اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۳ -


عقيده قدما

اين دو جهت از تعريفى كه قدما براى فلسفه بمعناى عام مى‏نمودند خوب پيدا است قدما در تعريف فلسفه مى‏گفتند فلسفه عبارت است از آگاهى به احوال موجودات عينى و خارجى به همان نحو كه در واقع و نفس الامر هستند تا اندازه‏اى كه در استطاعت‏بشر است .

ناگفته نماند كه اضافه كردن اين جمله تا اندازه‏اى كه در استطاعت‏بشر است‏براى اين نكته بود كه انسان هر چند مى‏تواند با درست راه بردن فكر بكشف حقايق نائل شود اما از طرف ديگر حقايق جهان بى پايان است و استعداد بشر محدود پس بشر فقط بكشف پاره‏اى از حقايق جهان مى‏تواند نائل شود و اما علم كل نصيب كسى نخواهد شد .

قدما روى مسلك جزمى خود كه حقيقت ادراك را ظهور و پيدايش جهان خارج در ذهن ادراك كننده مى‏دانستند فلسفه را از لحاظ غايتى كه از آن عائد فيلسوف مى‏شود اينطور تعريف مى‏كردند فلسفه عبارت است از اينكه انسان جهانى بشود علمى و عقلانى مشابه با جهان عينى خارجى .

هر آنكو ز دانش برد توشه‏اى جهانى است‏بنشسته در گوشه‏اى

پس از انقراض مكتب شكاكان كه تا سه چهار قرن بعد از ميلاد ادامه داشت تمام فلاسفه چه در اروپا و چه در ميان مسلمين بر اساس مسلك جزم و يقين قضاوت مى‏كردند و هيچ كس در قدر و ارزش ادراكات ترديد نمى‏كرد تا آنكه از قرن شانزدهم به بعد حوادثى در اروپا پديد آمد و تحولاتى در جهان دانش رخ داد كه مسئله ارزش معلومات دوباره مورد توجه قرار گرفت .

در تحول جديد اروپا در فلكيات و قسمتهاى مختلف طبيعيات مطالبى كه هزارها سال مورد قبول و تسلم قاطبه دانشمندان جهان بود و خلاف آنها در ذهن احدى خطور نمى‏كرد يكباره بطلانشان مسلم گشت و اين امر سبب شد كه علوم ارزش و اعتبار سابق خود را از دست دادند و گوشه‏اى از عجز بشر براى رسيدن به واقع آشكار شد .

تقريبا همان وضعى كه در يونان باستان در قرن پنجم قبل از ميلاد موجب شد كه عده‏اى از دانشمندان آن سرزمين از علم بكلى سلب اعتماد كنند و راه سفسطه را پيش بگيرند در قرون جديده در اروپا تجديد شد و چنانكه ميدانيم ايده‏آليستهائى مانند بركلى و شوپنهاور در اروپا پيدا شدند كه آراءشان نظير آراء پروتاغوراس و گورگياس از سوفسطائيان يونان قديم است و مسلك‏ها و طريقه‏هائى در باب ارزش معلومات پديد آمد كه نتيجه منتهى بمسلك شكاكان پيروهونى مى‏شود مانند مسلك نسبيون جديد كه قبلا شرح داده شد و مسلك كريتى‏سيسم و عقيده ماترياليسم ديالكتيك در باب ارزش معلومات كه قبلا اشاره شد و بعدا توضيح داده مى‏شود .

همين امر موجب شد كه در قرون اخيره فلسفه اروپا بر محور مسائل مربوط به علم دور بزند و دانشمندان تحقيقات مختلفى در اين باب بنمايند و مى‏توان گفت در دوره جديد اعتقاد ارزش مطلق معلومات به نحويكه در قديم معمول بود بكلى منسوخ شده است .

اينك مختصرى از عقايد دانشمندان جديد

نظريه دكارت

دكارت 1596 - 1650 م و پيروانش كه آنها را كارتزين مى‏گويند به پيروى از ارسطو مكتب جزم را اختيار كردند ولى با اين تفاوت كه ارسطو و پيروانش محسوسات و معقولات هر دو را معتبر و محصل يقين مى‏دانستند و در منطق ارسطو در باب برهان استعمال معقولات و محسوسات هر دو جائز شمرده شده است ولى دكارت تنها معقولات را محصل يقين مى‏داند اما محسوسات و تجربيات را تنها داراى ارزش عملى مى‏داند .

دكارت بر خلاف ارسطو در منطقى كه خودش در مقابل منطق ارسطو وضع كرده تنها بمعقولات اعتماد مى‏كند و از تجربيات نامى نمى‏برد .

دكارت با آنكه به تجربه حسى اهميت داد و خود تا اندازه‏اى اهل تجربه بود آنرا فقط وسيله ارتباط انسان با خارج براى استفاده در زندگى مفيد مى‏دانسته نه براى كشف حقيقت .

وى به نقل مرحوم فروغى مى‏گويد مفهوماتى كه از خارج بوسيله حواس پنجگانه وارد ذهن مى‏شوند نمى‏توانيم مطمئن باشيم كه مصداق حقيقى در خارج دارند و اگر هم داشته باشند يقين نيست كه صورت موجود در ذهن با امر خارجى مطابقت دارد .

ايضا مى‏گويد من از بعضى اجسام ادراك گرمى مى‏كنم و چنين مى‏پندارم كه آنها همان گونه گرمى دارند كه من در وجود خود دارم و حال آنكه آنچه را مى‏توانم معتقد شوم اينست كه در ذات آتش چيزى هست كه در وجود من ايجاد حس گرمى مى‏كند اما از اين احساس نبايد در باره حقيقت اشياء عقيده اتخاذ كنم زيرا ادراكات حسى در انسان تنها براى تمييز سود و زيان و تشخيص مصالح وجود است و وسيله دريافت‏حقايق نيست .

دكارت از احوال جسم فقط شكل و بعد و حركت را كه به عقيده او اينها معقول و فطرى هستند و از راه حس بدست نيامده‏اند حقيقى مى‏داند اما ساير حالات جسم را كه خواص ثانويه مى‏نامد يك سلسله صور ذهنى مى‏داند كه در نتيجه يك سلسله حركات مادى خارجى و ارتباط انسان با خارج و ذهن پديد مى‏آيند مانند رنگ و طعم و بو و غيره وى گفته است 153 بعد و حركت را به من بدهيد جهان را مى‏سازم .

مرحوم فروغى مى‏گويد دكارت به وجه علمى باز نمود كه محسوسات انسان با واقع مطابق نيست فقط وسيله ارتباط بدن با عالم جسمانى است و تصويرى از عالم براى ما ميسازد كه حقيقت ندارد حقيقت چيز ديگرى است مثلا گوش آواز مى‏شنود اما صوت حقيقت ندارد و اگر سامعه واقع را درك مى‏كرد فقط حركاتى از هوا يا اجسام ديگر بما مى‏نمود و نيز مى‏گويد دكارت فقط همان مفهومات فطرى را اساس علم واقعى مى‏داند .

دكارت مى‏گويد تصوراتى كه در ذهن ما است‏سه قسم است نخست فطريات يعنى صورى كه همراه فكرند يا تحولات فكرى يا قاعده تعقل مى‏باشند دوم مجعولات يعنى صورى كه قوه متخيله در ذهن ميسازد سوم خارجيات يعنى آنچه بوسيله حواس پنجگانه از خارج وارد ذهن مى‏شود تصورات مجعول را چون متخيله ميسازد ميدانيم كه البته معتبر نيستند مفهوماتى هم كه از خارج وارد ذهن مى‏شوند نمى‏توانيم مطمئن باشيم كه مصداق حقيقى در خارج دارند اگر هم داشته باشند يقين نيست كه صورت موجود در ذهن ما با امر خارجى مطابق باشد چنانكه صورتى كه در ذهن ما از خورشيد هست مسلما با حقيقت موافقت ندارد زيرا به قواعد نجومى مى‏دانيم خورشيد چندين هزار برابر زمين است و حال آنكه صورتش در ذهن ما اندازه يك كف دست هم نيست .

در باره فطريات مى‏گويد فطريات كه عقل آنها را بالبداهه دريافت مى‏نمايد يقينا درست است و خطا براى ذهن در آنها دست نمى‏دهد مانند شكل و حركت و ابعاد از امور مادى صرف و دانائى و نادانى و يقين و شك از امور عقلى صرف وجود و مدت و وحدت از امور مشترك بين مادى و عقلى .

ايضا در باره فطريات مى‏گويد هر كس به شهود و وجدان بالبداهه حكم بوجود خويش مى‏كند يا ادراك مى‏نمايد كه مثلث‏سه زاويه دارد و كره بيش از يك سطح ندارد و دو چيز مساوى بيك چيز متساوى هستند .

دكارت در فلسفه خود در الهيات و طبيعيات تنها فطريات و معقولات صرفه را پايه قرار مى‏دهد و مطابق روش منطقى مخصوص بخود سلوك كرده آراء و نظريات خاصى در باب نفس و جسم و خدا و اثبات لا يتناهى بودن جهان و غير اينها اظهار مى‏دارد .

جماعت ديگرى از فلاسفه مانند لايب نيتس و مالبرانش و اسپينوزا كه بعد از دكارت آمده‏اند اجمالا عقيده وى را در باب محسوسات و اينكه محسوسات حقائق نيستند و هم چنين عقيده وى را در باب معقولات و فطريات و يقينى بودن آنها با اختلاف جزئى پذيرفته‏اند اين جماعت را از آن جهت كه بمعقولات غير مستند بحس قائل هستند عقليون مى‏خوانند .

خلاصه عقيده اين دانشمندان اينست كه معقولات ارزش يقينى و معرفتى دارند و اما محسوسات تنها داراى ارزش عملى مى‏باشند

نظريه حسيون

در مقابل عقليون دسته ديگرى از فلاسفه هستند كه آنها را حسيون مى‏گويند اين دسته هر چند با دسته اول در موضوع فطريات مخالفند و همين اختلاف نظر آنها را از يكديگر متمايز كرده و موجب جدالها و تاليف كتابها از طرف هر يك براى اثبات نظريه خود و ابطال نظريه مخالف شده اما در نفى ارزش محسوسات عقيده دكارت را كه سر دسته عقليون است قبول دارند .

ژان لاك 1622 - 1704 م انگليسى كه سر دسته حسيون بشمار ميرود از دانشمندان بزرگ اروپا است و در روانشناسى نظريات قابل توجهى دارد در باره محسوسات مى‏گويد منكر موجودات محسوس شدن چندان معقول نيست و البته يقين بر آنها هم مانند يقين بر معلومات وجدانى آن چيزهايى كه ذهن بى واسطه نسبت ميان موضوع و محمول را تصديق مى‏كند مثل علم نفس بوجود خود و اينكه سه با يك و دو برابر است و اينكه مثلث غير از مربع است و معلومات تعقلى آن چيزهايى كه ذهن براى درك نسبت ميان موضوع و محمول احتياج بتصور معانى ديگر دارد مانند علم به اينكه مجموع زواياى مثلث مساوى با دو قائمه است و يا اينكه جهان آفريدگار دارد نيست و از نظر علمى و فلسفى مى‏توان آنها را در زمره گمانها و پندارها بشمار آورد ولى در امور زندگى دنيوى البته بايد بحقيقت محسوسات يقين داشت .

ژان لاك در باب تقسيم خواص جسم نيز همان عقيده دكارت را دارد و مى‏گويد خاصيت‏بر دو قسم است‏بعضى ذاتى جسمند و از آن منفك نمى‏شوند و آنها را خاصيت نخستين مى‏ناميم مانند جرم و بعد و شكل و حركت‏يا سكون بعضى خاصيتها مربوط بذات جسم نيستند و عرض‏اند و فقط احساساتى هستند كه بواسطه خاصيتهاى نخستين در ذهن ايجاد مى‏شوند مانند رنگ و بو و آنها را خاصيتهاى دومين مى‏گوييم .

البته اينجا اين اشكال پيش مى‏آيد كه در صورتى كه ما جميع معلومات خود را نسبت‏به عالم خارج بحسب نظر لاك مستند بحس ميدانيم و فرض اينست كه حس ارزش يقينى ندارد پس از چه راه مى‏توانيم حكم كنيم كه بعضى از خاصيتهاى جسم ذاتى آنها هستند و بعضى عرضى و بعبارت ديگر بعضى حقيقى هستند و در خارج واقعيت دارند و بعضى ديگر صرفا ذهنى در صورتى كه همه آنها بوسيله حس ادراك شده‏اند و چه دليلى هست كه خاصيتهاى نخستين نيز مانند خاصيتهاى دومين ذهنى محض نباشند .

اين اشكال است كه بعضى از دانشمندان مانند ژرژبركلى كه عقيده لاك را در باب صالت‏حس پسنديده‏اند وادار كرده است كه جميع محسوسات را ذهنى بدانند و بعلاوه بنا بر اصالت‏حس كه لاك قائل است از چه راه براى يك سلسله معلومات كه آنها را وجدانيات يا بديهيات ناميد و يك سلسله معلومات ديگر كه آنها را امور تعقلى و استدلالى خواند كه در بالا در ضمن نقل كلمات خودش اشاره شد ارزش يقينى قائل است آيا بنا بر اصالت‏حس با قبول اين جهت كه حس خطا كار است مى‏توان براى غير معلومات حضوريه علم نفس بخود و به انديشه و افعال و قواى خود ارزش يقينى قائل شد .

در هر صورت عقيده حسيون نيز در باره محسوسات مانند عقيده عقليون است و براى آنها ارزش نظرى و معرفتى قائل نيستند در ميان فلاسفه جديد مخصوصا از قرن نوزدهم به بعد شايد كسى يافت نشود كه نظريه قدما را در باب محسوسات بپذيرد .

در قرن نوزدهم نظريه آتميسم كه ابتداء از طرف ذيمقراطيس در قرن پنجم قبل از ميلاد در يونان ابراز شده بود در اروپا قوت گرفت و معلوم شد جسم بر خلاف نظريه قدما آن طور كه ابتداء بنظر مى‏رسد يك متصل واحد نيست‏بلكه مركب است از ذرات بسيار كوچك كه جسم واقعى آنها هستند اختلاف و تنوع اجسام محسوس تنها در اثر اختلاف شكل و اندازه و وضع ذرات آنها است و آن ذرات دائما در جنبش و حركت هستند و آنچه منشا ديدن و شنيدن و ساير احساسها مى‏شود غير از همان ذرات كه در حركت هستند چيز ديگرى نيست و آنچه ما را بوسيله حواس خود بعنوان رنگ يا طعم يا بو يا صوت ادراك مى‏كنيم عينيت‏خارجى ندارند فقط يك سلسله حالات ذهنى هستند كه نماينده تاثيرات مختلف ذرات مى‏باشند .

و بقول بعضى از دانشمندان طبيعت داراى رنگ و بو و صدائى نيست ما هستيم كه براى آن اشعه زرين آفتاب و عطر فرح بخش گل و صداى دلنواز بلبل ساخته‏ايم .

خود ذيمقراطيس نيز تصريح كرده است اينطورى كه ما از اشياء بوسيله حواس خود ادراك مى‏كنيم دليل بر حقيقت اشياء خارجى نيست‏بلكه نماينده تاثيرات مختلف ذراتى است كه از اجسام خارج مى‏شوند و داخل عضو حاسه ما مى‏گردند .

از ذيمقراطيس نقل شده كه گفته است‏بر حسب قرار داد شيرين شيرين است‏بر حسب قرار داد تلخ تلخ است‏بر حسب قرار داد گرم گرم است‏بر حسب قرار داد سرد سرد است‏بر حسب قرار داد رنگ رنگ است ولى اگر حقيقت را بخواهيد اينها فقط ذرات هستند و خلاء .

و از جمله دانشمندان حسى كه نظريه دكارت و پيروانش را راجع بمعقولات صرفه نفى كردند و به پيروى ژان لاك قائل باصالت‏حس شده جميع معلومات را مستند بحس دانستند ژرژبركلى 1685 - 1753 م و داويد هيوم 1911 - 1776 م مى‏باشد اين دو نفر در نفى ارزش محسوسات كه به عقيده آنها مبدا اصلى علم هستند از دكارت و ژان لاك نيز جلوتر رفتند مثلا دكارت بعد و شكل و حركت را در جسم خواص اوليه كه به عقيده او معقولند نه محسوس حقيقى مى دانست و تنها خواص ثانوى از قبيل صوت و رنگ و طعم و حرارت را كه محسوسند بى‏حقيقت ميدانست ولى اين دو نفر راه افراط پيمودند خواص اوليه را نيز مانند خواص ثانويه بى‏حقيقت پنداشتند اين دو نفر با آنكه مبدا علم را حس شمردند هيچگونه ارزش و اعتبارى براى ادراكات حسى قائل نشده و حتى وجود خارجى محسوس را نيز انكار كردند