دانش نامه احاديث پزشكى

محمد محمدى رى شهرى
مترجم : دكتر حسين صابرى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۹ -


1101- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 51.
1102- در المحاسن ، بخشى از وسط حديث ، نيامده است .
1103- الكافى : ج 6 ص 350 ح 2، المحاسن : ج 2 ص 363 ح 2264.
1104- الكافى : ج 6 ص 351 ح 4.
1105- در المحاسن ، واژه ((سياه )) نيامده است .
1106- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 377 ح 1255، المحاسن : ج 2 ص 363 ح 2263.
1107- در المحاسن از امام صادق (عليه السلام ) و با اين تفاوت كه در آغاز حديث چنين ، آمده است : ((اگر خواستيد انگور بخوريد...)).
1108- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 35 ح 82، المحاسن : ج 2 ص 362 ح 2261.
1109- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 72 ح 99.
1110- الكافى : ج 1 ص 476 و ج 6 ص 351 ح 6.
1111- علامه مجلسى مى گويد: عناب ، درختى است مشهور، و چنان كه ادعا كرده اند، برگ آن براى چشم دردهاى گرم ، سودمند است و ميوه اش نيز رطوبت را از خون مى گيرد. حتى گفته اند كه دست زدن به عناب نيز همين اثر را دارد. از همين روى ، هرگاه بخواهند آن را از شهرى به شهر ديگر ببرند، هر روز، آن را بر پشت يك مركب مى نهند تا يك مركب ، به تنهايى آن را حمل نكند و خونش خشك نشود.
جالينوس ، درباره آن گفته است :
خون را خشك نمى كند، تنها بر غلظت آن مى افزايد.
ابن بيطار، به نقل از مسيح (عليه السلام ) آورده است :
گرم و مرطوب و در ميانه درجه نخست است و در آن ، حرارت ، بيش از رطوبت است . چون خود عناب يا آبش خورده شود، خلطى خوب مى آورد. اين ميوه ، همچنين ، تندى و سوزندگى خون را تسكين مى دهد و براى سرفه ، نفس تنگى ، درد كليه و مثانه و درد سينه ، سودمند است . نوع برگزيده آن ، عنابى است كه هسته اش نيز بزرگ باشد. اگر پيش از غذا خورده شود، مناسب تر است (بحارالانوار: ج 62 ص ‍ 232).
1112- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 9.
1113- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 380 ح 1274.
1114- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 381 ح 1275.
1115- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 43 ح 152.
1116- در مكارم الاخلاق به جار ((تقتير (تضييق )))، ((تقطير (قطره قطره آمدن بى اراده ادرار)))، آمده است و ما اين را برگزيديم .
1117- الكافى : ج 6 ص 361 ح 1، مكارم الاخلاق : ج 1 ص 381 ح 1277.
1118- الكافى : ج 6 ص ج 6 ص 371 ح 2.
1119- علامه مجلسى در شرح عبارت ((و لبه يسربل البول ؛ قسمت ميانى اش پيشاب را به جريان مى اندازد))، چنين مى گويد: سربله ، يعنى شلوار بر او پوشاند. اين معنا با اين جا سازگار نيست ، مگر با مجازگويى و تكلفى بسيار دور. در برخى از نسخه هاى الكافى ، به جاى اين واژه ، ((يسهل : آسان مى كند)) و در برخى ((يسيل : روان مى كند)) آمده كه اين دو واژه ، درست ترند (بحارالانوار: ج 66 ص 230).
1120- الكافى : ج 6 ص 371 ح 1.
1121- خرفه : نام گياهى است و آن را به پارسى ، پرپهن گويند و معرب آن ، خرفج است و آن در عربى به ((البقلة الحمقاء (سبزه كودن ))) معروف است . (لغت نامه دهخدا: ج 6 ص 8511).
1122- المحاسن : ج 2 ص 323 ح 2094.
1123- در المحاسن ، جمله آخر حديث ، وجود ندارد.
1124- الكافى : ج 6 ص 367 ح 2، المحاسن : ج 2 ص 323 ح 2093.
1125- الدعوات : ص 155 ح 421.
1126- الكافى : ج 6 ص 367 ح 1.
1127- كنز العمال : ج 10 ص 45 ح 28281.
1128- الفردوس : ج 1 ص 274 ح 1069.
1129- الكافى : ج 6 ص 373 ح 2.
1130- الكافى : ج 6 ص 373 ح 1.
1131- صحيح البخارى : ج 5 ص 2073 ح 5124.
1132- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 36 ح 86.
1133- شعب الايمان : ج 5 ص 102 ح 5947.
1134- دعائم الاسلام : ج 2 ص 113 ح 376.
1135- الدعوات : ص 154 ح 419.
1136- الكافى : ج 6 ص 371 ح 7.
1137- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 383 ح 1283.
1138- كنز العمال : ج 15 ص 455 ح 41808.
1139- الكافى : ج 6 ص 371 ح 6.
1140- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 36 ح 85.
1141- الخصال : ص 632 ح 10.
1142- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 138.
1143- در رجال الكشى ، در آغاز حديث ، اين عبارت آمده است : ((امام كاظم (عليه السلام ) در پى من فرستاد. من نزد او رفتم . به من فرمود...)).
1144- الكافى : ج 6 ص 319 ح 3، رجال الكشى : ج 2 ص 737 ح 826.
1145- الكافى : ج 6 ص 319 ح 2.
1146- در المحاسن ، واژه ((خوردن )) نيامده است .
1147- الكافى : ج 6 ص 319 ح 4، المحاسن : ج 2 ص 260 ح 1824.
1148- علامه مجلسى مى گويد: در القانون آمده است : ((تره ، داراى نوع : شامى ، نبطى و نوعى ديگر است كه آن را تره دشتى مى گويند. اين تره ، ميان تره معمولى و سير است و به دارو، شباهت بيشترى دارد تا به غذا، نبطى آن هم بيش از شامى در معالجات به كار مى آيد...)) تا جايى كه مى گويد: ((به صورت آب پز، خواه خوردنى و خواه به عنوان پماد، سودمند است ، نيروى جنسى را تحريك مى كند و تخم آب پز آن همراه با دانه آس ، براى سهل و خونريزى مقعدى به كار مى رود)) (بحارالانوار: ج 62 ص 196 ح 2).
1149- الفردوس : ج 1 ص 127 ح 440.
1150- ترديد، از راوى است .
1151- الكافى : ج 6 ص 365 ح 5.
1152- الكافى : ج 6 ص 365 ح 4.
1153- المحاسن : ج 2 ص 318 ح 2071.
1154- علامه مجلسى مى گويد: ظاهرا مقصود از فرو نشستن خون ، آن است كه در هنگام تخلى (دفع )، خون از او دفع مى شود. طبيبان گفته اند: تره ، مجارى طحال را باز مى كند و به سبب گرماى فراوان بدن و باز شدن مجارى طحال ، خون سرازير مى شود، چونان كه به گاه عادت ماهانه ، خونريزى صورت مى پذيرد. اما سود اين خونريزى براى ورم طحال ، آن است كه ممكن است اين ورم ، از مزاج خون يا از سودا سرچشمه گرفته باشد ( بحارالانوار: ج 66 ص 202)
1155- الكافى : ج 6 ص 365 ح 1.
1156- المحاسن : ج 2 ص 316 ح 2060.
1157- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 387 ح 1304.
1158- الكافى : ج 6 ص 365 ح 2.
1159- علامه مجلسى مى گويد: اين سختى ، يا بر اين مبتنى است كه آن فضولات ، استحاله شده اند و يا بر اين كه به چسبيدن فضولات به گياه ، يقين نداريم . از همين روى ، شستنى كه در روايت پيشين از آن سخن به ميان آمده ، بايد كارى مستحب باشد و به معناى نظافت ، تفسير شود (بحارالانوار: ج 66 ص ‍ 203)
1160- المحاسن : ج 2 ص 318 ح 2072.
1161- الكافى : ج 6 ص 366 ح 8.
1162- المحاسن : ج 2 ص 322 ح 2085.
1163- در مكارم الاخلاق ، حديث ، چنين آغاز شده است : ((كرفس بخور؛ چرا كه ...)).
1164- الكافى : ج 6 ص 366 ح 1، مكارم الاخلاق : ج 1 ص 390 ح 1317.
1165- الفردوس : ج 5 ص 370 ح 8468.
1166- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 11.
1167- علامه مجلسى مى گويد: قارچ يا ((كم ء)) - كه مفرد غير قياسى ((كماة )) است - گياهى شناخته شده است . طبيبان گفته اند: نه ريشه اى و نه برگى ، و رنگ آن ، به قرمز متمايل است . در فصل بهار و به هنگام فراوانى برف و يخ ، ديده مى شود. آن را پخته و خام مى خورند.
قارچ داراى گونه هايى با نام هاى مختلف است : يكى از انواع آن را ((فطر)) گويند در قاموس آمده است : ((فطر (با ضمه فاء يا به ضمه فاء و طا) نوعى كشنده از قارچ است )).
ابن بيطار به نقل از ديسكوريدس گفته است : ((برخى از انواع فطر، قابل خوردن هستند و برخى ديگر از انواع آن ، قابل خوردن نيستند و كشنده اند، از آن روى كه در نزديكى ميخ ‌هاى زنگ زده يا پارچه اى متعفن ، يا لانه هاى برخى از درندگان زيان رسان و يا نزديك برخى درختان (كه خاصيت آنها مسموميت بخشى به فطر، در صورت روييدن در نزديكى آنهاست ) روييده اند. ممكن است اين نوع از فطر، پوشش لغزنده و مرطوب داشته باشد و چون اين پوشش ، برداشته و اين نوع از قارج در جايى نهاده شود، بسيار زود فاسد مى شود و بو مى گيرد.
اما نوع ديگر از همين قارچ ، در آب گوشت استفاده مى شود. خوش مزه است و در صورتى كه از آن زياد مصرف شود، زيان مى رساند و از آن ، نوعى احساس خفگى و بدگوارى پديد مى آيد)).
جالينوس نيز گفته است : ((نيروى فطر، نيرويى سرد و بسيار مرطوب است و از همين روى به داروهاى كشنده ، نزديك است و چيزى در آن وجود دارد كه مى كشد، بويژه در آن انواعى كه در نهاد آنها چيزى از عفونت در آميخته است )).
يكى ديگر از انواع آن ((فقع )) است . فيروزآبادى در اين باره گفته است : ((فقع (با فتحه فاء و كسره آن ) قارچ سفيد و نرم است و جمع آن بر وزن عنبه است )).
ابن بيطار گفته است : ((چيزى است كه در زير زمين و نزديك آب ها شكل مى گيرد. دايره اى و سفيد و بزرگ تر از كماءة (قارچ دنبلان ) است و در روى زمين نيز ديده مى شود. چتر هر يك از اين قارچ ها داراى سه يا چهار پاره است ، هر چند كه اين پاره ها به همديگر چسبيده اند. اين قارچ از فطر، سالم تر است و بر خلاف فطر، چيزى كشنده در آن وجود ندارد و طبع آن سرد، مرطوب و غليظ است . برخى از همين انواع را در فارسى ، كشنج يا گل كنده نامند در ماسه زار مى رويد و در خراسان ماوراء النهر، بيشتر ديده مى شود. گفته اند: مست كننده است . درون تهى است و رطوبت آن ، هم اندازه يك گردوى بزرگ است . همچنين گفته اند: اين نوع نيز سرد و غليظ و داراى گوارشى كند است )).
يكى ديگر از انواع قارچ ، ((غرشنه )) است . ابن بيطار گفته است : اين نوع ، در سرزمين بيت المقدس بسيار است و آن جا با نام ((كرشته )) شناخته مى شود.
ابن سينا گفته است : ((اين خود يكى از انواع : كماءة و فطر است . شكلى همانند يك كاسه كوچك دارد، مايه تبسم و تشنج است ، و در هنگام لمس ، نرم احساس مى شود. جامه را با آن مى شويند و آن را همراه با چيزهاى ترش مى خورند)).
ابن بيطار به نقل از برخى ، درباره قارچ آورده است : قارچ سرخ ، كشنده است . خوش مزه ترين قارچ ها نيز قارچى است كه نرم تر و به رنگ سفيد، متمايل تر باشد. نوع خال خال و سست آن ، كاملا نامرغوب است و در معده گرم ، بسيار مفيد است . اگر به دليل زياد خوردن از آن يا به دليل ضعف معده ، هضم نشود، مانده آن در دستگاه گوارش ، بسيار غليظ مى گردد و دردهايى را در قسمت هاى تحتانى پشت و سينه بر جاى مى گذارد.
از ابن ماسه نقل شده كه در اين باره گفته است : سرد و مرطوب و در درجه دوم است .
از مسيح (عليه السلام ) نقل شده است : اگر خورده شود، انسداد پديد مى آورد؛ اما اگر با آن سرمه كشيده شود، ديده را جلا مى دهد.
از غافقى در اين باره چنين نقل شده است : يكى از خواص قارچ ، آن است كه اگر كسى آن را بخورد و در حالى كه هنوز اين قارچ در معده وى است . گزنده اى او را نيش بزند، از آن نيش مى ميرد و هيچ دارويى او را سود نمى افتد؛ اما آب قارچ ، يكى از بهترين درمان هاى چشم است ، البته در صورتى كه به سنگ سرمه ماليده و آن گاه با آن ، سرمه كشيده شود. اين كار، مژه ها را تقويت مى كند و حس بينايى را توان و دقت مى افزايد و آب ريزش را از چشم دور مى كند (بحارالانوار: ج 66 232).
1168- المحاسن : ج 2 ص 335 ح 2149.
1169- اشاره به آياتى است كه بر فرود آمدن ((من )) بر بنى اسرائيل دلالت دارند، چنان كه در مجمع البحرين (ج 3 ص 1725) آمده است ((من ، چيزى شيرين بوده كه از آسمان براى بنى اسرائيل بر روى درخت مى افتاده و آنها آن را مى چيده اند)).
1170- در صحيح البخارى ، عبارت ((و من ، از بهشت است )) نيامده است .
1171- الكافى : ج 6 ص 370 ح 2، صحيحى البخارى : ج 4 ص 1627 ح 4208.
1172- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 75 ح 349.
1173- كنز العمال : ج 10 ص 50 ح 28311.
1174- در بحارالانوار، به جاى واژه واژه (شام )))، واژه ((قثاء)) آمده كه به معناى خيار است .
1175- الكافى : ج 6 ص 369 ح 1، بحارالانوار: ج 66 ص 232 ح 5.
1176- مستدرك الوسائل : ج 16 ص 405 ح 20345.
1177- الخصال : ص 632 ح 10.
1178- الكافى : ج 6 ص 385 ح 1.
1179- در مكارم الاخلاق ، فقط صدر حديث ، آمده است .
1180- الكافى : ج 6 ص 385 ح 2، مكارم الاخلاق : ج 1 ص 379 ح 1266.
1181- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 135.
1182- كندر: صمغى است كه آن را مصطكى خوانند و بعضى گويند مصطكى هم نوعى كندر است و كندر، همان لبان باشد. و بعضى گويند كندر، درختى است شبيه به درخت پسته ؛ ليكن بارى و ميوه اى و تخمى ندارد. صمغ آن را به نام آن درخت خوانند (ر. ك : لغت نامه دهخدا: ج 11 ص 16423).
1183- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 6.
1184- الفردوس : ج 1 ص 91 ح 295.
1185- در الخصال ، به جاى ((بلغم ))، واژه ((سقم )) به معناى بيمارى آمده است .
1186- كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 365 ح 5762، الخصال : ص 126 ح 122.
1187- الخصال : ص 612 ح 10.
1188- كنزالعمال : ج 14 ص 186 ح 38318.
1189- الكافى : ج 6 ص 322 ح 4.
1190- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 423 ح 1442.
1191- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 423 ح 1439.
1192- در تهذيب الاحكام و مكارم الاخلاق ، كلمه ((نر)) نيامده است .
1193- الكافى : ج 6 ص 23 ح 7، تهذيب الاحكام : ج 7 ص 40 ح 1758، مكارم الاخلاق : ج 1 ص 424 ح 1443.
1194- الخصال : ص 636 ح 10.
1195- الكافى : ج 6 ص 336 ح 7.
1196- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 89.
1197- المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 218 ح 7423.
1198- المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 446 ح 8224.
1199- شجر، عبارت است از گياهان با ساق و بى ساق .
1200- المعجم الكبرى ، نسائى : ج 4 ص 194 ح 6864.
1201- المعجم الكبير: ج 10 ص 14 ح 9788.
1202- قرب الاسناد: ص 110 ح 380.
1203- الكافى : ج 6 ص 337 ح 1.
1204- المحاسن : ج 2 ص 294 ح 1968.
1205- الكافى : ج 6 ص 337 ح 2.
1206- ذرب ، بيمارى معده است كه مانع هضم و جذب غذا شده ، در نتيجه موجب شكم روش ‍ مى گردد.
1207- المصنف ، عبدالرزاق : ج 9 ص 259 ح 17135.
1208- مسند ابن حنبل : ج 1 ص 629 ح 2677.
1209- الكافى : ج 6 ص 338 ح 1.
1210- الكافى : ج 6 ص 339 ح 2.
1211- علامه مجلسى مى گويد: در قاموس آمده است : حليب يعنى شير دوشيده شده ، يا حليب يعنى آنچه هنوز مزه اش تغيير نيافته است . همچنين ديگرگون شدن آب كمر، كنايه از عدم انعقاد نطفه فرزند از آن است (بحارالانوار: ص 66 ح 102)
1212- الكافى : ج 6 ص 337 ح 8.
1213- نانخواه : دانه اى است زردرنگ ، خوش بو و با طعمى نسبتا تند و تلخ ، و گاه روى نان مى ريزند (فرهنگ صبا: ص 1085)
1214- الكافى : ج 6 ص 338 ح 1.
1215- الكافى : ج 6 ص 308 ح 2.
1216- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 5.
1217- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 35 ح 79.
1218- عيون اءخبار الرضا (عليه السلام ): ج 2 ص 41 ح 129.
1219- تاريخ دمشق : ج 49 ص 323 ح 10556.
1220- كنز العمال : ج 15 ص 282 ح 41006.
1221- دعائم الاسلام : ج 2 ص 145 ح 511، مستطرفات السرائر: ج 3 ص 138.
1222- كنز العمال : ج 15 ص 455 ح 41806.
1223- كنز العمال : ج 15 ص 455 ح 41805.
1224- دعائم السلام : ج 2 ص 109 ح 355.
1225- نگارنده مى گويد: ظاهرا نقش نخوردن گوشت در بداخلاقى ، اقتضاست (در مواردى است كه نخوردن گوشت ، به ضعف اعصاب ، منتهى گردد)، نه علت تامه . بنابراين ، ممكن است كسى گوشت نخورد و اخلاقش هم بد نباشد.
1226- المحاسن : ج 2 ص 255 ح 1800.
1227- الخرائج و الجرائح : ج 2 ص 683 ح 2.
1228- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 64.
1229- الدعوات : ص 153 ج 2 ص 145 ح 511.
1230- دعائم الاسلام : ج 2 ص 145 ح 511.
1231- المحاسن : ج 2 ص 257 ح 1812.
1232- الكافى : ج 6 ص 316 ح 2.
1233- مضيرة ، غذايى است پختنى كه از شير مانده و ترش شده درست مى شود (مجمع البحرين : ج 3 ص 1702).
1234- الكافى : ج 6 ص 316 ح 4.
1235- الكافى : ج 6 ص 316 ح 1.
1236- الكافى : ج 6 ص 316 ح 3.
1237- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 348 ح 1129.
1238- دعائم الاسلام : ج 2 ص 110 ح 356.
1239- المحاسن : ج 2 ص 266 ح 1846.
1240- المستدرك على الصحيحين : ج 4 ص 448 ح 8232.
1241- طب النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ص 7.
1242- المحاسن : ج 2 ص 252 ح 1793.
1243- الخصال : ص 637 ح 10.
1244- ميش : گوسفند، گوسپند، مطلق گوسفند باشد، خواه ماده و خواه نر... گويا در قديم ، ميش ، به جنسى مى گفته اند كه امروز گوسفند مى گوييم و اعم از نر و ماده و پشم دار است ؛ و گوسفند، اطلاق مى شده است هم بر ميش (يعنى گوسفند در معناى امروزى كه پشم دارد) و هم بر بز، اعم از نر و ماده (ر. ك : لغت نامه دهخدا: ج 13 ص 19427).
1245- الغيبة ، نعمانى : ص 67 ح 7.
1246- در المحاسن و مكارم الاخلاق ، بخش دوم حديث ، وجود ندارد.
1247- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 64، المحاسن : ج 2 ص 259 ح 1819، مكارم الاخلاق : ج 1 ص ‍ 344 ح 1114.
1248- الكافى : ج 6 ص 310 ح 2.
1249- الكافى : ج 6 ص 310 ح 1.
1250- الكافى : ج 6 ص 312 ح 4.
1251- الكافى : ج 6 ص 313 ح 6.
1252- درباره اين تشبيه ها چين گفته اند: شايد امام (ع ) از آن روى ، غاز را گاوميش تشبيه كرده است كه هر دو بالجنزار، انس دارند و از آن جا مى خورند. نيز مرغ را از آن روى با خوك تشبيه كرده است كه هر دو، مدفوع مى خورن ... شايد علت نام بردن از ربيعه از ميان همه قبايل نيز آن است كه جوجه هاى سرزمين اين قوم ، بهتر بوده و يا آنان عنايت و توجه افزون ترى به جوجگان داشته اند (مرآة العقول : ج 22 ص 133).
1253- الكافى : ج 6 ص 312 ح 1.
1254- در المحاسن ، به جاى ((جوجه ))، تعبير ((جوجه كبوتر)) آمده است .
1255- الكافى : ج 6 ص 312 ح 2، المحاسن : ج 2 ص 267 ح 1851.
1256- الكافى : ج 6 ص 312 ح 3.
1257- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 350 ح 1136.
1258- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 350 ح 1137.
1259- الكافى : ج 6 ص 312 ح 5.
1260- الكافى : ج 6 ص 323 ح 2.
1261- الكافى : ج 6 ص 323 ح 4.
1262- الكافى : ج 6 ص 323 ح 1.
1263- طب الامام الرضا (عليه السلام ): ص 63.
1264- الفردوس : ج 1 ص 420 ح 1705.
1265- دعائم الاسلام : ج 2 ص 151 ح 539.
1266- المحاسن : ج 2 ص 270 ح 1861.
1267- الكافى : ج 6 ص 323 ح 5.
1268- الخصال : ص 636 ح 10.
1269- قرب الاسناد: ص 107 ح 367.
1270- قرب الاسناد: ص 107 ح 367.
1271- طب الائمة (عليهم السلام ): ص 84.
1272- الخصال : ص 155 ح 194.
1273- الكافى : ج 6 ص 323 ح 6.
1274- الكافى : ج 6 ص 324 ح 7.
1275- در المحاسن ، از امام صادق (عليه السلام ) و با عبارت ((مخ چشمان را ذوب مى كند)) آمده است .
1276- الكافى : ج 6 ص 324 ح ))، المحاسن : ج 2 ص 270 ح 1862.
1277- الكافى : ج 6 ص 344 ح 4.
1278- بحارالانوار: ج 66 ص 256.
1279- معناى آن در صفحه 271 گذشت .
1280- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 406 ح 1379.
1281- الكافى : ج 6 ص 344 ح 1.
1282- بحارالانوار: ج 66 ص 256.
1283- المحاسن : ج 2 ص 425 ح 2490.
1284- المحاسن : ج 2 ص 425 ح 2488.
1285- مكارم الاخلاق : ج 1 ص 412 ح 1395.
1286- الكافى : ج 6 ص 327 ح 9.
1287- الخصال : ص 623 ج 10.
1288- الكافى : ج 6 ص 326 ح 3.
1289- الكافى : ج 6 ص 326 ح 8.
1290- الكافى : ج 6 ص 30 ح 12.
1291- هليم يا همان هريسه كه به غلط با املاى ((حليم )) نوشته مى شود، غذايى است كه از پختن گندم و گوشت و كوبيدن آنها به دست مى آيد (ر. ك : فرهنگ معين ).
1292- المحاسن : ج 2 ص 169 ح 1470.
1293- الكافى : ج 6 ص 319 ح 1.
1294- الكافى : ج 6 ص 320 ح 3.
1295- الكافى : ج 6 ص 319 ح 2.
1296- معناى گاورس در ص 235 گذشت .
علامه مجلسى مى گويد: در بحر الجواهر آمده است : ((جاورس ، معرب گاورس است . اين گياه در همه احوال ، از دخن ، بهتر است ، هر چند از آن ، قابض تر است . سرد است در نخست در خشك در دوم ، قابض و خشك كننده است . درد را تسكين مى دهد. چون در آب پخته شود و در حالتى كه همچنان گرم است بر موضع نهاده شود، نفخ ‌ها را مى گشايد و خون تازه توليد مى كند اگر با شير پخته شود، زيانش ‍ كمتر است . ارزش غذايى كمى دارد و ديرهضم است )).
ابن بيطار گفته است : ((نزد طبيبان ، گاورس ، يكى از دو گونه دخن است ؛ نوعى با دانه هاى ريزتر، سفت تر و خاكى رنگ كه نزد همه راويان همان دخن است ، هر چند از ميان آنها تنها ابو حنيفه دينورى گفته است : دخن ، دو گونه است : يكى داراى رنگ روشن و دانه هاى ريزتر، و ديگرى نوعى صاف پهلو و سنگين تر كه به نگام جابه جايى صداى كمترى ايجاد مى كند)). همو گفته است : ((گاورس ، پارسى ، و دخن ، معادل عربى آن است )).
بن ماجه گفته است : ((چون با شير، پخته و از آن ، آردى تهيه شود و به نوشاكى بدل گردد و قدرى چربى نيز بدان افزده شود، بدان را به خوبى تغذيه مى كند. آن ، از دخن ، بهتر، تغذيه كننده تر و داراى گوارشى سريع تر است و در مقايسه با آن ، طبع را كمتر محبوس مى دارد)) (بحارالانوار: ج 66 ص ‍ 57).
1297- الكافى : ج 6 ص 344 ح 1.
1298- اين گياه ، داراى دو نوع : دشتى و باغى است ، و خود، دو گونه است : پهن برگ و باريك برگ ، و حكم كاهو را دارد (القامون فى الطب : ص 68).
1299- المحاسن : ج 2 ص 313 ح 2049.
1300- الكافى : ج 6 ص 363 ح 8.
1301- الكافى : ج 6 ص 363 ح 4.
1302- الكافى : ج 6 ص 362 ح 1.
1303- در طب الائمة (عليهم السلام )، عبارت ((رنگ را نكو مى كند)) آمده است .
1304- الكافى : ج 6 ص 363 ح 6، طب الائمة (عليهم السلام ): ص 130.
1305- الكافى : ج 6 ص 362 ح 2.
1306- الكافى : ج 6 ص 363 ح 7.
1307- الكافى : ج 6 ص 363 ح 9.