اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۹ -


مقاله هشتم

ضرورت و امكان

مقدمه

يكى از مسائلى كه در فلسفه مورد بررسى قرار مى‏گيرد و همواره مورد توجه فلاسفه جهان بوده اين است كه آيا نظام موجودات جهان نظامى ضرورى و وجوبى است‏يا نه يعنى آيا آنچه در اين جهان موجود مى‏شود و مرتبه‏اى از مراتب هستى را اشغال مى‏كند موجود شدنش خلاف ناپذير و جبرى بحكم ضرورت است‏يا آنكه ضرورت و وجوبى در كار نيست و هيچگونه امتناعى ندارد كه آنچه در ظرفى از ظروف يا مرتبه‏اى از مراتب موجود مى‏شود موجود نشود و اگر نظام موجودات نظامى وجوبى و ضرورى است اين ضرورت و وجوب از كجا ناشى شده است .

تحقيق در اينكه آيا نظام هستى نظام وجوبى است‏يا نه يك مبحث‏خاصى را كه مشتمل بر چندين مسئله است در فلسفه بوجود آورده كه بنام مبحث مواد سه‏گانه عقلى خوانده مى‏شود و در اطراف وجوب و امكان و امتناع گفتگو مى‏كند .

در اطراف اين مواد سه‏گانه عقلى از جنبه‏هاى مختلف بحثهاى زيادى شده و قسمت‏هائى هم هست كه مفيد و مهم و قابل تحقيق است و ديده نشده است كه در اطراف آنها تحقيقى شده باشد .

ولى با در نظر گرفتن وضع اين مقاله از بعضى قسمتها صرف نظر مى‏كنيم و به پيروى خود اين مقاله فقط به بيان قسمتهائى مى‏پردازيم كه از مقدمات يا نتائج اصل فوق الذكر است .

در متن اين مقاله با طرز مخصوصى كه اختصاص بخود اين مقاله دارد از ضرورت و امكان بحث‏شده و اين طرز با آنكه متكى به مسائلى است كه در مقاله 7 گذشت و آن مسائل مورد قبول قاطبه پيروان حكمت متعاليه است از لحاظ طرز استنباط مسائل ضرورت و امكان از مسائل وجود و بالاخص از اصالت وجود بى‏سابقه است و اختصاص بخود اين مقاله دارد و از طرفى مطالب مختلفى كه در اين مقاله بيان شده خيلى درهم فشرده شده و از اينرو ممكن است كه طرز تحقيق مسائل ضرورت و امكان در اين مقاله حتى براى آشنايان به اين مسائل نامفهوم يا عجيب و غير قابل قبول جلوه كند .

لهذا ما در اين مقدمه مجموع مسائلى را كه مطالب مقاله متكى به آنها است و يا اشاره مختصرى در متن مقاله به آنها شده به اضافه بعضى مسائل لازم ديگر توضيح كافى مى‏دهيم و با توضيح مختصرى كه در پاورقى خود مقاله مى‏دهيم مطالب بخوبى واضح خواهد شد .

اين مقدمه مشتمل بر قسمتهاى ذيل است :

1- معناى ضرورت و امكان .

2- ضرورت و امكان معقول است نه محسوس .

3- آيا بحث از ضرورت و لا ضرورت نظام موجودات بحثى است علمى يا فلسفى .

4- منشا ضرورت و امكان .

5- قانون عليت و معلوليت .

6- علت ضرورت دهنده به معلول است جبر على و معلولى .

7- نيازمندى معلول بعلت در بقاء .

8- ضرورت بالذات و بالغير .

9- ضرورت ذاتى منطقى و ضرورت ذاتى فلسفى .

10- توجيه نظام موجودات .

11- اصالت وجود و ضرورت و امكان .

12- موجود معدوم نمى‏شود

معناى ضرورت و امكان

ضرورت و امكان از جمله مفاهيمى هستند كه احتياج بتعريف و توضيح ندارند اگر در يك مفهوم ابهام و اجمالى باشد براى توضيح آن مفهوم بايد متوسل بتعريف شد و اگر ابهام و اجمالى نباشد مستغنى از تعريف و توضيح است تعريف يعنى تحصيل معرفت‏بذات يك چيز و آن با تجزيه مفهوم آن شى‏ء باجزاء و عناصر اوليه ذهنى وى صورت مى‏گيرد همان طورى كه معرفت اجزاء و عناصر مركبات خارجى با تجزيه خارجى و عملى آنها صورت مى‏گيرد يعنى تعريف تحليل و تجزيه عقلانى مفهوم شى‏ء است و از اينرو تنها در مورد مفاهيم مركبه مصداق دارد اما مفاهيم بسيطه كه عناصر اوليه ذهنيات را تشكيل مى‏دهند قابل تعريف نيستند و قهرا اين عناصر بديهى التصور و مستغنى از تعريف خواهند بود زيرا ابهام در بسائط ذهنى معنا ندارد .

توضيح آنكه هر صورت ذهنى چنانكه در مقاله 4 و 5 گذشت انطباق ذاتى دارد با واقعيتى از واقعيتها و آن صورت علم است و آن واقعيت معلوم علم عين آگاهى و اطلاع و انكشاف معلوم است و در علم از آن جهت كه علم است ابهام و اجمال كه نوعى از جهالت است راه ندارد چيزى كه هست اينست كه اگر يك مفهوم و صورت ذهنى مركب باشد به دلائلى كه در منطق ثابت‏شده مى‏بايست مركب باشد از يك جزء اعم كه ما به الاشتراك وى با يك عده اشياء ديگر است و از جزء ديگر مساوى كه اختصاص بخود وى دارد و البته تنها حصول يك صورت ذهنى در ذهن كافى نيست كه جزء مشترك و جزء اختصاصى وى از يكديگر تميز داده شوند و آن مفهوم بواسطه جزء اختصاصى از غير خودش باز شناخته و تميز داده شود .

تشخيص و تميز شى‏ءاى از غير خودش بوسيله جزء اختصاصى اصطلاحا معرفت‏يا شناسائى ناميده مى‏شود و گاهى علم اولى و حصول صورت اولى را كه معلول برخورد ذهن با واقعيت عينى است معرفت اجمالى و تميز و بازشناسى شى‏ء را كه نتيجه تجزيه و تحليل ذهن بما به الاشتراك و ما به الامتياز است معرفت تفصيلى مى‏نامند بهر حال معرفت تميز دادن و تعريف ممتاز ساختن است و البته يك مفهوم و صورت ذهنى در صورتى نيازمند بتعريف و تحصيل شناسائى است كه وجه مشتركى با اشياء ديگر داشته باشد تا با تحصيل وجه اختصاص و امتياز معرفت و شناخت‏حاصل شود و اگر مفهومى بسيط باشد بالذات با جميع مفاهيم ديگر مباينت دارد و بالذات از ساير مفاهيم متمايز است و قهرا معرفت‏بوى بالذات حاصل است .

على هذا عناصر ذهنيه بسيطه يا اصلا عارض ذهن نمى‏شوند و ذهن از آنها هيچ اطلاعى ندارد و يا عارض ذهن مى‏شوند در حالى كه واضح و بديهى و باز شناخته و عارى از هر گونه ابهام و اجمالى مى‏باشند .

ضرورت و امكان و همچنين ساير مفاهيم عامه فلسفى از قبيل وجود و عدم و وحدت و كثرت و عليت و معلوليت مفاهيم بسيطه‏اند و اگر مركب بودند مى‏بايست از دو جزء مركب باشند يكى جزء اعم جنس و يكى جزء مساوى فصل و فرض جزء اعم با جنبه عمومى بودن آن مفاهيم چنانكه واضح است منافات دارد على هذا بحكم برهان مفهوم ضرورت و امكان غير قابل تعريف و مستغنى از تعريف مى‏باشند .

براى اثبات مستغنى بودن اين دو مفهوم از تعريف چندان احتياجى به اقامه برهان نيست هر كس به ضمير و وجدان خويش مراجعه كند مى‏يابد كه تصور روشن و بسيار واضحى از اين دو مفهوم دارد هر كسى در ذهن خود يك سلسله احكام قطعى و يقينى دارد مثلا همه كس مى‏داند كه چهار ضرب در پنج مساوى بيست است و به اين مطلب يقين دارد و خلاف آن را محال و ممتنع مى‏داند پس بيست‏بودن چهار ضرب در پنج را ضرورى مى‏داند و البته تا اذهان تصور روشنى از ضرورت نداشته باشند نمى‏توانند در مورد قضيه‏اى اينگونه حكم نمايند اساسا مفاهيم عامه فلسفى همه بديهى التصور و همه آنها ابزا رهاى اصلى تفكر بشر هستند بشر اگر تصورى از وجود و عدم و تصورى از وجوب و امكان و امتناع و تصورى از وحدت و كثرت و تصور از علت و معلول نداشته باشد نمى‏تواند در هيچ موضوعى با طرز عقلانى و منطقى فكر كند و در اطراف موضوعات بطرز استدلالى سخن براند ملاك نطق كه ما به الامتياز انسان از ساير حيوانات است‏بر خلاف آنچه عموما فلاسفه مى‏گويند تنها قوه تجريد و تعميم و كلى سازى ذهن نيست‏بلكه واجد بودن اين مفاهيم عامه فلسفى است كه معقولات ثانيه و نتيجه يك نوع فعاليت‏خاص ذهن مى‏باشند بهر حال پس ما در مقام بيان معناى ضرورت و امكان احتياج بتعريف نداريم و در اينگونه موارد طبق معمول به تنبيه و تذكار و ارجاع اذهان به مرتكزات و وجدانيات آنها بايد قناعت كرد

ضرورت و امكان معقول است نه محسوس

بيان مفصل اينكه مفاهيم ضرورت و امكان و امتناع از چه راهى وارد ذهن مى‏شوند و قوه مدركه به چه ترتيب و به چه كيفيت‏بانها نائل مى‏شود و آيا آن طورى كه برخى از حسيون پنداشته‏اند ورود اين مفاهيم را به ذهن از راه يكى از حواس مى‏توان توجيه كرد يا نه و همچنين بيان اينكه به چه دليل بايد اين مفاهيم را جزء مفاهيم عامه فلسفى و معقولات ثانيه شمرد و همچنين بيان اينكه آيا دليلى هست كه همه اذهان خواه ناخواه واجد اين مفاهيم هستند يا نه جزء مطالبى است كه با در نظر گرفتن وضع اين مقاله ما نمى‏توانيم به تفصيل وارد آنها بشويم ولى اندك توجهى كافى است كه بفهميم هيچيك از اين مفاهيم سه‏گانه حسى نيستند و معقولند بديهى است كه ضرورت و جبر و خلاف ناپذيرى كه بر سراسر موجودات حاكم است‏يك پديده بالخصوصى در عرض ساير پديده‏هاى جهان نيست كه قابل حس و لمس باشد و ما هرگز جبر و ضرورت را نديده يا نشنيده يا بو نكرده‏ايم و در عين حال تصور روشنى از آنها داريم پس عقل ما اين حقايق را به طريق ديگرى نائل شده بعلاوه ما در مقاله 5 باثبات رسانيديم كه عليت و معلوليت قابل احساس نيست و هم چنين ثابت كرديم كه مفهوم وجود را ذهن از راه احساس نائل نشده پس چگونه ممكن است كه ضرورت و جبر را كه از شؤون عليت و معلوليت است و از لحاظى از شؤون وجود است ما احساس كرده باشيم .

دانستن اينكه ضرورت و امكان و امتناع معقول است نه محسوس از آن جهت‏براى ما مفيد است كه وقتى اقسام ضرورتها و امكانها را بيان مى‏كنيم و توضيح مى‏دهيم كه غير از جبر على و معلولى كه ماديين آنرا مى‏شناسند ضرورتها و جبرهاى ديگرى نيز هست اگر مورد اعتراض واقع شويم كه ما جز جبر على و معلولى را احساس نمى‏كنيم در پاسخ خواهيم گفت كه ما حتى جبر على و معلولى را نيز احساس نمى‏كنيم و همه اين ضرورت و جبرها را با نوعى از تحليل عقل مى‏يابيم