ميزان الحكمه جلد ۱۰

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۲ -


ـ پيامبر خدا(ص ): فحشا و زشتكارى هرگز در ميان مردمى شايع نشد, مگر اين كه طاعون و دردها و بيماريهايى كه در ميان گذشتگان آنها سابقه نداشته است , در بين آنان شيوع يافت .

ـ گـناه را هرگاه بنده پنهانى مرتكب شود به كسى جز صاحب آن زيانى نمى زند وهرگاه آشكارا انجامش دهد و مردم او را منع نكنند, آن گناه به عموم مردم آسيب خواهدرساند.
ـ خـداونـد عـموم مردم را به كيفرگناه عده اى خاص عذاب نمى دهد, مگر آن كه زشتكارى را در مـيـان خـود مـشـاهـده كـنند وبتوانند از آن جلوگيرى كنند و نكنند در اين صورت خداوند عام وخاص راعذاب مى كند.
ـ هيچ مردمى جهاد را ترك نكردند,مگر اين كه خداوند همه آنان را عذاب كرد.
2 ـ اختلاف .

ـ پـيـامبر خدا(ص ): هيچ امتى پس ازپيامبر خود دچار اختلاف نشد, مگر اين كه باطل گرايان آن امت بر حق گرايانش چيره شدند.
ـ امام على (ع ): سوگند به خدا كه هيچ امتى پس از پيامبر خود دچار اختلاف نشد,جز آن كه باطل آن بر حق آن چيره گشت مگر اين كه خدا نخواست .

ـ آن جـا كـه از چـيره شدن سپاه معاويه به ياران خود خبر مى دهد, مى فرمايد:سوگند به خدا كه گمان مى كنم اين جماعت بزودى بر شما چيره شوند, زيرا آنان برباطل خود همداستانند و شما با آن كه برحقيد پراكنده و ناهمدل شما از پيشواى حق خود نافرمانى مى كنيد و آنها از پيشواى باطل خـويـش فرمان مى برند آنان نسبت به پيشواى خود امانتدارند و شما خيانتكارآنان در سرزمينشان درستكارند, حال آن كه شما فساد و تباهى مى آفرينيد.
3 ـ برابرى .

قرآن .

((آيـا آنانند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟
ما (وسايل ) معاش آنان را در زندگى دنيا مـيانشان تقسيم كرده ايم و برخى از آنان را از (نظر) درجات بالاتر ازبعضى (ديگر) قرار داده ايم , تا بعضى از آنها بعضى (ديگر) را به خدمت گيرند و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مى اندوزند بهتر است )).
ـ امـام عـلـى (ع ): مردم تا زمانى كه گونه گون باشند پيوسته در خير و خوبى به سر خواهند برد و هرگاه برابر شوند نابودگردند.
4 ـ محروميت از حق .

ـ امـام عـلـى (ع ), پـس از آن كه به خلافت رسيد, به سران لشكر نوشت : امابعد, پيشينيان شما در حقيقت به اين سبب به هلاكت درافتادند كه مردم را ازحق (خود)محروم كردند و آنان هم (به ناچار) آن را خـريـدنـد و آنـان را به راه نادرستى و باطل سوق دادند و مردم هم (ناگزير) از باطل پيروى كردند   ((2)) .

ـ پيامبر خدا(ص ): چگونه خداوند پاك وپاكيزه گرداند مردمى را كه حق ناتوان آنها اززورمندشان گرفته نمى شود.
ـ هـرگـز پـاك و پاكيزه (و سعادتمند) نگرددآن امتى , كه حق ناتوان بدون ترس و لرز ازقدرتمند گرفته نشود.
ـ خداوند پاك و پاكيزه نگرداند آن امتى را كه ناتوان بدون ترس و لرز حق خود را اززورمند نگيرد.

نقش فساد زبدگان جامعه در فسادتوده مردم .

ـ امام على (ع ): استوارى دين و دنيا به وجود چهار كس است : عالمى كه علم خويش رابه كار بندد, نـادانى كه از علم آموختن ننگ نداشته باشد, بخشنده اى كه در بخشش خود بخل نورزد و نادارى كـه آخرتش را به دنيايش نفروشد, زيرا هرگاه عالم علم خود را فروگذارد(و به كار نبندد), نادان از آمـوخـتـن عـلـم سـرباز زندو هرگاه توانگر از بذل و بخشش بخل ورزد,نادار آخرت خود را به دنيايش بفروشد.
ـ قـوام دنيا به وجود چهار كس است :به عالمى كه علم خود را به كار بندد, به توانگرى كه بخشش كـند, به نادانى كه تكبر مانع علم آموختن او نشود و به تهيدستى كه آخرتش رابراى دنياى ديگرى نـفروشد هرگاه عالم علمش را به كار نبندد و توانگر از بخشش خوددارى كندو جاهل از آموختن تكبر ورزد و تهيدست آخرت خود را براى دنياى ديگرى بفروشد,پس واى بر آنان .

ـ استوارى دين به چهار كس است : به عالمى كه بگويد و به گفته خود عمل كند, به ثروتمندى كه از احـسان خود به پيروان دين خدا دريغ ‌نورزد, به تهيدستى كه آخرتش را به دنيايش نفروشد و به نادانى كه از آموختن دانش تكبرنورزد پس , هرگاه عالم علم خود را پنهان بداردو ثروتمند در مال خـود بخل ورزد و تهيدست آخرتش را به دنيايش بفروشد و نادان ازتحصيل دانش استنكاف ورزد, دنـيا به قهقرابرگردد بنابراين , فراوانى مسجدها و پيكرهاى گوناگون و پراكنده مردمان شما را نفريبد عرض شد: اى اميرمؤمنان ! در آن زمان چگونه بايدزيست ؟
فرمود: به ظاهر با آنان بياميزيد و درباطن بر خلاف آنان باشيد.
ـ در پاسخ به سؤال از احوال عامه مردم ,فرمود: فساد توده مردم , ناشى از فساد خواص است خواص به پنج گروه تقسيم مى شوند:دانشمندان كه راهنمايان به سوى خدايند,زاهدان كه راه منتهى به خدايند, بازرگانان كه امناى خدايند, جنگجويان كه ياوران دين خدايند و زمامداران كه سرپرستان خـلـق خـدايـنـد پـس , اگـر دانـشـمـنـد طـمـاع و مـال جـمع كن باشد, ديگر از چه كسى بايد راهـنـمايى خواست و اگر زاهد به دنيا وآنچه مردم دارندراغب باشد, ديگر به چه كس اقتدا شود و اگـربـازرگـان خـيـانت پيشه باشد و زكات ندهد, به چه كسى مى توان اطمينان و اعتماد كرد و اگـرجـنـگـجو خودنما باشد و چشم به كسب مال وثروت داشته باشد, ديگر به وسيله چه كسى از مـسـلمانان دفاع شود و اگر زمامدار ستمگرباشد و در احكام و فرامين جور و بى عدالتى روا دارد, ديـگـر بـه وسيله چه كسى دادستمديده از ستمگر گرفته شود؟
سوگند به خدا كه مردم را نابود نـكـرد مـگـر عـلـمـاى طـمعكار و زاهدان دنيا خواه و بازرگانان خيانت پيشه و جنگجويان ريايى وزمـامـداران سـتمگر و بزودى كسانى كه ستم كرده اند, بدانند كه به كدام بازگشتگاه برخواهند گشت .

مفسدان در قرآن .

1 ـ فرعون .

قرآن .

((همانا فرعون در سرزمين (مصر) سر برافراشت ومردم آن را طبقه طبقه ساخت , طبقه اى از آنان را زبـون مى داشت : پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را (براى بهره كشى ) زنده مى گذاشت همانا او از مفسدان بود)).
2 ـ قارون .

((قارون از قوم موسى بود و بر آنان ستم كرد و ازگنجينه ها آن قدر به او داده بوديم كه كليدهاى آنـهـا بـرگـروه نـيرومندى سنگين مى آمد, آن گاه كه قوم وى بدوگفتند: شادى مكن كه خدا شادى كنندگان را دوست نمى دارد و با آنچه خدايت داده است سراى آخرت رابجوى و سهم خود را از دنـيـا فـرامـوش مـكن و همچنان كه خدا به تو نيكى كرد, نيكى كن و در زمين فساد مجوى كه خدا مفسدان را دوست نمى دارد)).
3 ـ بنى اسرائيل .

((و در كتاب آسمانى (شان ) به فرزندان اسرائيل خبرداديم كه قطعا دوبار در زمين فساد خواهيد كرد و قطعابه سركشى بسيار بزرگى بر خواهيد خاست )).
((و يـهـود گـفتند: دست خدا بسته است هر بار كه آتش جنگى را برافروختند خدا آن را خاموش ساخت و درزمين براى فساد مى كوشند و خدا مفسدان را دوست نمى دارد)).
4 ـ قوم هود.
((مـگـر نـدانـسته اى كه پروردگارت با عاد چه كرد؟
باعمارتهاى ستون دار ارم كه مانندشان در شـهـرهـا سـاخـتـه نشده بود؟
و با ثمود, همانان كه در دره تخته سنگها رامى بريدند؟
و با فرعون , صـاحـب خـرگاهها (و بناهاى بلند)؟
همانان كه در شهرها سر به طغيان برداشتند و درآنها بسيار تبهكارى كردند؟
)).
5 ـ قوم صالح .

((و بـه يـاد آوريـد هنگامى را كه شما را پس از (قوم )عاد جانشينان (آنان ) گردانيد و در زمين به شما جاى (مناسب ) داد در دشتهاى آن (براى خود) كاخهايى اختيارمى كرديد و از كوهها خانه هايى (زمستانى )مى تراشيديد پس نعمتهاى خدا را به ياد آوريد و در زمين سر به فساد بر مداريد)).
6 ـ قوم شعيب .

((و اى قـوم مـن , پيمانه و ترازو را به داد, تمام دهيد وحقوق مردم را كم مدهيد و در زمين سر به فسادبرمداريد)).
7 ـ قوم لوط.
((آيـا شـمـا بـا مـردهـا در مى آميزيد و راه (توالد وتناسل ) را قطع مى كنيد و در باشگاههاى خود پليدكارى مى كنيد؟
و (لى ) پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: اگرراست مى گويى عذاب خدا را بر ما بياور (لوط) گفت :پروردگارا! مرا بر قوم فساد كار غالب گردان )).
8 ـ شورشگر عليه پيشواى دادگر.
((سـزاى كـسانى كه با خدا و پيامبر او مى جنگند و درزمين به فساد مى كوشند, جز اين نيست كه كشته شوند )).
9 ـ پادشاه .

قرآن .

(((ملكه ) گفت : پادشاهان چون به شهرى درآيند آن راتباه و عزيزانش را خوار مى گردانند روش آنها چنين است )).
ـ امام على (ع ): هرگاه فرومايگان زمامدار شوند, گرانمايگان نابود گردند.
ـ هرگاه مردمان فرومايه استيلايابند, مردمان بزرگوار مورد زورگويى وستم قرار گيرند.
ـ پيامبر خدا(ص ): دو گروه از امت منندكه اگر آنها درست شوند امتم درست شود واگر آنها تباه گـردنـد امـتـم تـبـاه گـردد عرض شد:اى رسول خدا! آن دو گروه كدامند؟
فرمود:فقيهان و زمامداران .

10 ـ منافق .

قرآن .

((و هـرگـاه بـه آنـان گـفـتـه شـود كـه در زمين فساد نكنيد,مى گويند: جز اين نيست كه ما اصلاحگريم )).
ـ پـيـامبر خدا(ص ): بيشترين چيزى كه بعداز رفتنم براى شما از آن مى ترسم , وجودمنافق زبانباز است .

11 ـ اسرافكار.
قرآن .

((از فـرمـان اسرافكاران (و زياده روان ) پيروى مكنيد همانان كه در زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند)).
ـ امـام رضـا(ع ): از جـمـلـه فساد (و اسراف )است شكستن درهم و دينار (پول مسكوك سالم براى مصرفى ديگر) و دور انداختن هسته ميوه .

ـ امام على (ع ): ضايع ساختن رهتوشه وتباه كردن معاد, از جمله موارد فساد (واسرافكارى ) است .

ـ ضايع كردن رهتوشه , از جمله مواردفساد (و اسراف ) است .

12 ـ كسى كه پيوند خويشاوندى را ببرد.
((پـس (اى مـنـافـقـان ) آيا اميد بستيد كه چون (از خدا)برگشتيد (يا سرپرست مردم شديد) در (روى ) زمين فساد كنيد و خويشاونديهاى خود را از هم بگسليد؟
.
((و كـسانى كه پيمان خدا را, پس از بستن آن , مى شكنند وآنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده اسـت مـى گـسـلـند ودر زمين فساد مى كنند, برايشان لعنت است و بد فرجامى آن سراى ايشان راست )).
13 ـ جادوگر.
((و چون جادوگران آمدند, موسى به آنان گفت :بيندازيد آنچه را مى اندازيد پس , چون افكندند, موسى گفت : آنچه را شما به ميان آورديد جادوست بزودى خداآن را باطل خواهد كرد همانا, خدا كار مفسدان را به سامان نمى آورد)).
14 ـ دزد.
((گـفـتند: به خدا سوگند, شما خوب مى دانيد كه مانيامده ايم در اين سرزمين فساد كنيم و ما دزد نبوده ايم )).
تفسير.
در تـفـسير الميزان آمده است : اين سخن برادران يوسف كه : ((شما خوب مى دانيد كه ما نيامده ايم در ايـن سـرزمـيـن فساد كنيم ))دلالت بر اين دارد كه به محض ورود آنان به سرزمين مصر براى دريـافـت خـواربار,يوسف به بهانه اين كه بيم آن مى رودجاسوس و خبرچين باشند يا براى اهداف ومقاصد سؤ ديگرى آمده باشند, دستور دادآنها را تفتيش كردند و درباره اين كه براى چه آمده اند و از كجا آمده اند و اصل ونسبشان چيست و مسائل ديگرى از اين قبيل , تحقيق شد.
15 ـ كسى كه به خواستگار متدين و برخورداراز اخلاق پسنديده جواب رد بدهد.
ـ پـيامبر خدا(ص ): هرگاه كسى كه اخلاق ودينش را مى پسنديد به خواستگارى نزد شمامد, به او زن بدهيد كه ((اگر چنين نكنيد درروى زمين فتنه و فساد بزرگى پديد آيد)).
ـ امـام بـاقـر(ع ), در پاسخ به سؤال ازازدواج , فرمود: هرگاه كسى از دختر شماخواستگارى كرد و ديـنـدارى و امانتدارى اورا پسنديديد, به او زن دهيد كه ((اگر چنين نكنيد فتنه و فساد بزرگى در روى زمين (جامعه ) پديد آيد)).

جايز نبودن درست كردن مردم با تباه كردن خود.

ـ امام على (ع ), در توبيخ برخى ياران خود, فرمود: سوگند به خدا كه شما درمنزلهايتان بسياريد و در زيـر رايـتـهـا (ى جـنـگ ) انـدك من مى دانم كه چه چيز شما رادرست مى كند و كجى شما را راست مى گرداند, اما من اصلاح شما را با تباه كردن خود جايز نمى دانم .

ـ امـام صـادق (ع ): امير مؤمنان على بن ابى طالب (ع ) به مردم كوفه مى فرمود: اى كوفيان ! آيا فكر مـى كـنيد كه من نمى دانم چه چيز شما را اصلاح مى كند؟
البته مى دانم اماخوش ندارم كه با تباه كردن خودم شما رااصلاح گردانم .

ـ امـام عـلـى (ع ): الـبـتـه مـن مـى دانـم كه چه چيز شما را درست مى كند و كجى شما رادرست مى گرداند اما من شما را, به بهاى تباه كردن خودم , اصلاح نمى كنم .

ـ مـن مـى دانـم كه آنچه شما را درست مى كند, شمشير است ولى من بر آن نيستم تابا تباه كردن خودم , شما را اصلاح كنم بلكه بزودى پس از من زمامدارى بيرحم بر شمامسلط خواهد شد.
ـ اما من , به خدا سوگند, براى ساختن دنياى خود كارى را نمى كنم كه در آن تباهى دين من باشد.
ـ اگر آنان جز به بهاى تباه كردن خودم اصلاح نمى شوند, خداوند اصلاحشان نكند.
ـ مـن با اين تعليمى خود كه به وسيله آن خانواده ام را تنبيه مى كنم شما را تنبيه كردم , اما اهميتى نـداديـد و بـا ايـن تازيانه ام كه حدود پروردگارم را با آن اجرا مى كنم , برشما زدم ليكن (از خطا و نـافـرمـانـى ) بـازنـايستاديد آيا مى خواهيد كه با شمشيرم شمارا بزنم ؟
بدانيد كه من مى دانم شما چـه مى خواهيد و چه چيز كجى شما را درست مى گرداند, اما من اصلاح شما را به بهاى تباه كردن خـودم نـمـى خـرم بلكه خداوند گروهى را بر شما مسلط گرداند كه انتقام مرا از شمابگيرند و نه دنيايى برايتان بماند كه از آن بهره و لذت بريد و نه آخرتى كه سوى آن رهسپار شويد نفرين و مرگ باد بر اهل دوزخ .

ـ هنگامى كه مردم از گرد اميرمؤمنان على بن ابى طالب (ع ) پراكنده شدند و جمع كثيرى از آنان به سوى معاويه گريختند تا ازدنياى او به نوايى برسند, گروهى از ياران آن حضرت خدمت ايشان رسيدند و عرض كردند: اى امير مؤمنان ! اين اموال را بذل وبخشش كن و اين اشراف عرب و قريش وكسانى را كه مى ترسى با تو مخالفت كنند و به نزد معاويه بگريزند بر موالى و غير عربهاترجيح ده ! اميرالمؤمنين (ع ) به آنان فرمود:به من مى فرماييد كه پيروزى را با ستم وبى عدالتى به دست آورم ؟
نـه , بـه خدا سوگندكه تا خورشيد مى دمد و ستاره اى در آسمان مى درخشد, دست به چنين كارى نخواهم زد.

آنچه فساد و تباهى را از بين مى برد.

قرآن .

((و اگـر خداوند برخى از مردم را به وسيله برخى ديگر دفع نمى كرد, قطعا زمين تباه مى گرديد ولى خدانسبت به جهانيان تفضل دارد)).
ـ امـام صـادق (ع ): خـداونـد بـه بـركـت وجود شيعيان نمازگزار ما, عذاب را ازشيعيانى كه نماز نـمـى خوانند دفع مى كند اگرهمه آنها نماز را ترك مى كردند, قطعا هلاك مى شدند و خداوند به بـركـت وجود شيعيان زكات پرداز ما (عذاب را) از شيعيانى كه زكات نمى دهند دور مى گرداند و ايـن اسـت مـعناى سخن خداى عزوجل كه : ((اگر خداوندبرخى از مردم را به وسيله برخى ديگر دفع نمى كرد, قطعا زمين تباه مى گرديد)).
ـ امـام عـلـى (ع ), درباره آيه ((اگر خدابعضى مردم را )), فرمود: معنايش اين است كه خداوند به بركت وجود نيكوكار, هلاكت را از بدكار دفع مى كند.
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): اگر نبود وجودبندگانى كه براى خدا ركوع مى كنند وكودكان شيرخوار و حيوانات چرنده ,بيگمان عذاب سختى بر سر آنان مى ريخت .

ـ امـام عـلى (ع ): همانا تقواى الهى داروى درد دل شماست و مايه اصلاح تباهى سينه هايتان و پاك شدن آلودگى جانهايتان .

ـ اگـر مـردم آن گـاه كه خشم و بلاها برآنان فرود مى آيد و نعمتها از ميانشان مى رود, با نيتهاى راست و درست و دلهاى مشتاق به پروردگارشان پناه برند, بيگمان هر گريخته و از دست رفته اى را به آنان بازگرداند و هر فسادى را براى آنان اصلاح كند.
فسق .

فسق .

قرآن .

((بـر شـما حرام شده است : مردار و خون و گوشت خوك و آنچه به نام غير خدا كشته شده باشد و (حـيـوان حلال گوشت ) خفه شده و به چوب مرده و از بلندى افتاده و به ضرب شاخ مرده و آنچه درنده از آن خورده باشد ـمگر آنچه را (كه زنده دريافته و خود) سر ببريد ـ و(همچنين ) آنچه براى بـتان سر بريده شده و (نيز) قسمت كردن شما (چيزى را) به وسيله تيرهاى قرعه اين (كارهاهمه ) فسق است )).
((و از آنـچـه كـه نـام خـدا بـر آن بـرده نـشـده اسـت مـخوريد, چرا كه آن قطعا فسق است و در حـقـيقت شيطانها به دوستان خود وسوسه مى كنند تا با شماستيزه نمايند و اگر اطاعتشان كنيد قطعا شما هم مشركيد)).
ـ امـام صـادق (ع ): هـر معصيتى از معاصى بزرگ خدا كه كسى آن را انجام دهد, ياشخصى از روى لـذتـجـويى و شهوت و شوق غالب به آن درآيد, اين فسق است ومرتكب آن فاسق و به لحاظ فسق , از(حـيـطـه ) ايـمـان خـارج اسـت اگـر بـه اين عمل ادامه دهد تا جايى كه به حد اهميت ندادن وخفيف شمردن برسد, به سبب اين بى اعتنايى و خفيف شمارى , كفر بر او لازم آيد.

فاسق .

قرآن .

((مـردان و زنـان مـنـافـق از (سر) هم هستند به كارهاى ناپسند وا مى دارند و از كار پسنديده باز مـى دارنـد ودسـتـهـاى خـود را (از انـفـاق ) فـرو مى بندند خدا را فراموش كردند پس (خدا هم ) فراموششان كرد راستى كه منافقان همان فاسقانند)).
((همانا بر تو آياتى روشن فرستاديم و جز فاسقان (كسى ) آن را انكار نمى كند)).
((اهـل انـجـيل بايد به آنچه خدا در آن نازل كرده است داورى كند و كسانى كه به آنچه خدا نازل كرده حكم نكنند, آنان خود فاسقانند)).
((پـس , قوم خود را سبك مغز يافت (و آنان را فريفت )و اطاعتش كردند, چرا كه آنها مردمى فاسق بودند)).
ـ پيامبر خدا(ص ): نشانه فاسق چهار چيزاست : سرگرمى و بيهوده كارى و تجاوز وبهتان زدن .

ـ امـام عـلـى (ع ): هان ! حذر كنيد, حذركنيد, از پيروى اشراف و بزرگانتان ! همانان كه به گوهر خـود نـازيدند و خود را از اصل ونسب خويش (هم ) بالاتر بردند زيرا آنان پايه هاى بنياد عصبيتند و تكيه گاههاى اركان فتنه آنان شالوده هاى فسق و زير جلهاى نافرمانى اند.
ـ امـام عـلـى (ع ), در وصف گمراهان ,مى فرمايد: دنيا را برگزيدند و آخرت را فروگذاشتند, آب زلال را رها كردند و آب گنديده را نوشيدند گويى يكى از فاسقان آنها را مى بينم كه زشتكارى را در پـيـش گـرفـتـه و بـا آن دمـخور و مانوس و سازگار شده است , تا جايى كه موهاى سرش در آن زشتكارى سفيد گشت و اخلاق و عادات اورنگ آن را پذيرفت .

شيوايى در سخن .

شيوايى .

ـ پيامبر خدا(ص ): شيوايى , زيور گفتاراست .

ـ در زبور آمده است : در خطابه شيوايى به خرج مى دهيد و در عمل كوتاهى مى ورزيد حال اگر در عمل شيوايى نشان مى داديد و در خطابه كوتاه مى آمديد, براى شما اميدوار كننده تر بود اما شما به آيـات مـن روى آورديـد و آنـها را به تمسخر گرفتيد و به گناهان و معاصى من رو كرديد و بدين وسيله انگشت نما شديد.

شيوا سخن ترين مردم .

ـ امـام على (ع ), در پاسخ به اين پرسش كه شيوا سخن ترين مردم كيست , فرمود:كسى كه به سؤال بالبديهه پاسخ دندان شكن دهد.
ـ ما شيوا سخن تريم و يكرنگ تر (ياخير خواهتر) و خوش سيماتر.
فضيلت .

فضيلت ه.

قرآن .

((بـبـيـن چـگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگربرترى داده ايم و قطعا درجات آخرت و برترى آن بزرگترو بيشتر است )).
((بـرخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى داديم از آنان كسى بود كه خدا با او سخن گفت و درجات بعضى از آنان را بالا برد )).
((و اسماعيل و يسع و يونس و لوط كه جملگى را برجهانيان برترى داديم )).
ـ امـام عـلـى (ع ): بـالا رفتن بر نردبان فضيلتها دشوار, اما رهايى بخش است وفرود آمدن به سوى پستيها آسان , اما مهلك است .

ـ نفس خويش را به (پذيرفتن ) فضيلتهامجبور كن , زيرا رذايل و پستيها سرشتى توست .

ـ محكمترين رشته ها و وسيله ها,فضيلت هاى نيكوست .

ـ با به دست آوردن فضيلت ها, دشمن سركوب مى شود.
ـ افتخار آدمى به فضيلت اوست , نه به تباراو.
ـ هر كه فضيلت هايش اندك باشد,وسيله هايش سست گردد.
ـ در سختيهاى پياپى است , كه فضيلت هاى انسان آشكار مى شود.

انواع فضيلته.

ـ امـام جـواد(ع ): فـضيلتها چهار گونه اند:اول , حكمت كه جانمايه آن انديشه است دوم , عفت كه جانمايه اش شهوت است سوم , قدرت كه جانمايه اش خشم است چهارم , عدل كه قوام آن در اعتدال قواى نفسانى است .

آنچه موجب فضيلت برترى انسان است .

ـ امـام عـلى (ع ): برترى به حسن كمال و كردارهاى والاست , نه به بسيارى مال وبزرگى كارها (و منصبها).
ـ هر چيزى را برترى و فضيلتى است و برترى كريمان نيكى كردن به مردان است .

ـ هر كه ايثار كند شايسته , عنوان فضيلت و برترى است .

ـ آدمى را همين فضيلت و برترى بس ,كه خودش را ناقص شمارد.
ـ اعمال نيكوكارانه , از فضايل انسان است .

ـ برترى مرتبه مهتران , به نيكويى عبادت است .

ـ فضيلت و برترى اين است كه هرگاه قدرت (بر انتقام ) يافتى , گذشت كنى .

ـ فضيلت و برترى , با نيكوكارى همراه است .

ـ كمال فضايل (به ) شرافت خوى وخصلتهاست .

ـ هـرگـاه بـه تـو درودى گـفـته شد, بادرودى بهتر از آن پاسخ ده و هرگاه احسانى به تو شد با احسانى برتر از آن جبرانش كن والبته برترى در اين زمينه از آن آغازگر است .

ـ با در پيش گرفتن فضيلت و خوددارى ازستم و زورگويى و عمل به حق و انصاف به خرج دادن و دورى از فساد و آباد كردن معاد, خود را بياراى .

ـ پـرهـيـزگـاران در دنـيـا اهـل فـضايلند:گفتارشان بر پايه راستى و درستى است وپوشاك (و رفتار)شان بر ميانه روى .

مجمع فضيلته.

ـ امـام عـلى (ع ): كسى كه خود را برتر ازآن داند كه به بدى پاداش دهد, مجمع فضايل را فرا چنگ آورده است .

ـ هر كس به كسى كه به او بدى كرده است , خوبى كند, بيگمان مجمع فضايل رادر اختيار گرفته است .

ـ هر كس از گناهان درگذرد, مجمع فضايل را فرا چنگ گرفته است .

ـ انسانيت , نامى است كه ديگرفضيلت ها و خوبيها را در خود جمع كرده است .

ـ مجمع فضيلت ها در احسان كردن به آزاده است و نيكى كردن به اهل خير وخوبى .

ـ در زمـان قدرتمندى با گذشت باش و در گاه سختى و تنگدستى بخشنده و باوجود تهيدستى ايثارگر, تا فضيلت و برترى تو كامل شود.
ـ هرگاه از حرامها بپرهيزى و ازشبهات باز ايستى و واجبات را بگذارى ومستحبات را به جا آورى , هر آينه فضيلتهاى دينى را به كمال رسانده اى .

برترين فضيلت ه.

ـ امام على (ع ): برترين فضيلتها, پيوندزدن با كسى است كه پيوند بريده و انس گرفتن با كسى كه رميده است و گرفتن دست كسى كه لغزيده است .

ـ انصاف داشتن , برترين فضيلتهاست .

ـ بـرترين فضيلت ها برآوردن آرزوها(ى مردم ) است (يا بخشيدن آن چيزهايى كه خود انسان به آنها علاقه دارد)و كمك كردن به درخواست كننده (كمك )و ميانه روى در برآوردن خواهشها.
ـ نگهداشتن زبان و بذل احسان , ازبرترين فضايل انسان است .

ـ هيچ فضيلتى برتر از احسان , نيست .

ـ هيچ منقبتى برتر از احسان , نيست .

ـ كسى را كه دوستت دارد گرامى دار وازدشمنت گذشت كن , تافضيلت توكامل شود.
ـ بـدى را بـه خـوبى پاداش دادن وپوشاندن گناهان با بخشش و گذشت , ازبهترين فضيلت ها و برترين خصلتهاى پسنديده است .

ـ از برترين فضيلت ها, بذل احسان وپراكندن نيكى است .

سرآمد فضايل .

ـ امام على (ع ): دانش در راس فضايل است .

ـ تسلط بر خشم و ميراندن شهوت درراس فضايل جاى دارند.
ـ احسان كردن به مردمان بلند مرتبه درراس فضيلتهاست .

ـ نقطه پايان فضايل خرد است .

ـ اوج فضيلتها دانش است .

اهل فضيلت و برترى .

ـ امام سجاد(ع ): چون روز قيامت شودخداى تبارك و تعالى همه مردم را, از اولين نفر تا آخرين نفر, در يك صحرا جمع كند,آن گاه آواز دهنده اى جار زند: كجايند اهل فضيلت ؟
فرمود: پس گروهى از مـردم بـرخـيزند فرشتگان به استقبال آنان روند وگويند: فضل شما چه بوده است ؟
گويند: ما بـاكسى كه از ما مى بريد پيوند برقرار مى كرديم و به آن كه ما را محروم مى كرد عطا مى كرديم و از كسى كه به ما ستم مى كرد گذشت مى كرديم پس به آنان گفته شود: راست گفتيد, وارد بهشت شويد.
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): روز قيامت چون خلايق جمع شوند آواز دهنده اى آواز دهدكه : كجايند اهل فـضـيـلت ؟
پس جماعتى اندك برخيزند و شتابان سوى بهشت روندفرشتگان جلو روند و گويند: مـى بينيم كه به سوى بهشت مى شتابيد پاسخ دهند: ماييم آن اهل فضيلت فرشتگان گويند: فضل شـمـا چـه بـوده است ؟
گويند: ما هرگاه ستمى مى ديديم مى بخشيديم و هرگاه بدى مى ديديم گـذشـت مـى كـرديـم و هـرگـاه رفـتار جاهلانه اى با مامى شد بردبارى نشان مى داديم پس , به آنان گفته شود: وارد بهشت شويد كه نيكو مزدى است براى عمل كنندگان .

برترين مردم .

ـ امام على (ع ): برترين مردم در دنياسخاوتمندانند و در آخرت پرهيزگاران .

ـ بـرترين مردم در پيشگاه خدا, كسى است كه خرد خويش را زنده كرده وشهوتش را ميرانده و در راه آباد كردن آخرتش , خود را به رنج در افكنده است .

ـ برترين مردم كسى است كه در عين داشتن قدرت , بردبارى ورزد و در عين توانگرى , زهد داشته باشد و در عين نيرومندى , انصاف به خرج دهد.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): بـلـنـد پايه ترين شمانزد خداى متعال كسى است كه مدتهاى طولانيترى گـرسـنـگـى بـكـشد و به تفكربپردازد و منفورترين شما نزد خداى متعال هر آن كسى است , كه پرخواب و پرخور وپرنوش باشد.
ـ امام على (ع ): برترين بندگان خدا نزدخداوند, پيشواى دادگرى است كه رهيافته باشد و رهنما پس , سنتى دانسته و شناخته شده را بر پا دارد و بدعتى ناشناخته رابميراند.
ـ در نـامـه اى به حارث همدانى ,مى فرمايد: بدان كه برترين مؤمنان , كسى است كه از جان و مال و كـسـان خـود بيشتر(در راه خدا) بذل و انفاق كند, زيرا آنچه ازخير و خوبى پيش بفرستى براى تو ذخيره خواهد شد و آنچه را از خود بر جاى نهى ,خير و نفعش از آن ديگرى است .

ـ برترين مردم داورترين آنها بر طبق حق است .

ـ پيامبر خدا(ص ): اى مردم ! همانابرترين مردم , كسى است كه با وجود بلندمرتبگى , فروتنى كند و بـا وجـود تـوانـگـرى ,بـه دنـيا زهد ورزد و در عين داشتن توانايى ,انصاف به خرج دهد و در عين قدرتمندى ,بردبار باشد بدانيد كه برترين مردم , بنده اى است كه از دنيا به قدر كفاف برگيرد و در آن با عفاف و عزت نفس زندگى كند و براى سفر (آخرت ) توشه برگيرد و براى رفتن آماده شود.
ـ امام على (ع ): همانا برترين مردم نزدخداوند, كسى است كه عمل به حق را ازعمل به باطل بيشتر دوست داشته باشد, اگرچه حق براى او كمبود و اندوه به بار آورد وباطل سود و فزونى به سويش بكشاند.
ـ به بنده شايسته , لقمان , گفته شد:برترين مردم كيست ؟
گفت : مؤمن توانگرگفته شد: توانگر از مال و ثروت ؟
گفت : نه ,بلكه توانگر از علم كه اگر به او نياز پيدا شود,از دانشش بهره گرفته شود و اگـر نـيـازى پـيدانشود, خودش را كفايت كند گفته شد: پس بدترين مردمان چه كسى است ؟
گفت : كسى كه برايش مهم نباشد مردم او را بدكردارببينند.
ـ پـيـامـبر خدا(ص ), در پاسخ به سؤال ازبرترين مردم , فرمود: كسى كه كم خورد و كم خندد و به آنچه بدنش را بپوشاند قانع باشد.
ـ مسيح (ع ), در پاسخ به اين سؤال كه برترين مردم كيست , فرمود: كسى كه سخنش ذكر خدا باشد و سكوتش تفكر ونگاهش عبرت آموز.

برترين اخلاق .

ـ امام على (ع ): برترين اخلاق مردان ,بردبارى است .

ـ بخشندگى و آزرم , برترين خصلتهاهستند.

فضيلت (متفرقه ).

ـ امام على (ع ): فضيلت , با احسان همراه است .

ـ نشناختن فضيلتها, از زشت ترين رذيلتهاست .

ـ برترين خصلتها, نرمش و مداراست .

ـ جز اين نيست كه فضيلت اهل فضل را, فضيلتمندان مى شناسند.
ـ با دشمنت به فضل و نيكويى رفتاركن كه اين يكى از دو پيروزى است .

ـ روزگـارى دشوار و گزنده بر مردم خواهد آمد, كه در آن روزگار توانگر آنچه را دارد با چنگ و دندان نگه دارد, حال آن كه به چنين كارى فرمان داده نشده بلكه خداى سبحان فرموده است : ((و احسان وبخشش به يكديگر را از ياد مبريد)).
فقر.

فقر و كفر.

ـ پيامبر خدا(ص ): نزديك است كه فقر, به كفر انجامد.
ـ بار خدايا! من از كفر و فقر به تو پناه مى برم مردى عرض كرد: آيا اين دو با هم برابرند؟
فرمود: آرى .

ـ اگر رحمت پروردگار من به فقرا نبود,نزديك بود كه فقر به كفر بينجامد.
مـجـلـسـى , رضوان اللّه عليه , در توضيح اين فرمايش رسول خدا(ص ) كه نزديك است فقربه كفر انجامد, مى گويد.
ايـن روايت از روايات مشهور در ميان شيعه و سنى است و نكوهش عظيمى از فقر دارد امااخبارى كه پيشتر گذشت و اين روايت ازپيامبر(ص ) كه : فقر افتخار من است و من به آن مى نازم و نيز اين سـخـن آن حـضـرت كه بار خدايا!مرا مستمند زنده بدار و مستمند بميران و درزمره مستمندان مـحـشـورم فـرمـا, بـا روايـت مـوردبحث تعارض دارند البته اين روايت را روايتى كه اهل سنت از پـيـامبر(ص ) نقل مى كنند كه فرموده است : فقر مايه روسياهى در هر دو جهان است , تاييد مى كند در جمع و سازش ميان اين دو دسته احاديث نظراتى گفته شده است .

راغب در مفردات مى گويد: فقر به چهار معنا به كار مى رود.
اول : وجود نياز ضرورى اين معنا همه انسانها را تا زمانى كه در دنيا هستند و بلكه تمام موجودات را شـامـل مـى شـود بـه همين معناست آيه ((هلا اى مردم ! شما نيازمند خداييد و خدابى نياز ستوده اسـت )) هـمچنين آيه ((و ما آنان راجسدى كه غذا نخورند قرار نداديم )) كه دروصف انسان است , اشاره به همين فقر دارد.
دوم : تـهيدستى كه در اين آيات فقر به اين معناست : (((اين صدقات ) براى آن نيازمندانى است كه در راه خـدا فـرو مـانـده انـد از شـدت خـويـشتندارى , فرد بى اطلاع , آنان را توانگرمى پندارد)) و ((صدقات در حقيقت از آن نيازمندان و مستمندان است )).
سوم : فقر نفس كه عبارت است از آزمندى وسيرى ناپذيرى و مقصود از حديث نبوى :نزديك است كه فقر به كفر انجامد, همين معناست و در مقابل آن , حديث ((توانگرى ,توانگرى نفس است )) قرار دارد و مـقـصـود از ايـن جـمـلـه : كـسى كه قناعت نداشته باشد, مال و ثروت او را توانگر و بى نياز نمى كند, نيز همين توانگرى است .

چـهـارم : فـقـر و نـيازمندى به خدا كه حديث نبوى : ((بار خدايا! با نيازمندى به خودت مرابى نياز گـردان و بـا بـى نيازى از خودت مرا نيازمندمگردان )), اشاره به همين معنا دارد همچنين درآيه ((پـروردگارا! به آنچه از خيرو خوبى بر من نازل كرده اى نيازمندم )), مقصود همين معنا ازاز فقر مى باشد مقصود شاعر از فقر در شعر زير,نيز همين مفهوم است .

نيازمنديم به تو را خوش دارم .

و اگر نبود عشق به تو, فقر و نيازمندى راخوش نداشتم .

گـفته مى شود: افتقر فهو مفتقر و فقير واژه فقر تقريبا به كار نمى رود گرچه قاعده قياس چنين كـاربـردى را اقتضا دارد فقير در اصل به معناى كسى است كه ستون فقراتش شكسته است (پايان سخن راغب ).
ايـن تـوجـيه بهترين سخنى است كه در اين باب گفته شده است بعضى هم روسياهى را حمل به مدح و ستايش كرده اند, يعنى فقر همچون خال سياهى است بر رخسار محبوب كه او را زيبامى كند نه زشت .

بـه قـولى , مراد از وجه (سواد الوجه ) ذات ممكن است و مراد از فقر نياز آن در وجود وديگر صفات كـمـالـيـه بـه غـيـر و تعبير از احتياج به روسياهى لزوم آن با ذات ممكن است    ((3)) به طورى كه هـمـچنان كه سياهى از محل خود زايل نمى شود, احتياج نيز از ذات ممكن جدا شدنى نيست بعيد بـودن ايـن دو توجيه پوشيده نيست وبهتر آن است كه , به فرض درست بودن حديث ,حمل بر فقر مذموم و نكوهيده شود.
غـزالـى در شـرح ايـن حديث مى نويسد: زيرافقر توام با اضطرار به چيزى كه از آن چاره اى نيست , آدمـى را در پـرتـگاه كفر قرار مى دهد,چرا كه اولا موجب حسادت به توانگران مى شودو حسد هم حـسنات و خوبيها را از بين مى بردثانيا باعث اين مى شود كه انسان فقير در برابرثروتمندان اظهار ذلت و خوارى كند كه اين خودبه آبرو و دين او لطمه مى زند ثالثا سبب ناخشنودى به قضاى الهى و نـاراضـى بودن ازروزى مى شود و اين خود اگر هم كفر نباشد به كفر مى كشاند به اين دلايل است كه پيامبرمصطفى , از فقر به خدا پناه برده است .

يكى گفته است : اگر بميرم و چهل هزاردينار از خود بر جاى گذارم خوشتر دارم از اين كه حتى يك روز فقير باشم و ذلت دست درازكردن پيش مردم را تحمل كنم , زيرا به خدا قسم كه نمى دانم اگر به بلايى مانند فقر يا بيمارى گرفتار آيم به چه سرنوشتى گرفتار خواهم شد اى بسا كه كافر شـوم و خـودم بـى خبر باشم به همين دليل فرمود: نزديك است كه فقر به كفر انجامد,چرا كه فقر آدمـى را به هر كار روا و ناروايى وامى دارد و اى بسا كه او را به اعتراض به خدا وتصرف در ملك او بـكـشاند از طرف ديگر, فقرنعمتى الهى است كه آدمى را به روى آوردن به خدا و پناه بردن به او و دست نياز دراز كردن به سوى او فرا مى خواند و زيور انبيا و زينت اوليا و پوشش صالحان است از اين جـاسـت كـه در خـبـرى آمـده اسـت : هـرگـاه ديدى فقر روى آورده است بگو: خوش آمدى اى تن پوش زيرين صالحان فقر نعمتى بزرگ , اما در عين حال دردناك و تحملش دشوار است .

غـزالـى مـى گـويـد: ايـن حديث ستايشى است ازمال وثروت در صورتى مى توان به راز نكوهش و ستايش از ثروت پى برد و آنها را با هم جمع وسازش داد, كه حكمت و فلسفه دارايى و هدف از آن و فوايد و مضرات و مفاسد آن را بشناسيم ومعلوم شود كه مال وثروت از جهتى خوب است و از جهتى بـد نه خوب مطلق است و نه بد مطلق بلكه همزمان هم خوب است و هم بد لذا گاه مورد ستايش قـرار مـى گـيرد و گاه مورد نكوهش و شخص با بصيرت و نكته سنج , فرق ميان دارايى ممدوح با دارايى مذموم را مى شناسد.