باشد با عدم آن صفت، باز خلاف فرض پيش خواهد آمد. (زيرا عدم آن صفت هم بايد به جهت عدم آن غير باشد. و با قطع نظر از آن غير، عدم آن صفت بى دليل خواهد بود.)

شرح
حاصل اين دليل اين است كه اگر ذات واجب به تنهايى در اتصاف به صفتى از صفات كمال، كافى نباشد پس به شىء ديگرى كه به او اين صفت را بدهد نيازمند خواهد بود. حال اگر ما از آن شىء قطع نظر كرديم در اين صورت يا ذات واجب، واجب خواهد بود با وجود اين صفت. ـ به اين معنا كه «ذات من حيث هو ذات» به ضرورت ازلى مقتضى اين صفت هست ـ در اين صورت، وجود غير به عنوان علت اعطاى اين صفت لغو خواهد بود. و اين خلاف فرض است; چون فرض برآن بود كه غير، علت هست.
و يا اينكه ذات واجب، واجب خواهد بود با عدم اين صفت ـ به اين معنا كه عدم اين صفت به استناد ذات واجب و به ضرورت ازلى است ـ باز هم خلاف فرض پيش خواهد آمد; زيرا فرض برآن بود كه آن غير، علت است و عدم اين صفت، مستند به عدم آن غيرى كه علت است مى باشد، نه به خود ذات.
بنابراين در عالَم فرضْ، اگر غيرى بخواهد علت اعطاى صفتى به واجب گردد، اين منتهى به دو خلاف فرض مى گردد. نتيجه اينكه صفات واجب همه به اقتضاى ذات اوست و در وجود صفات او، چيزى دخالت ندارد.

متن
واورد عليها أنّ عدم اعتبار العلّة الماهيّة بحسب اعتبار العقل لا ينافى تحققها فى نفس الامر، كما أنّ اعتبار الماهيّة من حيث هى هى وخلوّها بحسب هذا الاعتبار عن الوجود والعدم والعلّة الموجبة لهما لا ينافى اتصافها فى الخارج بأحدهما وحصول علّته.

ترجمه
بر اين دليل ايراد وارد كرده اند به اينكه عدم اعتبار علت به حسب ذهن، منافاتى با تحقّق علت فى نفس الامر ندارد. همانطور كه اعتبار ماهيت من حيث هى هى و تهى بودن او به اين اعتبار از وجود و عدم و علت آن دو، منافاتى با اتصاف ماهيت به يكى از اين دو در خارج و حصول علت آنها ندارد.

شرح
ما در دليل فوق گفتيم از علتى كه به واجب، صفتى را مى دهد مقدمةً قطع نظر مى كنيم. آنگاه ذات واجب را مورد مطالعه قرار مى دهيم; يا او با وجود آن صفت، واجب است يا با عدم آن كه در هر دو صورت، خلاف فرض پيش مى آيد.
در اينجا خصم مى گويد قطع نظر شما از علتى كه به واجب، صفت را مى دهد به اين معناست كه در عالم ذهن و اعتبار، عليّت او را ناديده مى گيريد. سپس، استدلال خود را ادامه مى دهيد و به نتيجه اى كه مى خواهيد مى رسيد. اما اين منافات ندارد كه شما در عالم اعتبار، قطع نظر از علت بكنيد، ولى در متن واقع و خارج آن غير، علت اعطاى صفت باشد. مانند اينكه در عالم ذهن و اعتبار، ماهيت را تهى از وجود و عدم ملاحظه مى كنيم، ولى در خارج به يكى از اين دو، متصف است.

متن
وردّ بأنّه قياس مع الفارق، فإنّ حيثيّة الماهيّة من حيث هى غير حيثيّة الواقع، فمن الجائز أن يعتبرها العقل ويقصر النظر اليها من حيث هى من دون ملاحظة غيرها من وجود وعدم وعلّتهما. وهذا بخلاف الوجود العينىّ، فإنّ حيثيّة ذاته عين حيثيّة الواقع ومتن التحقق فلا يمكن اعتباره بدون اعتبار جميع ما يرتبط به من علّة وشرط.

رد اشكال

ترجمه
اين ايراد، مردود است; به اينكه (قياس مسأله با ماهيت) قياس مع الفارق است، زيرا حيثيت ماهيت من حيث هى، غير از حيثيت واقع و خارج است. بله، در باب ماهيت، جايز است كه عقل او را ملاحظه كند و نظر را فقط به ذات او معطوف دارد، بدون ملاحظه واقع، چه در جانب وجود يا عدم و علت اين دو. بخلاف وجود عينى، زيرا كه حيثيت ذاتى او عين حيثيت واقع و متن تحقق است و امكان ندارد كه او را با قطع نظر از جميع آنچه به او مرتبط مى گردد، از علت و شرط، ملاحظه نماييم.

شرح
درجوابِ ايراد، مى فرمايند قياس ما نحن فيه با مسأله ماهيت، صحيح نيست; زيرا ماهيت نقطه مقابل وجود قرار دارد ومى توان او را با قطع نظر از وجود يا عدم يا ساير تعلقاتش ملاحظه كرد. بخلاف وجود كه نمى توان او را بدون عنايت به علل و شروطش ملاحظه نمود.
در ما نحن فيه اگر قطع نظر از علتى كه صفت را به واجب مى دهد كرديم در متن واقع و خارج باز جاى اين پرسش هست كه آيا وجوب واجب همراه با وجود اين صفت هست; يعنى اين صفت به اقتضاى ذات، واجب هست؟ پس آن غير، علت اين صفت نيست. و اين خلاف فرض است. يا اينكه وجوب واجب، قرين عدم اين صفت هست. يعنى عدم اين صفت، مستند به ذات واجب است. پس باز آن غير، علت براى اين صفت نيست; زيرا اگر مى بود بايستى كه عدم اين صفت به عدم او برگردد، نه به ذات واجب. و چون چنين است پس غير، علت اعطاى اين صفت نيست، بلكه اين صفت به اقتضاى ذات واجب هست و ذات، علت اين صفت مى باشد.

متن
ويمكن تقرير الحجّة بوجه آخر، وهو أنّ عدم كفاية الذات فى وجوب صفة من صفاته الكماليّة يستدعى حاجته فى وجوبها الى الغير فهو العلّة الموجبة، ولازمه أن يتصف الواجب بالذات بالوجوب الغيرىّ وقد تقدمت استحالته.

استدلال به بيانى ديگر

ترجمه
ممكن است دليل را به وجه ديگرى تقرير كرد. و آن اينكه عدم كفايت ذات در وجوب صفتى از صفات كمالى، استدعا مى كند حاجت او را به غيرى كه علت آن صفت است. و لازمه اين مطلب، اتصاف واجب به وجوب غيرى است. و قبلا محال بودنش گذشت.

شرح
قبلا گفتيم چيزى به وجوب غيرى، متصف مى شد كه ممكن ذاتى باشد. و وجوب غيرى در حريم واجب ذاتى راه ندارد.
حال اگر صفتى از صفات واجب به اقتضاى ذات نبوده ديگرى او را اقتضا كرده باشد ـ يعنى به وجوب او واجب گرديده باشد ـ لازم مى آيد واجب ذاتى به واجب غيرى، متصف گردد. و اين محال است; زيرا ممكن ذاتى به وجوب غيرى متصف مى شود نه واجب ذاتى.

متن
واورد على أصل المسألة بأنّه منقوض بالنسب والاضافات اللاحقة للذات الواجبيّة من قبل أفعاله المتعلقة بمعلولاته الممكنة الحادثة، فإنّ النسب والاضافات قائمة بأطرافها تابعة لها فى الامكان، كالخلق والرزق والاحياء والاماتة وغيرها.

ايراد بر اصل مطلب

ترجمه
بر اصل مسأله (واجب الوجود بالذات، واجب الوجود من جميع الجهات است) ايراد وارد شده است; به اينكه اين مطلب، منقوض است به نسبتها و اضافاتى كه بر ذات واجب از ناحيه افعالى كه متعلق به معلولات ممكن و حادث، ملحق مى شود; زيرا نسبتها و اضافات، قائم به اطراف خود هستند و در امكان، تابع آنهايند، مانند خلق و رزق و إماتة و غير اينها.

شرح
ايراد اين است كه اگر واجب الوجود بالذات از همه جهت واجب الوجود است بايد از جهت نسبتها و اضافاتى كه بر او ملحق مى شود ـ مانند نسبت خَلق كه ميان خالق و مخلوق وجود دارد، يا مانند نسبت رِزق كه ميان رازق و مرزوق هست، يا نسبت إحيا و إماته كه بين واجب و ممكناتش هست ـ از اين جهات هم واجب باشد. همچنين بايد از ناحيه صفاتى كه از اين نسبتها انتزاع مى گردد ـ مانند خالقيت كه از خَلق انتزاع مى شود، يا رازقيت كه از رِزق انتزاع مى گردد ـ از اين جهات نيز واجب باشد; در حالى كه هم نسبتها و هم صفاتى كه از اين نسبتها انتزاع مى گردند، به دليل اينكه طرف نسبتها يعنى مخلوقات و مرزوقات، ممكن و حادثند، آنها هم بايد ممكن و حادث باشند. بنابراين، واجب الوجود بالذات واجب الوجود از ناحيه نسبتها و صفات منتزعه از نسبتها نشد.

متن
ويندفع بأنّ هذه النسب والاضافات والصفات المأخوذة منهاـ كما سيأتى بيانه ـ معان منتزعة من مقام الفعل لا من مقام الذات. نعم لوجود هذه النسب والاضافات ارتباط واقعىّ به تعالى، والصفات المأخوذة منها للذات واجبة بوجوبها. فكونه تعالى بحيث يخلق وكونه بحيث يرزق، إلى غير ذلك، صفات واجبة ومرجعها إلى الاضافة الاشراقيّة. وسيأتى تفصيل القول فيه فيما سيأتى ـ إن شاء الله تعالى.

جواب ايراد

ترجمه
ايراد فوق، دفع مى گردد به اينكه اين نسبتها و اضافات و صفاتى كه مأخوذ از اينها هستند ـ همانطور كه بزودى خواهد آمد ـ معانى منتزع از مقام فعل هستند، نه از مقام ذات.
بله، وجود اين نسب و اضافات، ارتباطى واقعى به واجب تعالى دارد. (وبه همين دليل) صفاتى كه مأخوذ مى شوند از (حاق) اين نسبتها (كه متقرر در ذات واجب هستند) واجب به وجوب ذات اويند. پس، بودن ذات اقدس او به گونه اى كه خلق مى كند ورزق مى بخشد و غير اينها صفات (ذاتى) واجب محسوب مى شود و مرجع اين صفات به اضافه اشراقيه است.تفصيل سخن بزودى خواهد آمد، انشاء الله.

شرح
صحيح است كه نسبتهايى كه بين واجب و افعال او مانند خلق و رزق و احيا واماته وجود دارد، حادثند. و نيز صحيح است كه صفاتى كه مانند خالق و رازق و مُحيى و مُميت كه از اين نسبتها انتزاع مى شوند اينها هم حادث و ممكنند. و واجب الوجود بالذات به صفاتى كه متأخر از ذات او بوده به طور حقيقى و واقعى متصف نمى گردد، و اگر متصف گردد بالعرض و المجاز خواهد بود، لكن اصل وحقيقتى كه اين نسبتها از آن سرچشمه مى گيرد در ذات واجب الوجود متقرر وثابت است. همانطور كه واجب الوجود به وجود بسيط خود واجد تمام كمالات موجودات و وجود آنهاست واجد وجود اين نسبتهاى حادث و ممكن به نحو بسيط و اعلى نيز هست.
بعبارت ديگر اصل وحقيقت اين نسبتهاى حادث در ذات واجب به نحو اعلى و اشرف موجود است. وبه تعبير مؤلف فقيد ره فكونه بحيث يخلق ويزرق. يعنى ذات به خودى خود اقتضاى خلق كردن و رزق بخشيدن و غير ذلك را دارد. و همانطور كه نسبتهاى حادث ملاك انتزاع صفتهاى حادثند، اصل نسبتهاى مرتبط با ذات او ملاك انتزاع صفتهاى واجب هستند. پس او وجوباً به ملاك اصل اين نسبتها كه متقرر در ذات اويند، رازق و خالق است. و اين صفات همچون اصل آن نسبتها واجب الوجودند و واجب بالذات به طور حقيقى و واقعى به اين صفات، متصف مى باشد. پس، خالقيّت او و رازقيّت او به ملاك اين نسبتهاى حادث ميان او و خلقش نيست تا اعتراض شود كه اين نسبتها و صفاتى كه از اين نسبتها انتزاع مى شوند حادث و ممكنند و چگونه واجب الوجود به اين نوع اوصاف متصف مى گردد. بلكه خالقيت و رازقيت او و ساير صفات او به ملاك اصل و ريشه نسبتهاست كه متقرر در ذات اوست. (يعنى فكونه تعالى بحيث يخلق و يرزق الاشياء). مقصود از ارتباط نسبتها به ذات او حقيقت همين نسبتهاى حادث و ممكن است كه واجب آنها را همچون وجود هر موجود ممكن ديگر به نحو اعلى و ابسط واجد است و مراد مؤلف از جمله «نعم لوجود هذه النسب و الاضافات ارتباط واقعى به تعالى» همين است.


پى‏نوشتها:

1. به نهايه، مرحله چهارم، فصل اول، ص 46 ـ 47 مراجعه شود.

2. الأسفار الاربعة، ج 1، ص 122.