ميزان الحكمه جلد ۸

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۱ -


پوزش خواهى .

پرهيز از كارى كه موجب پوزش خواهى است .

قرآن .

((بلكه آدمى خويشتن را نيك مى شناسد هرچند به زبان عذرها آورد)).
ـ مـصباح الشريعة : پيامبرخدا(ص ) فرمود: زنهار از كارى كه به سبب آن پوزش خواهى , زيرا در آن شرك پنهان است .

ـ امـام عـلـى (ع ): زنـهـار از كارى كه به سبب آن پوزش خواهى , چرا كه از كار خوب پوزش خواهى نمى شود.
ـ امـام حـسـين (ع ): زنهار از كارى كه از آن پوزش بخواهى , زيرا مؤمن نه بدى مى كند و نه پوزش مى خواهد و منافق هر روز بدى مى كند و پوزش مى طلبد.
ـ امام سجاد(ع ): كارى مكن , كه باعث عذرخواهى شود.
ـ امـام صـادق (ع ): شايسته نيست كه مؤمن خود را خوار گرداند عرض كردم : چگونه خود راخوار مى كند؟
فرمود: كارى كند, كه باعث عذرخواهى شود.
ـ امام على (ع ): نياز نيافتن به پوزش خواهى , عزتبخش تر از پوزش خواستن صادقانه است ((1)) .

ـ امـام عـلـى (ع ) در نـامـه خـود بـه حـارث هـمـدانـى مى فرمايد: از هر كارى كه اگر از كننده آن دربـاره اش بازخواست شود, انكارش كند و يا پوزش خواهد, بپرهيز و آبروى خود را آماج تيرهاى سخن (مردمان ) قرار مده .

ـ امام على (ع ) در نامه اى به قثم بن عباس , كارگزار خود در مكه , مى فرمايد: زنهار از انجام كارى كـه بـاعث عذرخواهى تو شود, و در هنگام برخوردارى از نعمتها سرمست مشو و در گاه سختى و تنگدستى سستى به خود راه مده والسلام .

تشويق به پذيرفتن عذر عذرخواه .

ـ امـام عـلى (ع ): اگر برادرت از تو پيوند بريد تو خود را به او پيوند ده و اگر از تو دورى كرد, با او مـهـربـان باش و به او نزديك شو و اگرگناهى كرد عذرش را بپذير, چندان كه گويى تو غلام او هستى و او ولينعمت توست .

ـ عذر برادرت را بپذير و اگر عذرى نداشت برايش عذرى بتراش .

ـ امـام سجاد(ع ): هيچ كس از تو عذرخواهى نكند, مگر اين كه عذرش را بپذيرى گرچه بدانى كه دروغ مى گويد.
ـ اگر مردى از طرف راستت به تو ناسزا گفت و سپس به طرف چپت آمد و عذر خواست ,عذرش را بپذير.
ـ امـام على (ع ) در سفارش به محمد بن حنفيه , مى فرمايد: به صرف شك و ترديد از برادرت مبر و بـدون آن كـه از او بخواهى رضايت تو را به دست آورد با وى قطع رابطه مكن , ممكن است عذرى داشـتـه باشد وتو (بى جهت ) او را سرزنش كنى عذرخواهى معذرت خواه را, راست بگويد يا دروغ , بپذير تا شفاعت (رسول خدا) شامل حال تو بشود.
ـ عذرخواهيهاى مردم را بپذير, تا از برادرى آنان بهره مند شوى و با روى گشاده ديدارشان كن , تا كينه هايشان بميرد.
ـ خردمندترين مردم عذرپذيرترين آنها از مردم است .

سزاى كسى كه عذر نمى پذيرد.

ـ پـيـامبر خدا(ص ): هركس برادرش به عذرخواهى نزد او آيد بايد عذرش را بپذيرد, خواه عذرش موجه باشد يا نادرست اگر عذرش را نپذيرد كنار حوض (كوثر) بر من وارد نشود.
ـ هر كه برادرش از او عذرخواهى كند و عذرش را نپذيرد, او را گناهى مانند گناه باجگير باشد.
ـ هر كه برادر مسلمانش از گناهى كه نسبت به او كرده عذر بخواهد و او عذرش را نپذيرد,فرداى قيامت كنار حوض كوثر بر من وارد نمى شود.
ـ هـر كـه عذرخواهى كسى را, چه عذرش موجه باشد يا نباشد, نپذيرد, در كنار حوض كوثر برمن وارد نشود.
ـ پيامبر خدا(ص ) در سفارش به على (ع ), مى فرمايد: هركه پوزش پوزش خواهى را, راست بگويد يا دروغ , نپذيرد به شفاعت من دست نيابد.
ـ امـام صـادق (ع ): كـم خـردتـريـن مردم كسى است كه به زير دستش ستم كند و كسى را كه از اوعذرخواهى مى كند, نبخشد.
ـ امام على (ع ): بزرگترين گناه , خوددارى از پذيرفتن عذر است .

ـ امام سجاد(ع ) ـ در دعا ـ : بار خدايا! از تو عذر مى خواهم اگر در حضور من به كسى ستم شده و من ياريش نرسانده باشم و كسى كه به من بدى كرده و عذر خواسته است و من عذرش رانپذيرفته باشم .

بدترين عذر.

قرآن .

((چـون يـكـيـشـان را مـرگ فـرا رسـد, گـويد: اى پروردگار من ! مرا باز گردان شايد كارهاى شـايـسـتـه اى را كه ترك كرده بودم به جاى آورم هرگز اين سخنى است كه او مى گويد و پشت سرشان تا روز قيامت مانعى است )).
((و اگـر مـجـرمـان را نـزد پـروردگارشان سر افكنده بينى , گويند: اى پروردگار ما! ديديم و شنيديم اكنون ما را بازگردان تاكارى شايسته كنيم ما به يقين رسيده ايم )).
((روزى كه پوزش ستمگران سودشان ندهد و آنان را لعنت است و آن سراى بد)).
ـ پيامبر خدا(ص ): بدترين پوزش , زمانى است كه مرگ فرا رسد.
ـ امـام صادق (ع ) درباره آيه ((به آنان اجازه داده نمى شود تا پوزش خواهند)), فرمود: خداوندبلند پـايـه تـر و دادگـرتر و بزرگتر از آن است كه بنده اش عذرى داشته باشد و اجازه ندهد عذرش را بياورد, بلكه كاوش كرد اما عذرى براى او نديد.
ـ امـام عـلـى (ع ): روزى كـه در آن ديـده هـا خـيـره مـى مـانـد و هـمـه جا تيره و تار مى شود نه شفيعى ,شفاعت مى كند و نه خويشاوندى , سود مى رساند و نه عذرى , عذاب را دفع مى كند.
ـ پـيـشينيان شما به علت داشتن آرزوهاى دراز و از ياد بردن مرگ به هلاكت در افتادند, تا آن كه مـرگ بـر سـر آنـهـا فرود آمد, مرگى كه عذر پذير نيست و مجال توبه باقى نمى گذارد و فاجعه وكيفر با خود مى آورد.

مواردى كه عذر هيچ كس پذيرفته نيست .

قرآن .

((چـون بـه سـوى آنـان بـاز گـرديد, نزد شما عذر مى آورند بگو: عذر مياوريد ما هرگز باورتان نمى كنيم , كه هر آينه خدا ما را از خبرهاى شما آگاه كرده است زودا كه خدا ورسول او اعمال شما را بـبـيـنند آن گاه نزد آن داناى نهان و آشكار باز گردانده مى شويد و شما را از آن چه مى كرديد خبرمى دهد)).
((عـذر مياوريد هر آينه بعد از ايمانتان كافر شديد اگر گروهى از شما را ببخشيم , گروهى ديگر را چون مجرم بودند عذاب مى دهيم )).
ـ امام صادق (ع ): سه چيز است كه هيچ كس درباره آنها عذرش پذيرفته نيست : برگرداندن امانت بـه نيكوكار و بدكردار, وفاى به عهد با نيكوكار و بدكردار و نيكى كردن به پدر و مادر,خوب باشند يا بد.
ـ سـه چـيـز اسـت كه انسان درباره آنها معذور نيست : مشورت كردن با خيرخواه و مدارا كردن با حسود و دوستى ورزيدن با مردم .

ـ امام على (ع ): بر شما باد به فرمانبرى از كسى كه در نشناختن او, عذرتان پذيرفته نيست .

اعتراف كردن خود پوزش خواهى است .

ـ امـام عـلـى (ع ): اعتراف (به گناه ) خود پوزش خواهى است , انكار (و عدم اعتراف به گناه )پاى فشردن (بر آن ) است .

ـ بسا جرمى كه اعتراف به آن , از عذرخواهى بى نياز مى كند.

عذرخواهيهاى نابجا.

ـ امام على (ع ): از كارى كه با آن خداى سبحان را فرمان برده اى عذرخواهى مكن , زيرا آن كار براى تو افتخارى بزرگ است .

ـ از كسى كه خوش ندارد براى تو عذرى بيابد, عذرخواهى مكن .

ـ هر كس بدون ارتكاب گناهى عذرخواهى كند, خود را گنهكار قلمداد كرده است .

پوزش خواهى (متفرقه ).

ـ امام على (ع ): علم , راه عذر را بر بهانه جويان مى بندد.
ـ امام حسن (ع ): علم , راه عذر را بر دانش جويان بسته است .

ـ امام على (ع ): هرگاه توانايى كاستى گيرد, تمسك به عذر و بهانه ها فزونى يابد.
ـ پوزش , دليل خردمندى است .

ـ امام حسن (ع ): گناه را زود كيفر مده , بلكه ميان آن دو راهى براى عذرخواهى باقى بگذار.
ـ امام حسين (ع ): بسا گناهى , كه از عذرخواهى از آن نيكوتر است .

ـ امام على (ع ): پوزش خواهى دوباره , يادآورى كردن گناه است .

ـ در گـذشـتـه بـرادرى ديـنـى داشـتـم او هيچ كس را براى كارى كه مى شد در چنان مواردى عذرآورد, سرزنش نمى كرد و صبر مى كرد تا عذر او را بشنود.
زبان عربى .

زبان عربى .

قرآن .

((با زبان عربى روشن )).
ـ امام باقر يا امام صادق (ع ) درباره آيه ((با زبان عربى روشن )) فرمود: يعنى زبانهاى ديگر راروشن مى سازد و زبانهاى ديگر آن را روشن نمى كنند.
ـ پيامبر خدا(ص ) در پاسخ به اين پرسش كه چرا زبان شما از همه ما شيواتر و بيانتان روشنتراست , فـرمود: زبان عربى فرسوده شده بود و جبرئيل آن را به صورتى تر و تازه و خرم برايم آورد, درست به همان گونه كه بر زبان اسماعيل (ع ) جارى شد.

نخستين كسى كه زبانش به عربى باز شد.

ـ پـيامبر خدا(ص ): نخستين كسى كه زبانش به عربى روشن و شيوا باز شد, اسماعيل بود و درآن وقت چهارده سال داشت .

ـ امـام باقر(ع ): نخستين كسى كه به عربى زبان گشود, اسماعيل پسر ابراهيم بود كه سيزده سال داشـت او (پـيـشـتـر) زبان پدر و برادرش را داشت او نخستين كسى است كه به زبان عربى سخن گفت و او همان ذبيح است .

ـ پيامبر خدا(ص ): همه عربها از نسل اسماعيل پسر ابراهيم هستند.
ـ اين زبان عربى به نحوى به اسماعيل الهام شد.
معراج .

معراج .

قرآن .

((پـاك اسـت خـدايى كه بنده اش را شبانه از مسجدالحرام به مسجد الاقصى كه گرداگردش را بركت داده ايم , برد تا برخى آيات خود را به او بنمايانيم هر آينه اوشنواى بيناست )).
ـ پـيـامبر خدا(ص ): آن شب كه به آسمان برده شدم , به بهشت در آمدم و در آن جا دشتهايى ديدم كـه عـده اى فـرشـتـه خـشـتـى از طـلا و خشتى از نقره مى سازند و گاه از كار باز مى ايستند از آنـهـاپـرسـيـدم : چـرا گـاه از كـار دست مى كشيد؟
گفتند: تا هزينه برسد پرسيدم : هزينه شما چـيـسـت ؟
گـفـتـند: اين سخن مؤمن : سبحان اللّه والحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر وقتى اين جملات را بگويدمى سازيم و هرگاه خاموش بماند از كار دست مى كشيم .

ـ شبى كه به آسمان برده شدم , هرگز چيزى شيرين ترازسخن پروردگارم عزوجل , نشنيدم .

ـ امام باقر(ع ): شبى كه رسول خدا(ص ) به آسمان برده شد, به بيت المعمور رسيد و وقت نماز شد جـبـرئيـل اذان و اقامه گفت رسول خدا(ص ) به امامت ايستاد و فرشتگان و پيامبران درپشت سر محمد(ص ) به صف ايستادند.
ـ امـام صادق (ع ): زمانى كه رسول خدا(ص ) به معراج برده شد, جبرئيل (ع ) آن حضرت را به جايى رسـانـيـد و خـود بـا ايـشـان نرفت رسول خدا(ص ) فرمود: اى جبرئيل ! در چنين وضعى مراتنها مى گذارى ؟
جبرئيل گفت : برو, به خدا سوگند, در جايى قدم گذاشته اى كه پاى هيچ بشرى به آن جا نرسيده و پيش از تو هيچ بشرى به آن جا نرفته است .

ـ امـام رضـا(ع ): رسـول خـدا(ص ) فـرمود: چون شبانه به آسمان برده شدم , جبرئيل مرا به جايى رسـانـيـد كه او خود هرگز قدم در آن جا ننهاده بود پس , پرده ها براى رسول خدا كنار زده شد و خداوند از نور عظمت خود تا دوست داشت به او نشان داد.
ـ امام على (ع ): من و فاطمه بر رسول خدا(ص ) وارد شديم و ديديم كه آن حضرت سخت مى گريد عـرض كردم : پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا, چرا گريه مى كنيد؟
فرمود: اى على !شبى كه به آسمان برده شدم , زنانى از امت خود را در عذابى سخت ديدم .

آبرو.

تشويق به آبرودارى .

ـ امام صادق (ع ): هرگاه آبرو بريزد, جمع آورى (و جبران ) آن دشوار است .

ـ امام على (ع ): بخشندگى , نگهبان حيثيتهاست .

ـ بخيل ترين مردم در مال خويش بخشنده ترين آنهاست در آبرو و حيثيت خويش .

ـ آبروى خود را با مال خود نگهدار, تا گرامى گردى و احسان كن , تا خدمت شوى و بردبارباش , تا مقدم داشته شوى .

ـ بهترين ثروت , آن است كه مايه حفظ آبرو شود.
ـ امام على (ع ) در نامه خود به حارث همدانى , مى فرمايد: آبروى خود را آماج تيرهاى سخن (مردم ) قرار مده .

ـ هركه آبروى خود را دوست دارد, بايد از مجادله بپرهيزد.

ثواب خوددارى از لطمه زدن به حيثيت مسلمانان .

ـ امـام على (ع ): هركس از شما, بتواند خداى تعالى را با دستى نيالوده به خون و اموال مسلمانان و زبانى سالم از لطمه زدن به آبروى آنان ديدار كند, چنين كند.
ـ امام سجاد(ع ): هركه از لطمه زدن به آبروى مسلمانان خوددارى كند, خداى عزوجل روزقيامت از لغزش او در گذرد.

ثواب دفاع از حيثيت مسلمان .

ـ پيامبر خدا(ص ): هر كه از آبروى برادر خود دفاع كند, اين كار حجابى ميان او و آتش باشد.
ـ هر كه از آبروى برادر مسلمان خود دفاع كند, البته بهشت بر او واجب آيد.
ـ مردى در حضور رسول خدا(ص ) از مردى ديگر بدگويى كرد از ميان جمع حاضر مردى جواب او را داد رسـول خـدا(ص ) فرمود: هركه از آبروى برادر خود دفاع كند اين كار حجابى ميان او و آتش باشد.

شناخت / 1.

ارزش شناخت .

ـ امام على (ع ): علم نخستين راهنماست و شناخت (حق تعالى ) نقطه پايان است .

ـ شناخت , حيرت است و بى بهرگى از آن كم سويى چشم .

ـ شناخت , روشنايى دل است .

ـ شناخت , نشان فضيلت است .

ـ شناخت (حق موجب ) دست يافتن به قداست است .

ـ ايمان , شناخت با دل است .

ـ امام باقر(ع ) درباره آيه ((و هركه حكمت داده شود, هر آينه خير فراوان داده شده است )),فرمود: مقصود از حكمت , شناخت است .

نقش شناخت در ايجاد برترى .

ـ مـعـصـوم (ع ): بـعـضى از شما از بعضى ديگر بيشتر نماز مى خوانند, بعضى بيشتر از ديگران حج مـى گزارند, بعضى بيشتر از ديگران صدقه مى دهند, بعضى بيشتر از ديگران روزه مى گيرند, اما برترين شما كسى است كه شناختش برتر باشد.
ـ پيامبر خدا(ص ): با ايمانترين شما, با شناخت ترين شماست .

ـ امام صادق (ع ): همانا مؤمنان برخيشان برتر از برخى ديگرند و برخيشان بيشتر از برخى ديگر نماز مـى گـزارند و برخيشان تيزبين تر از برخى ديگرند اينهاست آن درجات (ايمان كه خداوند فرموده است : هم درجات عند اللّه ).

نقش عمل در زمينه شناخت .

ـ امـام بـاقر(ع ): هيچ عملى جز با شناخت پذيرفته نشود و هيچ شناختى جز با عمل هركه شناخت پيدا كند, شناختش او را به عمل رهنمون مى شود و هركه شناخت نداشته باشد, او راعملى نباشد.
ـ امـام صـادق (ع ): خـداوند هيچ عملى را جز با شناخت نپذيرد و هيچ شناختى را جز با عمل پس , هـركـه شـنـاخت پيدا كند, آن شناخت او را به عمل رهنمون شود و كسى كه عمل نكند,شناخت ندارد.
ـ شـمـا نـيـك كردار نباشيد, مگر آن گاه كه شناخت پيدا كنيد و به شناخت نرسيد مگر آن گاه كه تصديق كنيد و تصديق نكنيد, مگر آن گاه كه به ابواب چهار گانه گردن نهيد.

شناخت استوار.

ـ امام كاظم (ع ): هركه علم خود را از طريق خدا (كتاب و سنت ) نگيرد, دلش با شناختى استوار كه آن را ببيند و حقيقتش را در قلب خويش بيابد, گره نخورد.
ـ امـام صادق (ع ): كسى كه از يك حقيقت استوار برخوردار باشد, بر شبهه اى باطل و پوسيده تكيه نـكـنـد بـه طـورى كـه نقطه پايان (آن شبهه و پيامدهاى فاسد آن ) را بداند (و دريابد كه حق در فراسوى آن شبهه است ) و آن چه را (از امور دينى ) پديد مى آيد, از كسى طلب كند كه ازسوى وارث (خداى تعالى ) سخن مى گويد و (بداند كه ) به چه سبب آن چه را ( از ولايت وحكومت ستمگران ) انـكار مى كنيد به رسميت نمى شناسيد و آن چه را (از ولايت امام عادل عالم ) نسبت به آن بصيرت داريـد به رسميت مى شناسيد اگر مؤمن هستيد (مى دانيد كه آن چه گفتيم واقعيتى است كه در آن شكى نيست ).

شناخت و گمراهى .

ـ امام على (ع ): بسا شناختى كه به گمراه كردن منتهى شود.
ـ بسا دانشى كه به گمراهى تو منجر شود.

بارورى شناخت .

ـ امام على (ع ): دانش , بارور كردن شناخت است .

ـ امام حسين (ع ): تحصيل دانش سبب بارورى شناخت است .

ـ امـام عـلـى (ع ): بـارور شـدن شـنـاخـت بـه تـحصيل دانش است , بارور شدن دانش به تصور و فهم (درست و دقيق آن ) است .

شناخت و حواس پنجگانه .

ـ در مـنـاظـره امـام صـادق (ع ) و ابـوشـاكـر ديـصـانـى آمـده اسـت : ابـوشاكر گفت : مى دانيد كـه مـافـقـطـن چـيـزى را مـى پـذيـريم كه با چشمان خود ببينيم , يا با گوشهايمان بشنويم , يا با دسـتهايمان لمس كنيم , يا با بينى خود ببوييم , يا با دهانمان بچشيم , يا در دلهايمان تصور روشنى از آن داشـتـه باشيم , يا از طريق نقل و گزارشهاى مسلم ويقينى به دست آيد حضرت فرمود: حواس پـنـجـگـانه راذكر كردى اين حواس بدون راهنما (كه همان عقل باشد) هيچ سودى نمى بخشند, همچنان كه تاريكى را بدون چراغ روشن نمى توان پيمود.
ـ امام على (ع ): تفكر مانند ديدن با چشم نيست , زيرا چشمها گاه به صاحب خود دروغ مى گويند, اما عقل به كسى كه از آن راهنمايى خواهد خيانت نمى كند.
ـ امـام صـادق (ع ) در مـنـاظـره بـا طـبـيـب هندى , فرمود: چون تو ندانسته سخن مى گويى و خـيـال مـى كنى كه اشيا جز به وسيله حواس درك نمى شوند, من به تو مى گويم كه حواس جز از طـريـق قـلـب (عـقـل و روح ) بـه اشـيـا پـى نـمـى بـرند و آنها را نمى شناسند اين قلب است كه راهـنماى حواس است و اشيا را به آن مى شناساند, همان اشيايى كه تو ادعا مى كنى قلب آنها را جز به وسيله حواس نمى شناسد.
ـ عـمـران صـابى در حضور مامون از امام رضا(ع ) پرسيد: آيا چشم نورى مركب است ياروح اشيارا ازدريچه آن مى بيند؟
حضرت فرمود: چشم يك تكه پيه سپيد و سياه است اين روح است كه مى بيند دليلش اين است كه تو در چشم نگاه مى كنى و عكس خودت را در ميان آن مى بينى و انسان تصوير خود را فقط در آب يا آينه و امثال اينها مى بيند.
ـ امـام عـلـى (ع ) در بـاب يـگـانگى خدا, مى فرمايد: وهمها به او نمى رسد, تا اندازه گيريش كنند وانديشه هاى باريك بين او را در وهم نتوانند آورد, تا در نتيجه تصورش كنند و حواس به اونرسند, تا در نتيجه حسش كنند و به دست نمى آيد, تا در نتيجه او را لمس كنند.

شناخت اشيا به وسيله ضد آنها.

ـ امـام على (ع ): بدانيد كه شما هرگز راه راست را نخواهيد شناخت , مگر اين كه كسى را كه آن را رها كرده است بشناسيد و هرگز به پيمان قرآن وفا نخواهيد كرد, مگر آن گاه كه كسى را كه اين پـيمان را شكسته است بشناسيد وهرگز به قرآن چنگ نخواهيد زد, مگر اين كه كسى را كه آن را كنار زده است بشناسيد.
ـ از آفريدن مشاعر و حواس مدركه (براى موجودات ) معلوم مى شود كه خود او (خداوند)فاقد اين حواس است و از قرار دادن ضد ميان اشيا معلوم مى شود كه او را ضدى نيست و از به وجود آوردن قرين و نظير ميان چيزها دانسته مى شود, كه او را قرين و همتايى نيست .

ـ سپاس و ستايش خداوندى را كه خلقش رادليل وجود خويش قرار داد و حادث بودن آفريدگانش را دليل بر ازليت خويش و همانندى آنها رادليل برهمانند نداشتن خود.
ـ سـپاس و ستايش خداوند را كه حواس او را درك نمى كند خدايى كه حادث بودن آفريدگانش را دلـيـل قـديـم بـودن و نيز دليل وجود و هستى خويش قرار داد و همانندى آنها رادليل بر همانند نداشتن خود.
ـ امـام عـلى (ع ) در سخنانى پيش از شهادت خود, فرمود: فردا به ياد روزگار من خواهيد افتاد و افـكار و نيات من برايتان آشكار خواهد شد و پس از خالى شدن جاى من و قرار گرفتن كسى ديگر در آن مقام , قدر مرا خواهيد شناخت .

منابع شناخت .

قرآن .

((و خدا شما را از شكمهاى مادرانتان بيرون آورد, در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد شايد كه سپاسگزارى كنيد)).
ـ امام على (ع ): من نور وحى و رسالت را مى بينم و شميم نبوت را مى بويم , من آن گاه كه وحى بر رسول خدا(ص ) نازل شد فغان شيطان را شنيدم .

شرايط شناخت .

قرآن .

((اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد! از خدا بترسيد و به رسول او ايمان آوريد, تا شما را از رحمت خـويـش دو بـهـره دهـد و بـرايتان نورى قرار دهد كه در پرتو آن راه رويد و شما رابيامرزد و خدا آمرزنده مهربان است )).
((اى اهل كتاب ! فرستاده ما نزد شما آمد, تا بسيارى از كتاب (خدا) را كه پنهان مى داشتيد برايتان بيان كند و از بسيارى درگذرد هر آينه از جانب خدا نورى و كتابى روشن و آشكار براى شما آمده است )).

موانع شناخت .

قرآن .

((آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را خداى خود گرفت و خدا او را با آن كه علم داشت گمراه كرد و بر گوش و دلش مهرنهاد و بر ديدگانش پرده افكند؟
اگر خدا او را هدايت نكند, چه كسى هدايتش خواهد كرد؟
چرا پند نمى گيريد؟
)).
((حقا, كارهايى كه كرده بودند, بر دلهايشان مسلط شده است )).
((آن گـاه بـه آنـان گفته شود: كجايند آن شريكان كه براى خدا مى پنداشتيد؟
گويند: آنها را از دسـت داده ايم , بلكه پيش از اين چيزى را به خدايى نمى خوانده ايم اينچنين خدا كافران را گمراه مى كند)).
((يـوسف پيش از اين با دلايل روشن بر شما مبعوث شد و شما در آن چه برايتان آورده بود, پيوسته در شـك بـوديد چون يوسف بمرد, گفتيد: خدا پس از او هرگز پيامبرى نخواهد فرستاد اينچنين خدا گزافكار شك كننده را گمراه مى سازد)).
((با آن جز فاسقان را گمراه نسازد)).
((خـدا مـؤمـنـان را بـه سـبب اعتقاد استوارشان در دنيا و آخرت پايدار مى دارد و خدا ظالمان را گمراه مى سازد و خدا هر چه خواهد, همان مى كند)).
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): گرسنگى نور حكمت است و سيرى مايه دور شدن از خدا و دوست داشتن بـيـنـوايـان و نـزديـك شدن به آنها, موجب نزديك شدن به خدا شكمهايتان را سير نكنيد,كه نور شناخت در دلهاى شما مى فسرد.

شناخت 2 ((خودشناسى )).

خودشناسى .

ـ امـام باقر(ع ) در سفارش خود به جابر جعفى , مى فرمايد: هيچ شناختى چون شناخت تو ازنفست نيست .

ـ امام على (ع ): خودشناسى سودمندترين دو شناخت است .

ـ برترين شناخت , شناخت انسان از خود است .

ـ برترين حكمت اين است كه انسان خود را بشناسد و اندازه خويش نگه دارد.
ـ غايت معرفت اين است كه آدمى خود را بشناسد.
ـ خودشناسى سودمندترين شناختهاست .

ـ بـرتـريـن خـرد, خودشناسى انسان است پس , هركه خود را شناخت خردمند شد و هركه خودرا نشناخت گمراه گشت .

ـ امام رضا(ع ): برترين (مرحله ) خرد, شناخت انسان از خود است .

ـ امام على (ع ): كسى كه موفق به خودشناسى شود به بزرگترين پيروزى دست يافته است .

ـ انسان را همين شناخت بس كه خود را بشناسد.

هر كه خود را نشناسد.

ـ امام على (ع ): كسى كه خود را نشناسد, ديگرى را كمتر شناسد.
ـ كسى كه خود را نمى شناسد, چگونه ديگرى را بشناسد؟
.
ـ به خويشتن نادان مباش , زيرا كسى كه خود را نشناسد, هيچ چيز را نمى شناسد.
ـ در شگفتم از كسى كه گمشده خود را مى جويد, اما خويشتن را گم كرده و آن را نمى جويد!.
ـ انسان را همين نادانى بس , كه خود را نشناسد.
ـ هركه خود را نشناخت , از راه نجات دور افتاد و در وادى گمراهى و نادانيها قدم نهاد.
ـ بزرگترين نادانى , نادانى انسان نسبت به خويش است .

ـ هر كه خود را به غير خود مشغول دارد, در تاريكيها سرگردان شود و در ورطه هلاكتها فرورود.

هر كه خود را شناسد.

ـ امام على (ع ): كسى كه خود را بشناسد, ديگرى را بيشتر بشناسد.
ـ كسى كه ارزش خود را بشناسد, خويشتن را با امور فناپذير خوار نگرداند.
ـ هركه خود را شناخت , منزلتش والا گشت .

ـ هـركه نفس خود را شناخت , به جهاد با آن برخاست و هر كه آن را نشناخت , به حال خودرهايش كرد.
ـ هر كه خود را شناخت , به نهايت هر شناخت و دانايى رسيد.
ـ هـر كه خدا را شناخت , تنها شد هر كه خود را شناخت , مجرد شد هر كه دنيا را شناخت , ازآن دل بر كند هركه مردم را شناخت , تنهايى گزيد.
ـ امـام سجاد(ع ) ـ در دعا ـ : ما را از كسانى قرار ده كه خود را شناختند و به قرارگاه خويش يقين يافتند و از اين رو عمرشان در راه طاعت تو مى گذشت .

هركه خودراشناخت پروردگارش راشناخت .

ـ امام على (ع ): هر كه خود را شناخت , پروردگارش را شناخت .

ـ خودشناس ترين مردم , خدا ترس ترين آنهاست .

ـ در شگفتم از كسى كه خود را نمى شناسد, چگونه پروردگارش را مى شناسد؟
.
ـ در صـحـف ادريـس آمـده است : هر كه آفريده را شناخت , آفريدگار را شناخت و هر كه روزى را شناخت , روزى رسان را شناخت و هر كه خود را شناخت , پروردگارش را شناخت .

ـ مـردى به نام مجاشع حضور رسول خدا(ص ) رسيد و عرض كرد: اى رسول خدا! راه شناخت حق چـيـسـت ؟
حـضرت فرمود: شناخت نفس عرض كرد: اى رسول خدا! راه سازگارى با حق چگونه اسـت ؟
فـرمـود: نـاسـازگـارى بـا نفس عرض كرد: اى رسول خدا! راه رسيدن به خشنودى حق چـيـست ؟
فرمود: ناخشنودى نفس عرض كرد: اى رسول خدا! راه رسيدن به حق چيست ؟
فرمود: رهـا كـردن نـفس عرض كرد: اى رسول خدا! راه دست يافتن به طاعت خداچگونه است ؟
فرمود: نافرمانى از نفس عرض كرد: اى رسول خدا! راه رسيدن به ياد حق چيست ؟
فرمود: از يادبردن نفس عـرض كرد: اى رسول خدا! راه نزديك شدن به حق چيست ؟
فرمود: دور شدن از نفس عرض كرد: اى رسـول خدا! راه انس گرفتن با حق چگونه است ؟
فرمود: رميدن از نفس عرض كرد: اى رسول خدا! راه رميدن از نفس چيست ؟
فرمود: كمك جستن از حق , در برابر نفس .

آن چه خودشناس را سزد.

ـ امام على (ع ): سزاوار است كسى كه خود را شناخته است , پايبند قناعت و عفت باشد.
ـ كسى كه خود را شناخته است , سزد كه اندوه و حذر از او جدا نشود.
ـ كـسـى كه خود را شناخته است , سزد كه از بيم لغزيدن پاهايش , هوشيارى و پشيمانى را ازدست ندهد.
ـ كسى كه به شرافت نفس خود پى برده باشد, سزاوار است كه آن را از پستى دنيا منزه دارد.

معناى خودشناسى .

ـ امـام صـادق (ع ): خودشناسى انسان اين است كه خويشتن را به چهار طبع و چهار ستون و چهار ركن بشناسد چهار طبعش خون است وصفرا و باد و بلغم , و ستونهايش خرد است كه از خرد فهم و حافظه مايه مى گيرد, و اركانش نوراست و آتش و روح و آب .

علامه در تفسير الميزان , بعد از ذكر اين فرمايش امام (ع ) كه ((هر كه خود را شناخت پروردگارش را شـنـاخـت )), مـى نـويسد:اين حديث را شيعه و سنى از پيامبر(ص ) نيز روايت كرده اند و حديثى مـشـهـور اسـت بعضى از علما گفته اند كه اين جمله از باب تعليق به امر محال است , يعنى چون احـاطـه علمى و شناخت همه جانبه از خداى سبحان غير ممكن است پس معرفت نفس نيز امرى ناشدنى است اما اين نظر درست نيست , زيرا, اولا در روايت ديگرى ازپيامبر(ص )نقل شده است كه فـرمود: خودشناسترين شما خداشناسترين شماست ثانيا اين حديث به معناى عكس نقيض آيه ((و چـون كـسـانـى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا هم خودشان را از يادشان برد)) مى باشد هـمـچنين در همين زمينه از امام على (ع ) نقل شده است كه فرمود: زيرك كسى است كه خود را شناخت و اعمالش را (براى خدا) خالص گردانيد.
دربـيـان سـابـق شرح داديم كه چگونه اخلاص باخودشناسى ارتباط دارد و فرع بر آن است نيز ازامام عـلـى (ع ) نـقل شده است كه فرمود: خودشناسى , سودمندترين شناخت از دو شناخت است ظاهرا مـقـصـود از دو شناخت در اين عبارت , شناخت با آيات نفسى و شناخت با آيات آفاقى است خداى تـعالى فرموده است : ((بزودى نشانه هاى خود را در آفاق و در وجود خودشان نشانشان مى دهيم , تا بـرايـشـان روشـن شـود كـه او حـق اسـت آيـا همين كه پروردگار تو همه جاحاضر است كفايت نمى كند؟
)) و فرموده است : ((و در زمين نشانه هايى است براى يقين داران ونيز در وجود خودتان آيا نمى بينيد؟
)).
سـودمـنـدتـر بـودن سـيـر و سـلـوك انفسى از سير و گردش آفاقى , شايد به اين سبب باشد كه خودشناسى و معرفت نفس , بر خلاف شناخت آفاقى ومعمولا با اصلاح صفات و اعمال نفس همراه است سودمند بودن شناخت نشانه ها (ى انفسى و آفاقى )از اين روست كه شناخت آيات و نشانه ها, آدمى را به شناخت خداى سبحان و اسما و صفات و افعال او رهنمون مى شود, مانند اين كه خداوند زنـده اسـت و مرگ در او راه ندارد, تواناست و ناتوانى از ساحت او به دور است , داناست و داناييش آمـيـخـته به جهل نيست , آفريدگار همه چيز است , مالك همه چيزاست , خداوندگار ناظر بر هر نـفـسـى و اعـمـال آن اسـت , آفريدگان را آفريد نه كه به آنها نياز داشته باشد,بلكه تا به فرا خور استحقاقشان به آنان نعمت ارزانى دارد, آن گاه آنان را در روز فراهم آمدن , كه شكى در آمدن آن روز نـيست , گرد و فراهم مى آورد تا بدكاران را به سزاى كردارهاى بدشان برساند و كسانى را كه كار نيك كرده اند پاداش دهد.
ايـن معارف و همانند اينها شناختهاى حقيقى و درستى هستند كه هرگاه انسان آنها را به نحوى مـتـقن واستوار به دست آورد حقيقت حيات و زندگيش در برابر او خود را نشان مى دهد, حياتى جـاويـدان وهـمراه با سعادت هميشگى يا شقاوت پيوسته , نه حياتى بى معنا و بى دنباله و بازيچه و بـيـهوده اين يك ايستار علمى است كه انسان را به تكاليف و وظايفش در قبال پروردگارش و در قبال همنوعانش درزندگى اين جهان و آن جهان رهنمون مى شود, يعنى همان چيزى كه ما آن را ديـن مى ناميم قانون وروشى كه انسان در زندگى خود پيش مى گيرد و حتى انسانهاى بدوى و غـيـر متمدن نيز فاقد آن نيستند به اين دليل آدمى آن را وضع و از آن پيروى مى كند يا از كسى يا جـايـى ديـگـر مى گيرد و بدان پايبندى نشان مى دهد كه براى خود نوعى زندگى , هر نوعى كه بـاشـد, در نـظـر مـى گـيـرد و آن گـاه , بـراى خوشبخت كردن اين زندگى , قانون و روشى را كه مى پسندد به كار مى بندد اين مطلب تا حد زيادى روشن است .

حـياتى كه انسان براى خود در نظر مى گيرد نيازهاى مناسب با خود را براى او نمودار مى سازد و به وسيله آن به كارهايى كه معمولا برطرف كننده اين نيازهاست , رهنمون مى شود و انسان عمل و رفتار خود رابر اين نيازها منطبق مى كند و اين همان قانون يا دين است .

خـلاصـه آن چـه گفتيم اين است كه انديشيدن در آيات انفسى و آفاقى و شناخت خداى سبحان راهـنماى انسان به تمسك به دين حق و شريعت الهى است , چرا كه اين شناخت , زندگى جاويدان انسانى و ارتباطو پيوستگى اين زندگى به توحيد و نبوت و معاد را در برابر او به نمايش مى گذارد .

در ايـن هـدايـت بـه سـوى ايـمان و تقوا هر دو طريق , يعنى طريق سير و انديشه كردن در آفاق و انفس ,مشترك هستند هر دوى آنها در اين زمينه سودمندند, منتها انديشيدن در آيات و نشانه هاى نفس سودمندتر است , زيرا در اين روش به ماهيت نفس و نيروهايش و ابزارهاى روحى و جسمى آن وعوارض نفسانى چون اعتدال نفس در كار خود يا طغيان و سركشى يا فسردگى آن و نيز ملكات پسنديده يا ناپسند و حالات نيك يا بد نفس پى برده مى شود.
پرداختن انسان به شناخت اين مسائل و اعتراف كردن به آن چه لازمه آنهاست مانند امنيت يا خطر وخـوشـبـختى يا بدبختى موجب مى شود كه از فاصله نزديك درد و درمان را بشناسد و تباه آن را درسـت كـنـد و از درست آن مراقبت نمايد برخلاف انديشيدن درآيات آفاقى , اين راه گرچه انسان را بـه اصـلاح نـفـس و پـاك كـردن آن از خـلـق و خـويـهـاى پـسـت ونـاپسند و آراستنش به فضايل روحى وارزشهاى معنوى فرا مى خواند, اما از فاصله اى دور اين ندا را سر مى دهد.
روايـت مـورد بـحـث مـعـنـاى دقـيـقـتر ديگرى هم دارد كه از دستامدهاى پژوهشهاى حقيقى روان شناسى استنباط مى شود و آن اين است كه نگريستن در آيات آفاقى و شناخت حاصل از آن يك نـگـاه فـكـرى ونـظـرى و علم حصولى است , برخلاف نگريستن در نفس و قواى آن و گونه هاى وجـودش و شناخت به دست آمده از آن كه يك نگاه شهودى و علم حضورى است تصديق نظرى و حاصل از تفكر براى آن كه تحقق يابد نياز به تنظيم قياسها و به كار گرفتن برهان دارد و تا زمانى كه انسان به مقدمات آن توجه داشته باشد و فكر و حواسش متوجه غير آنها نباشد, اين تصديق باقى و پايدار است از همين رو, اين علم با از بين رفتن اشراف بر دليل آن , از بين مى رود و شبهات در آن زيـاد مـى شـود و اختلافات برانگيخته مى شود برخلاف علم و شناخت درونى از نفس و قواى آن و مـراتـب وجـودش كـه از نوع عيان و شهودات است , زيرا هر گاه انسان به نگريستن در نشانه هاى نفس خودش بپردازد و نيازمندى آن به پروردگارش و فقر و درويشى آن در همه مراحل وجودش را مشاهده كند به يك موضوع شگفت آورپى مى برد, خويشتن را وابسته به عظمت و كبريا مى يابد و هـستى و زندگى و دانش و توانايى و شنوايى وبينايى و خواستن و دوست داشتن و ديگر صفات و افـعـال نـفس را پيوسته و متصل به موجودى مى بيندكه از حيث بزرگى و ارجمندى و زيبايى و شكوه و صفات كماليه هستى و زندگى و دانش وتوانايى وديگر كمالات , نامتناهى است .

گواه توضيحات گذشته اين است كه نفس انسانى كارهايش جز در خودش انجام نمى گيرد و از خـودبـيرون نمى رود و كارى جز حركت اضطرارى و قهرى در مسير خود ندارد و از هر چيزى كه گـمان مى برد با آن فراهم آمده و آميخته است جدا مى باشد, مگر از پروردگار خود كه به ظاهر و بـاطـن نفس وهر چيز ديگرى جز آن احاطه دارد از اين رو, نفس آدمى گرچه در ميان جمعى از آدمـيان باشد پيوسته خود را با پروردگارش در خلوت مى بيند اين جاست كه از هر چيزى روى بر مـى تـابد وبه پروردگار خودمتوجه مى شود و همه چيز را از ياد مى برد و پروردگار خويش را ياد مى كند, در نتيجه , هيچ چيز ميان خداو نفس حجاب و پوشش نمى شود و اين همان حق شناخت و معرفتى است كه براى انسان مقدر و منظورشده است .

زيـبـنـده تـر آن اسـت كـه ايـن شناخت , شناخت خدا به خدا ناميده شود اما شناخت فكرى كه از نـگـريستن وانديشيدن در آيات آفاقى , چه از طريق قياس يا حدس يا جز اينها, به دست مى آيد در حـقـيـقـت شـنـاخـت يك صورت ذهنى از طريق صورت ذهنى ديگرى است حال آن كه خداوند بـزرگـتـر از آن اسـت كـه درذهن بگنجد يا ذاتش برابر با صورتى ساختگى باشد كه آفريده اى از آفريدگان او آن را در ذهن ساخته وآفريده است حالى كه آفريدگان را بر او احاطه علمى نباشد.
در بـحار به نقل از ارشاد و احتجاج روايتى از شعبى آمده كه امير المؤمنين (ع ) فرمود: خدا اجل از آن اسـت كـه از چيزى محجوب ماند يا چيزى از او پوشيده و محجوب باشد در توحيد از موسى بن جعفر(ع )آمده است كه آن حضرت طى گفتارى فرمود: ميان خدا و آفريدگانش هيچ حجابى جز خود آفريدگانش نيست محجوب است امانه با حجابى پنهان و مستور است امانه با پرده اى نامرئى خدايى جز او نيست , بزرگ و بلندمرتبه است , همچنين در توحيد با ذكر سند از عبد الاعلى از امام صـادق (ع ) نـقـل شـده كـه آن حضرت درحديثى فرمود: هر كه خيال كند خدا را به حجابى يا به صـورتـى يا به مثال و هيكلى شناخته , مشرك است ,زيرا حجاب و صورت و مثال يا هيكل چيزهايى جـز او هـسـتـنـد وخدا يكتا و يگانه است بنابراين , چگونه قائل به يگانگى و يكتايى اوست كسى كه مى پندارد او را به غير او يگانه كرده است ؟
خدا را فقط كسى شناخته , كه او را به خدا بشناسد پس , كسى كه او را به او نشناسد در حقيقت او را نشناخته بلكه جز او راشناخته است .