اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۳۰ -


علت غائى

چنانكه گفته شد ما در افعال اختياريه خودمان كه معمولا با تفكر و تروى براى رفع احتياجات وجودى انجام مى‏دهيم غايت و غرض داريم كه با وى نقص خود را تكميل مى‏نماييم مى‏خوريم براى اينكه سيرى را بجاى گرسنگى بگذاريم مى‏خوابيم براى اينكه بياسائيم راه مى‏رويم براى اينكه بمقصد برسيم و ... .

ولى آيا همه كارهاى اختيارى ما همين خاصه را دارند

قبلا گفتم كه موضوع تقسيم علت‏به علل چهارگانه معروف اولين بار از طرف ارسطو بيان شده و گفتيم كه قدر متيقن اينست كه اگر فاعل را انسان يا موجودى شبيه بانسان بدانيم كه داراى حالاتى شبيه بحالات انسان بوده باشد و فعل را نيز از نوع تصرف در ماده خارجى بدانيم موضوع علل چهارگانه قابل تصديق است در اينجا سه سؤال مهم راجع بعلت غائى پيش مى‏آيد يكى راجع بخود انسان و ديگرى راجع بطبيعت‏بى روح و ديگرى راجع به مبدا كل و صانع كل سؤال اول اينست كه انسان بسيارى از افعال ارادى و اختيارى خود را انجام مى‏دهد كه عبث و لغو است مانند بازى با ريش و انگشتان كه هيچ سود و غايتى را در بر ندارد پس چگونه مى‏توان گفت جميع افعال ارادى و اختيارى انسان بخاطر غايتى انجام مى‏گيرد سؤال دوم اينست كه در طبيعت‏بى‏جان يعنى موادى كه احساس و ادراك ندارند مانند جمادات و نباتات فرض علت غائى چگونه قابل تصور است‏سؤال سوم اينست كه آيا مبدا كل و صانع كل كه فعلش از نوع تصرف در ماده نيست‏بلكه تمام ما سوا از ماده و غير ماده با نظام محفوظ و مرتبى كه دارند فعل او بشمار مى‏روند غايتى دارد در متن بهر سه سؤال مشروحا پاسخ داده شده است.) با اينكه كارهاى اختيارى بسيارى داريم كه از راه گزاف انجام گرفته و در دنباله آنها غايتى يافت نمى‏شود مانند بازيها و حركات بيهوده كودكان و مانند بازيهائى كه از روى عادت با سر و صورت و دست مى‏كنيم و مانند نفسهائى كه بى‏فكر مى‏كشيم و جز آنها و آيا در غير مورد افعال اختياريه اين همه كارهاى بى‏شمار كه در جهان هستى و در گاهواره طبيعت انجام مى‏گيرد در حالى كه كمترين شعورى در آنها سراغ گرفته نشده باز هم غايت دارند و آيا خداى جهانيان در آفرينش جهان غايت داشته و دارد پاسخ اين پرسشهاى سه‏گانه مثبت است و اينك توضيح مى‏دهيم .

در مورد كارهاى بيهوده و گزاف با تامل كمى مى‏توان بغايت و آرمان پى برد زيرا لزوم ندارد كه هر غايت غايت اجتماعى و يا فكر تفصيلى كه عقلاى اجتماع بكار مى‏بندند بوده باشد بچه و كودك از راه زيادتى انرژى حركت زياد خواسته و از شكل حركت‏يك التذاذ خيالى دارد و اين خود غايتى است و همچنين ما در موارد عاديات خودمان بواسطه رسوخ صورت فعل در متخيله از صورت حركت و كار مخصوص لذت مى‏بريم و اين خود غايتى است و همچنين در امثال نفس زدن و چشمك زدن آسايش طبيعى مى‏يابيم و اين خود يك غايتى است و البته كار اختيارى تنها شعور و اراده لازم دارد نه فكر تفصيلى چنانكه ما با اختيار سخن مى‏گوييم در حالى كه نسبت‏به چيدن حرف پهلوى حرف در كلمات و جمل اعمال فكر نمى‏كنيم پس همه افعال اختياريه غايت دارند

هر غايتى كه ما از فعلى از افعال اختياريمان مى‏خواهيم

اصل عليت غائى

(اين قسمت مربوط به سؤال دومى است كه قبلا در متن طرح شد و آن اين بود آيا اين همه كارهاى بى‏شمار كه در جهان هستى و در گاهواره طبيعت انجام مى‏گيرد در حالى كه كمترين شعورى در آنها سراغ گرفته نمى‏شود غايت دارند موضوع اين سؤال اصل غائيت‏يا اصل عليت غائى خوانده مى‏شود و در حقيقت انسان مى‏خواهد بفهمد كه آيا طبيعت‏بى‏جان نيز مثل خود او همواره در تعقيب هدف است‏يا نيست پاسخ باين سؤال امر آسانى نيست زيرا از يك طرف براى انسان مشكل بنظر مى‏رسد كه بتواند فعاليتهاى طبيعت‏بى‏جان را براى رسيدن بهدف و نيل بغايت معين توجيه كند و از طرف ديگر انسان هماهنگيها و توافقهائى بين اجزاء طبيعت مشاهده مى‏كند و فعاليتهاى طبيعت را همواره تحت انتظام مى‏بيند به طورى كه همواره نتيجه اين توافقها و هم آهنگيها هدفهاى خاصى است و انسان نمى‏تواند بپذيرد كه بدون آنكه در طبيعت هدف گيرى شده باشد اين توافقها و هماهنگيها حاصل شده باشد بعلاوه انسان در برخى موارد يا همه موارد طبيعت را در يك خط سير تكاملى جهت‏دارى مشاهده مى‏كند و اين خود دليل است‏بر اينكه طبيعت‏به نقطه معينى متوجه است و سير خود را براى رسيدن بان نقطه آغاز مى‏كند و ادامه مى‏دهد .

فلاسفه در مقام پاسخ باين سؤال دو دسته شده‏اند برخى اصل غائيت را پذيرفته و برخى ديگر آن را نفى كرده‏اند غالب حكماء الهى طرفدار اصل غائيت‏بشمار مى‏روند ولى ماديين عموما منكر آن هستند .

در ميان فلاسفه قبل از ميلاد مطابق نقل قدما ذيمقراطيس و انباذقلس منكر اصل علت غائى بوده‏اند ذيمقراطيس كه ضمنا داراى نظريه آتميسم نيز بوده مدعى بوده كه تكون جهان با همه انتظامى كه امروز در آن مشاهده مى‏شود در ابتدا بحسب اتفاق صورت گرفته باين ترتيب كه ذرات آتمى كه مبادى اصلى و سنگهاى اولى كاخ اين جهانند روى خاصيت ذاتى خود در حركت دائم بوده و در فضا پراكنده بوده‏اند و حركاتى بدون نظم و ترتيب داشته‏اند و بحسب اتفاق بدون هدف گيرى برخى با برخى ديگر تصادم كرده و مجتمع شده‏اند و بنسبت‏هاى معين با يكديگر تركيب شده‏اند و از اينجا مركبات تشكيل يافته است ذيمقراطيس منكر علت فاعلى و ضرورت على و معلولى نبوده بلكه منكر علت غائى بوده است مطابق نقل قدماء ذيمقراطيس در تكون نبات و حيوان قائل باتفاق نبوده و اصل غائيت را در مورد اين دو قبول داشته است .

انباذقلس بطور ديگرى تكون عالم را بلا غايت توجيه مى‏كرده است‏به عقيده وى عناصر اوليه بسيطه عالم آب و هوا و خاك و آتش است و همه مركبات از تركيبات مختلف اين چهار عنصر كه چهار طبع مختلف دارند تشكيل يافته‏اند و اين تركيبات گوناگون همه از روى اتفاق يعنى بدون هدف گيرى صورت گرفته و هر مركبى كه بحسب اتفاق داراى ساختمانى محكم بوده باقى مانده و آنكه چنين نبوده فانى شده و در ميان اين مركبات آن دسته كه بحسب اتفاق داراى خاصيت توليد مثل و تناسل شده‏اند مثل نباتات و حيوانات نوعشان به اين وسيله محفوظ مانده و آن دسته كه فاقد اين استعداد بوده و چنين اتفاقى براى آنها رخ نداده نتوانسته‏اند نوع خود را از اين راه حفظ كنند .

و چون طبيعت گنجايش حفظ و نگهدارى همه اين انواع را نداشته تزاحم رخ داده و در اين تزاحم و كشمكش روى ناموس بقاء اصلح آن نوع كه بحسب اتفاق داراى تجهيزات كاملترى بوده و براى بقاء اصلح بوده باقى مانده و ساير انواع منقرض شده‏اند .

قبول و عدم قبول اصل غائيت در فرضيه تكون عالم و همچنين در فرضيه‏هاى جزئى مربوط بموجودات خاص تاثير بسزائى دارد و شايد خواننده محترم واقف باشد كه در زمينه تكون عالم و پيدايش جهان چه اندازه نظريه‏هاى مختلف ابراز شده و برخى از فرضيه‏هاى علماء جديد در اين زمينه مشابه است‏با فرضيه ذيمقراطيس و انباذقلس ما البته در مقاله 10 كه جاى اين مطلب است آنها را طرح خواهيم كرد در اينجا فقط به آنچه مربوط به قانون عليت است تحت عناوين ذيل بيان مى‏كنيم و ضمنا مقدمه‏اى براى مطالب مقاله 10 خواهد بود :

1- رابطه غايت و شعور و ادراك .

2- رابطه غايت و فعل .

3- علت غائى و علت فاعلى .

4- اصل تنظيم كننده

غايت و شعور و ادراك

منكرين اصل غائيت ادله‏اى براى مدعاى خود آورده‏اند از جمله اينكه همانطورى كه در طبيعت‏براى حيات و صحت و كمال نظامى هست‏براى نقص و فساد و موت نيز نظامى معين است و اگر نظام و انتظام دليل بر اين است كه طبيعت هدف دارد مى‏بايست در مورد اين امور نيز هدف داشته باشد و حال آنكه معنا ندارد كه طبيعت فنا و زوال و فساد و بالاخره عدم را هدف قرار دهد و از جمله اينكه در طبيعت‏بى‏نظميهائى احيانا مشاهده مى‏شود كه با هدف گيرى طبيعت ناسازگار است و از جمله اينكه طبيعت در برخى موارد دو اثر مختلف و متناقض از خود نشان مى‏دهد كه با هدفدارى وى ناسازگار است و عمده دليلى كه منكرين غائيت آورده‏اند اينست كه غائيت و هدفدارى از خواص معينه شعور و ادراك و اطلاع است و در موجودى كه فاقد شعور و اطلاع است توجه بهدف معنا ندارد و چون طبيعت‏بى‏جان فاقد شعور است پس فاقد غايت است پس تمام هدفها و غاياتى كه از انتظام طبيعت پيدا مى‏شود بحسب تصادف و اتفاق است .

اين اشكال همان شبهه ابتدائى است كه به ذهن همه كس مى‏رسد و فلاسفه منكرين غايت از دو هزار سال پيش اين اشكال را با ساير اشكالاتى كه در بالا اشاره شد در كتب خود ذكر كرده‏اند .

اكنون ما بايد در مورد افعال غائى موجودات ذى‏شعور كه غائى بودن آنها مورد اتفاق همه است‏سير و تقسيمى بعمل آوريم تا بلكه بتوانيم مناط حقيقى غائيت را بدست آوريم و بفهميم كه شعور و اطلاع از غايت در مناط غائيت دخالت دارد يا ندارد .

در افعالى كه انسان براى غايتها و هدفهاى معين انجام مى‏دهد مثل آنكه غذا مى‏خورد براى آنكه سير شود مى‏خوابد براى آنكه بياسايد در مسابقات شركت مى‏كند براى آنكه برترى خود را ثابت كند كتاب مى‏خواند براى آنكه از موضوع آگاه شود و هزارها كار ديگر ... چندين خصوصيت هست :

1- فاعل انسان است

2- فاعل از كار خود و نتيجه كار خود اطلاع دارد

3- عامل اجراء كار اراده است

4- فاعل متوجه بهدف است و در ميان كارهايى كه از وى صحت صدور دارد كار معين را از آن جهت انتخاب مى‏كند كه معبر و وسيله رسيدن بهدف است

5- فاعل به اين وسيله احتياج خود را رفع و نقص خود را تكميل مى‏كند .

در انسان همه اين امور با يكديگر جمع است و همه اين امور دخالت دارند تا انسان يك فعل غائى را انجام مى‏دهد و حالا بايد ديد آنچه مناط غائيت است چيست و آيا همه اين امور در مناط غائيت دخيل هستند و يا آنكه غائيت متقوم به بعضى از اين امور است و برخى ديگر در غائيت دخيل نيستند بلكه خصوصيت انسان است كه وجود بعضى ديگر را ايجاب مى‏كند براى كشف اين منظور بيك تجربه ذهنى و خيالى كه منطقيين نام آن را سبر و تقسيم گذاشته‏اند دست مى‏زنيم :

اول فرض مى‏كنيم كه فاعل انسان نيست ولى ساير جنبه‏ها از شعور و اراده و لذت و توجه بهدف و استكمال همه جمع است در اينجا به آسانى مى‏فهميم كه انسان بودن فاعل در غائى بوده فعل دخالت ندارد و چنين فعلى البته غائى است هر چند فاعل آن موجود ديگرى غير از انسان باشد براى مرتبه دوم فرض مى‏كنيم كه فاعل لذت و رنج نمى‏برد ولى ساير جنبه‏ها محفوظ است در اينجا نيز به آسانى مى‏فهميم كه باز فعل غائى است و وجود لذت و رنج در مناط غائى بودن دخيل نيست .

براى مرتبه سوم فرض مى‏كنيم كه عامل اجراء اراده نيست‏يعنى آن موجود انسان يا غير انسان كه از غايت و وسيله آگاه و مطلع است و با آن غايت استكمال مى‏كند بدون آنكه اراده كند و تصميم بگيرد با يك نيروى داخلى طبيعى متوجه هدف مى‏شود و از وسيله عبور مى‏كند و خود را بهدف مى‏رساند باز مى‏بينيم كه غائى بودن فعل محفوظ است .

براى مرتبه چهارم فرض مى‏كنيم كه توجه بهدف و حركت‏بسوى او و استكمال هست ولى شعور و اطلاع نيست‏باز هم مى‏بينيم كه غائيت فعل محفوظ است و فعل براى آن هدف واقع شده .

ولى اگر فرض را عكس كنيم يعنى توجه به نقطه معين را كه منجر بانتخاب وسيله مى‏شود و همچنين استكمال فاعل را بگيريم و ساير جنبه‏ها را محفوظ نگهداريم خواهيم ديد كه غائيت محفوظ نمى‏ماند پس از اينجا مى‏فهميم كه آنچه در غائيت دخيل است فقط دو جنبه آخرى است و چون اين دو جنبه از يكديگر در خارج منفك نمى‏شود مى‏توان گفت كه هر دو يكى است و آنچه روح غائيت را تشكيل مى‏دهد اينست كه موجود متحول متكامل در يك جهت معين كه همان جهت‏سير كمالى خويش است‏سير كند و فعاليتهايش همه مقدمه رسيدن بان كمال واقع شود و همانطورى كه در متن بيان شده حقيقت غايت عبارت است از صورت كاملتر وجود چيزى كه در راه تكامل افتاده و صورت ناقصتر موجود خود را تبديل بوى نمايد .

طرز هدف‏گيرى در انسان يكى از مصاديق اصل غائيت و تعقيب هدف در طبيعت است آنچه در طبيعت‏حكمفرما است اصل تكامل است اين تكامل در موجودات بى روح و بى‏جان به نحوى و در حيوانات كه داراى غرائز بى‏شمار هستند بنحو ديگر و در انسان كه داراى هوش و عقل و ادراك مخصوص است‏بنحو ديگر صورت مى‏گيرد آنچه را كه ساير موجودات بحكم طبيعت‏يا بحكم غريزه انجام ميدهند انسان موظف است كه در پرتو انديشه و عقل و اراده انجام دهد طرز هدف گيرى انسان باين نحو است كه در پرتو هوش و انديشه هدف كمالى خويش را تشخيص مى‏دهد و ميل و اشتياقش نسبت‏به او تحريك مى‏شود و آنگاه در انديشه فرو ميرود كه به چه وسيله بان مقصود برسد بهترين وسيله‏اى كه به نظرش رسيد اراده‏اش متوجه او مى‏شود و آنرا انتخاب مى‏كند و بسوى هدف مى‏شتابد در انسان كار وسيله هدف است وسيله واقع شدن كار در انسان باين نحو است كه از تصور و انديشه و ميل بهدف و تصديق بوسيله بودن وسيله اراده وسيله توليد مى‏شود و بالنتيجه وسيله ايجاد مى‏شود مثلا از تصور و اشتياق به سيرى و تصديق به اينكه دست دراز كردن وسيله اين هدف است اراده دست‏بردن بسوى غذا پيدا مى‏شود و روى اين جهت ما مى‏گوييم كه دست‏بردن بسوى غذا براى سير شدن انجام گرفت‏حالا اگر فرض كنيم اين عمل نيز مثل هزاران هزار عمل ديگر كه در وجود خود انسان و ساير حيوانات مخفى از شعور انجام مى‏يابد و همه وسيله سير شدن يا مانند آنست انجام مى‏گرفت و طبيعت آنرا به عهده عقل و ادراك و اراده انسان واگذار نكرده بود آيا واقعا در آن صورت اين عمل غائى نبود چه فرق است‏بين حركت دست انسان و ترشحات غدد بزاق كه براى كمك هضم انجام مى‏يابد چه فرقى هست‏بين جويدن غذا بوسيله دندان كه با اراده و اطلاع انجام مى‏گيرد با زير و رو كردنهاى متوالى معده كه بهمين منظور صورت مى‏گيرد چه فرقى هست‏بين حركت دست‏بسوى غذا و حركات مخصوص لوله مرى براى رساندن غذا از حلق به معده

غايت و فعل

فعل و غايت نسبت‏بيكديگر عليت متقابل دارند يعنى هم فعل علت غايت است و هم غايت علت فعل ولى اين عليت متقابل از قبيل دور كه امرى محال است نيست .

چنانكه قبلا تحقيق شد معناى عليت صرفا اين نيست كه دو چيز دائما متعاقب يا مقارن يكديگر پيدا شوند رابطه عليت‏يك رابطه واقعى است‏بين وجود علت و وجود معلول به اين معنى كه وجود معلول ناشى از وجود علت و متكى بعلت است و قدر متقين اينست كه در مورد هر علت و معلولى اين قضيه صادق است كه اگر علت وجود نمى‏داشت معلول وجود پيدا نمى‏كرد ولى هرگز صادق نيست كه اگر معلول وجود پيدا نمى‏كرد علت وجود پيدا نمى‏كرد يعنى معلول در وجود و واقعيت‏خود وابسته و نيازمند بعلت است ولى علت در وجود و اقعيت‏خود مستقل و بى‏نياز از معلول است .

حالا بايد ببينيم كه اين عليت متقابل و نيازمندى متقابل كه بين فعل و غايت هست چگونه است در اينكه فعل علت و شرط وجود غايت است‏شك و ترديدى نيست زيرا مسلما اگر فعل وجود پيدا نكند غايت وجود پيدا نمى‏كند مثلا اگر انسان غذا نخورد سير نمى‏شود و اگر سنگى كه از بالا به پائين حركت مى‏كند مسافت‏بين راه را طى نكند به مركز نمى‏رسد پس عليت و دخالت فعل در وجود غايت‏بطور واضح محرز است و منكرين غائيت نيز آن را قبول دارند ولى عليت و دخالت غايت در وجود فعل باين نحو نيست كه وجود خارجى غايت كه مؤخر است از وجود فعل علت وجود فعل است زيرا اين محال و ممتنع است‏بلكه باين نحو است كه وجود غايت در مرتبه وجود فاعل علت وجود فعل است و بعبارت ديگر توجه فاعل بغايت علت وجود فعل است و اگر اين توجه و ميل بغايت در فاعل نبود هرگز فعل وجود خارجى پيدا نمى‏كرد مثلا انسانى كه غذا مى‏خورد براى آنكه سير بشود اول بجانب سير شدن متوجه مى‏شود و به طرف سير شدن حركت مى‏كند و غذا خوردن از آن جهت وجود پيدا مى‏كند كه وسيله سير شدن و معبر سير شدن است و بعبارت ديگر مسافتى است كه انسان بايد طى كند تا به سير شدن برسد و همچنين سنگى كه از بالا به طرف مركز زمين مى‏آيد متمايل و متوجه به مركز زمين است‏خواه آنكه مبدا ميل در سنگ باشد يا در زمين و مسافت‏بين راه را از آن جهت طى مى‏كند كه به مركز زمين جذب شود و اگر اين جذب و انجذاب بين سنگ و مركز زمين كه نتيجه‏اش رسيدن سنگ به زمين است نبود و بعبارت ديگر اگر توجه سنگ به مركز زمين نبود مسافت‏بين راه طى نمى‏شد پس همانطورى كه صادق است كه اگر طى مسافت‏بين راه نباشد رسيدن به مركز محقق نمى‏شود ايضا صحيح است كه اگر رسيدن به مركز نباشد طى مسافت‏بين راه وجود نمى‏يابد يعنى بين اين دو عليت متقابل برقرار است

علت غائى و علت فاعلى

ممكن است كه اين تصور براى بعضى پيش آيد كه فرض علت غائى با فرض علت فاعلى منافى است چنانكه اين توهم براى برخى پيش آمده زيرا علت فاعلى همان است كه وجود دهنده معلول است و بديهى است كه يك شى‏ء نمى‏تواند دو علت وجود دهنده داشته باشد يعنى هم وجودش معلول علت فاعلى باشد و هم معلول علت غائى .

پاسخ اين توهم از آنچه قبلا در مقام بيان رابطه فعل و غايت گفتيم معلوم شد زيرا معلوم شد كه تاثير علت غائى و علت فاعلى در عرض يكديگر نيست كه منافى با يكديگر باشد بلكه در طول يكديگر است و علت غائى مكمل علت فاعلى است‏يعنى علت فاعلى قطع نظر از علت غائى فاعل بالقوه است نه بالفعل و ناقص است نه كامل و با علت غائى است كه فاعل تمام و علت تامه مى‏شود حكماء گفته‏اند كه علت غائى مكمل فاعليت فاعل است و اين دو در يكديگر مندرجند .

سخيفتر از اين اشكال اينست كه بگوئيم چون اصل غائيت مستلزم انتخاب وسيله است پس مستلزم اختيار است و چون اختيار منافى با جبر و ضرورت على و معلولى است پس اصل غائيت منافى با ضرورت على و معلولى است و از طرف ديگر اصل ضرورت على و معلولى پايه نظام قطعى موجودات است پس اصل غائيت منافى با نظام قطعى موجودات است .

پاسخ اين اشكال نيز از آنچه در مقاله 8 و اين مقاله گفته شد روشن است و ما ثابت كرديم كه اختيار در انسان منافى با ضرورت على و معلولى نيست‏بلكه ثابت كرديم كه نفى ضرورت على و معلولى منافى با اختيار و آزادى انسان است تا چه رسد بنوع انتخاب و اختيارى كه طبيعت در سير تكاملى خويش مى‏كند .

بنا بر اصل غائيت نظام قطعى على و معلولى موجودات صورت كاملترى بخود مى‏گيرد زيرا ما اگر در قانون عليت تنها علت فاعلى را دخيل بدانيم يعنى علل فاعليه را بلا غايت و بلا هدف بدانيم هر چند موجودات همه با يكديگر مرتبط و متصل خواهند بود ولى روابط منحصر خواهد بود به روابطى كه بين هر فعل و فاعل بلا واسطه خودش هست ولى بنا بر اصل غائيت علاوه بر رابطه‏اى كه همواره بين فعل و فاعل هست‏يك رابطه خاصى نيز بين هر فاعل و نتيجه فعل هست و مثل اينست كه يك نوع جذب و انجذابى بين اين دو بر قرار است و بعبارت ديگر بنا بر انكار اصل علت غائى يگانه چيزى كه حوادث را به جلو مى‏برد رابطه‏ايست كه بين حوادث حاضر و بين حوادث گذشته است و اين حوادث گذشته است كه در پشت‏سر اين حوادث واقع شده‏اند و آنها را از عقب مى‏رانند ولى بنا بر اصل غائيت‏حوادث آينده نيز به نحوى دخالت دارند و مثل اينست كه از جلو اين حوادث را مى‏كشند البته بنا بر قبول اصل غائيت كه چاره‏اى از قبولش نيست‏يك مسئله ديگر پيدا مى‏شود و آن اينكه آيا سلسله غايات متناهى است‏يا غير متناهى و به عبارت ديگر آيا همانطورى كه سلسله علل علل فاعلى منتهى مى‏شود بعلت‏بالذات و عله العلل سلسله غايات نيز منتهى مى‏شود بغايت‏بالذات و غايه الغايات يا نه و بنا بر فرض دوم آيا غايه الغايات همواره همراه همه غايات نامتناهى است‏يا نه حل اين مسئله را از مقاله 14 بايد بخواهيم

اصل تنظيم كننده

مطابق آنچه قبلا گفتيم حقيقت غائيت متقوم باينست كه علت توجه بغايت داشته باشد و براى رسيدن بغايت راه و مسافتى را طى كند و وسيله را كه همان فعل و كار است‏بكار ببرد و گفتيم كه غائيت متقوم به شعور و اطلاع فاعل از غايت نيست .

در اينجا يك سؤال باقى مى‏ماند و آن اينست كه اگر فرض كنيم كه بغايت‏خاص حركت آن ماده را تنظيم و تعيين مى‏كند و آن را در جهت معين بحركت مى‏آورد و آن ماده نيز همواره در همان جهت معين بحركت‏خويش ادامه مى‏دهد البته مطلب تمام است و حال آنكه آنچه در طبيعت مشاهده مى‏شود غير از اين است در طبيعت انتظامات و توافقها و هم آهنگيها بين اجزاء طبيعت ديده مى‏شود كه همواره منجر بهدف معين مى‏شود در طبيعت موجوداتى مشاهده مى‏شود كه از ملياردها جزء مادى تركيب يافته‏اند و مجموعا يك واحد را تشكيل داده‏اند و در يك خط سير تكاملى سير مى‏كنند و همواره بنفع بقاء خود فعاليتها مى‏كنند و مواد داخلى و مواد خارجى را بطرزهاى عجيب و حيرت‏آورى استخدام مى‏كنند چنانكه از مطالعه عالم نباتات و حيوانات پيدا است تنها مطالعه يك برگ از برگهاى درختان سبز كافى است كه يك دفتر از اين تشكيلات و انتظامات را بما نشان بدهد در مواردى كه طبيعت‏با هزارها هزار اقسام فعاليت نسبت متساوى دارد فقط آن فعاليت را بخرج مى‏دهد كه وى را به مقصد و هدف معين مى‏رساند و از طرفى ثابت‏شده كه روابط فيزيكى و مكانيكى اجزاء ماده كافى نيست كه حركت موجوداتى را كه در خط سير تكاملى حركت مى‏كنند توجيه كند و اين اعمال هدفى غالبا در وجود حيوانات نيز مخفى از شعور و از اراده آنها انجام مى‏يابد توافق و هماهنگيهائى كه در وجود نباتات و حيوانات هست‏با روابط مكانيكى كه اجزاء آنها را به منزله يك دستگاه ماشين فرض كنيم قابل توجيه نيست چنانكه در علوم امروز ثابت و مبرهن شده است على هذا مبدا اين توافق و هم آهنگى بين اجزاء مختلف طبيعت چيست و چرا يك مجموعه از ذرات واحدى را تشكيل ميدهند و آن واحد يك سير تكاملى را آغاز مى‏كند و بعبارت ديگر اين توجه بهدف بين مجموعه‏هاى مختلف كه ما در طبيعت مى‏بينيم از كجا پيدا مى‏شود و از چه راهى قابل توجيه است زيرا نه خود طبيعت‏شاعر است و نه اين هدفها مقتضاى ذات هر واحد از اجزاء اين مجموعه‏ها است .

پاسخ اين سؤال را در مقاله‏هاى آينده خواهيم داد در اينجا همين قدر اشاره مى‏كنيم كه همين جهت است كه فلاسفه را مجبور كرده است كه بيك اصل تنظيم كننده اعتراف كنند و براى تمام جهان يك حيات كلى قائل شوند كه او به منزله جان جهان و جهان همچون بدن او است و اين جهت‏بالاخره ما را مذعن مى‏كند كه بيك تدبير عامى در سراسر جهان قائل شويم چيزى كه هست طرز اين تدبير عام و تنظيم عام را با تدبيرهاى بشرى در مصنوعات خود نمى‏توان قياس گرفت‏بحث كلى اين تدبير عام را با توجه به فرضيه‏ها و نظريه‏هائى كه ماديين و غير ماديين در اين زمينه اظهار داشته‏اند و با توجه به آنچه متكلمين يا ساير كسانى كه غورى در علم الهى ندارند اظهار داشته و با صنع و مصنوع بشرى قياس گرفته‏اند در مقاله‏هاى آينده خواهد آمد) چيزى است كه او را براى تامين احتياج وجودى مى‏خواهيم گرسنه‏ايم و با خوردن غذا سيرى مى‏خواهيم تشنه‏ايم و با نوشيدن آب سيراب شدن مى‏طلبيم و همچنين يعنى ما ناقصيم و با غايت فعل خودمان را تكميل مى‏نماييم ساده‏تر بگوئيم نسبت غايت‏بما كه فاعل هستيم نسبت كمال است‏به نقص

و از همين راه ما طبق قانون تكامل عمومى خواهان كمال خود هستيم و از اين روى از فعاليت‏هاى وجودى خود آنچه ميتواند كمال مزبور را بوجود آورد و با وى مرتبط است در راه او بمصرف رسانيده و او را بوجود آورده و كمال خود را مى‏يابيم براى رسيدن به مكانى راه مى‏رويم براى بدست آوردن سيرى دست و دهان را بكار مى‏اندازيم ... پس در حقيقت فعل خود را تبديل بغايت‏شكل كامل وجود خودمان مى‏نماييم و از اين راه حقيقت غايت عبارت است از صورت كاملتر وجود هر چيزى كه در راه تكامل افتاده و صورت ناقصتر موجود خود را تبديل بوى نمايد:

و از اين بيان روشن مى‏شود كه در جهان طبيعت كه قانون تكامل عمومى حكمفرما است همه علل طبيعيه در كارها و فعاليت‏هاى خود در واقع غايت و آرمان را دارند و هر شكل كامل وجودى علت غائى شكل ناقص پيشين خود مى‏باشد كه علتش منظور داشته است و البته مفهوم بمنظور داشتن در اينجا بفكر او افتادن و بخاطر سپردن نيست‏بلكه رابطه مخصوص واقعى است كه ميان ناقص و كامل بوده و ناقص را بسوى كامل رهبرى نموده و مى‏راند و غايت فكرى نيز در افعال اختياريه ما يكى از مصاديق اين حقيقت است .

از اين روى كه موجودات اين جهان فعل خداوند آفريدگار مى‏باشند و هر واحد از آنها غايتى دارد پس فعل خداى پاك نيز بى غايت نخواهد بود ولى اين غايت تنها براى فعل غايت‏شمرده مى‏شود يعنى غايت آفرينش است نه غايت آفريدگار زيرا غايت فاعل بمعنائى كه اثبات كرديم كمالى است كه نقص فاعل را ترميم مى‏نمايد و براى خداى آفريدگار نقص نمى‏توان فرض كرد .

آرى فلسفه عاليه در مورد آفريدگار بيك معنى باريكتر كه از سطح اين بحث‏بالاتر است غرض و غايتى اثبات مى‏كند .

از بررسى حقيقت غايت دو نظريه ذيل استنتاج مى‏شود :

1- در جهان هستى اتفاق وجود ندارد

2- بخت‏خوب يا بد شانس موهوم و بى‏حقيقت است