اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۱ -


آيا حقيقت متحول و متكامل است

از بيانى كه در بالا راجع به دائمى بودن حقايق كرديم پاسخ اين سؤال نيز روشن مى‏شود .

در بالا گفتيم اگر يك مفهوم ذهنى با واقعيتى از واقعيتها منطبق بود هميشه با همان واقع خود منطبق است و اگر منطبق نبود هيچ وقت منطبق نيست و بعبارت اخرى اگر راست‏بود هميشه راست است و اگر دروغ بود هميشه دروغ است محال و ممتنع است‏يك مفهوم ذهنى كه از يك واقعيت‏خاص حكايت مى‏كند نسبت‏به همان واقعيت در يك زمان راست‏باشد و در يك زمان دروغ .

حالا مى‏خواهيم بدانيم يك مفهوم و باصطلاح منطق يك قضيه اگر راست و صحيح و قيقت‏بود آيا ممكنست‏بتدريج راست‏تر و صحيحتر و حقيقت‏تر بشود و باصطلاح درجه حقيقى بودنش بالا برود يا خير .

اگر ما در اين مسئله مفهوم فلسفى آن را تغيير كاملى در نظر بگيريم و از مسامحتى كه دانشمندان در تعبيرات خود در بيان تكامل علوم نموده‏اند و منظور خود را بعنوان تكامل حقيقت ادا كرده‏اند البته مفهوم فلسفى آن منظور نبوده است صرفنظر كنيم پاسخ اين سؤال خيلى ساده است .

اينگونه تعبيرات مسامحى دانشمندان براى بعضى توليد اشتباه كرده است و به ماترياليستها فرصتى داده است كه تحريفات و مغلطه‏هائى بوجود آورند .

شما هر يك از حقائق را كه در نظر بگيريد خواه جزئى خواه كلى خواه مربوط بامور مادى خواه غير مادى خواهيد ديد هميشه و در همه زمانها بيك نحو و بيك منوال صادق است و اساسا معنا ندارد كه بتدريج صادقتر شود .

مثلا يك حقيقت تاريخى را در نظر مى‏گيريم و مى‏گوييم ارسطو در قرن چهارم قبل از ميلاد شاگرد افلاطون بوده است‏يا يك حقيقت طبيعى را و مى‏گوييم فلزات در اثر حرارت منبسط مى‏شوند و يا يك حقيقت رياضى را و مى‏گوييم سه زاويه مثلث مساوى است‏با دو قائمه و يا يك حقيقت فلسفى را و مى‏گوييم دور و تسلسل باطل است آيا ممكنست‏بتدريج در اثر تكامل علوم و يا هر چيز ديگر اين حقائق صحيحتر و صادق‏تر بشوند و درجه حقيقى بودن آنها بالاتر برود البته نه .

يك چيز ديگر ممكنست و آن اينكه اطلاعات ما نسبت‏بهر يك از موضوعات بالا توسعه پيدا كند و بر معلومات ما افزوده شود مثلا ابتداء اطلاع ما راجع به روابط ارسطو و افلاطون بيش از اينكه ارسطو در قرن چهارم قبل از ميلاد شاگرد افلاطون بوده نبود ولى كم كم در اثر تحقيقات تاريخى اطلاعات ما توسعه پيدا كرد و روابط بيشترى را كشف كرديم و معلوم شد كه ارسطو از سن هيجده سالگى بدرس افلاطون حاضر شده و تا بيست‏سال ادامه داده و اين شاگردى در شهر آتن بوده و ارسطو در باغ معروف آكادميا كه تقريبا در يك كيلومترى شهر بوده بدرس افلاطون حاضر مى‏شده و افلاطون او را كه عقل مدرسه لقب داده بود .

يعنى علاوه بر حقيقت اول يك سلسله حقايق ديگر در ذهن ما وارد شد نه اينكه حقيقت اول كمال يافت و درجه حقيقى بودنش بالا رفت .

و همچنين ممكنست در اثر پيشرفت فيزيك يك سلسله خواص ديگرى از فلزات در حين حرارت كشف كنيم و در اثر ترقى رياضيات احكام ديگرى راجع بمثلثات بدست آوريم و در اثر پيشرفت فلسفه انواع و اقسام دور و تسلسل را بشناسيم ولى هيچيك از اينها ربطى به تكامل حقيقت‏بمفهوم فلسفى آن ندارد يعنى نه اينست كه آن حقيقت اول كه پيش ما بود رشد و كمال يافته و بتدريج‏حقيقت‏تر و صحيحتر و صادقتر شده و درجه حقيقى بودنش بالا رفته بلكه فقط در اثر كاوشهاى علمى يك عده حقايق ديگرى مربوط بان موضوع در ذهن ما حاصل شده است .

الف- همين معنا كه در بالا اشاره شد توسعه تدريجى معلومات .

ترديدى نيست كه علوم رو به توسعه و افزايش است و تحقيقات دانشمندان هر روز فصل جديدى در هر يك از علوم باز مى‏كند و يا علم جديدى را در صحنه علوم وارد مى‏كند از روز اول نه هيچيك از علوم و نه فلسفه باين توسعه كه امروز هست نبوده بلكه بتدريج كه از عمر تمدن بشر گذشته در اثر كوششهاى دانشمندان بر عده مسائل آنها افزوده شده است و بعدا نيز افزوده خواهد شد .

گمان نمى‏رود در تمام جهان يك دانشمند پيدا شود كه منكر اين مطلب باشد البته اين نوع از تكامل كه مى‏بايستى آنرا توسعه تدريجى و يا تكامل عرضى ناميد در فلسفه و جميع شعب علوم جارى است و ربطى به تكامل حقيقت‏بمفهوم فلسفى آن كه ماترياليستها دست آويز قرار داده‏اند ندارد .

ب- علوم تجربى يكنوع تحول و تكامل مخصوص بخود پيدا مى‏كند كه مى‏توان آنرا تكامل طولى ناميد باين معنى كه اين علوم فقط روى فرضيه و تئورى كار مى‏كنند و بحسب سنخ موضوعات خود نمى‏توانند مانند رياضيات و فلسفه متكى به اصول برهانى يقينى باشند و چون دليل و گواهى بر صحت اين فرضيه‏ها جز انطباق با تجارب و نتيجه عملى دادن نيست و انطباق با تجربه و نتيجه عملى دادن دليل بر حقيقى بودن و يقينى بودن نمى‏شود و جنبه احتمالى آن فرضيه‏ها را از بين نمى‏برد و از طرفى راه ديگرى براى بدست آوردن صحت اين فرضيه‏ها در دست نيست ناچار همين قدر كه يك فرضيه با تجربياتى كه در دسترس بشر هست منطبق شد دانشمندان اين امر احتمالى را يك حقيقت علمى فرض و تلقى مى‏كنند و بعنوان يك قانون علمى مى‏شناسند و در كتب علمى و درسى بصورت قانون علمى ذكر مى‏كنند ولى هر وقت‏يك فرضيه ديگرى كه در اجزاء فرضيه اول اصلاحاتى بعمل آورده بود يا اساسا مباين با او بود پديد آمد و در هر صورت با تجربيات بيشتر و دقيقترى منطبق شد فرضيه اول از صحنه علم خارج شده و فرضيه دوم جاى آنرا مى‏گيرد و بهمين ترتيب ... .

دانشمند طبيعى براى توجيه حوداث طبيعى با نيروى حدس در ذهن خود فرضيه‏اى ميسازد سپس صحت آنرا با تجربه و نتيجه عملى گرفتن آزمايش مى‏كند اگر با تجربه‏هاى موجود منطبق شد و عملا توانست پديده‏هاى طبيعت را توجيه كند آنرا بصورت يك قانون علمى در مى‏آورد و تا وقتى كه فرضيه‏اى جامعتر و كاملتر كه با تجربه‏هاى بيشتر و دقيقتر منطبق شود و بهتر بتواند پديده‏ها و حوادث طبيعت را توجيه كند نيامده است‏بقوت خود باقى است و با آمدن فرضيه كاملتر جاى خود را به او مى‏دهد و بهمين ترتيب هر ناقصى جاى خود را به كاملتر از خود مى‏دهد و علوم طبيعى راه تكامل خود را باين ترتيب مى‏پيمايد .

على هذا علوم تجربى علاوه بر اينكه مانند فلسفه و همه علوم داراى يك تكامل عرضى كه آنرا در بالا توسعه تدريجى ناميديم مى‏باشد داراى يك تكامل طولى نيز هستند بترتيبى كه شرح داده شد .

ولى خواننده محترم خوب توجه دارد كه اين نوع تكامل نيز ربطى به مسئله تكامل قيقت‏باصطلاح فلسفى آن ندارد يعنى اينطور نيست كه يك حقيقت مسلم بتدريج صحيحتر و صادقتر شده باشد و باصطلاح ماترياليستها درجه حقيقى بودنش بالاتر رفته باشد بلكه فرضيه و تجربيات جديد ثابت كرد كه فرضيه اول را نمى‏توان بعنوان حقيقت تلقى كرد تمام آنرا يا بعضى از قسمتهاى آنرا بايد كنار گذاشت و البته بتدريج‏بحسب توالى زمان فرضيه‏ها جامعتر و دقيقتر مى‏شود و وجود فرضيه پيشين براى پيدايش فرضيه بعد از خودش دخيل است‏يعنى هر چند دانشمند طبيعى با نيروى حدس خود فرضيه ميسازد اما ترديدى نيست كه سوابق ذهنى وى در تحقق اين حدس دخيل است و على اى حال اين مطلب ربطى بتكامل حقيقت‏باصطلاح فلسفى ندارد .

اين نوع از تكامل از جنبه احتمالى و غير يقينى بودن مسائل علوم طبيعى ناشى مى‏شود

چرا علوم تجربى يقينى نيست

علت‏يقينى نبودن علومى كه صرفا مستند به تجربه هستند اينست كه فرضياتى كه در علوم ساخته مى‏شود دليل و گواهى غير از انطباق با عمل و نتيجه عملى دادن ندارد و نتيجه عملى دادن دليل بر صحت‏يك فرضيه و مطابقت آن با واقع نمى‏شود زيرا ممكنست‏يك فرضيه صد در صد غلط باشد ولى در عين حال بتوان از آن عملا نتيجه گرفت چنانكه هيئت‏بطلميوس كه زمين را مركز عالم و افلاك و خورشيد و همه ستارگان را متحرك بدور زمين ميدانست غلط بود ولى در عين حال از همين فرضيه غلط در باره خسوف و كسوف و غيره نتيجه علمى مى‏گرفتند طب قديم كه بر اساس طبايع چهارگانه حرارت برودت رطوبت‏يبوست قضاوت مى‏كرد غلط بود ولى در عين حال عملا سدها هزار مريض را معالجه كرده است .

ممكنست اين پرسش براى بعضى پيش آيد كه چگونه ممكنست‏يك غلط و موهوم نتيجه صحيح و موجود بدهد .

پاسخ اين سؤال اينست كه گاهى دو چيز يا بيشتر يك خاصيت دارند و بيك نحو نتيجه ميدهند حالا اگر در موردى يكى از آن دو چيز وجود داشت و ما آن ديگرى را كه موجود نيست فرض كرديم و روى او حساب كرديم قهرا چونكه حساب هر دو بيك نتيجه مى‏رسد عملا از حساب خود نتيجه مى‏گيريم مثلا چه خورشيد بدور زمين بچرخد و چه زمين بدور خورشيد لازمه‏اش اينست كه در فلان روز معين ماه بين اين دو حائل شود و كسوف محقق گردد ما چه آنكه روى حركت‏خورشيد حساب كنيم و چه روى حركت زمين بالاخره نتيجه حساب ما اينست كه در فلان روز معين و در ساعت و دقيقه معين كسوف محقق شود .

براى غير يقينى بودن علوم تجربى دليل ديگرى هم مى‏توان آورد و آن اينكه علوم تجربى بالاخره منتهى بمحسوسات مى‏باشند و حس هم خطا مى‏كند فيليسين شاله در متودولوژى در باب قطعيت علوم فيزيكى و شيميائى مى‏گويد: علوم فيزيكى و شيميائى مانند رياضيات محصل يقين و قطعيت مطلق نمى‏شود زيرا مبدا آنها محسوسات است و حس هم خطا كار مى‏باشد تا آنجا كه مى‏گويد هر چند يقينى بودن علوم فيزيكى و شيميائى نسبى و اضافى است اين نسبيت‏به هيچ وجه از ارزش آن نمى‏كاهد زيرا اين علوم هم عقل ما را كه خواستار نظم و هم‏سازى است‏خرسند ميسازد و هم اينكه استفاده‏هايى كه از آنها در عمل مى‏شود بسيار شايان اهميت است .

در باب قطعيت و فائده رياضيات مى‏گويد رياضيات چون از اصل مسلم شروع كرده بوسيله قياسهاى ضرورى بسط و توسعه مى‏يابد علمى است كاملا متيقن مثلا اينكه دو به اضافه دو مساوى است‏با چهار حكمى است كه كاملا مفهوم و محقق و مسلم و در اين باب و به عقيده بعضى از دانشمندان فقط در اين باب است كه مى‏توان از يقين مطلق گفتگو كرد .

ما در باره اين دليل خطاى حس در آينده بحث‏خواهيم كرد .

ممكنست‏براى خواننده محترم ابتدا تعجب آور باشد اگر بشنود علوم طبيعى امروز با همه پيشرفتها و توسعه فوق العاده و با آن همه اكتشافات و صنايع عظيم و آن همه اختراعات بر پايه آن اكتشافات ارزش قطعى و يقينى خود را از دست داده است و تنها داراى ارزش عملى است .

ولى با بيانى كه در بالا شد مبنى بر اينكه قوانين علمى طبيعى معمولا گواهى بر صحت‏خود ندارند غير از نتيجه عملى دادن و نتيجه دادن هم دليل بر صحت و مطابقت‏با واقع نمى‏شود و با مطالعه آراء و عقايد دانشمندان كه مختصرى از آنرا در ضمن بيان سير عقايد و آراء نقل خواهيم كرد اين تعجب رفع خواهد شد .

در علوم طبيعى جديد فرضيه جاويدانى وجود ندارد هر فرضيه بطور موقت در عرصه علم ظاهر مى‏شود و صورت قانون علمى بخود مى‏گيرد و پس از مدتى جاى خود را به فريضه ديگر مى‏دهد علم امروز در مسائل طبيعيات يك قانون علمى ثابت و لايتغير كه تصور هيچگونه اشتباهى در آن نرود نمى‏شناسد و اعتقاد به چنين قانونى را يك نوع غرور و از خصائص دوره اسكولاستيك و قرون وسطائى‏ها مى‏داند در نظر دانشمندان جديد اعتقاد بقطعى بودن و يقينى بودن يك قانون علمى آن طور كه قدما تصور مى‏كردند يك عقيده ارتجاعى است .

شايد از قرن نوزدهم ببعد در ميان دانشمندان كسى يافت نشود كه مانند قدما در طبيعيات اظهار جزم و يقين كند هر چند قدما هم مسائل طبيعيات و فلكيات را چندان يقينى نمى‏دانستند و آنها را حدسيات مى‏خواندند دانشمندان جديد هر گاه فرضيه‏اى ابراز دارند كه تجربه‏هاى موجود آن را تاييد كند ادعاى يقين مطلق در باره آن نمى‏كنند و بعنوان حقيقت مسلم آنرا بيان نمى‏كنند .

اينشتين دانشمند معروف معاصر در باره نظريه معروف خود نسبيت كه جانشين نظريه جاذبه عمومى نيوتن در فيزيك شده است‏بيش از اين نمى‏گويد كه تجربه‏هاى فعلى آنرا تائيد كرده است .

آرى تنها ماديون هستند كه در اين مسائل اظهار قطع و يقين مى‏كنند و اين مسائل را حقايق مسلمه تلقى مى‏كنند و به دانشمندانى كه پديد آورنده اين فرضيه‏ها هستند اعتراض دارند كه چرا در حقيقى بودن آنها ترديد دارند .

چنانكه بعد در همين مقاله در حاشيه مستقلى كه آراء ماديون را در باره ارزش معلومات بيان و انتقاد مى‏كنيم توضيح خواهيم داد ماديون روى غرض خاص چاره‏اى ندارند جز آنكه بر خلاف همه دانشمندان مسائل تجربى را يقينى بدانند و اگر غير از اين بگويند پايه فلسفه موهومشان خراب مى‏شود و از طرف ديگر مى‏بينند فرضيه‏هاى طبيعى بالعيان تغيير مى‏كند و ناسخ و منسوخ دارد ناچار يك مطلب موهوم ديگرى را تكامل حقيقت عنوان مى‏كنند و جار و جنجال راه مى‏اندازند و مى‏خواهند از اين راه هم براى علوم طبيعى ارزش يقينى قائل شوند و هم تغيير و تبديل فرضيه‏ها را توجيه كنند .

گمان مى‏كنم كه با بياناتى كه تا كنون در اين مقدمه شده بر خواننده محترم روشن شده باشد كه تكامل حقيقت‏بمعنائى كه منظور ماديين است تغيير تكاملى موهوم محض است و البته بعدا نيز در اينباره بحث‏بيشترى خواهيم كرد .

در اينجا از يادآورى يك نكته ناگزير است و آن اينكه مسائل علوم تجربى بر دو گونه است

الف- مسائلى كه متكى به فرضيه‏ها و تئوريهائى است كه خود مشهود نيستند و فقط گواهشان انطباق با يك سلسله تجربيات و نتيجه عملى دادن است اين سنخ مسائل بود كه ما آنها را يقينى نخوانديم .

ب- مسائلى كه از يك عده مشهودات خلاصه شده است و به وجهى مى‏توان گفت‏خودشان مشهودند مانند تعيين خواص اجسام و كيفيت تركيبات شيميائى آنها يقينى بودن و نبودن اين سنخ مسائل تابع مقدار ارزشى است كه براى محسوسات قائل باشيم و ما عقيده دانشمندان جديد را در باره ارزش محسوسات بشر در ضمن بيان سير عقايد و آراء شرح خواهيم داد