دانش نامه احاديث پزشكى

محمد محمدى رى شهرى
مترجم : دكتر حسين صابرى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۷ -


650- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 139.
651- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 398 ح 1355.
652- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 398 ح 1355.
653- المحاسن : ج 2 ص 334 ح 2145.
654- در طب الائمة (عليهم السلام )، از امام رضا (عليه السلام ) و با اين تفاوت آمده است كه : ((در هنگام سرما، گرم ، و در هنگام گرما، سرد است )).
655- الكافى : ج 6 ص 373 ح 2، طب الائمة (عليهم السلام ): ص 139.
656- اين حديث ، در منبع ، به همين شكل ، ((مضمر (بدون ذكر نام معصوم ))) آمده است .
657- الكافى : ج 6 ص 373 ح 3.
658- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 397 ح 1345.
659- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 397 ح 1345.
660- المحاسن : ج 2 ص 309 ح 2027.
661- در المحاسن ، واژه ((تازه )) وجود ندارد.
662- الكافى : ج 6 ص 344 ح 1، المحاسن : ج 2 ص 309 ح 2028.
663- در مكارم الاخلاق ، واژه ((خوردن )) وجود ندارد.
664- الكافى : ج 6 ص 344 ح 2، مكارم الاخلاق : ج 1 ص 397 ح 1347.
665- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 397 ح 1346.
666- الكافى : ج 6 ص 344 ح 3.
667- مقصود از وبا، طاعون يا هر بيمارى واگيردار ديگرى است (القاموس المحيط: ج 1 ص 31).
668- بحارالانوار: ج 66 ص 252 ح 21.
669- الكافى : ج 6 ص 374 ح 5.
670- بحارالانوار: ج 62 ص 99 ح 18.
671- الكافى : ج 6 ص 374 ح 2.
672- الكافى : ج 6 ص 374 ح 1.
673- در المحاسن ، واژه ((و توان آميزش )) نيامده است و در مكارم الاخلاق ، عبارت ((و آب )) وجود ندارد.
674- الكافى : ج 6 ص 374 ح 3، المحاسن : ج 2 ص 330 ح 2126، مكارم الاخلاق : ج 1 ص 396 ح 1342.
675- الكافى : ج 6 ص 374 ح 4.
676- در متن عربى ، واژه ((البطيخ )) آمده است . در فرهنگ هاى واژگان عربى ، اين واژه را گاه به هندوانه و گاه به خربزه ترجمه كرده اند. بر اساس برداشت مترجم ، اين واژه در متون قديمى ، ناظر به ((گونه )) هندوانه و خربزه بوده است ؛ اما به نظر مولف ، با عنات به فوايدى كه در احاديث براى آن ذكر شده ، مقصود، خربزه است ، چنان كه در لغت نامه دهخدا: ج 2 ص 4225 نيز ((بطيخ )) (بدون قيد)، به معناى خربزه آمده است . از اين رو در همه موارد، ترجمه اين واژه مطابق با نظر مولف ، تغيير داده شد. م .
677- در متن حديث ((اشتان )) آمده و آن ، نام گياهى است كه در شست و شو به عنوان ماده كمكى ، از آن استفاده مى شده است .
اين واژه ، اساسا پارسى است كه به زبان عربى در آمده و شكل و تلفظ پيشين خود را نيز حفظ كرده است . م .
678- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 8.
679- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 8.
680- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 399 ح 1359.
681- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 10.
682- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 10.
683- خطمى ، گياهى است از تيره پنيركيان ، داراى گونه هاى يك ساله و دائمى ، كه در مناطق خشك خاورميانه مى رويد. گل ، ريشه و برگ آن ، كابرد پزشگى دارد. گل آن را خشك كرده ، مى سايند و به عنوان سرشوى به كار مى برند. جوشانده آن نيز ملين است . (دائرة المعارف فارسى .)
684- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 400 ح 1363.
685- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 400 ح 1362.
686- الخصال : ص 443 ح 36.
687- الخصال : ص 443 ح 35.
688- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 401 ح 1366.
689- تاريخ دمشق : ج 6 ص 102 و ج 36 ص 141.
690- الخصال : ص 443 ح 36.
691- الكافى : ج 6 ص 361 ح 1.
692- المناقب ، ابن شهر آشوب : ج 4 ص 428.
693- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 8.
694- شعب الايمان : ج 5 ص 102 ح 5950.
695- المحاسن : ج 2 ص 275 ح 1882.
696- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 130.
697- المحاسن : ج 2 ص 276 ح 1887.
698- الكافى : ج 6 ص 325 ح 4.
699- المحاسن : ج 2 ص 276 ح 1886.
700- الكافى : ج 6 ص 324 ح 1.
701- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 425 ح 1452.
702- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 425 ح 1451.
703- الكافى : ج 6 ص 324 ح 2.
704- دعائم الاسلام : ج 2 ص 145 ج 511.
705- الكافى : ج 6 ص 325 ح 3.
706- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 425 ج 1451.
707- الكافى : ج 6 ص 325 ح 5.
708- المحاسن : ج 2 ص 277 ح 1891.
709- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 352 ج 1147.
710- الخصال : ص 155 ح 194.
711- در طب الامام الرضا (عليه السلام )، به جاى ((تخم مرغ ))، ((پياز)) آمده است .
712- بحارالانوار: ج 62 ص 321، طب الامام الرضا (عليه السلام ): ص 62.
713- طب الامام الرضا (عليه السلام ): ص 28 م
714- كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 366 ح 5762.
715- الكافى : ج 6 ص 248 ح 3.
716- الكافى : ج 6 ص 248 ح 1.
717- الخصال : 610 ح 9.
718- تحف العقول : ص 338 ح ص 422.
719- الكافى : ج 6 ص 249 ح 4.
720- الكافى : ج 6 ص 249 ح 3.
721- الكافى : ج 6 صص 357 ح 11.
722- الكافى : ج 6 ص 355 ح 1.
723- المحساسن : ج 2 ص 368 ح 2284.
724- الكافى : ج 6 ص 357 ح 10
725- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 135.
726- دعائم السلام : ج 2 ص 148 ح 525.
727- الكافى : ج 8 ص 291 ح 441 و ج 6 ص 356 ح 9.
728- (در متن عربى ، واژه ((لطف )) آمده است كه ) درباره آن ، دو احتمال وجود دارد: يكى ، ((لطف )) كه جمع ((لطفه )) به معناى هديه است (چنان كه فيروزآبادى آورده است )، و ديگرى ، ((لطف )) است (و در حدديث مذكور)، بدين معنا كه امام (عليه السلام ) مرا در پى لطف (نيكى و احسان ) فرستاد. از اين دو احتمال ، احتمال نخست ، ظهور بيشترى دارد (مرآة العقول : ج 22 ص 196).
729- الكافى : ج 6 ص 355 ح 3.
730- الكافى : ج 6 ص 356 ح 9.
731- مقصود، جنيان اد (مرآة العقول : ج 22 ص 195).
732- الكافى : ج 6 ص 355 ح 2.
733- الكافى : ج 6 ص 356 ح 5.
734- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 375 ح 1248.
735- براى ديدن متن كامل اين حديث ، ر. ك : ص 66 ح 96.
736- المواعظ العددية : ص 211.
737- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 135.
738- كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 3 ص 552 ح 4899.
739- آشى كه از سبوس و شير و عسل سازند (لغت نامه دهخدا: ج 4 ص 6072).
ابن اثير در النهاية (ج 4 ص 229) آورده است : تلبينه و تلبين ، شوربايى است كه از آرد يا سبوس فراهم مى سازند و گاه نيز قدرى عسل بدان مى آميزند. اين شوربا به سبب شباهت به شير (لبن ) و نيز غلظت كم آن ، ((تلبين )) نام گرفته كه اسم مره است از ((تلبين ))، مصدر ((البن القوم )) به معناى : به آنان شير نوشاند.
در قاموس (ج 4 ص 265) نيز آمده است : ((تلبين )) و همين واژه با افزوده ((هاء))در آخر آن ، شوربايى است فراهم آمده از: سبوس ، شير و عسل و يا فقط از سبوس .
740- صحيح البخارى : ج 5 ص 2154 ح 5365 و ص 2067 ح 5101.
741- الكافى : ج 6 ص 321 ح 3.
742- السنن الكبرى : ج 5 ص 2154 ح 5365 و ص 2067 ح 5101.
743- الكافى : ج 6 ص 320 ج 2.
744- برنى ، نوعى از خرماى مرغوب است كه به شكل دايره و به رنگ سرخ مايل به زرد است (المعجم الوسيط: ج 1 ص 52).
745- المحاسن : ج 2 ص 345 ح 2189.
746- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 365 ج 1203.
747- عجوه ، نوعى از خرماى مدينه است ، بزرگ تر از خرمايى به نام صيحانى ، و رنگ آن ، سرخ تيره مايل به سياه و از كاشته هاى پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است (النهاية : ج 3 ص ‍ 188).
748- المحاسن : ج 2 ص 342 ح 2178.
749- الخصال : ص 615 ح 10.
750- الكافى : ج 6 ص 345 ح 5.
751- المحاسن : ج 1 ص 76 ح 37 و ج 344 ح 2188، الخصال : ص 416 ح 8.
752- دعائم الاسلام : ج 2 ص 111 ح 364.
753- صرفان ، نوعى خرماست . به سان خرماى برنى ، سرخ رنگ است ، با اين تفاوت كه جويدن آن ، قدرى سخت تر است و حالتى سقز مانند دارد (لسان العرب : ج )) ص 193).
754- المحاسن : ج 2 ص 349 ح 2203.
755- در طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): پس از واگه ((سحرى اى ))، ((براى مومن )) آمده است .
756- المعجم الكبير: ج 7 ص 159 ح 6689، طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 7.
757- سنن اءبى داوود: ج 2 ص 305 ح 2355.
758- معناى سويق در صفحه 555 خواهد آمد.
759- كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 2 ص 136 ح 1961.
760- تهذيب الاحكام : ج 4 ص 198 ح 567.
761- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 365 ح 1202.
762- مسند اءبى يعلى : ج 1 ص 241 ح 451.
763- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 508 ح 1764.
764- تاريخ بغداد: ج 8 ص 366 رقم 4465.
765- مريم ، آيه 25 و 26.
766- الخصال : ص 637 ح 10.
767- الكافى : ج 6 ص 22 ح 3. پ
768- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 366 ح 1206.
769- الكافى : ج 6 ص 22 ح 5.
770- ظاهرا اين كار، به دليل شيرين نبودن خربزه هاى آن سامان بوده است .
771- الكافى : ج 6 ص 361 ح 2.
772- سنن ابن ماجة : ج 2 ص 1104 ح 3326.
773- صحيح البخارى : ج 5 ص 2073 ح 5124.
774- الكافى : ج 6 ص 24 ح 5.
775- نقرس ، ورمى است همراه با درد كه در مفاصل پايين پا و انگشتان ، بروز مى كند (مجمع البجرين : ج 3 ص 1823).
776- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 376 ح 1251.
777- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 377 ح 1254.
778- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 137.
779- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 376 ح 1252.
780- الكافى : ج 6 ص 358 ح 1.
781- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 137.
782- علامه مجلسى مى گويد: جوهرى مى گويد: ((بلس ))، چيزى است همانند انجير كه در يمن ، فراوان يافت مى شود)). در قاموس آمده است : ((ميوه اى است همانند انجير، و خود انجير است )). در النهاية آمده است : ((در حديث است كه : هر كس دوست دارد دلش نازك باشد، پيوسته بلس بخورد. و بلس ، همان انجير است . نيز گفته شده : چيزى است همانند انجير كه در يمن يابيده مى شود. همچنين گفته اند: همان عدس است . برخى نيز گفته اند: بلس ، (با ضمه باء لام ) خوانده شود. از همين قبيل است حديث ابن جريج كه در آن گفته : از عطاء درباره زكات غلات پرسيدم . گفت : همه آنها زكات دارند. او پس از آن ، از: ذرت ، تنباكو، بلس و كنجد، نام برد. برخى هم به جاى آن بلس گفته اند)). مى گويم : گويا در اين جا مقصود از بلس ، همان عدس است ؛ چرا كه اين مضمون ، به روايت هايى ديگر نيز نقل شده است . نيز دور نيست كه به جاى ((بلس ))، واژه ((بلسن )) باشد. (فيروز آبادى ) در قاموس گفته است : ((بلسن )) (بر وزن كندر) همان عدس ، يا دانه اى ديگر همانند عدس است (بحارالانوار: ج 66 ص 186).
783- در مكارم الاخلاق آمده است : ((در حديث است كه هر كس مى خواهد دلش نازك باشد، پيوسته بلس - كه همان انجير است - بخورد)). در بحارالانوار (ج 66 ص 187 ح 7) با افزوده ((يعنى انجير)) در آخر آن ، آمده است .
784- غريب الحديث قتيبة : ج 2 ص 303، مكارم الاخلاق : ج 1 ص 376 ح 1253.
785- علامه مجلسى مى گويد: سير، بر دو گونه است : بيابانى و باغى . جالينوس مى گويد: ((گرم و خشك و در زمره طبع سوم است و برخى هم گفته اند از چهارم )). براى رفع تيرگى رنگ خون ، سودمند است . شپش و تخم شپش را مى كشد و از آن روى كه حل كنندگى خشك كنندگى قوى اى دارد، چنانچه بيش از اندازه پياز مصرف شود، سردرد مى آورد و به چشم زيان مى رساند. براى درد پشت و سرين ، سودمند است و در برابر گاز گرفتن درندگان ، براى افرادى كه داراى طبع سرد هستند، كار ترياك را مى كند. در كل ، براى حفظ سلامت سرد طبعان و پيران ، بسيار مفيد است ؛ حرارت غريزى آنان را تقويت مى كند، بادهاى سخت را از بدن مى برد و براى بهبود ريزش قطره قطره اى پيشاب پيران ، سودمند است . بهترين روش آماده كردن آن ، اين است كه در آب و نمك جوشانده ، سپس از آب ، بيرون آورده و با روغن بادام پخته و آن گاه خورده شود و پس از آن هم انار و سيب ، مكيده شود. اگر هم آن را بسوزانند و بسايند و با عسل ، خمير كنند و بر روى محل مارگزيدگى بگذارند، بهبود مى بخشد. سير، در كشتن كرم كدو هم منفعت شگفت آورى دارد (بحارالانوار: ج 66 ص 251).
786- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 394 ح 1335.
787- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 394 ح 1336.
788- علل الشرائع : ص 520 ح 3.
789- طب الامام الرضا (عليه السلام ): ص 41.
790- در مستدرك الوسائل ، به جاى ((خواب مى آورد))، ((خواب را مى برد)) آمده است .
791- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 11، مستدرك الوسائل : ج 16 ص 376 ح 20236.
792- الدروع الواقية : ص 42.
793- در بحارالانوار، به جاى ((نوشيدن ))، ((بوى دهان )) آمده است .
794- الدعوات : ص 152 ح 410، بحارالانوار: ج 66 ص 105 ح 10.
795- المحاسن : ج 2 ص 297 ح 1981.
796- تاريخ بغداد: ج 7 ص 403 رقم 3947.
797- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 6.
798- الكافى : ج 6 ص 340 ح 2.
799- الكافى : ج 6 ص 340 ح 2.
800- بحارالانوار: ج 66 ص 198.
801- بحارالانوار: ج 62 ص 299.
802- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 10.
803- براى ديدن متن كامل اين حديث ، ر. ك : ص 148 ح 383.
804- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 6.
805- الكافى : ج 6 ص 333 ح 2.
806- شايد مقصود از پوست پنير، لايه اى باشد كه به هنگام خشك شدن ، روى آن قرار مى گيرد؛ چرا كه در زبان عربى ، واژه ((قشر))، به معناى پوسته هر چيز است ، خواه در خلقت اوليه آن باشد و خواه به پديد آمدن بعد (الوافى : ج 19 ص 356). در حاشيه نسخه چاپى منبع ، آمده است : همان گونه كه فرموده اند، مقصود از پوست پنير، همان قسمتى است كه با دست ، تماس مى گيرد. اين احتمال هم وجود دارد كه مقصود از آن ، پوسته پنير مايه باشد (حاشيه منبع ).
807- الكافى : ج 6 ص 340 ذيل ح 3.
808- الكافى : ج 6 ص 340 ح 3.
809- جرجير، گياهى است كه بر آب مى رويد، داراى برگ هاى بريده بريده و ساقه سفيد است و نوعى از آن ، دشتى و نوع ديگر، بستانى (باغى ) است (القانون فى الطب : ص 56)
گياهى است داراى گل هاى سفيد ريز و برگ هاى مركب و سبز پررنگ . در خشكى ، در مناطق معتدل اروپا و آسيا در نزديك چشمه ها و آبگيرها مى رويد. در سالاد از آن استفاده مى شود و به آن ، مزه اى لذيذ مى دهد (المنجد: ص 84).
علامه مجلسى مى گويد: آنچه از كتاب هاى بيشتر اطبا بر مى آيد، اين است كه آنچه در فارس به نام تره تيزك (يا شاهى ) شناخته شده ، همان ((جرجير)) عربى نيست ؛ بلكه ((رشاد)) عربى است . ابن بيطار گويد: ((جرجير، داراى دو نوع است : بستانى (باغى ) و دشتى ، و هر يك از آنها نيز براى خود، دو نوع دارد. يكى از دو نوع جرجير بستانى ، داراى برگ هاى پهن و پسته اى رنگ است ، تندى كمترى دارد و نرم و خوش بو است ؛ اما نوع ديگر آن ، داراى برگ هاى نازك است و طعم بسيار تندى دارد)).
(بديعى ) در الاختيارات گفته است : ((جرجير، داراى دو نوع : دشتى و باغى است . جرجير دشتى را ايهقان ، و جرجير باغى را در زبان فارسى ، گيگر گويند. جرجير دشتى را خردل برى هم مى گويند و از بذر آن ، به جاى خردل استفاده مى كنند)). همو گفته است : ((رشاد، همان حرف عربى است كه در فارسى ، آن را سپندان و تره تيزك نيز مى گويند)) (بحارالانوار: ج 66 ص 238).
810- المحاسن ج 2 ص 324 ح 2097.
811- المحاسن ج 2 ص 324 ح 2096.
812- المحاسن ج 2 ص 325 ح 2102.
813- الدعوات : ص 160 ح 441.
814- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 390 ح 1316.
815- الكافى : ج 6 ص 368 ح 2.
816- الكافى : ج 6 ص 368 ح 1.
817- در المحاسن آمده است : ((از نصير (خدمتكار امام صادق (عليه السلام )) يا موفق (خدمتكار امام صادق (عليه السلام ))...)).
818- در المحاسن ، آمده است : ((هنگامى كه دستور خريدن سبزى اى مى داد، به ما مى فرمود كه جرجير فراوان بگيريم )).
819- بقره ، آيه 24 ح تحريم ، آيه 6.
820- الكافى : ج 6 ص 368 ح 4، المحاسن : ج 2 ص 325 ح 2103.
821- الكافى : ج 6 ص 372 ح 2.
822- الكافى : ج 6 ص 372 ح 1.
823- در كتاب المحاسن ، عبارت ((دخلت عليه (بر او وارد شدم ))) و از سياق آن ، چنين فهميده مى شود كه ضمير در ((عليه ))، به امام كاظم (عليه السلام ) برمى گردد.
824- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 399 ح 1357، المحاسن : ج 2 ص 332 ح 2134.
825- الكافى : ج 6 ص 372 ح 3.
826- الكافى : ج 6 ص 340 ح 1.
827- هزار اسپند: حرمل ، اسفند، سفند، اسپند و سپند سوختنى . چيزى است كه سوزند دفع چشم زخم را. حمد الله مستوفى گويند: ((حرمل : سپند و در دفع چشم بد، سپند سوختن ، مجرب است )) و صاحب الاختيارات گويد: ((ابن سمحون گويد: دو نوع است : سرخ و سفيد؛ و نوع سپيد، كه حرمل عربى خوانند و به يونان مولى و در پارسى ، صندل وانج ، و ورق آن ، مانند ورق بيد بود و كوچك تر، و گل وى ، مانند ياسمن ، مطلق و سپيد و خوش بوى بود و به سريانى بسباسا خوانند. و نوع ديگر، سرخ كه حرمل عامى خوانند و در پارسى ، اسپند گويند و به شيرازى نيوند و هزار اسپند نيز گويند)) (ر. ك : لغت نامه دهخدا: ج 6 ص 7790)
828- بحارالانوار: ج 62 ص 235 ح 5.
829- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 67.
830- دعائم الاسلام : ج 2 ص 150 ح 535.
831- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 68.
832- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 404 ح 1376.
833- شنبليله گياهى است داراى دانه هاى زرد. براى درمان ، از آن استفاده مى گردد و كاشته و خورده مى شود. براى درد سينه ، سرفه ، نفس تنگى ، بلغم ، بواسير و درد: پشت ، كبد و مثانه ، و براى تقويت توان جنسى سودمند است (تاج العرو ص : ج 1 ص 439).
834- جامع الاحاديث ، قمى : ص 100.
835- الجعفريات : ص 245.
836- علامه مجلسى در شرح اين حديث ، چنين آورده است : گويا مقصود از ((شابكه ))، بادى است كه ميان پوست و گوشت ، رخ مى نمايد و آنها را به هم پيوند مى زند، يا مقصود، بادى است همانند قولنج كه در پشت و جاهاى ديگر، رخ مى نمايد و در نتيجه انسان مى تواند حركت كند.
براى واژه ((حام ))، معنايى سراغ نداريم . گويا اين واژه ، ((خام )) (با حرف خ ) است ، به معناى بلغم خام كه هنوز به پختگى نرسيده است . شايد هم مقصود از آن ، بادى است كه پيوسته در بدن شخص جاى گرفته باشد، برگفته شده از ((حام الطير على الشى ء))، يعنى پرنده در جايى مسكن گرفت .
درباره ((ابرده ))، فيروزآبادى مى گويد: ((سردى اى در درون است )). نيز در النهاية گفته است : ((ابرده (باكسره همزه و راء) بيمارى اى است شناخته شده كه از چيرگى برودت و رطوبت بر طبع ، حاصل مى آيد و انسان را از آميزش ، ناتوان مى سازد)). در القانون آمده است : ((شنبليله در آخر فصل نخست ، گرم و در طول فصل نخست ، خشك است ؛ از رطوبتى شگفت : تهى نيست ؛ نضج دهنده و نرم كننده است ؛ ورم هاى بلغمى و پشتى را از ميان مى برد؛ شكم كلن ها را نرم مى كند و به آستانه باز شدن مى رساند؛ سينه و حلق را نرم مى كند و بويژه هنگامى كه با عسل يا خرما و يا انجير پخته شود، سرفه و نفس تنگى را فرو مى نشاند. بهتر، آن است كه شنبليله را با قدرى خرما بياميزند و عصاره آن را بگيرند و سپس با مقدار زيادى عسل در مى آميزند و آن گاه بر روى حرارتى معتدل ، گرم كنند و قبل از غذا (با فاصله زياد) آن را بخورند. پخته آن در سركه ، براى ضعف معده ، سودمند است و آب پزشده آن نيز براى دل پيچه و شكم روى ، خوب است )) (بحارالانوار: ج 62 ص 187 ح 3).
837- الكافى : ج 6 ص 191 ح 221.
838- المحاسن : ج 2 ص 175 ح 1492.
839- تاريخ بغداد: ج 3 ص 113 ح 1122.
840- مجمع البيان : ج 3 ص 365.
841- الكافى : ج 6 ص 513 ح 4.
842- المحاسن : ج 2 ص 176 ح 1496.
843- الكافى : ج 6 ص 321 ح 1.
844- علامه مجلسى در اين باره آورده است : صاحب بحر الجواهر گفته : ((نخود، داراى انواع : سفيد، سرخ و سياه است )). بقراط گفته : ((در طبع نخست ، گرم و مرطوب است ))؛ اما اسحاق مى گويد: ((در طبع نخست ، گرم و خشك است )). اگر با گوشت پخته شود، به پخت بهتر آن كمك مى كند. اگر لكه خون با آن شسته شود، اين لكه از پارچه پاك مى شود. اگر آن را آرد كنند و با گلاب گرم بياميزند و پمادى از آن بر كمر بمالند، براى كمر درد سودمند است . پيشاب و خون قاعدگى را به جريان مى اندازد، با سينه و ريه سازگار است ، نيروى جنسى را بر مى انگيزد، شكم را نرم مى كند؛ اما براى زخم هاى كليه و مثانه زيان دارد. بيشتر از هر چيز، ريه را تقويت مى كند و پخته آن ، براى كمر درد، استسقا و يرقان ، سودمند است .
بدان كه توان آميزش جنسى به سه چيز، نيازمند است و اين هر سه ، در نخود، يكجا گرد آمده است : نخست ، خوراكى كه در آن ، حرارتى افزون بر حرارت طبيعى بدن وجود داشته باشد و بتواند نيروى انسان را براى آميزش برانگيزد؛ دوم ، غذايى كه از چنان تغذيه كنندگى و رطوبتى برخوردار باشد كه بتواند به بدن رطوبت دهد و منى را افزون سازد؛ و سوم ، غذايى كه در آن از بادها و نفخ باشد كه بتواند تهى گاه ها و اندام هاى آلت را پر كند. اينها همه در نخود وجود دارند (بحارالانوار: ج 66 ص ‍ 264).
845- در بحارالانوار، به جاى ((كمر))، واژه ((سينه )) آمده است .
846- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 408 ح 1382، بحارالانوار: ج 66 ص 264 ح 4.
847- الكافى : ج 6 ص 342 ح 1.
848- الكافى : ج 6 ص 343 ح 4.
849- الكافى : ج 6 ص 287 ح 6 و ج 5 ص 73 ح 13.
850- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 377 ح 1258.
851- الكافى : ج 6 ص 286 ح 3.
852- كنز العمال : ج 7 ص 188 ح 18613.
853- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 334 ح 1076.
854- الكافى : ج 6 ص 304 ح 2.
855- الكافى : ج 6 ص 305 ح 2.
856- الكافى : ج 6 ص 305 ح 3.
857- الكافى : ج 6 ص 305 ح 1.
858- معناى گاورس در صفحه 626 خواهد آمد. همچنين ، ر. ك : ص 235 (پاورقى 2).
859- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 335 ح 1081.
860- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 396 ح 1344.
861- در المحاسن ، به جاى ((تصفيه مى كند))، ((فرو مى نشاند)) آمده است .
862- الكافى : ج 6 ص 367 ح 1، المحاسن : ج 2 ص 321 ح 2084.
863- كاسنى ، داراى دو گونه دشتى و باغى است و خود، بر دو نوع است : پهن برگ و نازك برگ . حكم كاهو را دارد (القانون فى الطب : ص 68).
864- الدعوات : ص 159 ح 436.
865- سنن اءبى داوود: ج 3 ص 360 ح 3821.
866- الكافى : ج 6 ص 329 ح 7.
867- السرائر: ج 3 ص 141.
868- الدعوات : ص 146 ح 383.
869- الكافى : ج 6 ص 329 ح 2.
870- المحاسن : ج 2 ص 284 ح 1925.
871- الكافى : ج 6 ص 330 ح 10.
872- علامه مجلسى مى گويد: گفته شده : مقصود از سركه شراب ، آن شرابى است كه با عمل آورى ، به سركه تبديل مى شود، يا مقصود، هر سركه اى است كه در اصل ، شراب بوده است ، البته مشروط به آن كه تبديل انگور به سركه ، بدون آن كه تبديل به شراب شود، امكان پذير باشد، چنان كه اين گونه بسيار ادعا مى شود.
(فيروز آبادى ) در القاموس گفته است : ((سركه ، حالت اسيدى شده آب انگور و مانند آن است . بهترين نوع آن هم سركه شراب است ، تركيب يافته از دو جوهر: گرم و سرد، و سودمند براى : معده ، لثه ، زخم هاى بدخيم ، خارش ، نيش زدگى گزندگان ، (درمان ) افيون خوارى ، سوختگى با آتش ، دندان درد، بخارهاى داغ درونى حاصل از استسقا، و سرانجام (درمان ) دشوارى شنوايى ، پيجيدن صدا در گوش ، و وز وز كردن آن )).
ظاهرا مقصود از سركه شراب ، سركه اى است كه از شراب انگور حاصل مى آيد؛ چرا كه آن را غالبا به همين نام ((شراب )) مى خوانند.
صاحب بحر الجواهر گفته است : ((سركه شراب ، آن است كه (در تهيه اش ،) از شراب ، افشره اى بسازند و از صافى بگذرانند و به هر ده رطل از صد رطل ، يك رطل سركه انگور درجه يك بيفزايند و آن گاه آن را در خمره اى قيراندود، در آفتاب بگذارند)).(بحارالانوار: ج 62 ص 162)
873- السنن الكبرى : ج 6 ص 63 ح 11203.
874- الكافى : ج 6 ص 330 ح 8.
875- الكافى : ج 6 ص 330 ح 9.
876- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 24.
877- الكافى : ج 6 ص 329 ح 5.
878- الكافى : ج 6 ص 329 ح 4.
879- المحاسن : ج 2 ص 359 ح 2249.
880- الكافى : ج 6 ص 352 ح 2.
881- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 371 ح 1224.
882- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 35 ح 80.
883- الخصال : ص 636 ح 10.
884- سورانى ، منسوب است به سورا: جايى در عراق در سرزمين بابل و نزديك حله . ابراهيم بن نصر سورانى به همين جا نسبت داده مى شود (معجم البلدان : ج 3 ص 278).
885- الخصال : ص 249 ح 113.
886- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 134.
887- الكافى : ج 6 ص 352 ح 1.
888- المحاسن : ج 2 ص 359 ح 2247.
889- الكافى : ج 6 ص 353 ح 8.
890- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 170 ح 494.
891- علامه مجلسى در اين باره مى گويد: ((از فروغ دل او (عين انارة قلبه ))، يعنى آن كه (خداوند، شيطان را) از زيان رساندن به روشنگرى دل (يا از باز داشتن دل از روشنگرى و اخلال رساندن به آن (دور مى سازد) هم گفته شده است : مقصود، آن است كه دور شدن شيطان تحاصل فروغ دل است ؛ يعنى خداوند، دل او را روشن مى كند تا شيطان از آن برون رود. اين وجه را نمى توان بعيد ندانست . در بيشتر نسخه هاى مكارم الاخلاق ، اين عبارت با ((اثاره )) (با ثاء) نقل شده كه به معناى برانگيختن است و خود، به وسوسه باز مى گردد (بحارالانوار: ج 66 ص 162).
892- الكافى : ج 6 ص 353 ح ))، مكارم الاخلاق : ج 1 ص 370 ح 1220.
893- الكافى : ج 6 ص 355 ح 16.
894- الكافى : ج 6 ص 352 ح 4.
895- الكافى : ج 6 ص 354 ح 10.
896- علامه مجلسى مى گويد: ظاهرا خراسان ، كنايه از امام رضا (عليه السلام ) است و به سبب تقيه ، با اين نام از ايشان ياد شده است . ( بحارالانوار: ج 66 ص 164).
897- الكافى : ج 6 ص 355 ح 17.
898- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 59.
899- الكافى : ج 6 ص 354 ح 14.
900- در طب الامام الرضا (عليه السلام )، به جاى ((المز (ترش و شيرين )))، واژه ((الامليسى (ملس ))) آمده است .