اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۸ -


خرده گيرى

اينست‏خلاصه نظر دانشمندان مادى تحولى و اين نظر گذشته از دو اشكال اساسى كه در مقاله گذشته وارد كرديم: 1- اشكال لزوم ايده آليسم 2- اشكال عدم انطباق خواص ماده بمورد ادراك

اشكال سومى نيز دارد و آن اينست كه نتيجه‏هائى كه از اين بيان گرفته مى‏شود با خود بيان سازگار نيست زيرا نتيجه دومى صحيح مطلق نداريم و غلط مطلق نداريم خودش بعنوان صحيح مطلق گرفته مى‏شود چه اگر اين قضيه را صحيح نسبى بگيريم صحيح مطلق را اثبات خواهد نمود .

و همچنين نتيجه سومى فكر بديهى نداريم يا علم ثابت غير متغير نداريم خودش بعنوان يك فكر ثابت و غير متغير نتيجه گرفته شده و گر نه قهرا يك علم ثابت غير متغير را مستلزم خواهد بود زيرا در اين صورت همين قضيه فكر ثابت نداريم با تغير و تبدل خود جاى خود را بيك قضيه ثابت و غير متغير بايد بدهد .

پاسخى كه با اصول فلسفه ما وراء الطبيعه متافيزيك به اشكال مى‏توان داد .

چنانكه ما در ميان امور خارجيه نسبتى يا حالى بنام مطابقت و عدم مطابقت مى‏بينيم مانند اين كه يك متر طول مطابق است‏با يك متر طول ولى اين حال ميان يك متر طول و نقطه هندسى كه هيچ گونه امتداد ندارد موجود نيست در ميان افكار و ادراكات نيز حالى نظير اين حال بى ترديد مى‏بينيم چنانكه قضيه چهار از سه بزرگتر است‏با خارج ماده وفق مى‏دهد ولى قضيه سه از چهار بزرگتر است اين وفق را نمى‏دهد و فكر و ادراك را به ملاحظه پيدايش اين دو صفت صواب و خطا يا با الفاظ مرادف با آنها مى‏ناميم و از همين جا روشن مى‏شود كه مورد صواب و خطا سه شرط اساسى را لازم دارد: 1- نسبت و قياس 2- وحدت ميان مقيس و مقيس عليه 3- حكم كه عبارت بوده باشد از معناى اين اوست .

نظر بشرط نخستين اگر يك صورت ادراكى را تنها و مفرد گرفته و هيچگونه نسبتى به چيزى نداده و حكمى نكرديم مانند صورت تصورى يك فرد انسان مثلا صواب و خطائى محقق نخواهد شد و نظر بشرط دوم اگر قضيه را نسبت‏به چيزى كه هيچگونه وحدت و مجانست‏با وى ندارد بدهيم چنان كه مثلا قضيه چهار بزرگتر از سه است را با شيشه بريدن الماس نسبت داده و بسنجيم پاى صواب و خطا به ميان نخواهد آمد و نظر بشرط سوم اگر دو چيز قابل تطابق را گرفته ولى حكم بمطابقت نكرديم باز صواب و خطائى پيدا نخواهد شد .

از اين بيان روشن مى‏شود كه در مرتبه حس پيدايش اثر طبيعى در حاسه خطائى نيست زيرا اين مرتبه واجد شرايط گفته شده نيست .

عضو حساس موجود زنده در اثر تماس و برخورد ويژه‏اى كه با جسم خارج از خود پيدا مى‏كند از وى متاثر شده و چيزى از واقعيت‏خواص جسم وارد عضو گرديده است و پس از تصرفى كه عضو حساس با خواص طبيعى خود در وى مى‏كند اثرى پيدا مى‏شود كه به منزله مجموعه‏اى است نه خود مجموعه مركب از واقعيت‏خاصه جسم و اين همان سخنى است كه گفتيم حواس به ماهيت‏خواص نائل مى‏شوند و واقعيت‏خاصه عضوى و در اين پديده هيچگونه حكمى موجود نيست و در نتيجه صواب و خطائى نيز موجود نخواهد بود مثلا چشم در اثر تماس ويژه‏اى كه با اجسام خارج مى‏گيرد اشعه‏اى وارد چشم شده و با خواص هندسى و فيزيكى چشم آميزش يافته و در نقطه زرد مستقر مى‏گردد البته روشن است كه در وى خطا و صوابى نيست .

پس از اين و در مرتبه دويم قوه ديگرى همين پديده مادى را ادراك مى‏كند و البته به همان نحو كه مستقر شده با خواص فيزيكى و هندسى وى ادراك مى‏كند و در ميان اجزاء وى به شماره نسبى كه پيدا مى‏شود حكمهائى از جهت‏بزرگى و كوچكى و جهت و حركت و غيره مى‏نمايد مثلا در مثال فوق روشنائى كه در نقطه زرد استوار شده داراى اجزائى كه هر يك رنگ مخصوصى پيدا كرده و شكل هندسى ويژه‏اى دارد و نسبتى از قبيل بزرگى و كوچكى و دورى و نزديكى و جهت و حركت‏بوجود آورده ادراك مى‏شود و البته احكامى به شماره تركيباتى كه از مدركات بعمل مى‏آيد انجام مى‏گيرد اين جزء بزرگتر است از آن جزء و اين سوى صورت سفيد است و آن سرخى دور است و اين مجموع متحرك است و در اين مرحله اگر چه حكم موجود است ولى چون تطبيق و سنجشى در ميان نيست‏باز صواب و خطائى محقق نمى‏شود .

و در مرحله سوم چون قوه حاكمه كه حكم را بكار مى‏بندد در ميان مدركات خود اختلافى مشاهده مى‏كند زيرا در بعضى از آنها سرخود بوده و به دلخواه خود تصور ميتواند بنمايد و برخى از آنها با يك نظام مخصوصى پيش مى‏آيند كه تصرف در آنها از توانائى وى بيرون مى‏باشد مثلا گاهى آتش را مى‏بيند كه در دنبال همين ادراك صفت گرمى و سوزندگى بى امكان تفكيك ادراك مى‏شود چنان كه با حواس ظاهره و خاصه موقعى كه بيشتر از يك حاسه در ادراك شركت‏بكنند همان نحو است و گاهى همان آتش را درك مى‏كند و به آسانى ميتواند ميان خود وى و گرمى و سوزندگى وى تفكيك بيندازد چنانكه در خيال خالى همان جور مى‏باشد .

و از اين روى قوه حاكمه مزبور ناچار حكم مى‏كند كه واقعيتى خارج از خود وى ادراك كننده موجود است كه اينگونه مدركات نتيجه تاثيرات وى و بلكه معرف وى مى‏باشند و از همين جا دستگاه تطبيق علم به معلوم و ذهن بخارج پيدا مى‏شود پس از اين بيان نتيجه گرفته مى‏شود كه : 1- در مرتبه عمل طبيعى اعضاى حاسه خطائى نيست . 2- در مرتبه انجام يافتن ادراك حسى خطائى نيست . 3- در مرتبه حكم در متن ادراك حسى پيش از تطبيق بخارج خطائى نيست .

و از اين روى ناچار خطا در مرتبه پائين‏تر از مراتب گذشته مى‏باشد مرتبه ادراك و حكم كه مقايسه و تطبيق بخارج شود .

اكنون چگونگى اين خطا را بايد بررسى كرد مقدمتا بايد دانست اولا حكم در عين حال كه مدرك ما است‏بطور صورت گيرى و عكس بردارى انتزاع مانند ساير صور از خارج به پيش ما نيامده است و باصطلاح فلسفى يك فعل خارجى است كه سنخش سنخ علم مى‏باشد چون با كليت وجود خود پيش ما حاضر است‏يعنى معلوم حضورى است نه معلوم حصولى زيرا اولا ما گاهى كه همين حكم را با صورت مفهومى تصور كرده و بمجموع قضيه اضافه مى‏نماييم نمى‏تواند تماميت قضيه را تامين كند صحت‏سكوت افاده نمى‏كند و باصطلاح منطقى هر قضيه حمليه را مى‏توان مقدم قضيه شرطيه قرار داد و اين عمل تماميت قضيه حمليه را از ميان برمى‏دارد با اينكه اصل قضيه محفوظ است و ثانيا گاهى تصديق و حكم خود را بطور استقلال معنى اسمى تصور كرده و موضوع يا محمول قضيه ديگرى قرار مى‏دهيم مثلا مى‏گوييم فلان حكم راست است‏باز حكم تماميت‏خود را از دست مى‏دهد و ثالثا مطابق خارجى حكم را مشاهده مى‏كنيم يعنى صورت مى‏گيريم بدون وجود تصديق و حكم از ما پس بايد گفت‏حكم فعل خارجى قوه حاكمه است كه با واقعيت‏خود روى قضيه مدركه مى‏آيد و نظر به اينكه معلوم نيز هست‏بايد گفت معلوم با علم حضورى است .

ثانيا چون هيچ موردى از حكم نقيضين مستثنى نيست‏بايد گفت هيچ خطائى بى صواب محقق نمى‏شود يعنى اگر قضيه‏اى به موردى منطبق نشد قضيه ديگرى طرف مقابل كه منطبق بمورد بوده باشد موجود است پس هر خطائى صوابى دارد .

آنگاه مى‏گوييم قضيه‏اى كه مشتمل بخطا مى‏باشد اجزاء وى موضوع و محمول و حكم مى‏باشد و اگر صورت قضيه غير اين نحو باشد بالاخره مرجع همانها است ولى حكم نمى‏تواند خطا بوده باشد زيرا فعلى است‏خارجى و فعل خارجى بخطا متصف نمى‏شود چنانكه گفته شد پس ناچار به يكى از دو طرف قضيه موضوع محمول بر مى‏گردد و طرف قضيه نيز از آن راه كه مفرد بى حكم است‏خطا بر نمى‏دارد پس ناچار بحسب تحليل همين مفرد بيك قضيه ديگر منحل است كه حكم در قضيه تحليلى با حكمى كه در قضيه مفروضه داريم موافق نبوده و بمورد وى قابل انطباق نيست و گر نه در اصل قضيه بجز موضوع و محمول و حكم نبوده و چنانكه روشن كرديم هيچكدام از اين اجزاء قابل خطا نيست و فرضا هر چه با تحليل پيش برويم باز موضوع و محمول و حكم پيش خواهد آمد كه خطا بردار نيستند .

مثلا اگر گفتيم دزد به خانه آمد و فرضا اين سخن خطا بود چنانكه گفته شد اين خطا به يكى از دو طرف قضيه يا به هر دو بايد برگردد نه بحكم يا كسى به خانه آمده ولى مثلا برادرمان بوده نه دزد و ما خطا نموده و دزد را بجاى برادر گذاشته‏ايم و يا راستى دزد بوده ولى به خانه نيامده بلكه از دم در گذشته و ما پنداشته‏ايم كه به درون خانه آمد و از اين روى آمد را بجاى از دم در گذشت گذاشتيم يا از هر دو جهت اشتباه كرديم و در نتيجه يا غير موضوع را بجاى موضوع گذاشته‏ايم يا غير محمول را بجاى محمول يا هر دو كار را كرده‏ايم .

در صورتى كه غير موضوع را بجاى موضوع گذاشته باشيم ناچار ميان غير موضوع و موضوع مفروض يك رابطه و يگانگى ديده‏ايم كه حكم به يكى بودن آنها نموده و اين را آن پنداشته‏ايم مثلا در مثال بالا ما دزد را با قدى بلند و سرى پر مو و لباسى مشكى شناخته بوديم و برادر را نيز با همين اوصاف به همراهى مشخصات ديگر تشخيص داده بوديم و در موقعى كه گفتيم دزد به خانه آمد از كسى كه وارد خانه شده جز اوصاف مشتركه چيزى مشاهده نكرديم علاوه شب نيز بود و درب خانه نيز بى صدا باز شد و اين دو صفت نيز از اوصاف عمومى دزد است پس حكم كرديم كه دزد به خانه آمد و در حقيقت ديده بوديم كه كسى بلند قامت و پر موى و سياه‏پوش به خانه آمد و اين حكم صواب است و حكم كرديم كه اين اوصاف متحد با اوصاف دزد است‏يعنى دزد و برادر يكى است‏يعنى در مشخصات و اين حكم نيز صواب است و پس از آن به نيروى همين قوه كه دزد و برادر را يكى كرده بود در مورد قضيه كه ديده بوديم كسى بلند قامت و پر موى و سياه‏پوش به خانه آمد اين چنين گفتيم دزد به خانه آمد و اين حكم نيز از همين قوه صواب است ولى اگر مقايسه با مشاهده حس بشود خطا خواهد بود .

و همچنين در جايى كه غير محمول را بجاى محمول گذاشتيم حال از همان قرار است مثلا در مثال بالا موضوع حقيقتا دزد بوده ولى از راه خانه تا دم در خانه آمده و گذشته و ما اشتباها گفتيم داخل خانه شد و در حقيقت‏حركت در راه و رسيدن بدم در را ديده بوديم كه مشترك فيه دخول و مرور مى‏باشد و اين حكم صواب است پس از آن گفتيم رسيدن بدم در ورود است و با دخول اتحاد دارد و اين حكم نيز صواب است پس از يكى كردن دخول و مرور دخول را بجاى مرور گذاشتيم و اين حكم نيز صواب است ولى در عرصه فعاليت اين قوه خيال كه دو تا را يكى كرده بود نه در عرصه حكم حس .

مثال ديگر

ماديين مى‏گويند خدا موجود نيست و اين سخن خطا است ولى معناى تحليلى اين سخن كه در ته دل گوينده مى‏باشد صواب است زيرا گوينده اين سخن يا خدا را بمعنائى تفسير كرده كه جز حقيقت است مانند موجود جانشين علل ماديه مجهوله و نظاير آن و يا موجود را بمعنائى گرفته كه با حقيقت‏خدا هم نمى‏سازد چنانكه مى‏گويند ماده موجود يا موجود ماده به اضافه زمان و مكان و پس از تحليل بدست مى‏آيد كه گويندگان اين سخن در تطبيق معناى خيالى صواب خود بواقعيت‏خارج كه الهيين مى‏گويند خطا مى‏نمايند .

پس در مورد هر ادراك ناصواب و فكر فاسد بترتيبى كه ذكر شد بايد نقطه حقيقى را كه باصطلاح فلسفى مورد انتقال ما بالعرض مكان ما بالذات يعنى تطبيق حكم صواب قوه‏اى بمورد حكم صواب قوه ديگرى است‏بايد بدست آورده و فهميد كه هيچ ادراكى نمى‏تواند خطاى مطلق بوده باشد و در جهان هستى بحسب حقيقت‏خطائى پيدا شود بلكه پيوسته فكر اصلى و ادراك حقيقى در مورد خطا صواب مى‏باشد .

بر حرف هيچ كس منه انگشت اعتراض آن نيست كلك صنع كه خط خطا كشد از بيان فوق مى‏توان نتيجه گرفت:

1- وجود خطا در خارج بالعرض است‏يعنى در جائى كه ما خطا مى‏كنيم هيچيك از قواى مدركه و حاكمه‏مان در كار مخصوص بخود خطا نمى‏كند بلكه در مورد دو حكم مختلف از دو قوه مثلا حكم اين قوه را بمورد قوه ديگر تطبيق مى‏نماييم حكم خيال را بمورد حكم حس يا بمورد حكم عقل و اين نكته مضمون سخنى است كه فلاسفه مى‏گويند كه خطا در احكام عقليه بواسطه مداخله قوه خيال است .

و از همين جا مى‏شود نتيجه گرفت كه اگر چنانچه ما در تكون علوم كنجكاوى كرده و به تميز ادراكات حقيقى و مجازى بالذات و بالعرض نائل گشته و خواص كلى آنها را بدست آوريم مى‏توانيم بكليات خطا و صواب خود واقف گرديم و باصطلاح منطق در موارد قضايا ميان خطا و صواب تميز دهيم .

2- در مورد هر خطائى صوابى هست

نظرياتى كه در اين مقاله بثبوت رسيد بقرار ذيل مى‏باشد: 1- هر تصديق مسبوق بتصور است 2- ميان مدرك حسى و صورت خيالى و صورت عقلى وى نسبت ثابتى موجود مى‏باشد . 3- صورت عقلى موجود خارجى مسبوق بصورت خيالى وى و صورت خيالى وى مسبوق بادراك حسى وى مى‏باشد 4- معلومات تصورى كه به نحوى قابل انطباق بخارج مى‏باشند منتهى بحس هستند اين حكم نيازمند به توضيحى است كه در مقاله آينده داده مى‏شود . 5- ما بماهيات اشياء فى الجمله نائل مى‏شويم 6- در مرتبه وجود حسى اثر موجود در عضو حساس خطائى نيست . 7- در مرتبه ادراك حسى مفرد خطائى نيست 8- در حكمى كه در مرتبه حس مى‏باشد خطائى نيست . 9- خطا در هر جا محقق شود در مرتبه ادراك و حكم و مقايسه با خارج است . 10- وجود خطا در خارج بالعرض است 11- در مورد هر ادراك ناصواب ادراك صوابى نيز داريم چنانكه بحسب واقع هر دروغى راستى دارد . 12- علم حضورى قابل خطا نيست