اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد چهارم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۰ -


مقاله سيزدهم - ماهيت، جوهر، عرض

ماهيت

در مقاله 5 و همچنين در مقاله 7 بحثى در اطراف ماهيت نموده اجمالا روشن كرديم كه ماهيت در مقابل وجود چيست و ما چگونه با آن بر خورد مى‏كنيم و در اينجا نيز به عنوان توضيح بيشتر مى‏گوئيم: هر چيزى كه در جهان واقعيت از هستى بهره دارد در هستى خود از وحدت بى‏بهره نيست مثلا اگر انسانى موجود شود از آن جهت كه انسان واقعى و موجود است‏يك واحد شخصى است اگر چه از جهات ديگر صدها هزار است .

درست است كه كثرت در خارج موجود است چنانكه در مقاله 12 گذشت ولى اگر دقت كنيم هر كثرتى يك واحد كثرت است .

هر چيزى كه به راستى در خارج واحد موجود است در عين حال كه واحد خارجى مى‏باشد ما از آن دو چيز مى‏فهميم ماهيت و وجود مثلا انسان موجود چيزى دارد كه از آن با لفظ انسان حكايت مى‏نمائيم و چيزى ديگر كه با لفظ موجود .

اين دو چيز در عين حال كه در خارج يك واحد را تشكيل مى‏دهند با دقت جز همديگرند زيرا ماهيت انسانيت انسان مثلا هم وجود و هم عدم را مى‏پذيرد ولى وجود هرگز عدم را نمى‏پذيرد بلكه پيوسته وجود است اگر چه ماهيت موجود ممكن است گاهى موجود و گاهى معدوم شود .

يعنى وجود بخودى خود وجود است و ماهيت به واسطه وجود داراى وجود ما مهيات انواع را از راه مشاهده خواص اثبات مى‏نمائيم و به واسطه اختلاف خواص به اختلاف انواع قضاوت مى‏نمائيم مثلا در افرادى از انسان كه مشاهده مى‏شود خواص فكر اراده ادراك تكلم و جز آنها و در افرادى كه از حرارت مشاهده مى‏شود خواصى ديگر مى‏يابيم و در نتيجه حكم مى‏كنيم كه در دسته اول مهيتى نوعى به نام انسان هست و در دسته دوم مهيتى نوعى به نام حرارت و اين دو نوع از راه تباينى كه در خواص و آثار دارند خود نيز با همديگر مغايرند

اقسام ماهيت

از بيان گذشته نتيجه گرفته مى‏شود كه : ما در خارج ماهيات بسيارى داريم .

با اينكه ماهيات از راه اختلاف خواص به دست آمده‏اند گاهى ميان آنها خواص مشترك نيز پيدا مى‏شوند اگر چه هميشه اين طور نيست مثلا اگر ماهيت انسان را با ماهيت ميان كه يكى از نسبت‏خارجى مى‏باشد بسنجيم خواهيم ديد كه هيچگونه خاصه مشتركى ندارند در حالى كه اگر همين ماهيت انسان با ماهيت پشه سنجيده شود در بسيارى از خواص شريك و انباز هم خواهند بود مانند ادراك و اراده و بسيارى از احكام حيات و جسميت و جز آنها اگر چه احكام ويژه نيز دارند .

اينجا است كه بايد گفت اين دو نوع در اصل ماهيت نيز شركتى دارند يعنى ماهيت نوعى آنها به دو بخش مختص و مشترك تحليل مى‏شود چنانكه هر دو نوع در حيوانيت‏شريكند و هر كدام يك بخش مختص نيز دارند خواه ما بفهميم يا نفهميم .

ماهيت مشترك به نام جنس و ماهيت ويژه به نام فصل ناميده مى‏شود .

از اين بيان نتيجه مى‏گيريم كه :

1- در ماهيات نيز تركيب پيدا مى‏شود .

2- تركيب در ماهيات به واسطه جنس و فصل پيدا مى‏شود .

يعنى از يك ماهيت مشترك به واسطه انضمام دو فصل مختلف دو نوع مختلف پيدا مى‏شود و با زبان فلسفى ماهيت جنس مهيتى است در حال ابهام كه در تحصيل و پيدايش يك نوع نيازمند به انضمام فصل و تعيين آن است مانند حيوان كه با انضمام ناطق انسان مى‏شود .

3- چون هر تركيب ناچار بايد از آحاد تاليف پذيرد ناگزير تركيب ماهيت نيز بايد به جنسى برسد كه بسيط بوده و ديگر بالاتر از خود جنسى نداشته باشد از اين روى بايد گفت در تركيب مهيات اجناسى داريم كه اجناس عالى مى‏باشد و در اصطلاح فلسفه اين اجناس را مقولات مى‏نامند .

4- هر مقوله جنس عالى به واسطه انضام فصولى نوعيت پيدا مى‏كند و همچنين هر نوع به واسطه انضمام فصول نوعيتهاى كوچكترى تشكيل مى‏دهد و همچنين تا به نوع اخير برسد و در اين حال ماهيت ديگر تمام شده و تنها نيازى كه دارد به وجود است .

5- ماهيت تام نوع اخير چون ديگر نيازمندى ماهوى ندارد هر ضميمه كه پيدا كند ديگر به خودش ارتباط نداشته و اتفاقى بوده و شخصيت آن از علل خارجه خواهد بود مثلا فردى از انسان كه موجود است نياز ماهوى تنها به ماهيت انسانى دارد و اينكه در فلان زمان يا فلان مكان پسر فلان مرد و فلان زن با رنگ ويژه با شكل و حجم و اندام ويژه و . . .موجود است به ماهيت انسان مرتبط نبوده و مستند به علل خارجى مى‏باشد .

تنها احكامى را به ماهيت اين فرد انسانيت مثلا نسبت مى‏توان داد كه همه افراد انسانى بالفعل يا بالامكان داشته باشند مانند اينكه انسان مكانى مى‏خواهد زمانى مى‏خواهد شكلى و اندامى مى‏خواهد و همچنين . . . .

6- جنس بى فصل نمى‏شود و فصل بى جنس نمى‏شود .

ماهيت پيوسته كلى است كلى تقسيماتى دارد از بيشتر از يك جنس عالى و همچنين دو جنس همرتبه و همچنين دو فصل هم عرض ماهيت تاليف نمى‏شود فصل بايد بسيط باشد از مجموع دو فصل ماهيت تاليف نمى‏شود اينها و مانند اينها مسائلى هستند كه در كتب منطق بيان شده‏اند

جوهر و عرض

در مقاله پنجم گفته شد كه ما گاهى كه خود نفس را با انديشه و حالات نفسانى خود من ادراك اراده مورد توجه قرار دهيم و هميشه اين مشاهده در ما موجود است و سپس حال وجودى آنها را با همديگر بسنجيم آشكارا خواهيم ديد كه وجود ادراك و اراده با وجود نفس قائم است نه به عكس .

يعنى ما نمى‏توانيم انديشه خود را بى من تصور كنيم ولى من بدون تصور انديشه خود قابل تصور است با علم به اينكه اين وصف نه از اين راه است كه تصور ما اينگونه است بلكه متصور ما اينگونه است .

و به بيان ديگر وجود ادراك و اراده عين وجود نفس نيست ولى خارج از وجود من نيز نمى‏باشد اينها كه خواص و آثار خود نفس شمرده مى‏شوند چيزهائى هستند كه وجود آنها در وجود نفس پيچيده و منطوى بوده و نيازمند به وجود نفس مى‏باشند يعنى دو گونه وجود است كه يكى از آنها در تحقق خود محتاج به ديگرى است كه او را مهد خود موضوع قرار داده و نام هستى را دارا شود ما اين دو وجود را به نام جوهر و عرض مى‏ناميم .

پس جوهر مهيتى است كه وجودش قائم با خود بوده و نيازى به وجودى ديگر نداشته باشد مانند نفس و عرض مهيتى است كه وجود آن نيازمند و قائم با وجود ديگرى است مانند ادراك و اراده ما از همين جا خواص و آثارى را كه از خارج به ما وارد مى‏شوند نام عرض داده و اعراض مى‏دانيم چون خاصه عرض نياز در آنها مى‏يابيم و همان موضوعى را كه اين اعراض به حسب وجود مى‏خواهند با اينكه حس نمى‏كنيم جوهر مى‏دانيم .

با بيان ساده‏تر بگوئيم ما حاسه جوهر شناش نداريم ولى محسوساتى كه با حواس خود مى‏يابيم چون اعراض هستند همراهشان جوهرى اثبات مى‏كنيم .

بيان ديگر گذشته از خواصى كه در حواس ما موجود مى‏شوند در خارج نيز چيزهائى مى‏يابيم كه كنجكاوى در هستى آنها صحت تقسيم گذشته جوهر عرض را به ثبوت مى‏رساند .

ما در خارج عدد داريم زيرا خواص رياضى بسيارى براى آن مى‏يابيم كه كمترين ترديدى در وجودش باقى نمى‏گذارد هر عددى معدودى مى‏خواهد پنج انسان كه بى معدود خود تحقق نخواهد گرفت و هنگام تحقق عين وجود معدوم نيست ولى بيرون از وجود معدود و ضميمه هستى وى نيز نيست و همچنين اقسام نسبتها كه در خارج موجود مى‏شوند وجود آنها نه عين وجود اطراف نسب مى‏باشد و نه خارج از وجود آنها پس وجود آنها نياز و احتياج وجودى به وجوداتى ديگر دارد و اگر چنانچه همان وجودات مورد احتياج همان حال احتياج را داشته باشند آنها نيز نيازمند به وجودات ديگرى خواهند بود و چون واقعيت‏خارج اين نياز را رفع كرده و نيازمندها را به وجود آورده است ناچار وجوداتى در خارج داريم كه قائم به ذات جوهر هستند و اينگونه وجودات نيازمند اعراض با آنها قائم بوده خواص و آثار آنها شمرده مى‏شوند .

از اين بيان نتيجه گرفته مى‏شود كه مهيات خارجى بر دو قسمند جوهر و عرض

آزمايش علمى چه مى‏گويد

ممكن است در نتيجه گذشته روى روشى كه اخيرا گروهى از دانشمندان مانند اگوست كنت و جيمز و ديگران پيش گرفته‏اند اشكال و خرده گيرى شده گفته شود :

علوم بجز حواس و تجربه به چيز ديگر اعتماد نمى‏كند و ما از راه حواس تنها به خواص و اعراض مايل مى‏شويم آرى از راه الهام ذهنى عده‏اى از خواص و اعراض را يك واحد فرض كرده و به آن نام جوهر و صورت جوهرى مانند انسان درخت و جز آنها داده و خواص را از آن آنها مى‏شماريم و البته الهام ذهنى تا از بوته آزمايش علمى بيرون نيايد كسب اعتبار نخواهد نمود اتفاقا آزمايش علمى نيز بجز خواص چيزى نمى‏يابد كه رسيدگى كند انسان مثلا در نگاه نخستين كه درختى را مى‏بيند در واقع عرض طول عمق نسبتهاى گوناگون ديگر رنگهاى بسيار روشنى تاريكيهاى بى‏شمار حس مى‏كند و پس از آن با وزش بادى مثلا كه همه آنها به يك سوى حركت مى‏كنند وحدتى در ميان آنها استوار كرده و آن مجموعه را درخت مى‏نامد سپس جاهائى از اين واحد را كه طول و عرض و عمق جمع شده‏اند جسم مى‏خواند مانند جسم تنه جسم شاخه جسم برگ و . . . و پس از آن چون برگها گاهى روى درختند و گاهى نيستند و همچنين رنگ و خواص ديگر روزى هستند و روزى نيستند بيرون از ماهيت درخت فرض مى‏كند و در نتيجه درخت را مجموعه‏اى از خواص كه نسبت به ديگران ثابت‏تر هستند جوهر پنداشته و باقى خواص را آثار و اعراض آن مى‏گيرد و همچنين ما يك سلسله ادراكات كه على التوالى از راه حواس به مغز وارد شده و هميشه مغز را اشغال نموده و به همين سبب كه كميتشان تبديل به كيفيت مى‏گردد به نام جوهر نفسانى من پذيرفته و خواص ديگر را آثار و اعراض آن قرار مى‏دهيم .

و خلاصه اينكه به اين ترتيب موجبى از براى تقسيم مهيات به جوهر و عرض نيست و علوم نيز اخيرا روى همين نظر موضوعات خود را كه در گذشته جوهر مى‏پنداشت به مجموعه اعراض تبديل نموده و بى اينكه لنگ شود يا بهتر از سابق به كنجكاوى خود ادامه مى‏دهد .

پاسخ

درست است كه ما در مواردى كه گفته‏اند و آن چنانچه كه گفته‏اند انديشه‏هائى كه صور خواص اشياء بوده باشد داريم و حتى جوهر را با خواص آنها مى‏شناسيم يعنى در مورد تصور جوهرى خواص آنرا معرف قرار داده و آنها را تصور مى‏كنيم ولى جوهر نفسانى يا مطلق جوهر را از راهى كه اين دانشمندان نشان داده‏اند اثبات نمى‏كنيم و چنانچه اينان پنداشته‏اند غفلت نكرده‏ايم بلكه چنانكه بيان نموديم نخست جوهر نفسانى را از مشاهده درونى خود اثبات كرده سپس در مورد جواهر خارجى با توضيحى كه داده شد قضاوت نموده‏ايم .

و حكم نامبرده ما اگر چه مستقيما از راه حس نيست ولى به راهنمائى مقدمه چندى منتهى به حس مى‏باشد كه ما هرگز نمى‏توانيم آنها را نپذيريم .

و اينكه گفته شده علوم چنين كنجكاوى را يا نتيجه آن را كه محصول مستقيم حس نيست نمى‏پذيرد سخنى است ناآزموده و ناسنجيده زيرا اين موضوع و نظاير آن موضوعى است فلسفى و غير مربوط به علوم و هرگز علم نمى‏تواند در مسئله‏اى كه از ميدان بحث و كنجكاوى آن كنار است گفتگو كند .

روانشناسى و به ويژه روانشناسى تربيتى با كنجكاوى خود خواص نفس را مى‏جويد و بس و همچنين گياه شناسى يا فن كشاورزى خواص درخت را به دست مى‏دهد و بس ولى آيا نفس چيست ماهيت درخت كدام است هرگز مربوط به اين علوم نيست .

ما بارها در خصوص اين سخن كه علوم به غير حس اعتماد ندارند گفتگو كرديم پس در نتيجه اين دانشمندان نظر فلسفى را با نظر علمى خلط و در مورد بحث فلسفى با روش علمى قضاوت مى‏نمايند .

گذشته از اينها اين دانشمندان خواسته‏اند جوهر را انكار كنند در نتيجه عرض را نفى كرده و به جوهر افزوده‏اند و با روش پراگماتيسم به سوى اصالت عمل گرويده و از اندوخته‏هاى حسى ما كه از خارج مى‏گيريم صفت بيرون نمائى را سلب نموده و ادراكات ديگر ما را كه حسى نيستند از همين صور حسى خود مى‏دانند و در اين صورت اگر ما بسيار هنر نمائى كنيم جهانى بيرون از خود مى‏توانيم اثبات كنيم اگر بتوانيم و اما اينكه تشخيصاتى ديگر در جهان داده و قضاوتهائى در جوهر و عرض و ديگر مسائل فلسفى داده باشيم ديگر دست ما كوتاه است

اقسام جوهر

مقدمتا بايد دانست كه اگر ما خواسته باشيم از براى موضوعى توسعه جنسى داده و انواعى اثبات كنيم تنها راهش آن است كه در ميان افرادش اختلاف و تباين در آثار خواص پيدا كرده و از آن راه مبادى آن احكام مختلفه را مختلف شماريم .

مثلا حجم را به انواع مختلفه كره و اسطوانه و مكعب و مخروط و منشور و همچنين سطح را به سطح مستوى و منحنى از راه اختلاف خواص رياضى كه در افراد مختلفه آنها پيدا مى‏شود تقسيم مى‏نمائيم .

و از اينجا روشن مى‏شود كه اگر ماهيت جوهر كه از راه ويژه خود در خارج اثبات شده انواعى داشته باشد بايد اختلافى در احكام افرادش بروز كند .

و با اعتماد به اين حقيقت گذشتگان فلاسفه اقسام زيرين را براى ماهيت جوهر اثبات كرده‏اند :

اول: نفس چنانكه در مقاله 3 مبرهن كرديم نفس ما جوهرى است مجرد از ماده كه افعالش ابتدائا از ماده بروز كرده و متصدى افعال بدنى مى‏باشد چنانكه روشن است نظير اين سخن را در نفوس ساير حيوانات نيز مى‏توان گفت .

دوم: عقل و آن جوهرى است مجرد از ماده كه هيچگونه تعلق ذاتى و فعلى به ماده ندارد فلاسفه الهى به وجود چنين موجودى اقامه برهان كرده‏اند چنانكه در مقاله 14 خواهد آمد .

سوم: جسم گذشتگان فلاسفه پس از اثبات وجود جوهر مادى در جهان طبيعت متوجه شده‏اند كه همه اجسام خاصه‏اى مشترك مانند حجم دارند و از اين روى حكم كرده‏اند كه جسم نوعى است از جوهر آن گروه از فلاسفه كه ماده به معنى هيولى اثبات كرده‏اند ناچار جوهر جسمانى را به سه قسم هيولى صورت حسى و جسم كه نتيجه تركيب آنها است تقسيم كرده‏اند ولى با اثبات حركت جوهرى بايد هيولى را جهتى از جهات وجود جسم دانست نه موجود مستقلى در برابر جسم .

چهارم: صورت نوعى اختلاف آثارى كه در اجسام گوناگون جهان مشهود است با تذكر اصلى كه در آغاز سخن گفته شد ايجاب مى‏كند كه به حسب اختلاف آثار جسمانى تقسيم ديگرى در خود جوهر جسم انجام گرفته و در نتيجه مطلق جسم صورتهاى تازه جوهرى پيدا كند .

ولى چون نظر ساده ما گاهى خطا كرده و يك اثر مركبى را بسيط شمرده و موضوعى غير واقعى برايش اثبات مى‏كند چنانكه مثلا ما با نظر ساده امثال خانه و فرش و صندوق و ماشين و غير آنها را واحدهاى جوهرى شمرده و آثار و خواصى از براى آنها مى‏پنداريم و پس از بررسى روشن مى‏شود كه چنان نبوده است اينجا است كه فلسفه بايد از نظريات علمى استمداد جسته و از نتايج كنجكاوى آنها كه خواص اشياء را تشخيص مى‏دهند استفاده كرده و از براى خواص حقيقى موضوعات حقيقى اثبات كند زيرا تشخيص خواص اجسام وظيفه علم است نه وظيفه فلسفه .

پس مى‏گوئيم طبيعيات و رياضيات قديم 1 عناصر و اصول اوليه تركيبات جسمانى را به استثناى اجسام فلكى چهار تا مى‏دانست آتش هوا آب و خاك 2 افلاكى كه داراى اجرام كوكبى بودند اثبات مى‏كرد 3 مواليد سه‏گانه كه انسان و حيوان و نبات باشند يافته بود غير از تركيبات معدنى و كائنات جو مانند شهابها و ابر و برف و تگرگ و از اين روى فلسفه نيز از براى هر يك از آنها صورت نوعى جوهرى جداگانه اثبات مى‏كرد مانند صور عنصرى صور فلكى و كوكبى صور نباتى صور حيوانى و صوت انسانى .

ولى پيشرفت تازه علوم اين بساط را برچيده و بساطى تازه گسترده است:

1- چهار عنصر كهنه تجزيه شده و تا كنون عناصر بسيارى پيدا شده

2- به ثبوت رسانيده كه افلاكى در وجود نبوده و حركتهاى مشهود آسمانى بيشترشان از آن زمين بوده و ستارگان نيز از عناصرى كه زمين را به وجود آورده‏اند تركيب يافته‏اند

3- عناصر را نيز به ملكولها و ملكول را به اتمها و اتم را به اجزاى ديگرى مانند پروتون و الكترون تجزيه نموده

4- ماده را به انرژى و انرژى را به ماده قابل تحول فرض كرده و با اين فرضيه جهان طبيعت به انرژى بر مى‏گردد كه حركت است از اين روى امروز فلسفه نيز طبق اصول مسلمه خود با حفظ اين نظريات نوعيتهاى جسمانى جوهرى اثبات خواهد كرد .

بنا بر اين از آنجائى كه جسميت پيدا شده و تركيب شروع مى‏شود هر تركيب تازه خواص تازه‏اى ايجاد مى‏كند تا آنجا كه تركيبات خاتمه مى‏پذيرد هر تركيب تازه داراى خواص بسيط تازه يك صورت نوعى جوهرى مخصوص به خود دارد و مجموع چندين نوع كه نوع تازه‏اى به وجود مى‏آورند ماده هستند و صورت نوعى تازه صورت نوعى آنها است و مجموع صورت و ماده يك نوع تازه مى‏باشد .

و اما فرضيه كه ماده را نتيجه تراكم يافتن انبوهى از انرژى مى‏گيرد چون تا كنون از راز تراكم انرژى و پيدايش حجم پرده برداشته نشده نوعيت جوهرى ويژه جسم كه نخستين نوع پديده نوعى شمرده مى‏شود در اعتبار خود باقى است

اقسام عرض

گذشتگان فلاسفه از مشائين كه در راس آنها ارسطاطاليس فيلسوف شهير يونانى قرار دارد و بزرگان فلاسفه اسلام مانند فارابى ابن سينا و صدر المتالهين پس از اثبات وجود عرض آنرا به قسمت اولى بر نه مقوله كه اجناس عالى اعراض بوده باشند تقسيم كرده‏اند:

كيف كم متى اين وضع ملك فعل انفعال و اضافه .

و البته اين تقسيم و تقسيماتى كه براى اقسام آن نموده‏اند مبنى بر استقرائى است كه در خواص مهيات نموده‏اند و البته پس از اين در اثر پيشرفت علم و صنعت‏خواص بسيارى كشف شده كه در آن زمان پرده از روى آنها برداشته نشده بود و پيدايش اين خواص در تقسيمات نامبرده خالى از تاثير نخواهد بود .

و چون فائده علمى زيادى در استيفاى بحث و تعداد و تشخيص اين نوعيتهاى عرضى و خاصه در هفت مقوله قبلى از سوم تا نهم نيست از گفتگو در باره آنها خوددارى مى‏كنيم .

همين اندازه مطلق عرض به سه نوع كلى كيفيت كميت نسبت تقسيم مى‏شود:

1- كيفيت عرضى است كه به خودى خود قسمت و نسبت نمى‏پذيرد مانند كجى خط و راستى خط .

2- كميت عرضى است كه به خودى خود قسمت پذير باشد مانند خط سطح حجم عدد زمان .

3- نسبت مقولى عرضى است كه از راه برخورد دو ماهيت‏يا بيشتر و پيدايش سنجش در ميان آنها پيدا مى‏شود مانند نسبت دورى و نزديكى و مانند موازات و محاذات و البته تباين اين سه نوع كلى پوشيده نيست .

مسائلى كه در اين مقاله به ثبوت رسيد:

1- ما در خارج مهيات زيادى داريم .

2- در مهيات نيز تركيب پيدا مى‏شود .

3- تركيب مهيات به واسطه جنس و فصل است .

4- اجناس نهايتا به اجناس عالى منتهى مى‏شوند .

5- اجناس عالى به واسطه فصولى نوعيت پيدا مى‏كنند .

6- ماهيت با انضمام فصل اخير تمام مى‏شود .

7- جنس بى فصل و فصل بى جنس نمى‏شود .

8- ماهيت منقسم مى‏شود به جوهر و عرض و هر دو قسم در خارج موجودند .

9- جوهر چهار نوع كلى دارد .

10- عرض به سه قسم كلى منقسم مى‏شود