دانش نامه احاديث پزشكى

محمد محمدى رى شهرى
مترجم : دكتر حسين صابرى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۸ -


901- بحارالانوار: ج 62 ص 320، طب الامام الرضا (عليه السلام ) ص 61.
902- پيه انار، سپيدى اى است كه در درون انار است و دانه ها بر آن تعبيه شده است (لغت نامه دهخدا).
903- المحاسن : ج 2 ص 356 ح 2236.
904- علامه مجلسى مى گويد: گويا نسبت ((روشن ساختن )) و ((وسوسه )) به معده ، مجاز است و مقصود اصلى ، روشن ساختن دل و همچنين وسوسه دل است ، بدان اعتبار كه درستى دل و صلاح قلب ، وابسته به صلاح معده است ( بحارالانوار: ج 66 ص 160).
905- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 369 ح 1217.
906- المحاسن : ج 2 ص 356 ح 2237.
907- الكافى : ج 6 ص 354 ح 12.
908- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 9.
909- اين حديث ، در: عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ) (ج 2 ص 35 ح 81)،، صحيفة الامام الرضا (عليه السلام ) ( ص 107 ح 58)، مكارم الاخلاق (ج 1 ص 415 ح 405)، و الدعوات ( ص 147 ح 386) هم وجود دارد؛ ليكن در آنها به جاى ((زبيب (مويز))) واژه ((زيت (روغن زيتون ))) آمده كه با توجه به نزديك بودن نگارش اين دو كلمه به همديگر در زبان عربى ، احتمال تصحيف در يكى از آن دو، وجود دارد و چون خواص و آثار ذكر شده در اين حديث ، كم و بيش در احاديث ديگر درباره مويز هم وارد شده ، ما نسخه زبيب را ترجيح داده ، حديث را در اين فصل آورديم و در فصل زيتون نياورديم .
910- الخصال : ص 343 ح 9.
911- الاختصا ص : ص 124.
912- الامالى ، طوسى : ص 362 ح 751.
913- الكافى : ج 6 ص 352 ح 3.
914- عبارت عربى ((فاءعبثوا بالزبيب )) است . علامه مجلسى ، در اين باره مى گويد: ((فاعبثوا))، كنايه از خوردن اندك اندك و تدريجى مويز است ؛ زيرا با اندكى مويز، شدت گرسنگى ، فروكش مى كند. در برخى از نسخه ها نيز ((فاعتنوا)) از مصدر ((اعتناء)) به معناى اهتمام و توجه آمده است . كسانى نيز اين واژه را ((فاعتبئوا)) خوانده اند كه به همين معناى اخير است (مرآة العقول : ج 19 ص 424). 915- الكافى : ج 5 ح 308 ح 18.
916- بحارالانوار: ج 62 ص 271 ح 70.
917- طب الامام الرضا (عليه السلام ): ص 36.
918- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 137.
919- در الامالى ، عبارت ((در حالت ناشتا)) وجود ندارد.
920- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 41 ح 133، الامالى ، طوسى : ص 361 ح 750.
921- الكافى : ج 6 ص 352 ح 2.
922- الكافى : ج 6 ص 351 ح 1.
923- المحاسن : ج 2 ص 363 ح 2266.
924- المعجم الاوسط: ج 1 ص 210 ح 678.
925- الكافى : ج 6 ص 332 ح 7.
926- الكافى : ج 6 ص 331 ح 5.
927- الكافى : ج 6 ص 331 ح 3.
928- الكافى : ج 6 ص 331 ح 2.
929- الكافى : ج 6 ص 331 ح 1.
930- سنن الدارمى : ج 1 ص 534 ح 1980.
931- سنن الترمذى : ج 4 ص 407 ح 2079.
932- كنزالعمال : ج 10 ص 47 ح 28295.
933- المعجم الكبير: ج 17 ص 281 ح 774.
934- كنز العمال : ج 10 ص 48 ح 28299.
935- الكافى : ج 6 ص 332 ح 6.
936- الكافى : ج 6 ص 331 ح 4.
937- معناى سويق ، در صفحه 555 خواهد آمد.
938- الكافى : ج 6 ص 306 ح 7.
939- الكافى : ج 4 ص 359 ح 6.
940- علامه مجلسى مى گويد: آويشن (سعتر - كه گاه براى جلوگيرى از اشتباه شدن با شعير، با حرف صاد نوشته مى شود)، نام گياهى است .
گفته اند: انواع فراوانى دارد كه از آن جمله است : دشتى ، باغى ، كوهى ، بلندبرگ ، گردبرگ ، نازك برگ ، و پهن برگ . بيشتر اين انواع شناخته شده اند.
گياهى است داراى طبع گرم و خشك در طبع سوم ، تلطيف كننده و حلال است ، بادها و نفخ را از ميان مى برد، غذاهاى سخت گوار را هضم مى كند، رطوبت را از معده مى گيرد، پيشاب و خون قاعدگى را روان مى سازد، چشمان كم سو را پرسو مى كند و استفاده از آن به صورت نوشيدن و نيز به صورت پماد، براى درد سرين ، سودمند است ( بحارالانوار: ج 66 ص 244).
941- الكافى : ج 6 ص 375 ح 1.
942- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 416 ح 1410.
943- المحاسن : ج 2 ص 323 ح 2091.
944- المحاسن : ج 2 ص 323 ح 2092.
945- مشكك يا مشك زمين ، گياهى است از تيره جگن ها كه داراى ساقه زير زمينى بسيار خوش بوى و معطر است و به طور خودرو در مزارع مى رويد؛ سعد، سعد كوفى ، طپلاق ، تپلاق ، مشت مشكك ، قرقرون و مشك زير زمين (نام هاى ديگر آن هستند) (فرهنگ معين ).
946- الكافى : ج 6 ص 379 ح 4.
947- الكافى : ج 6 ص 378 ح 3.
948- در منبع ((فتساقطت (دندان هايم ريخت ))) آمده است . ظاهرا مقصود، آن است كه دندان هايش در آستانه ريختن قرار گرفت . آنچه در برخى از ديگر چاپ هاى كتاب مكارم الاخلاق آمده نيز گواه اين معناست ؛ چرا كه در برخى از چاپ ها به جاى ((فتساقطت ))، عبارت ((فتخلخلت )) آمده كه خود به معناى سست شدن پايه هاى يك چيز است .
949- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 416 ح 1412.
950- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 8.
951- كنزالعمال : ج 10 ص 40 ح 28261.
952- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 373 ح 1242.
953- نثر الدر: ج 1 ص 211.
954- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 41 ح 132.
955- الخصال : ص 157 ح 199.
956- المعجم الكبير: ج 1 ص 117 ح 219.
957- سنن ابن ماجة : ج 2 ص 1118 ح 3369.
958- المحاسن : ج 2 ص 366 ح 2278.
959- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 374 ح 1243.
960- الكافى : ج 6 ص 357 ح 2.
961- المحاسن : ج 2 ص 365 ح 2272.
962- المحاسن : ج 2 ص 364 ح 2270.
963- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 136.
964- در تحف العقول ، به جاى ((بر توان دل مى افزايد))، عبارت ((دل را تذكيه مى كند)) آمده است .
965- الخصال : ص 612 ح 10، تحف العقول : ص 101.
966- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 373 ح 1240.
967- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 136.
968- الكافى : ج 6 ص 358 ح 7.
969- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 136.
970- المحاسن : ج 2 ص 366 ح 2276.
971- المحاسن : ج 2 ص 367 ح 2282.
972- كنز العمال : ج 10 ص 40 ح 28259.
973- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 73 ح 338.
974- در مكارم الاخلاق ، به جاى ((فرزندش ))، ((صورتش )) آمده است .
975- الكافى : ج 6 ص 357 ح 3، مكارم الاخلاق : ج 1 ص 373 ح 1237.
976- الدعوات : ص 151 ح 405.
977- جامع الاحاديث ، قمى : ص 82
978- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 372 ح 1230.
979- در المحاسن ، در ذيل حديث ، اين افزوده وجود دارد: ((به ، صورت را نكو مى سازد و دل را آسايش و آرامش مى دهد)).
در مكارم الاخلاق ، آمده است : ((... در شب آميزش ، يك به خورده باشد)).
980- الكافى : ج 6 ص 22 ح 2، المحاسن : ج 2 ص 365 ح 2274، مكارم الاخلاق : ج 1 ص 373 ح 1241.
981- در منبع نيز به همين صورت ، ((مضمر (بدون ذكر نام معصوم ))) آمده است .
982- الكافى : ج 6 ص 22 ح 1.
983- الكافى : ج 6 ص 334 ح 9.
984- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 363 ح 1189.
985- مقصود، تبى است كه وقتى در يك روز عارض مى شود، دو روز بعد از آن ، بر طرف مى شود و در روز چهارم ، دوباره بر مى گردد (الصحاح : ج 3 ص 1212، ذيل ((ربع ))).
986- الكافى : ج 8 ص 265 ح 384.
987- الكافى : ج 6 ص 333 ح 5.
988- الكافى : ج 6 ص 33 ح 7.
989- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 363 ح 1187.
990- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 363 ح 1191.
991- در المحاسن و مكارم الاخلاق ، واژه ((لبنانى )) نيامده است .
ناگفته نماند كه علامه مجلسى لبنان را گوهى در شام دانسته است (ر. ك : بحارالانوار: ج 66 ص 147)
992- الخصال : ص 144 ح 169، المحاسن : ج 2 ص 336 ح 2153، مكارم الاخلاق : ج 1 ص 363 ح 1190.
993- علامه مجلسى مى گويد: (فيروزآبادى ) در القاموس گفته است : ((سكر، معرب واژه "شكر" پارسى است و اسم واحد آن را سكره گويند. خرماى خوب يا انگورى را كه آبى بدان هست و در نتيجه فرو مى پاشد - كه خود، از بهترين انواع شكرينه است - نيز شكر گويند)). در المصباح هم آمده است : ((شكر، چيزى شناخته شده است . برخى گفته اند: نخستين بار، شكر در طبرزد، ساخته شد و از همين روى ، شكر طبرزدى گفته مى شود)).
صاحب المصباح ، همچنين افزوده است : ((طبرزد (بر وزن سفرجل ) واژه اى معرب است و سه تلفظ دارد: به حرف دال (طبرزد)، به حرف نون (طبرزن ) و به حرف لام (طبرزل ). ازهرى ، تلفظ نون و لام را روايت كرده ؛ اما تلفظ به دال را روايت نكرده است )).
ابن جواليقى گفته است : ((اصل پارسى اين واژه ، تبرزد بوده است ، يعنى آنچه از اطراف ، با تبر، تراشيده شده است . بنابراين ، طبرزد، صفتى است كه دراعراب ، از واژه ((سكر)) تبعيت مى كند. برخى از عالمان هم گفته اند: طبرزد، همان شكر بلوچ است )).
در بحر الجواهر نيز آمده است : ((ابلوج به معناى شكر سفيد است )).
ابن بيطار نيز گفته است : ((طبرزد، معرب است ، به معناى چيزى سخت ، نه سست و نرم )).
او همچنين افزوده است : ((نمك طبرزد، نمكى است سخت كه داراى شفافيت نيست )).
(علامه مجلسى در ادامه مى گويد:) مى گويم : ((از برخى از سخنان عالمان ، چين بر مى آيد كه مقصود از طبرزد، همان چيزى است كه به نبات ، نامور شده است ؛ اما از بيشتر سخنان عالمان ، اين گونه به دست مى آيد كه مقصود، همان قند است )).
بغدادى نيز در الجامع خويش گفته است : ((شكر در اوايل ، خشك ، و در نخست ، مرطوب است . ممكن است تلخه را تصفيه كند. گونه هاى مختلفى از آن ، ساخته مى شود كه روشن ترين ، شفاف ترين و پاك ترين آنها را در اصطلاح ، نبات گويند. نوع پايين تر را كه تيره رنگ ، خشن تر و پاكيزه ، اما غير شفاف است ، ابلوج گويند. نوع پايين تر را كه شيره باشد، قلم ناميد؛ زيرا به صورت رشته هاى دراز به مانند انگشت ، ساخته مى شود.
نبات ، كمترين حرارت را مى طلبد، پس از آن ، ابلوج ، پس از آن ، قلم ، و پس از آن ، شيره پخته .
لطيف ترين انواع شكر نيز همان نبات است ، در درجه بعد، ابلوج ، و فروتر از آن ، قلمى كه سفيدى كمترى داشته باشد
نوع سخت همين ابلوج را طبرزد مى نامند)) ( بحارالانوار: ج 66 ص 298)
994- الكافى : ج 6 ص 33 ح 4، بحارالانوار: ج 66 ص 118 ح 5.
995- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 67.
996- الكافى : ج 6 ص 372 ح 4.
997- الكافى : ج 6 ص 372 ح 2 و ح 3.
998- المحاسن : ج 2 ص 333 ح 2139.
999- المحاسن : ج 2 ص 333 ح 2140.
1000- در طب الائمة (عليهم السلام ) اين افزوده در پايان حديث آمده است : پرسيد: خام يا پخته ؟ فرمود: ((هر دو)).
علامه مجلسى ، در شرح اين حديث ، چنين آورده است : گويا رگ جذام ، كنايه از سوداست ؛ چرا كه با غلبه سودا، جذام پيش مى آيد. اما طبع شلغم ، از آن روى كه در حالت دوم (پخته )، خشك است و در حالت نخست (خام )، مرطوب است ، با طبع سودا مخالفت دارد و بدين ترتيب ، مانع طغيان سودا مى شود ( بحارالانوار: ج 66 ص 221).
1001- الكافى : ج 6 ص 372 ح 1، طب الائمة (عليهم السلام ): ص 105.
1002- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 392 ح 1324.
1003- علامه مجلسى در شرح اين حديث مى نويسد: مقصود از ((قلع عروق (بيرون كشيدن رگ ها))) كه در اين حديث آمده ، بيرون كشيدن رگ از ميان گوشت است ، چنان كه يهوديان ، اكنون نيز اين كار را انجام مى دهند. در برخى از روايتهاى ما هم نهى از خوردن رگ آمده است ( بحارالانوار: ج 62 ح 211).
1004- الكافى : ج 6 ص 369 ح 1.
1005- برسام ، التهابى است كه در پرده ميان كبد و قلب ، عارض مى شود، فارسى مركب است به معناى التهاب سينه و بيمارى سينه است . مورث هذيان ، معرب از برسام فارسى است ؛ زيرا ((بر))، به معناى سينه است و سام ، به معناى بيمارى ، چنانچه سرسام ، بيمارى سر است . و آن را به اصطلاح طب ، ذات الجنب گويند (لغت نامه دهخدا: ج 3 ص 3994).
1006- الكافى : ج 6 ص 369 ح 5.
1007- الكافى : ج 6 ص 369 ح 4.
1008- المحاسن : ج 2 ص 327 ح 2110 م
1009- المحاسن : ج 2 ص 327 ح 2109.
1010- بحارالانوار: ج 62 ص 285.
1011- دعائم الاسلام : ج 2 ص 111 ح 365.
1012- كنز العمال : ج 10 ص 86 ح 28472.
1013- الكافى : ج 6 ص 335 ح 1.
1014- المحاسن : ج 2 ص 299 ح 1988.
1015- هيرون (بر وزن زيتون )، نوعى خرماى مرغوب است (تاج العروس : ج 18 ص 587). در بحارالانوار، به جاى اين واژه ، ((برنى )) آمده كه آن نيز نوعى مرغوب از خرماست .
1016- طب الامام الرضا (عليه السلام ): ص 35، بحارالانوار: ج 62 ص 324.
1017- الكافى : ج 6 ص 335 ح 6.
1018- الدعوات : ص 152 ح 408.
1019- الكافى : ج 6 ص 335 ح 4.
1020- الكافى : ج 6 ص 335 ح 5.
1021- سيا: سنا را گويند و آن ، دارويى است كه در مسهلات به كار برند. اسم فارسى سناست و گفته اند عصاره آن است ، و گفته اند عصاره نبات ديگر است (لغت نامه دهخدا: ج 8 ص 12224).
سنا، چوبى باشد كه بدان ، مسواك كنند. گياهى است مسهل و بهترين آن ، مكى است . گياهى است از تيره پروانه داران كه داراى چند گونه است و از گياهان بومى نواحى گرم سودان و آسياى صغير و عربستان و جنوب ايران مى باشد. برگ هايش متناوب و مركب ، بدون برگچه انتهايى است . گل هايش زردرنگ و ميوه اش نياك و محتوى چند دانه است (ر. ك . لغت نامه دهخدا: ج 8 ص 121419).
1022- قرب الاسناد: ص 110 ح 379.
1023- در متن ، چنين آمده است ؛ اما محدث نورى ، معتقد است شايد چنان كه در النهاية ى ابن اثير و در حديث امام (عليه السلام ) سلمه آمده ، اين واژه ((جار)) باشد (مستدرك الوسائل : ج 16 ص ‍ 460). در چنين صورتى ، معنا، ((جريان يابند)) خواهد بود.
اما علامه مجلسى به نقل از الفائق ، اين واژه را ((يار)) و از نوع توابع لفظى دانسته است كه معنايى جز تاءكيد همان واژه پيشين ندارد. همين گونه است در مستدرك سفينة البحار (ج 5 ص ‍ 337).
1024- دعائم الاسلام : ج 2 ص 149 ح 543، بحارالانوار: ج 62 ص 219 ح 4 و ص 274.
1025- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 409 ح 1387.
1026- سويق : به آن در فارسى قديم ، ((پست )) گفته مى شد. امروز به آن ((قاووت )) يا ((پوره )) مى گويند. گفتنى است كه لغت نامه دهخدا: ج 10 ص 15359 لفظ ((قاووت )) را تركى مى داند كه غالبا به معناى آرد حبوبات بريان شده است ؛ ليكن اين واژه ، گاه در مورد غير حبوبات (مانند برخى ميوه ها يا تره بار) نيز كاربرد دارد.
علامه مجلسى مى گويد: از (گفته ) كلينى چنين بر مى آيد كه ((سويق ))، در صورتى كه در روايات ، همراه با قيدى (مانند جو) نباشد، به معناى ((سويق گندم )) است ؛ چرا كه مى گويد: ((باب انواع سويق ها و برترى سويق گندم )) و سپس در ذيل اين عنوان ، حديث هايى را مى آورد كه در آنها واژه ((سويق )) بدون صفت يا مضاف اليه ، آمده است .
شهيد در الدروس گفته است : ((درباره سويق و سود آن ، روايت هاى فراوانى رسيده و كلينى ، سويق را به معناى سويق گندم ، دانسته است )).
مولف بحر الجواهر گفته است : ((از هفت چيز، سويق مى سازند: گندم ، جو، كنار، سيب ، كدو، دانه انار، و شلغم ، همه اين انواع ، طبع را مهار مى كند، قى و دلشوره اى را كه از صفرا زاده مى شود، از ميان مى برد، رطوبت معده را خشك مى كند، و اگر قدرى سويق جو با آب و مقدار اندكى شير برداشته و خشخاش ‍ بو داده ساييده با آن مخلوط شود، براى شكم روى ، سودمند است ، نيش زدگى ها را تسكين مى دهد و خواب مى آورد)).
ابن بيطار، به نقل از رازى گفته است : ((هر سويقى با چيزى كه از آن ساخته مى شود، تناسب دارد. براى نمونه ، سويق جو، از سويق گندم ، سردتر است ، به همان اندازه كه خود جو، طبعى سردتر از گندم دارد. اين سويق ، همچنين نفخ بيشترى پديد مى آورد. از ميان همه سويق ها، استفاده از سويق گندم و سويق جو، بيشتر است و اين هر دو، نفخ آور و موجب كندتر شدن حركت غذا از معده به پايين اند. البته ، اگر اين دو نوع سويق ، كاملا با آب جوشانده و سپس از پارچه اى درشت باف گذرانده شوند و بدين ترتيب ، آب آنها جدا شود و به صورت لقمه هايى فشرده درآيند و سپس همراه با آب سرد و شكر، نوشيده شوند، از نفخ آنها كاسته مى گردد و چنانچه در تابستان در اول صبح ، مصرف شوند، براى اشخاص حرارتى و برافروخته مزاج ، سودمند خواهند بود و مانع تب ها و بيمارى هاى ناشى از گرم مزاجى مى شوند و همين ، از بالاترين منافع آن است . كسى كه اين نوع سويق را بخورد، در آن روز نبايد ميوه تر، خيار و سبزى بخورد، با دست كم نبايد از اين چيزها زياد بخورد؛ اما سرماديدگان و كسانى كه به نفخ ‌هايى در شكم يا دردهايى مزمن در پشت و مفاصل مبتلا هستند و همچنين پيران و كسانى كه مزاجى كاملا سرد دارند، نبايد از اين سويق هيچ بخورند. اگر هم به خوردن آن ناچارند، آن را پس از چند بار شستن در آب گرم و همراه با پانيد و عسل ، پس از درآميختگى با زيتون و روغن وندانه و همچنين روغن گردو، با طبع خود مناسب سازند.
هر چند سويق جو از سويق گندم ، سردتر است ، اما از آن روى كه گندم نسبت به جو آب بيشترى مصرف مى كند، سويق گندم سردكنندگى بيشترى براى بدن دارد و بويژه رطوبت بخشى آن به طبع انسان ، بيشتر است . به همين دليل ، براى كسانى كه به رطوبت بخشى به بدن نياز دارند، سودمندى بيشترى دارد. برعكس ، سويق جو، براى كسانى كه به خشك كردن طبع نياز دارند، مناسب تر است . چنين كسانى ، معمولا داراى بدن هايى ستبر، پرگوشت و پرخون هستند، در حالى كه گروه نخست ، بدن هايى تكيده ، كم گوشت و زردرنگ دارند.
از اين دو نوع سويق كه بگذريم ، ديگر انواع سويق ، به عنوان غذا مصرف نمى شوند و (تنها،) مصرف دارويى دارند، آن گونه كه سويق كنار، سويق سيب و انار ترش ، براى مهار كردن شكم و حرارت دادن بيشتر به آن ، به كار مى روند يا از سويق خرنوب و سنجد، براى مهار كردن طبع ، استفاده مى شود (بحارالانوار: ج 66 ص 283).
1027- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 67.
1028- الكافى : ج 6 ص 305 ح 3.
1029- المحاسن : ج 2 ص 288 ح 1941.
1030- المحاسن : ج 2 ص 288 ح 1940.
1031- الكافى : ج 6 ص 306 ح 12.
1032- الكافى : ج 6 ص 306 ح 7.
1033- المحاسن ج 2 ص 289 ح 1947.
1034- الكافى : ج 6 ص 306 ح 11.
1035- الكافى : ج 6 ص 311 ح 7.
1036- الخرائج و الجرائح : ج 2 ص 660 ح 3.
1037- الكافى : ج 6 ص 305 ح 1.
1038- الكافى : ج 6 ص 307 ح 14.
1039- الكافى : ج 6 ص 307 ح 1.
1040- السرائر: ج 3 ص 140.
1041- دعائم الاسلام : ج 2 ص 150 ح 536.
1042- الكافى : ج 6 ص 356 ح 7.
1043- الكافى : ج 6 ص 356 ح 6.
1044- در اين روايت ، كلمه ((سويق )) وجود ندارد؛ اما به قرينه روايت قبلى ، ممكن است اين كلمه از آن ، افتاده باشد. نيز شايد، هم سبب و هم سويق سيب ، براى خون دماغ ، نافع باشند و شايد براى برخى مزاج ها سيب ، و براى برخى سويق آن ، نافع باشد. به هر حال ، آنچه مى تواند به اين سوال ها پاسخ دهد، برسى علمى و آزمايشگاهى است .
1045- الكافى : ج 6 ص 356 ح 4.
1046- در منبع ، روايت به همين صورت ، ((مضمر (بدون ذكر نام معصوم ))) آمده است .
1047- الكافى : ج 6 ص 356 ح 8.
1048- الكافى : ج 6 ص 306 ح 8.
1049- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 67.
1050- الكافى : ج 6 ص 307 ح 3.
1051- كنز العمال : ج 10 ص 86 ح 28472.
1052- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 41 ج 130.
1053- الكافى : ج 6 ص 311 ح 5.
1054- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 100.
1055- المحاسن : ج 2 ص 255 ح 1804.
1056- الكافى : ج 6 ص 311 ح 6.
1057- الكافى : ج 6 ص 311 ح 4.
1058- دعائم الاسلام : ج 2 ص 112 ح 370.
1059- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 41 ح 136.
1060- المحاسن : ج 2 ص 307 ح 2017.
1061- المحاسن : ج 2 ص 306 ح 2018.
1062- المعجم الكبير: ج 22 ص 63 ح 152.
1063- الفردوس : ج 2 ص 368 ح 3643.
1064- الكافى : ج 6 ص 343 ح 1.
1065- در المحاسن ، با اين افزوده در پايان حديث آمده : ((و هفتاد پيامبر، آن را تحسين كرده اند)).
1066- الكافى : ج 6 ص 343 ح 3، المحاسن : ج 2 ص 306 ح 2016.
1067- نحل ، آيه 68 و 69.
1068- دعائم الاسلام : ج 2 ص 148 ح 526.
1069- سنن ابن ماجة : ج 2 ص 1142 ح 3452.
1070- كنز العمال : ج 10 ص 44 ح 28279.
1071- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 359 ح 1173.
1072- المحاسن : ج 2 ص 300 ح 1991.
1073- در الكافى ، از امام كاظم (عليه السلام ) و با اين تفاوت كه در آن ، واژه ((خوردن )) نيامده است .
1074- دعائم الاسلام : ج 2 ص 148 ح 526، الكافى : ج 6 ص 332 ح 5.
1075- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 359 ح 1172.
1076- نحل ، آيه 69.
1077- در مكارم الاخلاق ، از امام كاظم (عليه السلام ) و با اين تفاوت كه ، ذيل حديث ، نيامده است .
1078- الكافى : ج 6 ص 332 ح 2، مكارم الاخلاق : ج 1 ص 357 ح 1163.
1079- الكافى : ج 6 ص 332 ح 1.
1080- المحاسن : ج 2 ص 300 ح 1992.
1081- كنز العمال : ج 10 ص 20 ح 28168.
1082- در الفردوس ، به جاى ((سردى سينه را از ميان مى برد))، عبارت ((كينه و حالت دل چركينى را از ميان مى برد)) آمده است .
1083- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 358 ح 1168، الفردس : ج 4 ص 265 ح 6780.
1084- جامع الاحاديث ، قمى : ص 101.
1085- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 35 ح 83.
1086- المصنف ، عبدالرزاق : ج 11 ص 30 ح 19819.
1087- صحيح البخارى ج 5 ص 2157 ح 5375.
1088- صحيح البخارى : ج 5 ص 2151 ح 5356.
1089- المعجم الاوسط: ج 8 ص 53 ح 7944.
1090- تاريخ دمشق : ج 26 ص 98.
1091- ورم كلان مدور. آبله بزرگ و سياه كه برآيد. نزد پزشكان ، هر ورم عارضى را - اگر در اندرون آن ، موضعى باشد كه ماده در آن جميع شود - دبيله گويند (لغت نامه دهخدا: ج 6 ص 9210).
1092- تاريخ دمشق : ج 26 ص 99 ح 5506.
1093- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 55.
1094- الكافى : ج 6 ص 337 ح 8.
1095- الكافى : ج 8 ص 194 ح 231.
1096- الفقيه المنسوب للامام الرضا (عليه السلام ): ص 346.
1097- طب الامام الرضا (عليه السلام ): 37.
1098- نحل ، آيه 69.
1099- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 51.
1100- معناى آن در ص 544 گذشت .